در این پست به نقش مهم و تاثیرگذار امام علی(ع) و شاگردان ایشان در فتوحات اسلامی می پردازیم. مقاله ای که در پی می آید نوشتۀ علامه شیخ علی کورانی ست که در سایت ایشان موجود است و از دوکتابی که دربارِۀ فتوحات با نام "قرائتی جدید از فتوحات" تالیف کرده اند، استخراج شده است.
ایشان در این کتابها به بحث فتوحات اسلامی و نقش امام علی(ع) می پردازند و به جفای مورخین خلافت در کمرنگ جلوه دان نقش امام(ع) و شاگردان و شیعیان ایشان در این فتوحات پرداخته اند و بدین وسیله پاسخی به مورخان و علمای درباری خلافت سنی-قریشی و جدیدا شیوخ وهابیت،داده اند.

لازم به ذکر است که علمای شیعه دو موضع متفاوت نسبت به مسئله فتوحات دارند.
1-موضع مخالف: به دلیل عدم حضور مستقیم امام معصوم(ع) در فتوحات
2-موضع موافق: به دلیل تایید فتوحات توسط امام علی(ع) و مشورت دهی ایشان به خلیفۀ وقت و همچنین حضور اکثر یاران مخلص امام علی(ع) همچون سلمان محمدی(فارسی)، مالک اشتر، عمار یاسر، ابوذر،حذیفه یمانی و ..... از جملۀ این علمای دارای موضع موافق می توان به :صاحب الجواهر، شیخ انصاری، صاحب الحدائق، نراقی، ابن طاووس ، اشاره کرد.

و این موضع گیری ها یک بحث فقهی است،و نظرات فقها واجب الاطاعه نیست.

قبل شروع مطلب، به چند نکته اشاره می شود.
1-این مقاله برای اولین بار ترجمه می گردد.
2-ارقام ومنابعِ کتبی که درترجمۀ این مقاله استناد شده،ارقامِ اصل منابع(به زبان عربی) است.
3-با مطالعۀ اصل کتب و منابع تاریخی و تطبیق آنها با ترجمه های فارسی ، پی بردم ترجمه هایی که از اصل منابع توسط مترجمان صورت گرفته، لزوما منطبق با اصل کتب نیست! بیشترجملات اصلی(عربی)تنها به انتقال مفهوم به طور ناقص اکتفا شده،بعضی جملات ترجمه نشده و بعضی ترجمه ها یک چیزاند و اصل منبع یک چیزدیگر! تا جایی که در برخی موارد اصل متن با متن ترجمه به هیچ وجه منطبق نیست .
به همین دلیل و برای رعایت اصلِ امانت (که مترجمان محترم متاسفانه اهمیت نداده اند) و رساندن مفهوم حداکثری اصل منابع به خواننده، در برخی جملات،اصل متن را ترجمه کردم. اما این امر به دلیل کثرت موارد فقط به طور جزئی صورت گرفت.

4-هر جا از روایات که امام علی(ع) و اصحابشان با عنوان "امیرالمونین" از خلفای وقت(عمر ،عثمان ...) یاد کرده اند باید بدانیم که این اصلِ سخن و اعتقاد امام(ع) نیست بلکه مورخان(طبری و...) بر حسب اعتقادات مذهبی-سیاسی شان اینگونه ضبط کرده اند.و گرنه اصل اعتقاد امام و شیعه این است که به کار بردن عنوان امیرالمونین منحصر است به حضرت علی(ع) و ایشان هیچوقت پشت سر خلفا نماز نخواندند چه برسد امیرالمونین لقبشان دهند!

5-به دلیل طولانی بودن مقاله، مطالب آن در چند پست تقدیم می گردد.

به ادامه مطلب نیز توجه بشود

بسم الله الرحمن الرحیم

فتح فارس(ایران) و روم وعدۀ پیامبر(ص) بود.

پیامبر مردم را در مکه به اسلام دعوت می کرد و آنها را مژده می داد که خداوند متعال به ایشان وعده داده است که امتش پادشاهی کسری و قیصر را به ارث می برد! هرکس که سیرت ایشان(ص) را بخواند در می یابد که فتح ایران و روم وعدۀ پیامبر از اول اعلان نبوتش بود، و مشرکان این وعده را استهزاء می کردند. این وعده به صورت امری ثابت در طول مراحل دعوتشان(ص) استمرار پیدا کرد، و برنامه ای الزامی بود برای هر قدرت جدیدی که بعد از وفاتشان بر سرکار بیاید.

