زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

عبدالله شهبازی:آرای پورپیرار راه بر،نقدجدی و علمی تاریخنگاری ایران باستان بست

در برخی وبگاهها ادعا شده که ناصرپورپیرار: «با تاسی از عبدالله شهبازی از مکتب توهم توطئه پیروی می کرد و همه تحرکات عالم هستی را توطئه یهود می پنداشت.»

این ادعایی سست و فاقد اعتبار است زیرا استاد شهبازی در نظریات شان در عین رعایت اصل بیطرفی؛ به طور واقع گرایانه و پژوهشی و با تفکیک توطئه های واقعی از غیر واقعی و توهم آمیز، نقش کانون های استعماری در برنامه ریزی و جهت دهی به افکار و ... پرداخته اند. طبعا در هر قضیه ای جریاناتی ذینفع اند و این جریانات برای دستیابی به اهداف شان برنامه ریزی می کنند(این برنامه ریزی برای اشخاص، نهاد ها یا کشورهای مربوطه حکم یک توطئه را دارد).

نظر شهبازی درباره تئوری توطئه در این مطلب

کار مورخ و پژوهشگر بررسی همه جانبه قضایا و شناخت عوامل و پدیده های  مرتبط با قضایا است.  این بررسی ها، مورخ را به عامل یا عوامل اصلی رهنمون می سازد خصوصا وقتی قضایا پیوند هایی محکم با سیاست و اقتصاد دارد که در اکثر این قضایا کانون های بزرگ اقتصادی و سیاسی و به اصطلاح استعماری ذینفع اند. این یعنی کشف "توطئه های واقعی". پس خواننده باید هوشیار باشد و ترس از متهم شدن به توهم توطئه نباید او را از تئوری توطئه دور کند.

البته در اکثر مواقع بکار بردن مفهوم "توهم توطئه"، صرفا سیاسی و ابزاری برای سرکوب مخالف است و از آن بعنوان برچسب زنی استفاده می شود.(اینجا) . اما این بدان معنی نیست که تئوری ای بنام توطئه وجود ندارد. چنانکه قبلا اشاره شد(اینجا) برخی ها چونکه دیده اند در بیشتر وقایع گذشته دست بازیگران قدرت در کار بوده است یا در اسناد و مدارک تاریخی جعلیات فراوان وجود دارد،بگونه ای افراطی معتقد به تئوری توطئه شده اند. آقای پورپیرار از این دسته افراد است که بصورتی افراطی معتقد به تئوری توطئه است و معتقد است سلسله های ایرانی بدلیل داستان پوریم،از دوره هخامنشی تا قاجاریه جعلی و همه شخصیت های ادبی و فرهنگی و آثار مکتوبِ مذهبی و...ایران و جهان اسلام، یهود ساخته و جعلی ست!

این نوع فرضیه پردازی پورپیرار واقعا چه نسبتی با نظریات محققانه و مستند اقای شهبازی دارد که برخی ها می پندارند پورپیرار پیرو مکتب تاریخنگاری آقای شهبازی ست؟

آقای شهبازی در مصاحبه ای به اینگونه جوسازی ها پاسخ داده است و گفته اند که : [پورپیرار] از نظر نگاه تاریخی و فکری هیچ تجانسی و نسبتی با من ندارد.

و

آقای پورپیرار جنجال عجیبی ایجاد کرد و فضایی پدید آورد که راه بر هر گونه نقادی جدّی و علمی تاریخنگاری ایران باستان بسته شد.

متن کامل صحبت های ایشان درباره تاریخ نویسی جنجالی پورپیرار :

سوال: دیدگاه‌های شما در زمینه ایران باستان چه تناسبی با نظرات آقای ناصر پورپیرار دارد.

