زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

آریاگرایی و نسل‌کشی فرهنگی به بهانه گسترش زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی

به قلم استاد رضامرادی غیاث آبادی: بسیاری از فضلایی که شورمندانه زبان فارسی را ستوده‌اند، در اصل به دنبال حذف زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر بوده‌اند.
«در جنگ جهانی اول و نیز به هنگام تبلیغات نژادیِ آریاگرایانۀ حزب نازی و سپس پیروزی‌ها و پیشروی‌های جنگیِ ارتش فاشیستی آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، بسیاری از احزاب و اشخاص و مطبوعات در ایران و برخی ممالک مجاور (و حتی شخص رضاشاه)، دل به آلمان و ایده آریایی بستند و آینده خود را در آن دیدند. این دلبستگی یا از روی فرصت‌طلبی بود و یا به سبب نفرت عمیقی که از دخالت‌های مخرب و دیرین دول روس و انگلیس در دل داشتند. پس از افول آلمان نازی و اشغال ایران، بسیاری از این عده که دیگر برای آلمان‌ها و تبلیغات نژادی آنها آینده‌ای متصور نبودند، از آن دست کشیدند و به راه خود رفتند؛ اما عده‌ای دیگر، تمرکز و دستاویز بر روی «زبان پارسی و هویت ملی» را جایگزین «نژاد آریایی» کردند و یا با تغییر بادبان‌ها به سوی انگلیس و آمریکا متمایل شدند(+).
ایده استعماری «نژاد آریایی»(+) در اصل به دست خود انگلیس پدید آمده بود که بتوانند خود را با هندیان و ایرانیان از یک تبار معرفی کند تا مردمان تحت سلطه، آنانرا به چشم مهاجمان غارتگر و بیگانه ننگرند و سلطه آنان را حکومت خودی و خودمانی تلقی کنند. اما سپس به دلیل آنکه این پروژه به واسطۀ پسند و دخالت آلمان‌ها دستکاری و دستمالی شد و از حیز انتفاع ساقط گردید و نام «آریایی» مترادف با جنگ و جنایت و خونریزی و نسل‌کشی انسان‌ها شد، بطور کلی از آن دست کشید و راه‌های تازه‌ای را برای دوام و توجیه سلطه‌گری جستجو کرد. با این حال هنوز در ایران کسانی هستند که تحت تأثیر تبلیغات گسترده نژادپرستی و ناسیونالیسم که در همه جا و حتی در کتاب‌های درسی نیز وجود دارد(+)، به نفرت‌پراکنی و ستیز میان انسان‌ها ادامه می‌دهند و به نژاد پاک و نجیب آریایی خود! مباهات می‌کنند.
***
آقای محمود افشار یزدی، دولتمرد عصر رضاشاه، همکار اردشیر ریپورتر(+) در مدرسه علوم سیاسی، مدیر مجله آینده، و بنیانگذار موقوفات و مؤسسه انتشاراتی‌‌ای به نام «بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی» بودند.
یکی از عبارت‌هایی که آقای افشار یزدی به فراوانی آنرا تکرار می‌کرده و بر آن تأکید می‌داشت، عبارت «یگانگی ایرانیان و وحدت ملی» بود. اما مفهوم این عبارت به ظاهر زیبا و جذاب در سخن ایشان، آن معنا و مفهوم حقیقی‌ای نبوده که در بسیاری از کشورهای جهان تداول دارد و بر همزیستی میان انسان‌ها به‌رغم وجود تفاوت‌ها دلالت می‌کند. منظور آقای افشار یزدی چنین نبوده که افراد یک جامعه، تفاوت در زبان و دین و لباس و دیگر مظاهر و مشخصه‌ها و رنگارنگی‌های فرهنگی یکدیگر را به رسمیت بشناسند و در عین حال با احتراز از تعدی به حق دیگران و با درک حقوق بدیهی انسانی و اجتماعی یکدیگر، با تفاهم و همزیستی و همدلی در کنار یکدیگر زندگی کنند. یگانگی ایرانیان و وحدت ملی از دید و نظر ایشان چنین است که زبان فارسی و فرهنگ دستوری دولتی «به اجبار» به همه مردمان و اقوام ساکن در ایران تحمیل شود و برای این منظور عندوالزوم از قوه قهریه نیز استفاده شود. به عبارت دیگر، یگانگی و وحدت ملی یعنی آنکه همه «باید» به رنگ دلخواه ما درآیند. یعنی دیگران همه چیز خود را از دست بدهند و شبیه ما شوند و ما همه چیز خود را حفظ کنیم و شبیه هیچکس نشویم!
