«ایده ایرانیسازی یا ملیسازی علوم انسانی که آقای سیدجواد طباطبایی و بعضی ناسیونالیستها مطرح میکردند با ایده اسلامیسازی علوم انسانی که حاکمان جمهوری اسلامی مطرح میکنند هر دو روی یک سکه هستند. هر دوی اینها ایده های سیاسی، تمامیت خواهانه، انحصارطلبانه و در خدمت منافع خود (معطوف به خودخدمتی یا Self-serving) هستند.
امیدوارم قبل از اینکه این مطلب مرا بخوانید، فایل سخنرانی آقای سیدجواد طباطبایی که ضمیمه کرده ام را گوش کنید و فکر کنید به اینکه چقدر از حرفهای ایشان را میفهمید. سخنرانی های ایشان اغلب همینطور است. بعضی ها با اغماض از نافهم بودن حرفهایش میگذرند و خود سعی میکنند با ربط دادن نقاط و نکاتی که اشاره میکند برداشتی از نظرات وی در ذهن خود شکل دهند. مسئله جالب اینکه علیرغم همه اینها هزاران تحصیلکرده در ایران به یکباره عاشقش شدند و «فیلسوف قرن»شان شد و «فکر میکردند» میفهمند چی میگوید! خود آقای طباطبایی هم اذعان داشت به اینکه خیلی ها نمیفهمند چه میگوید! تعجب آور نیست که دهها نفر از چند سال قبل تا الان در حال توضیح و تشریح ایده "ایرانشهری ایشان هستند و هنوز موفقیتی حاصل نشده چون خود وی هیچوقت نتوانست آن را به روشنی بیان کند. واقعیت این است که غامض بودن بیانات ایشان نه فقط به خاطر بی سازمانی و بی سامانی است، بلکه مهمتر از آن به خاطر پرتناقض بودن و حاوی مسائل نامرتبط و بیربط است.
در همین ویدیوی ضمیمه، آقای طباطبایی میگویند که عدم پیشرفت و توسعه در دانشگاههای ایران به خاطر این است که "ایران" موضوع دانشگاه ایرانی نیست. اگر درست فهمیده باشم، به ظن ایشان اگر ایران موضوع اصلی دانشگاه بشود دانشگاههای ایران میتوانند مستقل از غرب تولیدکننده فکر (لابد از نوع ایرانی) بشوند. طباطبایی با بیانی الکن میخواهد (به ظن من) بگوید که تولید فکر "مکانمند" است (یعنی لابد میتوان فکری داشت که مختص به مکانی به نام ایران باشد) و به توسعه اشاره میکند و مثالی میزند که ببینید فلسفه آلمانی داریم که با فلسفه فرانسوی متفاوت است، جامعه شناسی فرانسوی داریم که با جامعه شناسی ایتالیایی و آلمانی متفاوت است.... از خودتان این سوال را بپرسید: آیا فلسفه یا جامعه شناسی آلمانی به این خاطر بوجود آمد که "آلمان" تبدیل به موضوع دانشگاههای آلمان شد؟ آیا فلسفه یا جامعه شناسی فرانسوی بوجود آمد به این خاطر که "فرانسه" تبدیل به موضوع دانشگاههای فرانسه شد؟ البته که اینطور نبود و نیست. اتفاقا فلسفه یا جامعه شناسی آلمانی شکل گرفت برای اینکه فیلسوفان و جامعه شناسان آلمانی به دنیایی بزرگتر از آلمان فکر کردند (بطور مثال کارل مارکس آلمانی که وی را یکی از بانیان علم جامعه شناسی معرفی میکنند برای تمام مردمان دنیا داشت نسخه میپیچید نه فقط برای جامعه آلمان در قرن 19 میلادی). جامعه شناسی فرانسوی شکل گرفت برای اینکه ورای فرانسه سعی کرد بشر و جامعه بشری را بفهمد.