سنن البیهقی:7/283:
قسم به کسی که جان محمد در دست اوست فارس(ایران) و روم را بر شما می گشاید(فتح می کند)

کافی8/216هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله خندق را مى کند مسلمانان به مانعى برخوردند. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله کلنگ را از دست امیر المؤمنین(ع) یا سلمان گرفت و ضربه اى بر آن فرود آورد که سه تکّه شد. در این هنگام پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود : خداوند با این ضربه من گنجهاى کسرى و قیصر را برایم گشود. یکى از افراد به رفیقش گفت : وعدۀ گنجهاى کسرى و قیصر را به ما مى دهد، در حالى که هیچ یک از ما [از بیم دشمن ]قادر نیست براى قضاى حاجت بیرون برود!» و مانند این روایت در سیره ابن هشام 2/365

 هنگامی که نامۀ تهدید آمیز کسری برایشان آمد ،خدای متعال به ایشان خبر داد که در فلان روز او(کسری) را خواهد کشت.

«به من خبر رسیده که مردی از قریش در مکّه پیدا شده که ادعا می کند پیامبر است. اکنون به نزد وی بشتاب و او را وادار به توبه کن، اگر توبه کرد، از او بگذر، و گرنه سرِ او را به نزد من بفرست.
باذان نامه کسری را به سویِ پیامبر(ص) فرستاد. پیامبر(ص) در پاسخ او نوشت:خداوند با من وعده کرده است که در فلان روز از فلان ماه کسری کشته خواهد شد. هنگامی که نامه پیامبر به نزد باذان رسید،منتظر ماند تا[اوضاع را] زیر نظر بگیرد و گفت: اگر [محمد(ص)]پیامبر باشد آنچه او گفت اتفاق می افتد، پس خداوند کسری را در روزی که پیامبر(ص) فرموده بود، بکشت. ابن هشام می گوید: به دست پسرش شیرویه،کشته شد.»
سیرۀ ابن هشام 1/45

 این امر دلالت می کند بر اینکه روی آوردن به فتوحات طرحی پیامبرانه و آموزه ای شناخته شده نزد مسلمانان بود و این موضوع وظیفه ای بود واجب برای هر قدرتی که بعد از پیامبر(ص) بر سرکار بیاید که این استراتژی را اتخاذ کند و در مسیر آن قدم بگذارد.

نقش امام علی(ع) و شیعیانش(پیروانش) در فتوحات:
به نظرم؛حکومتِ بعد از پیامبر(ص) از جنگِ مسیلمه و اسود عنوسی که آن را جنگ های ردّه[ارتداد] می نامند، می ترسید؛ همانطور که از روی آوردن به فتح فارس و روم ترس داشت، و آن کس که حکومت را به فتوحات وادار کرد علی(ع) بود، و کسانی که مهمترین فتح ها را فرماندهی کردند، شاگردان جنگاورش بودند، همان کسانی که حکومت به آنها مناصب فرماندهی نمی داد، اما آنها فرماندهان میدانی بودند، کسانی که در میان درگیری ها مبارزه کردند و پیروزی های گسترده را محقق ساختند، ازشاگردان علی(ع) بودند.
آنها: حذیفة بن الیمان ، وسلمان فارسی ، وعمار بن یاسر، وأبوذرغفاری ، وخالد بن سعید بن العاص اموی ودو برادرش أبان وعمرو، و هاشم بن أبی وقاص اموی معروف به المرقال و پسرانش مخصوصاعبدالله وعتبة. بریدة الأسلمی، وعبادة بن صامت ، أبی أیوب اأنصاری ، عثمان بن حنیف وبرادرانش، عبد الرحمن بن سهل أنصاری،  مالک بن الحارث الأشتر و برادرانش، وتعدادی از فرماندهان نخعی که همراهش بودند، صعصعة بن صوحان عبدی وبرادرانش، أحنف بن قیس ، حجر بن عدی کندی، و عمرو بن حمق خزاعی، أبی هیثم بن التیهان، جعدة بن هبیرة پسرخواهر أمیر المؤمنین(ع)، نعمان بن مقرن ، بدیل بن ورقاء خزاعی، جریر بن عبدالله البجلی، محمد بن أبی حذیفة الأنصاری ، أبی رافع وپسرانش ، مقداد بن عمرو، واثلة بن أسقع کنانی، وبراء بن عازب، أبی أیوب الأنصاری، بلال بن رباح مؤذن پیامبر(ص)، وعبدالله بن خلیفة البجلی، وعدی بن حاتم طائی، أبو عبید بن مسعود ثقفی ، وأبی الدرداء
و در پی این تعداد می آید: جاریة بن قدامة سعدی،  أبی الأسود دوئلی، محمد بن أبی بکر ، المهاجر بن خالد بن ولید... و دیگرانی از فرماندهان میدانی! هر کدام از این قهرمانان صاحب نقش هایی مهم [در فتوحات] هستند، که تبلیغات رسمی خلافت و راویانش،آنها را پوشیده نگاه داشت ، و به جایشان بر کسانی که دارای نقش ظاهری یا درجه دوم یا مجعول و بدلی بودند، تاکید کردند.
من ازپژوهشگران خصوصا در تاریخ فتوحات اسلامی دعوت می کنم؛ که این حقیقت سترگ را که حکومتهای خلافت قریشی آن را پوشیده نگاه داشتند، افشا بسازند.
علی(ع) از مظلومیت وتعمد در فراموش کردن نقش وی در فتوحات شکایت می کند:
علی(ع) و اهل بیت(علیهم السلام) با موج قریشی که بعد از پیامبر(ص) برضدشان شکل گرفت، با شرافتی پیامبرانه رویارویی نمودند، آنچه که پیامبر عزیزشان (ص)به آنها دستور داد اجرا کردند، و صبری که نظیر ندارد را رقم زدند، خشمشان را فرو نشاندند و حامیانشان را به صبوری امرنموند و زخم هایشان را برطرف کردند، پس مخلصانه در حرکت بخشیدن به کشتی اسلام و فتوحاتش عمل کردند !

