زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

فارسی سره و کلمات عربی

 «...به پند اندرز اشخاصی که فکر میکنند باید فارسی سره نوشت و کلمات عربی را از زبان فارسی دور ریخت، توجه نکنیم.  هر کلمه ای که در زبان فارسی رایج است. برای خود ارزش خاصی دارد.  مطرود کردن این کلمه و خارج کردن آن از محیط زبان، یعنی خارج کردن مقداری بار ،فرهنگی، عاطفی و فکری از ذهن مردم. من تمام اشخاصی را که ایران را مهد تمدن بشریت میدانند و ایرانی را برتر از ترک و عرب و هندو می شمارند خائن به ایران و خائن به شرق میدانم. اینان دست پروردگان مستشرقهای تفرقه اندازی هستند که در ترکیه می گفتند، فرهنگ ترک از عرب و عجم بالاتر است و در ایران می گفتند فرهنگ ایران بالاتر از ترک و عرب است و در قاهره صلا بر میداشتند که فرهنگ عرب، عالیترین فرهنگ شرقی است.  پس ما در مورد حمایت از زبان فارسی فقط میتوانیم با یک عنصر اجنبی به جدال برخیزیم و آن غربی است.

 بیرون ریختن کلمات عربی از زبان فارسی، یعنی محروم کردن زبان از نیمی از مفاهیم شرقی و شرعی شعری فلسفی و هنری. و تازه کلمات عربی موجود در زبان فارسی، دیگر عربی نیستند، بلکه مصارفی دارند که تار و پود زبان فارسی برای آنان تعیین کرده است؛ و اگر کسی پیدا شد و کلمات عربی را بصورتی اغراق شده در بافت زبان فارسی بکار برد، بدون شک ذوق سلیم فارسی زبانان چنین لحن و بیانی را نخواهد پذیرفت، همانطور که در طول این سی چهل سال گذشته نپذیرفته است.»

رضا براهنی، تاریخ مذکر ص118

فارسیست‌های تمامیت‌ارضی‌خواه: تبارِ مشروطه‌خواهانه و سلطنت‌طلبانه‌ی نوپهلویست‌ها

به نقل از کانال: «فضای سیاست و سیاستِ فضا/ آیدین ترکمه»: «این روزها که پهلویست‌ها ظاهرن دوباره جان تازه‌ای گرفته‌اند و از ضرورت سرکوب حداکثری و کنارگذاشتن انتخابات و پیشبرد توسعه‌ی اقتصادی دولت‌ِ‌مرکزی‌محور در فردای براندازی حرف می‌زنند بد نیست این را یادآوری کرد که این نگاه‌های فاشیستی و استبدادی پیشینه‌ای دست کم یک‌صد‌ساله دارند. بسیار پیش از این فعالان توییتری، چهره‌های مشروطه‌خواه و البته فاشیستی چون ملک‌الشعرای بهار، احمد کسروی، سیدحسن تقی‌زاده، مشفق کاظمی، عباس اقبال و دیگران در راستای ترویج این رویکردهای سرکوب‌گرانه قلم‌فرسایی‌ کرده‌اند. حالا که به نظر دوباره در حال تکرار تاریخ هستیم بد نیست نگاهی بی‌اندازیم به نگاه چهره‌های پیش‌گفته درباره‌ی وحدت ملی، تمامیت ارضی، دولت مرکزی و زبان فارسی.

یکی از بحث‌های مهم، پیوندِ ساختگی و حالا دیرینه‌ بین زبان فارسی و قلمروی ملی است. این پیوندِ خودسرانه از همان ابتدا دیگری‌ستیز و فاشیستی و استعماری بوده است. از همین رو شاید بد نباشد خیلی گذرا و فشرده این پیوند جعلی را تبارشناسی کنیم. برای این منظور در ادامه برخی از گفتاوردها را از کتاب شاهرخ مسکوب تحت عنوان داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع (۱۳۷۳) نقل می‌کنم.

