زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

چرا عیلام و نه ایلام/ هایده ترابی

«برخی از فضلای نخوانده مُلّا (با راهنمائی کارشناسانی مغرض و تحریف گر) که در فضای مجازی هم سخن پراکنی می کنند، می گویند ننویسید "عیلام"، بنویسید "ایلام". زیرا نگارش "عیلام" عربی است. چرا که آن مردمان و سرزمینشان عرب و عربی نبودند که حال ما بیائیم نگارش نام سرزمینشان را معرب کنیم. واقعیت این است که آن مردمان غیر ایرانی و غیر عرب به سرزمین خود اصلاً "عیلام" نمی گفتند، می گفتند "هَلتَمتی" یا "هَتَمتی".

"هَل" در زبان عیلامی به معنی سرزمین است. "تمتی" معنی سروران یا نجبا (و شاید خدایان هم؟) می دهد. در این مفهوم می شود "سرزمین سروران" یا "سرزمین نجبا" (و شاید "سرزمین خدایان"؟).

 امّا نام عیلام (با همین نگارش) در مفهوم باستانی از طریق تورات و انجیل (آرامی و عبری) و برگردان الفبائی عربی آن وارد زبان فارسی شده است. تورات عبری هم باید آن را از آرامی یا از زبان باستانی مردۀ اکّدی گرفته باشد که کهن ترین زبان نوشتاری از خانوادۀ زبانهای سامی است: و خوانش آن هم باید نزدیک به صدای "عین" در این زبانها بوده باشد: elamtu

این واژه در اصل سومری است. سومریان از چشم انداز جغرافیای بین النهرینی خود سرزمینهای همسایگان را نامگذاری می کردند. نام این قلمرو را که مراکزی در کوهپایه های زاگرس داشت، به شکل "کور.نیم.کی"/ "کور.اِنیم.کی" یا بعدتر "کور.اِلیم.کی" می نوشتند. "انیم" یعنی "مرتفع /بالائی" و "کور" به معنای کوهستان است. "کی" هم به معنی سرزمین است. بنابراین فارسی سره آن می شود "سرزمین کوههای برافراشته" یا "سرزمینی که در کوههای بالائی هست". حال این واژۀ مرکب سومری  KUR.(E)LIM.KIدر زبان اکّدی کوتاه و دگرگون شده و به شکل  elamtu در آمده است. دلیلش هم دگرگونی آوائی صدای N به L در زبان سومری و بازتاب آن در زبان اکّدی است که باز کردن آن در این یادداشت کوتاه ممکن نیست.

ملک الشعرای بهار نیز نگارش "ایلام" را ردّ می کرد. البته از زاویۀ دیگری. او دادش در آمده بود که چرا نام ساختگی "ایلام" را برای منطقه ای که پیش از این ماسَبَذان یا سیروان یا پشتکوه نام داشته، بکار برده اند. چنانکه همین امروز هم بسیاری استان ایلام را با قلمروی پهناور عیلام باستان که از جنوب غربی تا جنوب شرقی و نواحی مرکزی پیش رفته بود، یکی می گیرند. بهار می نویسد:

"[...] املای آن طبق تصریح مورخان اسلامی و غیرهم عموماً "عیلام" است. به عین نه ایلام به همزه، و هرگاه بتوان در عوض لفظ علی و عشق و عنقا و غیره، اَلی، اِشق، و اَنقا گفت، شما هم به جای عیلام ایلام بنویسید. [...] این نام و این مملکت کهن ربطی به ایرانیان و به تاریخ و مفاخر ایران ندارد." (بهار و ادب فارسی، مجموعۀ یک صد مقاله از ملک الشعرا بهار، به کوشش محمد گلبن، جلد دوم، تهران 2535 ، ص. 269 )

