زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

تمدن عربی سبأ

به نزد برخی که گذشته تاریخی برای شان تبدیل به گزاره ای شده برای تفاخر و برتری جویی قومی، جمله ی "عربها تمدن ندارند" تبدیل به پیش فرضی ثابت گشته است. در این ذهنیت آنچه از مؤلفه های تمدنی وجود دارد منحصر است به ایران، و تاریخ بشر هم از هخامنشیان شروع می شود! "عرب بی تمدن و بیابان نشین" که دختران را زنده به گور می کند(بنگرید به پاورقی1)، و "ایران متمدن با چند هزار سال یکتاپرستی"(!)، در سخنان شان تبدیل به کلیشه ای شده که مدام تکرار می شود. علاوه بر تاریخنگاری ناسیونالیستی و باستان گرایانه  که به «برجسته کردن هویت ایرانی از مسیر حقیر شماری دیگران»2 می پردازد، بیگانه ستیزی در ادبیات فارسی و کتابهای درسی که همیشه شخص عرب را در بیابان و در کنار شتر نشان می دهد، در شکل گیری چنین کلیشه ای موثر بوده است. گویی که همه عربها در کل تاریخ، بیابان نشین بوده اند، و سرزمین ایران نیمه بیابانی نیست و داغ ترین بیابان جهان در آن واقع نشده، و نیز جزو کشورهای پرورش دهنده شتر محسوب نمی شود! در نفی این ذهنیت منفی می توان علاوه بر استناد به تمدن های گذشته عربی باستان مانند حِمیَر و نبطیان و سبأییان و...، و یادآوری تمدن عربی عباسی و اموی که بسترسازان تمدن اسلامی اند، می توان خود واژه "تمدن" را مستند قرار داد و گفت که خود واژه "تمدن" واژه ای عربی ست. پدید آمدن واژه ها ناشی از تجربه های عملی انسان است، و این تجربه های عینیت یافته در عرصه اجتماعی، ذهن آدمی را به واژه سازی سوق می دهد.  لذا واژه "تمدن" بر پدیده ای خاص دلالت می کند و آن شهرنشینی و ملزومات آن از قبیل معماری، تجارت، قوانین و قراردادهای اجتماعی و ... است.

در این مطلب می خواهم به اختصار یکی از تمدن های عرب را معرفی کنم، که علاوه بر کتابهای تاریخ، در کتابهای مقدسی چون قرآن و تورات از آن یاد شده است. تمدنی که در قرآن سوره ای به نام اش ثبت شده، و در «یمن» کنونی بوده است. (بنگرید به پاورقی 3)

تمدن سبأ، در بین سال 800 تا 155قبل از میلاد برپا بوده. یعنی 250 سال قبل از برپایی دولت هخامنشی(550تا330 ق.م) و بعد از حکومت معینیان، دیگر تمدن عربی که در سال1300تا630 پیش از میلاد تاسیس شده بود. 

  «نخستین مؤسس و بنیانگذار حکومت سبأ، «سمه على» نام داشت که پیشاپیش گروهی از قوم خود از شمال شبه جزیره عرب به سمت جنوب حرکت کرد. دولت سبأ به سبب فزونی ثروت مردم خود به رشد و شکوفایی رسید. این ثروت عظیم از طریق اشتغال سبائیان به زراعت*، و تسلط آنان به راههای تجاری زمینی که جنوب را به شمال مرتبط می ساخت به دست آمده بود. استاد فیلیپ حِتّی به دلیل تسلط سبائیان به راههای تجاری، آنان را «فنیقیان دریای جنوب» نامیده است.» «سبائیان قلمرو وسیعی را که از یمن در جنوب تا نجد و حجاز شمالی در شمال، در بر میگرفت تحت نفوذ خود آوردند. آنان همچنین به راه تجاری دنیا، که جنوب شبه جزیره را به سوریه و مصر مرتبط می ساخت، سیطره یافتند. »

