زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

درباره تاریخ عبادان و آبادان/بخش دوم

بخش اول «از جمله شهرهایی که در این دوره یعنی از ۱۸۹۷ تا ۱۹۲۵ مجدداً احیا شد و رونقی بیش از گذشته بافت شهر عَبّادان است. این شهر با احداث پالایشگاه در سال ۱۹۰۹ میلادی (۱۳۲۷ ه.ق و ۱۲۸۸ش) در مسیری تازه قرار گرفت و از آن چنان وضعیتی برخوردار شد که پس از چند دهه مهمترین شهر ایالت شد.

بر خلاف تصور و پنداشت عامه عبادان شهری قدیمی است و قدمت آن به پیش از اسلام و به قولی به سال ها یا سده های نخستین پیدایش دین مسیحیت یعنی نزدیک به ۱۸۰۰ سال پیش باز می گردد. از آنجا که در رژیم پهلوی انجام هرگونه پژوهش تاریخی در خصوص این خطه ممنوع بود و کتب و نشریات رسمی و غیررسمی، سیاست و برنامه ی خاصی را در این خصوص دنبال می کردند، از این رو نه تنها پژوهش های تاریخی، بلکه حتی پژوهش های جغرافیای تاریخی نیز در این خصوص انجام نشده و عوام و اکثر قریب به اتفاق دانش آموختگان و حتی اهل علم، شناخت درست و صحیحی از تاریخ شهر عبادان نداشتند. آنها بر این پنداشت بوده و هستند که شهر عبادان با احداث پالایشگاه به سال ۱۹۰۹ احداث شد و پیش از آن تاریخ یا پیشینه ای نداشته است.

بطلمیوس جغرافیدان و اخترشناس نامی یونان که در حدود سده ی دوم میلادی می زیست، عبادان را در اقلیم سوم با طول هفتاد و پنج درجه و ربع و عرض سی و یک درجه توصیف می کند. این سخن بیانگر قدمت این شهر است که به سده ی اول و دوم میلادی می رسد، علاوه بر این سخن پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) نیز مؤید قدمت این شهر است. (حمدالله مستوفی؛ «تاریخ گزیده»، صص763-762

در خصوص وجه تسمیه عَبّادان تقریبا همه ی جغرافیدانان و نویسندگان جغرافیای تاریخی، آن را به عباد بن حصین نسبت می دهند که در زمان حجاج بن یوسف ثقفی در این خطه مسکن گزید و به آبادانی و عمران آن پرداخت. علت اصلی بیان این سخن، نوشته ابن کلبی است. بر اساس این نوشته اولین کسی که در عبادان مسکن اختیار کرد همانا عباد بن حصین است.(یاقوت حموی ج چهارم ص74)

از آنجا که حجاج بن یوسف ثقفی و همچنین عباد بن حصین در قرن دوم هجری میزیستند و بطلمیوس قرنها پیش از این مختصات عبادان را ذکر کرده و پیامبر اکرم نیز از عبادان یاد کرده است، پیداست که بنای شهر و وجه تسمیه آن به قرنها پیش از عباد بن حصین بازمی گردد. دلیل و گواه دیگر در تأیید سخن فوق فرمان عمربن خطاب (وفات سال ۲۳ هجری قمری) است که از نظر زمانی مقدم بر زمان عباد بن حصین است. او در فرمان خود به والی بصره، عبادان را جزء ایالت بصره دانسته و اداره آن را به والی بصره محول می کند.(ابن الفقیه، البلدان ص390) به همین دلیل عبد المسیح أنطاکی معتقد است که نام عبادان پیش از اینها بر این شهر اطلاق می شده است.(توطئه الریاض الخزعلیه ص33) عَبَّاد به معنی افراد بسیار عبادت کننده است و از آنجا که در این شهر مردمانی عابد و پارسا می زیستند و از طریق نذورات روزگار می گذراندند (یاقوت حموی)، لذا آن را عبادان نامیدند. در خصوص افزودن «ان» نیز این شیوه مرسوم مردم بصره بوده که به هنگام نامگذاری شهر یا روستایی به نام شخص، به آخر آن «ان» می افزودند، چنان که روستای زیادان منسوب به زیاد بن ابیه و روستای عبداللبان منسوب به عبدالله و روستای بلالان منسوب به بلال بن أبی بُردة در حوالی بصره به همین شیوه نامگذاری شده اند.(یاقوت حموی)1

