به قلم استاد محمدرضا حکیمی در کتاب "دانش مسلمین"

 در هریک از سرزمینهایی که اسلام بدان پای نهاد،چیزی به نام « طلب علم» مطرح نبود، و تحصیل آگاهی و شناخت وظیفهء عمومی محسوب نمی گشت.اگر اشرافیت یا سیاست در جاهایی باعث شده بود تا عده ای انگشت شمار به طلب فضل و دانشی اندک کشانیده شوند، ربطی به فرهنگ عمومی و زمینهء ذهنی و علوم وسیع و همگانی نداشت.به سخن دیگر،پیش تز ظهور اسلام، نه تنها طلب علم در هیچ جا واجب نبود، بلکه در جاهایی قدغن و ممنوع بود، یا آشکارا و برطبق قانون موجود یا ضمنی و در عمل.

با موضعگیری اسلام که طلب علم را واجب کرد،تحصیل علم امری شد هم حتمی و هم عمومی. مسلمانان همه در برابر احکام اسلامی برابرند. واحب بر همه است و حرام بر همه حرام. این انقلاب فکری،موجب انقلاب اجتماعی شد.طبقات در هم ریخت.مرزهای واهی فرود آمد.بندها گسست.زنجیرها شکست.استعدادها شکفت.خردها مصرف پیدا کرد.عقلها رها گردید.جانها بیدار شد.روحها زنده گشت.انسان پایمال زیر نظامهای نظامی جانی تازه گرفت، و شرف اراده و اختیار به او بازگردانیده شد.

ما ایرانیان، با قبول دین اسلام،صاحب «قرآن» شدیم.توحیدناب و خالص اسلامی را آموختیم. و از گرفتاریهای انواع ثنویّت مجوسی و مانوی و مزدکی و تثلیثِ مسیحی آسودیم. و دارندۀ «دین توحید» گشتیم. به گفتۀ دکتر عبدالحسین زرینکوب:

بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و شوق پذیره شدند. دین تازه‌ای را که عربان آورده بودند، از آیین دیرین نیاکان خویش برتر می‌یافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را در برابر توحید محض و بی شایبهٔ اسلام، شرک و کفر می‌شناختند... از این رو آیین مسلمانی را دینی پاک و آسان و درست یافتند و با شوق و مهر بدان گرویدند.

دربارۀ توحید خالص و بی تضاد و خالی از شائبۀ اسلام... یکی از مححقان خارجی،گوستاو لوبون فرانسوی ، که دربارۀ تمدن اسلام و عرب تحقیقات بسیار دارد، چنین می گوید:

تمام‌ سادگی‌ و شأن‌ و مقام‌ اسلام‌ روی‌ همین‌ وحدانیّت‌ مطلقه‌ قرار گرفته‌، و همین‌ سادگی‌ باعث‌ قوّت‌ و استحکام‌ این‌ دین‌ گردیده‌ است‌.

این‌ توحید خالص‌ محض‌ را چون‌ در آن‌ هیچگونه‌ پیچیدگی‌ و معمّائی‌ نیست‌، به‌ آسانی‌ می‌توان‌ فهمید. و ایمان‌ به‌ امور متضادّی‌ که‌ در ادیان‌ دیگر تعلیم‌ داده‌ شده‌ و عقل‌ سلیم‌ ابداً نمی‌تواند آنرا قبول‌ کند، هیچیک‌ در این‌ دیانت‌ وجود ندارد.

خدای‌ واحد مطلق‌ معبود، تمام‌ مخلوقات‌ در نظر او مساوی‌، عدّۀ خیلی‌ کمی‌ از ارکان‌ دین‌ که‌ فرض‌ شده... ملاحظه‌ کنید! کدام‌ مذهبی‌ از این‌ مذهب‌ ساده‌تر و روشن‌تر یا نزدیکتر به‌ فهم‌ عامّه‌ است‌؟! یکنفر تازه‌ مسلمان‌ خیلی‌ عامّی‌ از هر فرقه‌ و صنفی‌ که‌ بوده‌ باشد، از عقائد مذهبی‌ خود بخوبی‌ واقف‌، و می‌تواند به‌ آسانی‌ آن‌ عقائد را در یک‌ سلسله‌ الفاظی‌ خیلی‌ ساده‌ و روشن‌ بیان‌ نماید برعکس‌ از یکنفر عیسوی‌ اگر راجع‌ به‌ مسألۀ تثلیث‌ یا تبدیل‌ جنس1 و امثال‌ آن‌ از عقاید مرموز پیچ‌ در پیچی‌ که‌ در مذهب‌ مسیحی‌ است‌ سؤال‌ شود، تا وقتی‌ که‌ آن‌ بیچاره‌ در علم‌ کلام‌ ماهر نباشد...هیچ وقت‌ نمی‌تواند از عهدۀ جواب‌ آن‌ برآید2. بساطت و سادگی و وضوح اصول عقاید اسلامی، به علاوه رفتار با خلایق به عدل و احسان سبب عمده ای گردید که تمام روی زمین را تسخیر نماید و همین بساطت و وضوح و حسن رفتار بوده که به وسیله آن اقوامی مثل مصریان که از زمان امپراتوران قسطنطنیه پیرو مذهب مسیح بودند به مجرد دعوت به دین محمدی، دیانت مسیح را ترک گفته قبول اسلام نمودند، حال آن که از هیچ قوم مسلمانی اعم از غالب و مغلوب دیده نشده که به واسطة دین مسیح، اسلام را ترک گفته باشد...3 ‌‌

