زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

درآمدی بر نظریه هویتی انقلاب اسلامی و توسعه در گفتگو با سید جواد میری

توسعه به‌مثابه غربی سازی و مبارزه با توسعه هر دو خطرناک هستند

گروه جامعه و اقتصاد «سدید»؛ دولت سازی و ملت‌ سازی به عنوان دو پروژه کلان طی چند قرن گذشته مواجهه گروه‌ های اجتماعی با یکدیگر را دگرگون کرده است. کشور ما نیز ابتدا از دوره صفویه وارد فضای ملت‌ سازی شده و بعد از انقلاب مشروطه نیز مجدد تحولات گسترده‌ای را در این زمینه شاهد بود. طرح ایده‌ ایران در ادبیات پهلوی تأثیرات گوناگونی در روابط میان قومیت‌ ها و حاکمیت گذاشت. در این بخش تلاش داریم تا در گفتگو با دکتر سید جواد میری، عضو هیئت‌ علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ضمن بررسی تطورات نظریه هویت انقلاب اسلامی، نقش آن بر مناسبات میان گروه‌ های اجتماعی و قومیت‌ ها را بسنجیم.

 

انقلاب اسلامی، از امت سازی تا ایرانشهری

چهل‌وپنج سال است که از عمر انقلاب ما می‌گذرد، در این برهه ایده‌های متفاوتی پیرامون نظریه هویت انقلاب طرح‌شده است، به عنوان سؤال نخست شما تطورات نظریه هویت انقلاب و نسبت آن بر فضای اقوام و اقلیت‌ها را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

میری: من تصور می‌کنم پیش از اینکه نسبت میان نظریه هویتی انقلاب و مباحث قومی را بسنجیم، چند نکته مفهومی را باید از یکدیگر تمییز دهیم تا بدانیم در چه ساحتی بحث می‌کنیم. ما یک بحث انقلاب را داریم بدون هیچ پسوند و پیشوندی؛ انقلابی که در سال ۱۳۵۷ در ایران رخ داد، یک پلتفرم سیاسی ایجاد کرد که در آن پلتفرم جریان‌های گوناگونی وجود داشتند. همه این جریان‌ها به انحصار قدرت در سلسله پهلوی که اجازه ظهور و بروز پیدا کردن جریان‌های گوناگون سیاسی و تبلور یافتن آنان به معنای دموکراتیک کلمه را نمی‌داد، معترض بودند. این اعتراض پس از ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شدت گرفت و در یک دوره بعد از ۱۵ خرداد ۱۳۴۲ به صورت زیر زمینی پیش رفت. فضای جهانی هم ازآنجایی‌که فضای جنبش‌های چپ مارکسیستی و کمونیستی، مبارزات شهری و مسلحانه بود، چون اجازه ظهور و بروز اعتراضات و تکثر‌ها در سازوکار قدرت را نداشت، به صورت زیر زمینی ادامه پیدا کرده و تبدیل شد به خانه‌های تیمی و مبارزات کوچه به کوچه که سیاهکل در سال ۱۳۴۹ یک نمونه کلاسیک آن بود. در این زمینه خانه‌های تیمی را هم که سازمان مجاهدین خلق تشکیل دادند و بعد آرام آرام انقلاب جنبش‌های دیگری را هم درگیر کرد.

سال ۱۳۵۷ تبلور این نارضایتی بنیادین مردم یا مشخصاً نیرو‌های سیاسی از سازوکار قدرت بود که به دنبال برساخت یا پی‌ریزی یک جامعه آزاد و عادلانه بودند. اما اتفاقی که از ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ تا ۱۲ بهمن همان سال رخ داد این بود که جریانی به دلیل بافت قدرت اجتماعی و جایگاه ویژه طبقه روحانیت شیعه و بعد سازوکاری که حداقل پانصد سال عقبه تشکیلاتی داشت از زمان صفویه، توانست مرجعیتی در بین نیرو‌های انقلابی حتی با رویکرد‌های غیردینی ایجاد کند؛ لذا مرجعیت سیاسی آیت‌الله خمینی که حتی بعداً کسانی مانند توده‌ای‌ها، جبهه ملی و... به ایشان امام می‌گفتند. این امامت سیاسی که همراه بود با زیرسازی مفهومی که شخصیت‌هایی همچون شریعتی و دیگران در حسینیه ارشاد با مقوله‌هایی همچون امت و امامت انجام داده بودند و امت و امامت را نه فقط به مثابه یک رابطه معنوی در ۱۴۰۰ سال پیش بلکه این نظریه را به عنوان یک فلسفه سیاسی معاصر طرح کردند، فضا را آماده کرد تا مرجعیت شیعی، آیت‌الله خمینی، امامت سیاسی را هم به دست بگیرد. اینجا بود که این جریان روایت خود از انقلاب را به عنوان تنها روایت طرح کرد و با پیروزی انقلاب در بین ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ تا ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ ما شاهد ظهور یک گفتمان غالبی شدیم با عنوان گفتمان نظام جمهوری اسلامی و بعد روایت از صحنه هم دیگر روایت انقلاب نبود بلکه همه‌جا روایت انقلاب اسلامی گفته می‌شد، گویی کلا هم همه دنبال انقلاب اسلامی بودند.

اما نتیجه‌ای که می‌خواهیم بگیریم این است که تأسیس نظام جمهوری اسلامی و بعد تبدیل مرجعیت سیاسی به یک ساخت دینی، تبعاتی را ایجاد کرد. طبقه روحانیت دیگر صرفاً یک عامل فرهنگی نبود بلکه مقوله سیاست هم به آن افزوده شد و آنان را می‌توانستید یک طبقه حاکمه و سیاسی بدانید. در چنین فضایی ما یک بند‌هایی به قانون اساسی اضافه کردیم که شاکله قانون به سمت این رفت که ما یک امت واحده هستیم. یعنی گفتمان از ملت-دولت بیرون آمده و به سمت گفتمان امت واحده سوق پیدا کرد. بماند که در همین ایده امتی که از مفهوم ایران پیدا شد یک سری بند‌هایی بود که نشان می‌داد بحث تضاد سنت و مدرنیته هنوز نتوانسته است پاسخ بگیرد. برای نمونه می‌گویم انتخابات نخست ریاست جمهوری، فردی به عنوان جلال‌الدین فارسی به عنوان کاندیدای ریاست جمهوری مطرح می‌شود. خب ایشان فرد خیلی مطرحی هم بوده و عقبه انقلاب داشته، در مبارزات فلسطین و درگیری با اسرائیل حضور فعالی هم داشت. ازجمله دلایلی که او را از کاندیداتوری کنار می‌گذارند این است که شائبه‌ای ایجاد می‌شود یکی از والدین ایشان اهل افغانستان است و می‌گویند کسی که می‌خواهد پست ریاست جمهوری را بگیرد باید ایرانی‌الاصل باشد. از همان ابتدا این تضاد شروع می‌شود که امت واحده بر روی مفهوم دین که اسلام است قرار گرفته، اما در ساخت قدرت بحث ملیت به معنای جدید کلمه مطرح می‌شود. امت مثابه یک مفهوم مثلاً برآمده از سنت است و ناسیونالیسم به مثابه یک مفهوم برآمده از تجدد است که وقتی در تقابل با هم قرار می‌گیرند سازوکار قدرت می‌رود به سمت اینکه عرف جامعه یا عالمیت جدید به رسمیت شناخته می‌شود.

