زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

درباره تاریخ عبادان و آبادان/بخش دوم

بخش اول «از جمله شهرهایی که در این دوره یعنی از ۱۸۹۷ تا ۱۹۲۵ مجدداً احیا شد و رونقی بیش از گذشته بافت شهر عَبّادان است. این شهر با احداث پالایشگاه در سال ۱۹۰۹ میلادی (۱۳۲۷ ه.ق و ۱۲۸۸ش) در مسیری تازه قرار گرفت و از آن چنان وضعیتی برخوردار شد که پس از چند دهه مهمترین شهر ایالت شد.

بر خلاف تصور و پنداشت عامه عبادان شهری قدیمی است و قدمت آن به پیش از اسلام و به قولی به سال ها یا سده های نخستین پیدایش دین مسیحیت یعنی نزدیک به ۱۸۰۰ سال پیش باز می گردد. از آنجا که در رژیم پهلوی انجام هرگونه پژوهش تاریخی در خصوص این خطه ممنوع بود و کتب و نشریات رسمی و غیررسمی، سیاست و برنامه ی خاصی را در این خصوص دنبال می کردند، از این رو نه تنها پژوهش های تاریخی، بلکه حتی پژوهش های جغرافیای تاریخی نیز در این خصوص انجام نشده و عوام و اکثر قریب به اتفاق دانش آموختگان و حتی اهل علم، شناخت درست و صحیحی از تاریخ شهر عبادان نداشتند. آنها بر این پنداشت بوده و هستند که شهر عبادان با احداث پالایشگاه به سال ۱۹۰۹ احداث شد و پیش از آن تاریخ یا پیشینه ای نداشته است.

بطلمیوس جغرافیدان و اخترشناس نامی یونان که در حدود سده ی دوم میلادی می زیست، عبادان را در اقلیم سوم با طول هفتاد و پنج درجه و ربع و عرض سی و یک درجه توصیف می کند. این سخن بیانگر قدمت این شهر است که به سده ی اول و دوم میلادی می رسد، علاوه بر این سخن پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) نیز مؤید قدمت این شهر است. (حمدالله مستوفی؛ «تاریخ گزیده»، صص763-762

در خصوص وجه تسمیه عَبّادان تقریبا همه ی جغرافیدانان و نویسندگان جغرافیای تاریخی، آن را به عباد بن حصین نسبت می دهند که در زمان حجاج بن یوسف ثقفی در این خطه مسکن گزید و به آبادانی و عمران آن پرداخت. علت اصلی بیان این سخن، نوشته ابن کلبی است. بر اساس این نوشته اولین کسی که در عبادان مسکن اختیار کرد همانا عباد بن حصین است.(یاقوت حموی ج چهارم ص74)

از آنجا که حجاج بن یوسف ثقفی و همچنین عباد بن حصین در قرن دوم هجری میزیستند و بطلمیوس قرنها پیش از این مختصات عبادان را ذکر کرده و پیامبر اکرم نیز از عبادان یاد کرده است، پیداست که بنای شهر و وجه تسمیه آن به قرنها پیش از عباد بن حصین بازمی گردد. دلیل و گواه دیگر در تأیید سخن فوق فرمان عمربن خطاب (وفات سال ۲۳ هجری قمری) است که از نظر زمانی مقدم بر زمان عباد بن حصین است. او در فرمان خود به والی بصره، عبادان را جزء ایالت بصره دانسته و اداره آن را به والی بصره محول می کند.(ابن الفقیه، البلدان ص390) به همین دلیل عبد المسیح أنطاکی معتقد است که نام عبادان پیش از اینها بر این شهر اطلاق می شده است.(توطئه الریاض الخزعلیه ص33) عَبَّاد به معنی افراد بسیار عبادت کننده است و از آنجا که در این شهر مردمانی عابد و پارسا می زیستند و از طریق نذورات روزگار می گذراندند (یاقوت حموی)، لذا آن را عبادان نامیدند. در خصوص افزودن «ان» نیز این شیوه مرسوم مردم بصره بوده که به هنگام نامگذاری شهر یا روستایی به نام شخص، به آخر آن «ان» می افزودند، چنان که روستای زیادان منسوب به زیاد بن ابیه و روستای عبداللبان منسوب به عبدالله و روستای بلالان منسوب به بلال بن أبی بُردة در حوالی بصره به همین شیوه نامگذاری شده اند.(یاقوت حموی)1

مقدسی جغرافیدان و سیاح معروف قرن چهارم هجری که به عبادان آمده، مردم آن را عباد و صالح2 توصیف کرده و از قول پیامبر اکرم این سخن را نقل میکند که هر کس از شما اگر به عبادان رسید آنجا منزل اختیار کند، چون گِل [خاک] آن از گِل [خاک] بیت المقدس است که در زمان نوح پیامبر، طوفان نوح آن گِل [خاک] را به اینجا آورده است.(مقدسی/ احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم ص118)

