ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
«...آنگاه نمرود ابراهیم را خواند و گفت: «تو را که از این آتش رهانید؟ گفتا مرا خدای نجات داد نمورد متحیر شد و گفت: بزرگ خدایی داری سزاست که او را می پرستی.»
پس همچنان که یعقوبی و دیگر مورخان آورده اند نمرود مردمان را گفت: «هرکس خدایی بگیرد باید خدایی مانند خدای ابراهیم باشد».1 در تفاسیر و کتب روایی شیعه نیز آمده است که نمرود گفت: «هر کس می خواهد معبودی برای خود بگیرد معبودی چون ابراهیم بگیرد».2
بنظر می رسد زین پس بود که آتش در میان قوم نمرود و عیلامیان قداست یافت و مورد ستایش آنان واقع شد و بعدها در دین مغان رکن اساسی مذهب مجوس واقع گشت. مسعودی در این باره آورده است که «عبادت آتش و نور در ایام نمرود در زمین نمودار شد و برای آن مرتبت ها نهادند»3 شهرستانی نیز در این باب گفته است که« مجوس را سبب تعظیم کردن آتش چند چیز شد، یکی آن که جوهر (شریف علوی) است دیگر آن که (ابراهیم) خلیل علی نبینا و (آله) و علیه السلام را نسوخت و دیگر گمان آن که به این تعظیم نمودن در آخرت ایشان را از آتش دوزخ نجات باشد».4 و یعقوبی نیز در کتاب تاریخ خود مطالبی به همین مضمون نقل کرده است.5
در میان سطور تاریخ روایاتی وجود دارد که نشان می دهد مغان و پیروان دین مجوس تا اوایل روزگار ساسانیان ابراهیم را یکی از بزرگان و شیوخ خود می دانستند و به نظر می رسد این گروه همان نحله ای باشند که در تاریخ از آنها به نام مجوس اقدمین یاد شده است.6 صاحب مروج الذهب در این باره نقل می کند که «ایرانیان قدیم به احترام خانه کعبه و جدشان ابراهیم علیه السلام و هم توسل به هدایت او و رعایت نسب خویش به زیارت بیت الحرام می رفتند و بر آن طواف می بردند و آخرین کس از ایشان که به حج رفت ساسان (پدر) بابک جد اردشیر بابکان سر ملوک ساسانی بود»7 و چون ساسان به زیارت خانه رفتی طواف بردی و بر چاه اسماعیل زمزمه کردی (و) گویند به سبب زمزمه ای که او و دیگر ایرانیان بر سر چاه می کرده اند آن را زمزم گفته اند و این نام معلوم می دارد که زمزمه ایشان بر سر چاه مکرر و بسیار بوده است.8
مردمان قصبه ی منجنیق که در شمال ارّجان و در حوالی رامهرمز کنونی قرار دارد اعتقاد راسخ دارند که قریه ی آنان همان محلی است که نمرود آتش برافروخت و ابراهیم(ع) را بدان فرو افکند، و مردمان قصبه ی تشان که آن نیز، به فاصله ی کمتری، در شمال ارّجان قرار دارد هم چنین عقیده ای دارند و می گویند که در موطن آنان این واقعه بزرگ به وقوع پیوسته است و در تأیید آن نام شهر خود را که مقتبس از آتش است دلیل می آورند.9
منبع: کتاب «تاریخ ارّجان»ص28-29 اثر حمید مصدر
1- یعقوبی، احمد بن یعقوب، تاریخ یعقوبی،ج 1، ص23.
2- تفسیر لمیزان، ج 14 ص461. و بهشت کافی (روضة الکافی)ص420، ذیل شماره 559
3- مروج الذهب، ج 1، ص35
4- شهرستانی، محمد بن عبدالکریم؛ الملل و النحل؛ به نقل از توضیح الملل، خالقداد هاشمی عباسی، ج1، ص439
5- تاریخ یعقوبی، ج1 ص21.
6- آثار الباقیه، ص507.
منابع 7 تا 9 در کتاب تاریخ ارجان
7-در علل(ج 1-ص 38-41)و در عیون(ج 1 ص 205-209) بسندى تا امام هشتم علیه السّلام که مردى از اشراف بنى تمیم نزد على بن ابى طالب علیه السّلام آمد سه روز پیش از شهادت او بنام«عمرو»گفت:
یا امیر المؤمنین بمن بگو،اصحاب رسّ در چه عصرى و در کجا بودند،و پادشاهشان که بود؟آیا خدا پیغمبرى بدانها فرستاد؟ و به چه بلا هلاک شدند، من در قرآن خدا عزّ و جلّ ذکرشان را یابم و خبرى از آنها نیابم،
فرمود از من پرسشى کردى که پیش از تو کسى از من نکرده و پس از من کسى به تو جز از من پاسخى ندهد، در کتاب خدا عزّ و جلّ هیچ آیه نیست جز آنکه من تفسیرش را میدانم،و دانم در کجاى دشت و کوه فرود آمده و در چه گاه از شب یا روز و راستى در اینجا(اشاره به سینه خود کرد) دانشى ژرف است ولى جویندههایش کمند و بزودى چون مرا از دست دهند پشیمانند:
بدان اى أخا تمیم که مردمى بودند درخت صنوبرى را بنام«شاه درخت» می پرستیدند که یافث بن نوح آن را در کنار چشمهاى بنام«وشناب»کشته بود این چشمه پس از طوفان براى نوح جوشید اصحاب رس نام گرفتند چون پیغمبر خود را زنده بگور کردند پس از سلیمان بن داود بودند 12 ده داشتند در کنار نهرى بنام«رسّ»از بلاد شرق که نهر نام از آنها گرفته، آن روز در زمین نهرى پر آب تر و خوشگوارتر از آن نبود، آبادیهائى بیشتر و آبادتر از آنها نبود، نام آنها 1-آبان 2-آذر،3-دى،4-بهمن 5-اسفندار 6-فروردین 7-اردیبهشت 8-ارداد 9-مرداد 10-تیر 11-مهر 12-شهریور
شهر بزرگشان«اسفندار»بود که منزل پادشاه آنها بود از نوادههاى نمرود بن کنعان که در برابر ابراهیم علیه السّلام بود.
چشمه و صنوبر هم در آنجا بودند و از آن صنوبر تخمهاى در هر کدام آبادانیها کشته و از آن نهر جوئى بدان درآورده بودند و آن درخت بزرگى شده بود و آب چشمه و جوی هایش را غدقن کرده بودند و خود و چهارپایانشان از آن نمی نوشیدند می گفتند زندگى معبودان ما هستند و نسزد کسى از آنها بکاهد و خود و چهارپایانشان از نهر رسّ می نوشیدند در هر ماه سال در هر آبادى جشن برپا می کردند بنام عید و پردهاى دیبا که هر گونه نقشى داشت بر آن درخت مىبستند و گوسفندى و گاوى برایش قربانى می کردند و آتشى بر آن قربانى مىافروختند. و چون دود و بویش بر مىخواست و میان آنها و آسمان فاصله میشد همه بر آن درخت سجده میکردند و گریه و زارى می نمودند تا از آنها راضى شود و شیطان مىآمد شاخههایش را می جنبانید و از ساقهاش آواز کودکانهاى بر مىآورد که من از شماها راضى شدم خوشدل باشید و چشم روشن و آنگه سر بر می داشتند و به می خوارى و ساز و آواز می پرداختند سنج بدست می گرفتند(دستبند بدست می کردند خ ب)شبانه روز خود را می گذرانیدند و برمی گشتند.
عجم نام ماههاى خود را از این آبادیها باز گرفتند که به هم می گفتند:عید ماه کذا و کذا و در جشن عید شهر بزرگ همه از خرد و درشت گرد مىآمدند در کنار درخت صنوبر و چشمهاش سرا پرده دیباى منقشى که 12 در بنام هر شهرى داشت برپا می کردند و بیرون آن براى صنوبر سجده می نمودند و برابر قربانى همه شهرهاى دیگر برایش قربانى میکردند.
آنگه ابلیس مىآمد و آن را بسختى می جنبانید و از درونش فریاد می کرد و بیش از شیاطین دیگر صنوبرها بدانها نوید و آرزو بخشى می داد و سر از سجده برمی داشتند و غرق شادى و نشاط تا بسر حد مستى می رسیدند و از می خوارى و ساز و آواز دیگر سخنى نمی گفتند و 12 شبانه روز بشماره جشنهاى سال در آنجا بودند و سپس برمی گشتند:
چون کفرشان بخدا و پرستش جز او طولانى شد خدا پیغمبرى از نژاد یهود پسر یعقوب اسرائیلى بدانها فرستاد و مدتى دراز در میان آنها بود و آنها را به خداپرستى و خداشناسى می خواند و چون آنها را در سرکشى و گمراهى سرسخت دید و دعوت او را پذیرا نشدند و عید شهر بزرگشان رسید گفت:
پروردگارا بندگانت از تکذیب من و پرستش تو سر پیچند و به پرستش درختى بىسود و زیان دلدادهاند همه درختهایشان را خشک کن و قدرتت را بدانها بنما بامدادان دیدند همه درختها خشکند بهراس افتادند و بیچاره شدند و دو دسته گردیدند:
یکى گفت:این مردى که خود را فرستاده خداى آسمان و زمین می داند معبودان شما را جادو کرد تا دل بمعبود او دهید و دسته دوم گفتند:نه معبودان شما از نکوهش و بدگوئى این مرد از آنها خشم گرفتند و زیبائى و خرمى خود را زیر پرده کردند تا خشم کنید و انتقام او را بگیرید و اتفاق بر کشتن آن پیغمبر کردند و لولههاى بلند و گشادى از قلع ساختند و مانند گنگ از ته چشمه روى هم سوار کردند و آب چشمه را کشیدند و در ته آن چاهى تنگ دهنه کندند و پیغمبر خود را در آن افکندند و سنگ بزرگى بر دهانه آن نهادند و لولهها را بیرون آوردند و گفتند:اکنون امیدواریم معبودان ما از اینکه بدگوى آنها را کشتیم از ما خشنود شوند ما در زیر بزرگتر همه او را بخاک کردیم و سبزى و خرّمى خود را براى ما بازگردانند چنانچه بود و تا پایان روز ماندند و ناله پیغمبر خود را شنیدند که میگفت: اى آقایم تنگى جا و سختى بلاى مرا مینگرى به ناتوانى و بیچارهگیم رحم کن و جانم را بگیر و دعایم را پس مینداز تا جان داد علیه السّلام.
خدا بجبرئیل فرمود: گمان برند این بندههایم که حلم من آنها را فریفته و از نیرنگ من آسودهاند که جز مرا پرستند با خشمم برابرى توانند و از سلطانم بیرون بمانند چگونه که از نافرمانها انتقام گیرم و از آنها که از کیفرم نترسند سوگند بعزّت و جلالم آنها را عبرت و نکال جهانیان سازم، هنوز در جشن و مراسم عید بودند که بادى سخت و سرخ آنها را بخود آورد تا سرگردان و هراسان شدند و بهم چسبیدند زمین زیر پایشان چون سنگ کبریت شعلهور شد و ابرى سیاه بالاى سرشان آمد و چون گنبدى شراره سوزان بر آنها بارید تا مانند قلع در آتش آب شدند بخدا پناه از خشم و نزول نقمتش و لا قوّة إلاّ باللّٰه العلى العظیم.
بحارالأنوار (جلد 54 تا 63) / ترجمه کمره ای ؛ ج 3 , ص 97