من بر خلاف بهار بر این باورم که از قضا همین "تاریخ و مفاخر ایران" هر چه بوده و هست، بدون فرهنگهای عیلام و تمدنهای بین النهرین و دیگر "انیرانیان" بومی این سرزمین مانند آرامیان و عربها وجود خارجی نمی یافت. امّا خرسندم که وی نیز نگارش عیلام را درست می دید. من با عین می نویسم زیرا می اندیشم با تاریخ زدائی از نگارش واژگان باستانی، پیشینۀ تاریخی ضبط این واژگان در زبان فارسی هم نامرئی می شود. گذشته از این، اگر می خواستیم پارسی خیلی "پاکیزه" بکار بریم، باید برمی گشتیم به پارسی باستان و کتیبۀ بیستون. به عیلام باستانی می گفتیم "اُوجَه" (Ūja)، به بابل باستانی هم می گفتیم "بابیروش" و به آشور باستانی هم می گفتیم "آسوره" و غیره. امّا چنین نمی کنیم زیرا این نامهای غیرایرانی با این نوع نگارش در زبانهای باستانی غیر ایرانی پیشینه ای نداشته و بکار نمی رفته و به فارسی امروز ما نرسیده اند.


 *عبدالمجید ارفعی حرف های غیرعلمی دیگری نیز بر زبان رانده، بعضی سخنان او عجیب و غریب و حتی خنده دار هستند.*

باز هم دربارۀ "عیلام"

وقتی عیلام شناس و کارشناس خط میخی ما کسی مانند عبدالمجید ارفعی باشد، تکلیف بقیه روشن است. ایشان اصرار دارند که واژۀ باستانی "عیلام" با "الف" نوشته شود. استدلال مغلوط و نادقیق وی نشان می دهد که این کارشناس تا چه اندازه علم ناقصی دارد و در قعر تحریفات عرب ستیزی و سامی ستیزی سیر می کند. 

پیش از این نوشتم که چرا نگارش نام "عیلام" با "عین" را درست می بینم و چرا نوشتن آن را با "الف"، تلاشی برای تاریخ زدائی از این واژۀ باستانی می دانم. 

خوانش و آوا-نگاری ارفعی از متن استوانۀ گلی کورش هم، جدا از تفسیرهای غیرعلمی و ضدتاریخی اش، اشتباهات مهمی دارد. پتر شاودیش (آشورشناس آلمانی) کسی است که آخرین و دقیق ترین آوا-نگاری را از این متن عرضه کرده است. او در پانویسی در کتابش اشاره ای یک خطی به کار ارفعی هم می کند. شاودیش می گوید که متأسفانه خوانش ارفعی درخور تکیه نیست. (نقل به مضمون)

همچنین بنگرید به این یادداشت از هایده ترابی (نیاز به فیلترشکن!)

تاریخ عربها در ایران (بخش دوم)

سلسله میسان

در جدیدترین تحقیق تاریخی که توسط دکتر عبدالنبی قیم در کتاب "پادشاهی میشان و اهواز یا احواز" صورت گرفته،(و به دلایل پیش گفته دچار لغو نشر استانی شد آن هم بعد از اجازه نشر از وزارت ارشاد، که این امر فقط در ایران اتفاق می افتد! "بخوانید") این اثر با این عبارت آغاز می شود:«تا پیش از آغاز قرن نوزدهم میلادی، پادشاهی میسان برای پژوهشگران و مورخان ناشناخته بود» این پادشاهی: «از اواخر قرن دوم پیش از میلاد تا اوایل قرن سوم بعد از میلاد، بیش از سیصد و پنجاه سال در جنوب غربی ایران و جنوب شرقی عراق، پادشاهی مستقل و توانمندی تشکیل داده بودند.»مقدمه

موسس این سلسله "هسباوسن" نام داشته: «اصل و نسب هسباوسن را تقریبا همه مورخان و پژوهشگران عرب می دانند. از جمله پلینی مورخ قرن اول میلادی و همچنین دیگور، بلینیوس و آلتهایم»ص54 «که با توجه به نحوه نگارش نام اش در زبان یونانی و با عنایت به این که همه ی مورخان این پادشاه را عرب می دانند و مردم میسان نیز در اصل عرب بوده اند، از این رو ممکن است، او از قبیله بنی یحصب بوده و نام او شاید حصباوی باشد.» که بعد از هجده نسل به حِمیَر بن سبأ –قحطانی تبار- می رسد «شاید هم نام او ترکیبی از دو کلمه هسبا" و یا "اسپا" و "سین" باشد، و ما می دانیم خدای "سن" نزد بابلی ها همان خدای ماه به شمار می آید.» ص54 

