زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

معرفی آثار(کتاب و مقاله) روشنگرانه درباره تاریخ نگاری باستان گرای ناسیونالیست

از زمان آشنایی عمومی ایرانیان با تاریخ باستانی، که بیشتر توسط مستشرقین غربی -اکثرا وابسته به استعمار- در اواسط  دوره قاجار، جریان تاریخ نویسی براساس تعریفی خاص و مبتنی بر ایدئولوژی نژادی قومی(آریایی- پارسی) و در راستای تاریخ سازی سیاسی قومیتی مبتنی بر منافع استعماری، و دین زدایی(ایجاد تفرقه بین ملل خاورمیانه و توجه دادن این ملل به تاریخ ماقبل دوره اسلامی و ایجاد تقابل کاذب بین دیانت و ملیت) بوده است.

این جریان در سالهای اخیر توسط دکتر عبدالله شهبازی در کتاب زرسالاران یهودی و پارسی با نام جریان باستان گرایی موسوم شد. جریان باستان گرایی که مبتنی بر ملی گرایی برتری جو و افراطی ست با تاثیر پذیری کامل از آثار مستشرقین، ایران مداری و طرداسلام را سرلوحه و محور خود قرار داد.

این جریان،چندمولفه اساسی را در تاریخ نگاری خود دنبال می کرد:

 1.درصدد یافتن هویتی جدید برای ایران بدون اعتقادات اسلامی بود.

2.شیفته تمدن غرب و همسو با تفکر لیبرالی حاکم برنظامات غربی بود.

3.عرب ستیزی و به تعبیر دیگر،اسلام ستیزی در آن موج می زد.

4.در پی تغییر مناسبات در حیطه زبان و پیرایش آن از واژه های عربی برای قطع پیوند تاریخی با اسلام بود.

5.به طور مجعول به تاریخ نگاری دست می زد و استناد آن عمدتا به تحقیقات مستشرقین غربی بود.

جریان مذکور ایدئولوژیِ مسلط دوران پهلوی در عرصه فرهنگی و تاریخ نگاری بود که توسط رژیم پهلوی حمایت و ترویج می شد و در دوران حاضر با اینکه توسط قدرت سیاسی حمایت نمی شود اما هژمونی مسلطش را با استفاده از تریبون ها و آثار و کتب بیشماری که از آن دوران توسط شبه محققین غرب و شرق زده به ارث برده، توانسته حفظ کند و به جریان غالب تاریخ نویسی دوره باستان و دوره معاصر(در مراکز آکادمیک و ...) تبدیل شده.

در این میان، کم بوده و هستند محققین آزاده و حقیقتا محقق که مرعوب و مجذوب این سلطه فرهنگی نشده و قلمشان را مستقل نگه دارند.

به معرفی برخی از آثار درباره تاریخ باستان و معاصر که خلاف مسیر تاریخ نگاری غالب در قالب کتاب و مقاله نگاشته شده اند می پردازیم.

دوگفتار ار دکتر عبدالله شهبازی:

ایران شناسی،آریایی گرایی و تاریخ نگاری (دریافت)

تاریخ و تاریخ نگاری جدید در ایران (دریافت)

روایت های تورانی از تاریخ ایران،گفتاری از دکتر شهریار زرشناس (دریافت)

باستان گرایی در تاریخ معاصر ایران.،تالیف رضابیگدلو این اثر به معرفی جریان باستان گرایی پرداخته. (معرفی کتاب)

گفتاری از دکتر جواد هیئت درباره ناسیونالیسم و باستان گرایی در ایران (دریافت)

نادرستی فرضیه های نژادی آریا ،ترک و سامی اثری ارزشمند از پروفسور شاپور رواسانی (معرفی کتاب)

ناسیونالیسم از دیدگاه اسلام،تالیف محمد على شیخ شعاعی (مشاهده کتاب)

کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران تالیف استاد شهید مطهری که در پاسخ به کتاب دوقرن سکوت نگاشته شد. (دریافت کتاب)

تاریخ سیاسی ایران باستان تالیف محمودرضا قلی ؛ (معرفی و دریافت)

رنج های بشری تالیف دکتر رضا مرادی غیاث آبادی (دریافت)

هزار تقلب دیگر از شجاع الدین شفا تالیف مهدی چهل تنی در نقد کتاب دین ستیزانه ی تولدی دیگر اثر شجاع الدین شفا (دریافت)

نقد آرای خاورشناسان تالیف آقای مصطفی حسینی طباطبایی (دریافت)

بابک و نقد تاریخ نگاری. قبلا در پستی جداگانه به معرفی این اثر پرداختیم.(دریافت)

تاریخ معاصر :

بنیادهای کژ در تاریخ نگاری معاصر 3 جلد تالیف موسسه قدرولایت (معرفی و   2    )

و سه کتاب با تکیه بر مباحث اجتماعی:

بحران هویت قومی در ایران (دریافت)

و

 عرب خائن نیست، مدعی مفتری است از دکتر علی الطائی

نگاهی کوتاه به تاریخچه روشنفکری در ایران(2جلد) اثری از شهریار زرشناس که در آن به شناساندن ایدئولوژی سردمداران ناسیونالیست باستان گرای تاریخ باستان و معاصر ایران پرداخته شده. (معرفی کتاب) بخش هایی از این اثر را در ایـــنجــا مشاهده کنید.


پ.ن:

اگر فایلی باز نشد، لطفا پیام بگذارید و یا نام اش رادرگوگل سرچ کنید.

ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان گرای شووینیستی (برتری طلبانه) چیست؟

ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان گرای شووینیستی (برتری طلبانه) چیست؟ ناسیونالیسم باستان گرا که به عنوان ایدئولوژی رسمی رژیم پهلوی مطرح گردید و گرایش های پررنگ نژادپرستانه دارد و اصلی ترین جریان های تاریخ نگاری معاصر ایران تر درباریان رژیم پهلوی تا لیبرال های دارای ژست اپوزیسیون،پیرو آن بوده و هستند(از فروغی و پورداوود و تقی زاده و مجتبی مینوی گرفته تا شجاع الدین شفا و عبدالحسین زرین کوب و فریدون آدمیت و لیبرالیست های"نهضت آزادی").

این ایدئولوژی،دست پخت مستقیم استعمار انگلیس و افرادی چون سرجان ملکم(جاسوس انگلیسی و فرمانفرمای هند و از بنیان گذاران نخستین لژهای فراماسونری مخفی در ایران) و جیمز فریزر و مجموعه مستشرقان می باشد.

سرجان ملکم با نوشتن کتاب "تاریخ ایران" بنای تئوریک و تحلیلی رویکرد ناسیونالیسم باستان گرا به تاریخ ایران پی ریزی نمود. سرجان ملکم دلّال انعقاد پیمان های استعماری در دوره فتحعلی شاه قاجار و فردی به شدت ضد اسلامی بود.سرجان ملکم نسبت به دین مبین اسلام زبانی توهین آمیز دارد وآن را "آتش افروخته" می نامد.

اوشاید اولین فردی است که بنیان های تئوریک موهوماتی به نام "عظمت ایران باستانی" و"نابودی علوم ایران به دست مسلمانان" و اینکه "اسلام عامل عقب ماندگی ایران گردیده" را مطرح کرده است و هدف اصلی او از طرح این آرا،ایجاد فاصله مابین ایرانیان و هویت اسلامی شان از طریق برجسته کردن امر موهوم و بی اساسی به عنوان "هویت آریایی" بود.

اساس ناسیونالیسم باستان گرا ،اعتقاد نژادپرستانه به برتری "قوم آریا" است. براساس این ایدئولوژی،ایران سرزمین آریایی ها است و "عظمت" و "شوکت خیالی و توام با عدالت" ایران باستان محصول "هوشمندی شرافت نژادی" آریایی هاست. ( این "عدالت" یک دروغ و مضحکه بی اساس بیشتر نیست. نگاهی کوتاه حتی به تاریخ نگاری های مورخان ناسیونالیست ایرانی و مستشرقان اغلب مامور، به خوبی مشخص می سازد که اساس حکومت های ایران باستان و به ویژه ساسانیان، بر ظلم و بی عدالتی شدید و فاحش قرار داشته است و مردم و سپاهیان در برابر ورود اعراب مسلمان مقاومت بسیار کمی از خود نشان می دادند. بر اساس روایات عدیده تاریخی ،فرماندهان ارتش ساسانی برای اینکه از فرار سپاهیان خود در برابر مسلمانان جلوگیری نمایند، درجنگ موسوم به "سلاسل" پای آنها را با زنجیر به یکدیگر بسته بودند.) البته این مورخان مغلطه گر،این نکات مهم را نیز نادیده می گیرند:

اولا، اساسا وجود تاریخی  نژاد یا قوم آریایی(درتعریفی که مستشرقان بافته اند) در هاله ای از ابهامات و تریدهای جدی قرار دارد و تحقیقات اخیر مورخانی چون "سارا پومری"،"نانسی دماند" و حتی"بریان" اساسا وجود قوم یا نژادی مشخص با ابعاد تاریخ ساز و آن گونه که مستشرقان اغلب یهودی تعریف می کنند را بی اساس نشان داده است...

ثانیا ،این قوم آریایی "عدالت پرور" ساخته ناسیونال شووینیست ها، طبق ادعای خود این مورخان، درهند نظام نژادپرستانه پدیدآورده و بومیان را "نجس" دانسته و به بندگی گرفتند،در اسپارت،ساکنان سرزمین"مسنیا" را به شکل وحشتناکی تحت بردگی قرار داده و در ایران عصر ساسانی، یک نظام بسته پدید آورده که حتی فرزند  مستعد یک برزگر را به دلیل فرودستی پدر ممنوع التحصیل می کرده است. وقایع نگاران از جنایات"قباد" و "شیرویه" ساسانی و "فرهاد چهارم اشکانی" و "داریوش" و "خشایارشا" سخن ها گفته اند و با این همه ،باز هم دعوی"عدالت" برای ایران باستان ساختگی مستشرقان و ماموران جاسوس و مقلدان ایرانی آنها خنده دار است.

ثالثا،اگر این"ایران باستان" ادعایی،تا این حد عظیم و باشوکت و عادلانه بوده است،معلوم نیست چرا دربرابر هجوم سپاه کم شمار مسلمانان به این سادگی فروپاشید و چرا مردم آن از اواخر سلطنت ساسانی در مرزهای شرقی آن امپراطوری، به آیین بودایی گرویده بودند و اکثریت مردم نیز پس از آشنایی با اسلام،به سرعت و به صورت گسترده مسلمان شدند و در این اعتقاد پابرجا ماندند؟

طراحان"ناسیونالیسم باستان گرا"در واقع با ساختن یک مفهوم موهوم بی اساس به نام"تمدن شکوفای آریایی" در "ایران باستان" به دنبال دور کردن مردم از هویت اسلامی هستند.آنها این باستان گرایی نژادپرستانه و موهوم را ماده ای برای حمل صورت غرب زدگی شبه مدرن قرار می دهند.

ایدئولوژی آریایی ناسیونالیسم باستان گرا همچنین از تئوری های نژادپرستانه "تامس کارلایل"(مورخ انگلیسی 1881م) و "هوستون استوارت چمبرلین"(مورخ نژادپرست وصاحبا کتاب"مبانی قرن نوزدهم) و "کنت دوگوبینو" و "ارنست رنان"(مورخان فرانسوری دارای گرایش های نژادپرستانه و ضداسلامی) به شدت متاثر گردیده است.کارلایل عبارات زشت توهین آمیزی درباره حضرت محمد(ص) دارد که از نقل آنها خودداری می کنیم.اساس شاکله "شرق شناسی" برضدیت و دشمنی با اسلام قرار دارد و این امری است که حتی مورخ مسیحی ای چون "ادوارد سعید" نیز بدان معترف است. وجه غالب کاست روشنفکری ایران در دوره مشروطه و رضاشاه،پیرو و مبلغ ناسیونالیسم شووینیستی باستان گرا بوده اند. در زمان پهلوی دوم نیز ناسیونالیسم شبه مدرنیستی،یک گرایش نیرومند در روشنفکری ایران و نیز ایدئولوژی رسمی رژیم بود.

...ویژگی ناسیونالیسم باستان گرا( که در دوره مشروطه،گرایش اصلی و حاکم روشنفکری ایران بوده است) را می توان این گونه فهرست کرد:

الف) ناسیونالیسم باستان گرای شووینیستی(برتری طلبانه)،ایدئولوژی ای شبه مدرن و مقلد ناسیونالیسم نژادپرستانه غربی است. این ایدئولوژی،همچون"ماده" برای "صورت" غرب زدگی شبه مدرن در ایران و به عنوان اصلی ترین ایدئولوژی آن در دوره مشروطه و پهلوی عمل کرده است.

ب)این ایدئولوژی توسط مستشرقان وابسته به دولت استعماری هند(که اغلب آنها از پرورش یافتگان مراکز تربیت کارگزاران مستعمراتی نظیر "کالج هیلی بوری" وابسته به کمپانی هندشرقی بودند) و دررأس آنها سرجان ملکم،تدوین یافته و توسط گروهی از مستشرقان اغلب یهودی بسط یافته است.

ج)اساس"ناسیونالیسم باستان گرا" بر آرای نژادپرستانه و سکولاریستی و نظریه بی اساس "آریامحوری" تکیه دارد. این ایدئولوژی،دست مایه رویکردهای توسعه طلبانه و اغراض استعماری دولت انگلیس و کمپانی هند شرقی در ایران و هندوستان بوده است.

ه)اسلام ستیزی و کوشش به منظور قطع پیوند با روح تفکر و فرهنگ اسلامی و میراث معنوی تمدن کلاسیک ایران[تمدن بعد از اسلام تا مشروطه]،یکی از ویژگی های برجسته ناسیونالیسم باستان گرای نژادپرست است. ایدئولوگ های این جریان،با طرح این دعوی بی اساس که ایران باستان بسیار "پیشرفته و شکوفا و عدل مدار" بوده و اسلام موجب عقب ماندگی و انحطاط تمدن ایران گردیده است،به اسلام ستیزی می پردازند.درحالی که حقایق روشن تاریخی نشان می دهد که در ایران باستان،کارنامه روشن و مشخصی از شکوفایی تفکر و فرهنگ وجود ندارد و همه دستاوردهای درخشان ادبی و فرهنگی تمدن کلاسیک ایران نیز ملهم از برخی وجوه تعالیم اسلامی بوده است.

و)بنیان ها و مفروضات نظری این ایدئولوژی(مفاهیمی چون:آریامحوری نژادپرستی و "عظمت ایران باستان") همگی نظریاتی شبهه آلود و بی پایه و وهمیاتی غیرعلمی هستند که بر پایه تحریف حقایق تاریخ ایران و خیالبافی های بی اساس نژادی بناگردیده است.

ز) ناسیونالیسم باستان گرا در هیئت " ناسیونالیسم سلطنت طلب" و نیز " ناسیونالیسم لیبرال" (که گرایش های باستان گرایانه و شووینیستی کم رنگ تری دارد) در کلیت خود،کارکردی به نفع استعمار و مرّوج شبه مدرن وابسته داشته و دارد.

ادامه مطلب؛ایـــنجــــا

شهریار زرشناس- نگاهی کوتاه به تاریخچه روشنفکری در ایران-جلد اول صص146تا151 

همچنین بنگرید به مصاحبه آقای شهریار زرشناس درباره "نقش آفرینی انگلیسی ها در تکوین تاریخ نگاری جدید ایران" کلیک کنید

عصبیت قومی در ایران

قومیّت ایرانی از لشکرکشیھای بزرگ ایران به بین النھرین، مصر، یونان، ارمنستان، روم، ترکستان، ھندوستان، روسیه و غیره احساس غرور وبزرگی می کند، ولی در برابر تجاوزات دیگر اقوام به ایران زمین که بسا پاسخ تحقیرھای پیشین ایرانیان بوده است، به نفرین و دشنام متوسّل می شود. پادشاھان ھخامنشی به آسیای صغیر و بین النھرین و مصر و یونان و جز آن لشکرکشی می کنند تا با افتخار در کتیبه ھای خویش بنویسند "نیزه مرد پارسی بسی فرا رفته است"! قومیّت ایرانی ھمچنان از این شعار "شور انگیز" احساس بزرگی وافتخار می کند، ولی ھرگز از خود نمی پرسد که نیزه مرد پارسی بیرون از سرزمین ایران چه می کرده و در جستجوی چه چیزی بوده است؟ از قرنھا تحقیر و اسارت اعراب توسط ایرانیان نیز نکوھشی بر زبان نیست، ولی سقوط ساسانیان بدست اعراب مسلمان کافی است که اعراب را دشمن جاودانه ایرانیان گرداند! قومیّت ایرانی از ترس و ھراسی که شمشیر نادری در جھان افکند سخن میگوید و سرمست غرور می شود، از اینکه روسھا از ترس شمشیر نادر شاه شھرھای مورد درخواست او را یکروزه تخلیه و به ایران واگذار می کنند، بخود می بالد ولی نمی داند قومی که چنین تحقیر شده است چون به قدرت و مکنتی دست یابد، قراردادھای "ننگین" گلستان و ترکمنچای را به ایران تحمیل می کند. اگر لشکرکشیھا و سلطه گری ایرانیان در تاریخ ستودنی است، چرا لشکرکشی و سلطه گری دیگر اقوام نکوھیده باشد؟

ویژگی برجسته قومیّت جاھلانه ایرانی، که بویژه پس از روی کار آمدن رژیم پھلوی نمایان می شود، دشمنی کور با اقوام سامی است شوربختانه بسیاری از روشنفکران معاصر ایرانی ھمچون نادرپور، شاملو، اخوان ثالث، صادق ھدایت، پور داوود و مانند آنھا نیز، که خاطره شکست تاریخی ساسانیان "متمدّن" از "عرب پابرھنه وحشی"!! ھمچنان بر وجدان ملی شان سنگینی می کرده است، آتش این کینه را شعله ور نگاه داشته و به تحقیر این "دشمن جاودانه" پرداخته اند. صادق ھدایت در رمان "مازیار" از فرھنگ سامی بعنوان "کثافتھای سامی" یاد کرده که "فرھنگ پاک و ناب آریایی" ایران را آلوده ساخته است! برای ھدایت مھم نیست که مازیار با زور و ستم بر مردم مازندران فرمانروایی می کرد، بلکه دشمنی با عرب کافیست که او را "قھرمان ملی" سازد. ھدایت زشت ترین تفاسیر نژادپرستانه را در این کتاب و نیز دیگر کتب خویش بر زبان آورده است، ولی "روشنفکران" نه تنھا اندیشه ھای او را نقد نکرده اند بلکه او را نماد روشنفکری گردانده و خرده گیر را از جرگه"روشنفکران" خارج می دانند! براستی اقوام سامی را، که پایه گذار نخستین تمدنھا و فرھنگھای بشری ھستند و دستاوردھای ارزشمندی برای بشریت داشته اند، اینچنین تحقیر کردن جز به تعصّبات جاھلانه قومی به چه چیز می توان تعبیر کرد؟

. قوم پرستان فاقد معیارھای انسانی فرا قومی (فکری، اخلاقی و اجتماعی) در ارزیابی اندیشمندان  و رھبران سیاسی ھستند، و تنھا به وابستگی قومی و نژادی آنھا توجه دارند. قوم پرست ایرانی میتواند انوشیروان (که در حمایت از اشرافیت و روحانیت صد ھزار مزدکی را قتل عام کرد) و مزدک (که جنبش اجتماعی روستاییان بر علیه اشرافیت و روحانیت زرتشتی را در زمان قباد و انوشیروان رھبری کرد) را ھمزمان بستاید چرا که ھر دو ایرانی بوده اند! بی شک چنانچه زرتشت نیز پیامبری  از قوم سامی بود با بی مھری نژادپرستان ایرانی روبرو می شد...

محمودرضاقلی-امام علی وستون پایه های سیاست حق مدار-ص123-124