این نظرات در گفتارهای متعددی و از جمله در مقاله «یگانگی ایرانیان و زبان فارسی» (مجله آینده، سال چهارم، شماره ۲، آبان ۱۳۳۸، صفحات ۱۳۰ تا ۱۳۲)(+) آمده و بارها و حتی تاکنون، به شکل‌های مختلف بازگو و تجدید چاپ شده و هنوز عده‌ای از آن تبعیت می‌کنند. مشابه اینگونه نظرات شوونیستی در تعدادی از کتاب‌های دیگر انتشارات «بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی» و در ضمن بسیاری از کتاب‌های مفید آنان، منتشر شده است و می‌شوند. از جمله کتاب‌های: «زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران» نوشته ناصح ناطق، «ایران از نگاه گوبینو» (منظور آرتور دو گوبینو از واضعان نژادپرستی آریایی) نوشته ناصح ناطق، و «وِهرود و اَرَنگ» ترجمه داود منشی‌زاده (عضو حزب نازی آلمان، نظامی اس‌اس در زمان هیتلر، مؤسس حزب نازی سومکا(+)، و همکار کودتاگران ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق).
یادآور می‌شود که یکی دیگر از حامیان و مبلغان نازی در ایران، عبدالرحمان سیف آزاد بود که از سال ۱۳۱۱ و با مراجعت از آلمان، نشریه «ایران باستان» را با مأموریت و حمایت مالی و کاغذها و گراورهای ارسالی دولت آلمان هیتلری در تهران و در چاپخانه مجلس و توسط متصدیان آلمانی چاپ و منتشر می‌کرد. در صفحه اول این نشریه همواره نشان گوی بالدار اهورامزدا و صلیب شکسته نازی که او آنرا «نشان نژاد آریا» و «علامت فاشیست آریا» می‌نامید، در کنار یکدیگر چاپ می‌شد. برای نمونه‌ای دیگر می‌توان از بهرام شاهرخ (پسر ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتیان در مجلس عصر رضاشاه) یاد کرد. بهرام شاهرخ در جنگ جهانی دوم از عوامل گوبلز در وزارت تبلیغات آلمان هیتلری و مجری بخش فارسی رادیو برلین (رادیوی آلمان نازی) بود که بعد از شکست آلمان نازی در جنگ، به ایران بازگشت و با تغییر بادبان، در کودتای ۲۸ مرداد به نفع انگلیس فعالیت داشت.
آقای افشار یزدی، زبان ترکی را خنجری زهرآگین می‌داند که در قلب کشور ما فرو رفته و سایه هولناک خود را نه تنها در آذربایجان و زنجان، که در قزوین و همدان و سیاه‌ چادرهای ایلات قشقایی نیز افکنده و دهان خود را برای بلعیدن باز کرده است. ایشان گفته که مردم یک ملت می‌بایست با یکدیگر یگانگی داشته باشند و از ادبیات و لباس و اخلاق و عادات مشترک استفاده کنند. در ادامه نیز اضافه کرده که این تفاوت‌ها باید «به هر قیمتی که باشد» رفع شود. نامبرده در پاسخ این اعتراض که کشورهای سوئیس و بلژیک نیز کشورهای چند زبانه اما توأم با تفاهم هستند، پاسخ داده که در آنجاها نیز تعدد زبان نقص بزرگ ملیت آنهاست و خطرهایی در بر دارد.