بدینسان، با تابیدن فروغ قرآن بر پهنۀ ایران، سعادت جاودان بدین مرز و بوم روی نهاد. و آموزشهای مینوی قرآن مقدس، بر گرفتاریها و انحطاطها و اختلافها چیره گشت. آنروز که اسلام آمد،سرتاسر ایران،عرصۀ کارزار عقاید گوناگون و روحانیتهای متضاد بود.تباهی همه سو جای کرده بود و قدرت تباهیها آفریده بود.

«موبدان و هیربدان نیز در اواخر این عهد به فساد گراییده بودند. کتاب پهلوی« مینوک خرد» که به حکم قراین در اواخر دوره‌ی‌ ساسانی‌، تألیف‌ شده‌ است‌، یک‌ جا که‌ عیب‌ روحانیان‌ را بر می‌شمارد، می‌گوید «عیب‌ روحانیان‌ ریاورزی‌ و آزمندی‌ و فراموشکاری‌ و تن‌ آسایی‌ و خرده‌بینی‌ و بدگرایی‌ است...از قرائن بر می آید که در دوره ساسانی ، در آیین‌ زرتشت‌، خلاف‌ و اختلاف‌ بسیار بوده‌ است... در قلمرو پهناور حکومت ساسانی ،آیین زرتشت با ادیان گوناگون روبرو بود. آیین عیسی و مذذاهب کلدانیان و صابئان از جانب غرب با آن در جدال بود. در مشرق آیین بودا و دین شمنان آن را تهدید می کرد.فلسفۀ یونان نیز، خاصه از عهد انوشیروان،بعضی اندیشه ها و خاطرها را نگران خویش می داشت.

آیین‌ مانی‌، که‌ در واقع‌ معجونی‌ از عقاید و مذاهب‌ متداول‌ آن‌ عصر بود، نزد مغان‌، بدعتی‌ بزرگ‌ تلقّی‌ شد و چنان‌ که‌ در تاریخها آورده‌اند موبدان‌ برای‌ برانداختن‌ آن‌، جهد بسیار کردند. او را محاکمه‌ کردند و نابود نمودند و پیروانش‌ را نیز سخت‌ عقوبت‌ دادند...تعصبی که مغان در قتل و طرد مانویان به خرج دادند،باب زندقه را فراز نکرد. چندی برنیامد که مزدک ظهور کرد و سخنانی تازه تر آورد.این مزدک، چنانکه از اخبار بر می آید خود از موبدان بود و آیین تازه ای هم آورد که تاویلی از آرائ زرتشت به شمار می آمد...موبدان و روحانیون زرتشتی، آیین زروان را نیز، مانند عقاید مانی، نوعی رفض و بدعت می شمرده اند و با آن مخالفت می ورزیده اند ...»

آری در چنین هنگامهای گرانخیز و تاریکیا و پراکندگییی که تباهیها آفریده بود بود و مزاج دهر و زمانه را نیز تباه ساخته و گردانیده بودفروغ دامن گستر کتاب خدا بر سرزمین ایران تابیدن گرفت. گلبانگ محمدی در همه سوی و کوی طنین افکن گشت.قرآن کریم با معارف وسیع و الاهیات غنی و احکام و اخلاق ژرف و بنیادی خویش بر ما عرضه گشت. ما ایرانیان بجز اینها همه و دیگر تعالیم قرآنی،دسترسی به طلب علم پیدا کردیم.توانستیم درس بخوانیم،عالم شویم،طلب آگاهی پیدا کنیم. و دارای فرهنم گردیم.که همۀ شعب معارف انسانی آنروز جهان را در بر می گرفت.

تا پیش از ظهور سلام،حکومت ساسانی و بندهای استوار استخوانسای طبقاتی،کجا روا می دید که یک تن از مردم عادی دست  به کتاب بزند، و فرزند یک روستایی یا شهری غیر داخل در طبقۀ ویژه،راهی مکتب و مدرسه گردد. باید گفت مکتب و مدرسه ای هم، به آن صورت که در دوران اسلامی تصور می کنیم، وجود نداشت.مشتی آموزش بستۀ بومی ویژه بود. آنهم در میان موبدان و هیربدان و امیران و امیرزادگان، که به وسیلۀ چند معلم سرخانه،تعلیم داده می شد. و اندکی علم طب و نجوم برای تامین سلامتی شاهان و آینده بینی برای کارهای آنان.  اما اینکه در هر محله ای و کویی و برزنی،چند مسجد ساخته شود، و در هر مسجدی،چند مدرس درس دهند و چند محدث حدیث گویند و چند خطیب ادب و معارف بیاموزند، بجز دیگر مدرسه ها و مکتبها، اینها همه ره آورد اسلام بود و فرهنگ و تربیت اسلامی، و گرنه پیش از اسلام:

در اوستای جدید جامعه ایرانی را به سه طبقه به این شرح تقسیم کرده‌اند
نخست؛ روحانیون دوم؛ جنگیان سوم؛ کشاورزان (Vastry ofshuyant)  (Rathaeshtar) ... چون نوبت به ساسانیان رسید، تشکیلات جدیدی در جامعه ایجاد کردند که آن نیز مبتنی بر چهار طبقه بود. تفاوت این شد که طبقه سوم را دبیران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در طبقه چهارم گذاشتند...  . (Athraran)
جامعه ایرانی بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون. بنابر نامه تنسر حدودی بسیار محکم نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا می‌کرد. امتیاز آنان «به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار بود...در شاهنامه فردوسی از خسروانی کلاه و زرینه کفش بسیار سخن رفته است،‌که مایه امتیاز اشراف بزرگ بوده است. به علاوه طبقات از حیث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند. هر کس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود و از عواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچ کس نباید خواهان درجه باشد فوق آنچه به مقتضای نسب به او تعلق می‌گیرد ...

قوانین مملکت حافظ پاکی خون خاندانها و حافظ اموال غیر منقول آنان بود... نام خانواده‌های بزرگ را در دفاتر و دواوین ثبت می‌کردند. دولت حفظ آن را عهده دار بود و عامه را از خریدن اموال اشراف منع می‌کرد.

در میان طبقات عامه تفاوت‌های بارزی بود. هر یک از افراد مقامی ثابت داشت و کسی نمی‌توانست به حرفه‌ای مشغول شود،‌مگر آنچه از جانب خدا برای آن آفریده شده بود...

پادشاهان ایران هیچ کاری را از کارهای دیوانی به مردم پست نژاد نمی‌سپردند ...بطور کلی بالا رفتن از طبقه ای به طبقه دیگر مجاز نبود، ولی گاه استثنا واقع می شد. و آن وقتی بود که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاصی نشان می داد.  در این صورت «بر نامۀ تنسر»، آن را بر شهنشاه عرض کنند، بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات، تا اگر مستحق دانند به غیر طایفه الحاق فرمایند...4

دربارۀ ممنوعیت تحصیل علم و قدغن بودن علم و درس خواندن، در ایران پیش از اسلام،که اشاره کردیم بهترین شاهد واقعه ای است دردناک که حکیم ابولقاسم فردوسی، در «شاهنامه» نقل کرده است.

خسرو انوشیروان(خسرو اول ساسانی531-579م)، در یکی از جنگهای خود با رومیان دچار کمبود هزینه می شود،و وضع مالی و خزانۀ دولت برای تجعیز سپاه کفایت نمی کند. موبد نزد خسرو می آید و او را از کمبود هزینه آگاه می کند.خسرو دژم چهر و غمگین می شود و بوزرجمهر(بزرگمهر) را می خواهد بدو می گوید هم اکنون ساربانان را بخواه و شتران بُختی(قوی هیکل دوکوهانۀ سرخ رنگ) رابه راه انداز تا بروند و صد گنج از مازندران بیاورند. بوزرجمهر می گوید: از اینجا تا مازندران راهی بسیار است و سپاه اکنون تهیدست و بی خواربار است. خوب است در این شهرهای نزدیک کسانی مایه دار، از میان بازرگانان و مالکان بجوییم و از آنان وام خواهیم. خسرو رای مرد دانان بوزرجمهر را می پسندد. بوزرجمهر مردی خردمند و خوب چهر می جوید و می گوید: با شتاب برو و کسی از نامداران که به ما وام دهد بیاب و بگو که خواسته و مال او را از گنج دولتی پس خواهیم داد.

فرستاده می آید و مردم را گرد می آورد و وامی را که خواسته اند یا می کند. در این میان کفشگری5 موزه فروش، گوش تیز می کند و به سخنان،مامور نیک گوش می دهد و چون چگونگی را در می یابد و آرزوی دیرینۀ خویش را_آرزوی هر انسان با شعور را _ نزدیک به شدن می پندارد، از مبلغ مورد نیاز می پرسد. به او پاسخ می دهند. او میپذیرد که آن هزینه را بپردازد.آنگاه قبان و سنگ می آورد و آن« چهل هزار درم» را می کشد و می دهد. سپس تقاضا می کند که در برابر این مبلغ، بوزرجمهر نزد خسرو پایمردی و شفاعت کند. تا خسرو روا داند و اجازه دهد که فرزند او به طلب علم رود و درس بخواند. فرستاده، گزاردن این خواهش را می پذیرد و به هنگام بازگشت ،چون آن هزینۀ سنگین را نزد بوزرجمهر می برد، خواهش پردازنده را نیز یاد می کند. بوزرجمهر به خسرو می گوید. خسرو بر می آشوبد و به حکیم می گوید: دیو چشم تو را کور کرده است. برو . آن شتران را بازگردان و آن وام را بازران. « مبادا کزو سیم خواهیم و در» .

در چنین شرایط سختی و نیاز مبرمی، آن وام را ( به جرم اینکه پردازنده که از طبقات پایین است و صنعتگر، نه دبیر زاده و موبد زاده و نه از خاندانهای بزرگ، اجازۀ درس خواندن برای فرزند خود خواسته است) باز می گردانند. و دوباره و بدینگونه دل مردی را که آرزو داشت فرزندش درس بخواند، پر درد و غم می کنند.  و مرد کفشگر با آن همت و فداکاری، و لابه و التماس، آرزوی درس خواندن فرزند خویش به خاک می برد.

