اقوام سامی؛ بررسی تمدن و فرهنگ
(نگرشی انتقادی به پاره ای رفتارهای اجتماعی در ایران امروز)
توضیحات نویسنده درباره کتاب ها:
به نام خدا
بنده علی نسائی کفاش و نویسنده اهل کاخک گناباد، از فرصت های فراوانی که رکود و بیکاری در اختیارم گذاشت برای نوشتن چهار عنوان کتاب بهره برده ام.
کتاب اولم به کجا می رویم بوده که پس از مدتی با اصلاحات عمیق تبدیل به کتاب دیگری تحت عنوان روزمرگی های ملال آور زندگی شد و دارای فصول متعددی به شرح زیر است: پیش گفتار اول، پیشگفتار دوم، مقدمه اول، مقدمه دوم، احترام به مشاغل، آنارشیسم اجاره بها، مشتری، فرهنگ دقیقه نود، عجله، نسیه، منت گذاری، وفاداری، بیعانه، درآمد کسبه خرده پا، تکدی گری، تن پروری، کیفیت گریزی و کمیت طلبی، بنایی، دزدی، ترس از کار گروهی، توحید، فرهنگ ترافیک، آزادی، انتقاد، اعتناد بنفس، نه، همه فن حریف بودن ما، کتاب، مردم آزاری، نوبت گریزی و تقدم ستیزی، تبعیض، ضمانت، سرطان مدپرستی، جابجایی اولویت های زندگی، اسراف، بهداشت، گردش گری یا غارت گری؟، جهیزیه، خودخواهی، نتیجه گیری و منابع و مآخذ.
در این اثر که غالبا از تجربه های خود و گاه دیگران استفاده کرده ام، در واقع نقد اجتماعی و فرهنگی می باشد که کاملا برای امروز ما می تواند بسیار ملموس و در عین حال مفید به فایده بنظر برسد.
کتاب دوم بنده، اسلام از نظر اندیشمندان جهان که واکنشی به گفتمان دین ستیزی بوده و دارای فصول زیر است: پیشگفتار، مقدمه، اسلام، محمد(ص)، قرآن، تشیع، سادات، تعدد زوجات، اخلاق و عقلانیت، ما و غرب و منابع و مآخذ.
از آنجا که خودم دانش زیادی در این خصوص نداشتم؛ گزیده ای از سخنان و نوشته های دانشمندان عمدتا اروپایی را در آن درج کرده و در این کتاب پاسخ های درخوری به اسلام ستیزان داده و از این جهت مهم است که این عزیزان بی طرف بوده اند.
کتاب سوم ، اقوام سامی نیز از آن دسته کتاب هایی ست با رفرنس های متعدد، که اگر در بازار نشر موجود می بود اقدام به نوشتن آن نمی کردم. من در این اثر به عنوان فردی فاقد احساسات ناسیونالیستی دست به قلم برده ام و گفتمان موجود توده ها در خصوص اعراب را به چالش گرفته و ادامه چنین روندی را به حال امت اسلام و حتی خودمان بسیار زیان بار تشخیص داده ام که هم در تقابل آشکار با آموزه های اسلامی ست و هم در تقابا آشکار با حقوق بشر است و نفع همگان در این ست که این افکار را برای همیشه از خود دور کنیم که فوق العاده تنش زا و برخلاف مصالح کشور است.
ایران باستان در ترازو؛ این آخرین کتاب نیز در نوع خودش درخور توجه و تامل است و در قالب ۲۴ فصل نوشته شده؛ مطالبی که معمولا در کتاب های درسی نمی نویسند.
بنده تاریخ آن دوره مالامال از اغراق را مورد برسی و موشکافی قرار داده و بسیار متاسفم که فقط افراد انگشت شماری اقدام به نوشتن چنین آثاری می کنند و این چند دلیل دارد: یا نویسنده خودش شخصا آرزو اندیش است و یا اینکه به آن نقد دارد ولی صلاح نمی داند که آن را زیر سوال ببرد، یعنی حقیقت را قربانی مصلحت می کند، کاری کافرانه و نابخشودنی که به هیچ وجه موجه نیست. در یک کلام من نشان داده ام که ایران باستان وجود داشته اما تمدنی به این نام تقریبا در تاریخ ثبت نشده است. مطالعه این دوره یعنی تاریخ کشتارها' جنگهای بیشمار و در یک کلام تمدن سوزی و دیگر هیچ!