از مشهورترین فرمانروایان سبأ، ملکه بلقیس بود که ماجرای دیدارش با حضرت سلیمان در سوره سبأ آمده است. به عنوان حاشیه بد نیست بگویم که باستانگرایان و عرب ستیزان، همیشه رفتار اعراب جاهلیت را در پدیده زنده به گور کردن دختران یاد می کنند و همیشه رفتار عده ای قلیل - که به سبب شرایط خاص معیشتی و اجتماعی پدید آمده بود- را به کل عربها تعمیم می دهند و ان رفتار مذموم را بعنوان ابزاری برای نفرت پراکنی همیشگی بکار می برند. اما آشکار است که آن رفتار حالتی استثنایی داشت و حتی به کلیت اعراب جاهلی هم قابل تعمیم نیست، زیرا اگر عملی فراگیر بود، موجب انقراض نسل شان می گشت!. اما می بینیم که پیشرفت تمدن عربی سبأ به حدی بوده که حکومت یک زن را پذیرا بودند. چنانکه در تمدن تدمر یا پالمیرا باز ملکه ای به نام زنوبیا(زینب) نیز فرمانروایی می کرد. این را می شود با کل دوره ایران باستان مقایسه کرد که در مجموع فقط در اواخر پادشاهی ساسانی، دو زن آن هم به سبب نبود مرد5 به حکومت رسیدند، و یکی شان به طرز فجیعی توسط رستم فرخزاد کشته شد.

باری! در فهم و درایت بلقیس همین بس که «هنگامی که نامه ی پیامبر به او رسید با دقت آن را مطالعه کرد و به آن احترام گذاشت و گفت "کتابٌ کریم". [نامه‌اى ارجمند به سوى من انداخته شده است(قرآن)] او مانند آن پادشاه مغرور(خسرو پرویز) نبود که نامه ی پیامبر را پاره کند.»** و به جای پاره کردن و برخورد تند، هدایایی به همراه فرستندگان نامه فرستاد. 

و نیز جایگاه مشورت به نزد وی که در هنگام دریافت نامه از سوی سلیمان «به درباریان گفت که من هرگز کاری را بدون مشورت شما انجام نداده ام. در حالی  که بسیاری از پادشاهان مغرورانه و خودسرانه عمل میکنند بلقیس از مشورت صحبت میکند. که این نشانه ای از تمدن سباء و فرهنگ والای حکومتی آن است.»** و این سخن دقیق اش در ارتباط با رفتار اغلب پادشاهان که خود کتابی است در یک جمله؛ در تشریح سامانه سیاسی جهان باستان!: «[ملکه‌] گفت: پادشاهان چون به شهرى در آیند، آن را تباه و عزیزانش را خوار مى‌گردانند و این گونه عمل مى‌کنند.»آیه34 شوره سبأ

تصاویر بیشتر در این لینک

تمدن سبأ، تمدنی پیشرفته بود به طوری برای چالش های طبیعی و جفرافیایی که با آن مواجه بود، راهکارهای موثری اتخاذ نمود. که از آن جمله بنای دو سدّ "رحب" و "حبابض" بود که «این دو سد بزرگترین تاثیر را در تبدیل مأرب(بلده طیبه در قرآن کریم) به دو بهشت از سمت راست و چپ گذاشت.»6  و نیز سد معروف مأرب است که در قرآن هم از آن یاد شده: «برخی مناطق یمن از کم آبی رنج میبردند در آن زمان و برای مبارزه با این مشکل دولت سباء دست به پروژه ای عظیم زد که مایه ی تعجب باستان شناسان امروزیست. آنها برای مبارزه با کم آبی تصمیم به انتقال پایتخت خود از شهر ( صرواح ) به شهر ( مأرب) گرفتندآنگاه برای ذخیره ی آب و انتقال آن دست به احداث سدی با عظمت زدند که به سد ماریب یا ( مأرب) مشهور شد. بعد از احداث سد مأرب آنان شروع به کانال کشی آب به نواحی مختلف سرزمینشان کردند و توانستند بر مشکل کم آبی چیره شوند که این نشان دهنده ی سطح تکنولوژی و پیشرفت آنان بود»این بود مختصر معرفی ای از تمدن سبأ که علاقمندان می توانند به تفصیل در کتاب های تاریخ، خصوصا "تاریخ عرب قبل از اسلام" عبدالعزیز سالم و "المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام" جواد علی مطالعه کنند.