اما این تضاد‌ها خیلی برجسته نبود تا اینکه بعد از پایان دفاع مقدس شما می‌بینید آرام آرام تعاریف جدیدی وارد سازوکار قدرت می‌شود و این تعاریف جدید مسئله ناسیونالیسم یا ملیت را به عنوان جایگزین نظریه امت اسلامی طرح می‌کند. اوج این قضیه در اواخر دهه هشتاد و مکتب ایران است که آقای احمدی‌نژاد و... طرح می‌کنند. در دهه نود هم شما کاملاً سیطره گفتمان ناسیونالیسم باستان گرا یا نوباستان گرا را دارید که به‌نوعی خواسته یا ناخواسته سخنگوی آن دکتر سیدجواد طباطبایی می‌شود و می‌خواهد سازوکار قدرت را از خود متأثر کند. تا حدودی هم به نظر من موفق بود و ارکان‌های مهم حاکمیتی ذیل این گفتمان قرار می‌گیرند و حتی افراد بسیار مهمی مانند آقای حداد عادل هم که در ساخت قدرت قرارگرفته‌اند و بازسازی ایدئولوژیک قدرت را می‌خواهند انجام دهند، تحت تأثیر این گفتمان ناسیونالیسم، با برجسته کردن زبان فارسی به عنوان زبان تمامی ایرانیان به دنبال هویت‌یابی بودند.

شما درواقع یک ایران موجود دارید و یک طرحی ذهنی از ایران که درواقع دوست دارید ایران این‌گونه باشد. برای مثال در زمان قبل از انقلاب، محمود افشار، پورداوود یا عباس اقبال آشتیانی یک ذهنیتی از ایران داشتند که این ایران اصیل، یک ایرانی است که در باستان زبان آن پهلوی بوده، یا مثلاً خط خاصی داشته، دین آن‌هم زرتشتی بوده و غیر آن هرچه اضافه‌شده نا اصیل است و ما باید برگردیم به آن خلوص سابق که این را در دوران پهلوی اول مشخصاً و در دوران پهلوی دوم هم می‌بینیم. مثلاً زبان‌ها طبقه‌بندی امنیتی می‌شوند. برای نمونه عباس اقبال آشتیانی زبان ترکی و زبان عربی را به عنوان زبان‌های خطرناک طبقه‌بندی می‌کند و کردی را هم درست است که اصلش ایرانی است، اما ازآنجایی‌که آن‌طرف مرز‌ها عده‌ای به کردی سخن می‌گویند آن را خطرناک می‌داند؛ لذا حتی زبان هم می‌شود أمر امنیتی که باید سیاست شود، یا به زبان امروز سیاست‌گذاری شود و سیاست‌گذاری آن‌هم به این معنا نیست که به زبان امروز این‌ها را مدیریت کنیم تا رشد کنند، بلکه هدف این بوده که چگونه این زبان‌ها را امحا کنیم. اما چون در خصوص دین وقتی می‌خواستند سخن بگویند، مشخصاً ازآنجایی‌که کسروی تشیع را در ذیل بابی‌گری، صوفی گری و... طبقه‌بندی می‌کند و بعد ترور می‌شود، افرادی مانند محمود افشار احتیاط می‌کنند و به دین اسلام و به مذهب تشیع حمله نمی‌کنند. بلکه می‌گویند زبان عربی، زبان ترکی و... باید کنار گذاشته شود. زبان عربی به‌نوعی زبان اسلام است و زبان ترکی هم به‌نوعی محمل حاکمیتی مذهب شیعی با تأسیس صفویه بوده است. در دوران اکنون آقای حداد عادل نمی‌آید به زبان عربی و یا به دین اسلام حمله کند، اما به نوع دیگری این خلوص گرایی را می‌برد به سمت اینکه ایرانیت یعنی تشیع و محمل حاکمیتی ایرانیت هم زبان فارسی است و از این منظر باید زبان‌های دیگر را سیاست کرد؛ لذا در هر دو حال ما یک وضعیتی را می‌بینیم که ایران موجود که مبتنی بر تکثر و تنوع است نادیده انگاشته می‌شود. اتفاقی که در این بین رخ می‌دهد آن است که قومیت‌ها این احساس را می‌کنند که اگر شما می‌خواهید در این ایرانیت سهیم باشید، باید نخست فارس زبان باشید، و در مرحله بعد شیعه مذهب باشید تا بتوانید در نردبان قدرت و در نردبان مواهب سیاسی و اجتماعی سهم بالاتری داشته باشید. در حالی که آن ایده‌ای که انقلاب و بعد روایت انقلاب اسلامی و مشخصاً جمهوری اسلامی بر آن ابتنا یافته بود ایده امت واحده بود. این ایده امت به‌نوعی آرام آرام مورد اضمحلال قرار گرفت.