وجه تسمیه "میسان" به این علت است که«...در زبان بابلی "می" به معنی آب است که همان "ماء" عربی است و "سن" (sin)خدای ماه در باور اکدی ها و عرب باستان بوده، و آن را "سین" نیز تلفظ می کرده اند، کما این که درزبان آرامی آن را "سین" ادا می کنند. میسان یعنی "کی سین" به معنی آب ماه یا "ماء القمر" است. و از آن جایی که جزر  و مد آب دریاها در نتیجه حرکت شبانه روزی ماه است و پایتخت میسان و برخی از شهرهای آن بر ساحل دریا قرار داشتند و جزر و مد در آن ها نمود و حضور داشت، از این رو، نام این سرزمین را میسان گذاشته اند.»ص31-32

نویسنده در ادامه با زبان و فرهنگ آنها بیشتر آشنایمان می کند:

«زبان مردم میسان، عربی بود، اما در کنار زبان عربی، زبان آرامی نیز زبان مردم آن دیار بود.» ص141 و«با توجه به نوشته های مورخین عهد باستان، موقعیت جغرافیایی میسان در منتهی الیه شمال خلیج فارس، بخش های وسیعی از استان خوزستان و بخش هایی از جنوب و غرب عراق بوده است.» ص34

این بود شرح مختصری از سابقه حکومت میسانیان در خوزستان, که خوانندگان می توانند تفصیلا در کتاب یاد شده مطالعه بفرمایند. همچنین پروفسور کریستین سن آنان را از عرب‌هایی می‌داند که خاستگاه آنان منطقهٔ عمّان بوده‌است.(ایران در زمان ساسانیان-کریستینسن-ص۹۹)

اما استناد بعدی به دو تن از مورخان مشهور است: احمد کسروی و ایرج افشار سیستانی. کسروی کتابی مفصل درباره بخشی از تاریخ خوزستان دارد. وی در یکی از آثار دیگرش به نام "شهریاران گمنام" از دیرینگی عربها در ایران قبل از فتوحات یاد می کند.

ابتدا متن کسروی را نقل می کنم و یادآوری می کنم که ایشان از سردسته های تاریخنگاری رسمیِ پهلوی و باستانگرای عرب ستیز است که پرچم دار انکار هویت فرهنگی مستقل اقوام و منکر گوناگونی فرهنگی، و از چهره های بارز شعار یک فرهنگ/ یک ملت/ یک زبان است، فلذا طبیعی است که لحن نوشته هایش خاص باشد بویژه تازی نامیدن عربها،- که این "تازی" اگر از جانب ناسیونالیست بیان شود، معنای خاصی را از آن منظور دارند-، و اینکه بدلیل ناآشنا بودن با میسانیان، حضور عربها را فقط منحصر به مهاجرت دو قبیله می داند و از دیرینگی میسانیان بی خبر باشد:

«از این جاست که ایران قرنها دیرتر از سوریا و عراق هجرت گاه تازیکان گردیده با این حال تا آن جا که یقین است و دلیل در دست هست تاریخ این هجرت - هجرت تازیکان به ایران را باید قرنها پیش از اسلام و از آغاز پادشاهی ساسانیان گرفت. در زمان اشکانیان دروازه های ایران بر روی تازیکان باز بوده و چنان که نوشتیم در زمان ایشان بود که تنوخیان و لخمیان با آن انبوهی و بیشماری رخت مهاجرت به عراق کشیدند و کسی مانع ایشان نشد. شاید دسته هایی نیز در همان زمان به درون ایران آمده نشیمن گرفته باشند ولی چون دلیلی در این باره در دست نیست نتوان یقین دانست.

اما در زمان ساسانیان یقین است و دلیل ها در دست هست که طایفه هایی از تازیکان در گرمسیرهای ایران از خوزستان و بحرین و پارس و کرمان نشیمن داشته اند.

