زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

ممنوعیت افشاگری دروغی تاریخی(کتابسوزی دروغین در فتح ایران)

سابقا درباره دروغ و جعلی بودن آنچه "کتابسوزی سپاهیان مسلمان در ماجرای جنگ با ساسانیها"، می نامند نوشته بودیم( اینجا و اینجا). در این مطلب نیز جملاتی از شهید مطهری در کتاب "پیرامون انقلاب اسلامی" می آوریم که ایشان توضیح میدهند رژیم پهلوی چگونه از افشای دروغین بودن این ماجرای جعلی جلوگیری می کرد ::

«...در یکى از کنفرانسها بعد از تمام شدن صحبت , دانشجوئى پرسید اگر اسلام به عنوان یک ایدئولوژى قادر بود ملت را نجات دهد و تمدنى بوجود آورد , چرا در طول چهارده قرن , چنین کارى انجام نداد ؟ در جواب او گفتم به دلیل همین بیخبرى من و شما از تاریخ اسلام , همین که شما و امثال شما نمیدانند که اسلام , یکى از عظیمترین تمدنهاى تاریخ بشر را در طى پنج قرن بوجود آورده از جمله عوامل عقیم ماندن این فرهنگ است. اگر ملت ما با فرهنگ اصیل خود قطع ارتباط نکرده بود , محال بود این چنین زیر بار سلطه ابرقدرتها برود تمام تلاش کشورهاى استعمارگر در بریدن و پاره کردن بندهاى وابستگى فرهنگى یک ملت به میراثهاى فرهنگى خویش است شما شاهد بودید که در جریان به اصطلاح جشنهاى دو هزار و پانصد ساله , رژیم چه تلاش گسترده اى را براى نفى تمدن اسلامى بکار برد در خصوص این گونه تلاشهاى رژیم ذکر موردى که براى خودم پیش آمده, بى مناسبت نیست.

در سالهاى گذشته آن زمان که حسینیه ارشاد به تعطیل کشانده نشده بود , اتفاق نیفتاد که در هیچ موردى موضوع سخنرانیها به روزنامه ها داده شود و آنها اعلان را چاپ نکنند جز در دو هفته اى که قرار شد من در مورد کتاب سوزیهاى مصر و ایران سخنرانى بکنم و تشریح کنم که داستان این کتاب سوزیها مجعول است

روزى که قرار بود سخنرانى انجام شود اعلان آن به روزنامه ها داده شد اما شب که روزنامه ها درآمد , هیچکدام اعلان را چاپ نکرده بودند وقتى موضوع را پرس و جو کردیم , گفتند از بالا دستور داده اند در همان زمان ما نتوانستیم در کتاب (( خدمات متقابل ایران و اسلام )) که در دست چاپ بود جریان کتاب سوزى را بنویسیم زیرا اعلام کرده بودند که اجازه چاپ نخواهند داد

رژیم سالها در میان ما تبلیغ میکرد که اسلام نه تنها تمدنى را پایه گذارى نکرد بلکه تمدنهاى گذشته را هم نابود کرد من به آن برادر دانشجو گفتم که اگر اسلام در طول تاریخ و در بدو ظهور خود هیچ تمدنى ایجاد نکرده بود , حرف شما صحیح میبود اما ما پنج قرن بر جهان سیادت علمى و فرهنگى داشتیم , تا آنجا که اروپاى امروز خود را مدیون تمدن و فرهنگ اسلامى میداند من در موضوعاتى که مورد تحقیقم بوده اند برایم مثل روز روشن است که فلسفه هاى اجتماعى اسلام , بمراتب مترقى تر از فلسفه هاى زندگى غربى است اقبال لاهورى , فلسفه اى دارد به نام فلسفه خودى و منظورش از این فلسفه بازگرداندن ملت هاى مسلمان به خود اسلامى خودشان است...»
منبع: صفحه 97 کتاب پیرامون انقلاب اسلامی نسخه چاپی و صفحه 122و123نسخه الکترونیکی(ویکی مطهر)

