ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
به نقل وبگاه مکتب رئالیسم: «یکی از موضوعات چالش برانگیزی که به کرات دیده میشود بین باستان پرستان و منتقدین باستانگرایی جریان دارد مقوله نگاه معصوم به جنگ های اعراب و ساسانیان در دوران دو خلیفه اول است. من بنا دارم چالش های پیش روی اقلیت در اینجا (مخالفین دید مثبت معصوم) را بطور اجمالی شرح دهم. توجه داشته باشید این چالش ها مبنایی اند و بهیچ روی نمیتوان از آنها صرف نظر کرد. در اینجا فرض را بر این گذاشتم که نبردهای منجر به فتح ایران بواسطه اقدام اعراب آغاز شد و بعبارتی تحلیل شاذ دفاعی و اجتناب ناپذیر بودن جنگ را کنار میگذارم (همانطور که ظاهر غالب روایت های تاریخی نشان میدهند). جریان فتوحات در دوران خلفای راشدین که در زمان امویان هم ادامه یافت یکی از وجه اشتراکات حکومت های صدر اسلام با امپراطوری های قبل و بعد خود است، از پارسها و اقدام به تصرف بابل تا ساسانیان و تصرف ارمنستان.
ممکن است بگویید تفاوت اسلام در وجود نیت تحمیل عقیده است [در صورت قبول اسلام جنگ در نمیگیرد] ولی میدانیم تغییر عقیده با چیزی که در مبانی جهاد فقه امامیه و اهل تسنن هست و در زمان فتح ایران هم رعایت شد ممکن نیست [پیش رو قرار دادن سه راه جنگ یا پرداخت جزیه یا قبول اسلام به کفار اهل کتاب] و طبیعیست حاکمین یک کشور بدین شکل به دینی در نیایند حتی نجاشی هم با آن رویکرد تسامح انگارانه خود مسلمان نشد و از طرفی دیگر نیز شرایط اهل ذمه مثل تحمیل مالیات سرانه و ارضی با عنوان جزیه و خراج را لحاظ کنید متوجه میشوید در حقیقت چیزی که اینجا از اسلام می بینیم همان رویکرد کشور گشایی امپراطوران است اما با وارد کردن نیت تحمیل عقیده وجه الهی بدان دادند؛ امپراطوران دیگر هم معمولاً امپراطوری دیگری را تصرف میکردند خراج بر آن قرار میدادند با این تفاوت که دیگر بحث تحمیل عقیده مطرح نبود.
البته نکته ای که اینجا ممکن است مطرح شود این است که اگر مسلمان میشدند آیا ملزم به تبعیت از خلیفه حجازی نبودند و نیز پرداخت مالیات به بیت المال مسلمین؟ در صورت مخالفت هم میشدند مصداق بغی (مسلمانی که بر امام خود شوریده است) و باز مهدور الدم در نظر گرفته میشدند. ازین منظر هم نگاه شود عملاً اضافه کردن نیت تحمیل عقیده نیز هیچ فرقی با کشور گشایی های امپراطوری های دیگر ایجاد نکرده است. ازین مقدمه که بگذریم به چالش های پیش روی مخالفین نظر مثبت معصوم به فتوحات زمان خلفا میرسیم:
الف) وجه شرکت نکردن معصوم در فتوحات: سلبی یا ایجابی؟
بین اینکه امام علی (علیه السلام) با فعل نبرد با ایران ساسانی مشکل داشته باشد با اینکه بدلیل مقوله خلافت نسبت به فرمانده زیر دست شدن خلیفه غاصب مشکل داشته باشند کاملاً اختلاف هست. اولی مخالفتی سلبی با فتح ایران و دومی ایجابیست، از اولی عدم مشروعیت فتح ایران در زمان عمر برداشت میشود ولی از دوم مشروعیت فتح و صرفاْ عدم مشروعیت خلیفه وقت استنباط میشود و بهمین خاطر اگر خود حضرت هم خلیفه بودند اقدام به فتح می نمودند. بنابراین عدم شرکت حضرت و روایتی که عنوان میکنند مبنی بر رد کردن درخواست خلیفه جهت شرکت در جنگ الزاماً به عدم مشروعیت و دید منفی ایشان به فتوحات برنمیگردد. در اینجا شرکت فعال برخی یاران حضرت همچون حذیفة بن یمان و سلمان فارسی و عمار بن یاسر میتوانند بعنوان مؤید لحاظ شود.
