«...به پند اندرز اشخاصی که فکر میکنند باید فارسی سره نوشت و کلمات عربی را از زبان فارسی دور ریخت، توجه نکنیم. هر کلمه ای که در زبان فارسی رایج است. برای خود ارزش خاصی دارد. مطرود کردن این کلمه و خارج کردن آن از محیط زبان، یعنی خارج کردن مقداری بار ،فرهنگی، عاطفی و فکری از ذهن مردم. من تمام اشخاصی را که ایران را مهد تمدن بشریت میدانند و ایرانی را برتر از ترک و عرب و هندو می شمارند خائن به ایران و خائن به شرق میدانم. اینان دست پروردگان مستشرقهای تفرقه اندازی هستند که در ترکیه می گفتند، فرهنگ ترک از عرب و عجم بالاتر است و در ایران می گفتند فرهنگ ایران بالاتر از ترک و عرب است و در قاهره صلا بر میداشتند که فرهنگ عرب، عالیترین فرهنگ شرقی است. پس ما در مورد حمایت از زبان فارسی فقط میتوانیم با یک عنصر اجنبی به جدال برخیزیم و آن غربی است.
بیرون ریختن کلمات عربی از زبان فارسی، یعنی محروم کردن زبان از نیمی از مفاهیم شرقی و شرعی شعری فلسفی و هنری. و تازه کلمات عربی موجود در زبان فارسی، دیگر عربی نیستند، بلکه مصارفی دارند که تار و پود زبان فارسی برای آنان تعیین کرده است؛ و اگر کسی پیدا شد و کلمات عربی را بصورتی اغراق شده در بافت زبان فارسی بکار برد، بدون شک ذوق سلیم فارسی زبانان چنین لحن و بیانی را نخواهد پذیرفت، همانطور که در طول این سی چهل سال گذشته نپذیرفته است.»
رضا براهنی، تاریخ مذکر ص118
مقاله: از “آشوریشناسی” تا “آشورشناسی”/هایده ترابی
«...حال ببینیم که پارسیان چه “تکاملی” برای این مردمان به ارمغان آوردند؟ آنها با نابود ساختن استقلال همۀ دولت-شهرها، به راه انداختن گستردهترین جنگهای حرفهای، اقتصاد بردهداری را که به مراتب “پستتر” از اقتصاد کشاورزان آزاد بود، در منطقه رونق بخشیدند. مونولاتریسم مردوکی را با منافع سیاسی و باورهای زن ستیزانهتر خود آمیختند و به سوی استبداد مطلق تکخدائی حرکت کردند. فاتحان پارسی با خط و کتابت بیگانه بودند و از خود هیچ اثری به جا نگذاشتند که نشان دهد آنها به سنتهای ادبی بیهمتای ملل مغلوب توجهی دارند. زیر حاکمیت آنها، شعر و ادبیّات شگفتانگیز و درخشان بینالنهرین که تا آن زمان دوهزار و هفتصدسال سنت نوشتاری را پشت سر داشت، دچار سکون مطلق شد. فرهنگ و هنر و ادبیات تمدن بزرگ عیلام رو به زوال گذاشت. هخامنشیان دست به شهرسازی نزدند. پرسپولیس و پاسارگاد در واقع اقامتگاه شاهان و استحکامات نظامی محسوب میشد و ساختار شهری نداشت.
