اگر افسانه ها، دروغها و گزافه های تاریخ سازی سیاسی و داستان پایه ایرانی را کنار بزنیم باید بگوییم که دستاوردهای تاریخی دوره ساسانی در زمینه "تمدن و فرهنگ" بسی ناچیز است. پژوهشگران تاریخ ابتکار مثبتی در "تمدن ساسانی" ندیده اند (ماریان موله، ویل دورانت)؛ باستان شناسان بر آثار هنری منسوب به ساسانیان مطمئن نیستند، زیرا غیر بومی بودن بسیاری از آنها و نیز جعلی بودن بسیاری از کاسه ها، بشقابها و.... امروز محرز گشته است.

تفاسیر هینتس، باستان شناس یهودی، در کتاب "یافته های تازه از ایران باستان" از معابد و سنگ نگاره های منسوب به ساسانی، که بدلیل شباهت بسیار به معماری یونانی – رومی (ویل دورانت، ماریان موله)، احتمال یونانی یا سلوکی بودن آنها می رود، بسیار پنداربافانه و با انگیزه های سیاسی است. با این همه، همان آثاری هم که عموم باستان شناسان تاکنون آثار معماری ساسانی قلمداد کرده اند، برای بیش از چهار قرن حکومت نشان از فقر مفرط فرهنگی دارد. بگفته پیرنیا، بیشتر موسیقی دانان برجسته دوره ساسانی مانند باربد، نکیسا، بامشاد، رامتین و سرکش یونانی بوده اند (ایران باستانی، ص۴۷۲). پژوهشگران همچنین در الحان و نواهایی که به باربد نسبت داده اند، شک کرده و می گویند برخی از آنها در دوره اسلامی ساخته شده اند (همانجا، ص ۴۷۳ ).بگفته موله ابتکاری در تمدن ساسانی دیده نمی شود و "تأثیر فلسفه یونان حتی در قلمرو مذهبی که بسته تر بنظر می رسد احساس می شود" (ایران باستان، ص ۲۱ )؛هر چند نژادپرستان باستانگرای ایرانی نعل وارونه زده و فلاسفه یونان را زیر نفوذ "آموزه های زرتشت"!؟ قلمداد کرده اند.

در فرهنگ مادی نیز سنگ نگاره های برجسته ساسانی چنان زیر نفوذ تمدن یونانی – رومی است که پژوهشگران اساسا آنها را ساخته دست هنرمندان یونانی می دانند. ویل دورانت در باره طاق کسری، که بزرگترین بنای ساسانی است، می گوید که با سنگ مرمر یونانی و بدست معماران و صنعتگران یونانی به سبک رومی ساخته شده بود (تاریخ تمدن، ص ۱۸۴۳انوشیروان مهندسان و هنرمندان یونانی را به کشور ساسانی آورده بود (همانجا، ص1845) ؛تاج شاهان ساسانی هم برگرفته از هنر مصری و یونانی است.

بر پایه آزمونهای تاریخی و دانش اجتماعی درک چرایی عقب ماندگی کشور ساسانی در زمینه تمدن و فرهنگ دشوار نیست. دین منحط حکومتی، استبداد مطلقه، استثمار مضاعف، سلسله مراتب ایستای اجتماعی، سرکوب پیوسته سیاسی – دینی و جنگ افروزی پایان ناپذیر، توان تولید کنندگان کشور (کشاورزان و پیشه وران) را تحلیل برده و شهرها و روستاها را به ویرانی کشاند. در فقر سیاه و سرکوب بیدریغ چه نیرو و انگیزه ای برای تولید و آفرینش هنری و فرهنگی باقی می ماند؟

برخی از آثار بجا مانده از ساسانیان چون کتیبه و سنگ نگاره منسوب به شاپور در غار حاجی آباد فارس نیز نشانه هایی از این عقب ماندگی را بدست می دهند؛ فرمانروای پرتوانی که بموجب تفسیر دلخواه از یک سنگ نگاره و متن نوکنده ای در مکعب نقش رستم گویا امپراتور روم در برابر وی زانو زده است (!؟) و سازنده شهر بیشابور و "دانشگاهی در مقیاس جهانی" بوده است (!؟)، همچنان فرمان کنده کاری در 'غار' می داده است!؟

باری، آثار مطمئن دوره ساسانی از چند سنگ نگاره و کتیبه، دیواری فرو ریخته، لبه ای بر روی تپه، چند گودال و حصار و اتاقک و ... فراتر نمی رود؛ بدون مصادره آثار هنری یافته شده در آسیای میانه و ابنیه یونانی (طاق کسری و طاق بستان و...)، دست ناسیونالیسم باستان گرا برای زینت بخشیدن به دوره ساسانی بسته است.