ابن بطوطه، سیاح معروف قرن هشتم هجری قمری که به عبادان سفر کرده، آن را قریه بزرگی با معابد و مساجد فراوان توصیف می کند، و بر ساحل دریا مقامی است که آن را به خضر و الیاس علیهم السلام نسبت می دهند و رو به روی مقام، خانقاهی است که چهار تن درویش با فرزندان خود، خدمت تکیه و خانقاه را بر عهده دارند و گذران آنها از نذوراتی است که از مردم می رسد.(رحلة ابن بطوطة/ص117-118)

همین سخن را زکریا بن محمد بن محمود قزوینی تأیید کرده است. او می نویسد مرقد امامزاده ها، خانقاه صوفیان و تکایای درویشان است، زوار از هر سوی و کنار به زیارت می آیند. (همان ص89)
نوشته های جغرافیدانان و سیاحان معروف بیانگر این امر است که عبادان شهر عبادت کنندگان و صالحان بوده و تأییدی است بر این که نام عَبادان از عَباد به معنای عبادت کنندگان اخذ شده است. عبدالمسیح انطاکی نیز وجه تسمیه عبادان را به دلیل وجود عبادت کنندگان و مومنان می داند.
یاقوت حموی در توصیف عبادان خاطر نشان می سازد که عبادان جزیره ای است میان دو رود (میان رودان) که در آن زیارتگاه ها، خانقاه ها و رباطات وجود دارد، شوره زاری است بی حاصل که آب آن شور است. مردم آن تارک دنیا بوده و از محل نذورات روزگار می گذرانند، در آن زیارتگاه حضرت علی (ع) است، در فصل زیارت، مردم اطراف به قصد زیارت آنجا آمده، در خصوص کرامات آن سخنان تأیید نشده ای بر زبانها جاری است. 3
مقدسی خاطرنشان می سازد که عبادان شهری است که در جزیره قرار دارد و پس از آن شهر یا روستایی نیست.این سخن تأییدی است بر موقعیت فعلی شهر عبادان که منطبق بر موقعیت قبلی آن است.
ابن خردادبه نیز که در قرن دوم هجری میزیسته موقعیت جغرافیایی عبادان را به نحوی توصیف می کند که با موقعیت فعلی آن انطباق دارد و فاصله بصره تا عبادان را دوازده فرسخ می داند. (المسالک و الممالک ص60) نویسنده کتاب الروض المعطار فی خبر الامطار نیز ضمن تأیید فاصله بین بصره تا عبادان، بوریا و حصیر این شهر را معروف می داند که از نیزارهای آن تهیه می شد. (حمیری ص407) توصیف یاقوت حموی نیز از موقعیت جغرافیایی شهر عبادان با موقعیت فعلی شهر همخوانی دارد. یاقوت پس از شرح این موقعیت خاطرنشان می شود که عبادان در جزیره ای در منتهی الیه خشکی واقع است و آن را آبهای دجله از دو طرف احاطه کرده است، به همین دلیل «عجم» آن را «میان رودان» می نامند. (یاقوت حموی)
شهر عبادان در دوره عباسی شهر آباد و پر رونقی بود و تنی چند از دانشمندان را در خود پرورش داد. (انطاکی ص34)از آن جمله محدث معروف ابوبکر احمد بن سلیمان العبادانی متولد اول رجب سال ۲۴۸ ه.ق، قاضی ابوشجاع احمدبن الحسن الشافعی العبادانی متولد سال ۴۳۴ ه.ق و سیاح معروف حسن بن سعید العبادانی المقری و محدث طاهر جعفر بن محمد عبادانی متوفی به سال ۴۹۳ ه ق از علمای عبادان بودند.(الذهبی، سیراعلام النبلا ص41)
شاعر معروف ناصر خسرو نیز در مراجعت از سفر حج (در سال های۴۴۴-۴۳۷ه.ق) از بصره به عبادان آمده و از این شهر مسیر بازگشت خود را دنبال کرد. او همانند سایرین از حصیر عبادانی یاد می کند. پیش از او نیز ابن حوقل که در قرن چهارم می زیست در کتاب خود از عبادان نام برده است. (ابن حوقل/ذیل عنوان عراق ص214).»