مقدسی جغرافیدان و سیاح معروف قرن چهارم هجری که به عبادان آمده، مردم آن را عباد و صالح2 توصیف کرده و از قول پیامبر اکرم این سخن را نقل میکند که هر کس از شما اگر به عبادان رسید آنجا منزل اختیار کند، چون گِل [خاک] آن از گِل [خاک] بیت المقدس است که در زمان نوح پیامبر، طوفان نوح آن گِل [خاک] را به اینجا آورده است.(مقدسی/ احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم ص118)

ابن بطوطه، سیاح معروف قرن هشتم هجری قمری که به عبادان سفر کرده، آن را قریه بزرگی با معابد و مساجد فراوان توصیف می کند، و بر ساحل دریا مقامی است که آن را به خضر و الیاس علیهم السلام نسبت می دهند و رو به روی مقام، خانقاهی است که چهار تن درویش با فرزندان خود، خدمت تکیه و خانقاه را بر عهده دارند و گذران آنها از نذوراتی است که از مردم می رسد.(رحلة ابن بطوطة/ص117-118)

همین سخن را زکریا بن محمد بن محمود قزوینی تأیید کرده است. او می نویسد مرقد امامزاده ها، خانقاه صوفیان و تکایای درویشان است، زوار از هر سوی و کنار به زیارت می آیند. (همان ص89)
نوشته های جغرافیدانان و سیاحان معروف بیانگر این امر است که عبادان شهر عبادت کنندگان و صالحان بوده و تأییدی است بر این که نام عَبادان از عَباد به معنای عبادت کنندگان اخذ شده است. عبدالمسیح انطاکی نیز وجه تسمیه عبادان را به دلیل وجود عبادت کنندگان و مومنان می داند.
یاقوت حموی در توصیف عبادان خاطر نشان می سازد که عبادان جزیره ای است میان دو رود (میان رودان) که در آن زیارتگاه ها، خانقاه ها و رباطات وجود دارد، شوره زاری است بی حاصل که آب آن شور است. مردم آن تارک دنیا بوده و از محل نذورات روزگار می گذرانند، در آن زیارتگاه حضرت علی (ع) است، در فصل زیارت، مردم اطراف به قصد زیارت آنجا آمده، در خصوص کرامات آن سخنان تأیید نشده ای بر زبانها جاری است. 3
مقدسی خاطرنشان می سازد که عبادان شهری است که در جزیره قرار دارد و پس از آن شهر یا روستایی نیست.این سخن تأییدی است بر موقعیت فعلی شهر عبادان که منطبق بر موقعیت قبلی آن است.
ابن خردادبه نیز که در قرن دوم هجری میزیسته موقعیت جغرافیایی عبادان را به نحوی توصیف می کند که با موقعیت فعلی آن انطباق دارد و فاصله بصره تا عبادان را دوازده فرسخ می داند. (المسالک و الممالک ص60) نویسنده کتاب الروض المعطار فی خبر الامطار نیز ضمن تأیید فاصله بین بصره تا عبادان، بوریا و حصیر این شهر را معروف می داند که از نیزارهای آن تهیه می شد. (حمیری ص407) توصیف یاقوت حموی نیز از موقعیت جغرافیایی شهر عبادان با موقعیت فعلی شهر همخوانی دارد. یاقوت پس از شرح این موقعیت خاطرنشان می شود که عبادان در جزیره ای در منتهی الیه خشکی واقع است و آن را آبهای دجله از دو طرف احاطه کرده است، به همین دلیل «عجم» آن را «میان رودان» می نامند. (یاقوت حموی)
شهر عبادان در دوره عباسی شهر آباد و پر رونقی بود و تنی چند از دانشمندان را در خود پرورش داد. (انطاکی ص34)از آن جمله محدث معروف ابوبکر احمد بن سلیمان العبادانی متولد اول رجب سال ۲۴۸ ه.ق، قاضی ابوشجاع احمدبن الحسن الشافعی العبادانی متولد سال ۴۳۴ ه.ق و سیاح معروف حسن بن سعید العبادانی المقری و محدث طاهر جعفر بن محمد عبادانی متوفی به سال ۴۹۳ ه ق از علمای عبادان بودند.(الذهبی، سیراعلام النبلا ص41)