اخلاق در شاهنامه

ایران به عنوان یکی از بزرگترین مراکز کهن تمدن آسیایی میانه،به اعتبار وضع اقلیمی و موقعیت خاص جغرافیاییش،از قدیمترین روزگاران،در معرض مبادلات فرهنگی و تبادلات اندیشگی و تحمیل و تحمل نظامهای حقوقی مختلف،در رایطه با دیگر قومیتها و ملیتها،با شرایط گوناگون تاریخی قرار گرفته است.
ایران بزرگ باستان،از مرزهای شرقی با چین و هند و از مرزهای غربی با روم شرقی،تمدن های معتبر جهان قدیم،در همسایگی و ارتباط بوده است.
جادۀ ادویه و جاده ابریشم،در طول قرنها،از طریق ایران،شرق دور را به غرب مرتبط می کرده است و طبیعی است که همراه کالاهای بازرگانی،دستاورهای فرهنگی از دو سوی مبادله می شده است و تاثیرهای ناگزیر متقابل به وجود می آمده است.
بنابراین،تمدن ایران به علت موقعیت خاص این سرزمین،مدنیتی بسته و محصور و بی ارتباط نبوده است. این موقعیت به اضافهء تمدن قدیمی خودش،شرایطی را به وجود آورده است که بتواند،ضمن تماس و ارتباط با دیگر فرهنگها،دستاورهای گوناگون اندیشگی را تجزیه کند و با ملاکهای فرهنگی خودش بسنجد و برخی از وجوه آن فرهنگها را بپذیرد و در متن فرهنگ ملی خود حل کند و همچینن برخی از جنبه های فرهنگ خود رابه همسایگان متمدنش عرضه بدارد.
علاوه بر این موقعیت ، که برای کشوری مثل ایران در شرایط عادی تاثیرهای طبیعی تدریجی داشته،درگیریهای فراوان نظامی و دست بدست شدنهای متوالی بخشهایی از نواحی مرزی با همسایگان نیرومندش نیز مزید بر علت بوده است و این پیشرویها و عقب نشینیها،علاوه بر استقرار رسمی فرهنگها،نظامهای حقوقی همراه قدرت نظامی تحمیل و تحمل می شده است که یکی از مهمترین و طولانی ترین فرهنگها و نظامهای تحمیل شده بر ایران پیش از اسلام،همراه با استقرار و اعمال قدرت نظامی مطلق،تسلط فرهنگ و نظام حقوقی اروپای قدیم،به وسیله اسکندر و جانشینان او،بوده است.
چنانکه تاریخ ایران گواهی می دهد،هیچکدام از شکستهایی که این جامعه متحمل شده است-در رابطه با شرایط استحاله فرهنگ ملی در فرهنگ قوم غالب-قابل مقایسه با شکستی که فرهنگ ایران باستان از حمله اسکندر و استقرار طولانی جانشینانش متحمل شد، نیست. در سراسر تاریخ ایران تا امروز هیچگاه ارتشی به نیرومندی و کارآمدی و سازمان دهی منظم ارتش اسکندر،آنهم به مدت طولانی چندین نسل در این سرزمین مستقر نشده است،علاوه بر این درمیان همه اقوام و ملتهای مهاجم به این سرزمین هیچکدام در مرتبت فرهنگی و مدنی قابل مقایسه با فرهنگ و تمدنی که همراه کشورگشایی اسکندر در این سرزمین مستقر شده نبوده اند، همراه اسکندر ارسطو هم به ایران آمده است. اما چنانکه تاریخ فرهنگ ایرانی گواهی می دهد علیرغم وجود همه شرایط استحاله فرهنگ ملی در فرهنگ قوم غالب،این غلبه و استقرار همه جانبه طولانی،نتوانسته است تاثیری بنیادی در فرهنگ ایران باقی بگذارد،چنانکه مبانی عقیدتی و جهانبینی مردم این سرزمین را عوض کند.