پاورقی:

1-ویل دورانت درباره داریوش دوم شاه ایران می نویسد: «داریوش دوم با کشتن چیتر تخم و پاره کردن او و زنده به گور کردن مادر و برادران و خواهران وی فتنه ای را فرو نشاند»(1376،ج1،ص441-442). کریستین سن نیز می نویسد:«در زمان یزدگرد دوم چند نفر از عیسویان را زنده در دیوار نهادند» (1378،ص222)

همچنین حسن پیرنیا می نویسد: «وقتی پارس ها از داردانل گذشتند 9نفر از جوانان پسر و 9نفر از دوشیزگان محل را زنده به گور کردند. این عادت پارسی ها بود چنانکه زن خشایارشاه چون به سن کهولت رسید امر کرد 14 طفل پارسی را از خانواده های نجیب زنده به گور کردند تا سپاس گزاری نسبت به خداوند کرده باشند. ایران باستان،1389،ج1،ص683-684.» و نیز زنده گور کردن مزدکیان بدستور انوشیروان

به نقل از: علی نسائی، اقوام سامی ص96 و74 همچنین بنگرید به این مطلب

2- جولیا بلوندل سعد/عرب ستیزی در ادبیات معاصر ایران،ص11

3-  یمن از دیرباز موطن تمدن ها بوده و  به گفته ای بمعنی «سرزمین سعادت ها» می باشد و با همین نام به نزد یونانیها شناخته می شد. (تاریخ عرب قبل از اسلام ص62) و به گفته ای دیگر بمعنی «آسایش و برکت» است. همان ص62 ابن فقیه همدانی درباره رفاه و ثروت یمن می گوید:«انواع نعمتها، میوه های کمیاب و درختان نادر و شگرف یمن به حدی است که رستنیها و محصولات سرزمین های ایران و روم را تحقیر می کند.»(ابن فقیه همدانی، مختصر کتاب البلدان، ص34) .یمن در کاخ سازی و سدسازی هم پیشرفته بود تا جایی که فقط در منطقه یحصب العلو 80 سد وجود داشت.(ص62تاریخ عرب قبل از اسلام). جرجی زیدان به نقل از یکی از خاورشناسان می نویسد:«مصری ها از یمن تمدن آموخته اند»(1345،ص653) گوستاو لوبون نیز آورده که «در یمن صد و هفتاد شهر وجود دارد که پنج شهر آن شهرهای بسیار بزرگی است)(1358،ص30)

4 و 6 : تاریخ عرب قبل از اسلام ص82- 84

5-ابن اثیر می نویسد: «پوراندخت را به پادشاهی بر آوردند زیرا هیچ مرد کارآمدی را در دستگاه حکومت نیافتند» الکامل/جلد دوم، ص ۴۷۸.

*- «قرآن کریم به این ثروتهای انبوهی که سبائیان از راه زراعت به دست آورده بودند اشاره می کند: لقد کان لسبأ فی مسکنهم آیة، جنتان عین یمین وشمال، کلوا من رزق ربکم واشکروا له بلدة طیبة ورب غفور (سورة سبأ /۱۵) برای سبأ در سکونتگاهشان نشانه ای بود، دو باغی از راست و چپ، از روزی پروردگارتان بخورید و او را سپاس گزارید، شهری پاکیزه و خدایی آمرزنده).»

** پاورقی های دوستاره از این مطلب نقل شده که توضیحی است درباره تمدن سبأ و آیات قرآنی مورد اشاره به آن.

آیا ایدئولوژی پان‌ایرانیسم یک دین جدید است؟

«این ادعا که آخوندف و کرمانی روشن‌فکران آگاهی بودند که کوشیدند دین را از اورنگ پادشاهی‌اش فرود آورند و راه را برای انقلاب مشروطه و نوسازی کشور باز کنند، ادعایی نیست که نوشته‌های خود ایشان تأییدش کند. نویسندگانی از قبیل آدمیت هدف ایدئولوژیکی خاصی را از این گونه خوانش آثار ناسیونالیست‌های بی‌جاساز دنبال می‌کنند: تبدیل آخوندف و کرمانی به سرمشق‌هایی برای تقلید دیگران، معادل‌هایی ناسیونالیستی‌اند برای برخی روحانیان شیعه.