شاعر معروف ناصر خسرو نیز در مراجعت از سفر حج (در سال های۴۴۴-۴۳۷ه.ق) از بصره به عبادان آمده و از این شهر مسیر بازگشت خود را دنبال کرد. او همانند سایرین از حصیر عبادانی یاد می کند. پیش از او نیز ابن حوقل که در قرن چهارم می زیست در کتاب خود از عبادان نام برده است. (ابن حوقل/ذیل عنوان عراق ص214).»
«...پس از چیرگی رضاخان بر شیخ[خزعل] به سال 1304 ه.ش و اسارت شیخ خزعل به تهران، نام عبادان تا ده سال همچنان بر این شهر اطلاع می شد، ده سال بعد یعنی در سال 1314 ه.ش بر اساس مصوبه دولت رضاشاه نام عبادان به آبادان تغییر یافت.(محمد معین، فرهنگ معین ذیل عنوان آبادان)»
پاورقی
1-در زبان عربی و در جمع تکسیر، صیغه جمع بسیاری از واژگان با افزودن «ان» است مانند بیضان که جمع بیض است و به معنی مردمان سفید یا سفیدپوستان است، یا سودان که جمع سود است و سود نیز جمع أسود به معنی سیاه است، در چنین حالتی سودان جمع جمع أسود است و همان طوری که می دانید نام کشور بزرگ در افریقا است.
2-به معنی بسیار عبادت کنندگان و نیکوکاران است 
3-در اینجا لازمست به نوشته ای اشاره کرد که برخی افراد مغرض با ناآگاه آن را نقل می کنند. این نوشته منسوب است به شخصی به نام بهرام فروشی، آقای فروشی به منظور توجیه اقدامات حکومت رضاخانی و با قصد و غرض خاص و با روشی کاملا غیرعلمی، سخنان بی پایه و اساسی در باره وجه تسمیه عبادان به رشته تحریر در آورده و این سخن او خوراک آن دسته از افرادی شده که در سخنان و نوشته های آنها نه حقایق تاریخی جایی دارد و نه پژوهش های علمی و آکادمیک.
اینگونه اظهار نظرها بی پایه و اساس بوده و فاقد هرگونه اعتبار و سندیت تاریخی است. در غیر علمی و غیر تاریخی بودن این سخن همین بس که او برای اثبات صحت اصطلاح «من درآوردی» خویش حتی قادر نیست یک منبع با مأخذ تاریخی معتبر ارائه کند که نام «من آوردی» ایشان در آن آمده باشد.
4- مقدسی می گوید: «عبادان مدینة فی جزیرة لیس وراءها بلد و لا قربة»، همان صفحه. این سخن در فرهنگ عامه مردم عراق نیز به صورت دیگر ظاهر شده و می گویند «ما بعد عَبّادان قریة» عبد المسیح انطاکی، همان، ص ۳۴.
مراد و منظور از «مابعد عبادان قریة» حد بالا و بالاترین حد چیزی است، یعنی آخر چیزی و منتهی الیه آن. منوچهری دامغانی شاعر دوره غزنوی نیز سخن مزبور را که به صورتمثل در آمده در قالب شعر گفته است:
بر فراز همت او نیست جای    نیست آن سوتر ز عبادان دهی
دکتر عبدالنبی قیم/فراز و فرود شیخ خزعل/صص341-344
تکمیلی؛ به نقل از کانال فضای سیاست و سیاستِ فضا
عبادان، آبادان، و دیگر نام‌ها:
فردی در توییتر ادعا کرده است که «نام «آبادان» در آثار پیش از اسلام بمانند کتاب ۱۸۵۰ ساله جغرافیای بطلمیوس و یا در اثر Marcian of Heraclea جغرافیدان قرن ۴ میلادی، به شکل «آپفادانا» و «آپفانا» ثبت شده
در زبان عربی به شکل عبادان معرب شده از سال ۱۳۱۴ خورشیدی نام درست «آبادان» بعنوان نام رسمی و دیوانی بکار می‌رود».
این اما تحریف تاریخ است. بطلمیوس در کتابش دو جا به Apphadana اشاره کرده که هر دو ذیل بخش «بین‌النهرین» هستند و نه مدیا یا پرشیا. او حدودِ جغرافیایی بین‌النهرین را به طور مشخص بیان کرده و طبق آن آپفادانا اساسن در فاصله‌ای زیاد از آبادان امروزی قرار دارد.
رشته توییتم در همین ارتباط را اینجا می‌توانید بخوانید.