«...پس از چیرگی رضاخان بر شیخ[خزعل] به سال 1304 ه.ش و اسارت شیخ خزعل به تهران، نام عبادان تا ده سال همچنان بر این شهر اطلاع می شد، ده سال بعد یعنی در سال 1314 ه.ش بر اساس مصوبه دولت رضاشاه نام عبادان به آبادان تغییر یافت.(محمد معین، فرهنگ معین ذیل عنوان آبادان)»
پاورقی
1-در زبان عربی و در جمع تکسیر، صیغه جمع بسیاری از واژگان با افزودن «ان» است مانند بیضان که جمع بیض است و به معنی مردمان سفید یا سفیدپوستان است، یا سودان که جمع سود است و سود نیز جمع أسود به معنی سیاه است، در چنین حالتی سودان جمع جمع أسود است و همان طوری که می دانید نام کشور بزرگ در افریقا است.
2-به معنی بسیار عبادت کنندگان و نیکوکاران است 
3-در اینجا لازمست به نوشته ای اشاره کرد که برخی افراد مغرض با ناآگاه آن را نقل می کنند. این نوشته منسوب است به شخصی به نام بهرام فروشی، آقای فروشی به منظور توجیه اقدامات حکومت رضاخانی و با قصد و غرض خاص و با روشی کاملا غیرعلمی، سخنان بی پایه و اساسی در باره وجه تسمیه عبادان به رشته تحریر در آورده و این سخن او خوراک آن دسته از افرادی شده که در سخنان و نوشته های آنها نه حقایق تاریخی جایی دارد و نه پژوهش های علمی و آکادمیک.
اینگونه اظهار نظرها بی پایه و اساس بوده و فاقد هرگونه اعتبار و سندیت تاریخی است. در غیر علمی و غیر تاریخی بودن این سخن همین بس که او برای اثبات صحت اصطلاح «من درآوردی» خویش حتی قادر نیست یک منبع با مأخذ تاریخی معتبر ارائه کند که نام «من آوردی» ایشان در آن آمده باشد.
4- مقدسی می گوید: «عبادان مدینة فی جزیرة لیس وراءها بلد و لا قربة»، همان صفحه. این سخن در فرهنگ عامه مردم عراق نیز به صورت دیگر ظاهر شده و می گویند «ما بعد عَبّادان قریة» عبد المسیح انطاکی، همان، ص ۳۴.
مراد و منظور از «مابعد عبادان قریة» حد بالا و بالاترین حد چیزی است، یعنی آخر چیزی و منتهی الیه آن. منوچهری دامغانی شاعر دوره غزنوی نیز سخن مزبور را که به صورتمثل در آمده در قالب شعر گفته است:
بر فراز همت او نیست جای    نیست آن سوتر ز عبادان دهی
دکتر عبدالنبی قیم/فراز و فرود شیخ خزعل/صص341-344
تکمیلی؛ به نقل از کانال فضای سیاست و سیاستِ فضا
عبادان، آبادان، و دیگر نام‌ها:
فردی در توییتر ادعا کرده است که «نام «آبادان» در آثار پیش از اسلام بمانند کتاب ۱۸۵۰ ساله جغرافیای بطلمیوس و یا در اثر Marcian of Heraclea جغرافیدان قرن ۴ میلادی، به شکل «آپفادانا» و «آپفانا» ثبت شده
در زبان عربی به شکل عبادان معرب شده از سال ۱۳۱۴ خورشیدی نام درست «آبادان» بعنوان نام رسمی و دیوانی بکار می‌رود».
این اما تحریف تاریخ است. بطلمیوس در کتابش دو جا به Apphadana اشاره کرده که هر دو ذیل بخش «بین‌النهرین» هستند و نه مدیا یا پرشیا. او حدودِ جغرافیایی بین‌النهرین را به طور مشخص بیان کرده و طبق آن آپفادانا اساسن در فاصله‌ای زیاد از آبادان امروزی قرار دارد.
رشته توییتم در همین ارتباط را اینجا می‌توانید بخوانید.