منظور از اشاره ای گذرا به این موضوع فقط روشن کردن نقطه ابهامی ست که در تحقیقات رسمی پنجاه سال اخیر کشور،گویا بعمد،بر سر یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ ایران،گذارده شده است.و آن اینست که به انواع چاره جوییهای نظری سعی شود تا پذیرش اسلام را در ایران نتیجه پیروزی نظامی اعراب بر ایران قلمداد کند، یعنی اینکه از زمان سقوط تیسفون،به مدتی کمتر از استقرار جانشینان اسکندر در ایران،اکثریت متن مردم جامعه ایران،اسلام را پذیرفته اند این پذیرش نتیجه اعمال قدرت نظامی و کتاب سوزانها و کشتارهای بیدریغ بوده است! . اگر ایرانیان به مدد فرهنگ قدیمی خود به فاصله یکی دو قرن توانسته اند اسلام را از عرب و نظام اموی جداکنند و گوهر اصلی اسلام را از خرمهره های باقیمانده از عرب جاهلی تمیز دهند و به عنوان هواداری از علویان بر مرکز خلافت جبار عرب شمشیر بکشند، اینها نتیجه ازدواج حسین بن علی با دختریزدگرد سوم بوده است و اعتقاد ایرانیان به گوهرنژادی و اصل تقدس خاندان ...
علاوه بربی اساس بودن افسانۀ کتاب سوزان عمر و همچنین بی اساس بودن ازدواج دختر یزدگرد با حسین بن علی،کسی از این مورخین رسمی توضیح نمی دهد که چطور شد که، به خاطر ازدواج دختر شهریار سابقشان با پسر یکی از بزرگان عرب،چندان دلبستگی به آن خانوادۀ عرب پیدا کردند که برای احیای حکومت علویان آن همه قربانی دادند،چرا از خود شهریار،در مسند فرمانگذاری حمایت نکردند؟ این مورخین ظاهرا فراموش کرده اند که درست در همان زمانی که ایرانیان با پذیرش اسلام،علیه سلطه غیراسلامی عرب اموی؛در خراسان بزرگترین کانون مقاومت را به وجود آورده بودند و درست در همان زمانی که این نهضت به هیئت سپاهی عظیم روانه مرکز خلافت عربی بود تا آن را واژگون کند-چنانکه کرد-دقیقا در همان زمان پسران یزدگرد سوم،آخرین شهریار ساسانی که به چین گریخته بودند در پناه خاقان چین عنوان شهریاری ایران را حفظ کرده در تکاپوی بازگشت به سریر سلطنت ایران بودند. مورخین رسمی توضیح نمی دهند که با آنکه «مرو» به چین،خیلی نزدیکتر است تا به «بغداد» وارث حتما از نوۀ دختری خیلی بیشتر است،چرا پسران شهریار ساسانی که تا چند نسل هم با همان مدعا در چین می زیسته اند فراموش شده اند؟
به شهادت تاریخ و تاریخ فرهنگ ایران، این کشور کهنسال در تاریخ پیوسته و دراز مدت خود، و در تماس با فرهنگهای مختلف،چنانکه به فرهنگ اسلامی لبیک گفته،هیچ فرهنگی را نپذیرفته است.
کشور ایران در سده های نخستین اسلامی و تنها به فاصله دوسه قرن،نه تنها فرهنگ اسلامی را هضم کرده و نظام حقوقی آن را پذیرفته است،بلکه ابن سیناها و بیرونی ها و فردوسی ها را در متن فرهنگ اسلامی از آنِ خود کرده و پرورده است.
علاوه بر پیدایش دانشمندان بزرگ ایرانی،در رشته های گوناگون علمی،که محصول ایران اسلامی قرن سوم به بعد هستند و در غنای فرهنگ و دانش اسلامی نقش بسیار ارزنده و بزرگی داشته اند،تاثیر فرهنگ اسلامی به مثابه یک فرهنگ کاملا پذیرفته شده از همان آغاز شعر و نثر و دیگر رشته های ادبی به زبان دری،یعنی از قدیمترین آثار ادبی باقیمانده از قرن سوم و چهارم کاملا هویدا است.
تصادفی نیست که شخصیتی مانند فردوسی،با همهء عشق پاکبازانه ای که به ایران دارد و سی سال از بهترین و کارآمدترین سالهای عمرش را صرف به وجود آوردن منظومۀ عظیم و بی همتای شاهنامه می کند،این فردوسی یک ایرانی مسلمان علوی است.