کارگزاران رژیم وابسته پهلوی، با کمک یک بنیاد شرق شناسی ایتالیایی برای نجات دوره ساسانی از فقر فرهنگی دست به ویرانی در مسجد جامع اصفهان گشودند تا بلکه افسانه ای را که آنجا در یک "محله یهودی" یک "آتشکده زرتشتی" بوده است را واقعیت بخشند؟! پس از هفت سال خرابکاری آشکار چند خشت و چینه دستکاری شده را نمایش دادند؛ و بنیاد مزبور نیز هرگز گزارشی ارائه نکرد! پس باستان گرای نومید و درمانده ایرانی در نهایت گیجی و نادانی نوشت: "چه بناهای بدست آمده در مسجد جامع را آتشکده و چه دیر یا روستا بدانیم، بهر حال مسجد جامع بر روی آثاری از دوره ساسانی و قدیمی تر جای گرفته است که مورخان نیز از آن سخن گفته اند"!؟(جعفری زند، اصفهان پیش از اسلام، ص ۲۲۳ ).

آنقدر در وصف نیشابور باستانی افسانه بافتند و آنرا شهر ممتاز ساسانی و "ساخته شاپور اول یا دوم(؟!)"نامیدند که یک هیأت اعزامی از موزه متروپولیتن امریکا در زمان محمد رضا پهلوی به قصد کشف آثار ساسانی دست به کاوشهای باستان شناسی گسترده ای پیرامون شهر زد؛ ولی هر چه بدست آمد آثار دوره اسلامی بود: "در ضمن کاوش اشیایی بدست آمد که ابدا مربوط به دوره قبل از اسلام نبود و اثری از شهر نیشابور قبل از اسلام و در دوره ساسانیان بدست نیامد" (تاریخ نیشابور، مقدمه)؛ با اینهمه ناسیونالیسم باستان گرا نه هرگز نومید می شود و نه شرمنده: "می توان گفت که نفوذ ساسانیان در این ناحیه بعد از اسلام بوده است (؟!)" (همانجا).

پنداربافیها در باره نیشابور هیچ حد و مرزی هم نمی شناسد: "گمان رفته است که تندیسی ستبر پیکر از شاپور اول در نیشابور وجود داشته است همسان پیکره ای که از وی در کازرون فارس بپای بوده است... و آنها که بی ذوق و خشن بودند و از تمدن و هنر مایه ای نداشتد این تنواره را نیز مانند پیکره کازرون شکسته باشند تا به زعم خویش شهر و مردم نو اعتقاد آنرا از شر شیطان آدمی زاده ای که از فرط گناه و خطا مورد خشم و نفرت خدا قرار گرفته و سنگ شده است برهانند"( فریدون گرایلی، نیشابور شهر فیروزه، ص ۴). سراسر سخنان این باستان پرست توهم زده بر پندار و گمان و افسانه استوار است؛ وی تخیلات قومی – نژادی خود را در آسمانی بی انتها به پرواز واداشته است. نه چیزی از آن "تندیس ستبر" در کاوشهای باستان شناسی بدست آمده است و نه از آن "پیکره کازرون"؛ نه هستی آنها و نه شکستنشان بدست "بی هنران خشن" اثبات کردنی است؛ هر دو بر دروغ و افسانه استوارند.

انگیزه تولید دروغها و افسانه ها در اثبات "عظمت تمدن ساسانی" نیز جز متهم کردن اسلام و مسلمانان نیست: مسلمانان "بی ذوق و خشن" که در "نهایت نادانی" پیکره های سنگی را گناهکاران سنگ شده از خشم خدا می انگاشته اند (؟!)، "ویرانگر تمدن ساسانی" بوده اند!؟1

دربند بودن اندیشه و خرد در جزمیات و اوهام یک دین پوسیده و منحط دولتی، سبب گردید که در این دوره تنها افراد بسیار اندکی وقت خود را صرف دانش نمایند. در زمینه ادبیات نوشتارهای بسیار اندکی از این دوره باقی مانده که آنهم همگی نوشته های دینی است (ویل دورانت). بگفته ماریان مولهه استثناء دو سه متن شاعرانه که به معنی اخص مذهبی نیستند و امکان دارد مربوط به دوران قبل از اسلام باشند (نویسنده مطمئن هم نیست!) هیچ نوشته ای در دست نداریم که قبل از فتح اعراب تدوین شده باشد" (ایران باستان، ص ۳۲ )؛و بگفته خانلری نیز "رساله ها و کتابهای متعدد اگر چه زمان تألیف آنها گمان می رود پیش از اسلام باشد، همه در قرنهای بعد از اسلام تحریر یا کتابت شده اند" (تاریخ زبان فارسی، ص ۲۱۶ ).