پاسخ عبدالنبی قیم به جواد طباطبایی و یکی از هوادارنش پیرامون فردوسی شعر و ادبیات عرب

آقای عبدالنبی قیم در سال 97، در سایت عصر ایران پاسخی مکتوب به سردسته ایرانشهری ها -سیدجواد طباطبایی- پیرامون گفته هایش مبنی بر اینکه عرب ها نمی توانند شاهنامه داشته باشند، دادند که این پاسخ منجر به نقدی بر ایشان از جانب یکی از دوستداران طباطبایی گردید، و جناب قیم نیز متقابلا پاسخی به ایشان دادند. لینک این دو مطلب را در این پست تقدیم می کنم به همراه نقل مواردی از آن دو مطلب.

قبل از نکاتی پیرامون سخنان اش طباطبایی عرض می کنم. ایشان  در سخنرانی اش مطالبی گفته که پرداختن به آن مستلزم وقت بسیار و نوشته ای طولانی است. مثلا این سخن که "ایران، نخستین دولت جهان" است! چون این سخن از باب تفاخرات معمول و کلیشه ای اکثر نژادگرایان است از پرداختن به آن صرف نظر می شود. اما اینجا به صورت مختصر به برخی مطالب اش می پردازم.

 طباطبایی در جایی گفته که خواجه نظام الملک شبه تئوریسین اندیشه ایرانشهری بوده! در حالی که نظام الملک از چهره های افراطی هوادار خلافت "اسلامی عربیِ سنی مذهب عباسی" است. یعنی همانی که طباطبایی اذعان دارد ایرانیان زیر بار امت اسلامی که خلافت داعیه دارش بود، نرفتند! در اندیشه این خواجه نظام، خلیفه مستلزم واجب الاطاعه  بودن هست، و مخالفت و خروج بر او، کفر! همچنین اندیشمند ایرانشهری ما می گوید که ایرانیان هیچوقت وارد امت اسلامی نشدند و به شکل متفاوتی قضیه جانشینی پیامبر را فهیدند. این در حالی است که ایرانیان بسیاری سنی مذهب اند و هر چه از نظر زمانی به عقب تر برویم تعدادشان زیادتر می شود. ضمن اینکه بسیاری از اندیشمندان و سران مذهبی و مکتبی سنی مذهب، ایرانی اند! انقلاب اسلامی 57 هم به رهبری کسانی پدید امد که داعیه دار اندیشه امت واحده اسلامی هستند!

در جایی گفته که "شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن" است و عربها نمی توانند شاهنامه بسرایند. البته روشن است که فیلسوف اندیشمند سیاسی ما(!)، تصور اش از عرب، فقط عربهای صدر اسلام حجاز است، و با تمدن یمن و حکومت های آن - در زمانی که واحد سیاسی ایران ابتدا در زمان هخامنشیان پدید امد- آشنا نیست. ضمن اینکه شاهنامه داشتن یا نداشتن نقیصه ای برای هیچ ملت و کشوری نیست. هر کشوری می تواند در صورت داشتن افسانه هایی، و وجود شخصی دارای قدرت خیالپردازی و قریحه شعری قوی، پس از افزودن چیزهایی بسیاری از خود، آنها را به صورت منظومه ای شعری در بیاورد. چنانکه جناب فردوسی از رستمی که یلی بود در سیستان، رستمِی داستانی ساخت و شاهنامه ای سرود. شاهنامه ای که تشابهات بسیاری با افسانه های هندی ها دارد. (بنگرید به مقاله: بررسی تطبیقی آفرینش از منظر شاهنامه و مهابهاراتا)

طباطبایی ادامه می دهد که "اعراب غیر از شاهنامه حافظ و سعدی نیز ندارند"! طرز استدلال و فخر فروشی تئوریسین ایرانشهری ما در این سطح است! گویی که عربها شاعرانی در سطح این دو تن ندارند! این طرز استدلال می تواند به صورت معکوس از حانب عربها بیان شود و بگویند که ایرانی ها هم شاعرانی در سطح ابن الرومی، ابوالعتاهیه، المتنبی و ...ندارند! المتنبی ای که سعدی مرید اش بوده و به قولی برخی از اشعار اش را بدون ذکر منبع از او اقتباس کرده. چنانکه سابقا منوچهری، از ادبیات عهد عرب جاهلی عرب بسیار اقتباس نموده.(اینجا). همچنان که گفته اند افتخار شاعران متقدم ایرانی این بوده که به دیوان های شعرای عرب بسیار مراحعه می کرده اند. ای هم قابل ذکر است که سعدی از مریدان خلافت اسلامی عربی عباسیان است که در هنگام سقوط شان، با نامیدن مستعصم به لقب امیرالمؤمنین، برای شان سوگنامه ای سرود که نشان می دهد کاملا ذوب در امت اسلامی بود!!

طباطبایی در جایی می گوید: "مخالفت با ایرانشهری به جریان‌های گریز از مرکز باز می‌گردد" . این در حالی است که اندیشه ایرانشهری که امتداد سلطنت طلبی است، خود باعث بوجود امدن جریان گریز از مرکز می شود و این طبیعی است که بسیاری از ایرانیان مسلمان، و نیز اقوام ساکن در این خطه، با این اندیشه مخالف باشند. زیرا اندیشه ای سرکوبگر و تمامیت خواه است، و مروج تکصدایی، و داعیه دار محو و مخالفت با هر چه غیر پارسی است، می باشد. چنانکه اسلاف ایشان مروج یک ملت یک زبان یک فرهنگ بودند، که باعث واکنش ایرانیان در قالب دین هویت طلبی و ... گردید.

اما بخشی از مطالب جناب قیّم در مطالب مزبور

لینک مطالب:

جواد طباطبایی، فردوسی و شعرای عرب

حق دارید تعجب کنید، چون نمی‌دانید!