یکی از این طایفه ها «بنو العم» بود که شاید نخستین طایفه تازیک بوده اند که رخت مهاجرت به درون ایران کشیده اند. خبر درستی از این طایفه در دست هست اینست که در آغاز اسلام که تازیکان به نام جهاد و نشر اسلام به جهانگیری برخاسته و با ایرانیان جنگ و ستیز آغاز کرده بودند این طایفه در خوزستان در دو شهر «نهر تیری» و «مناذر کبری» نشیمن داشته و از بومیان آن جا به شمار می رفتند. شاید دین زردشتی نیز داشتند. ولی چون در سال هفدهم هجری تازیکان لشکر بر سر خوزستان آوردند اینان به تعصب نژاد و زبان به سوی آنان گراییده و نهانی همدست شدند و بر ایرانیان بیرق دشمنی برافراشتند. سپس چون تازیکان بر سراسر خوزستان دست یافتند بیشتری از اینان به بصره کوچیده در نهر تیری و مناذر جز اندکی باز نماندند.

طبری عبارتی می نویسد به خلاصه این که این طایفه از قبیله معروف بنی تمیم بودند و نیای ایشان مرة بن مالک بن حنظله با گروه پیروان خود ایرانیان را در جنگی که با اردوان داشتند یاری کرد. دیگران از تاریکان که این کار او را نپسندیدند گفتند: «عمی» یعنی کورشد و راه راست ندید». از آن هنگام او به نام «عمی» و پسرانش به نام «بنو العمى» شناخته شدند.( جلد چهارم تاریخ طبری، چاپ مصر، ص208.)

از این عبارت طبری و از دیگر قرینه ها بر می آید که این مرة بن مالک در زمان اردشیر بابکان نخستین پادشاه ساسانی می زیسته و در جنگی که وی با اردوان اشکانی داشته باری او را نموده و چون در باره مهاجرت او و طایفه اش به خوزستان و نشیمن ساختنشان در آنجا نه طبری و نه دیگران چیزی ننگاشته اند ظاهر آنست که از همان زمان اردشیر یا پیش از آن در همانجا نشیمن داشته اند. از این جاست که ما این طایفه را نخستین تازیکان می پنداریم که به ایران در آمده اند .

گذشته از بنوالعم طایفه های دیگری را نیز شاپور دوم در خوزستان و پارس و بحرین و کرمان نشیمن داده بود که به تفصیل خواهیم نگاشت.»

شهریاران گمنام/ سیداحمد کسروی ص142-144


نقل دوم از ایرج افشار سیستانی در کتاب خوزستان و تمدن دیرینه آن- ص639 :

«بطور کلی عربهای خوزستان در گروه اند: عرب عاربه یا عربهای اصیل از نسل قحطان، و عرب مستعربه یا عربهایی که زبان عربی را از اعراب عاربه فراگرفتند و از نسل عدنان اند.

طوایف عربی که در خوزستان می زیستند، بنى العم، بنی مالک، و بنی حنظله بودند. این طایفه ها از دوره هخامنشی در ناحیه بین اهواز و دشت میشان یا میسان یا میسن و نهر تیری زندگی می کردند.

در دوره ساسانیان، دو حکومت عرب در خوزستان وجود داشتند: یکی تازیان شاه در اهواز، و دیگری میسن شاه در ناحیه دشت آزادگان امروزی. احمد کسروی در باره تاریخ ورود اعراب به خوزستان می نویسد:

«عرب ها که اکنون در خوزستان نشیمن دارند و از سال ۵۹ ه. ق. به این طرف در تاریخ و حوادث این سرزمین دخالت عمده داشته اند، از بومیان باستان خوزستان نیستند و از عراق و جزیرة العرب بدان جا درآمده اند. ولی از ابتدای ورود این مردم به خوزستان که در چه تاریخی و در عهد کدام پادشاهی بوده اطلاع درستی در دست نداریم. آنچه از کنجکاوی و جستجو به دست می آید، این است که اولین طایفه در سده های اولیه میلادی و در عهد اشکانیان به خوزستان آمده اند.* طبری ضمن شرح جنگهای اردشیر بابکان می نویسد: «طایفه ای از عرب که بعدها بنی العم یا بنی العمی معروف شدند به یاری او برخاسته و مطیع اردشیر شدند.»** این طایفه در آن تاریخ در خوزستان سکونت داشته اند.»