تاریخ عربها در ایران (بخش دوم)

سلسله میسان

در جدیدترین تحقیق تاریخی که توسط دکتر عبدالنبی قیم در کتاب "پادشاهی میشان و اهواز یا احواز" صورت گرفته،(و به دلایل پیش گفته دچار لغو نشر استانی شد آن هم بعد از اجازه نشر از وزارت ارشاد، که این امر فقط در ایران اتفاق می افتد! "بخوانید") این اثر با این عبارت آغاز می شود:«تا پیش از آغاز قرن نوزدهم میلادی، پادشاهی میسان برای پژوهشگران و مورخان ناشناخته بود» این پادشاهی: «از اواخر قرن دوم پیش از میلاد تا اوایل قرن سوم بعد از میلاد، بیش از سیصد و پنجاه سال در جنوب غربی ایران و جنوب شرقی عراق، پادشاهی مستقل و توانمندی تشکیل داده بودند.»مقدمه

موسس این سلسله "هسباوسن" نام داشته: «اصل و نسب هسباوسن را تقریبا همه مورخان و پژوهشگران عرب می دانند. از جمله پلینی مورخ قرن اول میلادی و همچنین دیگور، بلینیوس و آلتهایم»ص54 «که با توجه به نحوه نگارش نام اش در زبان یونانی و با عنایت به این که همه ی مورخان این پادشاه را عرب می دانند و مردم میسان نیز در اصل عرب بوده اند، از این رو ممکن است، او از قبیله بنی یحصب بوده و نام او شاید حصباوی باشد.» که بعد از هجده نسل به حِمیَر بن سبأ –قحطانی تبار- می رسد «شاید هم نام او ترکیبی از دو کلمه هسبا" و یا "اسپا" و "سین" باشد، و ما می دانیم خدای "سن" نزد بابلی ها همان خدای ماه به شمار می آید.» ص54 

وجه تسمیه "میسان" به این علت است که«...در زبان بابلی "می" به معنی آب است که همان "ماء" عربی است و "سن" (sin)خدای ماه در باور اکدی ها و عرب باستان بوده، و آن را "سین" نیز تلفظ می کرده اند، کما این که درزبان آرامی آن را "سین" ادا می کنند. میسان یعنی "کی سین" به معنی آب ماه یا "ماء القمر" است. و از آن جایی که جزر  و مد آب دریاها در نتیجه حرکت شبانه روزی ماه است و پایتخت میسان و برخی از شهرهای آن بر ساحل دریا قرار داشتند و جزر و مد در آن ها نمود و حضور داشت، از این رو، نام این سرزمین را میسان گذاشته اند.»ص31-32

نویسنده در ادامه با زبان و فرهنگ آنها بیشتر آشنایمان می کند:

«زبان مردم میسان، عربی بود، اما در کنار زبان عربی، زبان آرامی نیز زبان مردم آن دیار بود.» ص141 و«با توجه به نوشته های مورخین عهد باستان، موقعیت جغرافیایی میسان در منتهی الیه شمال خلیج فارس، بخش های وسیعی از استان خوزستان و بخش هایی از جنوب و غرب عراق بوده است.» ص34