امام علی(ع) در نامه اش که همراه مالک اشتر برای اهل مصر فرستاد زمانی که استانداری آنجا را به او واگذار نمود، فرمود:
«...امابعد ...خداوند سبحان محمد صلی الله علیه و آله و سلم را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و گواه و حافظ آئین انبیای او باشد . چون او که درود بر او باد از جهان رخت بربست مسلمانان درباره امارت و خلافت بعد از او به منازعه برخاستند . به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد . که عرب بعد از پیامبر امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند و آنها آن را از من دور سازند [منظورشان این است که امری نامعقول و باورنکردنی بود] تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بیعت کنند دست بر روی دست گذاردم تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نابود سازند. که ترسیدم . اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رهاساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است که زایل و تمام می شود . همانطور که سراب تمام می شود و یا همچون ابرهائی که از هم می پاشند پس برای دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید. » نهج البلاغه3/118
امام علی (ع) به انجام وظیفۀ بزرگش در برنامه ریزی و راهنمایی و القای اعتماد به نفس و حس قدرت در قلوب فرماندهان و سربازان، برخاست، تا اینکه دولت اسلامی گسترش یافت و ایران و بلاد شام و مصر و ... را شامل شد.

اما تاریخ اسلامی این فتوحات را به ابوبکر و عمر و عثمان و خلفای بنی امیه نسبت داد و متعمدانه نقش امام علی(ع) را در آنها پوشانید، به همین دلیل می بینیم که ایشان از این مظلومیت شکایت می کند و [این شکایت را ] برای تاریخ ثبت می کند.
امام علی(ع) ،شرح نهج البلاغه 20:298 :
سائلی به امام علیه السلام عرض کرد: یا امیرالمؤمنین اگر فرضاً پیغمبر(ص) پسری می‌داشت که به حدّ بلوغ و رشد رسیده بود آیا عرب امر حکومت را به او واگذار می‌کردند یا نه؟
امام علیه السلام فرمود: نه .بلکه او را می کشتند اگر همان طوری که من با ایشان [مدارا] می کردم با آنها [مدارا] نمی‌کرد، قریش نام پیغمبر را وسیله و نردبان برای رسیدن به مقام ریاست و حکومت خود قرار دادند ، و اگر چنان‌چه بدون این نام می‌توانستند به سلطنت و حکومت برسند هرگز اسم رسول الله را بر زبان نیاورده و حتی برای یک روز هم خدا را عبادت نمی‌کردند کرد و خود را در همان چاله ای گرفتار می کرد که پیش از این در آن قرار داشت[مرتد می گشتند] (سپس فرمود) پس از آن خداوند فتوحات را نصیبشان کرد و پس از فقر به ثروت و پس از تنگدستی وگرسنگی به مال اندوزی رسیدند.
سپس چیزهایی که از اسلام برایشان خوشایند نبود،در چشمانشان نیک آمد و آنچه که از دین نزد بسیاری از آنها مضطرب و متزلزل بود، در قلبشان جا گرفت و گفتند: اگر این دین بر حق نبود،چنین وضعی پیش نمی آمد.
سپس این فتوحات را به آراء و نظر والیان و حسن تدبیر فرماندهان خود نسبت دادند، از این رو در نزد مردم گروهی بلند آوازه و گروهی دیگر به فراموشی سپرده شدند، و ما از آن گروهی بودیم که نام و آوازه مان به فراموشی سپرده شد، و آتشمان به خاموشی گرایید. نه اسمی از ما باقی ماند و نه شهرتی .
روزگار گذشت و سالیان سال با همه فراز و نشیب هایی که داشت سپری شد و خیلی از کسانی که قضایا را می دانند مردند و بسیاری از کسانی که چیزی نمی دانستند بزرگ شدند.
با این وضع اگر پیغمبر(ص) پسری از خود به جای می‌گذاشت، چگونه عرب تسلیم او می‌شدند و خلافت را به او واگذار می‌کردند؟ و این که می‌بینی پیغمبر(ص) مرا مقرّب دستگاه خود قرار داد نه برای آنست که من از خویشان و وابستگان او هستم، بلکه برای جهاد کردن من در راه خدا و حمایت از دین او بوده است و بس. و اگر چنان‌چه فرضاً او پسری می‌داشت و این اعمال مرا انجام نمی‌داد رسول الله(ص) او را در مقام وصایت خود قرار نمی‌داد، و چنا‌ن‌چه لیاقت آن منصب را هم می‌داشت عرب و قریش او را به حال خود نمی‌گذاشتند بلکه به او جفا کرده و محرومش می‌نمودند.
خدایا تو می‌دانی‌ من‌ فرمانروایی‌ و نشستن‌ بر کرسی‌ پادشاهی‌ و ریاست‌ را اراده‌ نکرده‌ام. و آنچه‌ که‌ اراده‌ کرده‌ام‌ تنها برپا داشتن‌ حدود تو و تحقق‌ شرع‌ تو و قرار دادن‌ امور در جای‌ خود و رساندن‌ حقوق‌ به‌ صاحبان‌ آنها و حرکت‌ بر روش‌ پیامبر(ص) و هدایت‌ گمراه‌ به‌ انوار توست.»

