زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

فارسیست‌های تمامیت‌ارضی‌خواه: تبارِ مشروطه‌خواهانه و سلطنت‌طلبانه‌ی نوپهلویست‌ها

به نقل از کانال: «فضای سیاست و سیاستِ فضا/ آیدین ترکمه»: «این روزها که پهلویست‌ها ظاهرن دوباره جان تازه‌ای گرفته‌اند و از ضرورت سرکوب حداکثری و کنارگذاشتن انتخابات و پیشبرد توسعه‌ی اقتصادی دولت‌ِ‌مرکزی‌محور در فردای براندازی حرف می‌زنند بد نیست این را یادآوری کرد که این نگاه‌های فاشیستی و استبدادی پیشینه‌ای دست کم یک‌صد‌ساله دارند. بسیار پیش از این فعالان توییتری، چهره‌های مشروطه‌خواه و البته فاشیستی چون ملک‌الشعرای بهار، احمد کسروی، سیدحسن تقی‌زاده، مشفق کاظمی، عباس اقبال و دیگران در راستای ترویج این رویکردهای سرکوب‌گرانه قلم‌فرسایی‌ کرده‌اند. حالا که به نظر دوباره در حال تکرار تاریخ هستیم بد نیست نگاهی بی‌اندازیم به نگاه چهره‌های پیش‌گفته درباره‌ی وحدت ملی، تمامیت ارضی، دولت مرکزی و زبان فارسی.

یکی از بحث‌های مهم، پیوندِ ساختگی و حالا دیرینه‌ بین زبان فارسی و قلمروی ملی است. این پیوندِ خودسرانه از همان ابتدا دیگری‌ستیز و فاشیستی و استعماری بوده است. از همین رو شاید بد نباشد خیلی گذرا و فشرده این پیوند جعلی را تبارشناسی کنیم. برای این منظور در ادامه برخی از گفتاوردها را از کتاب شاهرخ مسکوب تحت عنوان داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع (۱۳۷۳) نقل می‌کنم.

به گفته‌ی مسکوب، علامه‌ی قزوینی نخستین کسی از ایرانیان بود که روش تحقیقات اروپایی و خاورشناسان را در پژوهش‌های خود به کار برد. او نگران سرنوشت ملی زبان و نقشی است که فارسی به عنوان تکیه‌گاه و نگهدارنده‌ی ملیت ما به عهده دارد.

عباس اقبال نیز در همین ارتباط چنین می‌نویسد: باید بگویم که نویسنده‌ی این مقاله هیچگونه ارادتی به عرب ندارد و هر وقت که در تاریخ به فجایع ایشان برمی‌خورد به همان اندازه‌ی حرکات لشکر اسکندر و ترکان غز و مغولان چنگیزی و ترکمانان و ازبکان و سالدات‌های تزاری از آن‌ها متنفر می‌شود اما از آنجا که زبان خالص در هیچ کجا وجود ندارد زبان ما با وجود واژه‌های عربی پس از هزار سال گران‌بها‌ترین یادگارهای اجداد هنرمند ما و مابه‌‌الامتیاز شخصیت و قومیت ملت ایران است. آن‌ها که می‌خواهند واقعن به استحکام ملیت ایران از راه زبان خدمت کنند باید سعی داشته باشند به زبانی چیز بنویسند که لااقل اکثر فارسی‌زبانان دنیا آن را بفهمند و آن همان زبان اجدادی ماست که حتا ساکن ترک آذربایجان و لر بختیاری و کرد بانه و سقز و افغان کابل و قندهار و مستشرق فارسی آموخته همه آن را می‌فهمند. 

زبان از نظر اقبال پدیده‌ای تاریخی و مهم‌ترین نقش آن خدمت به ملیت است. 

