زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

اسلام و تمدن پارسیان

گاه بر تمدن برخواسته از اسلام ایراد میگیریم و آنرا مقصری برای نابودی تمدن به اصطلاح کهن پارسی میدانیم، اما تاکنون از خود نپرسیده ایم که اگر حمله اعراب موجبات نابودی تمدن پارسی شده و بر روی تمدن پارسی بناء شده است، چرا ژرمن ها که چندین قرن قبل از اسلام به ممالک روم حمله کرده و فتوحاتی کرده اند، اما نتیجه ای جز غارتگری و گشتار برجای ننهاده اند، حال انکه سرزمین فعلی ترکیه و کشورهای هنگری ( مجارستان) که حدود 200 سال با وجود نزدیکی به مراکز تمدن نوین سیر قهقرائی یافته و بار دیگر در زمان ظهور اسلام ( یعنی قرن 5 م) با یورش هون ها که حکومت خاقانی 200 ساله در انجا بنا نهاده اند به اندازه اعراب به اصطلاح باده نشین که انان را فاقد هر گونه تمدنی میدانیم،‌ تاثیر پذیر نبوده اند؟ چرا تمدن اسلامی و عرب بادیه نشین بر فرهنگ و دین آریائی غالب امده است؟ چرا تمدن تورکان اسلامی بر دیگر تمدن های قبل از خویش فارغ شده است؟ کجایند تمدنهای شامانی و کوک تورک های باستانی؟ چرا دیگر نشانی از تمدن مصر باستان نیست؟ عرب بادیه نشین چه داشته است که تمامی این تمدنهای پر مدعا را را فرمانبردار خویش ساخته و هر تمدن داری با متمم تمدنی اسلامی به حیات خویش ادامه میدهد؟ ایا عرب چیزی جز تمدن اسلامی چیز دیگری را نمایندگی کرده است؟ چرا جز بناهای نهاده شده بر اسکلت تمدن اسلامی چیزی در این سرزمین ها وجود ندارد؟ کجایند مدعیان و میراث خواران تمدن های کهن؟ چرا نشانی از تمدن انان جز ریشه دوانیده از تمدن اسلامی وجود ندارد؟

سرزمین حجاز (مکه) از دیرباز زیارتگاه یهود و دیگر ادیان بوده و نیز به جهت قرار گرفتن به عنوان مرکز تجاری و بازرگانی موجبات جمع شدن قبایل نیرومند و ثروتمند را موجب گردیده است. در قرن پنجم میلادی شخص هوشمند و دانائی چون قصی بن کلاب بن مره از طایفه قریش بر ان امارت داشت که فردی سخن دان و تیز بینی بوده که در تاریخ عرب در باب گفتارها و مباحث او بسیار سخن رفته است.

گاه بسیاری از دوستان مدعی میشوند که تمدن پارسی بر تمدن اسلامی فارغ امده و انرا به زیر نفوذ خود برده و در این راه بعضی از افراد که جامعه عاریتی اسلامی بر تن پوشیده بر طبل ان میکوبند ولی هیچگاه کسی از انان نپرسیده است که تمدن به اصطلاح پارسی و اریائی،‌ کدامین تاثیرپذیری را بر تمدن اسلامی داشته است؟ و اگر داشته پس ان دیگر تمدن و فرهنگ اسلامی نبوده و از مسیر خود منحرف میباشد. حال انگه این مدعیان هرگز نتوانسته اند نشانی از تاثیر بر اسلام را نشان دهند و هرگونه اشارتی خود بیان از دوری از اسلام واقعی میباشد.

گاهی بعضی مدعیان با اشاراتی فلسفه اسلامی را تاثیر یافته از فلسفه پارسی میخوانند، حال انکه خود این حضرات نمیدانند از کدامین فلسفه و منطق اسلامی دم میزنند که بنیان گذار ان پارسیان بوده اند. حال انگه از زمانهای بس دور،‌ حتی از ایام قبل از ظهور اسلام هر سال در مکه مراسمی برپا شده و حاضران در این مراسم در باب شعر و فلسفه و منطق به بحث و جد پرداخته می شده است. عرب به جهت بلاعت در گفتار و نیز به جهت سیر تکاملی که از ادیان بنی اسرائیلی و نیز قرار داشتن در سرزمینی که ادیان بسیاری در ان وجود داشته و این ادیان همواره برای اثبات حقانیت خویش، در این علم ها تبحر داشته اند. حال انگه بر فرض محال در ایران قدیم به جهت تک مذهبی و نیز وجود حکومتی که پایه های ان بر شانه های روحانیون مذهبی (کریتر) که هرگونه ساز مخالفی را سرکوب مینمودند،‌ امکان ایجاد چنین بحث هایی نبوده و نمیتوانسته در علم های فلسفه و منطق پیشرفتی داشته باشد.

در باب تمدن اعراب گاه چنان دچار وهم میشویم که هرگز از خود نمیپرسیم که اگر اعراب دارای تمدن نبوده اند پس چرا در مکه تنها به جهت وجود زوار بیش از 15 سمت مربوط به پرده داری و تیول بیت وجود داشته است؟

1- دربانی و پرده داری کعبه 2- آب دادن زوار 3- رفاه یا مهمانداری 4- پرچم داری 5- ندوه و یا خانه شوری 6- سرداری یا قیاده 7- موسسه مشورتی 8- موسسه پرداخت دیه و غرامت 9- قبه یا اسلحه داری 10- اعنه 11- سفارت 12- ایسار 13- دادرسی 14- رسیدگی به اموال مصادره شده 15- نگهبانی کعبه

که گاه برای بدست اوردن این سمت ها جنگ های شدیدی روی میداده است.

مردان و قبایل حجاز (مکه) چنان دارای ابهت و بزرگی بوده اند که هیچ کدام از همسایگان انان ( پادشاهان ساسانی و رومیان) هرگز در اندیشه فتح سرزمین انان برنیامدند و تنها سپاه حبشه با فیل ها خویش قصد کعبه و مکه نمودند که ان نیز موجب ایجاد عام الفیل را سبب شد که خود نیز موجبات ایجاد نهضتی ادبی و فلسفی گشت که در نتیجه ان سیاستمداران و نابغه هائی میان انان ظهور کرد که در پیشرفت اسلام وجود انان تاثیر گذار شد همچنانکه پس از انقلاب فرانسه اشخاصی پدیدار شدند که در پیشرفت سیاسی فرانسه عوامل مهمی بشمار می ایند. پیش از ظهور اسلام رخ دادن چنین وقایعی موجبات غلیان ادبی و فلسفی انان گردید ، چنانکه هر اتفاق شگرفی خود موجبات پس لرزه ائی شده و جامعه را از نظر فرهنگی و ادبی تحت تاثیر قرار میدهد.

بازنشر از وبگاه تاریخ و ادبیات (کلیک)

گفتاری نیک درباره حقیقت نبرد ساسانیان و سپاه اسلام...