داریوش آشوری… آه ببخشید! “داریوش آتشی” مدعی است که کورش “… در برابر پرستشگاههایِ هر قوم در برابرِ بتهایِ خدایانشان نیایش میکرد.” کدام “هر قوم”؟ سخن از “پرستشگاههای هر قومی” در میان نبوده است. این نکته مربوط میشود به نیایشگاه خدای بابل، مردوک، با زیرخدایانش. باید دانست که نبونید (شاه مغلوب بابل)، به جرم روی کردن به آئینهای کهنتر آن منطقه (به عنوان آئین برتر)، و به جرم کمکردن مقرری نیایشگاه مردوک، رسیدگی به پرستشگاههای دیگر که زیر نفوذ الهگان و راهبگانِ اعظم بود، بشدت آماج خشم کاهنان و اشراف بابلی قرار گرفته بود. آنها مردوک را خدای برتر میدانستند. نبونید اگر چه خود را “خدمتگزار نیایشگاه اساگیل” میشمرد و مردوک را “سرور بزرگ” میخواند، امّا خدای ماه (شین/سین) را بیشتر میستود. به سه ایزدبانوی بزرگ ایشتار، نینگال و آنونیتو هم ارادتی خاص نشان میداد. کورش در این میانه (روی به جانب مردوک) بر خر خود سوار شد و غائله بابل را به سود خود ختم کرد. در همین پیوند از ائتلاف کورش با اشراف یهودی بابلی که زیر تأثیر آئین مردوک بودند، گفتهاند. نیز سخن از توافق/عقب نشینی/تسلیم شدن کاهنان بابلی در میان است. “پیر بریان” (هخامنشیشناس) همدستی نخبگان و روحانیت بابلی با کورش را قطعی و مستند نمیداند و بیشتر آن را به تسلیم، به عنوان واکنشِ منطقی در برابر شکست، ارزیابی میکند. نکتۀ مهم اما برجاست: پیام سیاسی-مذهبی در فتحنامۀ کورش دوم، چنانکه خود متن هم نشان میدهد، حامل ستیز و تضاد با آئینی ویژه در بابل و دیگر شهرهای بینالنهرین بود. از زمان حاکمیت کورش گزارشهائی به دست آمده است که نشان میدهد بویژه نیایشگاههای”اِبابار” و “اینانا” (در شهرهای شیپار و اوروک) که در دست زنان بود، مورد فشار و تهدید قرار داشتند و مجبور به پرداخت باجهای بیشتر و ارسال خدماتِ بردگی بودند. دیگر اینکه سطرهائی از متن استوانۀ گلی کورش کپی شده از متن گزارش آشوربانیپال است. و اینک مشخص شده است که ساخت و ترمیم دیوار و بناهائی که کورش در متن استوانه مدعیاش بود، پیشتر در زمان نبونید انجام شده بود.
آغاز تمرکزگرائی سیاسی در منطقه، با تاریخ بابل گره خورده است. با این همه، این دولت-شهر را مظهر چندزبانگی و چندفرهنگی بودن در طول تاریخ دانستهاند. در این شهر اقوام گوناگونی با باورها و آئینهای چندخدائی متنوع در کنار هم میزیستند. پلورالیسم زبانی، آئینی و فرهنگی از ویژگیهائی جوامع باستانی در خاورمیانه است. کورش هم، چون دیگر فاتحان، وارث چنین سنت کهن و دیرپائی در منطقه بود، از این زاویه وی شقّ القمر نکرد
“وَن دِر ِاسپک” استاد آشورشناسی و مطالعات باستانی از دانشگاه آمستردام، پژوهشی مقایسهای دارد دربارۀ سیاست آشوریان و پارسیان در برابر ملل مغلوب. او در سه بخش این مقایسه را پیش میبرد: سیاست مذهبی، موضعگیری در برابر بابل و رفتار با رعایا (بویژه مسئلۀ کوچ اجباری). نتیجه این است که سیاست پارسیان ادامۀ سیاست آشوریان بود. او میگوید که کورش یک فاتح معمولی بود با سیاستِهای سخت جنگی، و یادآوری میکند که در تمدنهای باستانی (با آئینهای چندخدائی) اساساً دیسکورسی در مفهوم “مدارای مذهبی” وجود نداشت زیرا دیسکورس ضدَش (نبود مدارای مذهبی) هم وجود نداشت. البته میدانیم که این وضعیت با آغاز روندِ مونولاتریسم (یک-خدا-برتری) و شدتگیری رقابت و تمرکز قدرت سیاسی تا حدّی دگرگون میشود. سوا از این، امپراتوریها، در قاعده، تا حدّ معینی، چندگانگی ساختاری جوامع مغلوب را میپذیرفتند. سیاست دولت-شهرهای سومر، عیلام، اکد، بابل و آشور تا امپراتوریهای بزرگتر مانند هخامنشیان، مقدونیان و سلوکیان از این زاویه تفاوت بنیادینی با هم نداشت. بنابراین، پذیرش یا کنار آمدن با نیروی خدایان بیگانه، در آن عصر امری رایج بود. نکتۀ دیگری که او به تفصیل باز میکند این است که، بر خلاف ادعای رایج، روش و منش سیاسیِ شاهان آشوریان هم تنها مبتنی بر خشونت یا ستیزهجوئی نبود و آئین خدایان آشوری هم به مللِ مغلوب تحمیل نمیشد.