ایشان چنین ادامه می‌دهد که ضروری است فرهنگ و زبان فارسی «بطور اجباری» در تمامی شهرها و دهات و ایلات ترک‌زبان رایج شود و ملت از حیث زبان و لباس و دیگر جهات یک‌شکل شود و همگان را به تمام معنا «ایرانی» کرد. ایشان حتی اعتراض دارد که دو نفر آذربایجانی چرا در تهران به زبان ترکی با یکدیگر صحبت می‌کنند.
آقای افشار یزدی اصولاً منکر ایرانی بودن اقوام ترک و کرد و لر و بلوچ و دیگران و نیز منکر ایرانی بودن زبان‌های آنان است. یعنی از نظر ایشان ممکن نیست کسی که ترک یا کرد یا بلوچ است و به زبان ترکی یا کردی یا بلوچی و دیگر زبان‌های غیر فارسی سخن می‌گوید، در عین حال ایرانی هم باشد. ایشان بر «محو شدن» کامل این «زبان‌های بیگانه» تأکید می‌کند و مصر است که آنان نیز باید با پذیرفتن زبان فارسی «ایرانی» شوند و مثل فارس‌زبانان «ایرانی» به حساب آیند. همچنین به صراحت گفته که منظور از کامل کردن «وحدت ملی ایران» این است که زبان فارسی در تمامی مملکت عمومیت یابد و کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و تمام طوایف ساکن ایران همگی به زبان فارسی سخن بگویند و لباس محلی و دیگر آداب بومی خود را ترک کنند. آقای افشار یزدی همچنین برای نابودی زبان‌های غیر فارسی پیشنهاد می‌دهد که می‌بایست مردمان فارسی‌زبان را به نواحی بیگانه‌زبان فرستاد و مردمان بیگانه‌زبان را به نواحی فارس‌زبان کوچ اجباری داد. از راه‌های دیگر پیشنهادی ایشان برای نابودی زبان‌های غیرفارسی اینست که کودکستان‌های فراوانی ساخته شوند تا زبان فارسی از همان بدو طفولیتِ طفل بر زبان مادری او غلبه کند.
جناب افشار یزدی در زمینه نام‌های جغرافیایی نیز گفته که لازم است تمامی اسامی جغرافیایی غیر فارسی را به اسامی فارسی تغییر داد و اعتراض دارد که چرا عده‌ای می‌خواهند نام‌های آذربایجان و کردستان و بلوچستان را به بهانه تاریخی بودن روی استان‌ها بگذارند!
ایده‌های آقای محمود افشار یزدی آشکارتر و گویاتر از آنست که نیازی به شرح و تفسیر داشته باشد. جنایت فرهنگی علیه نوع بشر و خطری بالقوه برای انسان‌ها، آسیمیلاسیون سراسری و یکپارچه، راسیسم و نژادپرستی تمام عیار و توأم با نفرت‌پراکنی میان مردم، تشویق و تأکید صریح بر نسل‌کشی فرهنگی و اجتماعی، و نابودی هویت اقوام و مردمان گوناگون.
با این حال حسن قابل تقدیر آقای افشار یزدی در اینست که نیت نهایی خود را آشکارا و بدون پرده‌پوشی بیان کرده است. در حالیکه امروزه اغلب همفکران ایشان در حالی پشت نقاب زبان فارسی و هویت ملی پنهان شده‌اند که هیچ اشاره‌ای به مقصود و «راه‌حل نهایی» خود نمی‌کنند.
تاریخ نه چندان دور نشان داده است که ناسیونالیست‌ها هر گاه قدرت لازم را به دست آورده باشند، هر آدم متفاوت و دگرشکل و دگراندیشی را به کوره‌های آدم‌سوزی و جوخه‌های مرگ فرستاده‌اند. به همین دلیل است که ناسیونالیسم بسا خطرناک‌تر از دیگر انواع نظام‌های تمامیت‌خواهانه به حساب می‌آید. ناسیونالیسم- علاوه بر مخالفان و معترضان خود- کسانی را نیز کشتار می‌کند که مشخصه‌های مادرزادی‌ای دارند که از طریق توارث به آنان رسیده است و خود در انتخاب آن ویژگی‌های جسمانی یا فرهنگی نقشی نداشته‌اند. جرم و گناه و عیب آنان ذاتی است و هیچ راهی برای گریز از نسل‌کشی‌های سیستماتیک ناسیونالیستی ندارند.