* کسروی تبریزی، احمد، «عربها در خوزستان»، آینده، سال1، شماره 1304، ص39.

** طبری، محمّد بن جریر، تاریخ طبری، ج2، ص586


افشار به نقل از کسروی می نویسد چون عربها بخشی شان در زمان اشکانیان وارد شدند، پس بومی محسوب نمی شوند. اگر این قبیل مهاجرت ها، آن هم قرن ها پیش، ملاک بومی بودن نباشد، پس حق داریم که آریاییان را هم بومی ندانیم چون بومیِ فلات ایران نیستند!

تاریخ عربها در ایران (بخش اول)

در ایران فعلی یعنی با همین نقشه و جغرافیا، بخش هایی از آن شامل خوزستان، بوشهر، هرمزگان و قسمتهایی از دیگر مناطق، «عرب نشین» است. این قسمت ها بیشتر بعد از جنگ 8ساله، شاهد مهاجرت هایی بود به مناطقی از کرمان، فارس و ... . به غیر از مسئله جنگ، درسالهای اولیه حکومت پهلوی اول نیز, مهاجرت های اجباری ای به مناطق مرکزی صورت گرفت. در مناطقی از استان فارس و خراسان هم بخش های عرب نشین وجود دارد که موطن «عرب های خمسه» است که تا حدودی در اکثریت ادغام شده اند و زبان و فرهنگ آنها, بوسیله نسل های جدیدشان رو به فراموشی می رود.

درهنگام فتوحات، و سلسله های اموی و عباسی، تاریخ حکایت گر مهاجرت ها و اسکان بسیاری از قبیله های عربی –به دلایل سیاسی و ...- در خراسان است که از آن جمله حکمرانان عرب تبار خزیمه علم است. (و البته سادات بسیاری در ایران که از بیخ عرب اند و ادغام در قوم و فرهنگ و زبان محل سکونت شان شدند)

اما بخش های اصلی عرب های ایران که سابقه ای دیرینه در این خطه دارند، عرب های خوزستان اند. عرب هایی که نسل بخش های نه چندان کمی از آنها ریشه در مهاجرت اجدادشان در زمان فتوحات اسلامی دارد. اما همین «بخش های» مهاجر در 1400 سال پیش، باعث شده که برخی مورخین و بسیاری از افراد، کلیت عربهای ایران را مهاجر و غیر ایرانی بدانند.(گرچه به لحاظ سیاسی و حقوقی هر کسی شناسنامه ایرانی دارد، ایرانی است و برخوردار از همه حقوق شهروندی. و اگر صرف مهاجر بودن در دوره ای از تاریخ آن هم 1400 سال پیش، آریاییان نیز مهاجرانی بودند که تاریخ ازآنها بعنوان قبایلی نیمه وحشی و کوچ رو یاد کرده که هنگام ورود به فلات ایران، بومیان متمدن ساکن را، دیو نامیده، کشتار کردند و صاحب آب و خاک شدند!)

