ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
«این ادعا که آخوندف و کرمانی روشنفکران آگاهی بودند که کوشیدند دین را از اورنگ پادشاهیاش فرود آورند و راه را برای انقلاب مشروطه و نوسازی کشور باز کنند، ادعایی نیست که نوشتههای خود ایشان تأییدش کند. نویسندگانی از قبیل آدمیت هدف ایدئولوژیکی خاصی را از این گونه خوانش آثار ناسیونالیستهای بیجاساز دنبال میکنند: تبدیل آخوندف و کرمانی به سرمشقهایی برای تقلید دیگران، معادلهایی ناسیونالیستیاند برای برخی روحانیان شیعه.
اندکی تأمل در این تدبیر، که تا حدود زیادی موفق بوده است، ما را به یکی دیگر از طنزهای ناسیونالیسم بیجاساز میرساند. با همهی پرگویی دربارهی علم و عقل و قرتیکا (کریتیک) متون پایهی ناسیونالیسم ایرانی بیش از آن که شبیه رسالههای هیوم یا ولتر باشند، به موعظههای بعضی علمای شیعه شباهت دارند.
مکتوبات و سه مکتوب و صد خطابه در عوض آن که خواننده را تشویق به تعمیم تفکر انتقادی به فرضیات و خرافات کنند، شکل انتسابی دارند و باورهای خود را با سیلی از تذکرات به خواننده تحمیل میکنند. اگر چه این حقیقت دارد که سلطهستیزانه میکوشند خرافات و تعصبات را ریشهکن کنند، این نیز یک واقعیت است که جای آنها را به جزم دیگری میدهند که به همان اندازه متصلّب و مستبدانه است: ایدئولوژی ناسیونالیسم بیجاساز (پانایرانیسم).
دین و ناسیونالیم شباهتهایی دارند که به خوبی بررسی نشده. نویسندگانی از جمله اریک هابزبام و بندیکت اندرسون، نیز همچنین جرج ماسه، به آنها در بسترهای گوناگون توجه کردهاند، مثلاً بین شعائر نازی و تورّع آلمانی (ماسه) یا بین مقبرههای سربازان گمنام (اندرسون). اما از آنجا که نظریهی ناسیونالیسم هنوز به طور کلی متأثر از نوشتههای مدرنیستهای ملهم از مارکسیسم است، این ادبیات اغلب ناسیونالیسم را پدیدهای مدرن و بنابراین سکولار میبیند و دین را از مواریث جهان پیشامدرن.
دینهای جهانگیری مانند مسیحیت و اسلام نیز ضد ناسیونالیسم به شمار میروند زیرا، از حیث گستره و پیروان، همهشمولاند در حالیکه ملت، بنا بر تعریف، محدود است به مرزهای بسته، ولو انعطافپذیر، که پشت آنها ملتهای دیگر قرار میگیرند.
پس سنت مدرنیسم عاجز از توجه کافی به جهتهایی است که سبب میشود هم دین و هم ناسیونالیسم از نمادها استفاده کنند، نظامهای اعتقادی خود را پدید آورند، روایتهایی دربارهی «برگزیدگان» خلق کنند، قهرمانان و پیامبران را گرامی دارند، و ـ سادهاش کنیم ـ دعاوی مشابهی در مورد قداست اقامه کنند.
استثناهایی از این قاعده در آثار اِیدریَن هِیستینگز و آنتونی اسمیت وجود دارد. اسمیت قداست را در بطن ناسیونالیسم میبیند. به گفتهی او «ملت با خود راز و نیاز میکند و خود را میپرستد» و به نوشتهی برویی «ناسیونالیستها نه واقعیتی متعالی بلکه خود را بزرگ میدارند.»
پیشتر در ۱۹۱۵ امیل دورکیم آیینها و نمادهای کاملاً دینی در گرامیداشتهای ناسیونالیستی دیده بود و بزرگداشت تاریخهای مهم حیات مسیح را نزد مسیحیان و برگزاری «عید خروج از مصر» را نزد یهودیان با «جشن شهروندان به مناسبت پذیرش یک منشور اخلاقی تازه یا رویداد بزرگ دیگری از حیات ملت» مقایسه کرده بود.
این گمان که مدرنیته، در غرب، دین را حذف کرده و ذاتاً سکولار است سادهسازی خیالیِ یک تاریخ طوفانی است که هنوز مانده تا کاملاً شکل بگیرد.
در مورد ایران، با این که آخوندف و کرمانی کوشیدند آرای ناهمخوانی از مدرنیتهی اروپایی را به بستر ایرانی منتقل کنند، اسیر چارچوبهای سنتی اندیشهی خود ماندند. جزمیّت تغییر شکل داد ولی باقی ماند. جزمهای ناسیونالیسم بیجاساز تقدس دینی یافتند و به پیامآورانشان رسالت دادند که خوانشی رسمی را تحمیل کنند. مکتوبات و سه مکتوب و صد خطابه کتب مقدس ناسیونالیسم بیجاساز شدند، روایت گذشتهی پیشااسلامی ایران به قصهی بهشت موعود مانند شد، مسلمانان حکم کفار را پیدا کردند و ایرانیان مسلمان عُمّال دشمن عرب در ایران شدند، جزم ناسیونالیستی را شارحان (فریدون آدمیت) به مانند حقیقتی بیچون و چرا تحکیم کردند و مخالفانش گناهکارانی سزاوار نام «وطن فروش» به شمار آمدند، و طولی نکشید که بناها و زیارتگاههایی مثل آرامگاه فردوسی به افتخار آن ساخته شد تا تشابه کامل شود.»
منبع. رضا ضیاء ابراهیمی، حسن افشار، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، ۲۰۶-۲۰۴.