عناصر سه گانۀ تشکیل دهندۀ نقش امام علی(ع) در فتوحات:
مورد اولاولین نقشی که امام علی(ع) در فتوحات داشتند این است که: شاگردانش فرماندهی جنگ ها را متصدی شدند، علیرغم اینکه حکومت[سلطه] مقام بلند مرتبه فرماندهی به آنها نمی داد. همانطور که دربارۀ خالد بن سعید بن عاص و أبوذر وحذیفة بن یمان وهاشم مرقال و مالک أشتر وحجر بن عدی ودیگران می بینیم، و هر کدام از اینها نیازمند پژوهشی خاصّ است.
اما مورد دومآن است که عمر بن خطاب بعد از شکست مسلمین در جنگ جسر یا پل با نیروهای ایرانی، به امام علی(ع) نقشی اساسی در اداره کردن فتوحات داد!
و این به دلیل آن است که پارسیان طمع کردند که مناطق فتح شده را بازپس گیرند، و این مناطق، بصره است و مدائن و جلولاء و خانقین و بخشی از اهواز ، پس نیرویشان را متحد کردند و صد و پنجاه هزار نفر را در نهاوند گردآوری کردند، و تصمیم گرفتند به این مناطق حمله کنند، سپس برای از بین بردن اصل دین عرب به سمت مدینه پیشروی بکنند!

پس در این مرحله علت اصلی بود که خلیفه عمر، دست علی(ع) را در اداره کردن فتوحات باز گذاشت، منابع تاریخی روایت می کند که عمر دچار ترسی شدید شد و بزرگان صحابه را به مشورت گرفت، و بر طبق نظر علی(ع) عمل کرد و دستش را در اداره فتح و ارسال فرماندهانی که خود[امام(ع)] انتخاب می کرد، باز گذاشت؛ لذا امام(ع) نعمان بن مقرن را انتخاب کرد، و اگر کشته شد حذیفه، و بعد از آن جریر بن عبدالله بجلی. نهاوند نبرد قاطعی بود که نیروی پارسیان را در هم شکست!
ابن اعثم کوفی،فتوح 2/297:
(عمّار یاسر و اهل کوفه نامه ای به امیر المؤمنین عمر (رضی) نوشتند بدین مضمون:
این نامه را به امیر المؤمنین عمر می نویسد عمّار بن یاسر. بعد از تقدیم مراسم عبودیّت و خدمت عرض می دارد و باز می نماید که حمد و ثنا مر خدای را عزّ و جلّ که کینه کشید از اعدای دین و نعمت رسانید به اولیای اهل یقینسطوات و نعمات آن کس [را] تواند بود که اهل دین را بر دفع کفّار و قهر دشمنان یاری دهد و مدد و معونت دوستان واجب دارد. اکنون خبر تازه و واقعه آن است که کفّار ری، سمنان، دامغان، ساوه، همدان، نهاوند، قم، کاشان، آوند، اصفهان، فرس، کرمان، و نواحی آذربایگان به قدر صد و پنجاه هزار مرد مبارز با استعداد تمام در نهاوند جمع شده و چهار کس از ملوک عجم بر خود امیر کرده چون ذو الحاجب بن حدّاد، سفار بن حرز، جهانگیر بن برزو، و سروشان بن اسفندیار و خیال دارند که روی به جنگ ما آورند و ما را از ولایت عجم، بلکه از ملک عرب بیرون کنند و چندانکه توانند در اطفای نور اسلام و قلع و قمع دیار عرب بکوشندچون این خبر به ما رسید از خوف آنکه مبادا از این لشکر صدمه به ولایات ما رسد امیر المؤمنین را خبر داده تا ما را هدایت کند و چه فرماید. و السّلام