فاجعه مرد کفشگر را از زبان خود فردوسی باز شنویم +


فرهنگ در میان توده ها

نظام حاکم همین بود که گفتیم. چه در حوزۀ سیاسی و چه در حوزه های مذهبی، بر همه جا تحجری دامن گستر حکومت می کرد. و طبققه ای خاص معلومات بسته  و اندک وآتشخانه ای و کلیسایی را در میان افرادی معدود و دست به دست می کردند.

این چگونگی علم و دانش بود. و اما چگونگی رفتار با مردم. در تاریخ معروف است که هنگامی که علی(ع) به آهنگ شام حرکت می کرد، به شهر انبار6 رسید . در آنجا دهقانان انبار حاضر بودند،چون علی پیشوای جامعه اسلامی، را دیدند از مرکبهای خویش فرود آمدند، و در پیشاپیش امام و در رکاب او، چونان بردگان، دویدن آغاز کردندف امام فرمود:

        این چه کار است؟

گفتند:

    این روی است که ما داشته ایم. ما بدینگونه در برابر فرمانروایان خود ادای احترام می کنیم.

فرمود:

    به خدا سوگند    فرمانروایان شما از این کار سودی نمی برند. و شما خود از آن به رنج در می شوید و به شقاوت اخروی گرفتار می آیید. چه زیانبار است رنجی که کیفر نیز در پی داشته باشد و چه سودمند است آسایشی که از پس آن کیفری نباشد.7   

دهقانان که در  مآخذ آمده است، در آن روزگار، به مالکان بزرگ و زمینداران عمده گفته می شده است. می نگرید که سران جامعه نیز با چه خواری،در برابر امرای آن روز ایران فروتنی می کرده اند و چاکری نشان می داده اند. امام با تربیت عمیق و والای اسلامی، آنان را از این حقارت و خواری نهی کرد و دور داشت. و شخصیت انسانی آنان را به آنان بازگردانید.

اگر از این دست و از این نمونه، یعنی هیچگیری مردم و برده ساختن انسان همه را فدا و خوار و طفیلیِ تنی چند کردن، بخواهیم شاهد ذکر کنیم،باید تاریخ آن روزگاران را باز نویسیم. مگر نگفته اند :

بعد از آنکه یزدگرد شهریار، آخرین پادشاه ساسانی،ناچار شد در قبال مملکت حملۀ عرب تیسفون(یا مداین) پایتخت مملکت ایران را ترک کند و به داخلۀ مملکت و رو به مشرق و شمال شرقی سفر کند. تمامی درباریان که به چندین هزار بالغ می شدند همراه او سفر کردند، بطوری که مورخین می گویند، هزار نفر عملۀ طرب و هزار نفر از کارگران آشپزخانه و هزار نفر بازداران و عملۀ شکار همراه او بودند...8

هزار تن عملۀ طرب، برای شاد کردن خاطر یزدگرد... و هزار تن کارگران آشپزخانه و هزارتن بازداران... و ... و ... این چگونگی را باحالت دورۀ اسلامی در نظر بگیرید و مقایسه کنید. علی بن ابیطالب، خلیفۀ بزرگ اسلام با چند نفر همکار، یک امپراطوری وسیع را اداره می کرد. و خود چونان زاهدترین مردم می زیست. در روزگاری که «برای تامین مخارج هنگفت دربار ساسانی که در عیاشی و ولخرجی مستغرق بود مردم مجبور به پرداخت انواع خرجها بودند، در روزگاری که هزاران دودمان، درمانده و پریشان می شد تا یزدگردها بتوانند در پایان یک شب مستی، باران سکه و جواهر بر سر مطربان و ساقیان و مسخرگان خویش ببارند. در روزگاری که خون صدها معصوم ریخته می شد تا خدمتگزاران امیران بتوانند سفرۀ رنگین آنان را به الوان نعمتها بیارایند» ، پیشوای بزرگ اسلام و حاکم عامل به قرآن، با دو تکه تن پوش و دوپاره نان جوین زندگی می کرد. و چون به او می گفتند اندکی بیشتر به قوت خود برس، می گفت، شاید در سرزمینهای دور کسی پیدا شود که همین نان جوین را نیز نتواند یافت.

در اسلام راستین، نه تنها مردم در برابر پیشوای راستین جامعۀ اسلامی مساوی بودند و محترم، و در برابر قاضی دارای زبانی باز، چنانکه از رفتار علی با مردم انبار و رفتار او در سرتاسر دورۀ خلافتش و دستوراتش از جملۀ« عهدنامه مالک اشتر» آشکار است و مسلم، در دیگر مسایل و روابط نیز دچار هیچ گرفتاری و بیگاری دهی و امثال آن نبودندو خون مردم مکیده نمی شد و هویت انسان مسخ نمی گشت.