گزارشنویسی ادیبانه و شاعرانۀ شاهان، خطاب به برگزیدگان و شهروندانِ آزاد، در بینالنهرین سنتی چند هزار ساله داشت. از آنجا که شاهان خود برگزیدۀ شورای نُخبگانِ شهر (نوعی سیستم الیگارشی) بودند، موظّف بودند پاسخگو بزرگان باشند و اقدامات خود را برای شهر و رفاه شهروندان آزاد برشمرند. طبیعی است که در این الواح، شاهان اغلب دربارۀ خدمات و دستاوردهای خود اغراق میکردند یا دروغهای کوچک و بزرگ میفرمودند. گرچه گزارشهائی هم هست که با یافتههای تاریخی همخوانی پیدا کرده است. هر چه از آغاز این سنت و تاریخ دورتر میشویم، متنها کلیشهایتر و تبلیغیتر میشود. امروزه همۀ این متنها را با شکّ و تردید، با وسواس کارشناسانه، بررسی تطبیقیِ تاریخی و باستانشناختی میکنند. متن استوانۀ گلی کورش دوم یکی از آخرین، کلیشهایترین و تبلیغیترین نمونههای این ژانر باستانی است.
داریوش اول، پیش کسوت اسکندر، پس از مثله کردن مدعیان، دست کم سه زهدان را از دربار مخلوع و چهارتای دیگر را که زیر کنترل چند همدست (در توطئه قتل بردیا/گئومات) بود، تصاحب کرد تا راه را بر پیشروی تخمههای رقیبان احتمالی سد کند. هخامنشیشناسان غربی (بریان، داندامایف، ویزنهوفر) اینک توافق کامل دارند که داریوش اول در کتیبۀ بیستونش، دروغهائی بزرگ دربارۀ “راستکاری” خویش فرمود. چرا که وی شجرۀ خود و کورش دوم را (لابد به یاری اهورامزدا) به شکلی جعلی در هم آمیخت و مدعی شد که کورش (پاسارگادی)، نیائی مشترک با وی دارد به نام هخامنش. امروز روشن شده است که کورش برای سامان دادن ائتلافهای نظامیاش، از طریق ازدواجی سیاسی (با کَساندانه)، تنها نسبتی سببی با طایفۀ هخامنش برقرار کرد. یگانه نشانۀ باستانی (نقش مرد بالدار در پاسارگاد) را نیز که درآن کورش خود را “شاه هخامنشی” میخواند، متعلق به زمان حیات وی ندانستهاند. طرح قصۀ “بردیای دروغین” (به عنوان غاصب سلطنت) از زبان داریوش در کتیبۀ بیستون هم یا کاملاً رد شده است و یا مورد شکّ و تردیدهای جدی قرار دارد. در یکی دو دهۀ اخیر موشکافانهترین پژوهشها در زمینۀ تاریخ هخامنشی مطرح کردهاند که از قضا داریوش خود باید غاصب سلطنت خاندان کورش پاسارگادی بوده باشد. و بدینگونه وی با جعل و توطئه و کودتا سلسلۀ هخامنشی را بنیاد گذاشت.»
بخشی از مقاله «نقد کتاب واژه های دخیل در قرآن مجید»
نویسنده دکتر محمدحسین روحانی
«مسأله وام گیرى عربى از عبرى و دیگر زبان هاى سامى یا برعکس نبوده است; دست کم به این صورت غلیظى که سر آرتور جفرى نشان مى دهد نبوده است; مسأله ریشه گیرى و زایش از یک مادر واحد در کار بوده است.
