زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

دانلود فایل پی دی اف کتاب های علی نسائی

ایران باستان در ترازو


اقوام سامی؛ بررسی تمدن و فرهنگ


اسلام از نظر اندیشمندان جهان


روزمرگی های ملال آور زندگی

 (نگرشی انتقادی به پاره ای رفتارهای اجتماعی در ایران امروز)

توضیحات نویسنده درباره کتاب ها:

به نام خدا

بنده علی نسائی کفاش و نویسنده اهل کاخک گناباد، از فرصت های فراوانی که رکود و بیکاری در اختیارم گذاشت برای نوشتن چهار عنوان کتاب بهره برده ام.

کتاب اولم به کجا می رویم بوده که پس از مدتی با اصلاحات عمیق تبدیل به کتاب دیگری تحت عنوان روزمرگی های ملال آور زندگی شد و دارای فصول متعددی به شرح زیر است: پیش گفتار اول، پیشگفتار دوم، مقدمه اول، مقدمه دوم، احترام به مشاغل، آنارشیسم اجاره بها، مشتری، فرهنگ دقیقه نود، عجله، نسیه، منت گذاری، وفاداری، بیعانه، درآمد کسبه خرده پا، تکدی گری، تن پروری، کیفیت گریزی و کمیت طلبی، بنایی، دزدی، ترس از کار گروهی، توحید، فرهنگ ترافیک، آزادی، انتقاد، اعتناد بنفس، نه، همه فن حریف بودن ما، کتاب، مردم آزاری، نوبت گریزی و تقدم ستیزی، تبعیض، ضمانت، سرطان مدپرستی، جابجایی اولویت های زندگی، اسراف، بهداشت، گردش گری یا غارت گری؟، جهیزیه، خودخواهی، نتیجه گیری و منابع و مآخذ.

در این اثر که غالبا از تجربه های خود و گاه دیگران استفاده کرده ام، در واقع نقد اجتماعی و فرهنگی  می باشد که کاملا برای امروز ما می تواند بسیار ملموس و در عین حال مفید به فایده بنظر برسد.

کتاب دوم بنده، اسلام از نظر اندیشمندان جهان که واکنشی به گفتمان دین ستیزی بوده و دارای فصول زیر است: پیشگفتار، مقدمه، اسلام، محمد(ص)، قرآن، تشیع، سادات، تعدد زوجات، اخلاق و عقلانیت، ما و غرب و منابع و مآخذ.

 از آنجا که خودم دانش زیادی در  این خصوص نداشتم؛ گزیده ای از سخنان و نوشته های دانشمندان عمدتا اروپایی را در آن درج کرده و در این کتاب  پاسخ های درخوری به اسلام ستیزان داده و از این جهت مهم است که این عزیزان بی طرف بوده اند.

کتاب سوم ، اقوام سامی نیز از آن دسته کتاب هایی ست با رفرنس های متعدد، که اگر در بازار نشر موجود می بود اقدام به نوشتن آن نمی کردم. من در این اثر به عنوان فردی فاقد احساسات ناسیونالیستی دست به قلم برده ام و گفتمان موجود توده ها در خصوص اعراب را به چالش گرفته و ادامه چنین روندی را به حال امت اسلام و حتی خودمان بسیار زیان بار تشخیص داده ام که هم در تقابل آشکار با آموزه های اسلامی ست و هم در تقابا آشکار با حقوق بشر است و نفع همگان در این ست که این افکار را برای همیشه از خود دور کنیم که فوق العاده تنش زا و برخلاف مصالح کشور است.

ایران باستان در ترازو؛ این آخرین کتاب نیز در نوع خودش درخور توجه و تامل است و در قالب ۲۴ فصل نوشته شده؛ مطالبی که معمولا در کتاب های درسی نمی نویسند.

 بنده تاریخ آن دوره مالامال از اغراق را مورد برسی و موشکافی قرار داده و بسیار متاسفم که فقط افراد انگشت شماری اقدام به نوشتن چنین آثاری می کنند و این چند دلیل دارد: یا نویسنده خودش شخصا آرزو اندیش است و یا اینکه به آن نقد دارد ولی صلاح نمی داند که آن را زیر سوال ببرد، یعنی حقیقت را قربانی مصلحت می کند، کاری کافرانه و نابخشودنی که به هیچ وجه موجه نیست. در یک کلام من نشان داده ام که ایران باستان وجود داشته اما تمدنی به این نام تقریبا در تاریخ ثبت نشده است. مطالعه این دوره یعنی تاریخ کشتارها' جنگهای بیشمار و در یک کلام تمدن سوزی و دیگر هیچ!

درباره پدیده مجازی به اسم امید دانا!

امید دانا در کلیپی گفته است که بخاطر رضایت سرویس اطلاعاتی ع سعودی، مسیرش رو به اصطلاح عوض کرد، پشت نظام در آمد و فعالیت های اسلام ستیزانه اش رو متوقف کرد. انچه باعث این تغییر شده در اصل همان افکار باستانگرایانه و عرب ستیزانه اش است. فعالیت هایش رو نه بخاطر رضایت امریکا و غرب و دشمنی شان با ایران و اسلام تغییر داد؛ بلکه تنها رضایت یا سوء استفاده "عربستان" است که باعث تغییر شد. اصل ماجرا همین جاست. دانا بر اثر مطالعه و تحقیق اسلام ستیزی رو متوقف نکرد، بلکه علت چیز دیگری ست: رضایت آنچه عربها را در ذهن شووینیستی و باستانگرایانه نمایندگی می کند یعنی؛ عربستان سعودی.

مهمترین دلیل دشمنی عربستان، وجود ایران در محور مقاومت است. تعبیر بخشی از به اصطلاح ایران گرایان از محور مقاومت، توسعه سرزمینی ایران و بازگشت به مرزهای باستانی شاهنشاهی پیش از اسلام است. این است که نگاه امثال دانا به محور مقاومت و نظام جمهوری اسلامی، نگاهی توسعه محور و تجاوزگرایانه است و تلقی شان در حال حاضر از ولایت فقیه، همان سلطنت است که این بار عمامه جای تاج را گرفته. این قشر از سلطنت طلبان حتی از خاندان پهلوی هم گذر کرده اند چون امیدی به برگشت اش ندارند و فعلا جمهوری اسلامی ست که در نگاه شان، توسعه سرزمینی و قدرت گرفتن ایران رو بهتر به پیش می برد.

  داشتن چنین نگاهی به ج ا، دقیقا چیزی است که غرب و دوستان منطقه ای اش مثل عربستان سعی در تبلیغ و ترویج اش در فضای رسانه ای و کشورهای عراق و سوریه و حتی فلسطین دارند؛ با هدف بدبین کردن مردم و نخبگان آن کشورها به جمهوری اسلامی و متوقف کردن محور مقاومت، و موج سواری روی اختلافات مذهبی و قومی عرب و عجم. 

 دفاع امثال امید دانا از نظام، مهر تاییدی ست بر این ادعای دشمنان محور مقاومت و او دقیقا همین خط تبلیغی را با نگاهی دیگر پیگیری می کند. بخشی از هواداران نظام با همین هدف، سعی در جلب رضایت بخشی از جامعه بوسیله تحریک احساسات ناسیونالیستی شان دارند. چرخش دانا به این سمت هم بهترین فرصت برای یارکشی شان در مقابل بخشی از جریان اپوزیسیون و سلبریتی ها در فجازی است.

شاید در کوتاه مدت این یارکشی ها به نفع بخشی از  جریان رسانه ای نظام باشد، اما سرمایه گذاری روی امید دانا، سرمایه گذاری خوبی نیست. چون نگاه اجتماعی و فرهنگی اش با اصول نظام ج ا، شاید در برخی از جنبه ها هم پوشانی داشته باشد، اما در کل اختلاف مبنایی جدی دارد با نظامی که خود را امت گرا و غیر قومی می داند. دانا حتی در سیاست داخلی هم به ضرر جامعه ایرانی و نظام حاکم است، چون بدلیل رسوب افکار رضاخانی و پان ایرانیستی/فارسیستی، نگاه اش به تاریخ و فرهنگ اقوام ساکن ایران، همان نگاه یکسان سازِ منکر کثرت فرهنگی اجتماعی، و نگاهی سرکوبگر و ضد هویت اقوام است. این بنیادگرایی از نوع ملی یا قومی، مهمترین عامل تحریک گسل های قومی در ایران می باشد.

درباره تاریخ عبادان و آبادان/بخش دوم

بخش اول «از جمله شهرهایی که در این دوره یعنی از ۱۸۹۷ تا ۱۹۲۵ مجدداً احیا شد و رونقی بیش از گذشته بافت شهر عَبّادان است. این شهر با احداث پالایشگاه در سال ۱۹۰۹ میلادی (۱۳۲۷ ه.ق و ۱۲۸۸ش) در مسیری تازه قرار گرفت و از آن چنان وضعیتی برخوردار شد که پس از چند دهه مهمترین شهر ایالت شد.

بر خلاف تصور و پنداشت عامه عبادان شهری قدیمی است و قدمت آن به پیش از اسلام و به قولی به سال ها یا سده های نخستین پیدایش دین مسیحیت یعنی نزدیک به ۱۸۰۰ سال پیش باز می گردد. از آنجا که در رژیم پهلوی انجام هرگونه پژوهش تاریخی در خصوص این خطه ممنوع بود و کتب و نشریات رسمی و غیررسمی، سیاست و برنامه ی خاصی را در این خصوص دنبال می کردند، از این رو نه تنها پژوهش های تاریخی، بلکه حتی پژوهش های جغرافیای تاریخی نیز در این خصوص انجام نشده و عوام و اکثر قریب به اتفاق دانش آموختگان و حتی اهل علم، شناخت درست و صحیحی از تاریخ شهر عبادان نداشتند. آنها بر این پنداشت بوده و هستند که شهر عبادان با احداث پالایشگاه به سال ۱۹۰۹ احداث شد و پیش از آن تاریخ یا پیشینه ای نداشته است.

بطلمیوس جغرافیدان و اخترشناس نامی یونان که در حدود سده ی دوم میلادی می زیست، عبادان را در اقلیم سوم با طول هفتاد و پنج درجه و ربع و عرض سی و یک درجه توصیف می کند. این سخن بیانگر قدمت این شهر است که به سده ی اول و دوم میلادی می رسد، علاوه بر این سخن پیامبر اکرم حضرت محمد (ص) نیز مؤید قدمت این شهر است. (حمدالله مستوفی؛ «تاریخ گزیده»، صص763-762

در خصوص وجه تسمیه عَبّادان تقریبا همه ی جغرافیدانان و نویسندگان جغرافیای تاریخی، آن را به عباد بن حصین نسبت می دهند که در زمان حجاج بن یوسف ثقفی در این خطه مسکن گزید و به آبادانی و عمران آن پرداخت. علت اصلی بیان این سخن، نوشته ابن کلبی است. بر اساس این نوشته اولین کسی که در عبادان مسکن اختیار کرد همانا عباد بن حصین است.(یاقوت حموی ج چهارم ص74)

از آنجا که حجاج بن یوسف ثقفی و همچنین عباد بن حصین در قرن دوم هجری میزیستند و بطلمیوس قرنها پیش از این مختصات عبادان را ذکر کرده و پیامبر اکرم نیز از عبادان یاد کرده است، پیداست که بنای شهر و وجه تسمیه آن به قرنها پیش از عباد بن حصین بازمی گردد. دلیل و گواه دیگر در تأیید سخن فوق فرمان عمربن خطاب (وفات سال ۲۳ هجری قمری) است که از نظر زمانی مقدم بر زمان عباد بن حصین است. او در فرمان خود به والی بصره، عبادان را جزء ایالت بصره دانسته و اداره آن را به والی بصره محول می کند.(ابن الفقیه، البلدان ص390) به همین دلیل عبد المسیح أنطاکی معتقد است که نام عبادان پیش از اینها بر این شهر اطلاق می شده است.(توطئه الریاض الخزعلیه ص33) عَبَّاد به معنی افراد بسیار عبادت کننده است و از آنجا که در این شهر مردمانی عابد و پارسا می زیستند و از طریق نذورات روزگار می گذراندند (یاقوت حموی)، لذا آن را عبادان نامیدند. در خصوص افزودن «ان» نیز این شیوه مرسوم مردم بصره بوده که به هنگام نامگذاری شهر یا روستایی به نام شخص، به آخر آن «ان» می افزودند، چنان که روستای زیادان منسوب به زیاد بن ابیه و روستای عبداللبان منسوب به عبدالله و روستای بلالان منسوب به بلال بن أبی بُردة در حوالی بصره به همین شیوه نامگذاری شده اند.(یاقوت حموی)1

مقدسی جغرافیدان و سیاح معروف قرن چهارم هجری که به عبادان آمده، مردم آن را عباد و صالح2 توصیف کرده و از قول پیامبر اکرم این سخن را نقل میکند که هر کس از شما اگر به عبادان رسید آنجا منزل اختیار کند، چون گِل [خاک] آن از گِل [خاک] بیت المقدس است که در زمان نوح پیامبر، طوفان نوح آن گِل [خاک] را به اینجا آورده است.(مقدسی/ احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم ص118)

ابن بطوطه، سیاح معروف قرن هشتم هجری قمری که به عبادان سفر کرده، آن را قریه بزرگی با معابد و مساجد فراوان توصیف می کند، و بر ساحل دریا مقامی است که آن را به خضر و الیاس علیهم السلام نسبت می دهند و رو به روی مقام، خانقاهی است که چهار تن درویش با فرزندان خود، خدمت تکیه و خانقاه را بر عهده دارند و گذران آنها از نذوراتی است که از مردم می رسد.(رحلة ابن بطوطة/ص117-118)

همین سخن را زکریا بن محمد بن محمود قزوینی تأیید کرده است. او می نویسد مرقد امامزاده ها، خانقاه صوفیان و تکایای درویشان است، زوار از هر سوی و کنار به زیارت می آیند. (همان ص89)
نوشته های جغرافیدانان و سیاحان معروف بیانگر این امر است که عبادان شهر عبادت کنندگان و صالحان بوده و تأییدی است بر این که نام عَبادان از عَباد به معنای عبادت کنندگان اخذ شده است. عبدالمسیح انطاکی نیز وجه تسمیه عبادان را به دلیل وجود عبادت کنندگان و مومنان می داند.
یاقوت حموی در توصیف عبادان خاطر نشان می سازد که عبادان جزیره ای است میان دو رود (میان رودان) که در آن زیارتگاه ها، خانقاه ها و رباطات وجود دارد، شوره زاری است بی حاصل که آب آن شور است. مردم آن تارک دنیا بوده و از محل نذورات روزگار می گذرانند، در آن زیارتگاه حضرت علی (ع) است، در فصل زیارت، مردم اطراف به قصد زیارت آنجا آمده، در خصوص کرامات آن سخنان تأیید نشده ای بر زبانها جاری است. 3
مقدسی خاطرنشان می سازد که عبادان شهری است که در جزیره قرار دارد و پس از آن شهر یا روستایی نیست.این سخن تأییدی است بر موقعیت فعلی شهر عبادان که منطبق بر موقعیت قبلی آن است.
ابن خردادبه نیز که در قرن دوم هجری میزیسته موقعیت جغرافیایی عبادان را به نحوی توصیف می کند که با موقعیت فعلی آن انطباق دارد و فاصله بصره تا عبادان را دوازده فرسخ می داند. (المسالک و الممالک ص60) نویسنده کتاب الروض المعطار فی خبر الامطار نیز ضمن تأیید فاصله بین بصره تا عبادان، بوریا و حصیر این شهر را معروف می داند که از نیزارهای آن تهیه می شد. (حمیری ص407) توصیف یاقوت حموی نیز از موقعیت جغرافیایی شهر عبادان با موقعیت فعلی شهر همخوانی دارد. یاقوت پس از شرح این موقعیت خاطرنشان می شود که عبادان در جزیره ای در منتهی الیه خشکی واقع است و آن را آبهای دجله از دو طرف احاطه کرده است، به همین دلیل «عجم» آن را «میان رودان» می نامند. (یاقوت حموی)
شهر عبادان در دوره عباسی شهر آباد و پر رونقی بود و تنی چند از دانشمندان را در خود پرورش داد. (انطاکی ص34)از آن جمله محدث معروف ابوبکر احمد بن سلیمان العبادانی متولد اول رجب سال ۲۴۸ ه.ق، قاضی ابوشجاع احمدبن الحسن الشافعی العبادانی متولد سال ۴۳۴ ه.ق و سیاح معروف حسن بن سعید العبادانی المقری و محدث طاهر جعفر بن محمد عبادانی متوفی به سال ۴۹۳ ه ق از علمای عبادان بودند.(الذهبی، سیراعلام النبلا ص41)
شاعر معروف ناصر خسرو نیز در مراجعت از سفر حج (در سال های۴۴۴-۴۳۷ه.ق) از بصره به عبادان آمده و از این شهر مسیر بازگشت خود را دنبال کرد. او همانند سایرین از حصیر عبادانی یاد می کند. پیش از او نیز ابن حوقل که در قرن چهارم می زیست در کتاب خود از عبادان نام برده است. (ابن حوقل/ذیل عنوان عراق ص214).»
«...پس از چیرگی رضاخان بر شیخ[خزعل] به سال 1304 ه.ش و اسارت شیخ خزعل به تهران، نام عبادان تا ده سال همچنان بر این شهر اطلاع می شد، ده سال بعد یعنی در سال 1314 ه.ش بر اساس مصوبه دولت رضاشاه نام عبادان به آبادان تغییر یافت.(محمد معین، فرهنگ معین ذیل عنوان آبادان)»
پاورقی
1-در زبان عربی و در جمع تکسیر، صیغه جمع بسیاری از واژگان با افزودن «ان» است مانند بیضان که جمع بیض است و به معنی مردمان سفید یا سفیدپوستان است، یا سودان که جمع سود است و سود نیز جمع أسود به معنی سیاه است، در چنین حالتی سودان جمع جمع أسود است و همان طوری که می دانید نام کشور بزرگ در افریقا است.
2-به معنی بسیار عبادت کنندگان و نیکوکاران است 
3-در اینجا لازمست به نوشته ای اشاره کرد که برخی افراد مغرض با ناآگاه آن را نقل می کنند. این نوشته منسوب است به شخصی به نام بهرام فروشی، آقای فروشی به منظور توجیه اقدامات حکومت رضاخانی و با قصد و غرض خاص و با روشی کاملا غیرعلمی، سخنان بی پایه و اساسی در باره وجه تسمیه عبادان به رشته تحریر در آورده و این سخن او خوراک آن دسته از افرادی شده که در سخنان و نوشته های آنها نه حقایق تاریخی جایی دارد و نه پژوهش های علمی و آکادمیک.
اینگونه اظهار نظرها بی پایه و اساس بوده و فاقد هرگونه اعتبار و سندیت تاریخی است. در غیر علمی و غیر تاریخی بودن این سخن همین بس که او برای اثبات صحت اصطلاح «من درآوردی» خویش حتی قادر نیست یک منبع با مأخذ تاریخی معتبر ارائه کند که نام «من آوردی» ایشان در آن آمده باشد.
4- مقدسی می گوید: «عبادان مدینة فی جزیرة لیس وراءها بلد و لا قربة»، همان صفحه. این سخن در فرهنگ عامه مردم عراق نیز به صورت دیگر ظاهر شده و می گویند «ما بعد عَبّادان قریة» عبد المسیح انطاکی، همان، ص ۳۴.
مراد و منظور از «مابعد عبادان قریة» حد بالا و بالاترین حد چیزی است، یعنی آخر چیزی و منتهی الیه آن. منوچهری دامغانی شاعر دوره غزنوی نیز سخن مزبور را که به صورتمثل در آمده در قالب شعر گفته است:
بر فراز همت او نیست جای    نیست آن سوتر ز عبادان دهی
دکتر عبدالنبی قیم/فراز و فرود شیخ خزعل/صص341-344
تکمیلی؛ به نقل از کانال فضای سیاست و سیاستِ فضا
عبادان، آبادان، و دیگر نام‌ها:
فردی در توییتر ادعا کرده است که «نام «آبادان» در آثار پیش از اسلام بمانند کتاب ۱۸۵۰ ساله جغرافیای بطلمیوس و یا در اثر Marcian of Heraclea جغرافیدان قرن ۴ میلادی، به شکل «آپفادانا» و «آپفانا» ثبت شده
در زبان عربی به شکل عبادان معرب شده از سال ۱۳۱۴ خورشیدی نام درست «آبادان» بعنوان نام رسمی و دیوانی بکار می‌رود».
این اما تحریف تاریخ است. بطلمیوس در کتابش دو جا به Apphadana اشاره کرده که هر دو ذیل بخش «بین‌النهرین» هستند و نه مدیا یا پرشیا. او حدودِ جغرافیایی بین‌النهرین را به طور مشخص بیان کرده و طبق آن آپفادانا اساسن در فاصله‌ای زیاد از آبادان امروزی قرار دارد.
رشته توییتم در همین ارتباط را اینجا می‌توانید بخوانید.

درباره تاریخ عبادان و آبادان/بخش اول

پس از رخداد تلخ ریزش متروپل در آبادان، این شهر شاهد اعتراضات و تجمعاتی بود که در بیشتر آنها مردم نام "عبادان" را در قالب شعر و شعار و پایکوبیِ عربی بکار می برند. همین نام بردن از نام تاریخیِ این شهر در قالب این شعارها، باعث شده تا برخی تنگ نظران و کسانی که تاریخ و جامعه را فقط از دریچه خاص و انحصار گرایانه خود می نگرند، با جو سازی، فرافکنی و برچسب پراکنی های معمول, که بدان خو گرفته اند، مردم معترض و داغدیده را،-احتمالا برای امنیتی کردن فضا- به تجزیه طلبی، قومگرایی و خط گرفتن از اجانب متهم بکنند. برچسب هایی که اسم رمز سرکوب اجتماعی فرهنگی و... است. ما نمی دانیم با چه زبانی به این جماعت تفهیم کنیم که نام بسیاری از شهرها و مناطق، پس از دوره رضاشاهی تبدیل به نام های فعلی شد، و هنوز مردم بومی شهرهای مثلا آبادان و خرمشهر و شادگان در مکالمات بین خود از نام های عبادان و محمره و فلاحیه استفاده می کنند، مگر در هنگام تکلم با یک غیر عرب. استفاده و تاکید بر نام های تاریخی و اصیل، احترام به تاریخ و هویت اقوام است و نباید حساسیت منفی و جبهه گیری در پی داشته باشد. ایران جغرافیایی ست با اقوام و هویت های گوناگون؛ که هر کدام تاریخ، هویت، فولکلور و فرهنگ خاص خود را دارد. تلاشی که در راستای یکسان سازی فرهنگی و زبانی در حکومت پهلوی شروع شد، شکست خورده است و اصرار بر آن فقط واگرایی ها را بیشتر می کند. این سیاست بود که باعث رواج آنچه قوم گرایی می نامند گشت. آریایی گری و پان ایرانیسم/فارسیسم، باعث بروز به اصطلاح پان ترکیسم،عربیسم و ...شده و می شود. این یک اصل جامعه شناختی ست که سرکوب یک هویت یا هویت هایی، باعث بازتولید نوع دیگری از ناسیونالیسم -با تندروی های خاص خودش-  می شود، و این هویت یابی یا بازسازی هویتی، همیشه در تقابل با هویتی ست که سعی دارند به هر طریقی آنرا ترویج و فراگیر کنند، تا هویت های اقلیت یا غیر خود را به حاشیه ببرند. این است که دیگر ارائه روایتی رسمی و مبتنی بر ایدئولوژی دولتی از تاریخ مورد قبول اقوام و نخبگان شان نیست. 

باید ایران متکثر فرهنگی را به رسمیت شناخت، و هر که دیدگاه اش به تاریخ و فرهنگ و هویت، متفاوت است با نگاه کسی که انگاره های رسمی -و ناسیونالیستی-برای اش حکم تابو دارد، نباید عامل تفرقه و مُخِل اتحاد و یکپارچگی شناخته شود. همیشه آنچه رسمی و اکثریت-اعم از عوام و خواص عموما رمانتیک- پشتیبان اش هست، لزوما بر حق نیست. نباید برساخته های اجتماعی و ذهنی خود را، معیار و میزانی برای قضاوت و ارزش گذاریِ سایر اندیشه ها و مولفه های هویتی تاریخی اجتماعی و فرهنگی دیگران قرار داد.  یکپارچگی و اتحاد حقیقی، با احترام و به رسمیت شناختن و پذیرش تفاوت هاست که حاصل می شود و گرنه انکار و سرکوب هویت طلبان با هر عنوان و روشی، تنها پاک کردن صورت مسئله است و نگه داشتن آتش در زیر خاکستر. از آن  جمله است نام های تاریخی شهرهایی که اکنون نام شان تغییر یافته و تاکید بر نام های اصیل شان در اجتماعات مردمی. این اصرار بر نام بردن اسامی بومی و اصیل، تاکیدی ست بر هویت مردمان بومی ست و نشانی از هویت طلبی، و مطالبات به محاق رفته اجتماعی فرهنگی و اقتصادی. 

این مسئله بهانه ای شد تا تاریخ نام عبادان یا آبادان را به نقل از کتاب فراز و فرود شیخ خزعل نقل کنم (به همراه عکس نوشته هایی از شعرایی مثل سعدی و مولوی که "عبادان" گفته اند و خدا را شکر که به اینها نمی شود برچسب برهم زننده یکپارچگی ایرانیان زد!)، تا افرادی که با تاریخ "عبادان" ناآشنایند، تحت تاثیر شیادانی که تخیلات شان را به اسم تاریخ در قالب واژه های خودساخته ای مثل اوپاتان و ...جا می زنند، قرار نگیرند. گرچه برای متعصبان، اگر ماشین زمان هم اختراع شود تا با آن به هزاره های گذشته سفر کنند نقل از فلان کتاب و مقاله بی ثمر است و ترجیح می دهند آنچه دوست دارند را بپذیرند.

 یک نکته: در ویکی پدیای فارسی که جولانگاه باستانگرایان و ناسیونالیستهای افراطی شده، به نقل از "بهرام فره وشی" نامی،- همین فامیل اش نمایانگر معلوم الحال بودن خود و نوشته هایش هست!- آمده که بطلیمیوس عبادان را، آپفادانا ذکر کرده و عبادان، معرب اش است! این در حالی ست که همه مورخان بعد از اسلام، عبادان ذکر کردند و نامی از آنچه بطلمیوس آورده، نبرده اند. اگر فرض را بر صحت استناد به بطلمیوس بگذاریم، باید گفت که آنچه او گفته چرا یونانیزه شده عبادان نباشد؟! اکثریت قریب به اتفاق مورخان دوره اسلامی، ریشه عبادان را به شخص یا اشخاصی نسبت داده اند -صفت عباد بمعنی عبادت کننده، یا نام یک شخص: حصین بن عباد-، نه مثل فره وشی که آنرا به موقعیت جغرافیایی و ساحلی منتسب می کند تا ریشه عربی و دموگرافی نژادی آنرا انکار بکند. با توجه به اینکه این شخص دارای افکار و اغراض نژادی و عرب ستیزانه- باستانگرایانه است، آنچه گفته در قیاس با مورخان و جغرافیدانان گذشته، فاقد اعتبار است. در این مقاله گفته هایش نقد شده است.

تاریخچه نام عبادان/آبادان در پست بعدی


تا سال ١٣٣٠ ش نیز نام عبادان و محمره در کتاب هاى درسى - ولو در پرانتز - ذکر مى شد. مثل این کتاب  'جغرافیاى اقتصادى' سال چهارم دبیرستان هاى ایران تالیف عباس اقبال 

رابطه زبان فارسی با زبانهای محلی/رضا براهنی

«...یک مسأله اساسی،  موضوع رابطه زبان فارسی با زبانهای محلی است. زبان رسمی ایران، زبان فارسی است این درست و بر حق است و کسی هم اگر منکر شد بدهید حلق آویزش بکنند. ولی شما نمی توانید منکر زبان های محلی آذربایجان و کردستان و گیلان و مازندران بشوید. مثالش را از آذربایجان میدهم تا اگر به کسی برخورد، همان کس خودم باشم. زبان مادری یک آذربایجانی، فارسی نیست بلکه ترکی است، حالا خواهید گفت، نه! ترکی نیست، بلکه آذری است. من که هم زبان ترکی عثمانی می دانم و هم زبان ترکی آذربایجانی، بشما می گویم که زبان ترکی عثمانی ترکی قفقازی و ترکی تبریزی، و ترکی ترکان ساکن تهران، با فرقهای بسیار ناچیز، تقریبا یکی است، ولی چون ترک تبریزی و ترک تهرانی، زبانش را بصورت مکتوب ندیده و فقط بصورت شفاهی و سینه به سینه آموخته است، کلمات زبانش سائیده شده و حتی در بعضی موارد یک کلمه تبدیل به یک صدا شده است؛ و موقعی که کلمه بطور کامل نوشته نشد و در نتیجه بطور کامل بر زبان رانده نشد تبدیل به صدا می شود و در نتیجه تا حدودی زشت می شود و شاید شما حق دارید بگوئید که ترکی آذربایجانی زبانی است زشت! ولی شما حق ندارید بگوئید که ترکی، زبانی است زشت، بدلیل اینکه شما که در شیفتگی من به زبان فارسی تردیدی بخود راه نمی دهید، قبول کنید که زبان ترکی عثمانی، بهمان اندازه زبان فارسی و فرانسه، زیبا و پر آهنگ است. و این را هم بدانید که اگر فارسی و فرانسه هم بصورت مکتوب در نیایند، آنها هم زیبائی و آهنگ خود را، بشکلی که اکنون دارند، از دست خواهند داد و بهمان اندازه ترکی آذربایجانی یک برتقال فروش که شما فکر می کنید زشت است زشت خواهند شد. و هم چنین اگر ترکان ترکیه حق نوشتن زبان خود را نداشته باشند پس از حدود نیم قرن زبانشان تبدیل بهمان ترکی آذربایجانی ما خواهد شد. ولی شما ممکن است نپذیرید که این ترکی است. گردن من از مو نازکتر است: گفته شما را می پذیرم و می گویم که این زبان بهر اسمی که خوانده شود. فارسی نیست و زبانی دیگر است. بس شما در راه در پیش دارید؛ یکی اینکه بدانید و هر بچه ای را که در یک خانواده ترک متولد می شود از آن خانواده بگیرید و بسپارید بدست یک خانواده فارسی زبان و با بسپارید به یک موسسه جامعی که همه را فارسی زبان تربیت بکنند و بدین ترتیب اجازه ندهید که هفت هشت میلیون نفر از مردم ایران، اول یک زبان زشت! یاد بگیرند و بعد بعلت عادت کردن به زشتی آن زبان، نتوانند فارسی شیرین و زیبای شما را تکلم کنند ولی من میدانم که شما وسایل کافی برای این استحاله سرتاسری را در اختیار ندارید. بس بیائید راه دوم را بپذیرید. یعنی به اینان اجازه دهید که زبان خود را بصورت مکتوب هم یاد بگیرند . و البته با الفبای فارسی - اینان که بنا چار زبان خود را بصورت شفاهی یاد می گیرند، چه مانعی دارد که بصورت کتبی هم یاد بگیرند؛ این را بدانید که ترک تبریزی باینوسیله نه ترک قفقازی خواهد شد و نه ترک عثمانی؛ بهمانگونه که ترک قفقازی و ترک عثمانی، ترک ایرانی نیستند و نخواهند شد. ترک ایرانی، بهر صورت، ایرانی خواهد ماند؛ چرا که او بالاخره هم با ترک عثمانی در گذشته مبارزه کرده و هم بدست ستارخان پرچم روس را پائین کشیده، برای تمام مردم ایران، در راه گرفتن مشروطه جان فشانده است. و تازه در آن موقع، ترکی فقط یک زبان شفاهی نبود، مکتوب هم بود و اگر قرار میشد که بوسیله ترکی مکتوب به ایران خیانت شود، در همان زمان می شد، که میدانید نشده است. بعلاوه اگر شما فکر می کنید که اگر این زبان مکتوب بماند ممکن است از خارج خطراتی برای امنیت و تمامیت ارضی کشور ایجاد شود، میدانید که بدلیل وجود این همه سازمان جهانی و منطقه ای و اینهمه دوستی در مرزهای شمالی چنین چیزی از محالات است. وانگهی اگر قرار بر این می شد که بدلیل اشتراکها و یا شباهت های زبانی، کشوری بدنبال تسخیر کشوری دیگر باشد، شما باید افغانستان و تاجیکستان را اشغال بکنید و فارسی زبانان پاکستان هم باید از شما دعوت کنند که آنها را از بوغ حکومت پاکستان نجات دهید! 
 پس شما می توانید با خیال راحت اجازه دهید که مردم آذربایجان، زبان خود را بصورت مکتوب و با الفبای فارسی یاد بگیرند. همانطور که در مورد کردها و سایر اقوام هم چنین اجازه ای می توانید بدهید. منتها باید فکری به زبان فارسی اینان هم بکنید. باین معنی که کتابهای درسی که برای تهرانی ها یا شیرازیها با مشهدی ها نوشته می شود بدرد ایشان نمی خورد. باید کتابهای درسی اینان با در نظر گرفتن موقعیت زبان اولشان نوشته شود باید فشرده تر و جامع تر باشد تا شاگرد موقعی که کلاس های ابتدائی را پشت سر گذاشته بتواند از فارسی، باندازه یک فارسی زبان استفاده کند. می توانید در این مورد از اشتراکهای دستوری و ساختمانی زبانهای محلی با زبان فارسی استفاده بکنید، نباید گذاشت که یک ترک یا کرد یا گیلک با کینه زبان فارسی را یاد بگیرد. اگر در او شور و حال کافی برای یادگیری ایجاد کنید و اگر به او بفهمانید که فرهنگی بسیار غنی در زبان فارسی نهفته است که یاد گرفتنش بشریت را از نظر بینش عاطفی و فکری جلو می برد و انسان شرقی را شکوه و اعلام می بخشد. او خود بخود عاشق زبان فارسی خواهد شد، مخصوصا که از نظر دینی، ملی و هدفهای انسانی خودش را بهیچ وجه جدا از ایران نمیداند ایستاد تا ویزای مهاجرت بگیرد.»
 «... نباید کتابهای درسی برای تمام مناطق کشور یکسان باشد؛ باید برای اهالی مناطقی که زبان فارسی، زبان مادریشان نیست، کتابهای درسی از نوعی دیگر نوشته شود؛ در غیر این صورت کتابهای درسی بضرر اهالی این مناطق است و آنها را نسبت به فارسی زبانان، خود بخود، عقب مانده بار می آورد و آنوقت اهالی محترم تهران، شب و روز، مردم شهرستانها، بویژه کردها و ترکها و شمالی ها را مسخره میکنند که ولش کن بابا، ترکه، رشتیه، سقزیه، که لابد یعنی، خره، احمقه، قاطر و استره. این کثافتکاریهای نژادی - که در واقع نژادی هم نیست و بیشتر زبانی است . فقط موقعی از میان برخواهد خاست که به ترک و گیلک و کرد، زبان فارسی، با اصول و موازین صحیح و جدید آموخته شود و با این فکر که این زبان مادری نیست که بدانها یاد داده می شود، بلکه زبانی است که در کنار زبان مادری، زبان رسمی و حکومتی است و باید هم آموخته شود.»
دکتر رضا براهنی/تاریخ مذکر-چاپ1363/ ص107-111