ظهور اسلام ناگهانی بود. طی پنج سال پس از مرگ رهبر اسلام، که درسال 632(11هجری)، اتفاق افتاد.پساه اسلام لشکریان رم و ایران را بطور قاطع شکست دادند... تا قرن هشتم میلادی، دامنۀ فتوحات خود را از آسیای مرکزی تا اسپانیا گسترش دادند. نه تنها مستعمرات رومیان در آسیا و آفریقا، به استثنای آسیای صغیر، به دست مسلمانان افتاد، بلکه سرتاسر شاهنشاهی ساسانی که تا آسیای مرکزی و هندوستان می رسید، به تبعیت اسلام در آمد. از آ« دوره به بعد، اکثر این مناطق وسیع فرهنگِ مشترک، مذهب مشترک، و زبان علمی مشترک پیدا کرد. حتی چندین قرن همۀ شهرهای اسلام دارای حکومتی واحد و تجارتی مشتک بودند...

مسیحیت کهبه دین رسمی امپراطوری تبدیل شده بود، به جای اینکه بتواند مقاومت مردم آسیا و آفریقا را در برابر اسلام برانگیزد، بیشتر موجبات سستی و تسلیم آنان را فراهم می آورد. از طرف دیگر سکنۀ دیار مشرق که اکثرا از مریدان مسحیت رسمی تشکیل می شد، خود را تحت حکومت خلفای اسلامی آسوده تر می دیدند و علم طغیان بر می افراشتند ... در سرتاسر قلمرو اسلام از قرطبه تا بخارا، هیچ مرکزی مثل رم که شیرۀ اقتصادی امپراطوری را می مکید وجود نداشت. مکه مرکزی مذهبی بود و به هیچ وجه مرکزیت اقتصادی یا سیاسی و فرهنگی نداشت. نه تنها چنین مرکزیتی وجود نداشت، و نه تنها شهرهای قدیمی مانند اسکندریه، انطاکیه و دمشق نیروی زندگی تازه ای پیدا کردند، بلکه در نقاط مختلف،شهرهای تازه ای بر طبق الگوی این شهرها به وجود آمدند و توسعه پیدا کردند، که می توان از پایتختهایی مانند قاهره، بغداد و قرطبه نام برد. همۀ این شهرها با هم ارتباط دائمی داشتند ...

محمد«ص»که یکتنه برخاست چنان کار سترگی را به عهده گرفت که هنوز هم باورنکردنی می نماید. محمد ص بساط خدایان کهن قبیله ها را برچید و همه را به طاعت خداوند یکتا یعنی«الله» فرا خواند. اسلام که منادی اخوت همگانی بود آیینی ساده داشت ... الاهیات آن یکسره رنگ توحید داشت ... در اسلام نه نیازی به کلیسا بود و نه احتیاجی به وجود کشیشان، فقظ مسجدی می ساختند که در آن نماز جمکاعت گزارده می شد... اسلام از همان آغاز، دین دانش و سواد شهره می شود ... قدرت اسلام قدرت معدودی از فرمانروایان نبود، بلکه از توانمندی جماعت کثیری از مومنان مایه می گرفت... و بدین گونه بود که توانست سیطرۀ خود را در بخش اعظم آسیا و آفریقا گسترش دهد و فرهنگ جامع اسلامی را به وجود آورد، که گرچه پس از چندی از ترقی بازماند، لکن نفوذ خود را همچنان تا به امروز حفظ کرده است ... 9

و می دانیم که امروز هم ، برتری اروپا بر ممالک اسلام، چنانکه با اندکی فکر معلوم می شود، برتری صنعتی و ماشینی است، نه چیزی دیگر ...

خوب. تا اینجا روشن گشت که ورود دین اسلام به ایران ،به چه منظور وقوع یافت، و نظام موجود به هنگام آمدن اعراب مسلمان به ایران از چه دست بود.

اکنون این نظام متحجر را، این بستگی وحشتناک را، این له کردن هویت انسانی و شرف آدمی را مقایسه کنید با نظام«الاهی-انسانیی» که می گوید:

  •            گرامی ترین شما در پیشگاه خداوند پرهیزکارترین است.
  •            آیا همسانند آنان که می دانند و آنان که نمی دانند.
  •            بر همه کس طلب علم و دانش واجب است.
  •           خوابیدن دانشمند عبادت است.
  •           مرکّب خامۀ دانشمندان از خون شهیدان برتر است.
  •           دانشمندان جانشینان پیامبرانند.
  •          دانش بطلبید اگر چه خونتان در راه طلب آن ریخته شود.
  •          هر کس به راهی رود تا دانش طلبد، خدا راهی به بهشت به روی او بگشاید.
  •          فرشتگان بال و پر خویش، زیر پای جویندگان علم می گسترانند.
  •        طلب علم از طلب مال واجب تر است.

و پیداست که در چنین نظامی، دانش و دانش طلبی از چه دست خواهد بود. وچگونه رواجی خواهد یافت. بدینگونه تعالیم اسلام، بویژه تشویق مؤکدی که دربارۀ طلب علم کرد، درس خواندن و آگاه شدن را از انحصار در آورد، و علم وآگاهی را همگانی ساخت.