به گفته‌ی مسکوب، علامه‌ی قزوینی نخستین کسی از ایرانیان بود که روش تحقیقات اروپایی و خاورشناسان را در پژوهش‌های خود به کار برد. او نگران سرنوشت ملی زبان و نقشی است که فارسی به عنوان تکیه‌گاه و نگهدارنده‌ی ملیت ما به عهده دارد.

عباس اقبال نیز در همین ارتباط چنین می‌نویسد: باید بگویم که نویسنده‌ی این مقاله هیچگونه ارادتی به عرب ندارد و هر وقت که در تاریخ به فجایع ایشان برمی‌خورد به همان اندازه‌ی حرکات لشکر اسکندر و ترکان غز و مغولان چنگیزی و ترکمانان و ازبکان و سالدات‌های تزاری از آن‌ها متنفر می‌شود اما از آنجا که زبان خالص در هیچ کجا وجود ندارد زبان ما با وجود واژه‌های عربی پس از هزار سال گران‌بها‌ترین یادگارهای اجداد هنرمند ما و مابه‌‌الامتیاز شخصیت و قومیت ملت ایران است. آن‌ها که می‌خواهند واقعن به استحکام ملیت ایران از راه زبان خدمت کنند باید سعی داشته باشند به زبانی چیز بنویسند که لااقل اکثر فارسی‌زبانان دنیا آن را بفهمند و آن همان زبان اجدادی ماست که حتا ساکن ترک آذربایجان و لر بختیاری و کرد بانه و سقز و افغان کابل و قندهار و مستشرق فارسی آموخته همه آن را می‌فهمند. 

زبان از نظر اقبال پدیده‌ای تاریخی و مهم‌ترین نقش آن خدمت به ملیت است. 

در برابر تاریخ‌نگاران و ادیبان سنت‌گرای همان عصر، کسروی سنت‌شکن و بی‌پروا از زبان تاریخ فرهنگ و ملیت ایرانی استنباط و دریافت دیگری دارد. ولی او نیز مانند مخالفانش زبان فارسی را خدمتگزار ملیت می‌شناسد. باری زبان مانند کشور است و کسروی خواستار استقلال زبان فارسی است برای استقلال کشور. او راه‌هایی پیشنهاد می‌کند اما نخستین  همه‌ی آن‌ها راهی تاریخی، بازگشت به گذشته است، بازگشت به کتاب‌های ناصرخسرو ... روی‌آوردن به تاریخ زبان به قصد پاک‌ساختن و سامان‌دادن به زبان برای سامان‌دادن به کشور. 

کسروی خواستار یک ملت و یک دولت سراسری متمرکز است و همچنان که در کشورداری خودسری خان‌ها و جدایی ایلی را برنمی‌تابد در فرهنگ ملی نیز جایی برای زبان‌ها و گویش‌های دیگر بجز فارسی نمی‌بیند: «این زبان‌ها و نیم‌زبان‌ها که در ایران است باید از میان برود. در یک توده تا می‌توان باید جدایی‌ها را کم گردانید.»

در میانه‌ی آن دو دانشمند سنت‌گرا و سنت‌شکن، محمدعلی فروغی جای دارد که او نیز زبان فارسی را چون گوهر هویت ما برای نگهداری و پایداری ملیت ایرانی از هر چیز دیگر ضروری‌تر می‌داند. به گفته‌ی مسکوب، در آن روزگار آشوب‌زده تنها راهی که برای خروج از بن‌بست به نظر دوست‌داران ایران می‌رسید تشکیل دولتی مرکزی و مقتدر بود. هرج‌ومرج راه را برای دیکتاتوری هموار می‌سازد. ملک‌الشعراء بهار می‌گوید: «من از آن واقعه‌ی هرج‌ومرج مملکت که هر دو ماه دولتی به روی کار می‌آمد و می‌افتاد و ناسزاگویی مخالفان مطلق هر چیز و هرکس رواج کاملی یافته بود و نتیجه‌اش ضعف حکومت مرکزی و قوت‌یافتن راهزنان و یاغیان در انحاء کشور و هزاران مفاسد دیگر بود از آن اوقات حس کردم که مملکت با این وضع علی‌التحقیق رو به ویرانی خواهد رفت ... معتقد شدم که باید حکومت مقتدری به روی کار آید، باید دولت مرکزی را قوت بخشید باید مرکز ثقل برای کشور تشکیل داد، باید حکومت مشت و عدالت را که متکی به قانون و فضیلت باشد رواج داد. همواره در صفحات جریده‌ی نوبهار آرزوی پیداشدن مردی که همت کرده مملت را از این منجلاب بیرون آورد پرورده می‌شد. دیکتاتور یا یک حکومت قوی یا هر چه ... در این فکر من تنها نبودم این فکر طبقه‌ی با فکر و آشنا به وضعیات آن روز بود. همه این را می‌خواستند تا آنکه رضاخان پهلوی پیدا شد و من به مرد تازه‌رسیده و شجاع و پرطاقت اعتقادی شدید پیدا کردم»