چون نوشته عمّار بن یاسر به امیر المؤمنین رسید و بر مضمون آن وقوف یافت از غایت غضب لرزه بر او افتاد، چنانکه مسلمانان صدای بهم خوردن دندانهای وی را شنیدند.! پس، برخاست و به مسجد رسول خدا (ص) آمد و منادی کرد که کجایند مهاجرین و انصار ! از بهر خدای در این کار کمرها استوار کنید و دل بر جان دادن و سر گرفتن بنهید و مرا در این کار یاری کنید.)
 در تاریخ طبری3/209 : (عبدالله و دیگران نیز به او نوشتند که یکصد و پنجاه هزار مرد جنگی از پارسیان فراهم آمده و اگر پیش از آنکه ما شدت عمل آغاز کنیم سوی ما آیند جرات و نیرویشان فزونی گیرد...
سپس طبری مشورت عمر با صحابه و سخن اش را نقل می کند:
« آیا صواب است که من با کسانی که پیش منند و آنچه فراهم توانم کرد بروم و در منزلگاهی میان این دو شهر فرود آیم و آنها را برای حرکت دعوت کنم و ذخیره قوم باشم تا خدا ظفرشان دهد و آنچه را خواهد مقرر کند. اگر خدا ظفرشان داد آنها را سوی دیار پارسیان برانم که بر سر ملکشان جنگ آغاز کنند؟

