ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
«گرگیعان نام یک آیین سنتی رایج بین عربهای خوزستان، استان هرمزگان، عراق، بحرین، کویت، و شرق عربستان (احساء و قطیف) و امارات متحده عربی است که در شهریور ماه ۱۳۹۵ به عنوان میراث معنوی مردم عرب ایران به ثبت ملی رسید. این آیین که ریشهای تاریخی دارد در نیمهٔ ماه رمضان در مناطق عربنشین توسط کودکان اجرا میشود»(ویکیپدیا) در مناطق شیعه نشین در شب نیمه شعبان هم برگزار می شود اما در بین عربهای غیرایرانی فقط نیمه رمضان جشن گرفته می شود.
اما برگزاری این رسم و جشن قدیمی در سالیان اخیر که به مدد فراگیری شبکه های اجتماعی حالت پرشورتری به خود گرفته، باعث نارضایتی برخی از رسانه های سلطنت طلب و پان ایرانیستی شده زیرا آنها از هر چه رنگ و بوی عربی دارد چه رسم قومی باشد یا مذهبی، تنفر دارند و آنرا برای تعریف و توهمات شان از ایرانی گری و در اصل پارسی گری مضر می دانند؛ خصوصا که رسمی عربی هم باشد، و از آنجایی که خوش ندارند برای عربها سابقه و تاریخی در این سرزمین تصور کنند، بغض و کینه شان از هر چه آیین عربی باشد دوچندان می شود. یکی از رسانه های سلطنت طلب نوشته جشن تروریستی و ضد ایرانی گرگیعان! معلوم نیست جشن کودکان اکثرا زیر ده سال کجایش خطرناک و ضد ایرانی است که چنین لجن پراکنی می کنند، و کجای ایرانیت را منهدم می کند که احساس خطر نموده؟! طوری هم روی پاسداشت این رسم توسط برخی عربهای افراطی خارج نشین مانور داده تا دستگاه امنیتی مملکت روی این رسم حساس شود. ظاهرا یادش رفته که تحت نظر همین دستگاه فرهنگی و امنیتی این مملکت بود که گرگیعان ثبت ملی شد!
در ادامه نفرت پراکنی علیه این رسم کودکانه، می نویسد که این رسم سابقه ای ده ساله هم ندارد!! در حالی منکر سابقه گرگیعان می شوند و انرا رسمی جدید می نامند که نسل دهه هفتاد و شصت با آن خاطره دارد، خاطرات پدران و مادران و پدر/مادر بزرگ ها دیگر بماند! گفتنی ست که قبلا عده بیشتری شرکت می کردند اما الان به یاری شبکه های اجتماعی برگزاری اش پرشورتر می نماید. منکران جاهل طوری مطالبه سند مکتوب می کنندکه گویا فراموش کرده اند که کلیت تاریخنگاری مکتوب خصوصا در جهان قدیم مبتنی بر روایات شفاهی است و اگر قرار بر رد روایات و خاطرات شفاهی باشیم، باید با بخش بزرگی از علم تاریخ خداحافظی کنیم. گرگیعان هم چنین است و مبتنی بر خاطرات و سخنان شفاهی نسل حاضر و قدیم می باشد، و جزو رسومی است که سینه به سینه و نسل اندر نسل در قالب تجربه به نسل نو منتقل شده است.
بی شک رد سابقه چنین رسمی، جز از یک موجود نفرت پراکن و نژادپرست بر نمی آید و اصلا پذیرفتیم که گرگعیان رسمی ست که همین پارسال ایجاد شد. خب که چه؟ علت دشمنی با آن چیست؟ مگر رسوم سایر اقوام و ملل، از ازل ایجاد شده اند، یا هر کدام تاریخ آغازی داشته اند؟
در ادامه مطلبی از کانالی تلگرامی می آورم که تحقیقی ست درباره این آیین و پاسخ به مطالب کین توزانه نژادپرستان:
گرگیعان در اسناد رسمیhttps://eilam-link.blogsky.com/1403/03/24/post-166/%da%af%d8%b1%da%af%db%8c%d8%b9%d8%a7%d9%86-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b3%d9%86%d8%a7%d8%af-%d8%aa%d8%a7%d8%b1%db%8c%d8%ae%db%8c
«ایده ایرانیسازی یا ملیسازی علوم انسانی که آقای سیدجواد طباطبایی و بعضی ناسیونالیستها مطرح میکردند با ایده اسلامیسازی علوم انسانی که حاکمان جمهوری اسلامی مطرح میکنند هر دو روی یک سکه هستند. هر دوی اینها ایده های سیاسی، تمامیت خواهانه، انحصارطلبانه و در خدمت منافع خود (معطوف به خودخدمتی یا Self-serving) هستند.