در برابر تاریخ‌نگاران و ادیبان سنت‌گرای همان عصر، کسروی سنت‌شکن و بی‌پروا از زبان تاریخ فرهنگ و ملیت ایرانی استنباط و دریافت دیگری دارد. ولی او نیز مانند مخالفانش زبان فارسی را خدمتگزار ملیت می‌شناسد. باری زبان مانند کشور است و کسروی خواستار استقلال زبان فارسی است برای استقلال کشور. او راه‌هایی پیشنهاد می‌کند اما نخستین  همه‌ی آن‌ها راهی تاریخی، بازگشت به گذشته است، بازگشت به کتاب‌های ناصرخسرو ... روی‌آوردن به تاریخ زبان به قصد پاک‌ساختن و سامان‌دادن به زبان برای سامان‌دادن به کشور. 

کسروی خواستار یک ملت و یک دولت سراسری متمرکز است و همچنان که در کشورداری خودسری خان‌ها و جدایی ایلی را برنمی‌تابد در فرهنگ ملی نیز جایی برای زبان‌ها و گویش‌های دیگر بجز فارسی نمی‌بیند: «این زبان‌ها و نیم‌زبان‌ها که در ایران است باید از میان برود. در یک توده تا می‌توان باید جدایی‌ها را کم گردانید.»

در میانه‌ی آن دو دانشمند سنت‌گرا و سنت‌شکن، محمدعلی فروغی جای دارد که او نیز زبان فارسی را چون گوهر هویت ما برای نگهداری و پایداری ملیت ایرانی از هر چیز دیگر ضروری‌تر می‌داند. به گفته‌ی مسکوب، در آن روزگار آشوب‌زده تنها راهی که برای خروج از بن‌بست به نظر دوست‌داران ایران می‌رسید تشکیل دولتی مرکزی و مقتدر بود. هرج‌ومرج راه را برای دیکتاتوری هموار می‌سازد. ملک‌الشعراء بهار می‌گوید: «من از آن واقعه‌ی هرج‌ومرج مملکت که هر دو ماه دولتی به روی کار می‌آمد و می‌افتاد و ناسزاگویی مخالفان مطلق هر چیز و هرکس رواج کاملی یافته بود و نتیجه‌اش ضعف حکومت مرکزی و قوت‌یافتن راهزنان و یاغیان در انحاء کشور و هزاران مفاسد دیگر بود از آن اوقات حس کردم که مملکت با این وضع علی‌التحقیق رو به ویرانی خواهد رفت ... معتقد شدم که باید حکومت مقتدری به روی کار آید، باید دولت مرکزی را قوت بخشید باید مرکز ثقل برای کشور تشکیل داد، باید حکومت مشت و عدالت را که متکی به قانون و فضیلت باشد رواج داد. همواره در صفحات جریده‌ی نوبهار آرزوی پیداشدن مردی که همت کرده مملت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده می‌شد. دیکتاتور یا یک حکومت قوی یا هر چه ... در این فکر من تنها نبودم این فکر طبقه‌ی با فکر و آشنا به وضعیات آن روز بود. همه این را می‌خواستند تا آنکه رضاخان پهلوی پیدا شد و من به مرد تازه‌رسیده و شجاع و پرطاقت اعتقادی شدید پیدا کردم»

بهار همچنین درباره‌ی وثوق‌الدوله می‌نویسد: باید زمام کار را طوری به دست می‌گرفت که با توپ هم نشود از او پس گرفت. رئیس دولت ما نخواست یا جرات نکرد طرز کار آتاتورک یا موسولینی را پیش گیرد و این کار بعدها صورت گرفت ولی به دست عده‌ای قزاق نه به دست عده‌ای عالم و آزادی‌خواه.