ب) جهاد ابتدایی: ایران ساسانی مصداق دارالحرب بوده است یا خیر؟
بر اساس مبانی جهاد ابتدایی که مورد قبول مشهور فقهای امامیه و اهل تسنن از دیرباز تاکنون بوده (نک: offer13.blog.ir/post/695) [البته الآنه منتقدان جدی را پیدا کرده است] سرزمین های تحت تسلط کفار کتابی در صورتی که شرایط ذمه را نپذیرند مصداق دارالحرب محسوب میشده چون آن کفار کافر حربی در نظر گرفته میشوند. بر این اساس مهم نیست چه کسی خلیفه بوده باشد، جان و مال و ناموس کفار ساکن دارالحرب بر مسلمانان حلال است و وظیفه هر خلیفه ایست در صورت امکان نسبت به قتال با کفار اقدام کند مگر آنکه شرایط ذمه را بپذیرند یا مسلمان شوند.
ج) عملکرد معصوم در دوران خلافت خود نسبت به نتایج فتوحات
ما در اینجا به سه مصداق تاریخی برمیخوریم:
1) صرفاً اصلاح أخذ جزیه برای زرتشتیان و تداوم رویکرد گرفتن جزیه بعنوان یکی از نتایج مهم فتوحات زمان خلفا
2) سرکوب شورش ها و عدم اعطای خود مختاری به مناطق شورشی در ایران
3) ادامه فتوحات با فتح پاکستان* در زمان خلافت علی ابن ابیطالب
طبیعتاً مواردی مثل کوتاه بودن دوران خلافت أمیر المؤمنین و ناکافی بودنش برای لغو جزیه و... نمیتواند دلیل مناسبی باشد وقتی کنارش دفع شورش های اصطخر و نیشابور و... را داریم، بعبارتی مشخصاً نیت حضرت حفظ سرزمین ها و أخذ جزیه بوده است.
*: در سال های 38 و 39 هجری قمری یعنی دوران زمامداری علی ابن ابیطالب حمله ای به هند صورت گرفت و چنانچه میدانید پاکستان امروزی شمال هندوستان در زمان قدیم محسوب میشده است، بلاذری می نویسد:
به روزگار خلافت علی بن ابی طالب ـ رضی الله عنه ـ چون پایان سال سی و هشت و آغاز سال سی و نه بود، حارث بن مره عبدی به فرمان علی - رضی الله عنه - لشکر به آن حدود کشید و پیروز شد، غنیمت بسیار و برده بی شمار به دست آورد. تنها در یک روز هزار برده میان یاران خویش پخش کرد و لیکن سرانجام خود و یارانش، جز گروهی اندک، در سرزمین قیقان کشته شدند. قیقان در دیار سند نزدیک سر حد خراسان واقع است.
فتوح البلدان، ترجمه محمد متوکل، صفحه 326
مورد دیگر آنکه عنوان میشود شرکت کردن یاران ایشان بدلیل جلوگیری از انجام اعمال خلاف دین بوده است، این نیز توجیه مناسبی بنظر نمیرسد:
اولاً در این صورت نیاز بود خود حضرت یارانشان را به خلیفه توصیه میکردند تا دست کم برای رفع تناقض میان عدم شرکت کردن خودشان و توصیه به خلیفه مبنی بر دادن فرماندهی به یارانشان بگوییم پس به این دلیل بوده
ثانیاً یاران آن حضرت از افراد مشهور و بعضاً صحابه بودند و بنابراین بدون توصیه آن حضرت فرمانده شدنشان قابل توجیه است، فلذا بصورت قرینه استنباطی هم نمیتوان گفت حضورشان بخاطر توصیه آن حضرت بوده است.
ثالثاً بهره مندی از ثواب جهاد نیز چرا مد نظر یاران حضرت نباشد؟ حق ایشان که مشابه امام غصب نشده بود فلذا در حالت مشروعیت داشتن فتح، غاصب بودن خلیفه مانعی برای بهره مندی از ثواب جهاد نیست. اینجا خود حضرت طبیعیست شرکت نکنند چون این رفتارشان دال بر قبول اختیاری سلطه خلیفه (برای جنگ ایشان مختار بودند زیر دست عمر بن خطاب باشند یا نه) و نه بیعت اجباری که کردند، میتوانست تلقی شود.
کنار تمامی این موارد، این مقوله را هم در نظر داشته باشید هیچ یک از فقهای مشهور شیعه تا جایی که من آثارشان را بررسی کردم یا مقالاتی در اینباره خواندم متعرض مشروعیت فتوحات در دوران گذشته و حال برسد به امام خمینی ندیدم بشوند.