 وقتی به چنین افرادی یادآوری می شود که عربهای ایران منحصر به مهاجران فتوحات نیست و سابقه ای دیرینه تر دارند، با توسل به روش های غیر علمی و انگ و برچسب, می گویند که برای عربها در ایران تاریخ سازی نکنید! البته بر ما مشخص است که چنین اشخاصی (که برخی شان خوزستانی و بازیچه سیاستِ های تفرقه آمیز اند) انگیزه هایی قومی-نژادی و سیاسی دارند، و به سبب رسوبات تفکرات تاریخنگاری مرکزگرای ناسیونالیستی -آریامحورانه و عرب ستیزانه، تحمل پذیرش این واقعیت را ندارند فلات ایران در گذر هزاران سال موطن اقوام و نژادهای گوناگون بوده است، و استان فعلی خوزستان مِلک قوم خاصی نیست. اگر هم به تاریخ و دموگرافی رجوع کنیم، عرب ها حق آب و گِل بیشتری دارند، و به همین سبب بود که صفویان, خوزستان را عربستان(واژه ای فارسی) می گفتند و در تاریخ معاصر آمده که کعبیان -و قبل از آنها مشعشعیان- در آن حکومتی شبه مستقل داشتند، و سیداحمد کسروی در جایی از کتابش آورده که خوزستان را فقط یک جاده به سایر نقاط کشور وصل می کرد. همچنین اکثر شهرها و مناطق, نام های بومی و عربی خود را داشتند که در زمان پهلوی اول با اتخاذ سیاست یک زبان - یک ملت، و انکار گوناگونی فرهنگی و قومی، کلیه مناطق، نام هایشان عوض شد، موجودیت عرب های ایران را به مهاجرانی صرف تقلیل دادند و مهمتر از همه آنها را «عرب زبان» - با بار معنایی خاص- و نه «عرب» قلمداد کردند.(این سیاست در ایران که قبلا نامش ممالک محروسه بود، باعث تعارضات فرهنگی بسیار و شکاف قومی و ملی شد که مجال طرح اش اینجا نیست) همچنین سعی شد ترکیب جمعیتی استان به هم ریخته شود و با اتخاذ سیاست های اقتصادی و سیاسی  و فرهنگیِ خاصی- در بستر مرکزگرایی افراطی-*، این انگاره جامه عمل پوشانده شود.** به همین سبب کسی که خلاف این سیاستهای فرهنگی و تاریخ نگاری و ... را به زبان آورد یا بنویسد، و مسیری دیگر –از نظر تاریخنگاری-فرهنگی و...-  برود، به برچسب هایی چون قومگرا و تجزیه طلب، فعال کننده گسل های قومی و... متهم می شود و گرفتار محدودیت و سانسور. اینکه بخشی از معترضین به این سیاست ها، افرادی و تشکلاتی (در قالب تجزیه طلب) هستند که خارج از عُرف سیاسی و قانونی عمل می کنند، نباید نافی این اصل باشد که همیشه «به گفته بنگریم نه گوینده»، و در عین هوشیاری، نیت خوانی نکنیم. میزان و معیار برای بررسی هر گزاره ای -در اینجا تاریخی-فرهنگی- ، انطباق اش با اسناد و دلایل تاریخی، روش علمی و منطقی است، نه ردّ و لجاجت در عدم پذیرش اش به سبب استناد اش به فلان گوینده یا نویسنده یا تشکل و غیره، که این روش همان روش مغلطه و سفسطه است و غیر علمی، و یک نوع سرکوب و هوچی گری است، و استفاده ی ناجوانمردانه از حساسیت های سیاسی و... . به طور کلی استفاده های سوء سیاسی یا قومیتگرایانه از مباحث تاریخی، نباید مانع بیان مستند و مستدل تاریخ و واقعیت های تاریخی مرتبط با فرهنگ و سیاست، و پذیرش آنها از باب خضوع در برابر حقیقت بشود. [واژه "تجزیه طلب" برای عده ای ابزار و اسم رمز سرکوب است؛ با هدف بستن و شکستن دهان و قلمِ هر فعال فرهنگی اجتماعی سیاسی و تاریخنگار است، که با نیتِ پرونده سازی و گرای امنیتی به مسئولین و نهادهای امنیتی استفاده می شود، تا جلوی هر قلم و بیانی که خلاف مسیر تاریخنگاری و فرهنگ پژوهیِ  غیر پان ایرانیستی فعالیت می کند را بگیرد.]

(یادآوری میکنم این مطلب هم فقط جنبه علمی و تاریخی دارد، هیچ هدف سیاسی ندارد و مسئولیت سوءاستفاده به عهده نگارنده نیست!)

از این قبیل است بحث قدمت و سابقه عرب های خوزستان در ایران کنونی؛ که برخی بدلیل مهاجر بودن قسمتی از آنها در قرنها قبل، کلیت حضور عرب در این خطه را زیر سوال می برند.

در پست بعدی قصد دارم این گزاره را با استناد به تاریخ و مورخان، از جمله مورخین ناسیونالیست و عرب ستیزی چون کسروی زیر سوال ببرم، و یادی از سلسله و حکومت میسانیان کنم که قدمت حضور و حاکمیت شان  در خوزستان فعلی به قرن دوم پیش از میلاد می رسد.