پس طلحه بن عبید الله که از سخنوران اصحاب پیمبر خدا (ص) برخاست و کلمه شهادت بر زبان راند. آنگاه گفت:
«اما بعد ای امیر مؤمنان، از کارها خرد اندوخته ای و گزش بلیات را چشیده ای و از تجربه ها نکته ها آموخته ای، تو خود دانی، تو و رأی تو که در کار تو وانمانیم و سستی نکنیم، کار ما به تو سپرده است، فرمان کن تا اطاعت کنیم، بخوان تا اجابت کنیم، برادرمان تا برنشینیم، بفرستمان تا برویم، بکشانمان تا کشیده شویم که عهده دار این کار تویی. محنت کشیده ای، تجربه دیده ای و کارها را آزموده ای و قضای خدا برای تو جز نیکی به بار نیاورده»و چون طلحه بنشست باز عمر گفت: «این روز، روزها به دنبال دارد» سخن کنیدعثمان بن عفان برخاست و شهادت بر زبان راند و گفت: «ای امیر مؤمنان رای من اینست که به مردم شام بنویسی که از شام روان شوند و به مردم یمن بنویسی که از یمن روان شوند، آنگاه تو با مردم مدینه و مکه سوی دو شهر کوفه و بصره روی و جمع مسلمانان را با جمع مشرکان تلاقی دهی که وقتی با کسانی که با تواند و پیش تواند بروی، شمار دشمن که بسیار می نماید در خاطرت کاستی گیرد، نیرومندتر باشی و با شمار بیشتر. ...» آنگاه عثمان بنشست و عمر بازگفت: «این روز، روزها به دنبال دارد سخن کنید»
علی بن ابی طالب برخاست و گفت: «اما بعد، ای امیر مؤمنان! اگر مردم شام را از شام ببری رومیان سوی زن و فرزندشان بتازند و اگر مردم یمن را از یمن ببری حبشیان سوی زن و فرزندشان تازند، تو اگر از این سرزمین بروی همه اطراف آن آشفته شود تا آنجا که پشت سرت به سبب زنان و نانخوران از آنچه در پیش روی داری مهمتر شود، این کسان را در شهرهایشان به جای گذار و به مردم بصره بنویس که سه گروه شوند:
یک گروه پیش زن و فرزند بمانند و گروهی با ذمیان بمانند که نقض پیمان نکنند و گروهی دیگر به کمک برادران خویش سوی کوفه روند، اگر عجمان فردا ترا ببینند گویند این امیر عرب است و ریشه عرب، و سخت تر و مصرانه تر حمله کنند. آنچه از حرکت پارسیان گفتی خدا حرکتشان را از تو ناخوشتر دارد و قدرت وی به تغییر چیزی که ناخوش دارد بیشتر است. درباره شمار پارسیان گفتی، ما در گذشته به پشتیبانی شمار جنگ نمی کردیم، بلکه به پشتیبانی ظفر جنگ می کردیم.» عمر گفت: «آری، بخدا اگر از این دیار بروم اطراف این سرزمین آشفته شود و اگر عجمان مرا ببینند از نبردگاه نروند و کسانی که کمکشان نکرده اند به کمک آیند و گویند: این ریشه عرب است اگر آنرا قطع کردید، ریشه عربان را قطع کرده اید، ») پایان
در نهج البلاغة : 2 / 29 : خطبه 146 فارسی آمده است:
پاسخ آن حضرت به نظر خواهى عمر از امام، براى حضور در جبهۀ جنگ با پارسیان:
«این کارى بود که نه پیروزى در آن به انبوهى لشکر بود و نه شکست در آن به اندک‏ بودن آن. آن دین خدا بود که خدایش پیروز گردانید و لشکر او بود که مهیّاى نبردش کرد و یاریش داد. تا به آنجا رسید که باید برسد و پرتوش بر آنجا تافت که باید بتابد. خداوند ما را وعده پیروزى داده و خدا وعده خویش برمى ‏آورد و لشکر خود را یارى مى‏دهد.
جایگاه فرمانده سپاه، همانند رشته‏ اى است که مهره‏ ها را در آن کشند، و او آنها را در کنار هم جاى داده. اگر آن رشته بگسلد، مهره‏ ها پراکنده شوند و هر یک به سویى روند، آنسان، که گردآوردنشان هرگز میسر نگردد. عربها امروز اگر چه به شمار اندک هستند ولى با وجود اسلام بسیارند. و به سبب اتحادشان پیروزمند. تو محور این آسیاب باش و ساکن بر جاى. به نیروى عرب آسیاب را به چرخش در آور و آتش جنگ را به ایشان برفروز، نه به خود. زیرا اگر از این سرزمین بروى، عربها از اطراف و اکناف پیمان بشکنند و کار به جایى کشد که نگه‏دارى آنچه پشت سر نهاده‏اى، از آنچه رویاروى آن هستى، دشوارتر گردد.
ایرانیان فردا تو را ببینند و گویند این است ریشه عرب، اگر آن را قطع کنید، از جنگ آسوده شوید. و همین سبب مى‏شود که حرص و طمعشان در نابود کردن تو افزون گردد. اما آنچه از آمدن این قوم به جنگ مسلمانان گفتى، خداوند سبحان، از آمدن آنها به جنگ مسلمانان ناخشنودتر از توست و او تواناتر است تا آنچه را سبب ناخشنودى او مى‏شود، دگرگون سازد. اما در باب شمار بسیارشان، ما درگذشته هرگز به پشتگرمى انبوهى سپاه نمى‏جنگیدیم، به امید یارى و مددکارى خداوند بود که مى‏جنگیدیم.»
و ابن اعثم کوفی در "فتوح" 2/291مشاوره عمر با صحابه را چنین نقل می کند که [عمر] گفت :
(ای مردم امروز روز غم و حزن است ،اکنون بشنوید آنچه از عراق مرا خبر آمده است،گفتند : آن خبر چیست ای امیرمونین: گفت:ای برادران و ای یاران، دانسته اید که کفّار عجم به وسوسه شیطان از راه منحرف شده، در نهاوند جمعیتی ساخته، و جمعی از مسلمانان را که در آن نواحی بودند کشته اند. این مکتوب عمّار بن یاسر است که خبر داده صد و پنجاه هزار سوار و پیاده در نهاوند جمع آمده اند و لشکری به حلوان و خانقین و جلولاء فرستاده و اکنون همّت ایشان بر گرفتن و به دست آوردن مداین و کوفه مقصود است. اگرنعوذ باللّه این دو خطّه به دست ایشان افتد، خللی عظیم راه یابد و رخنه در اسلام پدید آید که هرگز آن را نتوان بست. این روزی است که در روزگارها از آن بسیار خواهند گفت. پس از بهر خدای در این کار کمرها استوار کنید و دل بر جان دادن و سر گرفتن بنهید و مرا در این کار یاری کنید.
ای یاران، رأیی زنید و آنچه صواب و صلاح در دفع این حادثه دانید، مرا گویید که من عزیمت و اندیشه و رأی و استصواب شما به امضا رسانم که شما در رفاه و شدّت با من شریکید