به نقل از وبلاگ مکتب رئالیسمhttps://offer13.blog.ir/post/789
مسعود بابالحوائجی: شاید به لحاظ کثرت آثار و تبحر در علوم گوناگون دربارهی هیچ شخصی به اندازهی جابربنحیان، در تاریخ ما اغراق و مبالغه صورت نگرفته باشد.
فردی که تاریخ تولدش را از ۱۰۱ هجری نوشتهاند تا اوایل قرن چهارم هجری، تاریخ و نیز نحوهی مرگش به همین ترتیب عجیب است با آن شهرتی که کسب کرده کاملا نامعلوم است.
ادعا شده بیش از دوهزار ورق نوشته به او منسوب است در یک کتاب ۵۰۰صفحهای و به نقل حاجی خلیفه در کشفالظنون بیش از ۶۰۰رساله؛ که محققان و مستشرقانی چون پل کراوس با صرف ۱۴سال تحقیق دریافتند اغلب آنها از وی نیست.
جالب است که زرکلی در الاعلام او را در صورت حقیقی بودن متعلق به قرن چهارم میداند و میگوید اگر شخصیتی واقعی باشد تنها یک کتاب دارد به نام «الرحمه».
از طرفی القاء میکنند شاگرد امام صادق است و صدها رساله در طب جبر و شیمی از ایشان نقل کرده اما علمای رجال بزرگ چون کشی و نجاشی و طوسی در فهرستهای رجالی خود حتا یکبار از او نام نبردهاند در حالی که اینان هر راوی اگر تنها یک روایت هم نقل کرده به تفصیل به او پرداختهاند.
امام ذهبی در تاریخ الاسلام و «السیر»از ابنخلکان نقل میکند که رسالههای کیمیایی که به او نسبت میدهند واقعیت ندارند.
در سرح العیون ابننباته آمده اسماعیلیان که گرایش به فن کیمیا داشتند این نام را وضع کردند و هرچه در کیمیا و خیمیاء مینوشتند به این نام منسوب میکردند چیزی که پل کراوس هم تأیید میکند که این نام نماد نویسندگان یک مکتب است نه یک فرد.
معروف است در رسائلش نوشته «سمعت من سیدی» این سید را شیعیانی که او را کوفی دانستهاند به جعفر صادق و دیگران به جعفر برمکی تأویل کردهاند اما کوفی بودن او هم انتحالی از سوی شیعیان است؛ موسوعهی رجالی خویی او را صوفی طرسوسی میداند.
ظاهراً مذهب گنوسیسم یا غنوصیه با خلق این نام قصد داشته برخی از دیدگاههای فلسفی خود را به مکتب صادق منتسب سازد، چنانکه الصفدی در الوافی بالوفیات آورده.
جالب است محتوای رسائل هم آنقدر غامض و مغلق و پیچیدهاند که در ریشهشناسی واژهی انگلیسی "gibberish" یعنی کلام جابر که به معنای بیهوده است گفتهاند از نام جابر گرفته شده چرا که محتوای رسائل او جملةً بسی غامض و نامفهوم بوده است. مثلاً هانری کربن که جابر را کیمیاشناس اسماعیلی مذهب میدانست به رمز (سین،م.ع) یعنی سلمان و محمد و علی در رسالهی ماجد اشاره میکند، همچنین باور افراطی به تقدم حروف بر یکدیگر مانند عین بر میم که باور رافضیان وباطنیه است.
اگر در اسامی رسالههایی که ابنندیم در الفهرستت برای او برشمرده تأمل کنیم این مطلب وضوح بیشتری هم مییابد.
با این وصف ادعاهای گزاف و عجیبی هم در این رسائل و نوشتهها مطرح شده مانند اینکه:
«ویُعلَمُ أنه لیس على وجه الأرض کتابٌ مثل کتابنا هذا، ولا أُلِّف ولا یؤلَّف آخر الأبد».
یعنی:
تا قیامت کسی مانند این کتاب ما نتواند که بنگارد..
آیتالله سید احمد مددی هم که از رجالیون برجسته مکتب سید خویی است در کتاب مناهج الاجتهاد وطرائق المحدّثین به صراحت وجود تاریخی فردی به نام جابر را منکر شدهاند و نوشتهاند:
با این عبارات.
"ولیس له وجود على أرض الواقع" إلى أن یقول عن التراث المنسوب لجابر "ولکنْ عند التحقیق التاریخی یتَّضح أن کل هذه النسخ لیس لها أیّ وجود فی الواقع ".
خلاصه مغزهایی نظیر ذبیحالله منصوریها در تاریخ نه تنها اندک نبودهاند بلکه همکاری و همدستیشان تا مرکز مطالعات استراسبورگ فرانسه امروزی هم امتداد یافته است.