بخشی از مقاله «نقد کتاب واژه های دخیل در قرآن مجید»
نویسنده دکتر محمدحسین روحانی
«مسأله وام گیرى عربى از عبرى و دیگر زبان هاى سامى یا برعکس نبوده است; دست کم به این صورت غلیظى که سر آرتور جفرى نشان مى دهد نبوده است; مسأله ریشه گیرى و زایش از یک مادر واحد در کار بوده است.
وى ضمن بحث از (عنصرهاى سامى بسیار باستانى) مى گوید: در جاى دیگرى اشاره کرده ایم که زبان هاى سامى در بسیارى از کلمات و ضمیرها و شماره ها با یکدیگر همانندى دارند و این همانندى به گونه اى است که خویشاوندى میان آنها را ثابت مى کند. این بحث, براى شناخت پرورش و فرگشت هر یک از این زبان ها در درازاى تاریخ تا رسیدن به صورت اخیر آن, به ما کمک مى کند. دانشمندان سامى شناس [خاورشناسان باخترى] کوششى در خور ستایش در مقایسه این زبان ها با یکدیگر از نگاه صیغه ها و واژگان و صرف و اعراب و اصوات انجام داده اند و ما مى توانیم سودهاى فراوان از پژوهش هاى آنان ببریم و تاریخ بسیارى از پدیده هاى زبانى را دریابیم و قدیم و جدید هر کدام را بازشناسیم.
پس اگر تشابهى میان دو زبان از این زبان ها در مورد یک پدیده ببینیم و به دیگر زبان ها بازگردیم و همان تشابه را بازیابیم, این بدان معنى خواهد بود که آن پدیده باستانى است و از روزگارى ریشه مى گیرد که آن زبان ها یکى بوده اند. گاه تشابه در یک پدیده در دو زبان غیر همسایه پیش مى آید و این یا ممکن است ناشى از یک ریشه باستانى باشد یا پیامد رخ دادن فرگشتى تاریخى در هر دو, که به یک نتیجه کشیده است. اما اگر دو زبان همسایه باشند, مانند عربى و آرامى, ممکن است این پدیده باستانى باشد و از روزگار یکى بودن آنها ریشه گرفته باشد و یا ناشى از اینکه یکى از دیگر اثر پذیرفته است. این نشان مى دهد که گذشتگان ما هنگام پژوهش درباره واژه هاى دخیل در عربى ما [عربى هزار و چندصد ساله کنونى] دایره کار را گسترده گرفته اند و بیش از اندازه لازم, واژه بیگانه در عربى فرض کرده اند.
اینان در برابر واژه هاى بسیارى ایستاده گفته اند که اینها سریانى یا آرامى اند, ولى به این مطلب توجه نکرده اند که گروهى از این واژه ها به یک ریشه سامى باستانى برمى گردند. از این رو, نباید گفت که سریانیان آنها را از اعراب گرفته اند یا اینان از آنان; باید گفت: اینها واژه هاى سامى باستانى اند که سامیان آنها را در زمان اتحادشان و پیش از پراکنده شدن گویش هاشان, به کار برده اند. دیرترها این زبان ها تکامل یافته به صورت زبان هاى مستقل در آمده اند که هر کدام نشانه ها و ویژگى هاى صرفى و غیر صرفى خود را پیدا کرده است.
مثال دیگرى مى زنیم که آشوب گسترده اى میان خاورشناسان به پا کرد و آن ادعاى فولرس (1857 ـ 1909م) بود گویاى اینکه قرآن کریم در آغاز کار (اعراب) (زیر و زبر) نداشته زیرا به گویش قریش بوده است و این گویش ـ به گمان او ـ اعراب نداشته است. این گویش به گفته او با گویش اشعار جاهلى که فرمانبر قواعد دستور زبان عربى است, متفاوت بوده است. فولرس سخن خود را بدین سان دنبال مى کند که: این نحویان متأخر بودند که قرآن را به صورت زبان اعراب دار بدویان درآوردند. بسیارى از خاورشناسان, از آن میان بوهل و نولدکه و گایه این رأى را به سختى رد کردند. یوهان فوک مى گوید: (قدیم ترین اثر از آثار نثر عرب یعنى قرآن, بیشترین اندازه دگرگونى صرفى را در خود نگه داشته, گرچه به اندازه شعر جاهلى آشکار نیست (زیرا در اینجا شیوه هاى عروض و قافیه مجالى براى شک درباره معرب بودن واژه هاى آن به جا نمى گذارد), ولى در قرآن کریم نیز موارد فراوانى است که شیوه گفتار اختیارى است و این گونه گفتارى گمانى به جا نمى گذارد که قرآن مجید هم اعراب کامل داشته است. به این چند آیه بنگرید: اِنَّمَا یَخشَى اللَّهُ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ (فاطر/35/28); اِنَّ اللَّهَ بَرِئَ مِنَ المُشرِکینَ وَ رَسُولَهُ (توبه/9/3); وِ اِذا ابتَلَى اِبراهیمَ رَبُّهُ (بقره/2/124); و اِذَا حَضَرَ القِسمَةَ اُولُو اَلقُربَى (نساء/4/8)21.