اندکی تأمل در این تدبیر، که تا حدود زیادی موفق بوده است، ما را به یکی دیگر از طنزهای ناسیونالیسم بی‌جاساز می‌رساند. با همه‌ی پرگویی درباره‌ی علم و عقل و قرتیکا (کریتیک) متون پایه‌ی ناسیونالیسم ایرانی بیش از آن که شبیه رساله‌های هیوم یا ولتر باشند، به موعظه‌های بعضی علمای شیعه شباهت دارند.

مکتوبات و سه مکتوب و صد خطابه در عوض آن که خواننده را تشویق به تعمیم تفکر انتقادی به فرضیات و خرافات کنند، شکل انتسابی دارند و باورهای خود را با سیلی از تذکرات به خواننده تحمیل می‌کنند. اگر چه این حقیقت دارد که سلطه‌ستیزانه می‌کوشند خرافات و تعصبات را ریشه‌کن کنند، این نیز یک واقعیت است که جای آنها را به جزم دیگری می‌دهند که به همان اندازه متصلّب و مستبدانه است: ایدئولوژی ناسیونالیسم بی‌جاساز (پان‌ایرانیسم). 

دین و ناسیونالیم شباهت‌هایی دارند که به خوبی بررسی نشده. نویسندگانی از جمله اریک هابزبام و بندیکت اندرسون، نیز همچنین جرج ماسه، به آنها در بسترهای گوناگون توجه کرده‌اند، مثلاً بین شعائر نازی و تورّع آلمانی (ماسه) یا بین مقبره‌های سربازان گمنام (اندرسون). اما از آن‌جا که نظریه‌ی ناسیونالیسم هنوز به طور کلی متأثر از نوشته‌های مدرنیست‌های ملهم از مارکسیسم است، این ادبیات اغلب ناسیونالیسم را پدیده‌ای مدرن و بنابراین سکولار می‌بیند و دین را از مواریث جهان پیشامدرن.

دین‌های جهان‌گیری مانند مسیحیت و اسلام نیز ضد ناسیونالیسم به شمار می‌روند زیرا، از حیث گستره و پیروان، همه‌شمول‌اند در حالی‌که ملت، بنا بر تعریف، محدود است به مرزهای بسته، ولو انعطاف‌پذیر، که پشت آنها ملت‌های دیگر قرار می‌گیرند.

پس سنت مدرنیسم عاجز از توجه کافی به جهت‌هایی است که سبب می‌شود هم دین و هم ناسیونالیسم از نمادها استفاده کنند، نظام‌های اعتقادی خود را پدید آورند، روایت‌هایی درباره‌ی «برگزیدگان» خلق کنند، قهرمانان و پیامبران را گرامی دارند، و ـ ساده‌اش کنیم ـ دعاوی مشابهی در مورد قداست اقامه کنند.

استثناهایی از این قاعده در آثار اِیدریَن هِیستینگز و آنتونی اسمیت وجود دارد. اسمیت قداست را در بطن ناسیونالیسم می‌بیند. به گفته‌ی او «ملت با خود راز و نیاز می‌کند و خود را می‌پرستد» و به نوشته‌ی برویی «ناسیونالیست‌ها نه واقعیتی متعالی بلکه خود را بزرگ می‌دارند.»

پیش‌تر در ۱۹۱۵ امیل دورکیم آیین‌ها و نمادهای کاملاً دینی در گرامیداشت‌های ناسیونالیستی دیده بود و بزرگداشت تاریخ‌های مهم حیات مسیح را نزد مسیحیان و برگزاری «عید خروج از مصر» را نزد یهودیان با «جشن شهروندان به مناسبت پذیرش یک منشور اخلاقی تازه یا رویداد بزرگ دیگری از حیات ملت» مقایسه کرده بود.