احمد کسروی که در هیچ زمینه‌ی دیگری شباهتی با بهار ندارد در این مورد مثل او آرزو می‌کند روزی دستی نیرومند با مشتی آهنین راهزنان و گردنکشان و جدایی‌خواهان را سرکوب و پیش از هر کار ایران پراکنده را یکپارچه کند. او که در زمان برقراری حاکمیت دولت در خوزستان رئیس عدلیه‌ی آنجا بود در جشنی به مناسبت پیروزی سردار سپه بر خزعل گفت: «من به خوبی می‌دانستم که بازوی نیرومندی را خدای ایران برای سرکوبی گردنکشان این مملکت و نجات رعایا آماده گردانیده است. صد شکر خدا را که عاقبت نوبت نجات خوزستان هم رسید. می‌بینیم که آن دست خدایی به سوی این سرزمین دراز شده است و با یک مشت گردن آخرین گردن‌کشان ایران و طاغی خوزستان را خرد کرده است» 

تقی‌زاده در مجله‌ی آینده برای حفظ وحدت ملی ایران چهار رکن برمی‌شمارد که اول «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت از دور و نزدیک و از ریشه‌برانداختن ملوک‌الطوایف، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت برمی‌دارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی نیز هست.»

مشفق کاظمی نویسنده‌ی تهران مخوف نیز یکسال پیش از پادشاهی رضاشاه در سرمقاله‌ی نامه‌ی فرنگستان پس از شرح نادانی خرافه‌پرستی و عقب‌افتادگی مردم می‌نوشت راهی برای نجات کشور نیست جز آنکه یک صاحب فکر، فکر نو زمام حکومت را در دست گرفته با یک عمل، عملی تازه، خاتمه به این وضعیات بدهد. آنگاه او نیز مانند بهار از موسولینی نام می‌برد و روش حکومت او را می‌پسندد و برای ایران خواستار فرمانفرمای مطلقی است که علم و عمل را توامان دارا بوده خاتمه به وضعیت فعلی داده ترتیب زندگانی شیرین برای آتیه بدهد.»

کنفرانس گوادلوپ، انقلاب، شاه، سلطنت طلبان!

از جمله ماجراهایی که سلطنت طلبان و کسانی که باورمندبه تئوری توطئه هستند، با یک ساده سازی ساده لوحانه, سعی در توجیه پیدایی اش و انداختن علت یا علل وقوع آن به گردن عوامل خارجی دارند، ماجرای انقلاب اسلامی سال57 ایران است. افراد این قشر دو دسته اند:عوام و چریک های مجازی شان(!)،  و دسته دوم به اصطلاح خواص آنها و در رأس شان شخص پهلوی دوم و بعضی از سران و روشنفکران وابسته به رژیم اش. دسته اول بدلیل تنبلی فکری و عجز از تفکر و ریشه یابی اتفاقات تاریخی-سیاسی، و دسته دوم برای فرار از حقیقت و توجیه نقش سلبی خودشان-به تعبیر یکی از مورخان شخص شاه رهبر اول انقلاب از جنبه منفی آن بود-، چنین تفسیر سطحی ای از یکی از بزرگترین انقلاب های مردمی کل تاریخ می کنند. این قشر کل ماجرای انقلاب و سالها مبارزه و نارضایتی عوام و خواص از پهلوی ها را در یک خط و جمله توضیح می دهند؛ به جای ریشه یابی علل واقعی انقلاب و سقوط پهلوی ها، و نیز توجه به خبط و خطاهای خودرژیم  که علت اصلی پیدایی انقلاب ناشی از سیاست های آن است، سعی می کنند در یک توجیه سطحی, سقوط پهلوی ها  را به عوامل خارجی و کنفرانسی به اسم کنفرانس گوادلوپ ربط می دهند.