امیدوارم قبل از اینکه این مطلب مرا بخوانید، فایل سخنرانی آقای سیدجواد طباطبایی که ضمیمه کرده ام را گوش کنید و فکر کنید به اینکه چقدر از حرفهای ایشان را میفهمید. سخنرانی های ایشان اغلب همینطور است. بعضی ها با اغماض از نافهم بودن حرفهایش میگذرند و خود سعی میکنند با ربط دادن نقاط و نکاتی که اشاره میکند برداشتی از نظرات وی در ذهن خود شکل دهند. مسئله جالب اینکه علیرغم همه اینها هزاران تحصیلکرده در ایران به یکباره عاشقش شدند و «فیلسوف قرن»شان شد و «فکر میکردند» میفهمند چی میگوید! خود آقای طباطبایی هم اذعان داشت به اینکه خیلی ها نمیفهمند چه میگوید! تعجب آور نیست که دهها نفر از چند سال قبل تا الان در حال توضیح و تشریح ایده "ایرانشهری ایشان هستند و هنوز موفقیتی حاصل نشده چون خود وی هیچوقت نتوانست آن را به روشنی بیان کند. واقعیت این است که غامض بودن بیانات ایشان نه فقط به خاطر بی سازمانی و بی سامانی است، بلکه مهمتر از آن به خاطر پرتناقض بودن و حاوی مسائل نامرتبط و بیربط است.
در همین ویدیوی ضمیمه، آقای طباطبایی میگویند که عدم پیشرفت و توسعه در دانشگاههای ایران به خاطر این است که "ایران" موضوع دانشگاه ایرانی نیست. اگر درست فهمیده باشم، به ظن ایشان اگر ایران موضوع اصلی دانشگاه بشود دانشگاههای ایران میتوانند مستقل از غرب تولیدکننده فکر (لابد از نوع ایرانی) بشوند. طباطبایی با بیانی الکن میخواهد (به ظن من) بگوید که تولید فکر "مکانمند" است (یعنی لابد میتوان فکری داشت که مختص به مکانی به نام ایران باشد) و به توسعه اشاره میکند و مثالی میزند که ببینید فلسفه آلمانی داریم که با فلسفه فرانسوی متفاوت است، جامعه شناسی فرانسوی داریم که با جامعه شناسی ایتالیایی و آلمانی متفاوت است.... از خودتان این سوال را بپرسید: آیا فلسفه یا جامعه شناسی آلمانی به این خاطر بوجود آمد که "آلمان" تبدیل به موضوع دانشگاههای آلمان شد؟ آیا فلسفه یا جامعه شناسی فرانسوی بوجود آمد به این خاطر که "فرانسه" تبدیل به موضوع دانشگاههای فرانسه شد؟ البته که اینطور نبود و نیست. اتفاقا فلسفه یا جامعه شناسی آلمانی شکل گرفت برای اینکه فیلسوفان و جامعه شناسان آلمانی به دنیایی بزرگتر از آلمان فکر کردند (بطور مثال کارل مارکس آلمانی که وی را یکی از بانیان علم جامعه شناسی معرفی میکنند برای تمام مردمان دنیا داشت نسخه میپیچید نه فقط برای جامعه آلمان در قرن 19 میلادی). جامعه شناسی فرانسوی شکل گرفت برای اینکه ورای فرانسه سعی کرد بشر و جامعه بشری را بفهمد.
در ثانی، وقتی صحبت از فلسفه یا جامعه شناسی فرانسوی یا آلمانی میکنیم بدین معنی نیست که این علوم در این کشورها بومی و ملی شده اند. اینها به معنی شکل گیری گرایشها و مکاتب مختلف در درون این علوم است که به معنی تفاوت در اصول و استدلالها و چارچوبهای علمی و یا متدهای علمی نیست. بلکه اغلب بیانگر وجود تاکیدات و علاقه های متمایز بین دانشمندان در کشورهای مختلف است که اتفاقا در تعامل با بقیه اندیشمندان در سایر کشورها شکل میگیرد. به عبارتی این مکاتب مختلف که با اسم کشوری شناخته میشوند برخلاف برداشت و توصیه آقای طباطبایی به هیچوجهی محصول درونگرایی و ملی سازی علوم نیستند.
برآیند توصیه های آقای طباطبایی چیست؟ یعنی چطور "ایران" میتواند موضوع دانشگاههای ایرانی بشود؟ یا دقیقتر، دانشجوی ایرانی باید چه چیزهایی را بیاموزد که ماحصل آن تولید فکر و علم ایرانی بشود؟ لابد میفرمایند (در جاهای دیگر گفته اند) که دانشجوی ایرانی باید ابن سینا و فارابی و بیرونی .... بخواند و بعد برسد به مطالعه متفکرین معاصر ایرانی (و لابد در آخر برسد به مطالعه تفکرات خود ایشان یعنی سیدجواد طباطبایی). چرا نمیگوید بروید علوم اجتماعی و انسانی را از غربی ها بیاموزید؟ برای اینکه، اگر چنین توصیه ای کند دانشجوی ایرانی بعید است احتیاج به خواندن نوشته های سیدجواد طباطبایی پیدا کند و یا حرفهایش را گوش کند. دقیقا و مشابه همین، اگر رژیم حاکم بتواند علوم انسانی را اسلامی کند، دانشگاههای ایران باید تفکرات علمای دنیای اسلام را تدریس کنند و برسند به نمونه های معاصری همچون فلان و بهمان مجتهد و آیت الله. این ایده ها و ایدئولوژیک کردن علم همه در خدمت خود ایدهدهندگان است و نوعی از کنترل اجتماعی از طریق کنترل علم است.»