این بود شرح مختصری از سابقه حکومت میسانیان در خوزستان, که خوانندگان می توانند تفصیلا در کتاب یاد شده مطالعه بفرمایند. همچنین پروفسور کریستین سن آنان را از عرب‌هایی می‌داند که خاستگاه آنان منطقهٔ عمّان بوده‌است.(ایران در زمان ساسانیان-کریستینسن-ص۹۹)

اما استناد بعدی به دو تن از مورخان مشهور است: احمد کسروی و ایرج افشار سیستانی. کسروی کتابی مفصل درباره بخشی از تاریخ خوزستان دارد. وی در یکی از آثار دیگرش به نام "شهریاران گمنام" از دیرینگی عربها در ایران قبل از فتوحات یاد می کند.

ابتدا متن کسروی را نقل می کنم و یادآوری می کنم که ایشان از سردسته های تاریخنگاری رسمیِ پهلوی و باستانگرای عرب ستیز است که پرچم دار انکار هویت فرهنگی مستقل اقوام و منکر گوناگونی فرهنگی، و از چهره های بارز شعار یک فرهنگ/ یک ملت/ یک زبان است، فلذا طبیعی است که لحن نوشته هایش خاص باشد بویژه تازی نامیدن عربها،- که این "تازی" اگر از جانب ناسیونالیست بیان شود، معنای خاصی را از آن منظور دارند-، و اینکه بدلیل ناآشنا بودن با میسانیان، حضور عربها را فقط منحصر به مهاجرت دو قبیله می داند و از دیرینگی میسانیان بی خبر باشد:

«از این جاست که ایران قرنها دیرتر از سوریا و عراق هجرت گاه تازیکان گردیده با این حال تا آن جا که یقین است و دلیل در دست هست تاریخ این هجرت - هجرت تازیکان به ایران را باید قرنها پیش از اسلام و از آغاز پادشاهی ساسانیان گرفت. در زمان اشکانیان دروازه های ایران بر روی تازیکان باز بوده و چنان که نوشتیم در زمان ایشان بود که تنوخیان و لخمیان با آن انبوهی و بیشماری رخت مهاجرت به عراق کشیدند و کسی مانع ایشان نشد. شاید دسته هایی نیز در همان زمان به درون ایران آمده نشیمن گرفته باشند ولی چون دلیلی در این باره در دست نیست نتوان یقین دانست.

اما در زمان ساسانیان یقین است و دلیل ها در دست هست که طایفه هایی از تازیکان در گرمسیرهای ایران از خوزستان و بحرین و پارس و کرمان نشیمن داشته اند.

یکی از این طایفه ها «بنو العم» بود که شاید نخستین طایفه تازیک بوده اند که رخت مهاجرت به درون ایران کشیده اند. خبر درستی از این طایفه در دست هست اینست که در آغاز اسلام که تازیکان به نام جهاد و نشر اسلام به جهانگیری برخاسته و با ایرانیان جنگ و ستیز آغاز کرده بودند این طایفه در خوزستان در دو شهر «نهر تیری» و «مناذر کبری» نشیمن داشته و از بومیان آن جا به شمار می رفتند. شاید دین زردشتی نیز داشتند. ولی چون در سال هفدهم هجری تازیکان لشکر بر سر خوزستان آوردند اینان به تعصب نژاد و زبان به سوی آنان گراییده و نهانی همدست شدند و بر ایرانیان بیرق دشمنی برافراشتند. سپس چون تازیکان بر سراسر خوزستان دست یافتند بیشتری از اینان به بصره کوچیده در نهر تیری و مناذر جز اندکی باز نماندند.

طبری عبارتی می نویسد به خلاصه این که این طایفه از قبیله معروف بنی تمیم بودند و نیای ایشان مرة بن مالک بن حنظله با گروه پیروان خود ایرانیان را در جنگی که با اردوان داشتند یاری کرد. دیگران از تاریکان که این کار او را نپسندیدند گفتند: «عمی» یعنی کورشد و راه راست ندید». از آن هنگام او به نام «عمی» و پسرانش به نام «بنو العمى» شناخته شدند.( جلد چهارم تاریخ طبری، چاپ مصر، ص208.)

