زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

تفاوت زرتشت و پیامبران ابراهیمی در تبلیغ آیین

«...[یکی از] ویژگی[های] رهبری پیامبران ابراهیمی...،آنستکه پیامبران ابراهیمی برای پیشبرد اهداف و برنامه های انقلابی خود رأس هرم قدرت را نشانه گرفته و آماج تهاجمات تبلیغی خود قرار می دهند. رسالت آنها نبرد با طاغوت زمانه است که دشمن عینی توحید و پشتیبان اصلی مذهب شرک و ستم اجتماعی می باشد؛ و هرگز همچون فلاسفه،"پیامبران شرقی" (کنفسیوس، بودا و...) و نظریه  پردازان برج عاج نشین غربی برای تبلیغ دین و آئین خود دست به دامن دربارهای پادشاهی و قدرتهای  سیاسی زمانه نشدند.

این ویژگی...را میتوان با آنچه تاریخنگاری رسمی"زرتشتی"درباره پیامبر افسانه ای خود میگوید، مقایسه نمود. طبق این اسناد، طی ده سال تبلیغ و دعوت دینی در درون اجتماع، تنها یک نفر به زرتشت میگرود! (تاریخ ایران، جلد اول،631). وی ناگزیر به دربار گشتاسب روی آورد و از او یاری جست؛ و تنها با تکیه بر قدرت و امکانات دولتی گشتاسب بود که دین او منتشر شد:"او بود که حربه و تکیه گاه زرتشت و اهورا شد و آئینی را که به زنجیر بسته بود و توان حرکت نداشت، از قید رها کرد"(فروردین یشت اوستا). اما چون پادشاهان پسین از حمایت این مذهب دست برداشتند، دوباره به انزوای تاریخی دچار شد؛ تا آنکه پادشاهان ساسانی آنرا با ترکیبی جدید به زور حاکم گرداندند! اصول عقاید و احکام اجتماعی و اخلاقی دین مزدیسنا هیچ پیوند و سنخیتی با نیازها، گرایشها و آرمانهای مردم ستمدیده نداشت؛بطور یکجانبه و افراطی از سلطه ومنافع  اربابان زر و زور و تزویر حمایت میکرد؛ و رنجبران و محرومان را تحقیرکرده و خواهان تشدید ستم و سرکوب و استثمار آنها بود! (نگاه کنید به "تاریخ سیاسی ایران باستان"،بخش دوازدهم).


محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ /ص346

تشکیل پان ترکیسم و قهرمان سازی از چنگیز و آتیلا

«آرمینیوس وامبری که در خدمت استعمار انگلستان بود: «... در مدت اقامتش در استانبول کوشش می کرد توجّه روشنفکران ترک را به خویشاوندی نژادی و فرهنگی شان با ترک های آسیای مرکزی جلب کند.»(45) وامبری «... با بسیاری از ترک ها تماس و با سلطان عبدالحمید شخصاً دوستی داشت... او از رابطه ی قومی و زبانی میان ترک ها و مغول ها سخن می گفت و نظریّاتی را که بوسیله ی دانشمندان بلغاری تکامل یافته بودند ارائه می داد. آنها ترک ها، فنلاندیها، بلغاریها و استونی ها و دیگر اقوام را در گروه تورانی قرار می دادند.»(46) وامبری که می کوشید در رقابت استعماری روسیه و انگلستان در آسیا دشمن نیرومندی در برابر روسیه به وجود آورد، سخت پان تورکیسم را تبلیغ می کرد و بر مسئله ی خویشاوندی ترک ها و مغول ها تکیه می نمود و معتقد بود که ترک های اصلی از نسل مغول ها هستند نه تاتار، و نظر می داد که اقوام ترک در هجوم هون ها به اروپای شرقی شرکت داشته اند.(47) 
مجسمه آتاترک در اسرائیل
 یکی از نتایج خویشاوند شمردن ترک ها و هون ها این شد که آتیلا و چنگیز از جانب پان تورانیست ها و پان تورکیست ها بعنوان قهرمانان بزرگ تاریخ ترک مورد تکریم و تجلیل قرار گرفتند. ضیاء گوک آلپ در اشعار خود می گوید: «... آتیلای من، چنگیز من، این قهرمانان که شهرت بزرگ نژاد مرا می سازند دچار تهمت و افترا شده اند در حالی که کمتر از اسکندر و سزار نبوده اند.»(48) نکته ای که مورد توّجه گوک آلپ و بسیاری از پان سازها و پان بازها در همه ی اقوام و ملل قرار نگرفته و نمی گیرد این است که چه آتیلا، چه چنگیز و چه سزار و اسکندر و همتایانشان از سایر اقوام و ملل، از نظر تاریخ و تمدّن بشری در سطح بسیار نازلی قرار دارند زیرا تجاوز، خونریزی و کشتار و غارت از طرف هر کس و رهبر و پیشوای هر قوم و نمایندگان هر ملّت و طبقه ای صورت گیرد کاری غیرانسانی و غیراخلاقی است و تجاوز به حیات انسانها، بدون توّجه به قومیّت متجاوز و متجاوزان چه در گذشته های دور یا نزدیک و چه در زمان حاضر انجام گرفته باشد محکوم و مردود است. نه فقط تجاوز و ظلم و غارت بلکه باید متجاوز، ظالم و غارتگر را در همه ی اشکال آن محکوم دانست و رد کرد نه اینکه متجاوز خودی را «فاتح» شمرد و به او افتخار کرد امّا متجاوز بیگانه را «وحشی و غارتگر» دانست و به او لعنت فرستاد.»
پروفسور شاپور رواسانی/نادرستی فرضیه های نژادی آریا، سامی و ترک/ص102-103
پاورقی هادر این لینک

گزارش آیت الله طالقانی از ماجرای فرقه دموکرات در آذربایجان و رفتار نظامیان پهلوی


«طالقانی در بخشی از گزارش «مشاهدات من در زنجان» درباره اتهام بی عفّتی در میان دموکراتها آورده  است که من مدرکی به دست نیاوردم، ولی «باید اعتراف نمود که تمام بی عفّتیهایی که سراغ می دادند، به اندازهء یک روز جمعه تابستان در دربند، در شمیران، نبود»1
همچنین در گزارشهای شفاهی او آمده است:
«قبلاً به ما گفته بودند دموکراتها همه را سر بریده اند و اموال مردم را غارت و تاراج کرده اند و چنان زمینه ذهنی ای برای ما آماده کرده بودند که ما فکر می کردیم از شهر چیزی باقی نمانده است؛ ولی وقتی به آنجا رفتیم، دیدم با آنکه دموکراتها نیز چنین اقداماتی بر ضدّ مخالفان آن انجام داده اند، ولی بیشتر اقدامات وحشیانه و غیرانسانی، از جمله چپاول و اموال مردم، تجاوز به ناموس و غیره، از جانب ارتشیها بوده است.»2
1-مناره ای در کویر،ج1،ص379
2-طالقانی و تاریخ،ص79.
به نقل از«پیک آفتاب،پژوهشی در کارنامه و اندیشه نامه آیت الله سیدمحمود طالقانی-ص78-79/محمداسفندیاری.

فرهنگ و بینش دینی عرب قبل از اسلام

«غالبا چنین تصور می شود که فرهنگ و بینش دینی در شبه جزیره عربی رشد چندانی نداشته و اعراب عقب مانده تر از دیگر اقوام بوده اند؛ پنداری که سخت در تضاد با واقیعات تاریخی است. تثبیت این پندار ریشه در بی مهری و کینه توزی دینی و نژادپرستانه تاریخ نگاران یا بهتر بگویم تاریخ سازان  ایرانی، مسیحی و یهودی دارد. فرهنگ معنوی (شعر و ادب و جهان بینی دینی و  زیبایی شناسی و نظام  ارزشی) در میان اعراب عصر "جاهلیت"1 رشد چشمگیری داشته است؛ و اگر جز این بود، آنها  آمادگی پذیرش بعثت توحیدی محمد2  را نمی داشتند. باری، اعراب "جاهلی" برخلاف مشرکین یونانی، رومی وغیره  اللّه را آفریدگاری بزرگ و نادیدنی می دانستند:

"و اگر از آنان(کافران)بپرسی:چه کسی آسمانها و زمین را آفرید، و خورشید و ماه را فرمانبر(درخدمت نیازهای حیاتی شما)گرداند؟خواهند گفت: الله! پس(با آنکه به عقل و فطرت خود خدا را می شناسند)به کدام بیراهه کشیده  می شوند؟"(عنکبوت،61)؛
"و اگر از آنان (کافران)بپرسی: چه کسی آنها را آفرید؟ خواهند گفت: الله! پس(اگر باور دارند)بسوی کدام بیراهه رانده میشوند؟" (زخرف،78)؛
"واگر از آنان (کافران) بپرسی:چه کسی آبرا از آسمان فرستاد و زمین را پس از مرگش زنده کرد؟ خواهند گفت:الله! بگو سپاس و ستایش از آن خداست؛ ولی بیشتر آنها (در ضرورت یگانگی خدا )تعقل نمی کنند"(عنکبوت،63).
ایزوتسو پژوهشگر ژاپنی قرآن با اشاره به آیات فوق تأکید می کند که مشرکان عرب الله را آفریننده  هستی و حیاتبخش می دانستند؛و حتی بهنگام خطر موقتا یکتاپرست هم می شده اند : "تنها شکایتی که قرآن بر ضد اعراب جاهلی از این لحاظ دارد، آنستکه اعراب بت پرست نمی توانند نتیجه لازم را از  اعتراف به اینکه خدا خالق جهان و بخشنده زندگی است، بگیرند؛ و آن اینکه تنها خدا را بپرستند و به پرستش جز او نپردازند...اعراب بت پرست در هنگام ضرورت و نیاز، که واقعا احساس خطر مرگ می کردند به یکتاپرستی موقتی و آنی ظاهری پناه می بردند؛ بی آنکه هیچ توجهی به لوازم چنین عملی مبذول دارند" (خدا و انسان در قرآن، صفحات 128-129)"
اعراب "جاهلی" خدا را چندان بزرگ می دانستند که اصولا خارج از تصور بشر بوده و نمی توان او  را مانند دیگر خدایان تجسم کرد و برایش تندیس ساخت؛ کما اینکه اعراب هرگز برخلاف یونانیها و  رومیها که برای زئوس و ژوپیتر پیکره هایی تراشیدند، مجسمه ای برای الله نساختند.
اعراب باز برخلاف دیدگاه فلاسفه یونانی، که خدا را در جهان هیچکاره کرده بودند، حتی در پاره ای از امور انسانی نیز الله را مؤثر می دانستند؛ زیرا پیمانها و قرادادهای خود را با "بسمک اللهم" می نگاشتند. اما آنها الهه های خود چون لات و عزی و منات را "دختران خدا" نامیدند، الله را در جایگاه "یگانه  پروردگار هستی" نپذیرفتند و صفات ذاتی او چون حق و عدل و سبحان و رحمان را هم به انگیزه های  اجتماعی (و نه ناتوانی ذهنی) نادیده گرفتند. آنها به یگانگی پروردگار هستی و رحمانیت (رحمت عام و فراگیر) او کفر ورزیدند:

"به رحمان (آنکه رحمتش همگان را فرا گرفته است)کفر می ورزند. بگو: او پروردگار من است. خدایی جز او نیست. به او توکل کردم و بازگشتم بسوی اوست"( رعد،30)؛
آنها حتی آماده بودند در صورت تغییرات دلخواه در قرآن، دین نوین را بپذیرند!