خط و زبان موسوم به "پهلوی" 2 ، که جز چند سنگ نبشته هیچ متنی از آن در دست نیست، خود از علل رکود و عقب ماندگی دانش و فرهنگ در ایران ساسانی بود. خواندن و نوشتن یک نامه کوتاه هم با این خط و زبان بسیار رنج آور است؛ و ناگزیر کار گسترده فرهنگی ناممکن. بگفته موله، فهم زبان پهلوی دشوار بود و خط پهلوی هم بر دشورایهای فهم آن می افزود (ایران باستان). بگفته پیرنیا، برای خواندن و نوشتن با خط میخی پارسی ۴۱ علامت کافی بود ولی "خط پهلوی" را بیش از هزار علامت لازم بود که باز هم نامطمئن بود؛ لذا کتیبه های شاهان هخامنشی همگی خوانده شده ولی کتیبه های شاهان ساسانی را هنوز نتوانسته اند بدرستی بخوانند (ایران باستانی، ص ۴۵۶ ).

پاورقی:

1-براستی چرا و چگونه شهری که بر پایه کاوشهای باستان شناسی خشت و کلوخی از دوره ساسانی و مذهب بهدینی در آن یافت نشده است و صد درصد اسلامی است، یعنی در دوره اسلامی ساخته شده است، نام گمراه کننده "نیشابور" بخود گرفته است؟ در سفرنامه رابی بنیامین تودولایی جهانگرد یهودی می خوانیم که این شهر زمانی در اشغال یهودیان بوده است: "مردمی که در ایران سکونت دارند با اطمینان می گویند که ساکنین نیشابور و شهرهای اطراف آن از چهار قبیله یهودی اند: قبیله های دن، زبولون، آشر و نفتالی" (ص ۱۲۷)؛ شاید در اینجا نیز همچون پروژه بت سازی از کوروش، نگارش "الفهرست ابن ندیم" و نمونه های بیشمار دیگر در رابطه با تاریخ ایران و اسلام، بتوان ردپایی از کینه توزترین دشمن تاریخی اسلام و مسلمین (سوره مائده، آیه ۸۲) جست. پیوندهای عمیق و پنهان شاپور اول و دوم با اشرافیت یهودی بین النهرین نیز می تواند انگیزه این نامگذاری باشد


2-پرگوییهای بسیاری در باره این خط و زبان، و تولیدات بیشمار فرهنگی آن، از سوی باستان گرایان صورت گرفته است؛ بی آنکه مدعیان حتی در باره حروف و قواعد آن همداستان باشند؟! بنظر می رسد این خط را، همانگونه که "خط پارسی باستان" را از روی خطوط میخی بین النهرینی ساختند، بگونه ای بسیار ناشیانه تر از الفبای آرامی تقلید کرده اند؛ زیرا "کارشناسان خط و زبان پهلوی" (بهار، مشکور، خانلری و...) آنرا شاخه ای از خط آرامی شناسانده اند. صدا و کاربرد و حتی تعداد این حروف نیز نزد این کارشناسان یکسان نیست؟! تقریبا هر حرفی را می توان بجای حروف دیگر بکار برد! لذا برای یک واژه پهلوی گاه تا ۵۰ گزینه متفاوت ممکن می شود و در نهایت هم می توان به خوانشی دلخواه رسید؟! بیهوده نیست که کسی تاکنون نتوانسته است مثلا کتیبه کرتیر را در نقش رجب بدرستی و با اطمینان ترجمه کند! با اینهمه در تاریخ داستان پایه ایرانی، نویسندگان ناسیونالیست باستان گرا بارها بیشرمانه ادعا کرده اند که مثلا فلان کتاب پهلوی در دوره اسلامی توسط فلان کس به عربی ترجمه شده است؟!

ادامه دارد...

منبع:تاریخ سیاسی ایران باستان ص260-257