هیچکدام از پژوهندگان خارجی و ایرانی که درباره شاهنامه فردوسی تحقیق کرده اند نتوانسته اند منکر مسلمان بودن و علوی بودن فردوسی بشوند،اما نکته مهمتر در کار فردوسی-که در رابطه با موضوع شاهنامه-چیز دیگری است.
موضوع مسلمان بودن و علوی بودن و علوی بودن فردوسی از خطبه بلند آغاز شاهنامه و توحید کاملا اسلامی و علوی آن بخوبی آشکار است:

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی

ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست

خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان


به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
به گواهی همه نسخه های معتبر شاهنامه،آغاز شاهنامه با بیتهایی که آمد شروه می شود،اما بلافاصله و حتی پیش از گفتار درباره آفرینش عالم و ستایش پیامبر و امام علی،فصل مستقلی با عنوان «ستایش خرد» می آید، خرد یعنی تعقّل، همان تعقل که آنهمه قرآن مجید بر آن تکیه دارد و مردم را همواره به تعقل می خواند:
کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندرخورد

کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست

خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کردهٔ خویش ریش

هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا

ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند

خرد چشم جانست چون بنگری
تو بی‌چشم شادان جهان نسپری

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس

سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان

خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود ...
از اینها گذشته،نکتهء مهمتر در کار فردوسی در متن شاهنامه اینست که فردوسی با اینکه موضوع کارش اساطیر کهن ایرانی بوده است و این اساطیر و قصه ها پرورده و ساخته شده در متن فرهنگی زردشتی است، با اینهمه،اخلاق کلی حاکم بر شاهنامه،اخلاق اسلامی است نه اخلاق زردشتی. یعنی ترازوی فردوسی در این منظومۀ عظیم برای سنجش اعمال نیک و بد پهلوانان و قهرمانان و داوری در کار جهان با معیارهای فرهنگ اسلامی میزان می شود.
موضوع کلی شاهنامه از آغاز تا پایان، سرگذشت و رویدادهای پنجاه شهریاری است که از کیومرث آغاز و به یزدگرد سوم ختم می شود، اما این قالب بیرونی و شکل ظاهری آنست...
فردوسی غالبا در آغاز هر داستان مهمی از شاهنامه خطبه ای دارد که در آن خطبه ها ضمن برخی گزارشهای احوال شخصی ، به تامل در کار جهان و داوری در کار نیک و بد و چندو چون کار آدمی و صلاح اندیشی،می پردازد.جهان بینیِ کلی فردوسی،در همه این خطبه ها در حوزه اخلاق اسلامی است. والاترین شخصیتی که فردوسی در شاهنامه آفریده است،رستم است. آن ایرانی آرمانی که می باید الگویی باشد تا ایرانیان همواره در پیش چشم داشته باشند،ر شاهنامه،از نظر فردوسی،رستم است. بنابراین،رستم علاوه بر داشتن حداعلای توانایی جسم برای پاسداری ایران و مقابله با اهریمنان خارجی و داخلی،ناگزیر می باید به لحاظ صفات روحی و خلقی نیز ،نمونه باشد. به همین اعتبار ،رستم، در شاهنامه،تنها یک ابرقدرت جسمی نیست و فردوسی رستم را از این لحاظ نیز برخوردار ار فضایل و خصلتهای نیک فراوان کرده است. برای روشن شدن این نکته که اخلاق حاکم بر شاهنامه،اخلاق اسلامی است نه اخلاق زردشتی،تنها کافی است،شخصیت رستم،یعنی محبوب ترین آفریده فردوسی را در شاهنامه،مظالعه کنیم. دقت در شخصیت رستم،براساس متن شاهنامه ، شنان می دهد که صفات رستم،فضایل شناخته شده در اخلاق اسلامی است.
نقل از کتاب "دانش مسلمین" ص196-203

بررسی آراء ابن خلدون و زرین کوب درباره افسانه آتش سوزی کتب ایرانی بدست مسلمانان

"کتابسوزی مسلمین" از دروغهای تاریخی بزرگی بود که از سوی سلطه گران "هویت ساز" جهانی و وابستگان آنها کاملا آگاهانه و برنامه ریزی شده پیوسته تکرار شد تا آنجا که بسیاری از مسلمانان نیز آنرا باور کردند! غافل از آنکه اساسا کتاب و کتابخانه ای در کشور ساسانی یافت نمی شد؛ و پژوهشگران تنها از احتمال وجود تعداد اندکی نوشتارهای دینی در این دوره سخن گفته اند. تنها بیاری خط و زبان عربی بود که زبان فارسی توان کار فرهنگی گسترده و نگارش علمی یافت؛ هر چند دانشمندان ایرانی مسلمان کار با زبان عربی را ترجیح می دادند. بگفته باستان گرایان عرب ستیز دروغ پرداز، عرب جز قرآن کتابی ندیده بود؛ با خط و کتابت آشنایی نداشت؛ ارزشی برای آثار فرهنگی قائل نبود؛ "کتابهای بیشمار ایرانیان"!؟ آنها را شوکه کرد و به کتابسوزی واداشت!؟ زرین کوب در کتاب "دو قرن سکوت" با یک منطق صوری آتش زدن کتابهای موهوم کشور ساسانی بدست اعراب مسلمان را، علیرغم نبود اسناد، امری قطعی گرفته است؛ زیرا عرب مسلمان "جز کلام خدا هیچ سخن را قدر نمی دانست" و کتاب را "بدیده حرمت وتکریم نمی دیده است".

بی تردید هر مسلمانی قرآن را برترین نوشتار می داند زیرا سخن خداوند است؛ ولی درست به همین دلیل باید به آثار فرهنگی ارج نهد زیرا خداوند در قرآن به "قلم و آنچه می نویسند" سوگند می خورد(سوره قلم) آموزش و فرهنگ نوشتاری را امری خدایی می داند (سوره علق، آیات ۶تا3) که نشان از ارزش والای کار فرهنگی در اسلام است؛ و پیامبر مسلمانان از زن و مرد را به فراگیری دانش حتی تا چین و نزد کافر هم تشویق کرده است و بر نگارش دانش هم تأکید کرده است (قیدوا العلم با الکتابه). بنابراین اعراب مسلمان نباید دست کم تا زمانیکه به محتوای کتابهای ادعایی در کتابخانه های ادعایی کشور ساسانی شناختی نیافته اند دست به نابودی آنها زده باشند.