وى ضمن بحث از (عنصرهاى سامى بسیار باستانى) مى گوید: در جاى دیگرى اشاره کرده ایم که زبان هاى سامى در بسیارى از کلمات و ضمیرها و شماره ها با یکدیگر همانندى دارند و این همانندى به گونه اى است که خویشاوندى میان آنها را ثابت مى کند. این بحث, براى شناخت پرورش و فرگشت هر یک از این زبان ها در درازاى تاریخ تا رسیدن به صورت اخیر آن, به ما کمک مى کند. دانشمندان سامى شناس [خاورشناسان باخترى] کوششى در خور ستایش در مقایسه این زبان ها با یکدیگر از نگاه صیغه ها و واژگان و صرف و اعراب و اصوات انجام داده اند و ما مى توانیم سودهاى فراوان از پژوهش هاى آنان ببریم و تاریخ بسیارى از پدیده هاى زبانى را دریابیم و قدیم و جدید هر کدام را بازشناسیم.
پس اگر تشابهى میان دو زبان از این زبان ها در مورد یک پدیده ببینیم و به دیگر زبان ها بازگردیم و همان تشابه را بازیابیم, این بدان معنى خواهد بود که آن پدیده باستانى است و از روزگارى ریشه مى گیرد که آن زبان ها یکى بوده اند. گاه تشابه در یک پدیده در دو زبان غیر همسایه پیش مى آید و این یا ممکن است ناشى از یک ریشه باستانى باشد یا پیامد رخ دادن فرگشتى تاریخى در هر دو, که به یک نتیجه کشیده است. اما اگر دو زبان همسایه باشند, مانند عربى و آرامى, ممکن است این پدیده باستانى باشد و از روزگار یکى بودن آنها ریشه گرفته باشد و یا ناشى از اینکه یکى از دیگر اثر پذیرفته است. این نشان مى دهد که گذشتگان ما هنگام پژوهش درباره واژه هاى دخیل در عربى ما [عربى هزار و چندصد ساله کنونى] دایره کار را گسترده گرفته اند و بیش از اندازه لازم, واژه بیگانه در عربى فرض کرده اند.
اینان در برابر واژه هاى بسیارى ایستاده گفته اند که اینها سریانى یا آرامى اند, ولى به این مطلب توجه نکرده اند که گروهى از این واژه ها به یک ریشه سامى باستانى برمى گردند. از این رو, نباید گفت که سریانیان آنها را از اعراب گرفته اند یا اینان از آنان; باید گفت: اینها واژه هاى سامى باستانى اند که سامیان آنها را در زمان اتحادشان و پیش از پراکنده شدن گویش هاشان, به کار برده اند. دیرترها این زبان ها تکامل یافته به صورت زبان هاى مستقل در آمده اند که هر کدام نشانه ها و ویژگى هاى صرفى و غیر صرفى خود را پیدا کرده است.
مثال دیگرى مى زنیم که آشوب گسترده اى میان خاورشناسان به پا کرد و آن ادعاى فولرس (1857 ـ 1909م) بود گویاى اینکه قرآن کریم در آغاز کار (اعراب) (زیر و زبر) نداشته زیرا به گویش قریش بوده است و این گویش ـ به گمان او ـ اعراب نداشته است. این گویش به گفته او با گویش اشعار جاهلى که فرمانبر قواعد دستور زبان عربى است, متفاوت بوده است. فولرس سخن خود را بدین سان دنبال مى کند که: این نحویان متأخر بودند که قرآن را به صورت زبان اعراب دار بدویان درآوردند. بسیارى از خاورشناسان, از آن میان بوهل و نولدکه و گایه این رأى را به سختى رد کردند. یوهان فوک مى گوید: (قدیم ترین اثر از آثار نثر عرب یعنى قرآن, بیشترین اندازه دگرگونى صرفى را در خود نگه داشته, گرچه به اندازه شعر جاهلى آشکار نیست (زیرا در اینجا شیوه هاى عروض و قافیه مجالى براى شک درباره معرب بودن واژه هاى آن به جا نمى گذارد), ولى در قرآن کریم نیز موارد فراوانى است که شیوه گفتار اختیارى است و این گونه گفتارى گمانى به جا نمى گذارد که قرآن مجید هم اعراب کامل داشته است. به این چند آیه بنگرید: اِنَّمَا یَخشَى اللَّهُ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ (فاطر/35/28); اِنَّ اللَّهَ بَرِئَ مِنَ المُشرِکینَ وَ رَسُولَهُ (توبه/9/3); وِ اِذا ابتَلَى اِبراهیمَ رَبُّهُ (بقره/2/124); و اِذَا حَضَرَ القِسمَةَ اُولُو اَلقُربَى (نساء/4/8)21.