«شک نیست که شهرت فردوسی به شاعری به سبب شاهنامه اوست ، نقادان شرقی و غربی، تقریباً به اتفاق این منظومه بزرگ را دارای ارزش ادبی بسیار می دانند، اما من با شرمندگی فراوان اقرار می کنم که هرگز نتوانسته ام که با آنان در این ستایش پر شور و شوق هم آواز باشم. به عقیده من، شاهنامه را نمی توان حتی برای یک لحظه با معلقات عربی برابر و هم سنگ دانست (تاریخ ادبیات ایران - از فردوسی تا سعدی، ص206) »

 «ابن خلدون دانشمند بزرگ ،شاعران را اندرز داده که شیوه تعبیر و بیان سخن سرایان عصر جاهلی عرب را سرمشق خود قرار دهند( ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ص 122-123). ابوالفرج اصفهانی در کتاب معروف خود " الأغانی" از معلقات سبع به عنوان قصایدی عالی  با اسلوبی استوار یاد می کند( الأغانی ، مقدمه آقای فریدنی ، صفحه هفت)

«علامه محمد قزوینی نیز این حقیقت را قبول دارد که " ایرانیان از روی عروض عرب ، بنای گفتن  شعر فارسی گذاردند( محمد قزوینی ، مقالات ،ص 107). حتی اروپائیان فن قافیه را از عرب یاد گرفتند( گوستاو لوبون، همان، ص 559). فراتر از این ریچارد فرای به ما می گوید نخستین دو بیتی فارسی از آن یک شاعر عرب بود به نام یزید بن مفرغ ( متوفی در 69 هجری) که در خراسان می زیست ولی در کرمان درگذشت(ریچارد فرای ، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 45).ذبیح الله صفا از قول صاحب تاریخ سیستان نخستین شعر پارسی دری را به تقلید از قصاید و اشعار عربی می داند(ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران،ص 46).»

«به قول گوستاو لوبون: عرب چند قرن پیش از اسلام " مجمع ادبی" داشت ، این جلسات در "سوق عکاظ" بطور سالیانه برگزار می شد و شعرا آنجا شعر خود را قرائت می کردند ، همان جا افرادی بودند که شعر ها را ارزیابی کرده و در صورتی که شعر خوب بود ، آن را تأیید می کردند و  بهترین آنها را روی پارچه قیمتی با حروف طلا می نوشتند و در خانه کعبه آویزان می کردند تا به دست آیندگان برسد( گوستاولوبن، تمدن عرب و اسلام، ص 556) .»

«از طرفی دیگر ادبا می دانند که شعر گفتن و اعتلاء شعر در یک جامعه  فرایند یک شبه نیست، قرن ها طول می کشد تا شعر به مرحله "معلقات سبع" برسد. و این نشان می دهد که قدمت شعر نزد عرب بسیار بیش از اینها بوده است، و از پانصد سال تجاوز می کند. دکتر جواد علی معتقد است که قدمت  شعر عرب به قرن ها پیش از این می رسد ( المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ، المجلد الثامن).»

«احمد تفضلی ضمن قبول این که پارسیان پیش از اسلام شعر نداشتند، سخن ابو حاتم رازی در" کتاب الزینة، جلد اول ، ص 122را عیناً نقل می کند: ابوحاتم رازی(و 322 هجری) بر آن است که ایرانیان اصلاً شعری نداشته اند. و می نویسد که : ملل دیگر ( از جمله ایرانیان)شعر موزون و ( مقفّا) ، همانند شعر عرب نداشته اند و آن چه را ایرانیان در آوازهای خود(= اغانی) بر زبان می آوردند چیزی میان شعر و کلام منثور است و وزن و قافیه شعر عربی را ندارد، بلکه کلامی است که آن را با آهنگ کلام (=الحان) مسجع و آهنگین می کنند و در بیان ،آن را به آواز می خوانند و بدین گونه، به کلمات مدّ می دهند( یعنی کلمات را می کشند). این گونه سروده ها مبتنی بر وزن شعر و قوافی نیست. وی در اثبات ادعای خود می گوید: " در فارسی ، واژه ای برای شعر وجود ندارد و از کلمه عربی استفاده می شود( احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران  پیش از اسلام ، ص 313). »

گفتنی است که زبان فارسی نیز هیچگاه یک زبان فراگیر برای همه ساکنان این مرز و بوم نبوده اند: بنگرید به  این کلیپ (در آپارات بارگزاری کردم اما حذف شد. مشاهده در تلگرام

دانلود کلیپ

ایرانشهرگرایی سیدجواد طباطبایی و منتقدانش (فیرحی،قیّم، اباذری)