در این تفسیر که خود شاه هم در کتاب اش می نویسد، به جای پذیرش مسئولیت اعمال مستبدانه و  پاسخی در خور به چرایی وجود چند هزار زندانی سیاسی در سیستم پلیسی اش، و قبول اشتباهات اش، کل پروسه انقلاب و خیزش میلیونی توده ها و سقوط حکومت اش را به گردن کنفرانس گوادلوپ می اندازند.!
آن همه اعتراضات مردمی از سال42 تا57، آن همه مبارزات گروه های مختلف اعم از مذهبی و چپی و ملی و قومی در قالب توده های مختلف مردمی، تا اقسام مختلف روشنفکران و روحانیون که بنیاد مشروعیت خود و حکومت اش را بر باد داد، کشک است و شوخی بود، و علت اصلی انقلاب کنفرانس گوادلوپ است آن هم در دو ماه مانده به پیروزی انقلاب! در گوادلوپ سران غربی فهمیدند یا صحیح تراش مردم به آنها فهماندند که شاه دیگر مشروعیت مردمی ندارد لذا بر خروج اش از کشور به توافق رسیدند. اما آیا این توافق برای شاه الزام آور بود و نمی توانست نرود؟
  اگر آری، پس شاه دست نشانده آنهاست نه شخصیتی مستقل! هر چه بود با این تفسیر شاه قبول کرده که مهره بیگانگان است که جابه جایی اش دست خودش نیست! (هر چه باشد پادشاهی اش را دوبار مدیون آنهاست! بار اول در آغاز سلطنت اش و بار دوم در کودتا 32.). او با خروج اش از کشور، توقع آرام شدن اوضاع و به احتمال زیاد کودتای ارتش و امید برگشت داشت. بمانند خروج اش در سال 32 . سپس کودتای ارتش و کمک غربی ها خصوصا آمریکا که ژنرال هایزر را فرستاده بود تا اگر کارها بر طبق روال پیش نرفت سران ارتش را ترغیب به کودتا کند اما موفق نشد:
«شگفتا که از یک سو خروج خود را حاصل توافق در کنفرانس گوادولوپ و تصمیم قدرت‌های بزرگ و در واقع «اخراج» خود می‌دانست و از جانب دیگر به همان قدرت‌ها چشم داشت تا کمک کنند بازگردد.»+
جدیدا نیز در جو انتخابات آمریکا و داغ شدن بحث گلوبالیسم و ناسیونالیسم، سلطنت طلبان ایرانی که برای ساقط کردن جمهوری اسلامی به ترامپ  ناسیونالیست امید بسته اند تا دوباره پسر پهلوی شاهنشاهی کند، بحث کنفرانس گوادلوپ را پیش کشیده اند و شاه را قربانی کارتر دموکرات و گلوبالیست می دانند چون سر قیمت نفت با شاه اختلاف داشت و سیاست حقوق بشری اش در رابطه با کشورهای تحت نفوذ آمریکا (باز هم نادانسته قبول کرده اند که شاه مهره آمریکا بوده!)، باعث شده اندکی فضای سیاسی باز شود و شعله انقلاب روشن تر شود. پس به زعم خودشان از سر راه برداشتندش تا حکومتی سر کار بیاید که شعار مرگ بر آمریکا سر دهد و سفارت شان را تسخیر کند!!. آیا اختلافات جزئی سر قیمت نفت آنقدر ارزش اش را داشت که آمریکا ژاندرم اش در منطقه و مهمترین متحد اش را قربانی کند؟ همچنین اروپایی ها با آن همه روابط حسنه سیاسی- اقتصادی؟ ذهنیت توطئه اندیش را با این سوالات کاری نیست. زیرا او فقط به دنبال مقصری است برای فرار از پاسخگویی به ریشه های واقعی پدید آمدن انقلاب و سقوط نظام محبوب اش.

یکی از علل روانی این نوع تحلیل ها، این است که در نظام دوقطبی بلوک شرق -بلوک غرب، هر اتفاق و تحول سیاسی ای ناچارا به طراحی، برنامه ریزی یا توطئه یکی از دو بلوک ارتباط داده می شود، و هیچ جایی برای خیزش های مستقل مردمی و برنامه ریزی های خارج از نظام سلطه برای ذهن این تحلیل گران متصور نیست.

در همین رابطه مقاله اقای خدیر درباره واقعیت کنفرانس مزبور کلیک کنید

و نیز نظر آقای صادق زیباکلام درباره سقوط پهلوی و ذهنیت توطئه اندیش در کتاب تولد اسرائیل ص25-27