در ثانی، وقتی صحبت از فلسفه یا جامعه شناسی فرانسوی یا آلمانی میکنیم بدین معنی نیست که این علوم در این کشورها بومی و ملی شده اند. اینها به معنی شکل گیری گرایشها و مکاتب مختلف در درون این علوم است که به معنی تفاوت در اصول و استدلالها و چارچوبهای علمی و یا متدهای علمی نیست. بلکه اغلب بیانگر وجود تاکیدات و علاقه های متمایز بین دانشمندان در کشورهای مختلف است که اتفاقا در تعامل با بقیه اندیشمندان در سایر کشورها شکل میگیرد. به عبارتی این مکاتب مختلف که با اسم کشوری شناخته میشوند برخلاف برداشت و توصیه آقای طباطبایی به هیچوجهی محصول درونگرایی و ملی سازی علوم نیستند.
برآیند توصیه های آقای طباطبایی چیست؟ یعنی چطور "ایران" میتواند موضوع دانشگاههای ایرانی بشود؟ یا دقیقتر، دانشجوی ایرانی باید چه چیزهایی را بیاموزد که ماحصل آن تولید فکر و علم ایرانی بشود؟ لابد میفرمایند (در جاهای دیگر گفته اند) که دانشجوی ایرانی باید ابن سینا و فارابی و بیرونی .... بخواند و بعد برسد به مطالعه متفکرین معاصر ایرانی (و لابد در آخر برسد به مطالعه تفکرات خود ایشان یعنی سیدجواد طباطبایی). چرا نمیگوید بروید علوم اجتماعی و انسانی را از غربی ها بیاموزید؟ برای اینکه، اگر چنین توصیه ای کند دانشجوی ایرانی بعید است احتیاج به خواندن نوشته های سیدجواد طباطبایی پیدا کند و یا حرفهایش را گوش کند. دقیقا و مشابه همین، اگر رژیم حاکم بتواند علوم انسانی را اسلامی کند، دانشگاههای ایران باید تفکرات علمای دنیای اسلام را تدریس کنند و برسند به نمونه های معاصری همچون فلان و بهمان مجتهد و آیت الله. این ایده ها و ایدئولوژیک کردن علم همه در خدمت خود ایدهدهندگان است و نوعی از کنترل اجتماعی از طریق کنترل علم است.»
به نقل از کانال انسان شناسی باستان شناختی
آقای عبدالنبی قیم در سال 97، در سایت عصر ایران پاسخی مکتوب به سردسته ایرانشهری ها -سیدجواد طباطبایی- پیرامون گفته هایش مبنی بر اینکه عرب ها نمی توانند شاهنامه داشته باشند، دادند که این پاسخ منجر به نقدی بر ایشان از جانب یکی از دوستداران طباطبایی گردید، و جناب قیم نیز متقابلا پاسخی به ایشان دادند. لینک این دو مطلب را در این پست تقدیم می کنم به همراه نقل مواردی از آن دو مطلب.
قبل از نکاتی پیرامون سخنان اش طباطبایی عرض می کنم. ایشان در سخنرانی اش مطالبی گفته که پرداختن به آن مستلزم وقت بسیار و نوشته ای طولانی است. مثلا این سخن که "ایران، نخستین دولت جهان" است! چون این سخن از باب تفاخرات معمول و کلیشه ای اکثر نژادگرایان است از پرداختن به آن صرف نظر می شود. اما اینجا به صورت مختصر به برخی مطالب اش می پردازم.
طباطبایی در جایی گفته که خواجه نظام الملک شبه تئوریسین اندیشه ایرانشهری بوده! در حالی که نظام الملک از چهره های افراطی هوادار خلافت "اسلامی عربیِ سنی مذهب عباسی" است. یعنی همانی که طباطبایی اذعان دارد ایرانیان زیر بار امت اسلامی که خلافت داعیه دارش بود، نرفتند! در اندیشه این خواجه نظام، خلیفه مستلزم واجب الاطاعه بودن هست، و مخالفت و خروج بر او، کفر! همچنین اندیشمند ایرانشهری ما می گوید که ایرانیان هیچوقت وارد امت اسلامی نشدند و به شکل متفاوتی قضیه جانشینی پیامبر را فهیدند. این در حالی است که ایرانیان بسیاری سنی مذهب اند و هر چه از نظر زمانی به عقب تر برویم تعدادشان زیادتر می شود. ضمن اینکه بسیاری از اندیشمندان و سران مذهبی و مکتبی سنی مذهب، ایرانی اند! انقلاب اسلامی 57 هم به رهبری کسانی پدید امد که داعیه دار اندیشه امت واحده اسلامی هستند!