افول فقاهت سیاسی عامل تطورات در نظریه هویت انقلاب

آقای دکتر میری شما در واقع از یک تحول بنیادین در نظریه هویت انقلاب سخن می‌گویید، تحولی که درواقع نوعی خاص گرایی را نیز به دنبال خود می‌آورد. یعنی به هر میزان که جلوتر آمده‌ایم شاهد تنگ‌تر شدن دایره خودی‌ها شده‌ایم و به دیگر‌ها افزوده‌ایم، شما علت این تحولات نظری و ارائه تعاریف انقباضی از هویت را چه می‌دانید؟

میری: من این را بار‌ها گفته‌ام یکی از دلایل این چرخش در داخل حاکمیت و برخی از قدرت‌های مهم در داخل حاکمیت از امت به ملت یا ناسیونالیسم، این بود که ایده امت گرایی مبتنی بر جریان اسلامی گرایی یا اسلام سیاسی آن‌هم با خوانش فقاهتی بود. دهه اول انقلاب یعنی از بدو تشکیل نظام اسلامی تا فوت آیت‌الله خمینی، شما می‌بینید این ایده اسلام‌گرایی فقاهتی در اوج قدرت است. امام تنها امام در ایران نبود بلکه در جهان اسلام هم مقبولیت داشت و در جهان تشیع هم که مانند یک امام معصوم ستایش می‌شد. واقعاً امام خمینی یک قدرت فزاینده‌ای داشتند. اما به تدریج و با تقلیل پیدا کردن اسلام‌گرایی به مثابه یک ایدئولوژی نوین در بین مردمانی که در این سرزمین زندگی می‌کنند، آرام آرام جریان‌هایی در قدرت به این نتیجه می‌رسند که اسلام‌گرایی در حال از دست دادن پایه‌های خود است لذا ما نیازمند بازسازی آن هستیم، شروع می‌کنند به بازسازی اسلام‌گرایی و شما در این بازسازی نشانه‌هایی را می‌بینید. برای مثال اسلام‌گرایی که آرام آرام تقلیل پیدا می‌کند به موازات آن جریان و گفتمان ایرانشهری، آن‌هم نه از طرف اپوزیسیون بلکه از طرف نیرو‌های وابسته به قدرت ایجاد می‌شود. برای مثال بنیاد ایرانشهری را آقای آخوندی که وزیر راه این کشور است، ایجاد می‌کند. سردمدار جریان ایرانشهری کسانی در بیرون قدرت نیستند، بلکه دنبال کنندگان آن در داخل قدرت خانه‌دارند.

 

آیا خود این بازسازی به‌نوعی آغاز انحراف و مشکلات نیست؟ شما قانون اساسی نظام اسلامی را اگر مطالعه کنید سرشار است از مفاهیم هویتی همگرا که اگر اجرا می‌شد به نظر خیلی از مشکلات امروز را نداشتیم. به عبارت دیگر آیا عدم پایبندی به نظریه هویتی امت واحده و فقاهت سیاسی باعث ظهور مشکلات و در نتیجه تجدیدنظرطلبی‌ها شد یا مسئله دیگری در کار است؟

میری: قانون اساسی یک میثاق است میان مردم و قدرت. این میثاق یک روحی بر آن حاکم است، درست است که بند‌های مختلفی دارد، اما در پس آن مفهومی نشسته است. این مفهوم به نظر من حق تعیین سرنوشت است برای مردمانی که به‌نوعی احساس می‌کرده‌اند در زمان پهلوی این حق نادیده انگاشته شده است. شما وقتی امروزه قانون اساسی را می‌خوانید، بند بسیار مهمی دارد تحت عنوان اصل ۱۵ که زبان و ادبیات‌های مختلف را می‌توان بر اساس آن در مدارس تدریس کرد. بعد از چهل‌وپنج سال هنوز تکلیف این بند مشخص نیست. پس چهار دهه هنوز مشخص نیست مردمانی که در ایران‌زمین زندگی می‌کنند شهروند هستند یا باید بر اساس مفهوم جامعه مؤمنین این‌ها را طبقه‌بندی کنید. چراکه اگر جامعه بر اساس شهروندی باشد یک نفری که برای مثال زرتشتی است اگر انتخاب شود برای ریاست بر یک استان شما قاعده حرمت تسلط و ولایت کافر بر مومن را نمی‌توانید طرح کنید چراکه این قاعده از اساس مفهوم شهروندی را زیر سؤال می‌برد. یعنی ما نتوانسته‌ایم آن نظریه‌های هویتی را با واقعیت‌های روز سازگار کنیم، لذا همین باعث شد تا تجدیدنظرطلبی‌ها شروع شود.

به این موضوع توجه کنید ایده امت واحده به مثابه یک أمر دینی نه هیچ وقت از بین می‌رود و نه ما می‌توانیم بگوییم محقق نیست. خب امت واحده مسلمانان هستند که هر جا بروند با هم احساس تعلق می‌کنند آن‌هم به واسطه شعائر مشترک، قبله و کتاب مشترک و...، اما اتفاقی که به عنوان حکومت اسلامی آن‌هم نه در ایران امروز بلکه تقریباً از سید جمال‌الدین اسدآبادی شروع می‌شود یک ایده سیاسی بود که قرار است کشور‌های اسلامی در برابر اروپا و استعمار یک وحدت سیاسی پیدا کنند. جمهوری اسلامی یعنی نخست جمهوری اسلامی پاکستان و بعد ایران، نسخه‌ها و شیوه‌هایی بودند که می‌خواستند آن ایده را متبلور کنند. این ایده در پاکستان که خیلی سریع شکست می‌خورد، اما در ایران اگر بگوییم ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ نظام اسلامی تأسیس می‌شود، در شهریور ۱۳۵۹ که جنگ عراق بر علیه ایران شروع می‌شود، شروع جنگ اولین سیلی بود که به گوش ما خورد. چراکه عراقی‌ها و حزب بعث و پشت سر آنان بسیاری از کشور‌های عربی مسلمان در مقام نفی امت واحده برآمدند، چراکه این ایده، سلطنت آنان را نشانه رفته بود لذا تقابل صورت گرفت. در آنجا بود که امت واحده اسلامی در طی جنگ تقلیل پیدا کرد به امت واحده شیعی.