بهار همچنین درباره‌ی وثوق‌الدوله می‌نویسد: باید زمام کار را طوری به دست می‌گرفت که با توپ هم نشود از او پس گرفت. رئیس دولت ما نخواست یا جرات نکرد طرز کار آتاتورک یا موسولینی را پیش گیرد و این کار بعدها صورت گرفت ولی به دست عده‌ای قزاق نه به دست عده‌ای عالم و آزادی‌خواه.

احمد کسروی که در هیچ زمینه‌ی دیگری شباهتی با بهار ندارد در این مورد مثل او آرزو می‌کند روزی دستی نیرومند با مشتی آهنین راهزنان و گردنکشان و جدایی‌خواهان را سرکوب و پیش از هر کار ایران پراکنده را یکپارچه کند. او که در زمان برقراری حاکمیت دولت در خوزستان رئیس عدلیه‌ی آنجا بود در جشنی به مناسبت پیروزی سردار سپه بر خزعل گفت: «من به خوبی می‌دانستم که بازوی نیرومندی را خدای ایران برای سرکوبی گردنکشان این مملکت و نجات رعایا آماده گردانیده است. صد شکر خدا را که عاقبت نوبت نجات خوزستان هم رسید. می‌بینیم که آن دست خدایی به سوی این سرزمین دراز شده است و با یک مشت گردن آخرین گردن‌کشان ایران و طاغی خوزستان را خرد کرده است» 

تقی‌زاده در مجله‌ی آینده برای حفظ وحدت ملی ایران چهار رکن برمی‌شمارد که اول «امنیت عمومی و قدرت قاهر مرکزی دولت در اکناف مملکت از دور و نزدیک و از ریشه‌برانداختن ملوک‌الطوایف، بزرگ‌ترین و مهم‌ترین قدمی است که این مملکت به سوی استقلال و تشکیل حقیقی دولت برمی‌دارد و این فقره شرط اساسی وحدت ملی نیز هست.»

مشفق کاظمی نویسنده‌ی تهران مخوف نیز یکسال پیش از پادشاهی رضاشاه در سرمقاله‌ی نامه‌ی فرنگستان پس از شرح نادانی خرافه‌پرستی و عقب‌افتادگی مردم می‌نوشت راهی برای نجات کشور نیست جز آنکه یک صاحب فکر، فکر نو زمام حکومت را در دست گرفته با یک عمل، عملی تازه، خاتمه به این وضعیات بدهد. آنگاه او نیز مانند بهار از موسولینی نام می‌برد و روش حکومت او را می‌پسندد و برای ایران خواستار فرمانفرمای مطلقی است که علم و عمل را توامان دارا بوده خاتمه به وضعیت فعلی داده ترتیب زندگانی شیرین برای آتیه بدهد.»