و بدینگونه بود که عقده ای که سالیانی بس دراز، در جان و دل تودۀ ایرانی ریبشه دوانیده بود، یکباره گشوده گشت. و این شد که در آغاز، شمار قابلی از عالمان و فقیهان و محدثان و حکیمان و ادیبان و ریاضیدانان و دیگر دانایان اسلامی، از میان مردم ایران برخاستند. آنهم از روستازادگاان و طبقات پایین، زیرا که تا آن منشور خورشیدسانِ سترگ پراکنده گشت، و آن انبوه بندها و زنجیرها پاره شد، و آنهمه موانع خطرناک و مرگ آور که بر سرراه آگاه شدن بود نابود گشت، مردمان تشنۀ علم و دانستن به سوی دریای خروشان روی آوردند. و چنان شد که گروهی از بزرگترین عالمان در میان پایین ترین رسته ها پرورده شدند.

اکنون، روستازاده ای که هرگز به شمار نمی آمد، و کفشگر بچه ای که حق درس خواندن نداشت، نه تنها می توانست در کنار نور چشمها بنشیند و در یک رده با آنان درس بخواند، بلکه اگر استعداد بیشتری نشان می داد، از آنان پیش می افتاد. و معلم آنان می گشت.تا جایی که فرزندان خلفای مقتدر، برای جفت کردن کفش در پیش پای او بر هم پیشی می جستند.

آری. جامعه ما پس از ورود اسلام به ایران زیر و رو شد. هر کس از هر گوشه و هر رسته ای به درس خواندن پرداخت و علم شد : بقال، عطار،کفشگر، روغن فروش،علاف،خرما فروش،ریسمانباف،پنبه زن،سفالفروش و ... و ... اسلام به همه یه یک چشم نگاه کرد و همه را در ردۀ هم قرار داد. و همگان را دارای همۀ حقوق انسانی شناخت. در سایۀ اسلام بود که غلامان و بردگان،در عداد عالمان بزرگ در آمدند، و بر فرش خلفا با غرور و بی نیازی گام زدند.و بر صدر مدرسه و مسجد جای گرفتند، مردمان از هرطبقه و رده به آنان اقتدا کردند و ایشان را پیششوا و پیشگام شناختند.

بدیسنان اسلام آزادی آورد و آگاهی و سرفرازی. همۀ زبونیها را برداشت. روی از هر چه ناستودنی است برگاشت.خلقها را رهایی بخشید و امیدها را زنده کرد. غلها و زنجیرها را فرو افکند و بندهای را یله ساخت. از هر چه بدی بود بازداشت و به هرچه خوبی بود بداشت.و آنان که از سر صدق و راستی مسلمانی پذیرفتند و پیرو پیامبر شدند، به فلاح و رشد رسیدند و از گمراهی و تباهی رستند.

پس قرآن کریم،خود بدرستی، از این حقیقت چنین یاد کرده است:

الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ10

آن کسان که پیروی کردند فرستاده را، همان پیامبر کتاب نا خوانده را. همو که نامش را در تورات و انجیل دیدند. او که ایشان را به خوبیها امر داد و از بدیها نهی کرد. و چیزهای پاکیزه را روا شمرد و چیزهای پلید را ناروا. همو که بارهای گران از دوش آنان فرو هشت و غلهای سنگین از پای آنان به در آورد. آن کسان که به این پیامبر گرویدند و دشمن ازو بازراندند و به او توان رسانیدند، و در پی آن فروغ رفتند که با او فرود آمد، اینانند اینان، همان فلاح یافتگان.

این بود و اینگونه، سرنوشت امتها و اقوام.پیش از اسلام و پس از آمدن اسلام، و از جمله نیاکان ما. این است حقیقت و این است واقع.پس ...،در واقع، ایرانی، در دوره اسلامی بود که توانست همۀ طاقت علمی و فرهنگی و اجتماعی و معنوی خویش را به بروز رساند. و حتی مقیاس شخصیت خود را –بعنوان یک انسان به مفهوم وسیع کلمه- به دست آورد. آنهمه مسائلی که در ایران پیش از اسلام-بویژه در دورۀ ساسانی- بر مردم حکمفرما بود : حفاظت شدید طبقات،برده وار زندگی کردن اکثریت،محرومیت وحشتناک و فاجعه بار عامۀ مردم از تحصیل آزادی در تعدد همسر تا سرحد امکان مالی و امثال اینها، همه با ورود اسلام به ایران از میان رفت. در آن روزگار هنر و سواد اندکی بود که از آن مردم نبود،ویژه و انحصار دوسه طبقۀ بالا بود. اما اسلام،هنگامی که وارد ایران شد،همۀ محدودیت های استعداد کش را بر باد فنا داد، و در سراسر ایران بزرگ،ساری و جاری ساخت. دیگر برای تحصیل علم،مطرح نبود که این کفشگر زاده است یا امیرزاده و موبد زاده.