بعد از پایان جنگ هم تقریباً تا شهادت سردار سلیمانی و معمار سپاه قدس، امت واحده شیعی هم دچار چالش‌های بنیادینی شد. امروزه بسیاری از دولت‌های شیعی خود در برابر همین ایده قرارگرفته‌اند. از این مسئله گذر کنیم که استعمار و استعمار نو در حال برنامه‌ریزی‌های خود هستند، اما ما در داخل دچار یک دگردیسی شده‌ایم. ما الآن در درون آن دگردیسی قرارگرفته‌ایم. تبعات این قضیه هم در حوزه‌های مختلف اقتصادی، فرهنگی و سیاسی مشاهده می‌کنیم و همه این‌ها یک دلیل عمده داشت و آن دلیل عمده این بود که معماران گفتمان حکومت اسلامی مانند سید جمال و دیگران، این‌ها أمر و مسئله را صرفاً در ساحت سیاست می‌دیدند و تصور داشتند ما فقط اگر اراده کنیم، با صرف اراده خودمان می‌توانیم عالمیت جهان را تغییر دهیم. در حالی که عالمیت جهان کنونی عالمیت دیگری است که با عالمیت اسلامی در قرون گذشته تفاوت‌های بنیادین کرده است. اگر این تلاش‌های سید جمال برای مثال در قرن ۱۶ میلادی رخ می‌داد و یا در دوران تأسیس صفویه و یا عثمانی رخ می‌داد، شاید این چالش‌ها را به این صورت نمی‌داشتیم. یعنی شاید می‌توانستیم عالمیت خودمان را بسازیم، اما ما اکنون یک ساخت سیاسی درست کرده‌ایم یا به عبارت دیگر یک کشتی درست کرده‌ایم وسط یک دریای پرتلاطم که به آن عالم مدرن می‌گویند، این وضعیت دائم تلاطم را برای این کشتی ما رقم می‌زند. به نظر من اشتباهات بزرگی که امروزه در سیاست‌گذاری مرتکب می‌شویم به این دلیل است که نخست به عالمیت مدرن هنوز التفات جدی پیدا نکرده‌ایم و در مرتبه بعد مفهومی به نام ایران زمانی معنا دارد که تکثر و تنوع در آن وجود داشته باشد.

آقای دکتر مهدی حائری یزدی مفهومی دارد تحت عنوان ایران به مثابه ملک مشاع، ایران به مثابه ملک مشاع یعنی هرکسی که در این پهنه جغرافیایی متولد می‌شد، به اندازه مساوی دسترسی داشته باشند به ایرانیت، چه در حوزه اقتصاد، چه در حوزه سیاست، چه در حوزه آموزش و در همه حوزه‌ها که أمر اجتماعی را شکل می‌دهد. اگر ما نیاییم این بازسازی و نوسازی را انجام دهیم دچار مشکلات بزرگی خواهیم شد.

 

گفتمان توسعه و چرخش هویتی در نظام اسلامی

به عنوان سؤال آخر می‌خواستم به نقش توسعه در چرخش گفتمانی نظام اسلامی اشاره‌کنید. همان‌طور که گفتید این چرخش گفتمانی از امت واحده به ملیت پس از امام خمینی شروع می‌شود. در همین برهه است که فکر توسعه برای ما زنده می‌شود. گویی کارگزاران نظام به این فکر رسیده‌اند که توسعه در ضمن پذیرش ملیت و برنامه‌ریزی در چهارچوب‌های ملی و منافع ملی به دست می‌آید.

میری: این یک واقعیت تاریخی است که وقتی دولت‌های مدرن شکل می‌گیرند گفتمان غالبی وجود دارد با عنوان ناسیونالیسم که مبتنی بر زبان واحد، فرهنگ واحد و... به دنبال جامعه سازی است. در مرحله بعد توسعه به‌نوعی یکسان‌سازی فرهنگ‌ها پیش می‌رود و نسبت دارد با این دولت‌های ملی. البته خود دولت‌های ملی مراحلی را طی می‌کنند. البته خود مفهوم توسعه هم امروز مانند توسعه در قرن هجدهم نیست. برای مثال امروزه ما می‌گوییم از توسعه کمی عبور کرده‌ایم و از توسعه کیفی و انسانی سخن می‌گوییم. امروزه ما حتی مفهوم توسعه معنوی را داریم و بحث است که این تنوع و تکثر‌ها را باید چه کنیم؟ برای نمونه در خود آلمان و انگلستان به سمت این رفتند که در مراحل اول دولت سازی، فقط «assimilation» یا شبیه‌سازی همه را داشته باشند، پس از مدتی این الگو با شکست مواجه می‌شود بعد به سمت «integration» می‌روند. یعنی به گونه مناسب کشور را یکپارچه کنیم که اجزای متکثر دارای نسبتی با هم باشند، به عبارت دیگر همدلی ایجاد کنیم و نظم، نه هم‌زبانی، لذا برنامه‌ریزی برای یکسان‌سازی را کنار گذاشتند. پس از مدتی ناکارآمدی‌های این روش هم عیان می‌شود لذا به سمت چند فرهنگی پیش می‌روند. تنوع‌های فرهنگی را رسمیت داده و می‌پذیرند. فیلسوف مهم این ایده هم می‌شود فردی مانند هابرماس. امروزه ما در خود اروپا دچار یک تضاد بنیادینی شده‌ایم که به سمت دولت‌های راست‌گرا می‌روند، یعنی تنوع و تکثر این‌چنین را هم بنیان افکن می‌دانند و می‌خواهند تنوعات را تهدید و تحدید کنند.

در ایران هم ما انواع گوناگون از توسعه را در حال تجربه هستیم، اما بحثی هست که به نظرم بسیار خطرناک است برای آینده ایران و آن عبارت است از آنکه بگوییم اساساً توسعه خود عامل مشکلات شده و لذا خود را از توسعه محروم کنیم. این به نظر من فکر خطرناکی است. اگر به من بگویید راهکار شما چیست یکی از راهکار‌های من این است که به تنوع ظرفیت‌های اقلیم‌های جغرافیایی کشور توجه شود. مثلاً شما در کویر قرار نیست یک‌باره کارخانه‌های آب بر بسازید که مجبور شوید ساختار‌های آب‌رسانی چند هزارساله منطقه را تخریب کنید تا نهایتاً بتوانید کارخانه‌ای مانند فولاد و... بسازید. نهایتاً هم شهرک‌های مرتفع و... در کنار این کارخانه‌ها ساخته شود و معضلات تأمین آب و برق و... شکل می‌گیرد. برای عبور از این معضلات باید اولا یک پایش اقلیمی از سرزمین ایران داشته باشیم و بعد رمز و راز تداوم تاریخی آن در طول تاریخ را جستجو کنیم. مردم ما چگونه مجموع نیاز‌های خود از آب و غذا تا امنیت و... را تأمین می‌کرده اند؛ لذا توسعه را باید با تاریخ و جغرافیا همراه کرد.

توسعه به مثابه غربی سازی و مبارزه با توسعه هر دو به نظر من خطرناک است. ما هیچ راه فراری از عالمیت جدید نداریم، ما امروزه نیاز داریم مانند هایدگر بیندیشیم، مانند کانت تأمل کنیم، مثل مارکس به مناسبات تولید فکر کنیم، مانند گیدنز به عوارض جهانی‌سازی تفکر کنیم و در عین حال به وضع استعماری که در آن قرارگرفته‌ایم التفات داشته باشیم؛ لذا هم باید توسعه را جدی گرفت، هم تاریخ و جغرافیا و هم مناسبات استعماری جهانی را جدی بدانیم.