این گمان که مدرنیته، در غرب، دین را حذف کرده و ذاتاً سکولار است ساده‌سازی خیالیِ یک تاریخ طوفانی است که هنوز مانده تا کاملاً شکل بگیرد.

در مورد ایران، با این که آخوندف و کرمانی کوشیدند آرای ناهمخوانی از مدرنیته‌ی اروپایی را به بستر ایرانی منتقل کنند، اسیر چارچوب‌های سنتی اندیشه‌ی خود ماندند. جزمیّت تغییر شکل داد ولی باقی ماند. جزم‌های ناسیونالیسم بی‌جاساز تقدس دینی یافتند و به پیام‌آورانشان رسالت دادند که خوانشی رسمی را تحمیل کنند. مکتوبات و سه مکتوب و صد خطابه کتب مقدس ناسیونالیسم بی‌جاساز شدند، روایت گذشته‌ی پیشااسلامی ایران به قصه‌ی بهشت موعود مانند شد، مسلمانان حکم کفار را پیدا کردند و ایرانیان مسلمان عُمّال دشمن عرب در ایران شدند، جزم ناسیونالیستی را شارحان (فریدون آدمیت) به مانند حقیقتی بی‌چون و چرا تحکیم کردند و مخالفانش گناهکارانی سزاوار نام «وطن فروش» به شمار آمدند، و طولی نکشید که بناها و زیارتگاه‌هایی مثل آرامگاه فردوسی به افتخار آن ساخته شد تا تشابه کامل شود.»


منبع. رضا ضیاء ابراهیمی، حسن افشار، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، ۲۰۶-۲۰۴.

چه رازی در پس پیشرفت سریع اسلام نهفته است؟

ناصر پور پیرار :علت پیشرفت سریع عرب های مسلمان هنوز از بحث های داغ تاریخی است. جرجی زیدان از قول دیگران فرسایش دو قدرت روم و ساسانی در اثر جنگ های پیاپی را علت شکست آن ها می داند (تاریخ تمدن اسلام، ص 42)

اما در تاریخ نشانی از این جنگ های پیاپی نیست. بلکه خسرو را متاثر از مسیحیت رومی و زنی مسیحی به نام شیرین می دانند (آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 466)

آخرین جنگ کذایی ایران و روم چنان آشفته است که یک بار خسرو در حال تصرف پایتخت روم است و بعد از کمی هراکلیوس را در تیسفون می بینیم. تا این که سرانجام مورخ دانمارکی خسرو را در جریان شورش می کشد (ص 468) !

حسین مؤنس، اطلس تاریخ اسلام، ص 30 :«تقسیمات کشوری ساسانی ساتراپ بود که یک اسم یونانی است. بلخ را باکتریا می گفتند و همدان را اکباتان. علت شکست ساسانیان از اسلام، ضعف نبوده است چون در سال 619 م به اسکندریه رسیده بودند. و هراکلیوس در 630 همه سرزمین های ارمنستان و شام و مصر را پس گرفت. که باز نشان از قدرت روم دارد.»

ناصرپورپیرار: «عده بسیاری تصور می کنند قدرت اسلام را باید در پیشرفت به سمت شرق و غرب جستجو کنند. در حالی که اهمیت پیامبر در متحد کردن قبائل عرب در نجد است که با همه پیروزی ها برابری می کند، بل از تمام آن ها عمده تر است. متحد کردن قحطان و حمیر و سبأ و مضر و معد زیر لوای اعتقادی واحد که بیشتر جهان را در کمتر از ده سال به زیر پرچم خود آورند مساله ای است که کمتر کسی به اهمیت آن پرداخته است .