این گونه گفتارها که در قرآن فراوان است, گمانى به جا نمى گذارد که این کتاب هم از آغاز داراى اعراب (زیر و زبر) بوده است. از این آیات و آیه 130 از سوره 16 (نحل) که قرآن را (عربى مبین) مى خواند, برمى آید که محمد(ص) را با قوم خویش میان زبان قرآن و زبان اعراب یعنى بدویان, فرق چندانى نبوده است).
از میان دلایلى که باطل بودن گفته فولرس را اثبات مى کند این است که درباره هیچ قبیله اى از قبایل عربى شمالى دیده یا خوانده نشده که گویشى رایج ولى تهى از قواعد نحو عربى داشته باشد. باز یکى از چیزهایى که فولرس فراموش کرده (یا خود را درباره آن به فراموشى سپرده) این است که قرائت هاى قرآن کریم توقیفى است و عیناً از پیامبر(ص) دهان به دهان و سینه به سینه روایت شده است. اگر او قرآن را با گویشى بى اعراب (زیر و زبر) بر یاران مى خواند, با توجه به چیرگى و گسترشى که امپراتورى او پیدا کرد, همه گویش هاى اعراب دار پیرامون خود را از میان مى برد.
اگر به تاریخ زبان هاى سامى بازگردیم و این مسأله را بر آن عرضه داریم, براى مان آشکار مى گردد که گفته فولرس و کاله فاقد سند تاریخى است زیرا إعراب (زیر و زبر) در عربى فصیح, ویژگى تازه پدیدى نیست که مسبوق به عدم باشد و در میان برخى از قبیله هاى عربى و در برخى از گویش هاى بیابانى ایشان پدید آمده باشد بلکه یک ویژگى سامى باستانى که در آن با آکادى در پاره اى موارد و با حبشى و دیگر زبان هاى سامى در دیگر موارد, اشتراک دارد. در سال 1929 دانشمندان سامى شناس (خاورشناسان باخترى) در رأس شمر در لاذقیه در نزدیکى جایى که در گذشته اوگاریت خوانده مى شده است, نبشته هاى بسیارى پیدا کردند و با کوشش بسیار به آوانگارى و قرائت آن پرداختند و سرانجام همه رموز آن را بازیافتند. دانسته شد که زبان نبشته ها نزدیک به زبان هاى سامى و عربى باستانى است. از این رو, آن را به نام جاى آن (زبان اوگاریتى) خواندند. آنان دیدند که إعراب (زیر و زبر) در این زبان اوگاریتى به سان عربى شیوع گسترده دارد. نیز در این زبان خاصیت (غیر منصرف بودن) را یافتند که گمان مى رفت فقط ویژه عربى است.
بودن واژه هاى بیگانه در قرآن مجید هم درست است و عربى بودن قرآن کریم نیز درست, زیرا هیچ زبانى نمى تواند از واژه هاى بیگانه تهى باشد. دانش زبان شناسى و مردم شناسى نوین مى گوید که هیچ زبان یا قوم یا نژاد (خالص) و نابى در هیچ نقطه دنیا نیست مگر زبان یا قوم پرت و پس افتاده اى از کاروان دانش و فرهنگ و شبکه پیوندهاى اجتماعى. هر یک از اینها (کمال) خود را از راه آمیزش و داد و ستد اجتماعى و در درازاى روزگاران به دست مى آورد. بلى فرق است میان زبان خوار شده اى (عمداً خوار گردانیده شده اى) مانند فارسى که پیرامون 90 درصد واژگانش وام گرفته بیگانه است و زبان زنده اى مانند عربى که حتى در زمان ما در عین سر و کار داشتن با صدهاهزار واژه علمى و صنعتى (و نیاز داشتن بدان), یک درصد هم وام نگرفته بلکه همه را از فرهنگ خود و با کار و تلاش توانفرساى خود ساخته است.