به نقل از کانال انسان شناسی باستان شناختی
به بیسوادی یا سادهلوحی آلوده است اگر کسی بگوید ایران با فرهنگش یا با نیروی مردمش مانده. ایران را شمشیرِ اسماعیل از نو ساخت و زور عباس و نادر و آقامحمدخان تثبیت کرد. بعد از آن هم که دیگر حاکمِ فاتح نداشتیم، نزاع ابرقدرتها و توازن قوا باعث شد ایران بماند والا هر کدام از امپراطوریهای انگلیس یا روسیه تزاری، امپریالیسم آمریکا یا کمونیسم شوروی، قادر بودند ایران را به سادگی ببلعند.
تا حالا هم داستان همان است. هیچ کدام از دو نیروی شرق و غرب نتوانست بر جریانِ نفرت از پهلویها سوار شود و در همین خلأ، روحانیت و مذهبیها (که سر نخواستنشان بین شرق و غرب دعوا است) موفق شدند نیروی هویتطلبی را، فارغ از سیاستمدارانی که خودشان را به شرق یا غرب بسته بودند یا نگاهشان به آنها بود، به رخ بکشند. در بقای جمهوری اسلامی هم بازی در کشمکشِ ابرقدرتها کاملا موثر بوده.
بعد از آقامحمدخان ما دائما ایران را از دست دادهایم. حتی در زمان رضا که سلطنتطلبها میخواهند از او چهره مقتدر بسازند از ایران کاسته شده. پهلویها در برابر اراده انگلیس، از بلوچستان و افغانستان تا مرزهای عثمانی سابق و بحرین، کاملا مطیع بودند. شرمساریِ پاره کردن امتیاز نفت و بعد تن دادن به چیزی شبیه یا بدتر از آن در دوره رضاخان دقیقا فاصله بین توهم و واقعیتِ روی زمین را نشان میدهد.
در ایران رجز و ادعا پرطرفدار شده. به شکل عجیبی خیلیها دنبال این هستند که افتخار کنند و به هر دستاویزی چنگ میزنند. اگر از مردم بپرسند شاعر ملی ایران کیست و کدام یک از مشاهیر ادبی، روحِ تاریخی ما را نمایندگی میکند بسیاری از پاسخها فردوسی خواهد بود اما آن قهرمانی و پهلوانی، آن تلاش برای فتح و پیروزی، قرنها است که از بین رفته. سخنگوی فرهنگی ما امثال حافظ و مولوی شدهاند.
ضعف بزرگ ما نظامیگری است و این همان چیزی است که هند و مصر و چین را با همه عظمت فرهنگی و تمدنیشان به فلاکت کشید. چین خودش را تکان داد و ایستاد هند هم پشت سرش حرکت میکند، مصر با غرب ساخت و در فلاکت ماند، وضع عراق و شام هم نیازی به توضیح ندارد. اگر ایران وضع متوسطی دارد و علیرغم همه فشارها در این چهار دهه مانده به خاطر نیروی نظامی متوسطی است که ساخته.
توهم، رجزخوانی، لافزنی، گزافهگویی و... به غایت در سیاست و فرهنگ ما موج میزند. حتی اعتراضِ آکادمیکها و لیبرالها به نظام علتش همین است چون وجودش را مانع شکوفایی خودشان میدانند اما کسی نمیپرسد از کدام توان و استعداد حرف میزنید؟ چند میلیون نخبه به قول خودتان با ضریب هوشی بسیار بالا در غرب زندگی میکنند، چه شاهکارهایی ازشان دیده شده که در ایران ممکن نبود؟
اگر در زمان عقب بروید و درب برخی دانشگاهها و دانشکدهها را ببندید یا حتی بعضی مدارس علمیه و محافل عرفانی فلسفی را حذف کنید هیچ اتفاق بدی برای ایران نمیافتد. اینها عمدتا چیزی به ما نیافزودهاند بلکه بعضا خوردهاند و اسباب ضعف و شکاف را تقویت کردهاند. برای مثال چند گروه جامعهشناسی را تعطیل کنید، نه تنها دردسرهای سیاست که فشارِ تنشزایِ سکولاریسم هم کمتر خواهد شد.
به همان تعبیری که درباره نیروی فرهنگ یا خواست مردم به میان آمد، در قله خودفریبی است اگر کسی نهاد علم را (چه مدرن چه سنتی) شریکِ بقا بداند. فقهایی که به شیعه سیاسی گرایش پیدا کردند اول با بدنه محافظهکار در حوزههای علمیه به اختلاف خوردند. ایران اگر مانده با اصرار همین فقها بر ساختن نیروی سیاسی از شیعیانِ معتقد بوده تا آنچه از صفویه رسیده را نگه دارند، مابقی جدی نیستند.
نویسنده: دانشطلب/ به نقل از کانال مکتوبات