زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

آثار دکتر علی الطائی

معرفی دکتر علی الطائی در این آدرس (بدلیل حذف صفحه مورد نظر، مختصر معرفی ایشان از این دو آدرس: یک . دو )

 نمی دانم که عرضه این آثار در اینترنت با اطلاع ناشر بوده یا خیر، اما چون لینک دانلود اثار در سایت منتسب به ایشان قرار گرفته، فرض را بر رضایت ناشر می گذارم و لینک دانلود شان را در این وبگاه نیز قرار می دهم.


1- بحران هویت قومی در ایران (دریافت)

2- ناگفته ها (دریافت [شامل مباحثی درباره هویت، قومیت، ملیّت، زبان مادری، ایرانشهر و ناسیونالیسم، خودمختاری و فدرالیسم... .و همچنین یهود، صهیونیسم، اسرائیل و پاسخ به سیدجلال متینی و ... .]

مقالات:

1- مردم عرب خوزستان (دریافت)

2-سقیفه بنی ساعده (دریافت)

3- تبلور هویت گروهی در بینش جامعه شناختی (دریافت)

4-در مسئولیت یک روزنامه نگار ناسیونالیست ایرانی (دریافت)

5-ایرانشهر تازیانی (دریافت)

ایرانشهرگرایی سیدجواد طباطبایی و منتقدانش (فیرحی،قیّم، اباذری)

تئوری ایرانشهرگرایی سیدجواد طباطبایی که بازتولیدی نو از ناسیونالیسم و قومیت گرایی است، انتقاداتی برانگیخته است. در این مطلب نظرات چند تن از منتقدین را مرور می کنیم.
بعنوان اولین بخش نقدهای مرحوم دکتر داوود فیرحی را می خوانیم که خلاصه ای است از نظرات ایشان در این دو مطلب + /+
[...فیرحی، شریعت را برنده منازعه سلطنت و شریعت(فقه) در ایران معاصر(مشروطه به بعد) دانست: «سلطنت ایرانشهری قبل از قاجار مرده است.» او از ناصرالدین‌شاه قاجار مثال زد  که می‌گفته من فراش‌باشی شریعتم، یعنی مشروعیتش را در شریعت جست‌وجو می‌کرد، نه در خود نهاد سلطنت: «خیلی وقت است که سلطنت در ایران مرده است، نه‌تنها نهادش مرده است بلکه مدت‌هاست فکرش هم رفته است.» 
 پس از دوره قاجار، اگرچه کسانی همچون محمدعلی فروغی با تمسک به باستان‌گرایی تلاش‌هایی برای احیای سلطنت ترتیب دادند اما این «ایدئولوژی باستان‌گرایانه پهلوی یک ایدئولوژی مدرن بود که با اندیشه ایرانشهری متفاوت است». در هر صورت، فیرحی «مرگ سلطنت، نهاد آن و فکرش در ایران» را اعلام و بدین گونه محوریت فقه سیاسی در آثارش را توجیه کرد.
فیرحی با عنایت به نوع برخورد منتقدان با او، آنان را به این نکته رهنمون ساخت که نظریه ایرانشهری علاوه بر امکان‌های فراوانی که دارد؛ «استعداد آن را نیز دارد که بر مرکب ایدئولوژی سوار شود، سر از ناسیونالیسم باستانی، احیاگرا و رادیکال درآورد و تقابل‌های جدیدی، بویژه بین دیانت و ملیت بزاید. از دید او، احیاگری ایرانشهری همسنگ احیای خلافت، مخاطره‌انگیز بوده و بیشتر «گسل‌ساز» است تا مرهمی بر «بحران ایرانِ».
فیرحی در پاسخ به پرسشی درباره نسبت اندیشه سیاسی خواجه نظام الملک طوسی و اندیشه سیاسی ایرانشهری گفت:«احساس می‌کنم که برداشت استادمان آقای دکتر طباطبایی به خطا نزدیک‌تر است تا برداشت من…خواجه را نمی‌توان از فقه تسنن جدا کرد….این خواجه‌ای که در ایرانشهری درست کرده‌ایم، تخیل ایرانی است و اصلا چنین خواجه‌ای وجود ندارد و ما داریم او را خلق می‌کنیم!»
سخنان فیرحی بر مدافعان اندیشه ایرانشهری و همدلان با نهاد سلطنت در ایران خوش نیامد، طوری که او با فاصله کمی مجبور به نوشتن یادداشتی در دفاع از خود شد.  نوشت منتقدانش میان ایران و ایرانشهر خلط می‌کنند: «همین جا که ایستاده ایم، ایران است نه ایرانشهر. ایران، سرزمین اینجا و اکنون ماست؛ سرزمین مرکب از قومیت ها، نژادها، گویش‌ها، زبان ها، مذاهب و ادیان؛ با همه تاریخ و فرهنگ ؛ سرگذشت تلخ و شیرین آن. ایرانشهر، اما، یک ‏روایت است؛ روایتی در کنار دیگر روایت ها، از ایران اینجا و اکنون ما. روایتی که امکان های فراوان دارد؛ می تواند همراه دیگر روایت ها در تجدد ایران مشارکت نماید؛ اگر از مدار تأملات فلسفی خارج نشود و بر زورق احساس ننشیند.»
فیرحی توضیح می‌دهد که حول و حوش دوره مشروطه و بعدتر، دو نوع ناسیونالیسم در ایران، و بسیاری کشورهای جهان ظهور یافت؛ یکی «ناسیونالیسم تبارگرا و قومی» و دیگری «ناسیونالیسم مبتنی‌‌‌‌بر قرارداد».   ناسیونالیسم یا ملی‌گرایی تبارگرا چهار ویژگی داشت: اولا جوهرگرایی، یعنی دنبال خلوص قومی بودن (حالا این قوم ایرانی‌، فرانسوی و یاآلمانی باشد فرقی نمی‌کند.) دوم رمانتیسیسم، یعنی تعلق به یک سری احساسات مهم و تاثیرگذار. ثالثا باستانگرایی، یعنی به سنن، بناهای تاریخی، میراث یا به نهادهایی قدیم مثل نهاد سلطنت تکیه کردن. و رابعا نژادپرستی، یعنی تاکید بر یک نوع برجسته‌‌‌‌سازی نژاد خود و نفی دیگری.
 ناسیونالیسم مدنی یا قراردادی در نقطه مقابل مبتنی‌‌‌‌بر قانون اساسی است. گروهی دو‌رهم جمع می‌‌‌‌شوند و بعد علقه و منافع پیدا می کنند. مثل بازی‌‌‌‌های فوتبال که وقتی اعضای یک تیمی چند سال با هم هستند، یک نوع انسجامی پیدا می‌‌‌‌کنند. یک تصمیم‌گیری عقلایی و یک نوع دموکراسی هم در ناسیونالیسم مدنی وجود دارد. فیرحی می‌نویسد متاسفانه در جامعه ایران با اینکه نظریه ملی‌گرایی در ابتدا به اقتفای قانون‌اساسی مشروطه شکل گرفت و پتانسیل بدل شدن به ناسیونالیسم مدنی را داشت، به سمت تبارگرایی حرکت کرد و خشونت‌‌‌‌های خاص خودش را هم ظاهر کرد. فیرحی می نویسد گفتمان رایج ناسیونالیسم‌‌‌‌ در ایران تبارگراست، حتی در مورد ملی‌مذهبی‌ها: «جالب این است مذهبی‌‌‌‌ها هم زمانی که به ناسیونالیسم فکر کردند، این را به صورت پیش‌‌‌‌فرض درنظر گرفتند که ناسیونالیسم مساوی با تبارگرایی است. یعنی به امکان بدیل آن یعنی ناسیونالیسم دموکراتیک فکر نکرده‌اند. در این تبارگرایی ایرانی یک باستان‌گرایی، پان اسلامیسم، رمانتیسیسم و احیاگری (یعنی زنده‌کردن سنن باستان در امروز) حضور دارد.» («تشیع و مسئله ایران»)
فیرحی می‌گفت ناسیونالیسم تبارگرا هم در سیاست خارجی و هم در سیاست داخلی خصم‌های خود را ایجاد می‌کند و تبارگرایی‌های بدیل را تقویت می‌کند. به بیان دقیق‌تر پان ایرانیسم در ایران، پان عربیسم و پان ترکیسم و پان کردیسم را در منطقه تقویت می کند. فیرحی که خودش از مناطق ترک نشین آذربایجان ایران، و از شهر زنجان بود، می گفت: «در سیاست داخلی وقتی شما پان ایرانیسم را طرح می‌کنید نمی‌توانید از جنبش الاهوازیه پرهیز کنید و نمی‌توانید در مناطقی که من شاهد آنم مثل زنجان و بخش‌های دیگر، از پان ترکیسم فرار کنید… ناسیونالیسم باستان‌گرای ایرانی، ضد دولت مدرن ملی دموکراتیک است و به دلایلی نمی‌تواند به این سمت حرکت کند.»]

این سخن مشابه سخن دکتر علی الطائی در کتاب "بحران هویت قومی در ایران" است که ناسیونالیسم و در مفهوم جدیدش یعنی ایرانشهرگرایی اگر تقویت شود، خودش را به صورت واکنش دیگر اقوام و تیره های ساکنین جغرافیای کنونی ایران نشان می دهد و بازتولید می کند:
«با توجه به تنوع فکری و تعدد نژادی، قوی، فرهنگی، زبانی، گویشی، اقلیمی، مذهبی و ایدئولوژیکی در ایران و جامعه دیرینه آن ضرورت خاصی وجود دارد که جامعه ایرانی به عنوان یک کلیت واحد بیش و کم به یک مبدأ یا اصل یا شعار همه گیر و عامه پسند تعلق یابد و متصف شود تا در پرتو آن تضادها و اختلافهای موجود گروهی تحت الشعاع قرار گیرد. و موجب تفرقه میهنی و جامعه ای نگردد. بی تردید، این مبدأ مورد نظر نمی تواند «ناسیونالیسم» فارس یا آریایی باشد، زیرا نه تنها همه مردم ایران «فارس» و «آریایی» نیستند، بلکه هم از یک طرف خود فارسها و آریاییها تابع صیغه یگانه ای از ناسیونالیسم نیستند و هم اینکه به علل معتقدات دینی و سیاسی ممکن است ضد ناسیونالیسم باشند و هم اینکه اگر ناسیونالیسم برای آنان خوب است و رواست،برای ترک و کرد و عرب و بلوچ زشت و ناروا نیست... .»
... هرکسی را چون خیالی می برد سوی رهی*** یا همه گمراه یا خود هیچکس گمراه نیست! +
طباطبایی در تشریح ایرانشهر، به خواجه نظام الملک نیزاستناد می کند:"خواجه نظام الملک طوسی، اولین شخصی است که در باب اندیشه ایرانشهری، وارد شده است و با تفکیک نظام نامه شریعت از نظام نامه سیاست، طریق ایجاد دولت، بر اساس نظام نامه های سیاسی را تدوین کرده است".
دکتر عبدالنبی قیّم در پاسخی به این گفته نوشته است که:«این سخن هم صحت ندارد و خلاف واقع است. اولاً در سرتاسر سیاست نامه واژه" ایرانشهر" یافت نمی شود..بر خلاف سخن آقای طباطبایی در فصول پنجاه گانه کتاب خواجه نظام الملک یک بار واژه "ایران" نیامده است. آقای طباطبایی بر چه اساسی می گوید خواجه نظام الملک از اسلام سخن نگفته و از ایران سخن گفته است؟ 
ای کاش آقای طباطبایی که این همه نام خواجه نظام الملک را می آورد، به روش و منش خواجه اقتدا می کرد و همانند خواجه نظام الملک، از تعصب  به دور می بود. خواجه نظام الملک به  شأن و منزلت انسانی بیش از نژاد اهمیت می داد، از این رو نه تنها دوستدار حضرت محمد(ص) بود ، بلکه ضد شعوبیه و دوستدار عرب نیز بود(علی رضا ذکاوتی قراگوزلو،" داوری درباره شعوبیه"ٌ،ص 91)
آقای طباطبایی در ادمه سخنان خود می نویسد: "خواجه نظام الملک با تفکیک نظام نامه شریعت از سیاست، طریق ایجاد دولت ، بر اساس نظام نامه های سیاسی را تدوین کرده است". این سخن هم درست نیست، چون خواجه همان طوری که در مقدمه نوشته قصد و هدفش تفکیک شریعت از سیاست نبوده، بلکه هدفش ضبط و ثبت آیین کشورداری بوده است. علاوه بر این خواجه در خاتمه تصریح می کند که نوشتن این کتاب برای این است که "...تا پس از این کارهای دینی و دنیاوی بر آیین خویش ...رود." مقصود و مراد خواجه نظام الملک کاملا ضد گفته آقای طباطبایی است.» 
ادامه مقاله دکتر قیّم در این مطلب

منتقد دیگر دکتر یوسف اباذری است. ایشان در نشستی انتقاداتی به ایرانشهرگرایی داشت. خلاصه ای از آن نشست: «اباذری ایرانشهری و باستان‌گرایی رایج را تفکراتی اقتدارگرا و تداوم جریان ایران‌پرستی بعد از مشروطیت دانست که نمود سیاسی آن احزاب سومکا و پان‌ایرانیست بوده و تجلی آن در دوران شاه سابق تابلوی مشهور شاه - خدا - میهنی بود که سرکار استوارها بالای سر خود آویزان می‌کردند.
به گفته اباذری این تفکر روایتی مخدوش و ناصحیح از تاریخ ایران به دست می‌دهد که با بسیاری واقعیات تاریخی ناخواناست و در بسیاری موارد از جمله «منشور حقوق بشر کوروش» مبتنی بر فرافکندن مفاهیم و تصورات مدرنی مثل فردگرایی و حقوق بشر به دوران باستان است که در آن چنین مفاهیمی معنایی نداشته اند.
ایشان همچنین به تعاملات فرهنگی میان ایران و سایر کشورها و نیروهای قومی و منطقه‌ای در طول تاریخ اشاره کرد که روایات باستان‌گرایانه نسبت به آن‌ها بی‌اعتناست.
اباذری سویه دیگر حسرت و تفاخر نسبت به «عظمت» و «شکوه» ایران در دوران هخامنشی و ساسانی را آرزوی تشکیل دولتی «مقتدر» خواند و تاکید کرد که به‌ جای چنین آرزویی باید در پی همه‌گیر شدن خواست تشکیل دولتی خردمند بود که تمامی اقلیت‌ها را به رسمیت بشناسد و به تکثر قومی و زبانی پایبند باشد.
او با اشاره به تلاش‌های اسکاتلند برای استقلال از بریتانیا، بازار آزاد را زمینه‌‌ساز امکان عینی جدایی اقوام و گروه‌های ناراضی یا محروم و تجزیه کشورها دانست و با توجه به درهم‌آمیختگی اقوام گوناگون در جغرافیای ایران و شدت یافتن احساسات قوم‌گرایانه، نسبت به بروز خشونت و درگیری قومی هشدار داد.
به گفته اباذری، برای پایان دادن به چرخه خشونت و جلوگیری از شکل‌گیری تقابل‌های خونین در آینده، یگانه راه دوستی و به رسمیت شناختن حقوق متقابل و هم‌یاری و تعامل و تبادل فرهنگی نه فقط در میان اقوام مختلف ساکن ایران، که میان تمامی ملل و اقوام و گروه‌های زبانی و دینی و مذهبی خاورمیانه نگون‌بخت است که چهل سال است در آتش جنگ و خشونت می‌سوزد.
اباذری با برجسته کردن مشکلات زیست‌محیطی خاورمیانه، بر ضرورت تعامل برای حل این مشکلات و فراهم کردن امکان تداوم حیات در این منطقه که یکی از مهم‌ترین مهدهای تمدن بشری است تاکید کرد و افزود: شوونیسم و بازار آزاد مهم‌ترین موانع این راه‌حل عقلانی هستند... .»منبع

همچنین بنگرید به این مطلب:

مسلمانانِ نجات دهنده یهود؛ آیا فقط کوروش ناجی یهود بود...؟!

 «...نویسنده ای که از قدردانی و حق شناسی «ملت یهود» با مباهات صحبت می کند و می گوید: «حقاً...ملت یهود ملتی است قدردان و قدر خدمات ملتهای دیگر را خوب می داند و سعی کرده و می کند که بجا و به مورد پاداش نیکی رابه نیکی دهد...»، چرا مثالی غیر از اینکه «کوروش» پس از فتح بابل یهودیان را از اسارت نجات داد -که به هرحال نقطه ای در «کتاب روح بشر» و تاریخ آن است- ذکر نمیکند که ظاهراً، «کار نیکو کردن از پر کردن است»؟ تنها تکرار مکرر آنچه یک بار در روزگار اتفاق افتاد و دور آن حاشیه رفتن و یا شیره آنرا در جهت ارائه «دلباختگی» به ایران و ایرانی مکیدن، خود، گویای این است که نویسنده سرگردانِ اثبات ادعای مندرآوردی خویش است.
 وقتی که مسلمانان، و مخصوصاً عربها در طلیعه آنان، «بیت المقدس» و«دیوار نُدبه» یهودیان را یک بار در سال 640م از دست «رومیان»، دشمنان خونی آنان، و بار دیگر در سال 1178م از دست «صلیبیان» اروپائی اشغالگر و دشمن آزاد کردند، و در هر دوبار، یهودیان نیز، توانستند در سایه حمایت دین اسلام ومسلمانان در آنجا سکونت و عبادت کنند، این نویسنده چه می تواند در زمینه «قدردانی» ملت یهود و «به موقع و بجا پاداش نیکی به نیکی دادن» آن بگوید؟
  و، باز، آنجا که در پی سقوط اخرین حکومت عربی مسلمان در «اسپانیا» (درسال1492م) -که یهودیان قرنها تحت حمایت عربهای مسلمان می زیستند- «کاتولیکهای اسپانیا» در چهارچوب Inquisition  به شکنجه و طرد یهودیان (و مسلمانان) پرداختند و عاقبت، مسلمانان عرب شمال آفریقا آنها را با آغوش باز پذیرفتند و درچهارچوب احکام قرآن و ارزشهای مشترک فرهنگی اسکان دادند و حمایت نمودند، به قسمی که امروز یهودیان مغرب (مراکش) از گروهای مرفه و با نفوذ کشور به شمار می روند، پاسخ نویسنده به تاریخ چه خواهد بود؟
  وبالاخره، وقتی که شکنجه یهودیان «اصیل» و «بدیل» در اروپای مسیحی -به هردلیلی که بود از دهه های نخستین قرن پیشین میلادی شروع شد و در آستانه جنگ جهانی دوم و ضمن آن به اوج خود رسید و آحاد و افراد یهودی و نمایندگان «آژانسها»ی آنان به کشورهای مسلمان خاورمیانه مهاجرت کردند و از جمله سَر از «فلسطین» هم در آوردند و فلسطینیهای مسلمان و مسیحی آنها را همچون برادران دینی با سعه صدر و آغوش گرم پذیرفتند و با آنان همدردی کردند، به جز کلّاشی و اشغال تدریجی وجب به وجب خاک فلسطین و استعمار آن و طرد میزبان و صاحبخانه از موطن چندین هزار ساله او که، طبعاً، برخلاف منطق انسانی و موازین اخلاقی و دینی و عرف و عرف و قانون بین المللی است، چه پاداشی از آنها دیده اند؟!
 اگر حق شناسی این باشد که دیدیم، باید درصدد یافتن تفسیر و تعبیر دیگر برای «نمک خوردن و نمکدان شکستن» باشیم که ان «معانی» در این «الفاظ» معدوم است.

 دکتر علی الطائی، عرب خائن نیست، مدعی مفتری است، ص49-50

یهود و ایران باستانی

گرچه کوروش به سبب مصالح سیاسی، اسرای یهودی بابل را آزاد کرد اما، در تاریخ ایران باستان رفتارهای متفاوتی از سوی برخی شاهان با یهودیان صورت گرفته، که آریاگرایان ایرانی و دوستان یهودی شان علاقه ای به بازگویی آن ندارند و نتیجه خاصی از این رفتارها -برخلاف رفتار کوروش با یهود- استنباط نمی کنند...این عدم برداشتِ خاص از برخورد برخی شاهان با یهودیان، برخلاف استنباط از رفتار کوروش با یهودِ بابل است که جریان صهیونیستی و آریاگرای پارسی، بسیار علاقه دارد رابطه ایران و یهود را رابطه ای تاریخی و دوستانه قلمداد کنند، و بر پایه همین دوستی تاریخی ممتدِ موهوم، سعی بر تعمیم این رابطه(دوستانه ی کوروشی-یهودی) به دوره معاصر را دارند که نتیجه اش دوستی ایران-اسرائیل است چنانکه رگه هایی از آن را در دوره پهلوی دیده شد که پایه اش همان کوروشِ توراتی است...! 
«...هر چه «کوروش هخامنشی»، آن مردم دوست «ذاتی»[تعبیر یکی از نویسندگان یهودی]، در زمینه آزادی یهودیان اسیر «بابل» و تعمیر معبد آنها در «بیت المقدس» رشته بود، «گودرز اشکانی» به آسانی از نو پنبه کرد. بدین معنی، پس از اینکه حاکم رومی سَرِ «یحیی بن زکریا»، آن پیامبر اصلاح طلب، را از تن جدا کرد، گودرز نه تنها شهر بیت المقدس را ویران ساخت، بلکه در قتل یا اسیرگیری آنان کار را به حد «اسراف» رساند. علاوه بر این، «فیروز، فرزند یزدگرد دوم» پادشاه ساسانی نیز دستور داده بود که نصف یهودیان اصفهان را قتل عام کنند و امر مطاع او، طبعاً، هم به مورد اجرا گذاشته شد...»1
چنین افرادی فراموش کرده اند رژیمی که اکنون یهود را از لحاظ سیاسی نمایندگی می کند یکی از دشمنان اصلی ایران و ایرانی است!:
 «...توطئه صهیونیستهای جهان، به سرپرستی اسرائیل و بعضی از آن دلباختگان و نویسندگان مفتری، تنها علیه رژیم حاکم در ایران نیست، بلکه علیه خود جامعه ایرانی است زیرا که ایرانی مقتدر و مستقل و با ثبات -خواه «اسلامی» باشد یا «سوسیالیستی» یا «ملی دموکراتیک» واقعی و یا ائتلافی از همه آنها- که اضدادی نیستند که جمع نشوند- خار چشم اسرائیل طمع بین و فتنه انگیز است... .»2


1و2دکتر علی الطائی، عرب خائن نیست، مدعی مفتری است، ص48

نیّت اصلی آزادسازی یهودیان بابل توسط کوروش و همسانی اش با اقدام ابراهام لینکلن

«...کوروش زمانی که چند هزار یهودی اسیر «بابل» را از آنجا آزاد کرد، دها هزار و بلکه صدها هزار «بابلی» را از دَم تیغ بی دریغ خود گذراند تا سرانجام توانست «بابل» را فتح کند و کشورگشا گردد و، در این رهگذر، یهودیان اسیر را هم آزاد نماید.
  «آزاد کردن یهودیان از اسارت بابل» که در جریان «فتح بابل» اتفاق افتاد، امری ابتدائی و عادی بود. همه می دانند که کوروش به قصد آزاد کردن یهودیان اسیر در بابل به آنجا لشکرکشی نکرد و هرگز هم با این نیّت آنجا را نگشود. لذا، این «حدث» که به صورت «عرضی رخ داد نه «غرضی»»، سزاوار این همه بوق و کرنا راه انداختن و گوش جهانیان کر کردن نیست. این اقدام اساساً بر مبنای «کشورداری» او بود و نه بالضروره مردم داری او، بدین معنی که به جای اینکه این اسیران را در «زندان قصر» بابلیان رها کند و نان مفت و مجانی به آنان بدهد، همان به که آنها را به دیار خود، بیت المقدس، برگرداند تا، به نوبه خود، از متصرفات جدید کوروش در آن منطقه پاسداری کنند. مجامله و مداهنه در این زمینه، که پس از سقوط رژیم شاه ایران و برقراری رژیم جمهوری اسلامی، غالباً با آب و تاب و التهاب فراوان یاد و تکرار شده است تا از خلال آن، طبق سنت دیرینه، آبها را گل آلود کنند و مارماهی بگیرند، ما را به یاد داستان معروف و مشابهی می اندازد که حدود 140 سال پیش در آمریکا اتفاق افتاد. وقتی که در اوائل دهه 1860 «ابراهام لینکلن»، رئیس جمهور وقت آمریکا، در راه آزادی بردگان سیاه پوست و سرانجام الغاء بردگی با ایالات برده دار جنوب درگیر جنگ داخلی یا «جنگ انفصال» شد، بسیاری از مورخان و نویسندگان این اقدام او را «نیت خیر» محض و خدمت به سیاهپوستان «در راه خدا» تلقی کردند، در حالی که سبب اصلی آن جنگ چندساله و اصرار «لینکلن» در الغاء بردگی -که البته هرگز حُسن نیت او را نفی نمی کند- استفاده ایالتهای شمالی و شمال شرقی -که خود او به آنها تعلق داشت- از نیروی کار همان بردگان آزاد شده است که به جای «مزرعه» در «کارخانه» البته با شرایط قدری بهتر، به بردگی خود عملاً، اگر نه رسماً، ادامه دهند. به همین دلیل هم، هر چه سیاهان مزبور در زمان ما بیشتر بر این امر وقوف یابند، کمتر به «ذاتی» بودن «سیاه دوستی» او توجه می کنند که :
هر که نقش خویشتن بیند در آب      برزگر «باران» و گازر «آفتاب»

دکتر علی الطائی، عرب خائن نیست، مدعی مفتری است،ص34-35