وقتی عرب ستیزان بر جنگ های قبیله ای قبل از اسلام و خوشگذرانی عرب و وقت گذرانی او با شعر و شراب تاکید می کنند و ناگهان او را شمشیر به دست در سودای تسخیر جهان نشان می دهند، چنین تحولی را جز به مدد اسلام و قرآن و توانایی آن ها در تغییر انسان چگونه توجیه می کنند؟

علت غلبه پیامبر بر آن همه پراکندگی در جزیرة العرب را با چه چیزی جز قرآن می توان توجیه کرد؟ و وقتی بیشتر اقوام مغلوب از زبان قرآن سر در نمی آوردند ناگزیر باید پیشرفت معجزه آسای اسلام را که در کمتر از ده سال بر جهان آن روز فائق آمدند را در متانت سپاه اسلام جست.

اسلام هیچ گاه دست به شمشیر نبرده  و همیشه نخست از نیام دشمن بیرون آمده است . و بخشیدن اهل مکه نمونه بارزی از منش اسلام و قرآن در برابر مغلوبین است.

جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص 9-11 :«علتی ندارد که عرب جزیرة العرب متمدن نباشد وقتی همنژادان کلدانی و آشوری و فنیقی آن ها تمدن های بزرگی داشته اند. ضمنا آشنایی بعدی عرب با اقوام مغلوب دلیلی بر متمدن شدن بعدی عرب در تماس با روم و یونان و غیره چنان که می گویند نیست . جنگ های ژرمن ها در ممالک روم جز خرابی نداشت و تمدن ساز نبوده است. اقوام هون با وجود قرابت 200 ساله با یونان تمدنی تاسیس نکردند. اقوام اسلاو تا قسطنطنیه پیش رفتند اما متمدن نشدند. سپاهیان مغول ممالک عرب را فتح کردند اما نه تمدن جدیدی تاسیس کردند نه تمدن عرب را حفظ کردند.

آیا این همه برهان و دلیل کافی نیست که بدانیم عرب ها استعداد تشکیل هر نوع فرهنگ و تمدنی را دارا هستند؟»

ناصر پورپیرار: «گوناگونی پدیده های اجتماعی و تاریخی غیر قابل توضیح، چون زبان و لغت و ادب و زیبا شناسی و فرهنگ درخشان عرب، با دیگر ویژگی های دوران جاهلی را، فقط می توان حاصل تداخل فرهنگ کهن بین النهرین با عصبیت دوران انتظار برای آزادی دوباره دانست.

چنین است که جامعه درونی اسلام، بر اساس تلفیق قدرت قرآن و تمدن کهن بین النهرین پایه ریزی شد.

عرب ستیزان هیچ گاه به ریشه های تمدنی بین النهرینی عرب اشاره نمی کنند و فقط سعی دارند او را شمشیر به دست برخاسته از صحرای خشک و بدون تمدن تصویر کنند.

دعوت به کشور گشایی را در هیچ از آیات قرآن نمی بینیم و همین مساله قضیه سپاه اسامه در اواخر حیات پیامبر برای نبرد با روم را با چالشی جدی روبرو می کند.»

نقدی بر مقدمه ترجمه کتاب اطلس اسلام(2)

به نقل از کانال تاریخ شرق :

ناصر پور پیرار؛ پاورقی های مترجمان ایرانی همیشه در راستای حفظ کلیشه ها و تلقینات بنگاه های فرهنگی حمایت شده بوده است . 

به نقد چند پاورقی از کتاب حسین مؤنس ادامه می دهیم ‌:

مفهوم مجوسیت 

حسین مونس، ص 31: «دین ایرانیان زرتشتی یا مزدکی بود و اساس آیین زرتشت بر آتش پرستی و از انواع بت پرستی است که عرب آن ها را مجوسیت نامیده اند .»

پاورقی مترجم : «ضعف اطلاعات مولف درباره زرتشت بر کسی پوشیده نیست و متاسفانه در بیشتر جاهای مرتبط با ایران دارای چنین ضعفی است.»

ناصر پور پیرار : «کلمه مجوس از دیرباز در زبان های سامی و کلدانی معنی خادم بت می داده است. آیا مجوسیت غیر از بت پرستی چه می تواند باشد؟ 

و وقتی کلامی خردمندانه از یک عرب می شنوند بیشتر از کوره در می روند. ما چنین پاورقی هایی را حتی در کتاب نیبرگ که منکر زرتشت و اوستا ست نمی بینیم.»