زرین کوب می گوید: "در دوره ای که دانش و هنر به تقریب در انحصار موبدان و بزرگان بوده است، از میان رفتن این دو طبقه ناچار دیگر موجبی برای بقای آثار و کتابهای آنها باقی نمی گذاشته است" زیرا آن کتابها هیچ "فایده" ای هم برای اعراب و"محیط مسلمانی" نداشته است (دو قرن سکوت، ص ۱۱۷). پس اگر به اعتراف زرین کوب آن کتابهای ادعایی هیچ دانشی که به درد دیگران بخورد در بر نداشته و تنها به کار موبدان و اشراف ساسانی در فریب و سرکوب و چپاول مردم ایران می آمده است، پس از سرنگونی ساسانیان خودبخود و یا بدست مردم ایران از میان می رفت و باز نیازی به "سوزاندن" و "غرق کردن" از جانب اعراب مسلمان، و غم و اندوه ایرانیان از این بابت، نبوده و نیست. بگفته زرین کوب، ابن خلدون در مقدمه چاپ مصر نوشته است چون سعد بر مدائن دست یافت و کتابهای بسیاری آنجا دید، به عمر نامه نوشت و در باره آنها دستوری خواست عمر در پاسخ نوشت که آنها را به آب افکن که اگر رهنماینده باشند قرآن رهنماینده تر است؛ و اگر مایه  – گمراهی باشند از آنها آسوده گشته ایم. پس آنها را در آب یا آتش افکندند (همانجا، ص ۱۱۸)روشن نیست چگونه این دروغ بزرگ تاریخی در مقدمه چاپ مصر ابن خلدون راه یافته است؛ و چرا ابن خلدون که خود در کتاب تاریخش گفته است: سعد چون بر مدائن دست یافت "هیچیک از تصاویر و تندیسها را تغییر نداد" (ص ۵۰۸ ) در مقدمه اش او را به نابود کردن "کتابها" متهم ساخته است!؟ چگونه حکومت جدید که آثار مادی و برجسته نظام پیشین را نمی زداید، نوشتارهای آنرا بدون هیچ کنجکاوی و بررسی از میان می برد؟ و باز روشن نیست که چگونه رخدادی که از نگاه تمامی مورخان نزدیکتر به "حادثه" چون یعقوبی، بلاذری، طبری، ابن هشام و... پنهان مانده، هشت قرن بعد در اندلس به ابن خلدون الهام شده است!؟ اسناد و مدارک تاریخی باید بهم پیوستگی داشته باشند. مورخی که با فاصله زمانی به گزارش رویداهای تاریخی می پردازد باید به مدارک پیشین استناد کند؛ وگرنه سخن او اعتباری ندارد. زرین کوب که سپس به سستی استدلالهای خود در کتاب "دو قرن سکوت" و نیز این حقیقت که مسلمانان بنیانگذاران کتابخانه های بزرگ عمومی در جهان بوده اند پی برد؛ و دید که مسلمانان نه تنها بی علاقه به کتاب نبوده بلکه در همان سده نخست هفتاد کتابخانه عمومی تنها در غرناطه اسپانیا (اندلس) ایجاد کردند (زرین کوب، کارنامه اسلام، ص ۱۶ )، ادعای کتابسوزی مسلمین را پس گرفت و روایتهای مربوطه را چه در رابطه با کتابخانه اسکندریه و چه در مورد مدائن و خوارزم "افسانه ای"، "بی اساس"، "تازه ساز" و "مشکوک" خواند (همانجا). وی همچنین ادبیات عربی را سرچشمه ادبیات فارسی می خواند؛ ابونواس شاعر عرب را الهام بخش رودکی(پدر شعر فارسی) می داند؛ و قصیده های عربی ابولطیب، بحتری و ابوتمام را نیز الهامبخش عنصری، منوچهری و حتی سعدی (همانجا، ص ۵۵ ).


منبع:تاریخ سیاسی ایران باستان صفحه 264-265

در نقد قصه کتابسوزی اکندریه در فتح مصر نیز به این مطالب بنگرید:

کتاب سوزی مسلمانان شایعه‌ای تاریخی

همچنین بنگرید به :

ممنوعیت افشاگری دروغی تاریخی

و