ایران همچون ملتی خیالی: نگاهی به کتاب طردشده‌ی مصطفا وزیری، مرتدی در مذهب ایران‌شناسی

به نقل از کانال فضای سیاست و سیاست فضا : «ایران همچون ملتی خیالی، نوشته‌ی مصطفا وزیری.

از دید وزیری، نامیدنِ کل خانواده‌ی زبان هندواروپایی به عنوان آریایی یک اقدام خودسرانه و بی‌پایه بوده است و همچنین این فرضیه که سانسکریت قدیمی‌ترین زبان هندواروپایی بوده نیز مردود شده است. 

می‌دانیم که در اوستا هیچ اشاره‌ای به مردمان ماد و پارس نشده است. در نتیجه الصاق عنوان آریایی یا اوستایی به جمعیت‌های مادی‌پارسی ساکن در غرب درست نیست. 

در خصوص این ادعا که هخامنشیان به زبان پرژِن قدیم صحبت می‌کرده‌اند نیز باید گفت این زبان الفبای خاص خودش را نداشته و در عوض از الفبای زمان آرامی (زبانی به اصطلاح سامی) استفاده می‌کرده. همان طور که گریشمن گزارش کرده از ۳۰۰۰۰ لوحه‌ی کشف‌شده در پرسپولیس هیچ یک به زبانِ پرژِن قدیم نبوده‌اند. چندتای‌شان به زبان آرامی اما عمدتن به زبان عیلامی بوده‌اند. 

افزون بر این، طبق برخی پژوهش‌ها کوروش نه شاه ایران بلکه شاه انشان بوده است. اسامی کوروش و کمبوجیه نیز مشتقاتی از زبان عیلامی هستند. همچنان که گراردو نیولی نشان داده است آریا را نه باید معادل با ایران دانست و نه معادل با پارسی.»

منبع

دریافت مقاله بصورت  پی دی اف

ملی‌گرایی و کوچک‌شدن ایران و ایرانی

به نقل از کانال"انسان‌شناسیِ باستان‌شناختی":«ملی‌گرایی یا همان ناسیونالیسم ایرانی یک پارادوکس/تناقض است. از یک سوی مفهوم و ایده ایران را بسیار بزرگتر از آنچه امروز هست میداند و میخواهد. از سوی دیگر با بیگانه‌ سازی یا "دیگری"سازی‌هایی (othering) که انجام داده و میدهد، به چنان تعریف بسته و محدودی از "ایرانی" رسیده است که فقط "فارس" در آن جای میگیرد. به عبارتی، ایران را معادل فارس و فارس را معادل ایران قرار داده است. چنان شور و وجد ایران پیش از اسلام  فرایش گرفته است که دیگر قادر به دیدن شباهتها و اشتراکات گسترده و عمیق‌ اش با شیعیان عرب، پارسیان هند و ترکان آسیای مرکزی نیست (به دنبال شباهت ناموجودش با "آریایی"های اروپاست). ملی‌گرایی با تمرکز و دادن نقش تعیین‌ کنندگی به ایران پیش از اسلام، آن را از تاریخ اسلامی بریده است. ایران با تاریخ اسلامی سازگاری یافته بود و درهم پیچیده بود. حال، فارس‌ها فقط ایرانی هستند و ایرانیان فقط فارس هستند. برای ملی‌گرایان اعراب وحشی‌اند، ترکها احمق، هندوها بدبو و افغانها دزد. ادعای برتر بودنشان بر پایه نژاد است. زبان فارسی تا همین دو قرن پیش از هندوستان تا آسیای مرکزی و تا غرب آسیا به عنوان زبان میانجی (lingua franca) استفاده میشد و هیچ ربطی به قوم خاصی هم نداشت اما الان شکل قومی یافته است. زبان فارسی نه متولی داشت و نه نگران. بسیاری از مردمانی که آن را میدانستند و استفاده میکردند اساسن فارس نبودند (به قول مانا کیا، حتی کسانی خود را "فارس" میدانستند یا شناخته میشدند که اصلن فارسی بلد نبودند). ایران هم فقط واحد جغرافیای/سیاسی که امروز میشناسیم نبود. هم مفهوم ایران بزرگ بود که بسیاری غیرفارس‌ زبانان در آن جای گرفته بودند و ایرانی بودند، فارس‌ ها هم در مناطق و نواحی بسیاری زندگی میکردند و فقط ساکنان "فارس" یا جنوب ایران نبودند و حتی ممکن بود فارس هم نباشند. حال همه اینها خرد و نحیف شده و شکل قومی پیدا کرده است. حال، فارس (به تعریف محدود امروزی) تنها صاحبان افتخار آن تمدن بزرگ و باستانی شده و معرفی میشود و این یعنی خرد و محدود کردن ایران در حد پراکنش جغرافیای فارس‌ زبانانی که در داخل قلمرو کوچک ایران امروزی زندگی میکنند. برای ملی‌ گرایی ایرانی، غیر فارس‌ های خارج از ایران امروزی که بماند، غیرفارس‌ زبانان داخل همین ایران خرد شده هم بیگانه محسوب میشوند. ایران فقط با زبان فارسی تعریف میشود و عنصر تشکیل‌ دهنده در تعریف هویت ملی ایرانیان فقط فارس و فارسی است. یعنی "ایران" به دست ملی‌ گرایان خرد و نحیف شده است. از بزرگی فقط وسعت جغرافیایی‌ اش را میفهمند و میخواهند. روزی نیست که مطلبی درباره ادعاهای ارضی ملی‌ گرایان نخوانیم در حالی که ساکنان آن مناطق را غیر ایرانی میدانند. از یکسوی عاشقانه به آن سرزمین‌ ها مینگرند، از دیگر سوی از ساکنان غیرفارس در آن مناطق متنفرند یا دست کم بیگانه میدانند. همانطور که مفهوم "دولت-ملت" از اروپا کپی‌ برداری شد، تحصیلکرده‌ها و روشنفکران ملی‌گرای ایرانی مفهوم "آریایی" را هم کپی‌برداری کردند و اینطور شد که ایرانیان (فارس‌ها) شدند همان آریایی‌های مشابه اروپاییها که فقط فاصله جغرافیایی آنها را از هم جدا کرده است. به قول رضا ضیا ابراهیمی نوع ملی‌گرایی ایرانی "ملی‌گرایی نابجا" یا "در جای عوضی قرار گرفته" (dislocative nationalism) است. ستایش بی‌ وقفه راه و رسم ایران پیش از اسلام و فارسی بر این اساس که برتر از دیگران بوده ولی مشکل این است که این راه و رسم ایران پیش از اسلامی به قدری از نظر زمانی با ما دور است که هیچ پلی نمیتواند آن را به ایران امروز وصل کند. ملی گرایی ایرانی وامانده است در اینکه چگونه ایران و ایرانیان امروز را به پیش از اسلام وصل کند.