در جایی گفته که "شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن" است و عربها نمی توانند شاهنامه بسرایند. البته روشن است که فیلسوف اندیشمند سیاسی ما(!)، تصور اش از عرب، فقط عربهای صدر اسلام حجاز است، و با تمدن یمن و حکومت های آن - در زمانی که واحد سیاسی ایران ابتدا در زمان هخامنشیان پدید امد- آشنا نیست. ضمن اینکه شاهنامه داشتن یا نداشتن نقیصه ای برای هیچ ملت و کشوری نیست. هر کشوری می تواند در صورت داشتن افسانه هایی، و وجود شخصی دارای قدرت خیالپردازی و قریحه شعری قوی، پس از افزودن چیزهایی بسیاری از خود، آنها را به صورت منظومه ای شعری در بیاورد. چنانکه جناب فردوسی از رستمی که یلی بود در سیستان، رستمِی داستانی ساخت و شاهنامه ای سرود. شاهنامه ای که تشابهات بسیاری با افسانه های هندی ها دارد. (بنگرید به مقاله: بررسی تطبیقی آفرینش از منظر شاهنامه و مهابهاراتا)
طباطبایی ادامه می دهد که "اعراب غیر از شاهنامه حافظ و سعدی نیز ندارند"! طرز استدلال و فخر فروشی تئوریسین ایرانشهری ما در این سطح است! گویی که عربها شاعرانی در سطح این دو تن ندارند! این طرز استدلال می تواند به صورت معکوس از حانب عربها بیان شود و بگویند که ایرانی ها هم شاعرانی در سطح ابن الرومی، ابوالعتاهیه، المتنبی و ...ندارند! المتنبی ای که سعدی مرید اش بوده و به قولی برخی از اشعار اش را بدون ذکر منبع از او اقتباس کرده. چنانکه سابقا منوچهری، از ادبیات عهد عرب جاهلی عرب بسیار اقتباس نموده.(اینجا). همچنان که گفته اند افتخار شاعران متقدم ایرانی این بوده که به دیوان های شعرای عرب بسیار مراحعه می کرده اند. ای هم قابل ذکر است که سعدی از مریدان خلافت اسلامی عربی عباسیان است که در هنگام سقوط شان، با نامیدن مستعصم به لقب امیرالمؤمنین، برای شان سوگنامه ای سرود که نشان می دهد کاملا ذوب در امت اسلامی بود!!
طباطبایی در جایی می گوید: "مخالفت با ایرانشهری به جریانهای گریز از مرکز باز میگردد" . این در حالی است که اندیشه ایرانشهری که امتداد سلطنت طلبی است، خود باعث بوجود امدن جریان گریز از مرکز می شود و این طبیعی است که بسیاری از ایرانیان مسلمان، و نیز اقوام ساکن در این خطه، با این اندیشه مخالف باشند. زیرا اندیشه ای سرکوبگر و تمامیت خواه است، و مروج تکصدایی، و داعیه دار محو و مخالفت با هر چه غیر پارسی است، می باشد. چنانکه اسلاف ایشان مروج یک ملت یک زبان یک فرهنگ بودند، که باعث واکنش ایرانیان در قالب دین هویت طلبی و ... گردید.
اما بخشی از مطالب جناب قیّم در مطالب مزبور
لینک مطالب:
جواد طباطبایی، فردوسی و شعرای عرب
حق دارید تعجب کنید، چون نمیدانید!