از این عبارت طبری و از دیگر قرینه ها بر می آید که این مرة بن مالک در زمان اردشیر بابکان نخستین پادشاه ساسانی می زیسته و در جنگی که وی با اردوان اشکانی داشته باری او را نموده و چون در باره مهاجرت او و طایفه اش به خوزستان و نشیمن ساختنشان در آنجا نه طبری و نه دیگران چیزی ننگاشته اند ظاهر آنست که از همان زمان اردشیر یا پیش از آن در همانجا نشیمن داشته اند. از این جاست که ما این طایفه را نخستین تازیکان می پنداریم که به ایران در آمده اند .

گذشته از بنوالعم طایفه های دیگری را نیز شاپور دوم در خوزستان و پارس و بحرین و کرمان نشیمن داده بود که به تفصیل خواهیم نگاشت.»

شهریاران گمنام/ سیداحمد کسروی ص142-144


نقل دوم از ایرج افشار سیستانی در کتاب خوزستان و تمدن دیرینه آن- ص639 :

«بطور کلی عربهای خوزستان در گروه اند: عرب عاربه یا عربهای اصیل از نسل قحطان، و عرب مستعربه یا عربهایی که زبان عربی را از اعراب عاربه فراگرفتند و از نسل عدنان اند.

طوایف عربی که در خوزستان می زیستند، بنى العم، بنی مالک، و بنی حنظله بودند. این طایفه ها از دوره هخامنشی در ناحیه بین اهواز و دشت میشان یا میسان یا میسن و نهر تیری زندگی می کردند.

در دوره ساسانیان، دو حکومت عرب در خوزستان وجود داشتند: یکی تازیان شاه در اهواز، و دیگری میسن شاه در ناحیه دشت آزادگان امروزی. احمد کسروی در باره تاریخ ورود اعراب به خوزستان می نویسد:

«عرب ها که اکنون در خوزستان نشیمن دارند و از سال ۵۹ ه. ق. به این طرف در تاریخ و حوادث این سرزمین دخالت عمده داشته اند، از بومیان باستان خوزستان نیستند و از عراق و جزیرة العرب بدان جا درآمده اند. ولی از ابتدای ورود این مردم به خوزستان که در چه تاریخی و در عهد کدام پادشاهی بوده اطلاع درستی در دست نداریم. آنچه از کنجکاوی و جستجو به دست می آید، این است که اولین طایفه در سده های اولیه میلادی و در عهد اشکانیان به خوزستان آمده اند.* طبری ضمن شرح جنگهای اردشیر بابکان می نویسد: «طایفه ای از عرب که بعدها بنی العم یا بنی العمی معروف شدند به یاری او برخاسته و مطیع اردشیر شدند.»** این طایفه در آن تاریخ در خوزستان سکونت داشته اند.»

* کسروی تبریزی، احمد، «عربها در خوزستان»، آینده، سال1، شماره 1304، ص39.

** طبری، محمّد بن جریر، تاریخ طبری، ج2، ص586


افشار به نقل از کسروی می نویسد چون عربها بخشی شان در زمان اشکانیان وارد شدند، پس بومی محسوب نمی شوند. اگر این قبیل مهاجرت ها، آن هم قرن ها پیش، ملاک بومی بودن نباشد، پس حق داریم که آریاییان را هم بومی ندانیم چون بومیِ فلات ایران نیستند!

تاریخ عربها در ایران (بخش اول)

در ایران فعلی یعنی با همین نقشه و جغرافیا، بخش هایی از آن شامل خوزستان، بوشهر، هرمزگان و قسمتهایی از دیگر مناطق، «عرب نشین» است. این قسمت ها بیشتر بعد از جنگ 8ساله، شاهد مهاجرت هایی بود به مناطقی از کرمان، فارس و ... . به غیر از مسئله جنگ، درسالهای اولیه حکومت پهلوی اول نیز, مهاجرت های اجباری ای به مناطق مرکزی صورت گرفت. در مناطقی از استان فارس و خراسان هم بخش های عرب نشین وجود دارد که موطن «عرب های خمسه» است که تا حدودی در اکثریت ادغام شده اند و زبان و فرهنگ آنها, بوسیله نسل های جدیدشان رو به فراموشی می رود.