انگاره ایران در دودمان صفویه؛ برتری دودمانی و تفاخر

مقاله : انگاره ایران در دودمان صفویه؛ برتری دودمانی و تفاخر شهری نوشته رودی مته ترجمه مهرداد رحیمی مقدم


بخشی از مقاله

واقعگویی نه مبالغه(درباره نقش ایرانیان در تمدن اسلامی)

به قلم استاد محمدرضا حکیمی:

به دلیل طولانی بودن مطلب؛بخش دانسمندان عرب در این پست ارائه می گردد

برخی از ما مردم ایران، در مواردی مبالغه می کنیم، و در یادکرد آثار و کارهای خود زیاده می رویم. این چگونگی ممکن است ابزار دست کسانی باشد که برای پیشبرد مقاصدی که دارند. اما صاحبنظران سخته گوی چرا چنین به گزافه گویی گرایند؟1 هنگامی که ما در حق خویش مبالغه کنیم،حقوق اصلی خود را نیز متزلزل می سازیم. محقق صاحب نظر نباید همراه هر جریانی به راه افتد و موضعی نداشته باشد، و چون«خرده مگسان همراه باد» به این سوی و آن سوی شود. مبالغه گویی مستلزم دروغگویی است. و آیا می شود که در علم و تحقیق دروغ گفت؟ من به دیگر شئون و مذاهب اجتماعی-که مبالغه و دروغ در آنها نقش دارد-کار ندارم.سخنم دربارۀ علم و تحققی است.

در آثار قدیم و سنگ نبشته های باستانی ایران،بسیار دیده شده است که از دروغ نکوهش فراوان کرده اند و دروغگویان را بسختی نکوهیده اند. همچنین دیده شده است که دانایان و بزرگان ایران از درگاه خدا مسئلت کرده اند تا دروغ را از میان مردم بردارد و آنان را به راسگویی بدارد. گروهی از بیگانگان و مستشرقان،همچنین برخی از ظریف طبعان گفته اند،مباد که این نکوهش و نیایش از آن روی بوده است که مردم این آب و خاک،از دیرباز، بدان خصلت نکوهیده موسوم بوده اند. خدا کند که چنین نباشد. یا دست کم چنین چگونگیی(تا آنجا که هست) ویژۀ یک طبقه باشد و به جرگۀ دیگران، از جمله محققان و صاحبنظران راه نیابد.

واقع این است که برخی از مبالغه گوییها، آگاهان بیغرض را نرگان می سازد. و مقصود از طرح این بحث کوتاه، نگرشی است انتقادی به اظهارات برخی از معاصران که دربارۀ ایرانی و سهمی را که در توسعۀ علوم و فرهنگ اسلامی دارد مبالغه می کند. چون حقایق همواره پوشیده نمی ماند. فردا و پس فردا که برخی جریانهای کاذب فروکش کرد، و مردم آگاه- چه از ایران و چه از دیگر جاهای جهان- به ارزیابی و کاوش برخاستند،با ارزیابیها و کاوشهای انجام یافته را آشکارا ساختند،همه و همه در می یابند که ما تا چه اندازه گزافه گفته ایم. شخص فاضل و آگاه و نویسنده چرا باید دنبال فلان حقوق بگیر مغرض ، یا مامور بیگانه، یا هنگامه گرم کن جریان برود. یا اگر همان سهمی را که خود در گسترش و نقل علوم و فرهنگ اسلامی داریم بازگوییم بسی افتخار آفرین تواند بود. دیگر چرا گزافه بگوییم و حق دیگر مردمان و فداکاران و عالمان و مجاهدان سایر سرزمینها را بپوشانیم.

ما ایرانیان باید نخست بدانیم که از اسلام چه گرفتیم، اسلام را از چه روز و روزگاری، و از میان چه عقاید درهم و برهمی(یهودی،مسحی،زرتشتی ،مانوی،مزدکی و ...)رهایی بخشید، و دین سرۀ توحیدی قرآنی به ما ارزانی داشت. ما نباید ستمگری خلفا را به حساب اسلام گذاریم. بویژه که این ستمگری خاص خاک ایران نبود. این خلفای اموی و عباسی و حکام آنان همۀ قلمرو اسلام را سیاه کردند. مگر همینان نبودند که جنگهای داخلی اسلام را پدید آوردند. فرزندان و جانشینان برحق پیامبر را کشتند،حرمت قرآن را هتک کردند،کعبه را به منجنیق بستند،مدینه را قتل عام کردند،در مسجد پیغمبر مرتکب فحشا شدند، واقعۀ حَرّه را پدید آوردند.آب به قبر حسین بستند،شیعۀ علی را- که اکثریت آنان عرب بودند و همنژاد خود آ- پیوسته جستند و کشتند و ...

هیچ خردمندی این امور را به حساب اسلام نمی گذارد. و عاملان این جنایات را، نه تنها خلیفه و جانشین پیامبر، بلکه پیرو پیامبر و مؤمن به او نیز نمی شمارد.ایمان به خدا و پیامبر و قبله داشتن،و کعبه را ویران کردن و هتک حرمت قرآن کردن و در مسجد پیامبر-کنار قبر و بدن او- اسب راندن و مرتکب فحشا شدن؟ ایمان به اسلام و پیامبر داشتن و سر حسین را چهل منزل بر سرنیزه کردن،ایمان به پیامبر داشتنو نوامیس او را اسیر کردن و دیار به دیار گردانیدن،ایمان به پیامبر و دین او داشتن و احکام او را زیر پا هشتن و با قرآن او وداع گفتن، و احکام قرآن را تبدیل کردن؟ اینها چگونه می شود،چگونه؟

در هرحال، ما مردم ایران نباید آنچه را از اسلام داریم نادیده بگیریم. ما اگر همان شرایط پیش از اسلام می ماندیم، باید پدران بیچارۀ ما سالها منتظر مانند تا هزینۀ لشکرکشی حکام کم آید، آنگاه قبول پرداخت هزینه کنند به ابن بویه که بگذارند فرزند یکی از آنان درسکی بخواند. و با آنهمه نگذارند. آیا درچنان بستر اجتماعی و زمینه های به زنجیر بسته،این سینا و شیخ طوسی و خواجه نصیر طوسی و غزالی و امام الحرمین جوینی و سنائی و ناصرخسرو و سعدی و حافظ و عطار و مولوی و ابوسعید ابوالخیر و ملاصدرای شیرازی و سیدجمال الدین اسدآبادی و دیگرانی که برخی را پیشتر نام بردم تربیت می یافتند؟