تئوری ایرانشهرگرایی سیدجواد طباطبایی که بازتولیدی نو از ناسیونالیسم و قومیت گرایی است، انتقاداتی برانگیخته است. در این مطلب نظرات چند تن از منتقدین را مرور می کنیم.
بعنوان اولین بخش نقدهای مرحوم دکتر داوود فیرحی را می خوانیم که خلاصه ای است از نظرات ایشان در این دو مطلب + /+
[...فیرحی، شریعت را برنده منازعه سلطنت و شریعت(فقه) در ایران معاصر(مشروطه به بعد) دانست: «سلطنت ایرانشهری قبل از قاجار مرده است.» او از ناصرالدین‌شاه قاجار مثال زد  که می‌گفته من فراش‌باشی شریعتم، یعنی مشروعیتش را در شریعت جست‌وجو می‌کرد، نه در خود نهاد سلطنت: «خیلی وقت است که سلطنت در ایران مرده است، نه‌تنها نهادش مرده است بلکه مدت‌هاست فکرش هم رفته است.» 
 پس از دوره قاجار، اگرچه کسانی همچون محمدعلی فروغی با تمسک به باستان‌گرایی تلاش‌هایی برای احیای سلطنت ترتیب دادند اما این «ایدئولوژی باستان‌گرایانه پهلوی یک ایدئولوژی مدرن بود که با اندیشه ایرانشهری متفاوت است». در هر صورت، فیرحی «مرگ سلطنت، نهاد آن و فکرش در ایران» را اعلام و بدین گونه محوریت فقه سیاسی در آثارش را توجیه کرد.
فیرحی با عنایت به نوع برخورد منتقدان با او، آنان را به این نکته رهنمون ساخت که نظریه ایرانشهری علاوه بر امکان‌های فراوانی که دارد؛ «استعداد آن را نیز دارد که بر مرکب ایدئولوژی سوار شود، سر از ناسیونالیسم باستانی، احیاگرا و رادیکال درآورد و تقابل‌های جدیدی، بویژه بین دیانت و ملیت بزاید. از دید او، احیاگری ایرانشهری همسنگ احیای خلافت، مخاطره‌انگیز بوده و بیشتر «گسل‌ساز» است تا مرهمی بر «بحران ایرانِ».
فیرحی در پاسخ به پرسشی درباره نسبت اندیشه سیاسی خواجه نظام الملک طوسی و اندیشه سیاسی ایرانشهری گفت:«احساس می‌کنم که برداشت استادمان آقای دکتر طباطبایی به خطا نزدیک‌تر است تا برداشت من…خواجه را نمی‌توان از فقه تسنن جدا کرد….این خواجه‌ای که در ایرانشهری درست کرده‌ایم، تخیل ایرانی است و اصلا چنین خواجه‌ای وجود ندارد و ما داریم او را خلق می‌کنیم!»
سخنان فیرحی بر مدافعان اندیشه ایرانشهری و همدلان با نهاد سلطنت در ایران خوش نیامد، طوری که او با فاصله کمی مجبور به نوشتن یادداشتی در دفاع از خود شد.  نوشت منتقدانش میان ایران و ایرانشهر خلط می‌کنند: «همین جا که ایستاده ایم، ایران است نه ایرانشهر. ایران، سرزمین اینجا و اکنون ماست؛ سرزمین مرکب از قومیت ها، نژادها، گویش‌ها، زبان ها، مذاهب و ادیان؛ با همه تاریخ و فرهنگ ؛ سرگذشت تلخ و شیرین آن. ایرانشهر، اما، یک ‏روایت است؛ روایتی در کنار دیگر روایت ها، از ایران اینجا و اکنون ما. روایتی که امکان های فراوان دارد؛ می تواند همراه دیگر روایت ها در تجدد ایران مشارکت نماید؛ اگر از مدار تأملات فلسفی خارج نشود و بر زورق احساس ننشیند.»
فیرحی توضیح می‌دهد که حول و حوش دوره مشروطه و بعدتر، دو نوع ناسیونالیسم در ایران، و بسیاری کشورهای جهان ظهور یافت؛ یکی «ناسیونالیسم تبارگرا و قومی» و دیگری «ناسیونالیسم مبتنی‌‌‌‌بر قرارداد».   ناسیونالیسم یا ملی‌گرایی تبارگرا چهار ویژگی داشت: اولا جوهرگرایی، یعنی دنبال خلوص قومی بودن (حالا این قوم ایرانی‌، فرانسوی و یاآلمانی باشد فرقی نمی‌کند.) دوم رمانتیسیسم، یعنی تعلق به یک سری احساسات مهم و تاثیرگذار. ثالثا باستانگرایی، یعنی به سنن، بناهای تاریخی، میراث یا به نهادهایی قدیم مثل نهاد سلطنت تکیه کردن. و رابعا نژادپرستی، یعنی تاکید بر یک نوع برجسته‌‌‌‌سازی نژاد خود و نفی دیگری.
 ناسیونالیسم مدنی یا قراردادی در نقطه مقابل مبتنی‌‌‌‌بر قانون اساسی است. گروهی دو‌رهم جمع می‌‌‌‌شوند و بعد علقه و منافع پیدا می کنند. مثل بازی‌‌‌‌های فوتبال که وقتی اعضای یک تیمی چند سال با هم هستند، یک نوع انسجامی پیدا می‌‌‌‌کنند. یک تصمیم‌گیری عقلایی و یک نوع دموکراسی هم در ناسیونالیسم مدنی وجود دارد. فیرحی می‌نویسد متاسفانه در جامعه ایران با اینکه نظریه ملی‌گرایی در ابتدا به اقتفای قانون‌اساسی مشروطه شکل گرفت و پتانسیل بدل شدن به ناسیونالیسم مدنی را داشت، به سمت تبارگرایی حرکت کرد و خشونت‌‌‌‌های خاص خودش را هم ظاهر کرد. فیرحی می نویسد گفتمان رایج ناسیونالیسم‌‌‌‌ در ایران تبارگراست، حتی در مورد ملی‌مذهبی‌ها: «جالب این است مذهبی‌‌‌‌ها هم زمانی که به ناسیونالیسم فکر کردند، این را به صورت پیش‌‌‌‌فرض درنظر گرفتند که ناسیونالیسم مساوی با تبارگرایی است. یعنی به امکان بدیل آن یعنی ناسیونالیسم دموکراتیک فکر نکرده‌اند. در این تبارگرایی ایرانی یک باستان‌گرایی، پان اسلامیسم، رمانتیسیسم و احیاگری (یعنی زنده‌کردن سنن باستان در امروز) حضور دارد.» («تشیع و مسئله ایران»)
فیرحی می‌گفت ناسیونالیسم تبارگرا هم در سیاست خارجی و هم در سیاست داخلی خصم‌های خود را ایجاد می‌کند و تبارگرایی‌های بدیل را تقویت می‌کند. به بیان دقیق‌تر پان ایرانیسم در ایران، پان عربیسم و پان ترکیسم و پان کردیسم را در منطقه تقویت می کند. فیرحی که خودش از مناطق ترک نشین آذربایجان ایران، و از شهر زنجان بود، می گفت: «در سیاست داخلی وقتی شما پان ایرانیسم را طرح می‌کنید نمی‌توانید از جنبش الاهوازیه پرهیز کنید و نمی‌توانید در مناطقی که من شاهد آنم مثل زنجان و بخش‌های دیگر، از پان ترکیسم فرار کنید… ناسیونالیسم باستان‌گرای ایرانی، ضد دولت مدرن ملی دموکراتیک است و به دلایلی نمی‌تواند به این سمت حرکت کند.»]