درهنگام فتوحات، و سلسله های اموی و عباسی، تاریخ حکایت گر مهاجرت ها و اسکان بسیاری از قبیله های عربی –به دلایل سیاسی و ...- در خراسان است که از آن جمله حکمرانان عرب تبار خزیمه علم است. (و البته سادات بسیاری در ایران که از بیخ عرب اند و ادغام در قوم و فرهنگ و زبان محل سکونت شان شدند)

اما بخش های اصلی عرب های ایران که سابقه ای دیرینه در این خطه دارند، عرب های خوزستان اند. عرب هایی که نسل بخش های نه چندان کمی از آنها ریشه در مهاجرت اجدادشان در زمان فتوحات اسلامی دارد. اما همین «بخش های» مهاجر در 1400 سال پیش، باعث شده که برخی مورخین و بسیاری از افراد، کلیت عربهای ایران را مهاجر و غیر ایرانی بدانند.(گرچه به لحاظ سیاسی و حقوقی هر کسی شناسنامه ایرانی دارد، ایرانی است و برخوردار از همه حقوق شهروندی. و اگر صرف مهاجر بودن در دوره ای از تاریخ آن هم 1400 سال پیش، آریاییان نیز مهاجرانی بودند که تاریخ ازآنها بعنوان قبایلی نیمه وحشی و کوچ رو یاد کرده که هنگام ورود به فلات ایران، بومیان متمدن ساکن را، دیو نامیده، کشتار کردند و صاحب آب و خاک شدند!)

 وقتی به چنین افرادی یادآوری می شود که عربهای ایران منحصر به مهاجران فتوحات نیست و سابقه ای دیرینه تر دارند، با توسل به روش های غیر علمی و انگ و برچسب, می گویند که برای عربها در ایران تاریخ سازی نکنید! البته بر ما مشخص است که چنین اشخاصی (که برخی شان خوزستانی و بازیچه سیاستِ های تفرقه آمیز اند) انگیزه هایی قومی-نژادی و سیاسی دارند، و به سبب رسوبات تفکرات تاریخنگاری مرکزگرای ناسیونالیستی -آریامحورانه و عرب ستیزانه، تحمل پذیرش این واقعیت را ندارند فلات ایران در گذر هزاران سال موطن اقوام و نژادهای گوناگون بوده است، و استان فعلی خوزستان مِلک قوم خاصی نیست. اگر هم به تاریخ و دموگرافی رجوع کنیم، عرب ها حق آب و گِل بیشتری دارند، و به همین سبب بود که صفویان, خوزستان را عربستان(واژه ای فارسی) می گفتند و در تاریخ معاصر آمده که کعبیان -و قبل از آنها مشعشعیان- در آن حکومتی شبه مستقل داشتند، و سیداحمد کسروی در جایی از کتابش آورده که خوزستان را فقط یک جاده به سایر نقاط کشور وصل می کرد. همچنین اکثر شهرها و مناطق, نام های بومی و عربی خود را داشتند که در زمان پهلوی اول با اتخاذ سیاست یک زبان - یک ملت، و انکار گوناگونی فرهنگی و قومی، کلیه مناطق، نام هایشان عوض شد، موجودیت عرب های ایران را به مهاجرانی صرف تقلیل دادند و مهمتر از همه آنها را «عرب زبان» - با بار معنایی خاص- و نه «عرب» قلمداد کردند.(این سیاست در ایران که قبلا نامش ممالک محروسه بود، باعث تعارضات فرهنگی بسیار و شکاف قومی و ملی شد که مجال طرح اش اینجا نیست) همچنین سعی شد ترکیب جمعیتی استان به هم ریخته شود و با اتخاذ سیاست های اقتصادی و سیاسی  و فرهنگیِ خاصی- در بستر مرکزگرایی افراطی-*، این انگاره جامه عمل پوشانده شود.** به همین سبب کسی که خلاف این سیاستهای فرهنگی و تاریخ نگاری و ... را به زبان آورد یا بنویسد، و مسیری دیگر –از نظر تاریخنگاری-فرهنگی و...-  برود، به برچسب هایی چون قومگرا و تجزیه طلب، فعال کننده گسل های قومی و... متهم می شود و گرفتار محدودیت و سانسور. اینکه بخشی از معترضین به این سیاست ها، افرادی و تشکلاتی (در قالب تجزیه طلب) هستند که خارج از عُرف سیاسی و قانونی عمل می کنند، نباید نافی این اصل باشد که همیشه «به گفته بنگریم نه گوینده»، و در عین هوشیاری، نیت خوانی نکنیم. میزان و معیار برای بررسی هر گزاره ای -در اینجا تاریخی-فرهنگی- ، انطباق اش با اسناد و دلایل تاریخی، روش علمی و منطقی است، نه ردّ و لجاجت در عدم پذیرش اش به سبب استناد اش به فلان گوینده یا نویسنده یا تشکل و غیره، که این روش همان روش مغلطه و سفسطه است و غیر علمی، و یک نوع سرکوب و هوچی گری است، و استفاده ی ناجوانمردانه از حساسیت های سیاسی و... . به طور کلی استفاده های سوء سیاسی یا قومیتگرایانه از مباحث تاریخی، نباید مانع بیان مستند و مستدل تاریخ و واقعیت های تاریخی مرتبط با فرهنگ و سیاست، و پذیرش آنها از باب خضوع در برابر حقیقت بشود. [واژه "تجزیه طلب" برای عده ای ابزار و اسم رمز سرکوب است؛ با هدف بستن و شکستن دهان و قلمِ هر فعال فرهنگی اجتماعی سیاسی و تاریخنگار است، که با نیتِ پرونده سازی و گرای امنیتی به مسئولین و نهادهای امنیتی استفاده می شود، تا جلوی هر قلم و بیانی که خلاف مسیر تاریخنگاری و فرهنگ پژوهیِ  غیر پان ایرانیستی فعالیت می کند را بگیرد.]