ذکر آنچه مسلمانان به عمر رضی الله عنه مشورت دادند:
و طلحه بن عبیدالله اولین کسی بود که به پا خاست و گفت
ای امیر المؤمنین، بحمد للّه که تو مردی کار آزموده، گرم و سرد روزگار دیده، تجارب بسیاردیده، و ریاضتهای وافر یافته ای. هر رأیی که زنی و هر اندیشه ای که به خاطر آری جز صواب نخواهد بود، ما را بفرمای، آنچه مصلحت دانی. ما را بخوان تا اجابت کنیم
پس، زبیر بن العوام بر پای خاست و گفت:
ای امیر المؤمنین، خدای تعالی تو را از جهت این دین عزیز کرده و پشت و پناه مسلمانان گردانیده.
آن فضایل و مناقب که تو راست، هیچ کس از ما را نیست که اندیشه تو از اندیشه های هر کس که در اینجاست صایبتر و عزیمت تو ثاقبتر و رأی تو از رأی ما فاضلتر است. ما همه گوش به فرمانیستاده ایم و بر هر چه فرمایی، اطاعت کنیم- إن شاء اللّه.
عمر گفت: غیر ازاین دو اندیشه می خواهم
پس، عبد الرحمان بن عوف بر پای خاست و گفت:
ای امیر المؤمنین، هر کس که سخنی گوید بر مقدار فهم و رأی خویشتن گوید. رأی تو از رأی ما فاضلتر است و فکر تو صادقتر و بدان سبب خدای تعالی تو را بر ما امیر گردانید و تفضیل داد. اندیشه ای که کرده ای و عزیمتی که می دانی، به انجام رسان و اعتماد بر خلق خویش کن که صلاح در آن باشد. ما همگان مطیع و فرمان برداریم و هر چه فرمایی چنان کنیم. خدای تعالی ناصر و معین تو است چنانکه پیش از این تو را بر دشمنان ظفر و نصرت داده است.
امیر المؤمنین فرمود که: بهتر از این رأی می باید
آنگاه عثمان بن عفّان (رضی) گفت:
ای امیر المؤمنین، تو می دانی و ما را هم معلوم است که همه ما در نزدیکی پرتگاهی از آتش بودیم که خدای تعالی ما را به وسیلۀ پیامبرش نجات داد و تو را خلیفۀ پیامبران قرار داد
و نیکان افعال و اقوال تو را پسندیده داشتند. کافران از تو ترسان گشتند و اشرار از صلابت تو گریزان شدند.
مرا مصلحت چنان می نماید که خود به نفس خویش ، با همۀ مهاجرین و انصار به سوی این فجّار حرکت کنی و هیبتشان را در هم شکنی...
عمر رضی الله عنه بدو گفت: چگونه به سویشان حرکت کنم در حالی که در مدینه اسب و انسانی نیست در حالی که آنها در همه مناطق متفرقند؟
عثمان گفت: صواب گفتی ای امیرالمومنین، اما رای من اینست که به مردم شام بنویسی که از شام روان شوند و به مردم یمن بنویسی که از یمن روان شوند، آنگاه تو با مردم مدینه و مکه سوی دو شهر کوفه و بصره روی. آنگاه دارایجمعی کبیر و لشکری کثیر خواهی بود، و دشمنت را با اسب و آهن و سربازهزیمت کنی.
عمر گفت: این نیز نظری است که قوت قلب نیست، نظری غیر ازاین می خواهم
مردم ساکت شدند.
پس، عمر رضی الله عنه روی به جانب علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه آورد و گفت:
یا ابو الحسن! چرا تو مشورتی نمی دهی همانطور که دیگران دادند؟
ذکر مشورت علی بی ابیطالب رضوان الله علیه:
ای امیرمومنین، تو را نیکو معلوم است که چون خدای تعالی پیغمبر خویش را عزیز کرد و بر این امّت فرستاد، با او یاری و دیناری نبود. باری سبحانه او را یاری داد و پشت او را به یاران یک دل قوی گردانید و رایت دین بلند ساخت. کارهای دشوار را آسان کرد و سروران و جبّاران روزگار را گردن فرو شکست و انواع فتوحات و شادمانی روی نمود. آن خدایی که ما را در آن وقت به عدد اندک ظفر و نصرت ارزانی داشت، همان خدای ما را که اکنون با عدد بسیاریم بر ایشان نصرت دهد. بحمد للّه امروز امیر المؤمنین از اصحاب