ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
درباره انوشیروان و عدالت اش زیاد شنیده و خوانده ایم تا جایی که کلمه عادل به نزد برخی تبدیل به پسوند نام انوشیوران شده! و حتی سعدی در آثار اش از او یاد کرده است. اما کاوش در منابع تاریخی مشخص می کند که این لقب، توسط درباریان اش به او اعطا شده، و احتمالا بعد از کشتار و قتل عام فریب کارانه و ناجوانمردانه ای بود که نسبت به جنبش مزدکی ها به راه انداخت. در مطلب ذیل به دو واقعه تاریخی اشاره می کنیم تا مشخص شود که انوشیوران عال بود یا متوحش؟!
«پس از قتل عام گسترده ای که سیف ذی یزن در یمن از حبشیان به راه انداخت و اکثریت آنان را کشت و باقی مانده را به بردگی گرفت در یک غافلگیری غلامان حبشی او را کشتند، خبر به انوشیروان رسید، سخت آشفته شد و باز وهرز را به یمن فرستاد با چهار هزار مرد و بفرمود که هر که به یمن اندر است از حبشه، همه را بکش، پیر و جوان و مرد و زن و بزرگ و خرد و هر زنی که از حبشه بار دارد، شکمش را بشکاف و فرزندان بیرون آور و بکش، و هر که موى او جعد است اندر یمن بکش، و هر که هواى حبشیان خواهد و میل کند بدیشان بکش، پس وهرز به یمن آمد و همچنین کرد و نامه کرد به نوشروان که هر چه فرمودى کردم و یمن را پاک کردم از حبشه و از نسل ایشان. نوشروان نامه کرد به احماد و گفت صواب کردی»1 تاریخ بلعمی جلد 2 ، برگه 1037
«پروکوپیوس ، مورخ نامدار رومی که شرح نبردهای ایران و روم را نوشته است می نویسد: «شهر بروئی میان انطاکیه و هیراپولیس واقع است ، خسرو انوشیروان دستور داد به وسیله نردبان از حصارها پائین رفته و دروازه ها را بگشایند و بقیه سپاهیان را به داخل شهر راهنمائی کنند ، طولی نکشید که فرمان و اوامر او اجرا شد و لشکریان ایران همگی به شهر ریختند ، خشم خسرو در این هنگام حد و اندازه نداشت و پس از آنکه تقریباً تمامی شهر را آتش زد و با خاک یکسان ساخت به دژی که مردم در آن پناه گرفته بودند حمله برد . مگاس، اسقف شهر بروئی به شتاب به بروئی آمد و چون اوضاع آشفته آنجا را دید سخت آزرده خاطر گشت و خسرو را نکوهش کرد که چرا با مردم اینطور با بیرحمی رفتار کرده است و برخلاف شرایط عدل و انصاف مردم را بی هیچ گناهی غارت نموده و شهر را آتش زده و با خاک یکسان کرده است»
«ایرانی
ها مردم شهر [انطاکیه] را مغلوب و متواری ساخته و به قتل عام پرداخته
بودند و از پیر و جوان و زن و مرد هرکه را می یافتند از دم شمشیر می
گذرانیدند، معروف است که در این گیرودار دو زن از یکی از
خانواده های سرشناس انطاکیه از حصار خارج شدند و از بیم آنکه مبادا به دست
دشمن بیفتند و توهین و تجاوزی به ایشان وارد شود به کنار رود اورونت رفته
صورت خود را با دست پوشاندند و هر دو خود را به امواج رودخانه سپردند و بزودی از نظرها ناپدید گردیدند ، بدین ترتیب بلا و تیزه روزی از هر سو به مردم شهر انطاکیه روی آورد، مردان
و زنان با بچه های خود به سوی دروازه ها برای فرار هجوم آوردند و چون راه
تنگ بود و اسبان رم کردند، مردم به روی هم به زمین می افتادند و سربازان
انوشیروان نیز بی محابا و به تندی از روی افتادگان با اسب رد میشدند، بدین ترتیب گروه زیادی از مردم شهر هم در برابر دروازه ها به هلاکت رسیدند...»
منتخبی از کتاب : جنگ های ایران و روم ، اثر پروکوپیوس
نظر دکتر شریعتی درباره انوشیروان موسوم به عادل
«...این علما و محققان ملی اخیر که برای تضعیف اسلام می گویند ایرانیان برای فرار از مالیات (جزیه) ظاهراً به اسلام گرویدند، نه تنها از تاریخ چیزی نمی دانند و حتی شعور این را ندارند که بدانند با مالیات، مذهبی گسترش نمی یابد، بلکه بزرگترین اهانت را به یک ملت روا می دارند، ملتی که در راه عقیده خویش خونها داده است –و حتی پیش از اسلام درنهضت مزدک –متهم می کنند که به خاطر فرار از پرداخت مالیات، دین و ملیت خود را رها کرده است. این اجداد شما محققان، چنین آدمهای مالیاتی بوده اند، نه ملت ایران. ملتی که باغ خونین نوشیروان را دارد با بیست هزار شهیدی که برای عدالت، از سردر خاک غرس شدند. این باغ نیم قرن بعد به برگ و بار نشست و اسلام در ایران یعنی این! و این وارثان آن دبیران، که هنوز لب از مدیحه سرایی جباران نبسته اند و همچون سحره فرعون، قلم به سیماب فریب، می آلایند و دست در کار جعل تاریخ و وضع لقب اند و باغ شداد را بهشت عدن می خوانند و جلاد بیست هزار عدالتخواه را انوشه-روان عادل! اینها را چه می فهمند؟ در قاموس اینها ملیت چیزی است جدا از ملت. هر که بر گرده ملت سوار شود و موبدان و مستوفیان و مطربان و دلقکان و مغنیان و منجمان و فال بینان و کنیزان و خواجه سرایان و دبیران و مورخان درگاه را نواله بخشد، ملیت و میهن و مذهب و غیره هم اوست! (ر.ک. قصیده فرخی در مدح سلطان محمود ترک)
دکتر علی شریعتی/ ما و اقبال/ص147-148