(یادآوری میکنم این مطلب هم فقط جنبه علمی و تاریخی دارد، هیچ هدف سیاسی ندارد و مسئولیت سوءاستفاده به عهده نگارنده نیست!)

از این قبیل است بحث قدمت و سابقه عرب های خوزستان در ایران کنونی؛ که برخی بدلیل مهاجر بودن قسمتی از آنها در قرنها قبل، کلیت حضور عرب در این خطه را زیر سوال می برند.

در پست بعدی قصد دارم این گزاره را با استناد به تاریخ و مورخان، از جمله مورخین ناسیونالیست و عرب ستیزی چون کسروی زیر سوال ببرم، و یادی از سلسله و حکومت میسانیان کنم که قدمت حضور و حاکمیت شان  در خوزستان فعلی به قرن دوم پیش از میلاد می رسد.

پ ن: درباره دیرینگی عربها در ایران برخی ها به تمدن و حکومت عیلامی هم استناد می کنند و دلایل فرهنگی-زبان شناختیِ نیز برای عرب -یا حداقل سامی- بودن عیلامیان ذکر می کنند. درباره درستی یا نادرستی این فرضیه اظهار نظر نمیکنم چون نیاز به بررسی های دقیق تر و گسترده تری دارد. در این وبگاه چند مطلب در این باره ارسالکردم که با سرچ کلمه عیلام، می توانید مشاهده کنید.


* به این مرکز گرایی افراطی از جانب حکومت مرکزی حتی امام خمینی نیز معترض بودند: «... این است که فرم حکومتهایی که در ایران حکومت کردند یک حکومت ظالمانه بوده است. و چون این حکومتها اکثراً یا دائماً از یک قشر بودند، فارس مثلاً بودند، از این جهت به حوائجی که باید به کرد بدهند نمی‏دادند یا کم می‏دادند...» بنگرید به این مطلب

**موسی سیادت/تاریخ شفاهی خوزستان ص92 / به نقل از «دفتر آموزش منابع انسانی» شرکت توسعه نیشکر و صنایع جانبیف صفحه4 و 33 بدون شماره و تاریخ


ادامه در این پست