"و هر گاه آیتهای ما بر ایشان خوانده شود-(بر) آنانکه به دیدار ما امیدوار نیستند–آشکارا گویند: قرآنی جز این بیاور یا تبدیلش کن! بگو: مرا نرسد که آنرا به دلخواه خود (و شما)تبدیلش کنم. پیروی نمی کنم جز آنچه را که بر من وحی می شود" (یونس، 51).

1- این واژه مورد سوء استفاده این نژادپرستان تاریخ ساز است؛ در حالیکه مراد قرآن و پیشوایان اسلام از کاربرد این واژه آنستکه اعراب به حقیقت هستی (توحید نظری و اجتماعی) "جاهل" بوده اند؛ نه آنکه "بی فرهنگ" بوده اند. این جهالت به همه اقوام پیش از بعثت توحیدی محمد قابل تعمیم است؛ چه آنها که اساسا مشرک بوده اند، و چه آنها که ادیان توحیدی پیشین را به شرک آلوده بودند.*

2-اگر همه اسناد تاریخی و باستان شناختی را هم کنار بگذاریم، تنها نزول و نگارش قرآن (بر پوست) به حکم عقل خبر از حاکمیت فرهنگ و  ادبیات نوشتاری در میان اعراب می دهد؛ و خط و ادبیات هم نشانگر وجود قرنها تمدن و زندگی تجاری
-اقتصادی و مناسبات با دیگر اقوام است. آنچه در کانون توجه و استناد ایندسته از مورخین است، اعراب بادیه نشین است که بنا بر طبیعت زندگی خود، پیش و پس از اسلام، همچون دیگر طوایف بیابانی از عجم زندگی "نیم وحشی" خود را ادامه دادند. بیابان نشینان اصولا نمی توانند تابع پیمانها، ارزشها و پیوندهای زندگی مدنی باشند (تؤبه، 79) و روش زندگی اجتماعی آنان از تاریخ تمدنهای کهن عربی جداست.

محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ /ص287-289

*ادمین وبلاگ: «...کتاب جواد علی را ببینید، 10 جلد این کتاب در رابطه با تاریخ جاهلیت است. انصافاً در این کتاب می بینیم عرب جاهلی حتی در معارف هم نظر داشته است. این کتاب به خوبی نشان می دهد که چقدر از اموری را که ما فکرمی کنیم برای اولین بار درمیان ما ابداع شده، در میان اعراب جاهلی متعارف،مأنوس، و معهود بوده است.» مصطفی ملکیان/مشتاقی و مهجوری/ص370-371

ملیت حقیقی، ملیت مجازی و پیوند آن با ناسیونالیسم و شووینیسم

«واژه ملیت نیز نیازمند توضیح است. ملیت در جامعه شناسی نوین گویای تعلق انسانها به یک مجموعه  تاریخی –فرهنگی و یا سیاسی بنام "ملت"  است که در عصر بورژوازی با حقوق شهروندی از یکسو  و منافع طبقه حاکم (دولت و مالکان ابزار تولید) از سوی دیگر گره خورده است.
در ناسیونالیسم و  نژادپرستی، با دو"ملت" روبرو هستیم: "ملت حقیقی"پنهان و "ملت مجازی "آشکار. در تبلیغات  آشکار و بیرونی این دو گرایش بهم پیوسته، یک"ملت مجازی" ظاهرا بزرگ معرفی می شود (مثلا  "ملت ایران" در تبلیغات ناسیونالیستها و نژادپرستان ایرانی)؛ اما در انگیزه و هدف پنهان خود تنها  باور به یک "ملت حقیقی" براستی کوچک (قوم فارس؛ و نه "ملت ایران") موجود است که باید بر دیگران تسلط و برتری یابد. در تفکر پنهان ناسیونالیسم و نژادپرستی، دایره ملیت بسیار تنگ و اندازه  ملت بسیار کوچک است.1