این گونه گفتارها که در قرآن فراوان است, گمانى به جا نمى گذارد که این کتاب هم از آغاز داراى اعراب (زیر و زبر) بوده است. از این آیات و آیه 130 از سوره 16 (نحل) که قرآن را (عربى مبین) مى خواند, برمى آید که محمد(ص) را با قوم خویش میان زبان قرآن و زبان اعراب یعنى بدویان, فرق چندانى نبوده است).
از میان دلایلى که باطل بودن گفته فولرس را اثبات مى کند این است که درباره هیچ قبیله اى از قبایل عربى شمالى دیده یا خوانده نشده که گویشى رایج ولى تهى از قواعد نحو عربى داشته باشد. باز یکى از چیزهایى که فولرس فراموش کرده (یا خود را درباره آن به فراموشى سپرده) این است که قرائت هاى قرآن کریم توقیفى است و عیناً از پیامبر(ص) دهان به دهان و سینه به سینه روایت شده است. اگر او قرآن را با گویشى بى اعراب (زیر و زبر) بر یاران مى خواند, با توجه به چیرگى و گسترشى که امپراتورى او پیدا کرد, همه گویش هاى اعراب دار پیرامون خود را از میان مى برد.
اگر به تاریخ زبان هاى سامى بازگردیم و این مسأله را بر آن عرضه داریم, براى مان آشکار مى گردد که گفته فولرس و کاله فاقد سند تاریخى است زیرا إعراب (زیر و زبر) در عربى فصیح, ویژگى تازه پدیدى نیست که مسبوق به عدم باشد و در میان برخى از قبیله هاى عربى و در برخى از گویش هاى بیابانى ایشان پدید آمده باشد بلکه یک ویژگى سامى باستانى که در آن با آکادى در پاره اى موارد و با حبشى و دیگر زبان هاى سامى در دیگر موارد, اشتراک دارد. در سال 1929 دانشمندان سامى شناس (خاورشناسان باخترى) در رأس شمر در لاذقیه در نزدیکى جایى که در گذشته اوگاریت خوانده مى شده است, نبشته هاى بسیارى پیدا کردند و با کوشش بسیار به آوانگارى و قرائت آن پرداختند و سرانجام همه رموز آن را بازیافتند. دانسته شد که زبان نبشته ها نزدیک به زبان هاى سامى و عربى باستانى است. از این رو, آن را به نام جاى آن (زبان اوگاریتى) خواندند. آنان دیدند که إعراب (زیر و زبر) در این زبان اوگاریتى به سان عربى شیوع گسترده دارد. نیز در این زبان خاصیت (غیر منصرف بودن) را یافتند که گمان مى رفت فقط ویژه عربى است.
بودن واژه هاى بیگانه در قرآن مجید هم درست است و عربى بودن قرآن کریم نیز درست, زیرا هیچ زبانى نمى تواند از واژه هاى بیگانه تهى باشد. دانش زبان شناسى و مردم شناسى نوین مى گوید که هیچ زبان یا قوم یا نژاد (خالص) و نابى در هیچ نقطه دنیا نیست مگر زبان یا قوم پرت و پس افتاده اى از کاروان دانش و فرهنگ و شبکه پیوندهاى اجتماعى. هر یک از اینها (کمال) خود را از راه آمیزش و داد و ستد اجتماعى و در درازاى روزگاران به دست مى آورد. بلى فرق است میان زبان خوار شده اى (عمداً خوار گردانیده شده اى) مانند فارسى که پیرامون 90 درصد واژگانش وام گرفته بیگانه است و زبان زنده اى مانند عربى که حتى در زمان ما در عین سر و کار داشتن با صدهاهزار واژه علمى و صنعتى (و نیاز داشتن بدان), یک درصد هم وام نگرفته بلکه همه را از فرهنگ خود و با کار و تلاش توانفرساى خود ساخته است.