برخی  فتح حکومت خودکامه -با کیش آتش پرستی- ساسانی، بدست مسلمانان را چون مصیبتی وحشتناک میدانند  و برای  متوحش و خشن نامیدن سپاه مسلمانان به روایاتی از تواریخ اولیه اسلامی متوسل میشوند تا این فتح بزرگ اسلامی را، علاوه بر تجاوز به میهن اهورایی، آنرا چون اتفاقی که هست و نیست شان را بر باد داده نشان بدهند... این عده که از دشمنِ ایران فقط عرب 1400سال پیش را میشناسند و هروقت صحبت اسلام و عرب میشود رگ زرتشی-میترایی شان باد میکند می کوشند با آوردن گزارشاتی متناقض و با نگاهی یک سویه به تواریخ اولیه اسلامی فتح مملکت ساسانی را جنایتی حقوق بشری وانمود کنند ... البته معلوم است که این افراد از دشمنی و کوبیدن عرب 1400 پیش چه نیتی در سر دارند...برای ضربه زدن به اسلام، خاستگاه اسلام را هدف می گیرند لینک...از حمله عرب 1400سال پیش می نالند در حالی که جنایات شاهان باستانی شان را به لطایف الحیل توجیه می کنند ، حمله اسکندر و عرب برایشان ذلت محسوب می شود ولی جهان گشایی های کوروش و داریوش و ساسانی ها برایشان افتخاری ستودنی می باشدلینک... عرب 1400سال پیش معروف به افتخار به آباء و اجداد و نژاد  است و از این بابت آنها را شایسته مذمت و نفرت می دانند-چنانکه ما نیز میدانیم- در حالی که خودشان وارث همین رفتارِ جاهلیت مآب به افتخار تعصب آمیز به نیاکان اند ...کافیست فردی به شاهان آرمانی و محبوبشان بگوید بالای ابرویشان کج است تا وی را به انواع تهمت ها چون وطن فروشی ،وطن ستیزی ، مخدوش کردن فرهنگ ملی و...متهم کنند...!(شاهانی که این اشخاص شاهدوست اگر در زمان آنها می زیستند احتمالا در آن نظام طبقاتی، در طبقات زیرین جایشان می دادند!)
در ذیل به برخی نقل قولهایی میپردازیم که حقایقی در رابطه با فتح ایران و شکست ساسانیان را، بر خلاف گفته های شاهدوستان به ما می نمایانند...گزارشاتی از همان تواریخی که از آن برای وحشی جلوه دادن اعراب بهره میبرند ولی چون باب طبعشان نیست آنها را بایکوت می کنند.
ابن خلدون می گوید که "قریش هوادار فارسیان بود زیرا اینان را کتاب آسمانی نبود؛ و مسلمانان دوست داشتند رومیان پیروز شوند زیرا اهل کتاب بودند" (تاریخ ابن خلدون، ص ۲۰۳ )؛ در این باره طبری نیز می گوید که چون رومیان شکست یافتند، کافران مکه شاد شدند و مسلمانان را سرزنش می کردند که: شما اهل کتابید و نصاری هم اهل کتابند؛ اگر برادران پارسی ما بر آنها پیروز شدند، ما هم بر شما پیروز می شویم. پس از نزول آیات نخست سوره روم، ابوبکر سوی آنها رفت و گفت: از غلبه برادرانتان خوشدل نباشید. بخدا سوگند بزودی رومیان بر پارسیان چیره خواهند– شد (طبری، جلد دوم، ص ۷۳۸-737)
در اینجا پیوند برادران اهورایی- مزدایی با مشرکین مکّه را می بینیم!
زمینه های فتح ایران: توماس آرنولد در کتاب تاریخ گسترش اسلام ص143 میگوید: آزار و پیگرد دینی چنان مردم را از "دین بهی" و دستگاه ساسانی بیزار کرده بود که فتح اعراب را آزادیبخش می دانستند 
طبری می نویسد که ربعی در پاسخ به پرسش رستم که "چرا آمده اید"؟ میگوید: "خدا ما را برانگیخته تا هر که را خواهد از پرستش بندگان به پرستش او ببریم؛ و از سختی و تنگنای این جهان به بهروزی و گشایش آن بریم؛ و از ستم قدرتها و ادیان به عدالت اسلام برسانیم"؛ چون رستم خواست در این باره اندیشه کند، ربعی سه روز به او مهلت داد که اگر روز چهارم پاسخی نیامد بمعنی جنگ است؛ و آنروز هم مسلمانان جنگ را آغاز نخواهند کرد مگر آنکه رستم آغاز کند (جلد پنجم،ص ۱۶۳۲ ).
بنا بر روایات موجود، همیشه پارسیان آغازگر جنگ با مسلمانان بودند؛ مسلمانان در مقام دفاع بر می آمدند (طبری، جلد پنجم، ۱۶۳۸)
گروهی مسلمان نزد رستم آمده و گفتند: همزیستی مایه بقای فرمانروایان است. دعوت خدا را بپذیر و ما سوی سرزمین خویش می رویم و تو به سرزمین خودت و کار بدست خودت باشد نه ما. اگر کسی قصد شما کند یا بر شما چیره شود، ما یاران شما خواهیم بود. مبادا هلاک قومت بدست تو باشد حال آنکه میان تو و بهره وری از اسلام پرده ای نیست جز آنکه بدان بگروی (تاریخ طبری، جلد پنجم، ص ۱۷۰۰ ) 
"ما برای جستن زر و کالای این گیتی به نزد شما نیامده ایم" (الکامل ابن اثیر، جلد سوم، ص ۱۳۶۷ )

نقش ایرانیان در فتح ایران: 

طبری از یک سوار پارسی که پس از اسارت مسلمان شده و در کنار مسلمانان جای گرفت، سخن می گوید (جلد پنجم، ص ۱۶۸۵ )؛ 
رشید شهمردان، نویسنده زرتشتی، از دو ایرانی مسلمان شده که برای اعراب "جاسوسی" می کردند یاد کرده است (تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، ص ۳۸ )؛ و مدائنی از چهار هزار سرباز دیلمی می گوید که زیر فرمان رستم بودند و در خلال جنگ به مسلمانان پیوستند و پس از قادسیه هم در فتح مدائن و جنگ جلولا شرکت جستند.
"بی گمان در جنگهای نخستین اسلامی، گروهی بسیار از ایرانیان تازه مسلمان شرکت داشته اند و در همه جا ستون پنجم بوده که زمینه را برای چیره شدن هواخواهان حکومت جدید آماده می کرده اند"؛ "بی شک حکومت طبقاتی و صورت مالکیت زمینهای زراعتی یکی از عوامل پیشرفت اسلام بوده که می گفت الزرع للزارع ولوکان غاصبا" (شهمردان، تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، ص ۵۵ ).

نقش حضرت سلمان فارسی در فتح ایران: 

(بگفته ابن اثیر، مسلمانان به اعماق کوچه ها رفتند بی آنکه کسی را رو در روی خود ببینند، مردم آنها را در میان گرفتند؛ سلمان فارسی پیشاپیش مسلمانان مردم را به اسلام فرا می خواند (الکامل، جلد چهارم، ص ۱۴۳۰ ).
دعوت سلمان اینگونه بود: "شما را به سه چیز می خوانم که به صلاح شماست. اینکه مسلمان شوید و برادران ما باشید و حقوق و تکلیف شما همانند ما باشد، و گرنه جزیه دهید، و گرنه منصفانه با شما می جنگیم که خدا جنایتکاران را دوست ندارد" (تاریخ طبری، جلد پنجم، ص ۱۸۱۶ ) 
مشاهده میکنیم ک حضرت سلمان فارسی که پیامبر درباره وی گفته بود سلمان از ما اهل بیت است در فتح ایران حضور داشته که این نشان دهنده تایید فتوحات مسلمین است.
*مسلمانان! ایرانی که از فتح ایران می نالند بهتر است دراینباره موضع صریح شان را مشخص کنند...!

رفتار سپاه اسلام با مردم پس از فتح ایران : 

"از باختر دجله تا سرزمینهای عربی هیچکس از مردم سواد نماند جز اینکه امان یافت و همگی از حکومت اسلام شاد و سربلند و بهره مند گشتند" (الکامل ابن اثیر، جلد چهارم، ص ۱۴۲۵ )؛ طبری نیز سخنی به همین مضمون دارد، (جلد پنجم، ص ۱۸۰۷ )
در پیمان نامه ها، حفاظت و تأمین امنیت بر عهده مسلمین است و جزیه بر گردن طرف دیگر؛ عدم همکاری با دشمن شرط است؛ هم پیمانان بر دین و رسوم و مال و دیار خویش اختیار دارند. جزیه هم در حد توان است و بر کودکان و سالخوردگان و زنان و بیماران جزیه نیست. آنکس هم که سربازی کند جزیه از او برداشته می شود (طبری)
"سعد در کاخ سفید فرود آمد و ایوان آنجا را مسجد کرد و هیچیک از تصاویر و تندیسها را تغییر نداد" (تاریخ ابن خلدون، ص ۵۰
مسلمانان از شوش راهی جندی شاپور شدند و به مردم شهر امان دادند و پیمان صلح بستند (طبری، جلد پنجم؛ الکامل، جلد چهارم)
آذربایجان به شیوه آشتی جویانه بدست مسلمانان افتاد" (الکامل ابن اثیر، ص ۱۵۳۳ )
بگفته طبری، در کاخ تصاویر گچی بود از مرد و اسب که سعد و مسلمانان آنها را بر جای گذاشتند (جلد پنجم)
مسلمین، اهواز و مهرگان را با صلح گشودند ولی هرمزان که پیمان صلح بسته بود، خیانت کرد و قلمرو خود را بروی آنها بست. هرمزان پس از شکست در اهواز به رامهرمز گریخت؛ پیک فرستاد و باز خواستار صلح شد. عمر هم پذیرفت و چون کردان آهنگ نبرد با او کردند، مسلمانان از هرمزان پاس داشتند (ابن اثیر، الکامل، ص ۱۴۶۳ ).ولی هرمزان پیمان شکن به تحریک یزدگرد به شوشتر رفت تا باز با مسلمین بجنگد؛ چون جنگ به درازا کشید و مردم شهر به ستوه آمدند، یکی از مردم شهر(نسیبه پسر دادویه) مسلمانان را از راه کاریز به درون شهر برد و درها گشوده گشت (الکامل ابن اثیر، ص ۱۴۷۲ ؛ تاریخ طبری، جلدپنجم ص1837)
هرمزان را که بارها پیمان شکنی کرده بود، اسیر و نزد عمر بردند؛ در آنجا اسلام آورد و عمر هم خانه ای در مدینه و ماهیانه ای به مبلغ دو هزار درم برایش برید تا زندگی کند! سپس به فرماندهان گفت شاید مسلمانان با اهل ذمه بدرفتاری می کنند که ایشان پیوسته پیمان شکنی می کنند. گفتند: از ما جز وفا و نیکوکاری بر نیاید؛ ولی تو ما را از پیشروی در دیار پارسیان باز داشته ای و خواسته ای به آنچه داریم بسنده کنیم؛ و تا پادشاه آنها در کشور است که فتنه می کند ایشان پیوسته پیمان شکنی می کنند– مگر آنکه او را از سرزمین پارس بیرون کنیم (الکامل ابن اثیر، ص ۱۴۷۵ -۱۴۷ ؛ تاریخ طبری، 
بزرگان ایرانی که با مسلمانان پیمان صلح می بستند، با پیامهای تحریک آمیز یزدگرد فراری پیوسته پیمان شکنی کرده و با مسلمانان می جنگیدند (الکامل، ص ۱۵۳۳ )
مسلمانان بسوی شوشتر روان بودند که لشکریان سپاه چون کار حکومت ساسانی را پایان یافته دیدند، به اسلام گرویدند و خواهان نبرد با ساسانیان شدند؛ عمر این پیمان را پذیرفت و آنها در فتح شوشتر شرکت کردند (تاریخ ابن خلدون، ص ۵۲۴ )
و در نتیجه:
بگفته آدام متز، محلات فقیر و غنی در شهرها از میان رفت و نحوه شهر سازی تغییر کرد؛ و از آنجا که اسلام کار و پیشه را برای گذران زندگی ضروری می دانست، دودمان پرشمار و مفتخوار ساسانی که قرنها به مصرف دسترنج دیگران خو کرده بودند از تأمین زندگی خود بازماندند (تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، جلد اول)
همچنین بنگرید به ...(فتح جندی شاپور(افسانه کتابسوزی)
این بود برخی از روایاتی درباره فتح ایران از نگاهی دیگر! که اگر بخواهیم این گزارشات را با گزارشاتی که مدعی می شوند سپاه اسلام مرتکب کشتار و جنایت شده، تطبیق دهیم عقلا و منطقا باید روایاتی را پذیرفت که با حوادث بعد از فتوحات(اسلام اختیاری مردم ایران)منطبق باشد؛ به این دلیل که اگر از اعراب شاهد جنایاتی آن چنان وسیع انطور که می گویند می بودیم،مردم ایران صمیمانه اسلام را نمیپذیرفتند و آیین چندصدساله شان را رها نمیکردند...البته از تفکرات تحقیرکنندگان و توهین کنندگان به مردم ایران که میگویند ایرانیان با زور شمشیر اسلام را پذیرفتند، میگذریم ...(برخی مشکل شان خود اسلام است نه راه ترویج آن و برخی ها نیز دلشان برای کیش زرتشتی گری و سیستم موبدی تنگ شده!)... بگفته زنده یاد شریعتی اینها[معتقدین به مجبور کردن ایرانیها به اسلام]مردم ایران را با خود اشتباه گرفته اند که به آسانی بنده زر می شوند و تسلیم زور. لینک لینک
این شبه روشنفکران!که نقاب میهن دوستی به چهره زده اند شاید فراموش کرده اند که اکثریت مردم ایران هویتشان را از اسلامی میگردند که میگویند با زور به ما تحمیل شده... با همین اسلام و نمادهای عربی اش  هشت سال از خاک شان دفاع کردند.
در این باره جناب گوستاو لوبون گفته هایی خواندنی دارد و تئوری "پیشرفت و گسترش اسلام به زور شمشیر" را بی بنیاد و نادرست می داند: "رسم عربها این بود که هر کجا را فتح می کردند مردم آنجا را در دین خود آزاد می گذاردند؛ و اینکه مردم مسیحی از دین خود دست بر می داشتند و به دین اسلام می گرویدند و زبان عرب را بر زبان مادری خود ترجیح می دادند، بدان جهت بود که عدل و دادی را که از عربهای فاتح می دیدند مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند. تاریخ این مطلب را ثابت کرده که ادیان به زور شمشیر پیشرفت نکرده اند" (تمدن اسلام و عرب، ص ۱۴۵)
مردم ایران حتی در مبارزه با حکومت عرب مدار اموی هم گزینه "زرتشتی" ندارند وپیرامون شیعیان علوی و عباسیان حلقه می زنند!
ارمغان اعراب مسلمان حامل اسلام برای ایران و بشریت اسلامی بود که پیوند و همبستگی عقیدتی، ارزشهای انسانی و جهان وطنی را جایگزین تعصبات کور و مرزبندیهای قومی جهان باستان کرد؛ و زمینه شکوفایی استعدادهای انسانی و همبستگی انسانی را فراهم ساخت
نتیجه پذیرفتن اسلام واستفاده از زبان عربی(که چون رحمت بهاری بر زبان الکن پهلوی باریدن گرفت و از پیوندشان زبان شیرین فارسی امروزین پدید آمد) این بود که ایرانیان از استبداد و خفقان حکومتهای مستبد باستانی رهایی یافتند، اجازه یافتند استعدادها و توانایی هایشان را پرورش دهند تا مردمی که 1200سال از ساختن نیمچه دانشمندی که نامش در یادها بماندعاجز بودند، به پرورش دانشمندانی چون بیرونی ها ،فارابی ها ،ابن سینا ها،رازی ها و... توانا شود و نیز مورخان توانایی از خود ایران تا ایرانیان برای نوشتن سرگذشت شان از درگه مورخین یونانی و رومی گدایی نکنند!(نقل آزاد از کتاب تاریخ سیاسی ایران باستان)

زبان و ادبیات عرب قبل از اسلام و بررسی جعلیات کتاب دوقرن سکوت

«در آن روزها که باربد و نکیسا با نواهای پهلوی و ترانه‌های خسروانی در و دیوار کاخ خسروان را در امواج لطف و ذوق فرو می‌گرفتند، زبان تازی (عربی) در کام فرمانروایان صحرا از ریگ‌های تفته‌ی بیابان نیز خشک‌تر و بی‌حاصل‌تر بود. در سراسر آن بیابان‌های فراخ بی‌پایان اگر نغمه‌ای طنین می‌افکند، سرود جنگ و غارت و نوای رهزنی و مردم‌کشی بود. نه پندی و حکمتی بر زبان قوم جاری بود و نه شوری و مهری از لبهایشان می‌تراوید. شعرشان توصیف پشک شتر بود و خطبه‌شان تحریض به جنگ.» (!!)

این جملات رجزخوانی های متعصبانه و نژادگرایانه دکتر زرین کوب، در کتاب پر از کینه و دروغ دو قرن سکوت-کتاب مقدس باستانگرایان و نژاد گرایان عرب ستیز ایرانی که آنقدر اش اش شور بود که خود نویسنده هم در چاپ بعدی ویرایش اش نمود-است نسبت به زبان و ادبیات عرب و نیز زبان قرآن؛ که با همین زبانِ به قول نویسنده خشک و بی حاصل، خداوند پیامبر اش را خطاب قرار داد و معجزه اش شد همین کتاب نگاشته شده با زبان فرمانروایان صحرا. و نیز با همین زبان، شاهکارهای شعری معلقات هفت گانه سروده شد که به قول ادوارد براون حتی یک لحظه با شاهنامه فردوسی قابل مقایسه نیست.

نگاهی می اندازیم به سخنان برخی محققان تا ببینیم که آیا به واقع زبان و ادبیات عرب چنین است که زرین کوب می گوید؟ یا این کم دانشی و یا اغراض شناخته شده ناسیونالیستی است که زرین کوب را نسبت به شعر و ادبیات عرب به جایی رسانده که با عباراتی سخیف و نادقیق-که هرگز شایسته یک مورخ که باید بی طرف باشد-، زبانِ قومی تاریخ ساز، که دارای یکی از قویترین زبان های زنده و موثر جهان است ، به پشک شتر توصیف کند...علاوه بر این مقایسه بی ربط -میان موسیقیدانان ساسانی و یک زبان-،از  ایشان بعید بود که نداند باربد ایرانی نیست و او را از هند آورده اند تا برای عیاشی های شاهان ساسانی در حرمسراهای شان نغمه سرایی کند! زرین کوب چرا به ما نشان نمی دهد که چه شعری از دوره ساسانی به جای مانده که آن را ترانه آسمانی می نامد و آیا اساسا زبان الکن پهلوی توان ساختن شعر را داشته؟ و در صورت توانایی آیا به پای شاهکارهای ادبیات عربی یعنی "معلقات سبعه" که در کعبه ی پیش از اسلام آویزان بودمی رسد یا خیر؟!

به راستی محققین، و اندیشمندان ادبیات و متخصصان در زبان و ادب ،نیز درباره شعر عرب چنین نظر متعصبانه ای دارند ؟!

(( زمانی که می گوییم دوران پیش از اسلام دوران جهل و نادانی بوده یک تفسیر عامیانه و نادرست است برعکس در شبه جزیره عرب از دوران بسیار کهن ، آثار فرهنگی بسیار پیشرفته در اختیار است مثلا اگر از جنوب عربستان شروع کنیم به اقوامی بر می خوریم که از هزاره دوم پیش از میلاد دارای اسم و رسم و تمدن و حتی خط و کتیبه بوده اندهمه این اقوام عرب دارای خط بوده اند و از آنها کتیبه هایی به جا مانده کتیبه “ذونوآس” یکی از آنهاست .بنابراین باید تمدن و و فرهنگ شایسته ای در آن منطقه وجود داشته باشد .از میان اقوامی که در شمال عربستان می زیسته اند .”لحیانی” ها و ” ثمودی” ها از بقیه معروف ترند حدود ۱۳ هزار کتیبه از دوران ” ثمودی” ها کشف شده و فرهنگ و زبان و الفبای آن ها کاملا از این کتیبه ها مشخص است ))( آذرتاش آذرنوش- مجله پیام صادق-شماره ۲۸ ص۲۴)

 (( در عربستان جنوبی دست کم از یک هزار سال پیش از میلاد با نوشتن آشنا بوده اند و آن را در خدمت مذهب و قانون بر روی کتیبه ها بکار می برده اند .))( کارل بروکلمان : شعر عرب در عهد جاهلی- ص ۱۰۷)

 ((اگر شعر جاهلی عرب را غنایی بدانیم دور نرفته ایم زیرا در تصویر نفسانیات فردی و احساسات و عواطفی که در دل خلجان دارد همانند شعر غنایی غربی است خواه مواقعی که شاعر حماسه و فخریه می سراید یا مدح و هجو می گوید یا تغزل و مرثیه و یا به پوزش و عقاب می پر دازد یا محیط خود را توصیف می کند و../.و نیز از آن جهت به شعر غنایی لیریک یونانی شبیه است که شعر جاهلی هم به آواز و “غنا” خوانده می شد .))(شوقی ضیف- تاریخ ادبی عرب ص ۱۸۲)

(( از عرب عهد جاهلی به خصوص اهالی حیره و یمامه و یمن و نجد و حجاز ،قصایدی عالی با اسلوبی استوار در حکمت و نصیحت و مدح و رثا و حماسه و هجا و وصف مناظر و شرح احساسات طبیعی روایت شده که مهارت آن قوم را در هنر شاعری واثر شعر را در زندگی ایشان ثابت می کند ))( ابوالفرج اصفهانی –الاغانی – مقدمه آقای فریدونی-ص۷)

گویند از شعر دوره ساسانی قطعه شعری دینی(سروده آتشکده کردکوی) در دست است  که راغب اصفهانی آن را نقل کرده ،بدین صورت:

. «زیوِذ هشتاذ گور

تیرست دالمنه مُرو

مار بی نه میرذ

جُذکش بوزنیذ مرد

گور هشتاد سال زندگی می کند،مرغ لاشخور سیصد سال .مار نمی میرد جز این که کسی او را بکشد.

معلوم نیست که همین رباعی نابالغ را ، که هیچ آهنگ گفتار و ذهن و خیال شاعرانه ای در آن نیست، چرا باید شعر پهلوی پیش از اسلام بدانیم ؟ زیرا ناقل آن ، راغب اصفهانی ادیب قرن پنجم هجری است! ولی ای کاش ایشان این دو بیت را نمی یافتند، تا مجبور نشوم آن را کنار شعر«زنی» و«مردی» از گمنام ترین شعرای عهد به اصطلاح جاهلی عرب بنشانم تا شاید آن غرور ملی و دشمنام به عربِ شعوبیه و یهود ساخته را بس کنند.

 بهترین مرثیه سرای زن عرب «خنساء» است که در سوگ برادر مقتولش معاویه، ضجه و شیون برآورد و چون برادر دیگرش «صخر» نیز در جنگی به هلاکت رسید، دل ریش تر و پریش تر به خروش آمد و چنین سرود:

« در دیده خسی خلیده ،یا باژگونه می بیند؟

یا چون دیار از یار تهی می یابد لبریز از سرشک است.

هرگاه بر خاطرم آید،چشمانم بر رخساره ، گویی ابری تند باران است.

چشمم اشک بار است و باید باشد؛

برصخر که در حجب تراب نهفتندش .

خنساء می گرید،

این بی چاره تا زنده است به داغ برادر دست از شیون بر نخواهد خواست .

هوش باخته ای که همدمش را از دست داده،

دو جور گریه می کند: آهسته و با صدا.

تا یادش نیست خیره می نگرد،

لیکن آه از وقتی که به یاد می آورد!...

امواج اندوه پس میروند و پیش می آیند.

حقا که صخره،پیشوای رهجویان بود

چون آتشی بر بلندای تپه.

شاید جالب باشد که بعضی شاعران چون احساس می کردند مرگشان نزدیک است برای خویش مرثیه می سرودند و کارهایی که بعد از مرگ برای شان صورت می گرفت وصف میکردند.از جمله قطعه است منسوب به ممزق عبدی ( یا : یزید ابن خنداق):

انسان در برابر آسیب های روزگار حفاظی ندارد،

و مرگ را فسون و چاره ای نیست،

(چون مرگم رسید) مویم را که همیشه ژولیده است،

صاف و رها کنند؛

و جامه های فرساینده بپوشانندم.

نیک سیرت ترین جوانان را بفرستند،

تا جایگاه مرا در خاک آماده سازد».   (شوقی ضیف، تاریخ ادبی عرب، ص201)

چنین شعرهایی را آقای زرین کوب توصیف پشک شتر می داند و  لابد آن به اصطلاح رباعی را سروده آسمانی می داند!

((از عرب عهد جاهلی به خصوص اهالی حیره و یمامه و یمن و نجد و حجاز ،قصایدی عالی با  اسلوبی استوار در حکمت و نصیحت و مدح و رثا و حماسه و هجا و وصف مناظر و شرح احساسات طبیعی روایت شده که مهارت آن قوم را در هنر شاعری واثر شعر را در زندگی ایشان ثابت می کند ))

یک شعر از امروالقیس شاعر عهد جاهلیت و حدود صد سال پیش از اسلام :

(( فاطمه ،ناز ،کم کن ،

و اگر براستی دل بر ترک من نهاده ای باری خوشتر از این!

و اگر بعضی اخلاق مرا نمی پسندی،

دل من باز پس ده ، جدا شو و آرام گیر،

آری ، تو فریفته آنی که عشق ات قاتل من است،

و هرچه بفرمایی دل من آن کند

و این اشک ریختن ات جز برای آن نیست

که در قمار عشق دل خوار و خسته ام را پاک ببری

رگباری گران بار از ابری نزدیک فرو ریخت

زمین را فرا گرفت و روان شد

سیلاب برخاسته ، کوه و دره را می پوشانید

و چون فرو می نشست تیزی سر کوه بیرون می آمد ….)) ( شوقی ضیف- تاریخ ادبی عرب- ص ۲۴۲)

نویسنده ” دوقرن سکوت ” آن توصیفات دروغین را آورد تا سرپوشی بر ضعف ادبیات و زبان عهد ساسانیان بگذارد …  چون نگاهی به کتیبه های عهد ساسانی،  این پرسش را در ذهن پیش می آورد که چرا زبان یک کتیبه تا این حد الکن و ناتوان و ناقص بوده، آیا واقعا زبان آن عهد در اوجش چنین نوشته ای بوده ؟؟؟!!

ترجمه کتیبه :

(( این پیکر خدایگان مزداپرست، شاپور، شاهنشاه ایران،کش نژاد از ایزدان ، پسر خدایگاهان بابک شاه (است) …این پیکر خدایگان مزداپرست ، شاپور شاهنشاه ایران ، و انیران ،کش نژاد از ایزدان مزدا پرست ، پسر خدایگان مزدا پرست،اردشیر شاهنشاه ایران کش نژاد از ایزدان نواده خدایگان بابک شاه (است )…))(تاریخ زبان فارسی- ص ۲۱۱)

یا کتیبه حاجی آباد که می بینید با ویرایش مترجم و دستکاری مانند نوشته های یک عقب مانده ذهنی است که نه سر دارد نه ته !!! :

(( در این مقاله مکنزی متن کتیبه شاپور در حاجی آباد را …ترجمه متن :.. و ما وقتی این تیر را رها کردیم آن گاه ما در پیش چشم شهریاران و شاهزادگان و بزرگان و آزادان رها کردیم و ما پای بر این دره نهادیم و ما تیر ورای آن چینه افکندیم اما آن جای که تیر افکندیم آن جا ، جای آن گونه نبود که اگر چینه چیده آن گاه بیرون پیدا بود پس ما فرمود که چینه بیرون تر چید که دست خوش آن تیر به سوی آن چینه رها کند ….) ( رسول بشاش کنزق-کتیبه و متون کهن- ص۴۵)

این نمونه و مقایسه ای بود میان شعر، زبان و ادبیات عرب قبل از اسلام  با کشور بزرگ ساسانی. عربهایی که به سبب شرایط زیستی و جغرافیایی و فرهنگی و اجتماعی حاصل از زندگی قبیله ایداعیه ایجاد امپراطوری نداشته اند و با این وجود زبانی غنی و ادبیاتی پربار داشته اند.  آیا زرین کوب ها از خود نمی پرسند که چرا خداوند زبان عرب و قوم عرب را برای انتقال آخرین رسولش انتخاب کرد؟ بدون شک استوارترین ادله تاریخی ،فرهنگی،اجتماعی،علمی و فلسفی در اثبات گسترده بودن تمدن و خرد و اندیشه و علم در نزد عرب، قرآن این شاهکار و حاصل جاودان زبان و بیان و گمان است.

-------

نظر یکی از روشنفکران دینی درباره پیش فرضهای منفی ای که درباره اعراب جاهلیت رایج است:

«...کتاب جواد علی را ببینید 10 جلد این کتاب در رابطه با تاریخ جاهلیت است. انصافا در این کتاب، می بینیم عرب جاهلی حتی در معارف هم نظر داشته است. این کتاب به خوبی نشان می دهد که چقدر از اموری را که ما فکر می کنیم برای اولین بار در میان ما ابداع شده، در میان اعراب جاهلی متعارف، مأنوس، و معهود بوده است.»

مصطفی ملکیان، مشتاقی مهجوری ص 370-371

پ.ن:

در نوشتن این پست از دیدگاههای جناب پورپیرار که به سبب پراکنده بودن نشد منبع دقیق بدهم، بهره گرفته شده است.

تاریخ خوزستان (بخش دوم)

«...همان طوری که ذکر شد خوزستان تاریخی بس دراز دارد و تاریخ آن چندهزار سال بیشتر از تاریخ ایران است. نخستین ساکنان خوزستان عیلامی ها بودند که یکی از کهن ترین تمدن های بشری را در این سرزمین بنا نهادند. آنها از نژادسامی1 بوده و نخستین حکومت خویش را شش هزار سال پیش در سرزمینی وسیع تاسیس کردند. این سرزمین شامل بخش هایی از شرق عراق تا رود دجله2 و بخش هایی از غرب،جنوب غربی و جنوب ایران بوده. مرکز حکومت عیلامی ها، ایالتی از عیلام بود که شهر شوش در آن قرار داشت. معبد چغازنبیل که در سال1250 قبل از میلاد توسط «اونتاش گال» پادشاه عیلامی ساخته شد از جمله آثار تاریخی به جای مانده از عیلامی ها است. در سال641 پیش از میلاد آشوربانیپال پادشاه آشور به شوش حمله کرد و پس از به خاک و خون کشیدن آن شهر و قتل مردم به حکومت و اقتدار عیلامی ها پایان داد. از این پس قلمرو عیلامی ها ،جزئی از امپراطوری بزرگ آشوری شد.
در دوره هخامنشیان با فتح بابل توسط کوروش به سال ۵۳۹ پیش از میلاد، عیلام نیز همانند تمامی سرزمین های تحت سلطه بابل، جزء قلمرو هخامنشیان شد.3 با وجود این نخستین ایالتی که بر ضد داریوش هخامنشی قیام کرد، عیلام بود ولی این قیام با قتل آترنیا از خاندان سلطنتی سرکوب شد. 4به موجب بند شش ستون اول کتیبه بیستون،سرزمین عیلام،یکی از 23کشور تحت فرمان داریوش بود.5
پس از حمله اسکندر مقدونی به سال 334 پیش از میلاد و انقراض سلسله هخامنشیان، عیلام جزء متصرفات اسکندر شد.6 با مرگ اسکندر و روی کار آمدن جانشینان او، آنتوخوس سوم در سال187قوم به قصد تاراج معبد«بل» به شوش یورش برد، اما با مقاومت سرسختانه مردم روبه رو شد و جان خود را در این حمله از دست داد.7 آنتیوخوس نتوانست شوش را به قلمرو سلوکیان منضم کند و این سرزمین همچنان مستقل باقی ماند.8
با روی کار آمدن اشکانی ها و تسلط آنها بر سرزمین تحت سیطره سلوکی ها، خوزستان نیز جزء قلمرو حکومتی اشکانیان شد و این ناحیه تا آخر دوره ی اشکانی به صورت یکی از دولت های دست نشانده ی پارت ها از استقلال داخلی برخوردار بود.9 در سال 224 میلادی نبرد سرنوشت ساز اردشیر بابکان پادشاه ساسانی با اردوان اشکانی در دشت هرزدجان(رامهرمز کنونی) در این خطه روی داد و منجر به انقراض سلسله ی اشکانیان شد.10در همین نبرد طایفه ای از بنی تمیم که به آنها«بنوالعم» می گفتند و نیای آنها مره بن مالک بن حنظله بوده و در این سرزمین رحل اقامت داشتند،اردشیر بابکان را علیه اردوان اشکانی یاری کردند.11
اما به رغم یاری مردم اهواز به اردشیر بابکان در غلبه بر سلسله اشکانی، اعقاب اردشیر و به ویژه شاپور دوم (310م-379) حق مطلب را ادا نکرده و با جنگ و خونریزی فشار توانفرسایی را به این مردم وارد کردند.12 ظلم و بیداد شاهان ساسانی و فساد دربار و تبعیض موجود در جامعه اشرافی سبب شد تا به هنگام ظهور اسلام، مردم اهواز13 با آغوش باز به پیشواز آن رفته و سپاه اسلام را یاری کنند.
در سال 18ق.عتبه بن غزوان14 که از طرف خلیفه عمر به عنوان والی بصره منصوب شده بود، اعراب اهواز را به سوی خود جلب کرد و با یاری آنها، هرمزان فرمانده سپاه ساسانی را شکست داد.15 در سال 19ق.پس از فتح شوشتر، سپاه اسلام رو سوی شوش گذاشت و آن شهر را محاصره کرد ، در این محل عرب های اهواز به سپاه اسلام پیوستند.16 پس از آن در سال 21ق. عرب های باصری که در اهواز مستقر بودند تحت فرمانده نعمان بن مقرن مزنی17 سردار عرب در امتداد کرخه حرکت کردند و ارتش ایران را در نهاوند شکست دادند. 18

از مهمترین حوادث این دوره شورش مردم اهواز به سال 38ق. است. که توسط معقل بن قیس سردار اسلام سرکوب شد.19درزمان خلافت عثمان یعنی از سال 29 تا35ق. عبیدالله بن معمر حاکم اهواز شد که از جانب عبدالله بن عامر بن کریز بن ربیعه بن عبدشمس پسر دایی عثمان والی بصره به این سمت منصوب شده بود.20 پس از آن در زمان خلافت حضرت علی (ع) زیاد بن ابیه حاکم اهواز شد.21

درسال 67ق. اهواز کانون جنبش«ارزقیان» به رهبری نافع بن ارزق بود. ارزقیان به تناوب قدرت را در اهواز در دست داشتند، تا بلاخره در سال78ق. توسط حجاج بن یوسف سرکوب شدند.22 در دوره امویان و پس از آن در عهد بنی عباس ،همانند دوران صدر اسلام اهواز تابع بصره بود، به نحوی که همواره والی بصره، حاکم اهواز را بر می گزید.23
پس از آن در قرن سوم هجری و از سال 249ق.اهواز مرکز جنبش زنگیان شد و علی بن محمد بن عیسی بن زید ملقب به صاحب الزنج که خود را از علویان و از سلاله ی حضرت علی (ع) معرفی می کرد رهبری جنبش بردگان و سیاه پوستان را علیه جور و ستم حکام به دست گرفت و در اندک زمانی افراد بسیاری گرد او جمع شدند.24 کانون و مرکز قیام صاحب الزنج منطقه اهواز بود، او در سال 256ق.پس از فتح بصره رو سوی شهر ابله از نواحی بصره گذاشت و با تصرف آن شهر به عبادان(احتمالا آبادان کنونی) آمد و آنجا را یکی پس از دیگری فتح کرد و آنجا را زیر سلطه خود درآورد.25زنگیان تا سال276ق. به طور متناوب بر اهواز حکم فرمایی کردند در این سال با شکست آنها از سپاه خلیفه ی عباسی و قتل صاحب الزنج جنبش آنها سرکوب شد.26
مقارن با این تحولات یعقوب لیث صفاری، سیستان را از طاهریان وابستگان خلیفه عباسی باز ستاند و با تسخیر خراسان و فارس رو سوی بغداد گذاشت. او در سال 262ق. در محلی به نام دیر العاقول از سپاه خلیفه شکست خورد. پس از این شکست او در صدد تسخیر سوق الهواز(اهواز فعلی) برآمد، اما از یاران صاحب الزنج به سرکردگی علی بن ابان مهلبی شکست خورد و هیچگاه نتوانست به اهواز دست یابد.27بلاخره یعقوب لیث صفاری در سال265ق. در محلی به نام جندی شاپور در اطراف دزفول درگذشت و همان جا به خاک سپرده شد.
پس از سرکوبی قیام زنگیان به سال 276ق.و خاتمه بخشیدن به سیطره آنها بر اهواز، خوزستان کماکان جزء قلمرو خلیفه عباسی باقی ماند. پنجاه سال بعد با ظهور آل بویه و گسترش قلمرو آنها تا حدود بغداد، اهواز و شهرهای آن نیز به قلمرو آنان افزوده شد.28 پس از فروپاشی آل بویه،خوزستان همانند سایر مناطق جزئی از حوزه خلافت بود و تا حمله ی مغول وضع بر همین منوال باقی ماند.29
با سقوط بغداد به دست هلاکوخان مغول و پایان خلافت بنی عباس در سال656 خوزستان نیز تحت حاکمیت مغولان در آمد. پس از آن بازماندگان و نوادگان هلاکو-ایلخانان- به طور متناوب بر بخش هایی از خوزستان تسلط یافتند.30 این وضع تا حمله تیمور لنگ به سال795ق.ادامه داشت. از آن پس جانشینان تیمور بر خوزستان حکمفرمایی کردند.

باید توجه داشت که پس از ویرانی شهر اهواز در قرن پنجم هجری و از بین رفتن آثار حیات در آن، و با توجه به رونق شهر شوشتر،خوزستان مرکزی و جنوبی مورد توجه حاکمان و غازیان نبود و آنها توجه و یا به تعبیری طمع چندان نسبت بدان نداشتند، از این رو شوشتر و آن نواحی اهواز کمتر مورد تعرض قرار گرفت. به همین دلیل به هنگام یورش تیمور به خوزستان، او روز بیست و پنج ربیع الثانی سال765ق.(مارس1393میلادی) پس از فتح شوشتر، از مسیر رامهرمز و بهبهان عازم شیراز شد و هیچگاه به اهواز و آن نواحی نیامد.31
پس از آن در آستانه سال845ق.شاهرخ میرزا پسر تیمور لنگ بر ایران و ترکستان حکومت کرد، او خود در هرات بر تخت شاهی نشسته بود، عراق عجم و آذربایجان را به جهانشاه قراقویونلو سپرده و فارس و خوزستان را به نوی ی خود عبدالله سلطان بخشیده بود. عبدالله سلطان نیز در شیراز اقامت می کرد و خوزستان را به شیخ ابوالخیر جزری سپرده بود. این یکی نیز در شوشتر نشیمن گرفته،حویزه و آن پیرامون را به پسر خویش شیخ جلال داده بود.32 در چنین اوضاع و احوالی سیّدمحمد بن فلاح معروف به مشعشع در حویزه ظهور کرد و پس از شکست سپاه تیموری ،حکومت مشعشعیان را در آن خطه بنا نهاد.»

پانصد سال تاریخ خوزستان،عبدالنبی قیم،ص83تا89
پاورقی و منابع:
1-سامی ها فرزند سام بن نوح اند وشامل عرب ها،فنیقی ها،آرامی ها،آشوری ها،عیلامی ها،عبرانی و غیره هستند 2- جهانگیر قائم مقامی،498
3-نصرت الله مشکوتی«تاریخ نظامی ایران،جنگ های دوران ماد و هخامنشی ص138
4-همان ص 182
5-داندمایف«ایران در دوران نخستین پادشاهان هخامنشی»ص343
6- نصرت الله مشکوتی همان ص406 7-پیرنیا«تاریخ ایران باستان»جلدسوم ص2115
8-آلفرد فن گوتشمید«تاریخ ایران و ممالک همجوار آن اززمان اسکندرتا انقراض اشکانیان»ص7
9-محمدجوادمشکور«تاریخ سیاسی و اجتماعی اشکانیان ص142
10-کریستین سن«ایران درزمان ساسانیان»ص107 11-تاریخ طبری جلدچهارم ص208
12-شاپور بسیار سنگدل و بی رحم بود، او در شکنجه و آزار مردم و سوراخ کردن کتف آنها ،آنچنان پیش رفت که اورا شاپور ذوالاکتاف نامیدند.در فارس نامه ابن بلخی آمده است که شاپور بنی حنظله رادر بیابانهای میان اهواز و بصره بنشاند.این بنی حنظله همان هایی هستند که پیش از این اردشیر بابکان را در جنگ یاری کرده بودند.«فارس نامه ابن بلخی» ص97
13-در آن دوره«تمامیت خوزستان را اهواز می خواندند» حمدالله مستوفی،نزهه القلوب ص115
14-عتبه بن غزوان، از صحابه پیامبر و هفتمین کسی که اسلام آورد، در همه جنگ ها در رکاب حضرت رسول(ص)بود،خلیفه عمر اورا والی سرزمین بصره کرد،همو شهر بصره را بنا نهاد.المنجد فی الاعلام ص115 15-حسن تقی زاده«ازپرویز تاچنگز»ص196
16-جمیل قوزانلو«تاریخ نظامی ایران»ص314
17-نعمان بن مقرن مزنی از صحابه پیامبر و هم رزم حضرت محمد(ص)در فتح مکه بود. المنجد فی الاعلامص711 18بارون دوید،همان،ص423
19-ابن اثیر«اخبار ایران»ص328 20-تاریخ طبری جلدپنجم ص2111
21-ابن اثر،همان ص341 22-راوندی«تاریخ اجتماعی ایران»جلد دوم ص117
23-نه تنها خوزستان بلکه فارس تابع بصره بود وشخص برگزیده توسط والی بصره،حاکم خوزستان و فارس بود. 24-تاریخ طبری جلد14،ص6307
25-ن.و.پیگلوسکایا«تاریخ ایران دردوران باستان تاپایان سد هجدهم میلادی» ص209
26-غیاث الدین خواندمیر«حبیب السیر» جلددوم ص281
27-پروین ترکمنی آذروصالح پرگاری«تاریخ تحولات سیاسی اجتماعی اقتصادی وفرهنگی ایران دردوره صفویان و علویان»ص37-45
28-ابوعبدالله محمدبن احمدمقدسی«احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم»جلددوم ص615-610
29-جهانگیرقائم مقامی«تحولات تاریخی وارضی واداری خوزستان»ص161
30-حسین قلی ستوده«تاریخ آل مظفر»جلددوم ص107
31-شریف الدی علی یزدی تریخ نگار امیرتیمور.به نقل از بارون دوید.همان ص454
28-ابوعبدالله محمدبن احمدمقدسی«احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم»جلددوم ص615-610
29-جهانگیرقائم مقامی«تحولات تاریخی وارضی واداری خوزستان»ص161
30-حسین قلی ستوده«تاریخ آل مظفر»جلددوم ص107
31-شریف الدی علی یزدی تاریخ نگار امیرتیمور.به نقل از بارون دوید.همان ص454
32-احمدکسروی،همان ص18

تاریخ خوزستان (بخش اول)

«سرزمینی که امروز آن را خوزستان می‌نامیم، تاریخی بس دراز دارد و تاریخ آن چندهزار سال بیشتر از تاریخ ایران است.1 در حفاری های اخیر در تپه چغامیش، واقع در چهل کیلومتری شوش، مدارک و شواهدی بدست آمده که نشان می دهد حتی در هزاره نهم پیش از میلاد مسیح نیز کشاورزان در این منطقه فعالیت داشته اند. 2
این سرزمین در طول تاریخ و در طی دوره های مختلف به نام های گوناگون نامیده شده، علاوه بر این، وسعت آن در دوره های مختلف یکسان نبوده است. براساس کاوش ها و بررسی های باستان شناسی،اولین ساکنان این سرزمین،عیلامی ها بودند که یکی از قدیمی ترین تمدن های بشری را در این منطقه بنا نهاده اند.. به استناد پژوهش های« کلمان هور» و «لوئی دلاپرت» سومری ها به پیروی از بومیان، مردم این سرزمین را حالتام و یا حاتام می نامیدند و کشور حالتام را را حالتامی می خواندند.3
اکدی‌ها که همسایه نزدیک عیلامی‌ها و همانند آنها از نژاد سامی بوده‌اند، کلمة حالتامی را بنا بر قواعد زبان خود عِلامتو (تلفظ عین از حلق) تلفظ می‌کردند که به همان معنی سرزمین حالتام‌ها می‌باشد. این واژه در تورات به صورت «علام» ثبت شده و امروزه به صورت واژۀ «عیلام» به ما رسیده است.4
پس از آن در قرن سیزدهم پیش از میلاد در سنگ نبشته های عیلامی و بومی نام ایشان سوسونکا ذکر شده که به معنی انشان و شوش است .5 درآن دوره این نام بر یکی از ممالک تابع امپراطوری عیلام اطلاق می شده و هیچ گاه به معنی کل عیلام نبود،زیرادر همان زمان بابلی ها و آشوری ها آنجا را همچنان علام می گفتند.6
حتی هخامنشیان که قرن ها پس از آن در صحنه تاریخ ظاهر شدند این سرزمین را کماکان عیلام می خواندند.. در ترجمه متن عیلامی بند شانزدهم نبشته ها ، برحسب قرائت ژول اپ یر ، داریوش نیز آن را به همین نام خوانده است.7
حمله آشور بانیپال به عیلام و فروپاشی آن در سال 641 پیش از میلاد سبب گردید تا نام شوش که پیش از این مرکز عیلام بوده، در کنار نام عیلام در کتب و منابع مختلف مطرح شود. پس از آن و به ویژه در دوره سلوکیان پس از حمله اسکندر مورخان یونانی و رومی مانند هرودوت و گزنفون و موسی خورنی و استرابون این منطقه را که به مراتب کوچکتر از عیلام بود8به نام های سوزیان، سوزیانا، سوزیس، الیمایس و الیمااین می خواندند.9 که در حقیقت تلفظ یونانی و یا رومی شوش بود.
هخامنشیان چون با سرزمین اواژ یا اوژ که بخشی از کهگیلویه ی امروزی را شامل می شد همسایه بودند و با ناحیه مزبور آشنایی بیشتری داشتند، عیلام را روی هم رفته «اوژ» می خواندند.10
پس از آن واژه پارسی اوژ در دوره ساسانیان و در زبان پهلوی به صورت «هوج» درآمده و مردم غرب کهکیلویه ی امروزی و شرق ایذه را به این نام خواندند و سرزمین آنها را هوجستان گفته اند. به اعتقاد جهانگیر قائم مقامی واژه ی «اوژ» دوره هخامنشی، در دوره ساسانی «هوج» شده و پس از آن«هوج» به «خوج» تبدیل گردیده و سرزمین محل سکونت این مردم را خوجستان گفته اند.11
اما در همان زمان کتب و منابع معتبر،همه این منطقه را اهواز گفته اند ، به عنوان مثال محمدبن جریر طبری به هنگام ذکر جنگ های اردشیر بابکان با اشکانیان از این سرزمین به نام اهواز یاد کرده است.12 همو در جای دیگر از اهواز به عنوان منطقه ای بزرگ مشمل بر هفتاد شهر و روستا به مرکزیت سوق الاهواز نام برده است.13 بنا به نوشته طبری پیش از اسلام نیز این ناحیه را به نام اهواز می خواندند.14 نویسندگان و مورخان پس از طبری مانند گردیزی،بیهقی و نویسنده یا نویسندگان تاریخ سیستان15 و همچنین ناصرخسرو16 این منطقه را به همین نام می شناختند و در کتب خود آن را اهواز خوانده اند.
بنا به نوشته جهانگیر قائم مقامی در آن دوره ها در کتابهای تاریخی همه جا این منطقه را اهواز می خوانده اند.17 حمدالله مستوفی نویسنده ی نزهة القلوب خاطرنشان می سازد که از زمان اردشیربابکان(چهارصد سال پیش از ظهور اسلام) تمامی این منطقه را به نام اهواز می خواندند.18
پس از آن به قرن چهارم هجری می رسیم. در این دوره نویسنده کتاب«حدودالعالم من المشرق الی المغرب»(تالیف سال372ق)برای نخستین بار نام خوزستان19 را در کتاب خود آورد.20 اما تاریخ نگاران همچنان نام اهواز را به کار می بردند،گردیزی مولف زین الاخبار21(حدود432ق.) و پس از آن خواجه ابوالفضل بیهقی22(آخرقرن5ق.)و همچنین ناصرخسرو این منطقه را اهواز خوانده اند.

درباره وجه تسمیه خوزستان معتبرترین سخن این است که«خوزیان همان صورت تحول یافته ای از واژه ی خوجستان و یا هوجستان دوره ساسانی است».23 بنابر این اظهار نظر ریشه و منشأ این واژه همان واژه«اواژ» یا «اوژ» هخامنشی است که پس از چندین بار تغییر و تحول در دوره ساسانی ،نهایتا خوزیان شده است. همین خوزیان بعدها و پس از چند قرن به خوزستان تبدیل شده و مولف ناشناخته ی حدودالعالم من المشرق الی المغرب درسال372ق برای اولین بار در کتاب خویش آن را ذکر کرده است. پس از او ابن بلخی نیز در کتاب خویش پس از ذکر نام اهواز ،نام خوزستان را آورده است.24
پس از آن به دوره مشعشعیان یعنی سال845 هجری قمری می رسیم، در این دوره بخش عرب نشین را عربستان نامیدند. اولین بار این نام در کتاب مجالس المومنین تالیف قاضی نورالله مرعشی شوشتری درباب نهم ذکر شد. قاضی کتاب مذبور را در سال 993ق.آغاز و درسال1010ق.، آن را به پایان رساند. از این به بعد در کتب تاریخی نامی از اهواز نیست و نام عربستان جایگزین آن شد.
مرکز عربستان، بزرگترین شهر آن منطقه یعنی حویزه25 بود. نادرشاه افشار درسال1150.دزفول و شوشتر را جزء عربستان کرد26 و آن شهر را حاکم نشین سراسر خوزستان گردانید ، از این تاریخ به بعد سراسر آن سرزمین عربستان خوانده شد.27

واژه عربستان،واژه ای فارسی است و از ترکیب عرب + ستان تشکیل یافته و از آنجا که در زبان فارسی«ستان» پسوند مکان و به معنی محل استقرار قومی یا مردمی است28 این نام برای تمایز بخش عرب نشین خوزستان از بخش غیرعرب نشین آن در آن دوره انتخاب شده بود29 مانند کردستان ، بلوچستان ، لرستان، که هرکدام به معنی استقرار کردها و یا محل استقرار بلوچ ها و یا محل استقرار لرهاست.

همان طوری که ذکر شد از دوره نادرشاه(1150ق.) به بعد سراسر این منطقه را عربستان می خواندند. با وجود این ،برخی مورخان هر دو اسم را در کتب خویش ذکر کرده اند،میرزا صادق نامی تاریخ نگار زندیه در شرح حرکت کریم خان زند به این دیار، نام خوزستان و عربستان را پشت سرهم آورده است.30 مولف فارس نامه ی ناصری ضمن ذکر نام هر دو پس از نام عربستان ، کلمه عجم را به آن افزوده است.31
به هرحال در دوره قاجار نام عربستان در احکام و فرامین دولتی وارد شده و همه جا از کلمه عربستان استفاده می شد، چنان که شاهزاده حشمت الدوله حکمران خوزستان و لرستان در سال1293ق. در نامه ای به شیوخ قبیله بنی سالم به تاریخ ربیع الاول 1293ق. خود را حاکم ایالت عربستان و لرستان می نامد.23 در زمان مظفرالدین شاه نه تنها در کتب تاریخی مانند افضل التواریخ مظفری و منتخب التواریخ مظفری بلکه حتی در روزنامه های این عهد و در روزنامه های دولتی دیگر به ندرت به نام خوزستان برمی خوریم و همه جا کلمه عربستان بر سراسر خوزستان اطلاق می شد.33
تاریخ نگاران و پژوهشگران خارجی نیز به تبع مورخان و روزنامه های آن دوره، این منطقه را عربستان نامیده اند. سرپرسی سایکس34،لرد کرزن35،کلمان هور36، نیبور،لایارد،لوریمر،دیولا فوا،هنری فیلد و دیگران همین نام را در کتاب خود ذکر کرده اند. بر همین اساس حاج عبدالغفار نجم الملک که در سال1299ق. برای برآورد سد اهواز از سوی ناصرالدین شاه به این خطه مامور شد، سفرنامه ی خود را به نام «سفرنامه عربستان» به رشته تحریر در آورد.
پس از آن و در دوره ی قدرت شیوخ آلبوکاسب و به ویژه در عهد شیخ خزعل این نام همچنان به کل خوزستان اطلاق می شد، اما باید توجه داشت که خوزستان یا عربستان آن دوره کمی کوچکتر از خوزستان فعلی است. درآن دوره شهرستان های بختیاری نشین شامل ایذه،مسجدسلیمان و بخش های اطراف آنها و همچنین شهرستان بهبهان جزء خوزستان نبودند.
تا سال 1303 هجری شمسی(1342قمری) وضع بر همین منوال بود، در این سال پس از خاتمه دادن به حکومت شیخ خزعل، حکومت مرکزی، نام عربستان را به کلی از فرمان ها و مکاتبات دولتی حذف کرد و طی ابلاغیه ای خطاب به مردم خوزستان که در حقیقت فرمان ابطال نام«عربستان» و جایگزینی نام«خوزستان» بود نام عربستان را به طور کلی ممنوع کرد.»37
پانصد سال تاریخ خوزستان،عبدالنبی قیم ص77تا83
پاورقی و منابع:
1-احمدکسروی،زندگانی من ص205 2-عزت الله نگهبان،همان ص13
3-par celement hurat et louhs dlaprte…….michel1943
4-جهانگیر قائم مقامی ،تطورات نام سرزمین خوزستان ص172 5-همان ص173 6-همان
7- جهانگیر قائم مقامی،مردم و زبان مادی ها ،کتاب ژول اپ یر ص159
8-سرزمین عیلام شامل بخشی از عراق تا رود دجله،استان های لرستان،ایلام،خوزستان،کهکی لویه و بویراحمد،فارس،کرمان و بوشهر و حتی سیستان بوده و از شمال تا حدود اصفهان می رسید. «گیرشمن،ایران از اغاز تا اسلام ص 27
9- جهانگیر قائم مقامی خوزستان،تطورات نام این منطقه و وجوه تسمیه آن»ص293
10- جهانگیر قائم مقامی ،تطورات نام سرزمین خوزستان ص174 11-همان ص179
12 -تاریخ طبری جلددوم ص583 13-همان ذیل عنوان«خبرگشادن اهواز»
14تاریخچه اهواز،پانصدسال تاریخ خوزستان ص453
15- جهانگیر قائم مقامی همان ص179 16-سفرنامه ناصرخسروص115 17-همان ص176
18-حمدالله مستوفی،نزهه القلوب ص131 19- جهانگیر قائم مقامی مجله یغما ش8سال سوم.
20-حدودالعلم من المشرق الی المغرب ص136 21-تاریخ گردیزی ص128 22-تاریخ بیهقی ص293 
23- جهانگیر قائم مقامی همان ص179 24-فارس نامه ابن بلخی ص60 
25جان.ر.پری«کریم خان زند(تاریخ ایران بین سالهای 1471-1779) ص49
26-احمدکسروی ،تاریخ پانصدساله خوزستان ص108 27- همان ص257
28-فرهنگ معاصرفارسی امروز ص 739 29- جهانگیر قائم مقامی، همان ص180
30-تاریخ گیتی گشا در تاریخ زندیه،میرزامحمدصادق نامی ص130
31-حسنی فسایی،فارس نامه ی ناصری جلددوم ص996 32- جهانگیر قائم مقامی، همان ص182
33- جهانگیر قائم مقامی، همان 34-سفرنامه سایکس ص282
35-جرج ناتیل کرزن،ایران و قضیه ایران ص389 36- جهانگیر قائم مقامی،یغما همان منبع
37- جهانگیر قائم مقامی، همان ص183