پ ن: درباره دیرینگی عربها در ایران برخی ها به تمدن و حکومت عیلامی هم استناد می کنند و دلایل فرهنگی-زبان شناختیِ نیز برای عرب -یا حداقل سامی- بودن عیلامیان ذکر می کنند. درباره درستی یا نادرستی این فرضیه اظهار نظر نمیکنم چون نیاز به بررسی های دقیق تر و گسترده تری دارد. در این وبگاه چند مطلب در این باره ارسالکردم که با سرچ کلمه عیلام، می توانید مشاهده کنید.


* به این مرکز گرایی افراطی از جانب حکومت مرکزی حتی امام خمینی نیز معترض بودند: «... این است که فرم حکومتهایی که در ایران حکومت کردند یک حکومت ظالمانه بوده است. و چون این حکومتها اکثراً یا دائماً از یک قشر بودند، فارس مثلاً بودند، از این جهت به حوائجی که باید به کرد بدهند نمی‏دادند یا کم می‏دادند...» بنگرید به این مطلب

**موسی سیادت/تاریخ شفاهی خوزستان ص92 / به نقل از «دفتر آموزش منابع انسانی» شرکت توسعه نیشکر و صنایع جانبیف صفحه4 و 33 بدون شماره و تاریخ


ادامه در این پست

درباره واژه های هوزی، اوکسی و عیلام

« برخلاف آنچه تاکنون گفته شده، اوکسی1 نام مردم عیلام نیست، بلکه تلفظ یونانی "هوزی" است، چون موارد زیادی وجود دارد که یونانی ها حرف "هاء" را "الف" تلفظ کرده اند، به عنوان نمونه نام عربی "حارث" را  "Aretoas" تلفظ می کنند. دوم این که "اوکسی" از نظر تلفظ خیلی شبیه "هوزی" است. دمورگان باستان شناس معروف و کاشف کتیبه حمورابی نیز واژه "اوکسی" را یونانی شده هوزی یا اوزی می داند.2 از همه مهم تر این واژه را اول بار استرابو (63ق.م-20م) و پلینی (23-79.م) در قرن اول قبل از میلاد و در قرن اول میلادی ذکر کرده اند، در آن دوران سکنه ی این دیار هوزی ها بوده اند. دنیل تی پاتس ضمن تأیید این سخن، می نویسد: «پژوهشگران از مدت ها پیش نام قوم اوکسی را با "او-وَ-جه"3 واژه فارسی باستان برای "ایلام" و معادل اکدی "اِ-لم-مت" و ایلامی "هل-تم-تی"4 در کتیبه بیستون یکی می دانسته اند. با این حال تقریبا همین اواخر بود که سیمرنی موفق شد ثابت کند که مشتق یونانی Ovsioi از واژه فارسی باستان هوزیا است.»5
 تایید دیگر سخن ما این است که اودریس Avdreas  نیز به این نتیجه رسیده بود که اوکسی Uxii یا اوکسین Uxian تلفظ یونانی واژه "اواجا" Uvaja هستند،6 و اواجا همان هوزیا است.
 دقت و تامل در پژوهش ها و مطالعات انجام شده درباره ی تاریخ عیلام و تاریخ ایران باستان نشان می دهد که هوزی ها هیچ گونه ارتباطی با عیلامی ها ندارند و این دو، دو گروه و یا دو قوم مجزا و متمایز از هم هستند. آنچه سبب این خلط مبحث گردیده این است که پارسیان تمام مردم غرب پارس را هوزی می نامیده اند و تفاوتی میان بیت هوزی و عیلامیان قائل نبوده اند. به همین دلیل یونانیان نیز که از طریق جنگ های پادشاهان هخامنشی با این سرزمین آشنا شده بودند، همانند پارسیان، همه را هوزی یا به زبان خود اوکسی خوانده اند. آنچه این سخن را تایید می کند، همسانی و همانندی تلفظ و اِعراب دو واژه هوزی Huzi و اوکسی Uxii  است.