اما کارکرد سیاسی-اجتماعی "ناسیونالیسم"در همه جا و همه اشکال یکسان نیست؛ و در این زمینه، ناسیونالیسم ارتجاعی سرکوبگر (شووینیسم) در برابر"ناسیونالیسم آزادیخواه و استقلال طلب"، که اصولا نباید ناسیونالیسم خوانده شود، قرار می گیرد. باید یادآور شوم که ناسیونالیسم چه آنجا که با  نژادگرایی در هم می آمیزد و چه آنجا که بر پایه پیوندهای خونی و فرهنگی و تاریخی شکل می گیرد، اساسا خصلت ارتجاعی و شووینیستی و توسعه طلبانه دارد. اما در عصر استعمار و امپریالیسم، که توسعه طلبی به ناسیونالیسم جوامع سلطه گر پیوست، جنبشهایی مردمی در جهان تحت سلطه و استثمار  بر پایه استقلال و آزادی از سلطه گران پدیدار شد که به غلط به جنبشهای ناسیونالیستی شهرت یافته اند: انقلاب ضد استعماری مردم چین به رهبری دکتر سون یات سن؛ نهضت ضد استعماری هند به رهبری  گاندی؛ جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق؛ نهضت ملی شدن کانال سوئز به رهبری عبدالناصر؛ انقلاب مسلحانه مردم الجزایر و... از آنجا که در ادبیات سیاسی –تاریخی  معاصر انگ ناسیونالیسم بر پیشانی جنبشهای مردمی نامبرده خورده است، آنها در اینجا"ناسیونالیسم آزادیخواه واستقلال طلب" نامیده شده اند تا در ماهیت و کارکرد از جنبشهای واقعا ناسیونالیستی با خصلت ارتجاعی –شووینیستی متمایز گردند. در این رابطه باید به تفاوت بنیادی ناسیونالیسم و میهن دوستی نیز اشاره کنم که عمدا نادیده گرفته می شود. ناسیونالیستها در جوامع تحت سلطه به دروغ خود را میهن دوست یا وطن پرست می نامند؛ در حالیکه رهبران سیاسی و فرهنگی این نهضتهای ارتجاعی-شووینیستی وابسته به سلطه گران جهانی بوده و در راستای اهداف آنها خلقهای میهن خود را هم سرکوب کرده اند .
پروژه های ملت سازی بر پایه سرکوب خشن قومی و تاریخ نگاری دروغین در  ایران و عراق و ترکیه و افغانستان و غیره اساسا از سیاستهای استعماری و امپریالیستی بوده است که بدست این رهبران بومی پیاده گشته است؛ و ناسیونالیسم آنها هم نتیجه این"ملت سازی"ها بوده است. اما میهن دوستی راستین را در جنبشهای مردمی ضد استعماری و ضد امپریالیستی، که از آنها یاد شد، می توان مشاهده کرد. در این جنبشها بر دستاوردهای  ارزشمند تاریخی همه اقوام میهن در مسیر استقلال و آزادی و توسعه تکیه می شود، و نه بر"برتری ذاتی و فرهنگی" قوم مسلط بر میهن و آنچه که از"نیاکان مقدس" این قوم به ارث رسیده است.

دکترین ناسیونالیسم (و نژادپرستی) در جوامع سلطه گر همچنین در پیوند بنیادی با "منافع اقتصادی" و  سیاستهای توسعه طلبانه طبقه سرمایه داری حاکم بر این جوامع است. بگفته گیدنز، ناسیونالیسم به طبقات مسلط امکان می دهد که "منافع ملی" را بازتعریف کنند و برای استبداد و استثمار به آن متوسل شوند؛ و اگر ناسیونالیسم بمثابه یک مرام به نظام "ملت-دولت" پیوند یابد، به توتالیتاریسم و "کنترل"  و "ترور" راه می برد (کتاب "ملت –دولت و خشونت").

نکته پایانی آنکه ناسیونالیسم و نژادپرستی برای تثبیت ایدئولوژیک خود اغلب در یک "الهیات ویژه  قومی-نژادی"، که شرک مجسم است، توجیه و تبیین می شوند. در این الهیات، یک قوم و نژاد ذات "اهورایی" و دیگر اقوام و نژادها ذات "اهریمنی" می یابند! این قوم و نژاد "نظر کرده" و "برگزیده" خداوند بار یک رسالت الهی را نیز بر دوش می کشد؛ رسالت پاکسازی قومی-نژادی در جهان و اثبات سروری قوم و نژاد"برگزیده" خداوند!

