بخشی از مقاله تا حافظه زنگار نگیرد/هایده ترابی
«در گفتمانهایی لق و لوق از چند داروینیست فرهیختۀ ایرانی که در باندهای رسانههای فارسیزبان، کمتر یا بیشتر، حق کوپن و میکروفن دارند، مو لای درز تاریخ پارسها نمیرود. جنگجویان نوپا و جاهخواه چند طایفۀ گلهدار کوهنشین و نیمهاسکان یافته که هزارهها از تمدنها و دانشهای زمانۀ خویش عقب بودند و خط و کتابت هم نداشتند، به هر کجا تازیدند و کشتند و بردند و خوردند و مسلط شدند، حقشان بود و به سود "سیر تکامل تاریخ". اما گروههائی که به یوغ مادها، پارسها، اشکانیان و ساسانیان کشیده میشدند یا به دست آنان قلع و قمع میشدند (مانند عیلامیها، آشوریها، بابلیها، عربها، کوشانیان، ترکان) همه در "سیر قهقرائی تاریخ" بودند و "امنیت" جهان باستان را به خطر میانداختند.
نتیجۀ اخلاقی آقایان: مگر مارکس و انگلس هم همین را نگفتند؟ پندار اینان (به استثناء گلستان) در این حدود است: کورش و داریوش و خشایار و اشک و اردوان و شاپور که بر گردۀ "اقوام وحشی و ملتهای فرومایه" در جهان باستان سوار شدند و خون آنها را در شیشه کردند، همگی خدمتگزار "سیر تکامل تاریخ" بودند. اما مهاجمان به ایران همگی چوب لای چرخ "سیر تکامل تاریخ" گذاشتند. با این منطق باید فرودستسازی از زنان و ستم جنسی بر آنان را که طی هزارهها ممکن شد، از ارکان "ترّقی تاریخی" دانست. این اسّ و اساس ذهنیت داروینستهای نامبرده هست، اگر چه آن را به صراحت اعلام نکنند.
دست کم، این محرز است که عربهای مهاجم به ایران از مادها و پارسها و اشکانیانی که به تمدنهای بینالنهرین حمله کردند، در پلّکان "تکامل تاریخی" (ترمی قلب شده و مشکوک در نگاه این نگارنده)، پلّهها بالاتر بودند. هر چه بود و نبود، عربها سامیزبان بودند و در مجاورت فرهنگهای غنی تمدنهائی چون مصر و شهر-دولتهای سومری-سامی میزیستند. خط و کتابت و ادبیات خود نتیجۀ شهرنشینی است و درجۀ معینی از پیچیدگی ساختارهای اجتماعی. بدون این بضاعت فرهنگی، عربها چگونه توانستند (به قول آشوری) "سلسله اعصاب زبان فارسی" را زیر تأثیر بگیرند؟ کهنترین اثر از خط و ادبیات عربی (کهن) از قرن هشتم ق.م. است. پارسی کهن نخستین سندش از حوالی 520 ق.م. است. از دهها هزار لوح و سندی که از پرسپولیس بیرون کشیدند، همه (جز یکی) به زبانهای اداری ملتهای مغلوب است و نه پارسیکهن. یک خطش هم برای هنر و ادبیات و علوم نیست.
این قوم "که مکر و قهرش خصلت نمای اسلام است" به چه حقّی به ایران [سرزمین مهاجمان و غارتگران و باجگیران خویش!] حمله کرد؟ دریغ از یک جو "خرد و دادگستری" در دین اسلام! محمّد "قبایل بیابانگرد" را متّحد کرد و اعراب بر ایرانیان چیره شدند. [آنها هم ترتیب اربابان دیرینۀ خود را دادند.] لعنت بر این "عصبیت عربی"! گفتند یا اسلام یا جزیه! [آئین زرتشت امّا احدی از تخمۀ انیرانی نپذیرفته، گوش میبرید و باج میگرفت. اهورامزدا خود از دل جنگها، کشتارها و سلاّخیهای داریوش هخامنشی سر برآورد. کهنترین سند با نام او همان کتیبۀ بیستون است. آنجا دیگر خبری از سَرورِ بابلیِ کورش جان پاسارگادی، مردوک نیست. جای آن را اهورمزدای ایرانی/آریائی گرفته است. داریوش بزرگ در کتیبۀ بیستون بانگ "اقتلوا"ی خدای ایرانی را جاودانه کرد. ایشان همانجا فرمود که چگونه با یاری اهورامزدا جنگ با سی و دو قوم و سرزمین را آغاز کرد و بر آنها مسلط شد و گوش و زبان دشمنانش را برید و چشمانشان را از جا کند. "داریوش میفرماید: آن عیلامیها بیایمان بودند و اهورامزدا را نمیپرستیدند. من اهورامزدا را میپرستیدم. با رحمت و یاری وی، آنچه خواستم بر آنان (عیلامیان) روا داشتم."]