« این بود که از گمنامترین خانوارها، نام آورترین دانشمندان و متفکران و ادیبان و فیلسوفان و ریاضیدانان و آسمان شناسان و محدثان و مفسَران و متکلمان و شاعران و فیزیکدانان و شیمی دانان و پزشکان و ... بیرون آمدند، مانند فارابی،ابن سینا، بیرونی،بهمنیار،خواجه نصیرالدین طوسی، شیخ الطایفۀ طوسی،شیخ صدوق،عمرخیام،غزالی،زمخشری، ابوالعباس لوکری مروی،شیخ عبدالقاهر جرجانی،ابوعلی احمد بن محقق مروزی اصفهانی،خطیب تبریزی،ابوبشر سیبویه،ابوالفتوح رازی،فخر رازی، ابوزید بلخی، ابومعشر بلخی، ابوحاتم رازی، عبددالرحمان صوفیِ اصفهانی، ابوسلیمان سجستانی، عزالدین علی جَلدکی مشهدی، شیخ اشراق سهروردی،جلال الدین محمد مولوی،شیخ عطار نیشابوری،،حکیم سنائی،حکیم ناصر خسرو، ابوالحسن مهیار دیلمی، شیخ مصلح الدین سعدی، شمس الدین محمد حافظ، احمد بن طیَب سرخسی،این جریر طبری،امام الحّرمّین جوینی، محمد بن اسماعیل بخاری،مسلم بن حجاج نیشابوری، ابوعلی فارسی، مجد الدین فیروزآبادی،غیاث الدین جمشید کاشانی،غیاث الدین منصور دشتکی،سید حیدر آملی،ملا محسن فیض کاشانی،عبدالرزاق لاهیجی،قاضی سعید قمی،میردامامد حسینی استرآبادی،جلال الدین دوانی،علامۀ مجلسی،ملاصدرای شیرازی،میر ابولقاسم فندرسکی،قاضی عضدالدین ایجی،سعدالدین تفتازانی، میرسید شریف جرجانی،ملامحمد مهدی نراقی،ملا فتح الله کاشانی،شیخ مرتضی انصاری، حاج ملاهادی سبزواری، حاج میرزا حبیب خراسانی، سیدجمال الدین اسدآبادی،میرزامحمد حسن شیرازی،میرزا محمد تقی شیرازی،آخوند ملا محمد کاظم خراسانی،میرزاحسین نایینی،شیخ محمد خیابانی، سید ابوالحسن اصفهانی، آیت الله بروجردی، علامۀ محمد قزوینی،علامۀ دهخدای قزوینی،شیخ آغا بزرگ تهرانی، و صدها و صدهای چهرۀ دیگر، که یکی از این سان و از این دست را در ایران پیش از اسلام نداشته ایم.و با آ« نظام یاد شده نمی توانستیم داشت».

در اینجا که سخن دربارۀ ورود اسلام است به ایران، بد نیست یاد کنیم که عرب به عنوان آورندگان اسلام به این آب و خاک،حامل دین خدا بودند برای ما .ما نباید این امر را با جریانهای بعدی حکومت نژادگرایانۀ خلفای خلفای اموی و عباسی- که بر پایۀ فراموش کردن تعالیم اسلام پیریزی شده بود- خلط کنیم. برخی که آگاه نیستند و برخی که آگاهند و لیکن مغرض، گاهی این شبهات سوء را به ذهن جوانان و کسانی که خود منابع و تواریخ نخوانده اند و نیز قدرت تجزیه و تحلیل و شناخت صحیح ندارند القا می کنند. لیکن آگاهان بی غرض همۀ عالم می دانند که فتح عرب در ایران و روم و مصر و ... فتح دینی و پیامی بود، نه فتح زمینخواری و نظامی. پس درست همان است که یکی از متفکران مذهبی نیز- به بیانی که نقل می کرد- گفته است :

جهاد اسلامی ،بر خلاف آنچه خلافت عمل کرده است و دشمنان اسلام نظر داده اند، کشورگشائی و سلطه جویی سیاسی بر ملت های مغلوب نیست ، بلکه کوششی است در سطح جهانی برای آنکه مفهوم و مصداق "رشد" و "غی" از هم جدا شوند و هر یک از دیگری باز شناخته شود انسانها نگاه و شناخت و امکانی یلبند که بتوانند این دو را از هم تمییز دهند و با اراده آزاد خویش هر یک از این دو جبهه یا راه را انتخاب انتخاب کنند .بنابراین،برای این که این دو راه در اندیشه مردم  و در زندگی جامعه ها از هم باز شناخته شود و انسانها میان عوامل رشد و تکامل مادی و معنوی و حرکت فطری و فلاح و رهایی و عوامل رکود و انحطاط  و عقب ماندگی و سیر قهقرایی و اضمحلال مادی و معنوی خود را فرق بگذارند و فلاح و فاجعه و رهایی  و اسارت و ذلت و عدل و ظلم و اگاهی و جهل و در مجموع "رشد" و "غی" را از هم باز شناسند،انسانها باید هم"امکان شناخت ذهنی " را بیابند وهم "امکان عینی انتخاب" را داشته باشند.از اینجاست که قرآن خود را "کتابی که در آن شک و ریب نیست" و برای آنانکه انسان بودن خویش را نگاه داشته اند و ارزشهای معنوی در آنان ساقط نشده است ،"چراغ راه"ی معرفی می  کند.و خود را "یک جدا کننده" ، "پیام" یا " یاد" می نامد و محمد را تنها یک "مبلغ "،که رسالتی جز ابلاغ پیام ندارد و جز یک "یادآور"نیست و بنابراین هدفش آگاه کردن مردم است  و روشنگری و جداکردن و آشکار کردن راه تکامل و راه توقف در زندگی انسانها ،نه تحمیل راه بر آنها ،و پیداست که در این کار ،عوامل ضد مردم و دشمن انسان  و قدرتهایی که از ضعف و رکود و جهل انسانها تغذیه می کنند ،سد ایجاد می کنند،توطئه می کنند،به حمله می پردازند،پیام را خفه می کنند ،ابلاغ را نا ممکن می سازندو تنها در اینجاست که جهاد مطرح می شود و فرق است میان شمشیری که راه گشای قدرت  و سلطه است و شمشیری که راه گشای کلام است . و فرق است میان «خلافت» و «امامت».  [ تفاوت]امپراطوری اسلامی با امت اسلامی ،و بالاخره ،دعوت  همه به اسلام ، یا تحمیل اسلام بر همه در اینجاست.