در یک جمع بندی و سنجش فشرده باید گفت که ناسیونالیسم و نژادپرستی، هر دو مرام، با استثمار(سرمایه داری)، سلطه(استبداد و استعمار و امپریالیسم) ،قهر(سرکوب و پاکسازی قومی –نژادی )و نفرت پراکنی (دشمن تراشی و کینه توزی و جنگ افروزی) در پیوندی جدایی ناپذیر هستند (کتاب "امام علی و ستون پایه های سیاست حق مدار"، بخش چهارم) . در تبیین جامعه شناختی-تاریخی  قرآن، باستان گرایی طبقات اشرافی و ثروتمند چالش اصلی بعثت های توحیدی پیامبران بوده است؛ و البته تجربه تاریخی نشان داده است که باستان گرایی و شرک و اشرافیت از شناسه های دو پدیده ناسیونالیسم و نژادپرستی  هستند:

"(مشرکان) گویند:ما نیاکان خود را برآئینی یافتیم و ما نیزدرپی آنها برهدایت هستیم! و بدینگونه درهیچ شهر و دیاری پیش ازتو پیامبر بیم دهنده ای نفرستادیم جزآنکه ثروتمندان آن دیار گفتند ما نیاکان خود را برآئینی یافتیم و از آنچه برجای گذارده اند پیروی خواهیم کرد. (پیامبرشان )گفت: (حتی) اگرمن آئینی هدایت کننده تراز آئین نیاکان شما آورده باشم(بازهم آنها را پیروی میکنید)؟! آنهاپاسخ دادند ما به آنچه شما آورید(در هر حال) کافریم! "(زخرف،22-24)"

"آگاه باشد و بترسید! بترسید از فرمانبری مهتران و بزرگانتان که (به سبب "شرف" و جاه خود) گردنکشی کردند؛ به گوهر خود فخر فروختند و نژاد خود را برتر و بالاتر دانستند؛ و بر پروردگارشان نسبتهای زشت روا داشتند (مدعی شدند که خداوند اقوام و نژادهای بشری را نابرابر آفریده؛ برخی را برای سروری و فرمانروایی، و برخی را برای بندگی و فرمانبری آفریده است)" (نهج البلاغه، خطبه قاصعه).

پاورقی:

1-یک نگاه اجمالی بر دعاوی ایرانیان وابسته به این جریان در پایگاههای اطلاعاتی و شبکه های اجتماعی آنها این سخن را به روشنی اثبات می کند: ترک و عرب و لر و بلوچ و کرد و ترکمن و غیره بدلایل نژادی و یا فرهنگی از "ملت ایران" نیستند؛ مسیحیان ایرانی از آغاز"مهاجر"بوده اند؛ روشنفکران ایران که بر جمهوریت و مردم سالاری پای می فشارند، و بویژه کسانی از آنها که گرایش چپ دارند، از "خائنین به ملت ایران" هستند؛ آنها که تاریخ نگاری دروغین و شاه محور را نقد کنند، "دشمن ایران و ایرانی" بشمار می روند؛ و از همه مهمتر آنکه انبوه جمعیت مسلمان با هر گرایش سیاسی و اجتماعی، که اکثریت مردم ایران را تشکیل می دهند، ایرانی بشمار نمی آیند! خودتان برآورد کنید که چه کسانی در "حقیقت" دارای ملیت ایرانی بوده و "ملت ایران" را تشکیل می دهند: تنها عده قلیلی سلطنت طلب اشرافی مدعی "نژاد آریایی"؟! و "فرهنگ پارسی"؟! که بر دینهای مجاز زرتشتی و یهودی و بهایی هستند؟!    


محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ /ص92-94