و چنین شد که فرهنگ ایرانی مهروزر شد و فرهنگ عربی خشن و عصبی! ایرانیان همیشه در تاریخشان کوپن حمله و کشتار و غارت و بردهگیری در حقّ ملل دیگر را داشتهاند؛ لکن از روی بزرگی و صلاح و مصلحت اهورائی که همان "سیر تکامل تاریخی" باشد. آخر اگر ایرانیان قرنها "بربرها" و "ترکان وحشی" را سرکوب کردند و به اسارت گرفتند، برای این نبود که آنها هم یک روزی بیایند و بر آنان مسلط شوند. عاجزید از درک آن؟»
«امّا کورش بزرگ! او را به نیکی میشناسم و میدانم که نمیخواست روزگارش "سراسر به لشگر کشیدن و سرکوب کردن مردمان گوناگونی" بگذرد.(17 ) [راستش همۀ شواهد حاکی از آنست که این "بزرگوار" تا زمان مرگش در سرکوب "مردمان گوناگونی" کوشید و گستردهترین جنگهای حرفهای را برای بلعیدن جهان باستان سازماندهی کرد. اسناد کمی با نام و نشان وی به زبان اکدی در دست است: متنی کلیشهای به سبک و سیاق بابلی، در ردیف پروپاندگاههای سیاسی باستانی، در توجیه مشروعیت شاهی گمنام از "سرزمین عیلام" ( به عنوان فرستادۀ خدای بابل، مردوک)، چند سطر رویدادنگاری کوتاه و با فاصله از جنگها، قتل عامها و غارتهای او و سپاهیانش در منطقه، و یک لعنتنامه از زبان وی برای نبونید (شاه مغلوب بابل). متن این لعنتنامه حاکی از آن است که "این بزرگوار" هر چه بنا و آثار از نبونید به جا مانده بود، سوخت و نابود کرد و نام وی را از صفحۀ روزگار پاک کرد. والسلام.]
[ترم سیاسی "ایران- انیران" ارثیهای است ساسانی و نتیجۀ تکوین سیاست نژادپرستی به سنت ایرانی. ساسانیان خود را فرمانروایان سرزمینهای "ایرانی و انیرانی" میدانستند. برای گذراندن امورات باجگیری و بردهگیری دشمن خارجی همیشه لازم بود. هخامنشیان هم فارغ از این نیاز نبودند. برخی سرزمینهائی را که ساسانیان "ایرانی" میخواندند، با قطعیت میتوان گفت که "انیرانی" بودند. از جمله منطقۀ بینالنهرین که بارها صحنۀ تاخت و تاز قبائل کوهی و سلسلههای ایرانی شد. پس "ایران" خود از دیرباز زادگاه و سرزمین "انیرانیان" بود. سرزمینهائی هم که "انیرانی " خوانده میشدند، بدیهی است که مایملک "ایرانی" بود. تنها یک رقم از فتوحات "انیرانی" ساسانیان (در زمان خسرو دوم) شامل سوریه، عربستان، فلسطین، کشورهای کنارۀ خلیج، مصر، لیبی، آناتولی و ارمنستان میشد. افزون بر این: هر گاه خواستند و توانستند شمار بزرگی از "انیرانیان" را از خانه و کاشانهشان آواره کردند و کشاندند به "ایران" برای بردگی. یک رقمش (قرن ششم میلادی) به صدها هزار میرسد. از درعا 98000 "رأس" آدم آوردند. از أفامیا 292000 "رأس". (18) همین داستان را هم در زمان هخامنشیان داریم. "انیرانیان"، در مفهوم مذهبی، نجسها و کافرهای غیرزرتشتی بودند. آنها را پرستندگان دیو و اهریمن میدانستند.»
در این مطلب به عصبیّت های قومی و نژادی در نزد اقوام و ملل مختلف و نسبت این عصبیت های نژادگرایانه با "سیاست" پرداخته می شود.
شامل هشت مطلب و یک مقدمه با استفاده از کتاب: امام علی و ستون پایه ھای سیاست حق مدار نوشته دکتر رضاقلی استاد و پژوهشگر دانشگاه یوله سوئد.
مقدمه:
سخنی کوتاه در باره ارزشھای 'جھانشمول' انسانی:ادیان جھانی و اندیشمندان بشردوست و جھان نگر، کوشیده اند آموزه ھای خود را بر پایه ویژگی ھای بنیادی انسان و وضعیت عمومی وی در جھان تدوین کنند. در این راستا، ادیان توحیدی برای نخستین بار در تاریخ به انسان جدای از وابستگیھای قومی و قبیله ای و نژادی اش نگریستند و از انسان بطور عام سخن گفتند. پیامبران یکتا پرست به ما آموختند که انسانھا در آفرینش یکسانند، چرا که خدای آنھا یکی است و او نیز انسان را، در ورای پیوستگیھا و وابستگیھای سیاسی، اجتماعی، قومی و نژادی اش، تنھا بر پایه کردار وی (تقوا و عمل صالح) داوری و ارزیابی می کند. پذیرش این آموزه ھا، انقلابی دامنه دار و مستمر را در اندیشه و شیوه زندگی انسانھا در پی داشت، آنگاه که خود را ھمپایه و دارای حق و ارزش برابر شناختند و از حاکمان و فرادستان جامعه رفتار یکسان و بی تبعیض را خواستار شدند.
امام علی و ستون پایه ھای سیاست حق مدار ص177
مطالب در این لینکها:
در این جستار به بررسی تاریخ نگاری ای که بر اساس ایدئولوژی ناسیونالیستی به نگارش در آمده می پردازیم. همچنین با سابقه برخی چهره های تاریخ نگار این ایدئولوژی که به "روشنفکران" دوره مشروطه و پهلوی معروف اند به اجمال آشنا می شویم.
این جستار بر اساس کتاب دو جلدی " نگاهی کوتاه به تاریخچه روشنفکری در ایران" تالیف آقای شهریار زرشناس نوشته شده است. معرفی این کتاب در پایگاه رسمی رهبری.
(از نوشتن پاورقی های متن کتاب برای رعایت اختصار اجتناب شده است.)
1 - آشنایی با معنای "رایج "و "تخصصی" «روشنفکری»
2- تاریخ سرزمین ایران
3- دوره آغازین تمدن ایران باستان
4- تمدن کلاسیک ایران باستان
5- تمدن کلاسیک ایران پس ازاسلام
6- ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان گرای شووینیستی (برتری طلبانه) چیست؟
18- پرویز ناتل خانلری؛ امتداد "تاریخ ادبیات نگاری" ادوارد براونی
--------