خویش به فضیلت رأی و مزیّت عقل مستثناست و چون خدای سبحانه زمام مصالح رعیّت به کف کفایت او داده است، او را بر آنچه صلاح و صواب رعیّت به ضمن آن مقرون باشد توفیق دهد و دست او بالای دست مشرکان و کافران گرداند. امیر المؤمنین را در این مهمّ خوشدل می باید بود و به نصر و ظفری که خدای تعالی مؤمنان را وعده کرده است واثق می باید شد. این ساعت در مدینه مقام کند که مقام او در مدینه دشمنان را ترساننده تر باشد تا حضور در لشکر؛ چه اگر امیر المؤمنین به نفس خود متوجّه اعدا شود، اعاجم با یک دیگر گویند پادشاه عرب از ما ترسیده است که به نفس خویش آمده و چندانکه لشکر داشته آورده است، لیکن چون در جای خود باشد و سرداری آزموده با لشکری آراسته به محاربت ایشان فرستد مهابت زیادت باشد و جانب ناموس مرعی ماند. توکّل بر فضل خدای تعالی باید کرد و نصرت و یاری از او باید خواست که یاری خواستن تو از خدای سبحانه لشکر تو را از مدد بسیار بهتر باشد.اگر خدای تعالی مسلمانان را ظفر دهد، مقصود به حاصل آید و اگر کار نوعی دیگر باشد، تو باری، مسلمانان را ملجأ و مأمنی باشی و دیگر نوبت لشکری جمع کنی و رونقی و طراوتی در اسلام پدید آوری. و السّلام
عمر رضی الله عنه گفت:
نیکو فرمودی. رأی و اندیشه تو صواب است. دل من چنان می خواهد که من اینجا باشم و اهل بصره و اهل کوفه در این کار قیام کنند و محاربت آن لشکر را تکفّل کنند که ایشان چند نوبت با آن لشکر جنگ کرده، ایشان را آزموده و غور کار ایشان دریافته اند
علیّ بن ابی طالب (رضی) گفت:
سرایها و مواضع خود بایستند و پاس مسلمانان می دارند، یک گروه مساجد را به بانگ نماز و اقامت لوازم شریعت معمور و با رونق می سازند. در شهر محافظت شعار اسلام می کنند و از اهل ذمّت گزیت می ستایند و گروه سیّوم که ارباب شمشیر و نیزه و اصحاب طعن و ضربند به جنگ بیرون روند تا برادران خویش [را] همراه باشند و به حدّ وسع و طاقت در محاربت بکوشند. همچنین اهل کوفه لشکر را سه فرقه و هم بر این منوال این کار پیش گیرند. امیر المؤمنین به سعادت بر جای خود باشد، محافظت و نگاهبانی مسلمانان کند و به عون و مدد و نصرت و ظفر باری تعالی واثق باشد و هیچ نوع یأس و دلتنگی به خویشتن راه ندهد؛ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ
و از رحمت خدا مایوس نشوید که از رحمت خدا جز قوم کافر مایوس نمی‏شوند. یوسف 12
چون امیر المؤمنین عمر (رضی) سخن علیّ بن ابی طالب (رضی) شنید و مصلحت او در آن باب را صواب بدید و بغایت بپسندید، او را ثناها بگفت و گفت:
ای ابو الحسن، خدای سبحانه تو را بیامرزد و بر تو کرامت کناد که مرا به راه راست رهنمونی کردی. اکنون یکی رأی ببین که مردی که بدین کار قیام نماید و متکفّل این مهمّ شود و تو و مسلمانان دیگر را پسندیده آید کدام باشد؟
علی (رضی) که معدن علم و مرکز فضل بود گفت:
مردی که کفایت این مهمّ لایق حال او باشد نعمان بن مقرّن مزنی است.
(رضی) چون از علی نام نعمان مزنی بشنید از جای برجست و بر علی (رضی)عمر آفرینها بگفت. اصحاب و یاران نیز بپسندیدند و او را ثناها بگفتند
پس، قیام این مهمّ قرار بر نعمان یافت و امیر المؤمنین عمر (رضی) از منبر فرود آمد و سایب بن الأقرع التمیمیّ را بخواند و گفت:
می خواهم تو را به جانب عراق فرستم به مهمّی، اگر رغبت داری بدان جانب روی، ساخته شو
سایب گفت: مستعدّم، و هر چه تو فرمایی، فرمانبردارم...)
ادامه دارد