  در حقیقت در این نامگذاری نام گروهی و یا قومی به کل افراد آن منطقه اطلاق شده است، یعنی اطلاق نام جزء به کل. از این گونه نام گذاری در طول تاریخ فراوان است. کریستین سن به هنگام شرح جنگ های وهرام پنجم پادشاه ساسانی، از اقوام شمالی نام می برد که مورخان عرب و ایرانی، همه، این قوم را ترک خوانده اند. حال آن که در میان آن ها خیونیان نیز وجود داشتند که از نژاد هون ها بوده اند.7  نمونه دیگر اطلاق نام فرنگ و فرنگیان بر اروپاییان است، حال آن که این نام برگرفته از نام قوم فرانک است که قومی از نژاد ژرمن است،8 در صورتی که اروپاییان همه از نژاد ژرمن نیستند. جالب اینجاست که همین حالت در زبان عربی نیز وجود دارد و عرب همه ی اروپاییان را "الأَفرنج" به معنی فرنگیان می نامد. نمونه دیگر نام یونان است. علی اکبر دهخدامی نویسد: «ما ایرانیان تمام یونان را به نام یک قبیله آن (یونیام) نام نهادیم.»9

دکتر عبدالنبی قیّم، پادشاهی میسان و "اهواز یا "احواز" ص186-187
1- Uxii
2-جهانگیر قائن مقامی، "تطوات نام خوزستان"، ص174
3- u-va-ja
4- Hal-tam-ti
5- دنیل پی پاتس، همان،ص539
6- عامر سلیمان، "بلاد عیلام و علاقتها بالعراق القدیم" ص171
7-کریستن سن، "ایران در زمان ساسانیان"، ص203
8- حسن عمید، "فرهنگ عمید"، جلد دوم، ص1531
9- علی اکبر دهخدا، "لغت نامه دهخدا، ذیل مدخل نازی

پیشینه نام "اهواز"

«...بیث هوزی نام آرامی و سریانی این خطه [خوزستان] بوده، به مرور زمان و به احتمال زیاد در هزاره اول پیش از میلاد، نام اهواز که برگرفته ازنام سریانی است متداول شده، اما سریانی کماکان آن جا را بیث هوزی یا بث هوزی یا بت هوزایه می خواندند. کما این که در رویدادنامه سریانی که به ذکر حوادث فتح اهواز پرداخته، این خطه را "بث هوزایه" نامیده است.1
    هوز نام مردمی بوده است که قرن ها پیش از این، آن جا مسکن داشته اند. در زبان عربی معمول است مناطق، شهرها و یا آبادی ها را به نام مردم آنجا بنامند.2 مقدسی که در سده های نخستین هجری به اهواز آمده و از شهرهای آن بازدید کرده خاطرنشان می سازد که این خطه از قدیم الایام با نام اهواز شناخته می شد.3 او همچنین می افزاید که عرب آن را اهواز نامیده اند.4 مطالعات و پژوهش ها نشان می دهد که در منابع سریانی و نستوری آن دوره همچنان آن جا را بیت هوزی یا بت هوزی می خواندند.»5

1- رویداد نامه سریانی، ص97
2- به عنوان نمونه پس از آن که در قرن هارم هجری واژه "خوز" درکتب و منابع اسلامی ظاهر شد. "اخواز" به عنوان سرزمین خوزیان شناخته شد، که در شعر أعرابی، نیز آمده است (البلاذری، فتوح البلدان، ص391)
یا این که یکی از مناطق شما شهر اهواز، زرگان نام دارد که خود شامل چند آبادی به نام های زرگان ابوفاضل، زرگان بیت محارب، زرگان گرانه است. زرگان نام قبیله ای است که در آنجا مسکن دارند و هر کدام از آن ها را زرگانی می گویند. یا این که آن طرف رود کارون، منطقه ای به نام لویمی وجود دارد که شامل چندین آبادی است به نام های لویمی1، لویمی2، لویمی3، حال آن که لویمی نام قبیله ساکن آن جا است. شهر تکریت عراق نمونه دیگری است که نام آن برگرفته از قبیله تکریت است که ساکن آن جا هستند.
3- المقدسی، "احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص404
4-همان، ص310
5- دنیل تی پاتس، "باستان شناسی ایلام"، ص656


دکتر عبدالنبی قیّم، پادشاهی میسان و "اهواز یا "احواز" ص195