«شک نیست که شهرت فردوسی به شاعری به سبب شاهنامه اوست ، نقادان شرقی و غربی، تقریباً به اتفاق این منظومه بزرگ را دارای ارزش ادبی بسیار می دانند، اما من با شرمندگی فراوان اقرار می کنم که هرگز نتوانسته ام که با آنان در این ستایش پر شور و شوق هم آواز باشم. به عقیده من، شاهنامه را نمی توان حتی برای یک لحظه با معلقات عربی برابر و هم سنگ دانست (تاریخ ادبیات ایران - از فردوسی تا سعدی، ص206) »
«ابن خلدون دانشمند بزرگ ،شاعران را اندرز داده که شیوه تعبیر و بیان سخن سرایان عصر جاهلی عرب را سرمشق خود قرار دهند( ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ص 122-123). ابوالفرج اصفهانی در کتاب معروف خود " الأغانی" از معلقات سبع به عنوان قصایدی عالی با اسلوبی استوار یاد می کند( الأغانی ، مقدمه آقای فریدنی ، صفحه هفت).»
«علامه محمد قزوینی نیز این حقیقت را قبول دارد که " ایرانیان از روی عروض عرب ، بنای گفتن شعر فارسی گذاردند( محمد قزوینی ، مقالات ،ص 107). حتی اروپائیان فن قافیه را از عرب یاد گرفتند( گوستاو لوبون، همان، ص 559). فراتر از این ریچارد فرای به ما می گوید نخستین دو بیتی فارسی از آن یک شاعر عرب بود به نام یزید بن مفرغ ( متوفی در 69 هجری) که در خراسان می زیست ولی در کرمان درگذشت(ریچارد فرای ، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 45).ذبیح الله صفا از قول صاحب تاریخ سیستان نخستین شعر پارسی دری را به تقلید از قصاید و اشعار عربی می داند(ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران،ص 46).»
«به قول گوستاو لوبون: عرب چند قرن پیش از اسلام " مجمع ادبی" داشت ، این جلسات در "سوق عکاظ" بطور سالیانه برگزار می شد و شعرا آنجا شعر خود را قرائت می کردند ، همان جا افرادی بودند که شعر ها را ارزیابی کرده و در صورتی که شعر خوب بود ، آن را تأیید می کردند و بهترین آنها را روی پارچه قیمتی با حروف طلا می نوشتند و در خانه کعبه آویزان می کردند تا به دست آیندگان برسد( گوستاولوبن، تمدن عرب و اسلام، ص 556) .»
«از طرفی دیگر ادبا می دانند که شعر گفتن و اعتلاء شعر در یک جامعه فرایند یک شبه نیست، قرن ها طول می کشد تا شعر به مرحله "معلقات سبع" برسد. و این نشان می دهد که قدمت شعر نزد عرب بسیار بیش از اینها بوده است، و از پانصد سال تجاوز می کند. دکتر جواد علی معتقد است که قدمت شعر عرب به قرن ها پیش از این می رسد ( المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ، المجلد الثامن).»
«احمد تفضلی ضمن قبول این که پارسیان پیش از اسلام شعر نداشتند، سخن ابو حاتم رازی در" کتاب الزینة، جلد اول ، ص 122را عیناً نقل می کند: ابوحاتم رازی(و 322 هجری) بر آن است که ایرانیان اصلاً شعری نداشته اند. و می نویسد که : ملل دیگر ( از جمله ایرانیان)شعر موزون و ( مقفّا) ، همانند شعر عرب نداشته اند و آن چه را ایرانیان در آوازهای خود(= اغانی) بر زبان می آوردند چیزی میان شعر و کلام منثور است و وزن و قافیه شعر عربی را ندارد، بلکه کلامی است که آن را با آهنگ کلام (=الحان) مسجع و آهنگین می کنند و در بیان ،آن را به آواز می خوانند و بدین گونه، به کلمات مدّ می دهند( یعنی کلمات را می کشند). این گونه سروده ها مبتنی بر وزن شعر و قوافی نیست. وی در اثبات ادعای خود می گوید: " در فارسی ، واژه ای برای شعر وجود ندارد و از کلمه عربی استفاده می شود( احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، ص 313). »
گفتنی است که زبان فارسی نیز هیچگاه یک زبان فراگیر برای همه ساکنان این مرز و بوم نبوده اند: بنگرید به این کلیپ (در آپارات بارگزاری کردم اما حذف شد. مشاهده در تلگرام)