ما مسلمان شدیم اما عرب نشدیم 

حسین مونس، ص 31 :«زبان عربی زبان همه جهان اسلام شد به استثنای زبان فارسی و ترکی که بعدها جانی گرفتند.»

پاورقی مترجم :«زبان هایی که جای خود را به عربی دادند زبان ملت های غیر متمدن بود.»

ناصر پور پیرار : «بفرمایید. از نظر مترجم کتاب وارثان تمدن های بین النهرین و فنیقیه و کارتاژ و یمن بی تمدن محسوب شده اند.


زبان عربی زبان اندیشه ما نبوده است بل که به علت رواج از آن استفاده کردیم. 

حسین مؤنس، ص 280 :«ایران گرایی در احساسات سامانیان مشهود بود اما زبان عربی همچنان زبان اندیشه باقی ماند و دانشمندان کتاب های خود را به عربی می نوشتند .»

پاورقی مترجم (جعفر شهیدی) نه از آن جهت که عربی زبان اندیشه بود، بل که عربی مانند انگلیسی امروز زبان عمومی دانشمندان به شمار می آمد.»

ناصر پور پیرارآیا شما چیزی فهمیدید؟ یعنی مثلا به زبان دیگری می اندیشیدند و به اجبار به عربی می نوشتند؟ آیا مگر دانشمندان کنونی جهان به غیر انگلیسی می اندیشند و به انگلیسی می نویسند؟ این از آن حرف هایی است که دیگر از فرط خامی فهمیده نمی شود.»


زبان فارسی یک زبان علمی است نه فقط ادبی 

حسین مؤنس، ص 282 :«دری، فارسی جدید و نیم عربی شده ای است که بیشتر واژگان فرهنگی آن را کلمات عربی تشکیل می دهد. علاوه بر این، زبان فارسی دری را به حروف عربی نوشتند و نیکوترین آثاری که در روزگار این دو حکومت پدیدار شد، به همین زبان بود. زیرا آن زبان تازه فارسی، بیش تر زبان شعر و حماسه بود و هنوز می بایست زمانی سپری می شد تا شایسته تألیفات علمی نیز بگردد. این نظر، همان سخن ابوریحان بیرونی است که در سایه غزنویان زیست و برای آنان کتاب ها نوشت، وی چنین می پنداشت که عربی زبان علم و اندیشه و تألیف است، نه فارسی». 

نقد آذرنوش آذرتاشادعایی است بدون دلیل. به رساله های علمی بن سینا و بیرونی رجوع کنید و کتاب هایی که مقدم بر زبان دری است!!!.»

ناصر پور پیرار : «حتی امروزه همه مفاهیم فرهنگی زبان فارسی با کلمات عربی ادا می شود. زبان فارسی تنها در بیان شعر فریبنده می شود که آن هم با اوزان عروضی عربی است. بن سینا فقط یک اثر سفارشی به نام دانش نامه علایی برای کاکویه نوشته است که کاکویه به دلیل کثرت کلمات عربی در آن، چیزی از آن نفهمید. ابوریحان بیرونی فقط کتاب التفهیم را به فارسی نوشته که قبلا به عربی هم نوشته بود. در التفهیم هم که ترجمه اش با یک جمله فارسی برآورده نمی شود هم کلمات علمی عربی است. این ایراد گیری ها تا پایان کتاب ادامه دارد.

حال تصور کنید اگر نویسنده گمنامی از لیختن اشتاین چنین کتابی می نوشت، چه ستایش نامه ها که بر آن نمی نوشتند.

پاورقی ها بر کتاب بیشتر شبیه مجادله سیاسی است. و از ترس تاثیر بر خواننده ایرانی مقدمه مولف را از کتاب روبیده و حذف کرده اند.»

نقدی بر مقدمه مترجم کتاب اطلس تاریخ اسلام(1)

به نقل از کانال تاریخ شرق

**نقدی بر مخالفان استخدام ( تمدن عرب، علوم عرب و ... )

کتاب اطلس تاریخ اسلام اثری از نویسنده مصری حسین مؤنس در سال 1986 و حاصل زحمات بیست ساله اوست . 

