زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

آریاگرایی و نسل‌کشی فرهنگی به بهانه گسترش زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی

به قلم استاد رضامرادی غیاث آبادی: بسیاری از فضلایی که شورمندانه زبان فارسی را ستوده‌اند، در اصل به دنبال حذف زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر بوده‌اند.
«در جنگ جهانی اول و نیز به هنگام تبلیغات نژادیِ آریاگرایانۀ حزب نازی و سپس پیروزی‌ها و پیشروی‌های جنگیِ ارتش فاشیستی آلمان نازی در جنگ جهانی دوم، بسیاری از احزاب و اشخاص و مطبوعات در ایران و برخی ممالک مجاور (و حتی شخص رضاشاه)، دل به آلمان و ایده آریایی بستند و آینده خود را در آن دیدند. این دلبستگی یا از روی فرصت‌طلبی بود و یا به سبب نفرت عمیقی که از دخالت‌های مخرب و دیرین دول روس و انگلیس در دل داشتند. پس از افول آلمان نازی و اشغال ایران، بسیاری از این عده که دیگر برای آلمان‌ها و تبلیغات نژادی آنها آینده‌ای متصور نبودند، از آن دست کشیدند و به راه خود رفتند؛ اما عده‌ای دیگر، تمرکز و دستاویز بر روی «زبان پارسی و هویت ملی» را جایگزین «نژاد آریایی» کردند و یا با تغییر بادبان‌ها به سوی انگلیس و آمریکا متمایل شدند(+).
ایده استعماری «نژاد آریایی»(+) در اصل به دست خود انگلیس پدید آمده بود که بتوانند خود را با هندیان و ایرانیان از یک تبار معرفی کند تا مردمان تحت سلطه، آنانرا به چشم مهاجمان غارتگر و بیگانه ننگرند و سلطه آنان را حکومت خودی و خودمانی تلقی کنند. اما سپس به دلیل آنکه این پروژه به واسطۀ پسند و دخالت آلمان‌ها دستکاری و دستمالی شد و از حیز انتفاع ساقط گردید و نام «آریایی» مترادف با جنگ و جنایت و خونریزی و نسل‌کشی انسان‌ها شد، بطور کلی از آن دست کشید و راه‌های تازه‌ای را برای دوام و توجیه سلطه‌گری جستجو کرد. با این حال هنوز در ایران کسانی هستند که تحت تأثیر تبلیغات گسترده نژادپرستی و ناسیونالیسم که در همه جا و حتی در کتاب‌های درسی نیز وجود دارد(+)، به نفرت‌پراکنی و ستیز میان انسان‌ها ادامه می‌دهند و به نژاد پاک و نجیب آریایی خود! مباهات می‌کنند.
***
آقای محمود افشار یزدی، دولتمرد عصر رضاشاه، همکار اردشیر ریپورتر(+) در مدرسه علوم سیاسی، مدیر مجله آینده، و بنیانگذار موقوفات و مؤسسه انتشاراتی‌‌ای به نام «بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی» بودند.
یکی از عبارت‌هایی که آقای افشار یزدی به فراوانی آنرا تکرار می‌کرده و بر آن تأکید می‌داشت، عبارت «یگانگی ایرانیان و وحدت ملی» بود. اما مفهوم این عبارت به ظاهر زیبا و جذاب در سخن ایشان، آن معنا و مفهوم حقیقی‌ای نبوده که در بسیاری از کشورهای جهان تداول دارد و بر همزیستی میان انسان‌ها به‌رغم وجود تفاوت‌ها دلالت می‌کند. منظور آقای افشار یزدی چنین نبوده که افراد یک جامعه، تفاوت در زبان و دین و لباس و دیگر مظاهر و مشخصه‌ها و رنگارنگی‌های فرهنگی یکدیگر را به رسمیت بشناسند و در عین حال با احتراز از تعدی به حق دیگران و با درک حقوق بدیهی انسانی و اجتماعی یکدیگر، با تفاهم و همزیستی و همدلی در کنار یکدیگر زندگی کنند. یگانگی ایرانیان و وحدت ملی از دید و نظر ایشان چنین است که زبان فارسی و فرهنگ دستوری دولتی «به اجبار» به همه مردمان و اقوام ساکن در ایران تحمیل شود و برای این منظور عندوالزوم از قوه قهریه نیز استفاده شود. به عبارت دیگر، یگانگی و وحدت ملی یعنی آنکه همه «باید» به رنگ دلخواه ما درآیند. یعنی دیگران همه چیز خود را از دست بدهند و شبیه ما شوند و ما همه چیز خود را حفظ کنیم و شبیه هیچکس نشویم!
این نظرات در گفتارهای متعددی و از جمله در مقاله «یگانگی ایرانیان و زبان فارسی» (مجله آینده، سال چهارم، شماره ۲، آبان ۱۳۳۸، صفحات ۱۳۰ تا ۱۳۲)(+) آمده و بارها و حتی تاکنون، به شکل‌های مختلف بازگو و تجدید چاپ شده و هنوز عده‌ای از آن تبعیت می‌کنند. مشابه اینگونه نظرات شوونیستی در تعدادی از کتاب‌های دیگر انتشارات «بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار یزدی» و در ضمن بسیاری از کتاب‌های مفید آنان، منتشر شده است و می‌شوند. از جمله کتاب‌های: «زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران» نوشته ناصح ناطق، «ایران از نگاه گوبینو» (منظور آرتور دو گوبینو از واضعان نژادپرستی آریایی) نوشته ناصح ناطق، و «وِهرود و اَرَنگ» ترجمه داود منشی‌زاده (عضو حزب نازی آلمان، نظامی اس‌اس در زمان هیتلر، مؤسس حزب نازی سومکا(+)، و همکار کودتاگران ۲۸ مرداد علیه دکتر مصدق).
یادآور می‌شود که یکی دیگر از حامیان و مبلغان نازی در ایران، عبدالرحمان سیف آزاد بود که از سال ۱۳۱۱ و با مراجعت از آلمان، نشریه «ایران باستان» را با مأموریت و حمایت مالی و کاغذها و گراورهای ارسالی دولت آلمان هیتلری در تهران و در چاپخانه مجلس و توسط متصدیان آلمانی چاپ و منتشر می‌کرد. در صفحه اول این نشریه همواره نشان گوی بالدار اهورامزدا و صلیب شکسته نازی که او آنرا «نشان نژاد آریا» و «علامت فاشیست آریا» می‌نامید، در کنار یکدیگر چاپ می‌شد. برای نمونه‌ای دیگر می‌توان از بهرام شاهرخ (پسر ارباب کیخسرو شاهرخ، نماینده زرتشتیان در مجلس عصر رضاشاه) یاد کرد. بهرام شاهرخ در جنگ جهانی دوم از عوامل گوبلز در وزارت تبلیغات آلمان هیتلری و مجری بخش فارسی رادیو برلین (رادیوی آلمان نازی) بود که بعد از شکست آلمان نازی در جنگ، به ایران بازگشت و با تغییر بادبان، در کودتای ۲۸ مرداد به نفع انگلیس فعالیت داشت.
آقای افشار یزدی، زبان ترکی را خنجری زهرآگین می‌داند که در قلب کشور ما فرو رفته و سایه هولناک خود را نه تنها در آذربایجان و زنجان، که در قزوین و همدان و سیاه‌ چادرهای ایلات قشقایی نیز افکنده و دهان خود را برای بلعیدن باز کرده است. ایشان گفته که مردم یک ملت می‌بایست با یکدیگر یگانگی داشته باشند و از ادبیات و لباس و اخلاق و عادات مشترک استفاده کنند. در ادامه نیز اضافه کرده که این تفاوت‌ها باید «به هر قیمتی که باشد» رفع شود. نامبرده در پاسخ این اعتراض که کشورهای سوئیس و بلژیک نیز کشورهای چند زبانه اما توأم با تفاهم هستند، پاسخ داده که در آنجاها نیز تعدد زبان نقص بزرگ ملیت آنهاست و خطرهایی در بر دارد.
ایشان چنین ادامه می‌دهد که ضروری است فرهنگ و زبان فارسی «بطور اجباری» در تمامی شهرها و دهات و ایلات ترک‌زبان رایج شود و ملت از حیث زبان و لباس و دیگر جهات یک‌شکل شود و همگان را به تمام معنا «ایرانی» کرد. ایشان حتی اعتراض دارد که دو نفر آذربایجانی چرا در تهران به زبان ترکی با یکدیگر صحبت می‌کنند.
آقای افشار یزدی اصولاً منکر ایرانی بودن اقوام ترک و کرد و لر و بلوچ و دیگران و نیز منکر ایرانی بودن زبان‌های آنان است. یعنی از نظر ایشان ممکن نیست کسی که ترک یا کرد یا بلوچ است و به زبان ترکی یا کردی یا بلوچی و دیگر زبان‌های غیر فارسی سخن می‌گوید، در عین حال ایرانی هم باشد. ایشان بر «محو شدن» کامل این «زبان‌های بیگانه» تأکید می‌کند و مصر است که آنان نیز باید با پذیرفتن زبان فارسی «ایرانی» شوند و مثل فارس‌زبانان «ایرانی» به حساب آیند. همچنین به صراحت گفته که منظور از کامل کردن «وحدت ملی ایران» این است که زبان فارسی در تمامی مملکت عمومیت یابد و کرد و لر و قشقایی و عرب و ترک و ترکمن و تمام طوایف ساکن ایران همگی به زبان فارسی سخن بگویند و لباس محلی و دیگر آداب بومی خود را ترک کنند. آقای افشار یزدی همچنین برای نابودی زبان‌های غیر فارسی پیشنهاد می‌دهد که می‌بایست مردمان فارسی‌زبان را به نواحی بیگانه‌زبان فرستاد و مردمان بیگانه‌زبان را به نواحی فارس‌زبان کوچ اجباری داد. از راه‌های دیگر پیشنهادی ایشان برای نابودی زبان‌های غیرفارسی اینست که کودکستان‌های فراوانی ساخته شوند تا زبان فارسی از همان بدو طفولیتِ طفل بر زبان مادری او غلبه کند.
جناب افشار یزدی در زمینه نام‌های جغرافیایی نیز گفته که لازم است تمامی اسامی جغرافیایی غیر فارسی را به اسامی فارسی تغییر داد و اعتراض دارد که چرا عده‌ای می‌خواهند نام‌های آذربایجان و کردستان و بلوچستان را به بهانه تاریخی بودن روی استان‌ها بگذارند!
ایده‌های آقای محمود افشار یزدی آشکارتر و گویاتر از آنست که نیازی به شرح و تفسیر داشته باشد. جنایت فرهنگی علیه نوع بشر و خطری بالقوه برای انسان‌ها، آسیمیلاسیون سراسری و یکپارچه، راسیسم و نژادپرستی تمام عیار و توأم با نفرت‌پراکنی میان مردم، تشویق و تأکید صریح بر نسل‌کشی فرهنگی و اجتماعی، و نابودی هویت اقوام و مردمان گوناگون.
با این حال حسن قابل تقدیر آقای افشار یزدی در اینست که نیت نهایی خود را آشکارا و بدون پرده‌پوشی بیان کرده است. در حالیکه امروزه اغلب همفکران ایشان در حالی پشت نقاب زبان فارسی و هویت ملی پنهان شده‌اند که هیچ اشاره‌ای به مقصود و «راه‌حل نهایی» خود نمی‌کنند.
تاریخ نه چندان دور نشان داده است که ناسیونالیست‌ها هر گاه قدرت لازم را به دست آورده باشند، هر آدم متفاوت و دگرشکل و دگراندیشی را به کوره‌های آدم‌سوزی و جوخه‌های مرگ فرستاده‌اند. به همین دلیل است که ناسیونالیسم بسا خطرناک‌تر از دیگر انواع نظام‌های تمامیت‌خواهانه به حساب می‌آید. ناسیونالیسم- علاوه بر مخالفان و معترضان خود- کسانی را نیز کشتار می‌کند که مشخصه‌های مادرزادی‌ای دارند که از طریق توارث به آنان رسیده است و خود در انتخاب آن ویژگی‌های جسمانی یا فرهنگی نقشی نداشته‌اند. جرم و گناه و عیب آنان ذاتی است و هیچ راهی برای گریز از نسل‌کشی‌های سیستماتیک ناسیونالیستی ندارند.
افسوس کسانی که می‌توانستند در بین مردم تفاهم و همدلی ایجاد کنند، میان آنان نزاع و تفرقه در افکندند. بسیاری از فضلایی که شورمندانه زبان فارسی را ستوده‌اند، در اصل به دنبال حذف زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر بوده‌اند. هشیار باشیم که «یگانگی ایرانیان و گسترش زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی» می‌تواند چه معنای خطرناکی بخود بگیرد!
امثال آقای محمود افشار یزدی به راستی عاشق ایرانند؛ عاشقان کور و متعصبی که معشوق را به لبه پرتگاه می‌برند.»

ملی‌گرایی و کوچک‌شدن ایران و ایرانی

به نقل از کانال"انسان‌شناسیِ باستان‌شناختی":«ملی‌گرایی یا همان ناسیونالیسم ایرانی یک پارادوکس/تناقض است. از یک سوی مفهوم و ایده ایران را بسیار بزرگتر از آنچه امروز هست میداند و میخواهد. از سوی دیگر با بیگانه‌ سازی یا "دیگری"سازی‌هایی (othering) که انجام داده و میدهد، به چنان تعریف بسته و محدودی از "ایرانی" رسیده است که فقط "فارس" در آن جای میگیرد. به عبارتی، ایران را معادل فارس و فارس را معادل ایران قرار داده است. چنان شور و وجد ایران پیش از اسلام  فرایش گرفته است که دیگر قادر به دیدن شباهتها و اشتراکات گسترده و عمیق‌ اش با شیعیان عرب، پارسیان هند و ترکان آسیای مرکزی نیست (به دنبال شباهت ناموجودش با "آریایی"های اروپاست). ملی‌گرایی با تمرکز و دادن نقش تعیین‌ کنندگی به ایران پیش از اسلام، آن را از تاریخ اسلامی بریده است. ایران با تاریخ اسلامی سازگاری یافته بود و درهم پیچیده بود. حال، فارس‌ها فقط ایرانی هستند و ایرانیان فقط فارس هستند. برای ملی‌گرایان اعراب وحشی‌اند، ترکها احمق، هندوها بدبو و افغانها دزد. ادعای برتر بودنشان بر پایه نژاد است. زبان فارسی تا همین دو قرن پیش از هندوستان تا آسیای مرکزی و تا غرب آسیا به عنوان زبان میانجی (lingua franca) استفاده میشد و هیچ ربطی به قوم خاصی هم نداشت اما الان شکل قومی یافته است. زبان فارسی نه متولی داشت و نه نگران. بسیاری از مردمانی که آن را میدانستند و استفاده میکردند اساسن فارس نبودند (به قول مانا کیا، حتی کسانی خود را "فارس" میدانستند یا شناخته میشدند که اصلن فارسی بلد نبودند). ایران هم فقط واحد جغرافیای/سیاسی که امروز میشناسیم نبود. هم مفهوم ایران بزرگ بود که بسیاری غیرفارس‌ زبانان در آن جای گرفته بودند و ایرانی بودند، فارس‌ ها هم در مناطق و نواحی بسیاری زندگی میکردند و فقط ساکنان "فارس" یا جنوب ایران نبودند و حتی ممکن بود فارس هم نباشند. حال همه اینها خرد و نحیف شده و شکل قومی پیدا کرده است. حال، فارس (به تعریف محدود امروزی) تنها صاحبان افتخار آن تمدن بزرگ و باستانی شده و معرفی میشود و این یعنی خرد و محدود کردن ایران در حد پراکنش جغرافیای فارس‌ زبانانی که در داخل قلمرو کوچک ایران امروزی زندگی میکنند. برای ملی‌ گرایی ایرانی، غیر فارس‌ های خارج از ایران امروزی که بماند، غیرفارس‌ زبانان داخل همین ایران خرد شده هم بیگانه محسوب میشوند. ایران فقط با زبان فارسی تعریف میشود و عنصر تشکیل‌ دهنده در تعریف هویت ملی ایرانیان فقط فارس و فارسی است. یعنی "ایران" به دست ملی‌ گرایان خرد و نحیف شده است. از بزرگی فقط وسعت جغرافیایی‌ اش را میفهمند و میخواهند. روزی نیست که مطلبی درباره ادعاهای ارضی ملی‌ گرایان نخوانیم در حالی که ساکنان آن مناطق را غیر ایرانی میدانند. از یکسوی عاشقانه به آن سرزمین‌ ها مینگرند، از دیگر سوی از ساکنان غیرفارس در آن مناطق متنفرند یا دست کم بیگانه میدانند. همانطور که مفهوم "دولت-ملت" از اروپا کپی‌ برداری شد، تحصیلکرده‌ها و روشنفکران ملی‌گرای ایرانی مفهوم "آریایی" را هم کپی‌برداری کردند و اینطور شد که ایرانیان (فارس‌ها) شدند همان آریایی‌های مشابه اروپاییها که فقط فاصله جغرافیایی آنها را از هم جدا کرده است. به قول رضا ضیا ابراهیمی نوع ملی‌گرایی ایرانی "ملی‌گرایی نابجا" یا "در جای عوضی قرار گرفته" (dislocative nationalism) است. ستایش بی‌ وقفه راه و رسم ایران پیش از اسلام و فارسی بر این اساس که برتر از دیگران بوده ولی مشکل این است که این راه و رسم ایران پیش از اسلامی به قدری از نظر زمانی با ما دور است که هیچ پلی نمیتواند آن را به ایران امروز وصل کند. ملی گرایی ایرانی وامانده است در اینکه چگونه ایران و ایرانیان امروز را به پیش از اسلام وصل کند.

مقاله تاریخ‌نویسی ایدئولوژیک زراندود در ایران معاصر، مورد جنبش‌های هزاره‌ای

نویسنده دکتر حسن محدثی: «این بررسی نشان می‌دهد که تاریخ‌نگاری‌ی معاصر ما چه میزان از تاریخ‌نگاری‌ی دانش‌پژوهانه دور است و چه‌‌گونه تاریخ‌نگاران و صاحب‌نظران گوناگونی‌ که در باره‌ی تاریخ ایران سخن گفته‌اند، از معیارهای تاریخ‌نگاری‌ی دانش‌پژوهانه و محقّقانه به‌دور بوده‌اند. تاریخ‌نگاری‌ی معاصر عموماً و معمولاً تاریخ‌نگاری‌‌ای ایده‌ئولوژیک است، بدون این‌که به‌صراحت اعتراف شود که قرار است برساختی اجتماعی-سیاسی برای مقاصد ایده‌ئولوژیک از تاریخ ایران ارایه شود. می‌توان گفت که تاریخ‌نگاری در ایران معاصر عمدتاً تاریخ‌نگاری‌ی ایدئولوژیک زراَندود است که در آن روایتی ایده‌ئولوژیک از تاریخ ایران برساخت می‌شود ولی دانش‌پژوهانه جا زده می‌شود و حاوی‌ی شکلی از اَشکال فریب است. وقتی در باره‌ی موضوعات کهن اوضاع چنین است، خود تصور کنید که در مورد موضوعات جدید چه‌گونه خواهد بود؟! »


دریافت مقاله

راه قطع نفوذ صهیونیسم از مسیر اتحاد ایران ترکیه حول مقال مشترک امت می گذرد

امتداد-نادر صدیقی: کدام کشور مسلمان را می شناسیم که به اندازه‌ی ترکیه، فلسطین خواهی ونفرت از اشغالگری صهیونیستی در افکار عمومی آن چنان نهادینه شده باشد و نخبگان آن چنان در تولید دانش ضد صیهونیستی جهد ورزند که مذهبی و خدا باور و خدا ناباور و چپ و راست و ملی و کرد و ترک و کمونیست و اسلام گرا، به رغم همه تضادهای فی مابین، سرزمین نمادها  و واژگان را تبدیل به پاتوق دیداری خود برای دفاع از آن سرزمین باختگان کنند؟

ایران حق دارد در قبال نفوذ انکار ناپذیر اسرائیل حساس باشد و این حساسیت را به شیوه های گوناگون از جمله از طریق مانور نظامی نشان دهد. مثل همیشه فرزندان مرزبان این حوزه تمدنی ایرانی-اسلامی وظیفه خود را در صحنه عملیات به خوبی به  نمایش گذاشتند و باز مثل همیشه در عرصه تبلیغات یعنی در شیوه بازنمایی امر نظامی ضعف شدید داشتیم. تلویزیون های سیاه سفید قدیمی را به خاطر داریم که وقتی آنتن خوب تنظیم نمی شد تداخل دو تصویر متفاوت از دو فرستنده، در نهایت تصویر مغشوشی را بر صفحه واحد ظاهر می کرد. واژگان ضد ترک، ضد همسایه، ضد هویت اهل بیتی قره باغ و ضد امت که از سوی محفلی معین در اتاق فکرهای جنگ افروزی و تفرقه افکنی برای به محاق سپردن پیام اصلی آن مانور به کار رفت اختلالی انکار ناپذیر در ارسال پیام ضدصهیونیستی به وجود آورد. چنانچه در کنفرانسی به منظور نرمال سازی جنایت اسرائیل و ایجاد شکاف در همبستگی همسایگانی در اربیل به روی صحنه رفت، و همچنان که رسانه تجزیه طلبی اسرائیلی “گوناز.تی.وی” نسخه ترکی همان سناریوی ضد ایرانی و ضد اسلامی به نمایش نهاده، اسرائیل از خلال تحریک این یا آن قومیت به تجزیه طلبی دامن می زند. ایران گرایی و یا به تعبیر دقیق تر ایران نمایی “ایران-اینترنشنالی ” ضلع سوم همان سناریوهای اسرائیلی است. هرگاه دیدیم سخن از نوعی هویت “ایران ” می رود که قابل انطباق بر “همه ایرانیان” نیست نباید در سرشت تجزیه طلبانه آن تردید کنیم. تجربه شوروی فرا روی ماست: این ناسیونالیسم ازبکی یا اوکراینی و بالتیکی نبود که به فروپاشی شوروی راه برد نوعی ناسیونالیسم روسی که مسیر اصلاحات اقتصادی و سیاسی را تبدیل به “سیاست هویت” و جدا سری هویتی کرد، نقش اصلی و برتر در فروپاشی شوروی داشت. ایران البته شوروی نیست اما ناسیونالیسمی که این روزها برداشت تک هویتی از مقوله میهن را بر علیه  ایرانِ “همه ایرانیان ” علم می کند و آن گذاری که در پیش چشمان ما از امر اصلاحات به امر هویت در حال شکل گیری است، بی شباهت به ناسیونالیسم روسی که هویتی تکواره از روس بودن را جایگزین اصلاحات شوروی کرد نیست.

به عنوان مثال شعار “گرجستان برای گرجی ها” که امثال قامزاخوردیا در آن دوران سرمی دادند به همان اندازه شعار “روسیه برای روسها” در فضای یلتسینی همان ایام، سرشتی فاشیستی داشت  و سرشت ترکیبی هویت روسی یا گرجی را مخدوش می کرد و به یک هویت تکواره تقلیل می داد اما تجزیه اصلی و فرایند فروپاشی از مرکز آغاز شد و به پیرامون گسترش پیدا کرد. تجزیه طلبی در میهن ما در تیزترین و مخرب ترین وجه خود از خلال آن  شکافی صورت می پذیرد که جریان های ناهمگن در خود مفهوم “ایران” افکنده  و آن را به  دو نیمه “ما” یعنی ایرانی های ناب و ایرانشهری و “آنها” یعنی ترکها، عرب ها، امت گرایان که به صورت هویت های نفوذی در "ما"، بازنمایی و تقسیم و تجزیه می کند. این را در این ایام در حال و هوای یک مانور نظامی به وضوح دیدیم که در تحت ماسکِ بازنمایی مانور، کسانی در سعی در مصادره به مطلوب آن داشتند. مسئله لحظه حاضر جنگ افروزی هویتی نیست، کاملا برعکس؛ کشف جهانی است که به قول ادوارد سعید صرفا متشکل از هویت های متخاصم نباشند:

پس در اینجا این امکان  وجود دارد که در درجه اول جهانی کشف شود که  تنها از عناصر جنگنده ساخته نشده باشد. سپس امکان یک جهان بینی که محدود و قهری نبوده و معتقد نباشد که همه مردم تنها دارای یک هویت اند-یعنی همه ایرلندی ها{صرفا و فقط} ایرلندی اند، هندیان {صرفا} هندی، افریقاییان افریقایی و به همین ترتیب تا حد تهوع. و از همه مهمتر رفتن آن سوی بومی گرایی معنی اش ترک ناسیونالیسم نیست  بلکه اندیشیدن به هویت محلی است نه به عنوان هویت جامع.” ( ادوارد سعید،فرهنگ وامپریالیسم ،ترجمه اکبر افسری،ص ۳۳۸)

آن “ایران”  که به عنوان مثال در محله ایرانشهری‌ها از آن سخن گفته می شود یک هویت بومی و محلی است و نمی تواند جامع “همه ایرانیان” باشد و بنابراین مثل هویت بومی گرایی هویتی ترک و یا کرد و بلوچ می تواند در صورت خودآگاهی به محدویت خویش و ترک ادعای جامعیت در غنی سازی هویتی ایران در مفهوم متکثر و گسترده آن سهیم باشد.

اما هویتی های ایرانشهری-ایران-شاهی این کار را نمی کنند بلکه سعی در قالب کردن هویت محلی و بومی خود به عنوان هویت کل ایران دارند. این امر البته در یک فضای آکادمیک مشکلی برنمی انگیزد، مشکل آنجا آغاز می شود چنان چه در شیوه جماعت مذکور در بازنمایی ضد ترکی و ضد امتی مانور دیدیم، به نام دفاع از یک قرائت خاص از هویت ملی، فربه ترین اجزای هویت ملی یعنی اسلامیت ،همبستگی با همسایگان و پاره‌ های امت مسلمان در قره باغ و یا در فلسطین و دیگر نقاط جغرافیای اسلام در معرض طرد قرار می گیرند. پیروان قرائت فاشیستی از هویت ملی، در همه اشکال ایرانشهری-ایران –شاهی از کشف جهان و از کشف ایرانی که صرفا متشکل از هویت های متخاصم نباشند عاجزند.

ایران کشوری است که باید مستمرا و مکررا در زیر نوری که علوم انسانی در پیشرفته ترین وجه خود عرضه می کند در معرض کشف مجدد قرار بگیرد. آن “ایران” که گویا به زعم پیروان قرائت ایران-شاهی از هویت ملی، یک بار برای همیشه  توسط فرهنگستانی ها و ادب شناسان و کسروی‌ها و پوردواود ها و یا شرق شناسانِ کاشف ایرانشهر، یک بار برای همیشه کشف شده قابل انطباق بر گستره کنونی پویایی کنونی جامعه ایرانی نیست. آن چه که پیروان قرائت فاشیستی از هویت “ایران” به دست می دهد ایران جمهوری نیست، ایرانشهری است که  گویا توسط یک شرق شناس ایتالیایی کارشناس عصر ساسانی کشف شده است. این قبیل کشفیات در حوزه باستان شناسی جای می‌گیرد و نمی‌تواند قابل انطباق بر واقعیت پویای ایران باشد. اساسا “بنیادگرایی” در معنای منفی این کلمه عبارت است از هویتی تکواره و ناب و دیگر ناپذیر که بر یک عصر اسطوره ای موهوم استوار است. آن جا که جمهوری هست یعنی آن که هویت ملی جمهور مردم با همه رنگها و فرهنگ ها و زبان‌ ها و مطالبات خود از خلال انتخابات و دیگر عرصه های تعیین سرنوشت به نمایش درمی آید و این یک امر مستمر است و نه یک سرنوشتی که گویا کاشفان هویت ملی ازخلال کشف ساسانیان و صفویان یک بار برای همیشه کشف کرده اند. در شرایط مشخص زمانه ما هر نوع بازی هویتی ساسانی گری و یا صفوی گری و دیگر اشکال شاهانه هویت ملی مشخصا به کار فعال سازی بازی هویتی در اردوی رقیب یعنی اردوی بازی هویتی خلافت و قرائت فاشیستی از هویت اسلامی می آید که به نوبه خود مطلوب صهیونیسم است.

اگر در جستجوی رگه های آشکار و رویت پذیرِ نفوذ صهیونیسم و اسرائیل هستیم باید در ایران گرایی “نه غزه نه لبنان ” مداقه کنیم: نه در جلوه  خیابانی آن و در تجلی شعاری که بخشی از جوانان  معترض ما سرمی دهند بلکه آنجا که این قبیل شعار ها تئوریزه می شود به قالب نوع خاصی از “ایران گرایی” در می آید که دقیقا سرشت همگانی هویت ملی را هدف گرفته است. آنگاه که جماعتی از سر خشم و اعتراض  شعار “رضا شاه  روحت شاد” سر می دهند مفهوم این شعار باید قبل از هر چیز با توجه به موضوع اعتراض (مثلا قیمت بنزین یا هر چیز دیگر) در نظر گرفته شود اما آنگاه که جماعتی ناسیونال فاشیستی سعی در تئوریزه کردن همان شعار ها دارند و در حاشیه معنایی آن گزاره ها سعی در تئوریزه کردن مفهوم تنگ نظرانه از “ایران” دارند  و ایرانیت جعلی خود را بر علیه هویت ترکی و یا عربی شهروندان خودی و شهروندان همسایه علم می کنند باید به  هوش بود. شعار “نه غزه نه لبنان” نه در جلوه خیابانی و اعتراضی خود بلکه در جلوه تئوریک خود، به میانجی گری ناسیونال فاشیست ها تبدیل به یک تعریف سلبی، و تک هویتی از هویت ایرانی می شود که به کار تفرقه ملی در سطح داخل و همسایه ستیزی در سطح منطقه ای می‌آید. یعنی آن جا که کسانی در جهت تئوریزه کردن شعار “نه غزه نه لبنان” می گویند ایرانی بودن یعنی “مطلقا فلسطینی نبودن”، ایرانی بودن یعنی “مطلقا لبنانی نبودن”، یعنی “مطلقا ترک نبودن”.

وقتی در کهکشان درخشان ادب فارسی هستیم جهانی برای ما کشف می شود که در آن ترک و فارس و عرب و یمن و ترکستان و مصر نه در تقابل با یکدیگر که همکنار یکدیگر در گستره ای خیالین شکوفا می شوند، در این جا در آرمان شهر شعر فارسی، کوچه باغ های نیشابور به لاله  زار کشمیر راه می برند و بغداد سعدی و دجله او در آب رکن آباد شیراز جاری می شود. اینجا در آرمانشهر ادب فارسی خبری از آن  ناسیونال فاشیسم تهوع آور و عفنی که  به موازات نسل کشی فرهنگی اشغالگران آغدام و تخریب و هتک هویت مسجد جامع آن شهر و بیش از ۶۰ مسجد دیگر قره باغی در دیگر شهرها و روستاهای قره باغ، سلب هویت اهل بیتی مردمان آن دیار را در دستور کار قرارداده نیست. حافظ است که می گوید:

یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ/***/حدیث عشق بیان کن بدان زبان که  تو دانی

مولاناست که می خواهد صد زبان بشکفد، صد عشق غنچه برآرد

پارسی گو گرچه تازی خوش تر است/***/عشق را خود صد زبان دیگر است


همچنین بنگرید به این مطلب: 

گلستان اقوام در جوار باغستان های همسایه شکوفا خواهد شد

آیا ایدئولوژی پان‌ایرانیسم یک دین جدید است؟

«این ادعا که آخوندف و کرمانی روشن‌فکران آگاهی بودند که کوشیدند دین را از اورنگ پادشاهی‌اش فرود آورند و راه را برای انقلاب مشروطه و نوسازی کشور باز کنند، ادعایی نیست که نوشته‌های خود ایشان تأییدش کند. نویسندگانی از قبیل آدمیت هدف ایدئولوژیکی خاصی را از این گونه خوانش آثار ناسیونالیست‌های بی‌جاساز دنبال می‌کنند: تبدیل آخوندف و کرمانی به سرمشق‌هایی برای تقلید دیگران، معادل‌هایی ناسیونالیستی‌اند برای برخی روحانیان شیعه.

اندکی تأمل در این تدبیر، که تا حدود زیادی موفق بوده است، ما را به یکی دیگر از طنزهای ناسیونالیسم بی‌جاساز می‌رساند. با همه‌ی پرگویی درباره‌ی علم و عقل و قرتیکا (کریتیک) متون پایه‌ی ناسیونالیسم ایرانی بیش از آن که شبیه رساله‌های هیوم یا ولتر باشند، به موعظه‌های بعضی علمای شیعه شباهت دارند.

مکتوبات و سه مکتوب و صد خطابه در عوض آن که خواننده را تشویق به تعمیم تفکر انتقادی به فرضیات و خرافات کنند، شکل انتسابی دارند و باورهای خود را با سیلی از تذکرات به خواننده تحمیل می‌کنند. اگر چه این حقیقت دارد که سلطه‌ستیزانه می‌کوشند خرافات و تعصبات را ریشه‌کن کنند، این نیز یک واقعیت است که جای آنها را به جزم دیگری می‌دهند که به همان اندازه متصلّب و مستبدانه است: ایدئولوژی ناسیونالیسم بی‌جاساز (پان‌ایرانیسم). 

دین و ناسیونالیم شباهت‌هایی دارند که به خوبی بررسی نشده. نویسندگانی از جمله اریک هابزبام و بندیکت اندرسون، نیز همچنین جرج ماسه، به آنها در بسترهای گوناگون توجه کرده‌اند، مثلاً بین شعائر نازی و تورّع آلمانی (ماسه) یا بین مقبره‌های سربازان گمنام (اندرسون). اما از آن‌جا که نظریه‌ی ناسیونالیسم هنوز به طور کلی متأثر از نوشته‌های مدرنیست‌های ملهم از مارکسیسم است، این ادبیات اغلب ناسیونالیسم را پدیده‌ای مدرن و بنابراین سکولار می‌بیند و دین را از مواریث جهان پیشامدرن.

دین‌های جهان‌گیری مانند مسیحیت و اسلام نیز ضد ناسیونالیسم به شمار می‌روند زیرا، از حیث گستره و پیروان، همه‌شمول‌اند در حالی‌که ملت، بنا بر تعریف، محدود است به مرزهای بسته، ولو انعطاف‌پذیر، که پشت آنها ملت‌های دیگر قرار می‌گیرند.

پس سنت مدرنیسم عاجز از توجه کافی به جهت‌هایی است که سبب می‌شود هم دین و هم ناسیونالیسم از نمادها استفاده کنند، نظام‌های اعتقادی خود را پدید آورند، روایت‌هایی درباره‌ی «برگزیدگان» خلق کنند، قهرمانان و پیامبران را گرامی دارند، و ـ ساده‌اش کنیم ـ دعاوی مشابهی در مورد قداست اقامه کنند.

استثناهایی از این قاعده در آثار اِیدریَن هِیستینگز و آنتونی اسمیت وجود دارد. اسمیت قداست را در بطن ناسیونالیسم می‌بیند. به گفته‌ی او «ملت با خود راز و نیاز می‌کند و خود را می‌پرستد» و به نوشته‌ی برویی «ناسیونالیست‌ها نه واقعیتی متعالی بلکه خود را بزرگ می‌دارند.»

پیش‌تر در ۱۹۱۵ امیل دورکیم آیین‌ها و نمادهای کاملاً دینی در گرامیداشت‌های ناسیونالیستی دیده بود و بزرگداشت تاریخ‌های مهم حیات مسیح را نزد مسیحیان و برگزاری «عید خروج از مصر» را نزد یهودیان با «جشن شهروندان به مناسبت پذیرش یک منشور اخلاقی تازه یا رویداد بزرگ دیگری از حیات ملت» مقایسه کرده بود.

این گمان که مدرنیته، در غرب، دین را حذف کرده و ذاتاً سکولار است ساده‌سازی خیالیِ یک تاریخ طوفانی است که هنوز مانده تا کاملاً شکل بگیرد.

در مورد ایران، با این که آخوندف و کرمانی کوشیدند آرای ناهمخوانی از مدرنیته‌ی اروپایی را به بستر ایرانی منتقل کنند، اسیر چارچوب‌های سنتی اندیشه‌ی خود ماندند. جزمیّت تغییر شکل داد ولی باقی ماند. جزم‌های ناسیونالیسم بی‌جاساز تقدس دینی یافتند و به پیام‌آورانشان رسالت دادند که خوانشی رسمی را تحمیل کنند. مکتوبات و سه مکتوب و صد خطابه کتب مقدس ناسیونالیسم بی‌جاساز شدند، روایت گذشته‌ی پیشااسلامی ایران به قصه‌ی بهشت موعود مانند شد، مسلمانان حکم کفار را پیدا کردند و ایرانیان مسلمان عُمّال دشمن عرب در ایران شدند، جزم ناسیونالیستی را شارحان (فریدون آدمیت) به مانند حقیقتی بی‌چون و چرا تحکیم کردند و مخالفانش گناهکارانی سزاوار نام «وطن فروش» به شمار آمدند، و طولی نکشید که بناها و زیارتگاه‌هایی مثل آرامگاه فردوسی به افتخار آن ساخته شد تا تشابه کامل شود.»


منبع. رضا ضیاء ابراهیمی، حسن افشار، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، ۲۰۶-۲۰۴.