افسوس کسانی که می‌توانستند در بین مردم تفاهم و همدلی ایجاد کنند، میان آنان نزاع و تفرقه در افکندند. بسیاری از فضلایی که شورمندانه زبان فارسی را ستوده‌اند، در اصل به دنبال حذف زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر بوده‌اند. هشیار باشیم که «یگانگی ایرانیان و گسترش زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی» می‌تواند چه معنای خطرناکی بخود بگیرد!
امثال آقای محمود افشار یزدی به راستی عاشق ایرانند؛ عاشقان کور و متعصبی که معشوق را به لبه پرتگاه می‌برند.»

رفتار شائبه برانگیز و هیتلرگونه پان ایرانیست ها در خوزستان

استاد رضامرادی غیاث آبادی:«از حدود اوایل قرن بیستم میلادی قدرت‌های استعماری موفق شدند تا با گسترش و تبلیغ ناسیونالیسم و ایجاد تفرقه‌های قومیتی، چندین جنگ و نزاع که برخی از آنها به نسل‌کشی و جنایت علیه بشریت منجر شد، در ایران، خاورمیانه، هند و دیگر نواحی جهان به راه بیندازند. قتل‌عام ارمنیان و آشوریان نمونه‌های بارزی از این نسل‌کشی‌ها بود که توسط ناسیونالیسم ترک‌گرا انجام پذیرفت.
در ایران و همزمان با جنایات نژادپرستان آریاگرای نازی در اروپا، حزب پان‌ایرانیست رفتارهایی از خود نشان داد که شائبه نفرت‌پراکنی میان مردم و نسل‌کشی و تصفیه‌های قومیتی را به ذهن متبادر می‌کرد. هر چند که اتحاد و همبستگی و همدلی مردمان ایران فراتر از آن بود که بتوانند به انجام چنین مقصودی تحریک و متقاعدشان کنند و بتوانند با رفتارهای فاشیستی بذر عداوت و دشمنی را در میان این مردم متحد که آرمان‌ها و رنج‌های مشترک دارند، بگسترانند. روی دیگر این ماجرا، حمله ناسیونالیست‌های عرب‌گرا به زعامت صدام حسین به ایران بود که فاجعه دیگری را برای مردم دو کشور و منافع بیشمار سیاسی و اقتصادی را برای سلطه‌گران غربی رقم زد.
اکنون نیز بازماندگان آن طرزفکر نژادپرستانه (و یا کسانی که بی‌توجه به تفاوت ملی‌گرایی و میهن‌دوستی بطور ناخواسته به آن راه افتاده‌اند) با امثال چنین سخنانی دست به انکار هویت دیگران می‌زنند که «اعراب خوزستان عرب نیستند، بلکه فقط به زبان عربی سخن می‌گویند». همانطور که عده دیگری نیز بجای «ترک» و «زبان ترکی» از لفظ «آذری» و «زبان آذری» استفاده می‌کنند که معنا و مفهومی بکلی متفاوت دارند. در حقوق بین‌الملل امروز و در تعاریف نژادپرستی و تبعیض نژادی، به اینگونه سخنان و رویکردها «هویت‌زدایی» می‌گویند و آنرا مصداق «جنایت علیه بشریت» بشمار می‌آورند.
تجمع شائبه برانگیز حزب پان ایرانیست در آبادان
گاهی یک عکس بهتر از هزار تحلیل و تفسیر و روشنگری است. عکس تجمع سیاه‌جامگان حزب پان ایرانیست (لباس‌هایی به رنگ «یونیفورم سیاه» فاشیست‌ها) در میان نظامیان نیروی دریایی آبادان که آرم‌ها و لباس‌ها و بازوبندها و پرچم‌ها و حرکات و اطوار آنان، مشابه و نسخه بدلی از فاشیسم و هیتلر و حزب نازی و هولوکاست آریاگرایانه آنها است.