چنان که عادت مترجمان ماست همیشه خواننده ایرانی را از داشتن فرصت تفکر مستقل محروم کرده، سعی می کنند تلقینات را در قالب پاورقی به خواننده یاد آور شوند و کتاب را به گونه ای در آورند که گویی نه ترجمه بل که ویراستاری کرده اند. در مورد آثار عربی این پدیده به شکلی ملحوظ خود را فراتر نشان می دهد . 

در این متن عکس العمل مترجم در برابر استخدام عبارت علوم عربی را ببینید ‌:

حسین مونس، ص 32چنین نبوده که گسترش اسلام از اواخر قرن هفتم میلادی تا آخر قرن دوازدهم متوقف شود. دولت های صفاری و طاهری و سامانی و غزنوی در جغرافیایی به وسعت شرق دجله تا ماوراء النهر و سیحون و کشمیر به تبلیغ اسلام پرداخته و آن جا را پر از علوم عربی و اسلامی کردند.»

پاورقی مترجمچنان چه منظور او از علوم عربی علوم اسلامی زاییده فکر ایرانیان مسلمان و هندیان و جنوب اسپانیا باشد صحیح است.»

ناصر پور پیرار :«فرهنگ کنونی جهان وام دار قرآن است. کتابی منطبق با دانایی و تجربه و فکر عرب که پیامبری عرب به زبان عرب ارائه داده است. هر چه این کتاب غیر آسمانی تر شود به همان اندازه به اهمیت زبان و دانش عرب افزوده می شود.

و اگر آسمانی بگیریم، آن گاه انتخاب زبان و قوم عرب به عنوان واسطه انتقال پیام خداوند، قدر و منزلت زبان و مردم عرب را در پیشگاه الهی آشکار می کند.

پس در هر دو حال، خرد آدمی به زبان و مردم عرب مدیون می شود و گسترش علوم اسلامی از زبان عرب مایه می گیرد که توان بیان قرآن را داشته است.

چنان که اشارات کم سابقه قرآن به اهمیت تفکر و تدقیق در اجزاء هستی، پایه و مایه دریافت های بعدی دانشمندان اسلامی در ریاضیات و نجوم و شیمی و پزشکی و دیگر اساس علوم شد.

اگر می پذیریم که ملل مسلمان غیر عرب، دعوت به آگاهی و تعقل را از قرآن گرفته اند، که لفظ و گنجینه ای به زبان عرب است..

و اگر می پذیریم که بیان یافته های علمی و عقلی جهان اسلام، در سایه وسعت زبان عرب میسر بوده نه فارسی و ترکی و قبطی..

پس چرا حاصل این دعوت را که گسترش علوم در ممالک اسلامی بوده نباید علوم عربی و اسلامی بخوانیم؟

و اگر سهمی را که ایرانیان در گستره فرهنگ اسلامی ادا کرده اند به زبان عرب و توصیه قرآن مدیون نیست پس چرا مؤلفین ایرانی، آثار خود را به زبان عرب نوشته اند و از ناتوانی فارسی نالیده اند؟

این نکته اسباب تفاخر نیست که برخی خردمندان جهان اسلام از ایران برخاسته اند .

هر چه صاحب نظران مسلمان ایرانی بیشتر باشند این سوال بیشتر جلوه می کند که :

پس چرا این همه استاد و دانشمند و نخبه و نابغه پیش از اسلام یافت نشده اند. و اگر به سراغ کتاب های جعلی و من در آوردی خودتان نروید، کدامیک از آن ها زاییده زبان پهلوی و اوستا است که مدعی اند هزار سال قبل از قرآن وجود داشته اند ؟

و اگر زبان عرب و قرآن بانی اندیشه های نوین در سراسر جهان اسلام است پس بدون هیچ مکثی همه آن ها علوم عربی اسلامی هستند.

و اگر زبان فارسی قبل از اسلام توان کتاب نویسی داشت نوشتن شاهنامه را به چهار قرن بعد از اسلام موکول نمی کرد.»