این حقیقتها را نادیده گرفتن،و مبالغه های بیجا کردن،نه تنها سودمند نیست بلکه زیان آور است. جوان ایرانی که شخصیت خود را برپایۀ این مبالغه ها مبتنی می کند،روزی از راه مطالعه و تماس با مردم و آگاه-چه در داخل کشور یا خارج از آن-به واقعیتها پی برد،چنان بنیان شخصیتش فرو می ریزد و دچار عقدۀ حقارت می گردد که هیچ چیز نمی تواند آن حالت را به اعدال بازآورد. اگر آنچه را داریم می گوییم بس است. ما ایرانیان در دورۀ اسلامی مفاخر و افتخارات بسیار داریم. همین. نه اینکه هر چه بوده و هست از ماست. این فکر غلط محض است و مبالغۀ سخت و ناسپاسی. و هیچ مبالغه و ناسپاسی عاقبت ندارد. سخنان جوان گول زن یا توده مغرور کن نیز چون عمق ندارد،بیشتر از آنکه سازنده باشد،ویرانگر است، بویژه روزی که روزگار،عوامل این مبالغه گوییها را از صحنۀ بازی کنار راند.

آری،ما ایرانیان به دین اسلام در آمدیم و آن را پذیرفتیم،زیرا که حقایق و حقانیت آن را تشخیص دادیم،آن را دین آسمانی یافتیم. و دعوت و پیام آن را پیام فطرت و احکام آن را احکام خدا. اسلام هم به ما امکان رشد و کسب آگاهی و اجتهاد و تحصیل علم و معرفت داد. بلکه این امور را بر همۀ امت واجب کرد و زنجیر طبقاتی جباران سیاسی و دینی را از پای ما گشود. ما درس خواندیم،عالم و فیلسوف و ریاضیدان و فقیه و محدث و مفسر و ادیب و شاعر و متفکر شدیم.آنگاه به فرهنگی که آموختیم اندیشیدیم، و در بستر فکریی که در آن پرورش یافتیم و با مواد همان فرهنگ،به خلق آثار و نشر افکار پرداختیم.

این واقع بینانه ترین سخن است دربارۀ این واقعه در تاریخ اسلام و ایران،در ضمن جریان کلی تاریخ بشریت و ادیان. و باید بپذیرم که ما به فرهنگ اسلامی خدمت کردیم (فرهنگی که نخست ما را دریافت و از بردگی اجتماعی رهایی داد و از ما عالم و آگاه ساخت)، عالمان دیگر اقوام اسلامی نیز-هر یک به فراخور حال و امکانات-چنین کردند. بویژه خود عرب. و براستی « این ماهیت تعلیماتی اسلام بود که هردر جا استعدادی یافت پرورش داد، یعنی دینی بود استعداد پرور نه استعداد کُش. چنانکه در دیگر سرزمینها صدها انسان بزرگ و نمونۀ کامل تربیت کرد... و اینها همه، بجز تاثیر کلی و دگرگونی اجتماعی و تربیت دینی و نشراخلاق والای اسلامی بود در سرزمینها و در راه تهذیب اجتماعات و پیراستن اقوام و استوار داشتن فضیلت حماسه در میان خلقها و توده ها، که همه حاکی از ماهیت انقلابی اسلام است» .

در واقع،نفوذ کردن و پیش رفتن یک دین یا مرام،به چندچیز نیاز دارد. از جمله: فکر ، شهادت ، امکانات مادی و یاران . در دین اسلام فکر را قرآن کریم داد. شهادت( که معنای اعم آن در اینجا منظور است،یعنی هرنوع فداکاری و گذشت و از دست دادن در راه آرمان) را خود عرب تحمل کرد. امکانات مادی، بیشتر از ثروت بانوی معروف عرب خدیجه بود. و یاران پیامبر-بجز یکی دوتن-همه عرب بودند.  فداها از عرب بود. عرب بودند که  در رکاب پیامبر جنگیدند و جان دادند و از بستر زفاف به میدان شهادت رفتند. اسلام فداییان بزرگی از میان خویشان نزدیک پیامبر داد مانند حمزه بن عبدالمطلب،عموی پیامبر اکرم، و جعفر طیَار پسرعموی پیامبر و برادر حضرت علی بن ابیطالب. در جنگ صفین،در رکاب علی،بیشترین سپاه،عرب بودند که برای نشر حق و دین درست،جنگیدند.شهدای کربلا-مگر اندکی-همه عرب بودند. یاران و اصحاب ائمه که معارف اسلام را آموختند و با مجاهدتهای بسیار آن را پراکندند-جز اندکی-عرب بودند. بیشترین و قدیمیترین شاعران بزرگ شیعه ،سخنگویان حق و نشردهندگان ایدئولوژی اصیل اسلام،عرب بودند.بیشترکسانی که در طول تاریخ قرون نخستین اسلامی،برای زنده کردن اسلام،قیام کردند و جان دادند،از سادات بودند یعنی از اولاد پیامبر. شهیدان شیعه که همواره در سده های نخستین اسلامی، خون خویش را به عنوان رمز حق و حق پرستی و عدالت و انساندوستی،نقش در و دیوار شهرها و گوشه و کنار هامونها و بیابانها کردند و به دست دژخیمان شهید گشتند،جز اندکی همه و همه، عرب بودند.

بدینگونه نقش خود عرب را در قبول و حفظ و حراست و پیشبرد اسلام بس مهم می یابیم. شرح این اشارات نیازمند نوشتن چند کتاب است. اما در پیریزی فرهنگ و تمدن اسلامی،پس از نقش اساسی قرآن کریم و سنت نبوی و معارف و تعالیم ائمۀ طاهرین-که بدان در پیش اشاره کردیم-عالمان و متفکران عرب و ایرانی و برخی سرزمینهای دیگر همه با همه سهیم بوده اند.