رابطه زبان فارسی با زبانهای محلی/رضا براهنی

«...یک مسأله اساسی،  موضوع رابطه زبان فارسی با زبانهای محلی است. زبان رسمی ایران، زبان فارسی است این درست و بر حق است و کسی هم اگر منکر شد بدهید حلق آویزش بکنند. ولی شما نمی توانید منکر زبان های محلی آذربایجان و کردستان و گیلان و مازندران بشوید. مثالش را از آذربایجان میدهم تا اگر به کسی برخورد، همان کس خودم باشم. زبان مادری یک آذربایجانی، فارسی نیست بلکه ترکی است، حالا خواهید گفت، نه! ترکی نیست، بلکه آذری است. من که هم زبان ترکی عثمانی می دانم و هم زبان ترکی آذربایجانی، بشما می گویم که زبان ترکی عثمانی ترکی قفقازی و ترکی تبریزی، و ترکی ترکان ساکن تهران، با فرقهای بسیار ناچیز، تقریبا یکی است، ولی چون ترک تبریزی و ترک تهرانی، زبانش را بصورت مکتوب ندیده و فقط بصورت شفاهی و سینه به سینه آموخته است، کلمات زبانش سائیده شده و حتی در بعضی موارد یک کلمه تبدیل به یک صدا شده است؛ و موقعی که کلمه بطور کامل نوشته نشد و در نتیجه بطور کامل بر زبان رانده نشد تبدیل به صدا می شود و در نتیجه تا حدودی زشت می شود و شاید شما حق دارید بگوئید که ترکی آذربایجانی زبانی است زشت! ولی شما حق ندارید بگوئید که ترکی، زبانی است زشت، بدلیل اینکه شما که در شیفتگی من به زبان فارسی تردیدی بخود راه نمی دهید، قبول کنید که زبان ترکی عثمانی، بهمان اندازه زبان فارسی و فرانسه، زیبا و پر آهنگ است. و این را هم بدانید که اگر فارسی و فرانسه هم بصورت مکتوب در نیایند، آنها هم زیبائی و آهنگ خود را، بشکلی که اکنون دارند، از دست خواهند داد و بهمان اندازه ترکی آذربایجانی یک برتقال فروش که شما فکر می کنید زشت است زشت خواهند شد. و هم چنین اگر ترکان ترکیه حق نوشتن زبان خود را نداشته باشند پس از حدود نیم قرن زبانشان تبدیل بهمان ترکی آذربایجانی ما خواهد شد. ولی شما ممکن است نپذیرید که این ترکی است. گردن من از مو نازکتر است: گفته شما را می پذیرم و می گویم که این زبان بهر اسمی که خوانده شود. فارسی نیست و زبانی دیگر است. بس شما در راه در پیش دارید؛ یکی اینکه بدانید و هر بچه ای را که در یک خانواده ترک متولد می شود از آن خانواده بگیرید و بسپارید بدست یک خانواده فارسی زبان و با بسپارید به یک موسسه جامعی که همه را فارسی زبان تربیت بکنند و بدین ترتیب اجازه ندهید که هفت هشت میلیون نفر از مردم ایران، اول یک زبان زشت! یاد بگیرند و بعد بعلت عادت کردن به زشتی آن زبان، نتوانند فارسی شیرین و زیبای شما را تکلم کنند ولی من میدانم که شما وسایل کافی برای این استحاله سرتاسری را در اختیار ندارید. بس بیائید راه دوم را بپذیرید. یعنی به اینان اجازه دهید که زبان خود را بصورت مکتوب هم یاد بگیرند . و البته با الفبای فارسی - اینان که بنا چار زبان خود را بصورت شفاهی یاد می گیرند، چه مانعی دارد که بصورت کتبی هم یاد بگیرند؛ این را بدانید که ترک تبریزی باینوسیله نه ترک قفقازی خواهد شد و نه ترک عثمانی؛ بهمانگونه که ترک قفقازی و ترک عثمانی، ترک ایرانی نیستند و نخواهند شد. ترک ایرانی، بهر صورت، ایرانی خواهد ماند؛ چرا که او بالاخره هم با ترک