این سخن مشابه سخن دکتر علی الطائی در کتاب "بحران هویت قومی در ایران" است که ناسیونالیسم و در مفهوم جدیدش یعنی ایرانشهرگرایی اگر تقویت شود، خودش را به صورت واکنش دیگر اقوام و تیره های ساکنین جغرافیای کنونی ایران نشان می دهد و بازتولید می کند:
«با توجه به تنوع فکری و تعدد نژادی، قوی، فرهنگی، زبانی، گویشی، اقلیمی، مذهبی و ایدئولوژیکی در ایران و جامعه دیرینه آن ضرورت خاصی وجود دارد که جامعه ایرانی به عنوان یک کلیت واحد بیش و کم به یک مبدأ یا اصل یا شعار همه گیر و عامه پسند تعلق یابد و متصف شود تا در پرتو آن تضادها و اختلافهای موجود گروهی تحت الشعاع قرار گیرد. و موجب تفرقه میهنی و جامعه ای نگردد. بی تردید، این مبدأ مورد نظر نمی تواند «ناسیونالیسم» فارس یا آریایی باشد، زیرا نه تنها همه مردم ایران «فارس» و «آریایی» نیستند، بلکه هم از یک طرف خود فارسها و آریاییها تابع صیغه یگانه ای از ناسیونالیسم نیستند و هم اینکه به علل معتقدات دینی و سیاسی ممکن است ضد ناسیونالیسم باشند و هم اینکه اگر ناسیونالیسم برای آنان خوب است و رواست،برای ترک و کرد و عرب و بلوچ زشت و ناروا نیست... .»
... هرکسی را چون خیالی می برد سوی رهی*** یا همه گمراه یا خود هیچکس گمراه نیست! +
طباطبایی در تشریح ایرانشهر، به خواجه نظام الملک نیزاستناد می کند:"خواجه نظام الملک طوسی، اولین شخصی است که در باب اندیشه ایرانشهری، وارد شده است و با تفکیک نظام نامه شریعت از نظام نامه سیاست، طریق ایجاد دولت، بر اساس نظام نامه های سیاسی را تدوین کرده است".
دکتر عبدالنبی قیّم در پاسخی به این گفته نوشته است که:«این سخن هم صحت ندارد و خلاف واقع است. اولاً در سرتاسر سیاست نامه واژه" ایرانشهر" یافت نمی شود..بر خلاف سخن آقای طباطبایی در فصول پنجاه گانه کتاب خواجه نظام الملک یک بار واژه "ایران" نیامده است. آقای طباطبایی بر چه اساسی می گوید خواجه نظام الملک از اسلام سخن نگفته و از ایران سخن گفته است؟ 
ای کاش آقای طباطبایی که این همه نام خواجه نظام الملک را می آورد، به روش و منش خواجه اقتدا می کرد و همانند خواجه نظام الملک، از تعصب  به دور می بود. خواجه نظام الملک به  شأن و منزلت انسانی بیش از نژاد اهمیت می داد، از این رو نه تنها دوستدار حضرت محمد(ص) بود ، بلکه ضد شعوبیه و دوستدار عرب نیز بود(علی رضا ذکاوتی قراگوزلو،" داوری درباره شعوبیه"ٌ،ص 91)
آقای طباطبایی در ادمه سخنان خود می نویسد: "خواجه نظام الملک با تفکیک نظام نامه شریعت از سیاست، طریق ایجاد دولت ، بر اساس نظام نامه های سیاسی را تدوین کرده است". این سخن هم درست نیست، چون خواجه همان طوری که در مقدمه نوشته قصد و هدفش تفکیک شریعت از سیاست نبوده، بلکه هدفش ضبط و ثبت آیین کشورداری بوده است. علاوه بر این خواجه در خاتمه تصریح می کند که نوشتن این کتاب برای این است که "...تا پس از این کارهای دینی و دنیاوی بر آیین خویش ...رود." مقصود و مراد خواجه نظام الملک کاملا ضد گفته آقای طباطبایی است.» 
ادامه مقاله دکتر قیّم در این مطلب