به گفته ی استاد احمد آرام :«آن زمان که اسلام با نیروی خدایی دادگستر و دانش پرور خویش،بر سراسرجهان شناخته شدۀ آن روز،از اقیانوس باختری تا اقیانوس خاوری سایه افکند. مومنان به این دین مبین،همچون فریضه ای دینی، به جستجوی دانش برخاستند ، و هرکجا آن را یافتند بی تعصب و بی جانبدرای به گردآوری و تنقیح و تنظیم و تکمیل آن پرداختند. وچنین است که علم اسلامی که با گذشت قرنها فراهم آمده. به گفتۀ مولف دانشمند کتاب حاضر2 در صفحۀ24 « نه عربی است نه هندی، نه ترکی است نه ایرانی،اسلامی است و درعین حال همۀ اینها».3

استاد دکترعبدالحسین زرینکوب نیز این حقیقت را چند بار به یادها می آورد و با بیان دلکش خویش چنین می گوید:تمدن اسلام که وارث فرهنگ قدیم شرق و غرب شد نه تقلید کننده صرف از فرهنگ های سابق بود، نه ادامه دهنده محض ، ترکیب کننده بود و تکمیل سازنده .  دوره کمال آن که با غلبه مغول به پایان آمد.  دوره سازندگی بود - ساختن یک فرهنگ جهانی و انسانی-. و در قلمرو چنین تمدن قاهری همه عناصر مختلف البته راه داشت : عبری،یونانی،هندی،ایرانی،ترکی و حتی چینی. اگر مواد این ترکیب در نظر گرفته شود عنصر هندی و ایرانی هم به هر حال از حیث کمیت ظاهرا از عنصر عبری و یونانی کمتر نیست.4 اما اهمیت در ترکیب ساختمان است و صورت اسلامی آن،که ارزش جهانی دارد و انسانی. بعلاوه آنچه این تمدن را جهانی کرده است  در واقع نیروی شوق و اراده کسانی است که خود از هر قوم و ملتی که بودند ،به هر حال منادی اسلام بوده اند و تعلیم آن .

در جامعه اسلامی با وجود معارضاتی که طی اعصار بین فرمانروایان مختلف آن روی می داد در سراسر آن یک قانون اساسی وجود داشت : قرآن که در قلمرو آن نه مرزی وجود داشت نه نژادی نه شرقی در کار بود و نه غربی .  در مصر یک خراسانی حکومت می کرد و در هند یک ترک .  غزالی در بغداد کتاب در رد فلسفه می نوشت و ابن رشد در آندلس به آن جواب می داد .بدینگونه مایۀ اصلی این معجون،که تمدن و فرهنگ اسلامی خوانده می شود،در واقع اسلام بود که انسانی بود و الاهی-نه شرقی و غربی. جامعۀ اسلامی هم-که وارث این تمدن عظیم بود-جامعه ای بود همجنس که مرکز آن قرآن بود،نه شام و عراق،با وجود معارضاتی که طی اعصار بین فرمانروایان مختلف آن روی می داد. در سراسر آن یک قانون اساسی وجود داشت: قرآن. که در قلمروی آن نه مرزی موجود بود نه نژادی،نه شرقی در کار بود نه غربی. در مصر یک خراسانی حکومت می کرد و در هند یک ترک.غزالی در بغداد کتاب در ردّ فلسفه می نوشت و ابن رشد در اندلس به آن جواب می داد.

اسلام که یک امپراطور عظیم جهانى بود، با سماحت و تساهلى که از مختصات آن بشمار مى‏آمد،  مواریث و آداب بى‏زیان اقوام مختلف را تحمل کرد،  همه را بهم آمیخت و از آن چیز تازه‏اى ساخت؛  فرهنگ تازه‏اى که حدود و ثغور نمى‏شناخت و تنگ نظریهایى که دنیاى بورژوازى و سرمایه‏دارى را تقسیم به ملتها، به مرزها و نژادها کرد در آن مجهول بود.  مسلمان، از هر نژاد که بود عرب یا ترک، سندى یا آفریقائى،  در هر جایى از قلمرو اسلام قدم مى‏نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش مى‏یافت.  یک شیخ ترمذی یا بلخی در قونیه و دمشق مورد تکریم و احترام عامه می شد و یک سیاح اندلسی در دیار هند عنوان قاضی می یافت.

آشنایی اسلام با مواریث دنیای قدیم،  اکنون چنان شگفت انگیز می نمایدکه شاید جز نهضت علمی صد ساله اخیر ژاپن هیچ نظیری در تاریخ عالم برای آن نتوان یافت.  شوق و علاقه یی که مسلمین در دوران عظمت امپراطوری خویش به کسب و توسعه فرهنگ نشان دادند و توفیقی که در این راه پیدا کردند بی شک عظیم است و کمتر از نبوغ قوم یونانی خیره کننده نیست. این تمدن - باز تکرار باید کرد - نه عربی است نه هندی، نه ترکی است و نه ایرانی. اسلامی است و در عین حال جامع همه اینها.  طول مدت بقای آن هم قابل ملاحظه است زیرا عمر آن دردوره کمال و شکفتگی خویش هم از حیات تمدن بالنسبه اصیل یونان قدیم درازترست و هم از طول تمام عمر تمدن مستعار امریکای جدید.

در بین مسلمین، سبب عمدۀ حصول آنچه،«معجزه اسلامی»،خوانده می شود، بی هیچ شک، ذوق معرفت جویی و حس کنجکاوی بود که تشویق و توصیۀ قرآن و پیغمبر آن را در مسلمین بر می انگیخت... و وقتی این جوش و هیجان برای کسب علم، اسلامی است آیا حاصل آن را باید به حساب نژاد و اقلیم گذاشت؟... 5

پس می نگریم که فرهنگ و علوم و تمدن اسلامی از آنِ نژاد ویژه ای نیست، و کسی از دیگران در آن سهم بیشتری ندارد .بلکه آنچه مربوط به اصل اسلام و نضج آن است در روزگار نخستین،از آنِ خود عرب است. در روزگار بعد نیزفداکاریها و استعدادهای عرب از عوامل عمدۀ مسلمین به شمار است. ما باید حق آنان را نیز بر زبان بر آریم و بشناسیم و حقگو باشم. پس نژادی کردن اسلامسوی هر قومی باشد، هم برخلاف اسلام است و هم بر خلاف واقع.

1-از قبیل آنچه در این باره در مقدمه کتاب"میراث اسلام" آمده است.

2-مقصود کتاب "کارنامه اسلام" است.

3."کارنامه اسلام" ،مقدمه

4.هیچ عنصری،در این مقوله،با عنصر یونانی در خور قیاس نیست.

5."کارنامه اسلام"، ص 21-29


منبع : کتاب دانش مسلمین ص82-58