عثمانی در گذشته مبارزه کرده و هم بدست ستارخان پرچم روس را پائین کشیده، برای تمام مردم ایران، در راه گرفتن مشروطه جان فشانده است. و تازه در آن موقع، ترکی فقط یک زبان شفاهی نبود، مکتوب هم بود و اگر قرار میشد که بوسیله ترکی مکتوب به ایران خیانت شود، در همان زمان می شد، که میدانید نشده است. بعلاوه اگر شما فکر می کنید که اگر این زبان مکتوب بماند ممکن است از خارج خطراتی برای امنیت و تمامیت ارضی کشور ایجاد شود، میدانید که بدلیل وجود این همه سازمان جهانی و منطقه ای و اینهمه دوستی در مرزهای شمالی چنین چیزی از محالات است. وانگهی اگر قرار بر این می شد که بدلیل اشتراکها و یا شباهت های زبانی، کشوری بدنبال تسخیر کشوری دیگر باشد، شما باید افغانستان و تاجیکستان را اشغال بکنید و فارسی زبانان پاکستان هم باید از شما دعوت کنند که آنها را از بوغ حکومت پاکستان نجات دهید! 
 پس شما می توانید با خیال راحت اجازه دهید که مردم آذربایجان، زبان خود را بصورت مکتوب و با الفبای فارسی یاد بگیرند. همانطور که در مورد کردها و سایر اقوام هم چنین اجازه ای می توانید بدهید. منتها باید فکری به زبان فارسی اینان هم بکنید. باین معنی که کتابهای درسی که برای تهرانی ها یا شیرازیها با مشهدی ها نوشته می شود بدرد ایشان نمی خورد. باید کتابهای درسی اینان با در نظر گرفتن موقعیت زبان اولشان نوشته شود باید فشرده تر و جامع تر باشد تا شاگرد موقعی که کلاس های ابتدائی را پشت سر گذاشته بتواند از فارسی، باندازه یک فارسی زبان استفاده کند. می توانید در این مورد از اشتراکهای دستوری و ساختمانی زبانهای محلی با زبان فارسی استفاده بکنید، نباید گذاشت که یک ترک یا کرد یا گیلک با کینه زبان فارسی را یاد بگیرد. اگر در او شور و حال کافی برای یادگیری ایجاد کنید و اگر به او بفهمانید که فرهنگی بسیار غنی در زبان فارسی نهفته است که یاد گرفتنش بشریت را از نظر بینش عاطفی و فکری جلو می برد و انسان شرقی را شکوه و اعلام می بخشد. او خود بخود عاشق زبان فارسی خواهد شد، مخصوصا که از نظر دینی، ملی و هدفهای انسانی خودش را بهیچ وجه جدا از ایران نمیداند ایستاد تا ویزای مهاجرت بگیرد.»
 «... نباید کتابهای درسی برای تمام مناطق کشور یکسان باشد؛ باید برای اهالی مناطقی که زبان فارسی، زبان مادریشان نیست، کتابهای درسی از نوعی دیگر نوشته شود؛ در غیر این صورت کتابهای درسی بضرر اهالی این مناطق است و آنها را نسبت به فارسی زبانان، خود بخود، عقب مانده بار می آورد و آنوقت اهالی محترم تهران، شب و روز، مردم شهرستانها، بویژه کردها و ترکها و شمالی ها را مسخره میکنند که ولش کن بابا، ترکه، رشتیه، سقزیه، که لابد یعنی، خره، احمقه، قاطر و استره. این کثافتکاریهای نژادی - که در واقع نژادی هم نیست و بیشتر زبانی است . فقط موقعی از میان برخواهد خاست که به ترک و گیلک و کرد، زبان فارسی، با اصول و موازین صحیح و جدید آموخته شود و با این فکر که این زبان مادری نیست که بدانها یاد داده می شود، بلکه زبانی است که در کنار زبان مادری، زبان رسمی و حکومتی است و باید هم آموخته شود.»
دکتر رضا براهنی/تاریخ مذکر-چاپ1363/ ص107-111

آریاگرایی و نسل‌کشی فرهنگی به بهانه گسترش زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی

به قلم استاد رضامرادی غیاث آبادی: بسیاری از فضلایی که شورمندانه زبان فارسی را ستوده‌اند، در اصل به دنبال حذف زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر بوده‌اند.
«در جنگ جهانی اول و نیز به هنگام تبلیغات نژادیِ آریاگرایانۀ حزب نازی و سپس پیروزی‌ها و پیشروی‌های جنگیِ ارتش فاشیستی آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، بسیاری از احزاب و اشخاص و مطبوعات در ایران و برخی ممالک مجاور (و حتی شخص رضاشاه)، دل به آلمان و ایده آریایی بستند و آینده خود را در آن دیدند. این دلبستگی یا از روی فرصت‌طلبی بود و یا به سبب نفرت عمیقی که از دخالت‌های مخرب و دیرین دول روس و انگلیس در دل داشتند. پس از افول آلمان نازی و اشغال ایران، بسیاری از این عده که دیگر برای آلمان‌ها و تبلیغات نژادی آنها آینده‌ای متصور نبودند، از آن دست کشیدند و به راه خود رفتند؛ اما عده‌ای دیگر، تمرکز و دستاویز بر روی «زبان پارسی و هویت ملی» را جایگزین «نژاد آریایی» کردند و یا با تغییر بادبان‌ها به سوی انگلیس و آمریکا متمایل شدند(+).
ایده استعماری «نژاد آریایی»(+) در اصل به دست خود انگلیس پدید آمده بود که بتوانند خود را با هندیان و ایرانیان از یک تبار معرفی کند تا مردمان تحت سلطه، آنانرا به چشم مهاجمان غارتگر و بیگانه ننگرند و سلطه آنان را حکومت خودی و خودمانی تلقی کنند. اما سپس به دلیل آنکه این پروژه به واسطۀ پسند و دخالت آلمان‌ها دستکاری و دستمالی شد و از حیز انتفاع ساقط گردید و نام «آریایی» مترادف با جنگ و جنایت و خونریزی و نسل‌کشی انسان‌ها شد، بطور کلی از آن دست کشید و راه‌های تازه‌ای را برای دوام و توجیه سلطه‌گری جستجو کرد. با این حال هنوز در ایران کسانی هستند که تحت تأثیر تبلیغات گسترده نژادپرستی و ناسیونالیسم که در همه جا و حتی در کتاب‌های درسی نیز وجود دارد(+)، به نفرت‌پراکنی و ستیز میان انسان‌ها ادامه می‌دهند و به نژاد پاک و نجیب آریایی خود! مباهات می‌کنند.
***
آقای محمود افشار یزدی، دولتمرد عصر رضاشاه، همکار اردشیر ریپورتر(+) در مدرسه علوم سیاسی، مدیر مجله آینده، و بنیانگذار موقوفات و مؤسسه انتشاراتی‌‌ای به نام «بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی» بودند.
یکی از عبارت‌هایی که آقای افشار یزدی به فراوانی آنرا تکرار می‌کرده و بر آن تأکید می‌داشت، عبارت «یگانگی ایرانیان و وحدت ملی» بود. اما مفهوم این عبارت به ظاهر زیبا و جذاب در سخن ایشان، آن معنا و مفهوم حقیقی‌ای نبوده که در بسیاری از کشورهای جهان تداول دارد و بر همزیستی میان انسان‌ها به‌رغم وجود تفاوت‌ها دلالت می‌کند. منظور آقای افشار یزدی چنین نبوده که افراد یک جامعه، تفاوت در زبان و دین و لباس و دیگر مظاهر و مشخصه‌ها و رنگارنگی‌های فرهنگی یکدیگر را به رسمیت بشناسند و در عین حال با احتراز از تعدی به حق دیگران و با درک حقوق بدیهی انسانی و اجتماعی یکدیگر، با تفاهم و همزیستی و همدلی در کنار یکدیگر زندگی کنند. یگانگی ایرانیان و وحدت ملی از دید و نظر ایشان چنین است که زبان فارسی و فرهنگ دستوری دولتی «به اجبار» به همه مردمان و اقوام ساکن در ایران تحمیل شود و برای این منظور عندوالزوم از قوه قهریه نیز استفاده شود. به عبارت دیگر، یگانگی و وحدت ملی یعنی آنکه همه «باید» به رنگ دلخواه ما درآیند. یعنی دیگران همه چیز خود را از دست بدهند و شبیه ما شوند و ما همه چیز خود را حفظ کنیم و شبیه هیچکس نشویم!
این نظرات در گفتارهای متعددی و از جمله در مقاله «یگانگی ایرانیان و زبان فارسی» (مجله آینده، سال چهارم، شماره ۲، آبان ۱۳۳۸، صفحات ۱۳۰ تا ۱۳۲)(+) آمده و بارها و حتی تاکنون، به شکل‌های مختلف بازگو و تجدید چاپ شده و هنوز عده‌ای از آن تبعیت می‌کنند. مشابه اینگونه نظرات شوونیستی در تعدادی از کتاب‌های دیگر انتشارات «بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی» و در ضمن بسیاری از کتاب‌های مفید آنان، منتشر شده است و می‌شوند. از جمله کتاب‌های: «زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران» نوشته ناصح ناطق، «ایران از نگاه گوبینو» (منظور آرتور دو گوبینو از واضعان نژادپرستی آریایی) نوشته ناصح ناطق، و «وِهرود و اَرَنگ» ترجمه داود منشی‌زاده (عضو حزب نازی آلمان، نظامی اس‌اس در زمان هیتلر، مؤسس حزب نازی سومکا(+)، و همکار کودتاگران ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق).
یادآور می‌شود که یکی دیگر از حامیان و مبلغان نازی در ایران، عبدالرحمان سیف آزاد بود که از سال ۱۳۱۱ و با مراجعت از آلمان، نشریه «ایران باستان» را با مأموریت و حمایت مالی و کاغذها و گراورهای ارسالی دولت آلمان هیتلری در تهران و در چاپخانه مجلس و توسط متصدیان آلمانی چاپ و منتشر می‌کرد. در صفحه اول این نشریه همواره نشان گوی بالدار اهورامزدا و صلیب شکسته نازی که او آنرا «نشان نژاد آریا» و «علامت فاشیست آریا» می‌نامید، در کنار یکدیگر چاپ می‌شد. برای نمونه‌ای دیگر می‌توان از بهرام شاهرخ (پسر ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتیان در مجلس عصر رضاشاه) یاد کرد. بهرام شاهرخ در جنگ جهانی دوم از عوامل گوبلز در وزارت تبلیغات آلمان هیتلری و مجری بخش فارسی رادیو برلین (رادیوی آلمان نازی) بود که بعد از شکست آلمان نازی در جنگ، به ایران بازگشت و با تغییر بادبان، در کودتای ۲۸ مرداد به نفع انگلیس فعالیت داشت.
آقای افشار یزدی، زبان ترکی را خنجری زهرآگین می‌داند که در قلب کشور ما فرو رفته و سایه هولناک خود را نه تنها در آذربایجان و زنجان، که در قزوین و همدان و سیاه‌ چادرهای ایلات قشقایی نیز افکنده و دهان خود را برای بلعیدن باز کرده است. ایشان گفته که مردم یک ملت می‌بایست با یکدیگر یگانگی داشته باشند و از ادبیات و لباس و اخلاق و عادات مشترک استفاده کنند. در ادامه نیز اضافه کرده که این تفاوت‌ها باید «به هر قیمتی که باشد» رفع شود. نامبرده در پاسخ این اعتراض که کشورهای سوئیس و بلژیک نیز کشورهای چند زبانه اما توأم با تفاهم هستند، پاسخ داده که در آنجاها نیز تعدد زبان نقص بزرگ ملیت آنهاست و خطرهایی در بر دارد.
ایشان چنین ادامه می‌دهد که ضروری است فرهنگ و زبان فارسی «بطور اجباری» در تمامی شهرها و دهات و ایلات ترک‌زبان رایج شود و ملت از حیث زبان و لباس و دیگر جهات یک‌شکل شود و همگان را به تمام معنا «ایرانی» کرد. ایشان حتی اعتراض دارد که دو نفر آذربایجانی چرا در تهران به زبان ترکی با یکدیگر صحبت می‌کنند.
آقای افشار یزدی اصولاً منکر ایرانی بودن اقوام ترک و کرد و لر و بلوچ و دیگران و نیز منکر ایرانی بودن زبان‌های آنان است. یعنی از نظر ایشان ممکن نیست کسی که ترک یا کرد یا بلوچ است و به زبان ترکی یا کردی یا بلوچی و دیگر زبان‌های غیر فارسی سخن می‌گوید، در عین حال ایرانی هم باشد. ایشان بر «محو شدن» کامل این «زبان‌های بیگانه» تأکید می‌کند و مصر است که آنان نیز باید با پذیرفتن زبان فارسی «ایرانی» شوند و مثل فارس‌زبانان «ایرانی» به حساب آیند. همچنین به صراحت گفته که منظور از کامل کردن «وحدت ملی ایران» این است که زبان فارسی در تمامی مملکت عمومیت یابد و کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و تمام طوایف ساکن ایران همگی به زبان فارسی سخن بگویند و لباس محلی و دیگر آداب بومی خود را ترک کنند. آقای افشار یزدی همچنین برای نابودی زبان‌های غیر فارسی پیشنهاد می‌دهد که می‌بایست مردمان فارسی‌زبان را به نواحی بیگانه‌زبان فرستاد و مردمان بیگانه‌زبان را به نواحی فارس‌زبان کوچ اجباری داد. از راه‌های دیگر پیشنهادی ایشان برای نابودی زبان‌های غیرفارسی اینست که کودکستان‌های فراوانی ساخته شوند تا زبان فارسی از همان بدو طفولیتِ طفل بر زبان مادری او غلبه کند.
جناب افشار یزدی در زمینه نام‌های جغرافیایی نیز گفته که لازم است تمامی اسامی جغرافیایی غیر فارسی را به اسامی فارسی تغییر داد و اعتراض دارد که چرا عده‌ای می‌خواهند نام‌های آذربایجان و کردستان و بلوچستان را به بهانه تاریخی بودن روی استان‌ها بگذارند!
ایده‌های آقای محمود افشار یزدی آشکارتر و گویاتر از آنست که نیازی به شرح و تفسیر داشته باشد. جنایت فرهنگی علیه نوع بشر و خطری بالقوه برای انسان‌ها، آسیمیلاسیون سراسری و یکپارچه، راسیسم و نژادپرستی تمام عیار و توأم با نفرت‌پراکنی میان مردم، تشویق و تأکید صریح بر نسل‌کشی فرهنگی و اجتماعی، و نابودی هویت اقوام و مردمان گوناگون.
با این حال حسن قابل تقدیر آقای افشار یزدی در اینست که نیت نهایی خود را آشکارا و بدون پرده‌پوشی بیان کرده است. در حالیکه امروزه اغلب همفکران ایشان در حالی پشت نقاب زبان فارسی و هویت ملی پنهان شده‌اند که هیچ اشاره‌ای به مقصود و «راه‌حل نهایی» خود نمی‌کنند.
تاریخ نه چندان دور نشان داده است که ناسیونالیست‌ها هر گاه قدرت لازم را به دست آورده باشند، هر آدم متفاوت و دگرشکل و دگراندیشی را به کوره‌های آدم‌سوزی و جوخه‌های مرگ فرستاده‌اند. به همین دلیل است که ناسیونالیسم بسا خطرناک‌تر از دیگر انواع نظام‌های تمامیت‌خواهانه به حساب می‌آید. ناسیونالیسم- علاوه بر مخالفان و معترضان خود- کسانی را نیز کشتار می‌کند که مشخصه‌های مادرزادی‌ای دارند که از طریق توارث به آنان رسیده است و خود در انتخاب آن ویژگی‌های جسمانی یا فرهنگی نقشی نداشته‌اند. جرم و گناه و عیب آنان ذاتی است و هیچ راهی برای گریز از نسل‌کشی‌های سیستماتیک ناسیونالیستی ندارند.
افسوس کسانی که می‌توانستند در بین مردم تفاهم و همدلی ایجاد کنند، میان آنان نزاع و تفرقه در افکندند. بسیاری از فضلایی که شورمندانه زبان فارسی را ستوده‌اند، در اصل به دنبال حذف زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر بوده‌اند. هشیار باشیم که «یگانگی ایرانیان و گسترش زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی» می‌تواند چه معنای خطرناکی بخود بگیرد!
امثال آقای محمود افشار یزدی به راستی عاشق ایرانند؛ عاشقان کور و متعصبی که معشوق را به لبه پرتگاه می‌برند.»