کهن جامه خویش آراستن
به از جامه عاریت خواستن
از نگاه اعتقاد رسمى, هیچ زبان مذهبى و مقدسى در کار نیست بلکه همه زبان هاى جهان در یک تراز هستند و برترى مشخصى بر هم ندارند زیرا همگى آیات خدا هستند: از نشانه هاى او گوناگونى زبان ها و رنگ هاى شماست. هر زبان به یک دریا مى ماند. در آن اندازه هاى فراوانى مایه هاى زندگى بخش و سودمند است و پاره اى جاندارهاى زیانمند. هر زبانى حامل یک فرهنگ بزرگ دراز دامن تاریخى با انبوهى آثار علمى و ادبى و هنرى است و مقادیر بى کرانى خرافات و مهملات و موهومات. زبان هاى فارسى و انگلیسى و ایتالیایى و آلمانى و روسى و جز آن, به همان اندازه مذهبى هستند که زبان عربى و عبرى و سریانى. به سادگى مى توان استدلال کرد که این چنین برداشتى, مستند به فحواى آیات قرآن مجید است...»
«تقسیم گروههای انسانی به نژادهای پست و برتر و سپس تقسیم نژاد سفید به آریا و سامی به کمک زبانشناسی در حقیقت و عمل یک ردهبندی و تقسیمبندی سیاسی با مقاصد اقتصادی طبقاتی و استعماری است و پایه و اساسی در علوم طبیعی، علوم اجتماعی و تاریخ ندارد.» (21)
دربارهی نژاد «سامی» و «آریا» میتوان در بررسی چگونگی استدلالهای نظریهپردازان نشان داد که هر وقت زبانشناسان خواستار نشان دادن حدود و ثغور یا محل زندگی اولیه یا خطوط مهاجرتی گروههای زبانی معینی هستند، از اقوامیکه بهنظرشان بر پایهی مشترکات زبانی در یک گروه قرار میگیرند یاد میکنند، و هر وقت نظریهپردازان نژادی در صدد اثبات «همنژادی» اقوامی برمیآیند از مشترکات و مشابهات زبانشناسی آنان سخن میگویند.
البته در طول تاریخ و از زمانهای بسیار دور در مناطق مختلف جهان اقوام و قبایل و گروههای انسانی متعدد و مختلفی زندگی میکردهاند که زبان، فرهنگ و نام خودشان را داشتهاند و با یکدیگر چه از نظر فرهنگی بهمناسبت مهاجرتها، مبادلات تجاری، جنگها و صلحها مربوط بودهاند، اما در هیچ کتیبه یا سند تاریخی، هیچ قومی به خود نام «سامی» نداده است:
«عهد عتیق از اقوامی سخن میگوید که از سام منشأ گرفتهاند، بی آنکه آنان را سامیها یا سامی بنامد.» (22)
با توجه به آنچه گفته شد، این پرسش مطرح میگردد که امروزه چگونه میتوان در تعیین هویت تاریخی، قومی و فرهنگی، تعلق داشتن به یک قوم را که اصولاً بدین نام و نشان وجود نداشته است، ملاک و پایهی استدلالها و بررسیها قرار داد.
دانش امروزی اثبات میکند که فرضیههای نژادی از بیخ و بن نادرست است و نمیتوان جامعهی انسانی را به استناد تفاوتها در مشخصات ظاهری جسمانی، به «نژادها» ردهبندی نمود، سپس این ردهبندی را به فرهنگ و تمدن و استعدادهای فکری و ذهنی تعمیم داد و در درون یک «نژاد» معین نیز دست به تقسیم داخلی زد و آنرا به گروههای کوچکتری، که باز هم باید از لحاظ صفات جسمانی و مشخصات فرهنگی متفاوت بوده و یکی بر دیگری مزیت و برتری داشته باشد تقسیم نمود.
همچنین، بررسیهای زبانشناسی نشان میدهد که زبانشناسی نمیتواند پایه و اساس قومشناسی یا چیزی شبیه آن باشد و با مقایسهها و تحلیلهای زبانشناسی نمیتوان نوعی ردیابی و «فسیلشناسی» زبانی راه انداخت و بر اساس آن انسانها را به «نژادها»ی مختلف تقسیم و برایشان «وطن اولیه» و «زبان اولیه» تعیین کرد. (23)
پروفسور شاپور رواسانی/نادرستی فرضیه های نژادی آریا، سامی و ترک/ص86-88