شاید هیچ چیز بهتر از عنوان نشریه ارگان این حزب نباشد که با خط قرمز خونین عبارت «خاک و خون» بر آن دیده می‌شد.
مردمان خاورمیانه از منازعات و برتری‌طلبی‌های خشونت‌بار ناسیونالیستی و قوم‌گرایانه و افراط‌گری‌های مذهبی در منطقه خسته‌اند و در سده اخیر بهای سنگینی برای آن پرداخته‌اند. بهایی که معادل با نابودی انسان‌ها، ویرانی شهرها و کشتزارها، تباهی اخلاق و اجتماع، و انحطاط رونق اقتصادی و شکوفایی صنعتی بوده است.»

میراث و «نژادپرستی فرهنگی»

به نقل از کانال"انسان‌شناسیِ باستان‌شناختی" :«کج فهمی‌هایی که درباره تنوع زیست‌شناختی انسانها از سده‌های گذشته تا قرن بیستم شکل گرفت، بستر بوجود آمدن نژادپرستی اروپایی شد و در افراطی‌ترین شکل‌اش بصورت سیاست‌های "اصلاح نژادی" (eugenics) در امریکا و سپس اروپا بروز پیدا کرد. بعد از چند دهه از شکل گیری سیاستهای اصلاح نژادی در امریکا در دهه های 20 و 30 در قرن بیستم میلادی کنار گذاشته شد (البته فقط روی کاغذ و سیاستهای رسمی دولتی) ولی در اروپا گسترش پیدا کرد و در آلمان تبدیل به موتور ایدئولوژیک حزب نازی شد که در نهایت منجر به مرگ میلیونها نفر شد. بسیاری از مردم و دانشمندان فکر میکردند که "نژاد" مفهوم زیست شناختی با پایه های علمی است (هنوز هم بسیاری از مردم در دنیا فکر میکنند وقتی صحبت از نژاد میشود دلالت بیولوژیک دارد). به خاطر مصیبت ها و بلایایی که نژادپرستی در پی داشت، در بسیاری کشورها از صحنه ها و عرصه های رسمی و عمومی رخت بربست. اما آنچه در واقع سرکوب شد آن نژادپرستی بود که مبتنی بر ادعای برتری بیولوژیک بود. امروزه کسانی که هنوز بر این باورند که سفید پوستان از نظر بیولوژیک برتری دارند و "نژاد برتر" (به مفهوم بیولوژیک) هستند بسیار کمتر از گذشته است. اما مگر نژادپرستی از بین رفته است؟ از بین نرفته است، شکل دیگری پیدا کرده است. نژادپرستی که مثل یک بیماری اجتماعی/فرهنگی است در همه جا قابل مشاهده است و در بسیاری از کشورهای دنیا وجود دارد. نژادپرستی دیگر شکل فرهنگی پیدا کرده است، به عبارتی نژادپرستی تبدیل شده به برداشتی بنیادگرایانه و نژادپرستانه از فرهنگ. برتری‌جویی و برتری‌طلبی نژادپرستان دیگر نه مبتنی بر "نژاد" به مفهوم بیولوژیک آن، بلکه با استفاده از مفاهیم فرهنگی و میراث فرهنگی است و معمولن مدعی اند که جماعتی برتر از نظر قومی-مذهبی-فرهنگی هستند. متاسفانه و علیرغم اینکه این ایده ها در چند دهه اخیر با سیاستهای پوپولیستی دست‌راستی همراه بوده، استفاده/سواستفاده از فرهنگ، میراث، و نژادپرستی فرهنگی شکلی از نژادپرستی است که اغلب از نگاه و توجه پژوهشگران به دور مانده است. 