کهن جامه خویش آراستن
به از جامه عاریت خواستن
از نگاه اعتقاد رسمى, هیچ زبان مذهبى و مقدسى در کار نیست بلکه همه زبان هاى جهان در یک تراز هستند و برترى مشخصى بر هم ندارند زیرا همگى آیات خدا هستند: از نشانه هاى او گوناگونى زبان ها و رنگ هاى شماست. هر زبان به یک دریا مى ماند. در آن اندازه هاى فراوانى مایه هاى زندگى بخش و سودمند است و پاره اى جاندارهاى زیانمند. هر زبانى حامل یک فرهنگ بزرگ دراز دامن تاریخى با انبوهى آثار علمى و ادبى و هنرى است و مقادیر بى کرانى خرافات و مهملات و موهومات. زبان هاى فارسى و انگلیسى و ایتالیایى و آلمانى و روسى و جز آن, به همان اندازه مذهبى هستند که زبان عربى و عبرى و سریانى. به سادگى مى توان استدلال کرد که این چنین برداشتى, مستند به فحواى آیات قرآن مجید است...»
در این سه گفتار صوتی و تصویری، آقای مناف زاده نتیجه تحقیقات شان را درباره واژه «ایران» و «ایرانشهر» بیان می کنند. و درباره اصطلاح "ایرانشهر" و تبدیل معنایی آن از دینی به قومی-هویتی، و نیز جغرافیایی و اسطوره ای به بحث و استدلال و رفرنس دهی از منابع تاریخی-ادبی، می پردازند. همچنین در این گفتارها به زبان فارسی و نشر و گشترش آن، و آنچه درباره منع گسترش اش توسط سلسله های ترکی یا خلافت عربی می گویند، توضیحاتی آمده که از جمله آنها عدم رغبت شخصیت های ایرانی و سلسله سامانیان در ترویج این زبان و تحکیم پایه های خلافت است.
گفتار اول: نگاهی به تازهترین مطالعات درباره مفهوم ایران
گفتار دوم: ایران، گذار از مفهومی دینی به مفهومی جغرافیایی
گفتار سوم: هویت تاریخی ایرانی-دکتر علیرضا مناف زاده
(برخی از لینک ها نیاز به فیلترشکن دارد)
همچنین بنگرید به این مطلب از پژوهشگر مذکور با عنوان: زرتشت افسانه است
«چگونه بعضی کشورهای اسلامی بعد از ظهور اسلام تغییر زبان دادند؟ و چرا بعضی ملتها مانند ملت فارس و ترکهای مسلمان شده تغییر زبان ندادند؟ آیا تغییر زبان تحت تأثیر عوامل سیاسی و اجبار نظامی صورت گرفت یا از طریق یک فرایند فرهنگی؟ آیا ورود تعداد قابل توجهی کلمات عربی به زبانهای فارسی و ترکی و رواج آنها بین مردم عامی تحت اجبار صورت گرفت؟ آیا حکام عرب و به طور کلی امپراطوری اسلامی از وسائل لازم برای تعمیم زبان عربی در بین ملتهای مسلمان شده برخوردار بود؟ آیا تغییر زبان، اعم از کامل یا نسبی، به صورت ناگهانی صورت گرفت یا طی فرایندی کند و در طول چند سده؟ اینها سوالاتی است که پاسخ آنها نیاز به تحقیق تاریخی دارد و صرف گفتن این که حکام عرب مردم را مجبور میکردند که به عربی صحبت کنند، کافی نیست. کدام حکومت، آن هم در سدههای گذشته که از تلویزیون و رسانهها خبری نبوده و کتاب هم وسیله فراگیری بین مردم نبوده و نظام آموزشی مرکز گرا هم وجود نداشته، قادر به تغییر زبان ملتها، آن هم در این مقیاس بوده است؟ اجبار به انجام فرایض دینی به زبان عربی مانند نماز و حج و خواندن متن قرآن به هیچ وجه نمیتوانسته است زبان مردم را از بیخ و بن و یا حتی به صورتی نسبی متحول کند. شگفت انگیز است که بنیادیتری آئین عبادی اسلام یعنی نماز و روزه اسامی فارسی دارند که به جای صلوة و صوم استفاده میشوند. در زبان ترکی هم «اوروج» و «ناماز» به جای صوم و صلوة استفاده میشود. پس چه عامل مرموزی در کار بوده است که بیشتر ملتهای مسلمان را در زمانی کوتاه در حال تکلم عربی به صورت زبان مادری ببینیم و یا این که زبان بومی آنها بین 50 تا 80 درصد از کلمات عربی اشباع شود؟ ادعا شده است که ظهور شاهنامه منجر به حفظ و حراست زبان فارسی شده است.اما مسأله حفظ زبان فارسی به برکت شاهنامه که اکثرا مورد استناد قرار میگیرد، جنبه واقع بینانه ندارد. فقدان سواد توده مردم اجازه این کار را به هیچ روشنفکری نمیداده است که در زبان آنها دخل و تصرف کند، چه رسد به این که تغییرات بنیادی در زبان آنها به وجود آورد. امروه بعد از گذشت یکصد سال از نظام آموزشی مبتنی بر زبان فارسی، آن هم با استفاده از روشهای بسیار موثری مانند شبکه مدارس و کتب و رادیو تلویزیون و سینما و غیره، هنوز هم زبان قومیتیهای غیر فارس به جای خود باقی است. این امکانات در دوره فردوسی در حد صفر مطلق بوده است. اعم از این که ورود زبان عربی را خصمانه بدانیم، یا آن را یک مکانیزم فرهنگی به شمار آوریم (که من بیشتر طرفدار دومی هستم)، باید بپذیریم که تحول زبانی نیاز به زمانی در حد چند صد سال داشته است. روشنفکرانی مانند ابن سینا یا خیام یا فارابی میتوانستند تحت تأثیر نیازهای فرهنگی، سریعا زبان عربی را یاد بگیرند و از آن استفاده کنند. آنها بر اساس همان ضرورت، زبان یونانی را نیز یاد میگرفتند. اما ساده اندیشانه خواهد بود که این روش را به توده مردم تعمیم بدهیم. در این میان پرسیدنی است که مثلا چرا زبان مصر و سوریه و بعضی مناطق دیگر سریعتر در زبان عربی تحلیل رفتند، اما زبان اقوام دیگری مثل فارسها و ترکها و کردها مقاومت کرد؟ اگر در زبان فارسی اثری مثل شاهنامه پدید آمده و به صورت نسبی باعث صیانت زبان فارسی در برابر نفوذ زبان عربی شده است، آیا ترکان هم اثری مثل شاهنامه داشتند که حفاظت از زبان ترکی را بتوان به آن نسبت داد. آیا کردها که در تیررس بیشتر زبان عربی بودند، چگونه در برابر زبان عربی مقاومت کردند و زبان مادری خود را حفظ کردند؟ در اینجا چند فرضیه به نظر محتمل میرسد: 1 - زبان عربی پیشاپیش در زبان مناطق مجاور خود نفوذ داشته است. نمیتوان تصور کرد که زبان عربی با آن ظرفیت زبانی که در 1400 سال پیش سراغ داریم و متن قرآن و نمونههای شعر نظیر معلقات سبز حکایت از بلاغت و غنای آن دارند، صرفا به صورتی ایزوله در شبه جزیره وجود داشته و هیچ تأثیری در پیرامون خود نداشته باشد. مسأله «هزوارش» که توسط ابن ندیم در کتاب الفهرست معرفی میشود، شاهد گویای این مسأله است. ابن ندیم از تعداد زیادی کلمات عربی خبر میدهد که در زبان پهلوی وجود داشته است، اما اظهار میکند که گویا این کلمات با املای عربی نوشته میشدند و فقط صورت فارسی آنها تلفظ میشد، مانند این که نوشته شود: لحم و خوانده شود: گوشت. حال پرسیدنی است که در دورهای که ضبط صوت نبوده، ابن ندیم از کجا میدانسته است که این کلمات در 400 سال قبل از زمانه او چگونه تلفظ میشدهاند؟ 