منتقد دیگر دکتر یوسف اباذری است. ایشان در نشستی انتقاداتی به ایرانشهرگرایی داشت. خلاصه ای از آن نشست: «اباذری ایرانشهری و باستان‌گرایی رایج را تفکراتی اقتدارگرا و تداوم جریان ایران‌پرستی بعد از مشروطیت دانست که نمود سیاسی آن احزاب سومکا و پان‌ایرانیست بوده و تجلی آن در دوران شاه سابق تابلوی مشهور شاه - خدا - میهنی بود که سرکار استوارها بالای سر خود آویزان می‌کردند.
به گفته اباذری این تفکر روایتی مخدوش و ناصحیح از تاریخ ایران به دست می‌دهد که با بسیاری واقعیات تاریخی ناخواناست و در بسیاری موارد از جمله «منشور حقوق بشر کوروش» مبتنی بر فرافکندن مفاهیم و تصورات مدرنی مثل فردگرایی و حقوق بشر به دوران باستان است که در آن چنین مفاهیمی معنایی نداشته اند.
ایشان همچنین به تعاملات فرهنگی میان ایران و سایر کشورها و نیروهای قومی و منطقه‌ای در طول تاریخ اشاره کرد که روایات باستان‌گرایانه نسبت به آن‌ها بی‌اعتناست.
اباذری سویه دیگر حسرت و تفاخر نسبت به «عظمت» و «شکوه» ایران در دوران هخامنشی و ساسانی را آرزوی تشکیل دولتی «مقتدر» خواند و تاکید کرد که به‌ جای چنین آرزویی باید در پی همه‌گیر شدن خواست تشکیل دولتی خردمند بود که تمامی اقلیت‌ها را به رسمیت بشناسد و به تکثر قومی و زبانی پایبند باشد.
او با اشاره به تلاش‌های اسکاتلند برای استقلال از بریتانیا، بازار آزاد را زمینه‌‌ساز امکان عینی جدایی اقوام و گروه‌های ناراضی یا محروم و تجزیه کشورها دانست و با توجه به درهم‌آمیختگی اقوام گوناگون در جغرافیای ایران و شدت یافتن احساسات قوم‌گرایانه، نسبت به بروز خشونت و درگیری قومی هشدار داد.
به گفته اباذری، برای پایان دادن به چرخه خشونت و جلوگیری از شکل‌گیری تقابل‌های خونین در آینده، یگانه راه دوستی و به رسمیت شناختن حقوق متقابل و هم‌یاری و تعامل و تبادل فرهنگی نه فقط در میان اقوام مختلف ساکن ایران، که میان تمامی ملل و اقوام و گروه‌های زبانی و دینی و مذهبی خاورمیانه نگون‌بخت است که چهل سال است در آتش جنگ و خشونت می‌سوزد.
اباذری با برجسته کردن مشکلات زیست‌محیطی خاورمیانه، بر ضرورت تعامل برای حل این مشکلات و فراهم کردن امکان تداوم حیات در این منطقه که یکی از مهم‌ترین مهدهای تمدن بشری است تاکید کرد و افزود: شوونیسم و بازار آزاد مهم‌ترین موانع این راه‌حل عقلانی هستند... .»منبع

همچنین بنگرید به این مطلب: