زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

فرهنگ و بینش دینی عرب قبل از اسلام

«غالبا چنین تصور می شود که فرهنگ و بینش دینی در شبه جزیره عربی رشد چندانی نداشته و اعراب عقب مانده تر از دیگر اقوام بوده اند؛ پنداری که سخت در تضاد با واقیعات تاریخی است. تثبیت این پندار ریشه در بی مهری و کینه توزی دینی و نژادپرستانه تاریخ نگاران یا بهتر بگویم تاریخ سازان  ایرانی، مسیحی و یهودی دارد. فرهنگ معنوی (شعر و ادب و جهان بینی دینی و  زیبایی شناسی و نظام  ارزشی) در میان اعراب عصر "جاهلیت"1 رشد چشمگیری داشته است؛ و اگر جز این بود، آنها  آمادگی پذیرش بعثت توحیدی محمد2  را نمی داشتند. باری، اعراب "جاهلی" برخلاف مشرکین یونانی، رومی وغیره  اللّه را آفریدگاری بزرگ و نادیدنی می دانستند:

"و اگر از آنان(کافران)بپرسی:چه کسی آسمانها و زمین را آفرید، و خورشید و ماه را فرمانبر(درخدمت نیازهای حیاتی شما)گرداند؟خواهند گفت: الله! پس(با آنکه به عقل و فطرت خود خدا را می شناسند)به کدام بیراهه کشیده  می شوند؟"(عنکبوت،61)؛
"و اگر از آنان (کافران)بپرسی: چه کسی آنها را آفرید؟ خواهند گفت: الله! پس(اگر باور دارند)بسوی کدام بیراهه رانده میشوند؟" (زخرف،78)؛
"واگر از آنان (کافران) بپرسی:چه کسی آبرا از آسمان فرستاد و زمین را پس از مرگش زنده کرد؟ خواهند گفت:الله! بگو سپاس و ستایش از آن خداست؛ ولی بیشتر آنها (در ضرورت یگانگی خدا )تعقل نمی کنند"(عنکبوت،63).
ایزوتسو پژوهشگر ژاپنی قرآن با اشاره به آیات فوق تأکید می کند که مشرکان عرب الله را آفریننده  هستی و حیاتبخش می دانستند؛و حتی بهنگام خطر موقتا یکتاپرست هم می شده اند : "تنها شکایتی که قرآن بر ضد اعراب جاهلی از این لحاظ دارد، آنستکه اعراب بت پرست نمی توانند نتیجه لازم را از  اعتراف به اینکه خدا خالق جهان و بخشنده زندگی است، بگیرند؛ و آن اینکه تنها خدا را بپرستند و به پرستش جز او نپردازند...اعراب بت پرست در هنگام ضرورت و نیاز، که واقعا احساس خطر مرگ می کردند به یکتاپرستی موقتی و آنی ظاهری پناه می بردند؛ بی آنکه هیچ توجهی به لوازم چنین عملی مبذول دارند" (خدا و انسان در قرآن، صفحات 128-129)"
اعراب "جاهلی" خدا را چندان بزرگ می دانستند که اصولا خارج از تصور بشر بوده و نمی توان او  را مانند دیگر خدایان تجسم کرد و برایش تندیس ساخت؛ کما اینکه اعراب هرگز برخلاف یونانیها و  رومیها که برای زئوس و ژوپیتر پیکره هایی تراشیدند، مجسمه ای برای الله نساختند.
اعراب باز برخلاف دیدگاه فلاسفه یونانی، که خدا را در جهان هیچکاره کرده بودند، حتی در پاره ای از امور انسانی نیز الله را مؤثر می دانستند؛ زیرا پیمانها و قرادادهای خود را با "بسمک اللهم" می نگاشتند. اما آنها الهه های خود چون لات و عزی و منات را "دختران خدا" نامیدند، الله را در جایگاه "یگانه  پروردگار هستی" نپذیرفتند و صفات ذاتی او چون حق و عدل و سبحان و رحمان را هم به انگیزه های  اجتماعی (و نه ناتوانی ذهنی) نادیده گرفتند. آنها به یگانگی پروردگار هستی و رحمانیت (رحمت عام و فراگیر) او کفر ورزیدند:

"به رحمان (آنکه رحمتش همگان را فرا گرفته است)کفر می ورزند. بگو: او پروردگار من است. خدایی جز او نیست. به او توکل کردم و بازگشتم بسوی اوست"( رعد،30)؛
آنها حتی آماده بودند در صورت تغییرات دلخواه در قرآن، دین نوین را بپذیرند!

"و هر گاه آیتهای ما بر ایشان خوانده شود-(بر) آنانکه به دیدار ما امیدوار نیستند–آشکارا گویند: قرآنی جز این بیاور یا تبدیلش کن! بگو: مرا نرسد که آنرا به دلخواه خود (و شما)تبدیلش کنم. پیروی نمی کنم جز آنچه را که بر من وحی می شود" (یونس، 51).

1- این واژه مورد سوء استفاده این نژادپرستان تاریخ ساز است؛ در حالیکه مراد قرآن و پیشوایان اسلام از کاربرد این واژه آنستکه اعراب به حقیقت هستی (توحید نظری و اجتماعی) "جاهل" بوده اند؛ نه آنکه "بی فرهنگ" بوده اند. این جهالت به همه اقوام پیش از بعثت توحیدی محمد قابل تعمیم است؛ چه آنها که اساسا مشرک بوده اند، و چه آنها که ادیان توحیدی پیشین را به شرک آلوده بودند.*

2-اگر همه اسناد تاریخی و باستان شناختی را هم کنار بگذاریم، تنها نزول و نگارش قرآن (بر پوست) به حکم عقل خبر از حاکمیت فرهنگ و  ادبیات نوشتاری در میان اعراب می دهد؛ و خط و ادبیات هم نشانگر وجود قرنها تمدن و زندگی تجاری
-اقتصادی و مناسبات با دیگر اقوام است. آنچه در کانون توجه و استناد ایندسته از مورخین است، اعراب بادیه نشین است که بنا بر طبیعت زندگی خود، پیش و پس از اسلام، همچون دیگر طوایف بیابانی از عجم زندگی "نیم وحشی" خود را ادامه دادند. بیابان نشینان اصولا نمی توانند تابع پیمانها، ارزشها و پیوندهای زندگی مدنی باشند (تؤبه، 79) و روش زندگی اجتماعی آنان از تاریخ تمدنهای کهن عربی جداست.

محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ /ص287-289

*ادمین وبلاگ: «...کتاب جواد علی را ببینید، 10 جلد این کتاب در رابطه با تاریخ جاهلیت است. انصافاً در این کتاب می بینیم عرب جاهلی حتی در معارف هم نظر داشته است. این کتاب به خوبی نشان می دهد که چقدر از اموری را که ما فکرمی کنیم برای اولین بار درمیان ما ابداع شده، در میان اعراب جاهلی متعارف،مأنوس، و معهود بوده است.» مصطفی ملکیان/مشتاقی و مهجوری/ص370-371

ملیت حقیقی، ملیت مجازی و پیوند آن با ناسیونالیسم و شووینیسم

«واژه ملیت نیز نیازمند توضیح است. ملیت در جامعه شناسی نوین گویای تعلق انسانها به یک مجموعه  تاریخی –فرهنگی و یا سیاسی بنام "ملت"  است که در عصر بورژوازی با حقوق شهروندی از یکسو  و منافع طبقه حاکم (دولت و مالکان ابزار تولید) از سوی دیگر گره خورده است.
در ناسیونالیسم و  نژادپرستی، با دو"ملت" روبرو هستیم: "ملت حقیقی"پنهان و "ملت مجازی "آشکار. در تبلیغات  آشکار و بیرونی این دو گرایش بهم پیوسته، یک"ملت مجازی" ظاهرا بزرگ معرفی می شود (مثلا  "ملت ایران" در تبلیغات ناسیونالیستها و نژادپرستان ایرانی)؛ اما در انگیزه و هدف پنهان خود تنها  باور به یک "ملت حقیقی" براستی کوچک (قوم فارس؛ و نه "ملت ایران") موجود است که باید بر دیگران تسلط و برتری یابد. در تفکر پنهان ناسیونالیسم و نژادپرستی، دایره ملیت بسیار تنگ و اندازه  ملت بسیار کوچک است.1

اما کارکرد سیاسی-اجتماعی "ناسیونالیسم"در همه جا و همه اشکال یکسان نیست؛ و در این زمینه، ناسیونالیسم ارتجاعی سرکوبگر (شووینیسم) در برابر"ناسیونالیسم آزادیخواه و استقلال طلب"، که اصولا نباید ناسیونالیسم خوانده شود، قرار می گیرد. باید یادآور شوم که ناسیونالیسم چه آنجا که با  نژادگرایی در هم می آمیزد و چه آنجا که بر پایه پیوندهای خونی و فرهنگی و تاریخی شکل می گیرد، اساسا خصلت ارتجاعی و شووینیستی و توسعه طلبانه دارد. اما در عصر استعمار و امپریالیسم، که توسعه طلبی به ناسیونالیسم جوامع سلطه گر پیوست، جنبشهایی مردمی در جهان تحت سلطه و استثمار  بر پایه استقلال و آزادی از سلطه گران پدیدار شد که به غلط به جنبشهای ناسیونالیستی شهرت یافته اند: انقلاب ضد استعماری مردم چین به رهبری دکتر سون یات سن؛ نهضت ضد استعماری هند به رهبری  گاندی؛ جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق؛ نهضت ملی شدن کانال سوئز به رهبری عبدالناصر؛ انقلاب مسلحانه مردم الجزایر و... از آنجا که در ادبیات سیاسی –تاریخی  معاصر انگ ناسیونالیسم بر پیشانی جنبشهای مردمی نامبرده خورده است، آنها در اینجا"ناسیونالیسم آزادیخواه واستقلال طلب" نامیده شده اند تا در ماهیت و کارکرد از جنبشهای واقعا ناسیونالیستی با خصلت ارتجاعی –شووینیستی متمایز گردند. در این رابطه باید به تفاوت بنیادی ناسیونالیسم و میهن دوستی نیز اشاره کنم که عمدا نادیده گرفته می شود. ناسیونالیستها در جوامع تحت سلطه به دروغ خود را میهن دوست یا وطن پرست می نامند؛ در حالیکه رهبران سیاسی و فرهنگی این نهضتهای ارتجاعی-شووینیستی وابسته به سلطه گران جهانی بوده و در راستای اهداف آنها خلقهای میهن خود را هم سرکوب کرده اند .
پروژه های ملت سازی بر پایه سرکوب خشن قومی و تاریخ نگاری دروغین در  ایران و عراق و ترکیه و افغانستان و غیره اساسا از سیاستهای استعماری و امپریالیستی بوده است که بدست این رهبران بومی پیاده گشته است؛ و ناسیونالیسم آنها هم نتیجه این"ملت سازی"ها بوده است. اما میهن دوستی راستین را در جنبشهای مردمی ضد استعماری و ضد امپریالیستی، که از آنها یاد شد، می توان مشاهده کرد. در این جنبشها بر دستاوردهای  ارزشمند تاریخی همه اقوام میهن در مسیر استقلال و آزادی و توسعه تکیه می شود، و نه بر"برتری ذاتی و فرهنگی" قوم مسلط بر میهن و آنچه که از"نیاکان مقدس" این قوم به ارث رسیده است.

دکترین ناسیونالیسم (و نژادپرستی) در جوامع سلطه گر همچنین در پیوند بنیادی با "منافع اقتصادی" و  سیاستهای توسعه طلبانه طبقه سرمایه داری حاکم بر این جوامع است. بگفته گیدنز، ناسیونالیسم به طبقات مسلط امکان می دهد که "منافع ملی" را بازتعریف کنند و برای استبداد و استثمار به آن متوسل شوند؛ و اگر ناسیونالیسم بمثابه یک مرام به نظام "ملت-دولت" پیوند یابد، به توتالیتاریسم و "کنترل"  و "ترور" راه می برد (کتاب "ملت –دولت و خشونت").

نکته پایانی آنکه ناسیونالیسم و نژادپرستی برای تثبیت ایدئولوژیک خود اغلب در یک "الهیات ویژه  قومی-نژادی"، که شرک مجسم است، توجیه و تبیین می شوند. در این الهیات، یک قوم و نژاد ذات "اهورایی" و دیگر اقوام و نژادها ذات "اهریمنی" می یابند! این قوم و نژاد "نظر کرده" و "برگزیده" خداوند بار یک رسالت الهی را نیز بر دوش می کشد؛ رسالت پاکسازی قومی-نژادی در جهان و اثبات سروری قوم و نژاد"برگزیده" خداوند!

در یک جمع بندی و سنجش فشرده باید گفت که ناسیونالیسم و نژادپرستی، هر دو مرام، با استثمار(سرمایه داری)، سلطه(استبداد و استعمار و امپریالیسم) ،قهر(سرکوب و پاکسازی قومی –نژادی )و نفرت پراکنی (دشمن تراشی و کینه توزی و جنگ افروزی) در پیوندی جدایی ناپذیر هستند (کتاب "امام علی و ستون پایه های سیاست حق مدار"، بخش چهارم) . در تبیین جامعه شناختی-تاریخی  قرآن، باستان گرایی طبقات اشرافی و ثروتمند چالش اصلی بعثت های توحیدی پیامبران بوده است؛ و البته تجربه تاریخی نشان داده است که باستان گرایی و شرک و اشرافیت از شناسه های دو پدیده ناسیونالیسم و نژادپرستی  هستند:

"(مشرکان) گویند:ما نیاکان خود را برآئینی یافتیم و ما نیزدرپی آنها برهدایت هستیم! و بدینگونه درهیچ شهر و دیاری پیش ازتو پیامبر بیم دهنده ای نفرستادیم جزآنکه ثروتمندان آن دیار گفتند ما نیاکان خود را برآئینی یافتیم و از آنچه برجای گذارده اند پیروی خواهیم کرد. (پیامبرشان )گفت: (حتی) اگرمن آئینی هدایت کننده تراز آئین نیاکان شما آورده باشم(بازهم آنها را پیروی میکنید)؟! آنهاپاسخ دادند ما به آنچه شما آورید(در هر حال) کافریم! "(زخرف،22-24)"

"آگاه باشد و بترسید! بترسید از فرمانبری مهتران و بزرگانتان که (به سبب "شرف" و جاه خود) گردنکشی کردند؛ به گوهر خود فخر فروختند و نژاد خود را برتر و بالاتر دانستند؛ و بر پروردگارشان نسبتهای زشت روا داشتند (مدعی شدند که خداوند اقوام و نژادهای بشری را نابرابر آفریده؛ برخی را برای سروری و فرمانروایی، و برخی را برای بندگی و فرمانبری آفریده است)" (نهج البلاغه، خطبه قاصعه).

پاورقی:

1-یک نگاه اجمالی بر دعاوی ایرانیان وابسته به این جریان در پایگاههای اطلاعاتی و شبکه های اجتماعی آنها این سخن را به روشنی اثبات می کند: ترک و عرب و لر و بلوچ و کرد و ترکمن و غیره بدلایل نژادی و یا فرهنگی از "ملت ایران" نیستند؛ مسیحیان ایرانی از آغاز"مهاجر"بوده اند؛ روشنفکران ایران که بر جمهوریت و مردم سالاری پای می فشارند، و بویژه کسانی از آنها که گرایش چپ دارند، از "خائنین به ملت ایران" هستند؛ آنها که تاریخ نگاری دروغین و شاه محور را نقد کنند، "دشمن ایران و ایرانی" بشمار می روند؛ و از همه مهمتر آنکه انبوه جمعیت مسلمان با هر گرایش سیاسی و اجتماعی، که اکثریت مردم ایران را تشکیل می دهند، ایرانی بشمار نمی آیند! خودتان برآورد کنید که چه کسانی در "حقیقت" دارای ملیت ایرانی بوده و "ملت ایران" را تشکیل می دهند: تنها عده قلیلی سلطنت طلب اشرافی مدعی "نژاد آریایی"؟! و "فرهنگ پارسی"؟! که بر دینهای مجاز زرتشتی و یهودی و بهایی هستند؟!    


محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ /ص92-94

ناسیونالیسم، نژاد، نژاد پرستی، نازیسم

«شناخت و تحلیل دو پدیده اجتماعی ناسیونالیسم و نژادپرستی، و حتی مفاهیم بنیادی آنها (ملت1 و نژاد)، از مقوله های چالش برانگیز در ادبیات علوم اجتماعی معاصر بوده است. در این گفتمان نخست باید بگویم که جنبش و رفتار نژادپرستانه عمدتا و اساسا با پنهانکاری همراه است؛ بدین معنا که انگیزه ها  و اهداف نژادپرستانه در قالب انگیزه مانندها و هدف مانندهای بلند مدت چون"آرمان ملی- میهنی"،  "پاسداشت فرهنگ و ادب ملی"، "میراث تاریخ باستانی مشترک" و...، و کوتاه مدت چون  بهسازی و  حفاظت از منافع ملی در حوزه های گوناگون اجتماعی، عرضه می شوند. اما آشکار سازی انگیزه و  هدف، شکل سازمانی و فعالیت جنبشهای نژاد پرستانه را شدیدا تحت تأثیر قرار می دهد؛ و به آنها  خصلت محفلی و زیرزمینی می بخشد. این جنبشها با آشکارسازی توان فراگیری و فعالیت علنی را در  جوامع رشد یافته از دست می دهند. از اینروست که نژادپرستان با آنکه خود را بلحاظ نظری تکامل  یافته ناسیونالیسم می دانند، برای کسب اعتبار و پشتیبانی گسترده تر اجتماعی خود را در پس "پان ها"  (پان ایرانیسم، پان ترکیسم، پان عربیسم و...) و "آرمانهای ملی –میهنی"پنهان می کنند. آنها نه تنها از "ملت" که از "فرهنگ" نیز تبیین نژادی دارند؛ بگونه ای که "نژاد" و"فرهنگ" در دیدگاه آنها جدایی  ناپذیر می نماید. در پس کوشش آنها در حفظ "خلوص فرهنگی" و "پاکسازی ادبیات ملی از واژه های بیگانه"  باور به "تبار پاک" و "نژاد برتر" نهفته است. اما "خلوص نژادی و فرهنگی" اقوام در واقعیت  اجتماعی-تاریخی آنها تنها یک توهم و یک ناممکن است؛ و ناگزیراین خلوص ادعایی با دروغ و افسانه و رؤیا همنشین می شود.

مفهوم نژاد بر مبنای رنگ پوست و شکل اندام اساسا مفهومی انسان شناختی است، و جامعه شناسان  نیز بر تعریف علمی آن در انسان شناسی زیستی تکیه دارند؛ اما آنها بررسی تعلقات نژادی چون  گرایش به نژادپرستی و پیامدهای اجتماعی آنرا همچون مفهوم ملت و پدیده ناسیونالیسم در حوزه تحقیقاتی خود می دانند. در این معنا از نژاد، نژادپرستی کلاسیک و ناسیونالیسم برغم وجوه مشترک  نظری-تجربی و همکاری با یکدیگر ریشه های جداگانه دارند؛ اما "نژاد" در معنای هم خونی و  پیوند ژنتیک پایه عصبیت کهن قبیله ای و قومی در تاریخ انسان بوده است که در فاز سرمایه داری تکامل تاریخ نیز به ناسیونالیسم فرا رویید.

ناسیونالیسم نیز جنبش فراگیری پدید آورد که نژادپرستی نیز بدلیل مشترکات بنیادی، و بمثابه یک گرایش افراطی اغلب"پنهان"، از درون آن سر بلند کرد. از ویژگیهای ایدئولوژیک این ناسیونالیسم آمیزش و پیوند تخیلی تاریخ (اساسا جعلی و دروغین) گذشته با  رویدادهای جاری و حتی آتی حیات قوم مسلط و توسعه طلب است (نگاه کنید به کتاب "تاریخ سیاسی ایران باستان")؛ و خاستگاه طبقاتی اسطوره های تاریخی آن نیز اشرافیت است.

  در بررسیهای جامعه شناختی متفکران صهیونیست غربی از پدیده نازیسم در آلمان، که یکی از اشکال نژادپرستی بشمار است، غالبا بسیار آشفته اما هدفمند یهودستیزی به "سامی ستیزی" تعبیر می شود؛ در حالیکه اعراب اکثریت سامیان را تشکیل می دهند. در این بررسیهای مغرضانه همچنین یهودستیزی و  نژادپرستی  یکسان  انگاشته می  شوند تا ماهیت نژادپرستانه  اسلام هراسی و  بیگانه  ستیزی  کنونی  بورژوازی غرب که اساسا و عمدتا متوجه مهاجران مسلمان است، نادیده گرفته شود. در ترفندی دیگر، معنای گروههای قومی و نژادی را چندان می گسترند که سالمندان، زنان، بازنشستگان، معلولین ذهنی  و منحرفین جنسی را هم در بر می گیرد؛ و هدف از این ترفند هم  پیشگیری از تمرکز اذهان بر حقوق   اقوام  مهاجر در جوامع غربی است که تحت ستم و تبعیض و تحقیر می باشند.»

1-در این گفتمان، واژه ملت را نه به معنای حقیقی آن در ادبیات کهن عربی و فارسی، بلکه به معنای (Natiln) فرض کرده ام.

منبع: محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ ص91-92

درباره افول تمدن اسلامی و اشاره به یک دیدگاه سخیف در پیدایی آن

«جهان بینی توحیدی که در بعثت محمد به کمال رسید، راهگشای پیدایی یکی از درخشان ترین تمدنهای بشری شد. معرفت شناسی، هستی شناسی و جامعه شناسی توحیدی قرآن بر ضرورت شناخت تجربی تعقلی طبیعت و تاریخ، و نیز آزادی و حقوق و ارزش انسان تأکید دارد؛ و بر این حقیقت که در این مجموعه پژوهشی مفصلا بررسی شده است، پژوهشگران منصف تاریخ تمدن نیز گواهی داده و آنرا پایه پیدایی تمدن درخشان اسلامی دانسته اند. اما بسیاری از پژوهشگران مسیحی و یهودی غرب کوشیده اند کارکرد تمدن سازی قرآن را تا حد امکان کمرنگ نشان دهند. در این میان روایت سخیف یک جاعل شیاد و وقیح موسوم به ابن ندیم در نهایت فریب و ابتذال قرار دارد. در داستان سازی وقیحانه او، ارسطو به خواب مأمون خلیفه عباسی آمد و مأمون از او پرسید که زیبایی چیست؟ ارسطو پاسخ داد که هر آنچه به ترتیب عقل و شرع و جمهور مردم زیبا بدانند! این خواب انگیزه مکاتبه مأمون با پادشاه روم و ارسال گروهی برای آوردن کتب علمی رومیان شد! پادشاه روم هم با بی میلی پوست نوشته هایی را که در گنجینه آنها در حال "پوسیدن و گندیدن" بود به فرستادگان مأمون داد! سپس مترجمان "پارسی و یهودی" آنها را به عربی (؟) ترجمه کردند، و بدینگونه پایه های تمدن اسلامی برافرشته شد؟!؟! بنابراین، اگر ارسطو به خواب مأمون نیامده بود و پادشاه روم حاضر به هدیه کتابه ای "پوسیده و گندیده" به خلیفه مسلمین نبود، و البته "همت بلند پارسیان و یهودیان" که گویا بر زبانهای لاتین و عربی تسلط کامل داشتند (؟!) در کار نبود، اثری هم از تمدن اسلامی دیده نمی شد؟!؟! بی تردید، این داستان نه تنها از منظر علم تاریخ تمدن و جامعه شناسی بلکه حتی در ساختار درونی خود چندان سخیف و مضحک و متناقض است که ارزش پاسخگویی و حتی طرح شدن هم در کتب علمی معتبر ندارد؛ و بنده تنها برای آشنایی خوانندگان با سنگینی حجم دروغ و افسانه، و عمق کینه توزی تاریخ سازان "پارسی یهودی" به اسلام، به نمونه کوچکی از آنها اشاره کردم.»1

علت افول تمدن اسلامی:
 «آنچه بنام فلسفه اشراقی افلاطون در جهان اسلام و اروپا منتشر شد از پایه های نظری جنبشهای تمامیت خواه و فاشیستی (دینی و سکولار) در جهان اسلام و غرب گردید. این اندیشه که در تضاد مطلق با تمدن و عقلانیت و آزادی انسان در اندیشه و بیان و رفتار است، در اسلام بدست کسانی چون ابن عربی منتشر شد و عامل ویرانی تمدن درخشان اسلامی و پیدایی جنبشهای فاشیستی دینی شرک آمیز شد؛ در اروپا هم با عرفان آلمانی و هگل بازتولید شد و به پیدایش نازیسم و فاشیسم و توتالیتاریسم انجامید. بگفته کارسمن: "فلسفه افلاطون ددمنشانه ترین و ژرفترین تاخت به اندیشه های آزادیخواهانه است که تاریخ گواهی می دهد" (کارل پوپر، جامعه باز و دشمنانش، جلد اول)»2
«هانتینگتون در کتاب برخورد تمدنها می گوید که پس از فروپاشی کمونیسم و "پیروزی نظام لیبرال-دموکراسی غربی" برخوردها دیگر میان تمدنها و مجموعه های فرهنگی خواهد بود؛ و مرزهای تمدنی بجای مرزهای سیاسی-اقتصادی تعیین کننده برخوردها خواهند شد. در میان هشت تمدنی که هانتینگتون نام می برد (تمدن های غربی، ژاپنی، کنفسیوسی، اسلامی، هندو، اسلاوی، آمریکای لاتین و آفریقایی)، دو تمدن غربی و  اسلامی را فاقد عناصر مشابه و دارای تضاد آشتی ناپذیر می داند؛ و بگونه ای ظریف فرمان تهاجم نظامی به جهان اسلامی را به جنگ افروزان غربی صادر می کند: "بین تمدن غربی و اسلامی هیچگونه قرابتی وجود ندارد و کاهش تقابل نظامی غرب و اسلام، که قرنها ادامه داشته است، بعید به نظر می رسد. حتی این تقابل می تواند در آینده تلخ تر شود" (همان منبع). اما از منظر علم تاریخ تمدن، امروز چیزی بنام "تمدن اسلامی" وجود ندارد، و این تمدن در قرن پنجم هجری راه انحطاط و زوال را پیمود؛ ذخائر ارزشمند و تمدن ساز آن نیز از راه اندلس و  سیسیل به اروپا رفت و آن دیار را از تاریکی قرون وسطایی رها ساخت.
امروز مسلمانان بهره چندانی از دستاوردهای "تمدن اسلامی" و گنجینه های "دانش مسلمین" نبرده اند؛ بلکه غرب وارث تاریخی آن است! "تمدن کنفسیوسی" هم یک تمدن مرده است؛ و کنفسیوس و بودا در جهان غرب شناخته شده تر از چین امروز هستند! باری، نظریه "برخورد تمدنها" به همان اندازه که فریبنده است بی پایه است؛ و آنچه که هانتینگتون "تمدن" می نامد (باورها، احساسات، عادات و سنتها)، در علم جامعه شناسی "فرهنگ" نامیده می شود!»3


1و2 صفحه 32/3 صفحه19/جامعه شناسی و تبیین تاریخ/ محمود رضاقلی

تاثیر تمدن اسلامی بر غرب، و تاثیر آموزه های قرآن بر پیدایش این تمدن

«...تمدن اسلامی از سده پنجم دستخوش انحطاط و زوال گشت؛ زیرا رشد و توسعه زندگی اجتماعی – اقتصادی، بهبود روشهای سیاسی – حکومتی، و نهادسازی برای علوم و فنون جایگاهی در "حکمت" و "طریقت" و "فقه" و "کلام" نداشتند. معرفت شناسی تجربی – تعقلی و خطوط راهنمای علم در قرآن مسلمانان را به تحقیق در طبیعت و تاریخ و اجتماعات انسانی علاقمند ساخته بود؛ رویکردی که ره آورد آن پیشرفت چشمگیر علوم و فنون در جهان اسلامی طی چند سده پیاپی بود. دانش مسلمین به چنان پایه ای رسیده بود که تا قرنها در روشنفکران غربی حس خودباختگی ایجاد می کرد؛ همان حسی که امروز نیز فرهیختگان مسلمان در برخورد با فرهنگ و تمدن غربی نشان می دهند:
"احساس خود کم بینی و تحقیری که اروپای غربی در مقابل تمدن اسلام داشت، دارای جنبه های مختلف بود. تکنولوژی اسلامی در بسیاری نقاط بر تکنولوژی اروپایی برتری داشت" (مونتگمری وات، تأثیر اسلام در اروپا، ص.145)"
در این زمینه گوستاو لوبون نیز می گوید: تا قرن پانزدهم میلادی در غرب هیچ سخنی که مستند به نویسندگان مسلمان نبود، اساسا معتبر شناخته نمی شد (تمدن اسلام و عرب، ص .749) همچنین آدلارد که در سده ۱۲م. از نخستین کسانی بود که علوم مسلمین را "با ترس و لرز" به اروپا وارد کرد، گفت: 
"اگر صحبت من ذهن عقب مانده ای را آزرده است نمی خواهم من باشم که او را آزرده ام. می دانم اندیشمندان اصیل در میان عوام چه سرنوشتی دارند. از آنرو آنچه عرضه می کنم حدیث خود من نیست، حدیث اعراب است" (ژاک لوگوف، روشنفکران در قرون وسطی، ص .72)"
برتری فرهنگی مسلمانان، حس خودباختگی اروپاییان، و خشم نخبگان ناسیونالیست اروپا، در نطق آتشین پتراک به خوبی نمایان است: "ای مردم نادان! بعد از دمستن فصیحی مثل سیسرون پیدا شد؛ هومر که رفت بجای او ویرژیل آمد؛ ولی می گویید که در علوم و ادبیات کسی نمی تواند با مسلمین همسری نموده و بجای آنها قرار گیرد... ما اینک بر تمام اقوام و ملل دنیا تفوق حاصل نموده ایم؛ لکن شما می گویید به استثنای ملت اسلام. وای از حماقت ما، امان از این جنون و بی عقلی، هان همت ایتالیا! آیا تو در خوابی؟ آیا تو مرده ای؟" (گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص .751)
مونتگمری وات در کتاب "تأثیر اسلام در اروپا،" گوستاو لوبون در کتاب "تمدن اسلام و عرب" و نیز زیگرید هونکه در کتاب "فرهنگ اسلام در اروپا" با وجود پیشداوریهای ایدئولوژیک و اتکاء به تاریخ نگاری دروغین یهودی – مسیحی در باره اسلام، دستاوردهای علمی، فنی و اجتماعی مسلمین بویژه در زمینه های بازرگانی، دریانوردی، کشاورزی، پیشه ها و صنایع گوناگون، موسیقی و هنر، علوم ریاضی، نجوم، پزشکی، فیزیک نور، شیمی و زیست شناسی را ستوده و آنها را پایه واقعی تمدن معاصر اروپا شمرده اند. اما پیدایی تمدن درخشان اسلامی و پیشرفت دانش مسلمین جز در سایه آزادی عقیده و اندیشه و بیان ممکن نبود. میشو مسلمانان را پیشگام آزادی و تساهل دینی می داند (گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص158 )؛ زیرا مسلمانان نه تنها به حق حیات و آزادی مسیحیان و یهودیان پایبند بودند، بلکه حتی با مشرکان (هندو و مجوس و بودایی.).. نیز در صلح و آشتی و تعامل بسر می بردند. بگفته شهرستانی:" از اوایل قرن سوم تا اواخر سده چهارم آزادی افکار و آراء و عقاید در سرزمینهای اسلامی حکومت داشت" (ملل و نحل).
این قرآن حکیم بود که راه آزادی اندیشه و بیان، آزادی در گرایش دینی – عقیدتی، حقوق برابر و روابط صلح آمیز پیروان ادیان مختلف را بر پایه قسط و نیکی گشوده بود:
"مژده به بندگان من! آنانکه به سخنها گوش فرا می دهند، سپس بهترین آنها را پیروی می کنند. آنها کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرده است؛ و آنان اهل خرد هستند" (زمر، 17 و.18)
"همانا کسانیکه (به اسلام) ایمان آوردند، و (نیز) یهودیان و عیسویان و صابئین، هر کس (از میان آنها) به خدا و روز بازپسین ایمان آورد و عمل صالح (کردار نیک و شایسته) انجام دهد، پاداش او نزد پروردگار است؛ بر ایشان نه ترسی (از آتش دوزخ) است و نه اندوهگین شوند" (بقره،62 )؛
"بگو: ای گروه کافران! من نمی پرستم آنچه را که شما می پرستید؛ و نه شما می پرستید آنچه را که من می پرستم؛ ... ؛ دین شما برای خودتان و دین من برای خودم" (سوره کافرون)؛
"خداوند شما را از نیکی کردن و رفتار به قسط با آنها که در دین با شما جنگ نکردند و شما را از خانه هایتان بیرون نراندند، باز نمی دارد. همانا خدا مقسطین (حق جویان و عدالتخواهان) را دوست دارد" (ممتحنه، 8).
بر پایه این رهنمودهای قرآنی بود که پیشوایان بزرگ اسلام در مقام زمامداری از هر انتقادی ولو "تند و بی ادبانه" استقبال می کردند:
"در جلسات عمومی با آنها (مردم حاجتمند) بنشین و برای آن خدایی که ترا آفرید فروتنی پیشه کن. در آنروز لشکریان و درباریانت از نگهبانان و پاسبانان را کنار زن تا سخنگوی ایشان بدون اینکه زبانش از ترس بند بیاید با تو سخن گوید؛ زیرا من بارها از رسولخدا شنیدم که می فرمود: ملتی که نتواند بدون لکنت زبان حق ناتوان را از زورمند بستاند، هرگز (از شرک و گناه و ستم) پاک و پیراسته نگردد. در آن هنگام درشت و بی ادبانه سخن گفتن را از آنها بپذیر و به روی خود نیاور. (اما تو) بدخویی و خودخواهی را از خویش کنار زن تا خداوند درهای رحمت خود را به روی تو بگشاید و پاداش طاعت و بندگی اش را به تو ارزانی کند" (نهج البلاغه، از عهد نامه امام علی به مالک اشتر.)
رهنمودهای قرآن و روش سیاسی پیشوایان اسلام بر پاره ای از فقیهان مسلمان تأثیر گذارد: ابوحنیفه انتقاد و بدگویی از حاکم را جایز شمرد و معتقد به مجازات آنها نبود؛ و شاگرد او ابویوسف نیز که در زمان هارون الرشید قاضی القضات بود، انتقاد از فرمانروایان را حق مسلم مسلمانان و "به خیر و صلاح مردم و دولت" دانست.
محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ /ص30-31