2 - زبان مناطقی مثل سوریه و مصر و لبنان و غیره از خانواده زبانهای سامی بوده و لذا خیلی سریعتر میتوانسته است در زبان عربی ذوب شود. اما زبانهای دیگر مثل ترکی و فارسی و قبطی که تبار و ساختار متفاوتی داشته اند، مقاومت کردند. مثلا امروزه اگر ترکیه جهانگشائی نظامی یا فرهنگی کند، زبان ترکی ایرانی خیلی سریعتر در آن ذوب میشود، تا زبان فارسی. 3 - زبان مناطقی مثل مصر و سوریه و لبنان نیز به طور کامل هضم نشده است. همه میدانیم که زبان محلی این ملتها در عین عربی بودن، عناصر زبانی معینی را نیز حفظ کردهاند که باقیمانده زبان باستانی آنها است. یک مثال ساده : - مش بس هیک... (نه فقط این، به لهجه لبنانی) - لیس هذا فحسب ... (نه فقط این، به عربی فصیح) ببینید اصلا شباهتی بین آنها هست؟ مثالهائی از این قبیل بسیار زیادند و این تصور نادرستی است که لبنانیها یا سوریها به زبان عربی فصیح سخن میگویند. یادم است یک بار در یکی از فرودگاههای اروپائی در صف هواپیمائی بودیم و چند نفر عرب هم با ما بودند. من با آنها قدری عربی صحبت کردم. با آن که عربی من تا آن درجه خوب نبود و نیست، یکی از آنها چنین اظهار نظر کرد: عربی صحبت کردن ما الکی است، اما عربی صحبت کردن این آقا اصولی است، ما به زبان کوچه بازار حرف میزنیم، اما این آقا لغت قرآن را حرف میزند. حتی کشوری به نام «مالت» به صورت جزیرهای در دریای مدیترانه وجود دارد که زبان بومی آن عربی بوده و رسم الخط آن نیز لاتین میباشد. عربی مالت هم مانند عربی لبنان ویژگیهای بومی بسیار قدرتمندی در کلمات و ساختارهای دستوری دارد که آن را متمایز میسازد. بنا بر این، در درجه نخست، این فرضیه اصلا قابل قبول نیست که اعراب، مردم تازه مسلمان را به زور وادار به یادگیری زبان عربی و استفاده از آن در زندگی روزمره بکنند. ثانیا قابل قبول نیست که اعراب این همه کلمات عربی را به اجبار وارد زبان فارسی و ترکی کرده باشند. ثالثا قابل قبول نیست که شاهنامه به حفاظت زبان فارسی کمکی کرده باشد، زیرا زبان ملتهای تازه مسلمان دیگری نیز بدون داشتن شاهنامه محافظت شده است. رابعا دانشمندانی مثل ابن سینا و خیام و فارابی و عده بسیار بیشتری از آنها با تسلط وسیع بر زبان عربی، قادر به تأثیر گذاری بر زبان مردم نبوده است، زیرا اصولا مخاطب آنها مردم نبودهاند. مساله ورود زبان عربی و رواج آن بین ملتهای متعدد آسیائی و آفریقائی نیز مثل ورود خود اسلام در پرده راز قرار دارد، که نیاز به تحقیق گستردهای دارد و روایات طبری و تاریخ نویسان بعدی نیز، به نظر من گویای حقیقت نیستند.»
به قلم آقای ابراهیم رفرف. منبع
همچنین بنگرید از گفتاری از دکتر سیدجعفر شهیدی با عنوان وضع زبان در کشورهای فتح شده در کتاب "تاریخ تحلیلی اسلام تا دوره اموی"