انترناسیونالیسم مذهبی از زبان پیامبرانی چون مسیح و محمد، دعوت ملت‌هاست به یک ایدئولوژی انسانی در سطح جهانی؛ و از زبان پاپ یا خلیفه، امپریالیسم یک ملت است بر ملت‌ها در شکل تحمیل جبارانه مذهب، آن هم مذهبی که به صورت خدمتگزار این قدرت جبار در آمده است...و در عمیقترین معنی و آخرین تحلیل و درست ترین تعریف جوهری،فرق اساسی میان«خلافت» و «امامت»، در اسلام همین است. 11

برخی اسلام را و حتی هر مذهب جهانی را نوعی «دیکتاتوری» تلقی می‌کنند؛ در حالی که این قضاوت‌ها تنها هنگامی درست است که اسلام را فقط در چهره خلافت اسلامی بشناسیم و این یک شناخت غلط است. اسلام را به این دلیل نوعی دیکتاتوری تلقی می‌نمایند که تنها خود را حقیقت می‌خواند و دیگر مکتب‌ها و مذاهب را باطل می‌شمارد در حالی که هر مکتبی و حتی هر فلسفه یا نظریه علمی‌یی چنین است و نمی‌تواند نباشد زیرا اگر اعتقاد به حقانیت خود نباشد، دعوت معنی ندارد. دیکتاتوری و آزادی، از اینجا ناشی نمی‌شود که یک مکتب خود را حق می‌شمارد یا ناحق، بلکه از اینجا ناشی می‌شود که آیا «حق انتخاب» را برای دیگران قائل است یا قائل نیست. اینان «دعوت همه» را به اسلام، با «تحمیل اسلام بر همه» اشتباه می‌کنند...

پاورقی:

1-مقصود از "تبدیل جنس"، این است که نان و شرابی که مسحیان در مراسم خاص مذهبی می خورند، به گوشت و خون حضرت عیسی تبدیل می شود(!). نوشته اندکه هزارات تن از مردمان مسیحی را که به این تبدیل عقیده نداشته اند و این خرافه را نمی پذیرفته اند،میان آتش سوزانیده اند.

2-گمان نمی کنم هیچ ماهر در علم کلامی هم بتواند، تثلیث(سه خدایی،سه اقنومی) را، به وجهی خردپذیر، به توحید(یک خدایی،یکتاپرستی)، باز گرداند.

3-چنانکه جان برنال محقق مسیحی،نویسنده کتاب "علم در تاریخ" درباره دانش آن روزگاران،در جهان مسیحیت،می گوید: "نجوم ذره ای فراتر از  تنظیم تقویم و تعیین روز عید پاک نمی رفت" کتاب یاد شده ترجمه ح.اسدپورپیرانفر و کامران فانی،چاپ امیرکبیر،تهران(1354) ج1 ص228

4-  "ایران در زمان ساسانیان"- آرتور کریستین سن.ترجمه رشید یاسمی.چاپ ابن سینا ص118 و 339-342 

5- " کفشگر، در اغلب روایات عهد ساسانی،نمونۀ طبقۀ دانیه است که هرجا مثالی آورده اند از کفشگر سخن رانده اند" – " ایران در زمان ساسانیان"ص342

6-انبار(پیروز شاپور)،شهری قدیمی،در کنار فرات،در 662کیلومتری غرب بغداد. شاپور اول ساسانی آن را نوسازی کرد.

7-"نهج ابلاغه"شرح ابن ابی الحدید چاپ 20 ج 18 ص156

8-مقاله "برزویۀ حکیم و رودکی شاعر"-مجتبی مینوی،مجلۀ دانشکدۀ ادبیات مشهد،سال 7شمارۀ4(زمستان50)

9-"علم در تاریخ" ص207-216

10- سوره 7 اعراف آیه157

11-البته با توجه به برخی دیگر از فرقهای جوهری،چونان علم کافی در امام و قرب او به نبی در الاهیت جهت و آگاهی و تعهد و عصمت و دوستی خدا، دوستیی تبلور یافته در نگهداشت جانب انسان و اینها در همان فرق مقامی و اجتماعی نیز دارای تاثیر نهادی عمده است. البته وقتی بگوییم " امام" و " امامت" شامل این مفاهیم نیز هست. 

منبع:دانش مسلمین.علامه حکیمی صص33-51

همچنین بنگرید به نقد این مطلب  :سواد در ایران باستان