نگاه پوپولیستی به فرهنگ و میراث فرهنگی در اروپا بسیار همه‌گیر شده و در سطح کوچه و بازار هم جاری است. بسیاری از مردم "چندفرهنگی" را مثل یک مسیر بن بست میبینند و فکر میکنند فرهنگ خارجی‌ها و مهاجران تهدیدی برای ارزش‌ها و رسوم اروپایی و ملی‌شان است. بسیاری از مردم آشکارا بیان میکنند که سیاهان و اعراب (یا بطور کلی مسلمانان) بیگانگان و مهاجمان فرهنگی هستند. برداشت مردم از فرهنگ عمدتن به مثابه میراث فرهنگی است که ریشه‌های کهن و ذاتی دارد و حتی ماهیت شبه بیولوژیک دارد. برداشت اغلب مردم از فرهنگ دارای ویژگی های دست‌راستی و محافظه‌کارانه از فرهنگ است. بطور مثال فکر میکنند مردم در فرهنگی که درش زاده شده اند ریشه های طبیعی دارند، فرهنگها یکریخت هستند و قلمرویی دارند، و فرهنگهایی که با هم ناسازگارند لاجرم برخورد خواهند کرد (یادآور برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون). تاکید بر فرهنگ نقش محوری در نژادپرستی امروزین دارد، بویژه در شکل اسلام‌هراسی‌اش. با تاکید بر فرهنگ، نژادپرستان نژادپرستی شان را انکار میکنند چون میتوانند پشت این حرف پنهان شوند که "به تفکیک فرهنگها باور دارند" و نه نژادها. برای انسان‌شناسان، برداشتهای اینگونه از فرهنگ یادآور برداشتهای منسوخ از فرهنگ است که طبق آن وقتی فرهنگ را تعریف میکردند به آن "راه و رسم منحصربفرد هر مردم در زندگی‌شان" میگفتند. اشارات و لفاظی‌ها در رابطه با "منحصربفرد بودن هویت و میراث فرهنگی" یا حرفهایی چون "شکست چندفرهنگی" تقریبن بین گروه های ضدمهاجر رایج است. سیاستمداران پوپولیست وقتی صحبتهای بیگانه‌ هراسانه به زبان میاورند و صحبت از "ما" و "آنها" میکنند اغلب به مفاهیمی چون تفاوتهای فرهنگی اشاره دارند و دیگر بحث نژاد به معنی بیولوژیک آن را مطرح نمیکنند. اغلب این سیاستمداران بصورت خزنده منویات خود را در غالب ایده "ارتقای راه و رسم زندگی اروپایی" مطرح میکنند. یکی از کمیسیونهای اتحادیه اروپا برای همین ارتقای راه و رسم اروپایی ایجاد شده است. اینها تجسم‌های نژادپرستی خزنده است که خود را پشت فرهنگی‌کردن ژئوپولیک پنهان کرده است (نک. منبع زیر). 
De Cesari, Chiara, and Ayhan Kaya, eds. (2020) European Memory in Populism: Representations of Self and Other. Oxon: Routledge.

ملی‌گرایی و کوچک‌شدن ایران و ایرانی

به نقل از کانال"انسان‌شناسیِ باستان‌شناختی":«ملی‌گرایی یا همان ناسیونالیسم ایرانی یک پارادوکس/تناقض است. از یک سوی مفهوم و ایده ایران را بسیار بزرگتر از آنچه امروز هست میداند و میخواهد. از سوی دیگر با بیگانه‌ سازی یا "دیگری"سازی‌هایی (othering) که انجام داده و میدهد، به چنان تعریف بسته و محدودی از "ایرانی" رسیده است که فقط "فارس" در آن جای میگیرد. به عبارتی، ایران را معادل فارس و فارس را معادل ایران قرار داده است. چنان شور و وجد ایران پیش از اسلام  فرایش گرفته است که دیگر قادر به دیدن شباهتها و اشتراکات گسترده و عمیق‌ اش با شیعیان عرب، پارسیان هند و ترکان آسیای مرکزی نیست (به دنبال شباهت ناموجودش با "آریایی"های اروپاست). ملی‌گرایی با تمرکز و دادن نقش تعیین‌ کنندگی به ایران پیش از اسلام، آن را از تاریخ اسلامی بریده است. ایران با تاریخ اسلامی سازگاری یافته بود و درهم پیچیده بود. حال، فارس‌ها فقط ایرانی هستند و ایرانیان فقط فارس هستند. برای ملی‌گرایان اعراب وحشی‌اند، ترکها احمق، هندوها بدبو و افغانها دزد. ادعای برتر بودنشان بر پایه نژاد است. زبان فارسی تا همین دو قرن پیش از هندوستان تا آسیای مرکزی و تا غرب آسیا به عنوان زبان میانجی (lingua franca) استفاده میشد و هیچ ربطی به قوم خاصی هم نداشت اما الان شکل قومی یافته است. زبان فارسی نه متولی داشت و نه نگران. بسیاری از مردمانی که آن را میدانستند و استفاده میکردند اساسن فارس نبودند (به قول مانا کیا، حتی کسانی خود را "فارس" میدانستند یا شناخته میشدند که اصلن فارسی بلد نبودند). ایران هم فقط واحد جغرافیای/سیاسی که امروز میشناسیم نبود. هم مفهوم ایران بزرگ بود که بسیاری غیرفارس‌ زبانان در آن جای گرفته بودند و ایرانی بودند، فارس‌ ها هم در مناطق و نواحی بسیاری زندگی میکردند و فقط ساکنان "فارس" یا جنوب ایران نبودند و حتی ممکن بود فارس هم نباشند. حال همه اینها خرد و نحیف شده و شکل قومی پیدا کرده است. حال، فارس (به تعریف محدود امروزی) تنها صاحبان افتخار آن تمدن بزرگ و باستانی شده و معرفی میشود و این یعنی خرد و محدود کردن ایران در حد پراکنش جغرافیای فارس‌ زبانانی که در داخل قلمرو کوچک ایران امروزی زندگی میکنند. برای ملی‌ گرایی ایرانی، غیر فارس‌ های خارج از ایران امروزی که بماند، غیرفارس‌ زبانان داخل همین ایران خرد شده هم بیگانه محسوب میشوند. ایران فقط با زبان فارسی تعریف میشود و عنصر تشکیل‌ دهنده در تعریف هویت ملی ایرانیان فقط فارس و فارسی است. یعنی "ایران" به دست ملی‌ گرایان خرد و نحیف شده است. از بزرگی فقط وسعت جغرافیایی‌ اش را میفهمند و میخواهند. روزی نیست که مطلبی درباره ادعاهای ارضی ملی‌ گرایان نخوانیم در حالی که ساکنان آن مناطق را غیر ایرانی میدانند. از یکسوی عاشقانه به آن سرزمین‌ ها مینگرند، از دیگر سوی از ساکنان غیرفارس در آن مناطق متنفرند یا دست کم بیگانه میدانند. همانطور که مفهوم "دولت-ملت" از اروپا کپی‌ برداری شد، تحصیلکرده‌ها و روشنفکران ملی‌گرای ایرانی مفهوم "آریایی" را هم کپی‌برداری کردند و اینطور شد که ایرانیان (فارس‌ها) شدند همان آریایی‌های مشابه اروپاییها که فقط فاصله جغرافیایی آنها را از هم جدا کرده است. به قول رضا ضیا ابراهیمی نوع ملی‌گرایی ایرانی "ملی‌گرایی نابجا" یا "در جای عوضی قرار گرفته" (dislocative nationalism) است. ستایش بی‌ وقفه راه و رسم ایران پیش از اسلام و فارسی بر این اساس که برتر از دیگران بوده ولی مشکل این است که این راه و رسم ایران پیش از اسلامی به قدری از نظر زمانی با ما دور است که هیچ پلی نمیتواند آن را به ایران امروز وصل کند. ملی گرایی ایرانی وامانده است در اینکه چگونه ایران و ایرانیان امروز را به پیش از اسلام وصل کند.