شهبازی: من مطالب آقای پورپیرار را از آغاز دنبال می‌کردم. ایشان از نظر نگاه تاریخی و فکری هیچ تجانسی و نسبتی با من ندارد. من برای تاریخ تمدن ایرانی، ایران باستان و به‌ویژه تمدن هخامنشی احترام فراوان قائلم و میراث تمدن ایرانی را بسیار مهم و ارزشمند می‌دانم. می‌دانید که واژه «باستان گرایی» را من ساختم ولی منظورم از این واژه ایجاد تقابل کاذب میان ایران باستان و ایران اسلامی بود که بنیان تاریخنگاری رسمی دوران پهلوی را شکل می‌داد. پرستش اغراق‌آمیز تصویری خودساخته از ایران باستان، به عنوان حکومت‌هایی متمرکز و توتالیتر، و انطباق آن با حکومت پهلوی به عنوان وارث تاج‌وتخت کیان. این تصویر را نفی کردم. از سوی دیگر، برای تاریخ ایران در دوره اسلامی نیز ارج فراوان قائلم. اگر کسی جلد اوّل کتاب‌ زرسالاران مرا به دقت خوانده باشد می‌داند که من اصولاً یهودیت را، به معنایی که امروزه می‌شناسیم، مولود دوران مسیحی می‌دانم یعنی از دوران یهودا ناسی (یهودا بن شمعون بن جمالیل دوّم) است که فقه مدوّن یهودی، به شکل کتاب «میشنا» که مادر «تلمود» است، شکل گرفت و نهادهای سیاسی جدید یهودی تکوین یافت. یهودا ناسی از سال 192 میلادی به مدت پنجاه سال ریاست یهودیان را به دست داشت و با خاندان حکومتگر سوروس (امپراتوران روم) پیوند نزدیک داشت و به تأثیر از او بود که خاندان سوروس به آئینی گرایش یافت که آمیزه‌ای از پاگانیسم رومی و یهودیت بود. پیوند آلکساندر سوروس، امپراتور روم، با یهودا ناسی در حدی بود که سوروس از سوی دشمنانش به «آرکی سیناگوگوس» (رئیس کنیسه) معروف شود. این دوران مقارن است با فروپاشی دولت اشکانی و صعود دولت ساسانی  و قرن‌ها با دوره هخامنشی فاصله دارد.

بنابراین، در زمان هخامنشیان یهودیان (بنی‌اسرائیل) جامعه‌ای کوچک و کم‌اهمیت، مانند سایر جوامع شرق مدیترانه چون کنعانی‌ها (فنیقی‌ها)، بودند و اصلا در قد و قواره‌ای نبودند که بر تمدنی بزرگ چون ایران هخامنشی تأثیر گذارند. افسانه استر و مردخای هم فقط یک افسانه است. قدمت کتاب استر به حوالی قرن اوّل میلادی می‌رسد. استر واقعیت تاریخی نیست و ملکه ایران و همسر خشایارشا نبود. ساخته یهودیت جدید است و البته بسیار نژادپرستانه.

به این ترتیب، آقای پورپیرار جنجال عجیبی ایجاد کرد و فضایی پدید آورد که راه بر هر گونه نقادی جدّی و علمی تاریخنگاری ایران باستان بسته شد. او فعالیت خود در این زمینه را چند ماه پس از مصاحبه مفصل من با آقای محمدرضا ارشاد آغاز کرد. این مصاحبه از 17 تا 21 فروردین 1379 در چهار قسمت یک صفحه‌ای در روزنامه انتخاب منتشر شد.

سوال: در این مصاحبه چه گفته بودید؟

شهبازی: من در این مصاحبه تاریخنگاری رسمی در حوزه ایران باستان را نقد کرده بودم و پدیده‌ای به‌نام «نژاد آریایی» را افسانه خوانده بودم. همان‌جا گفتم که موهوم بودن قومی به‌نام «آریایی» به معنای تحقیر یا تخفیف تمدن ایرانی نیست بلکه تکریم آن است. گفتم:

«مکتب آریایی‌گرایی، درست مثل تاریخ 2500 ساله دولت در ایران که متأسفانه هنوز هم بر سر زبان‌ها است، پیشینه تاریخی ایران را بسیار تحقیر می‌کند و آن را به مهاجرت قومی به‌نام آریایی محدود می‌کند. در جعل تاریخ 2500 ساله، سابقه دولت فراگیر در ایران به کورش می‌رسد و حتی مادها را هم به ماقبل تاریخ بردند در حالی‌که طبق همان مکتب مادها هم آریایی هستند. مکتب آریایی‌گرایی بخش مهمی از تاریخ تمدن ایرانی را نفی می‌کند و به دوران پیش تاریخ تبدیل می‌کند. یعنی تاریخ واقعی تمدن در فلات ایران با مهاجرت آریایی‌ها یعنی از اواخر هزاره دوّم پیش از میلاد شروع می‌شود. این یعنی تحقیر و تخفیف تاریخ تمدن در ایران. توجه کنیم که دو تمدن همسایه، آشوری و بابلی، به ترتیب از هزاره پنجم پیش از میلاد و هزاره دوّم پیش از میلاد آغاز می‌شوند. یعنی در آن دوران ایران برهوتی بیش نبوده. من از چند هزار سال تاریخ تمدن ایرانی در پیش از به‌اصطلاح ورود آریایی‌ها دفاع می‌کنم. به اکتشافاتی که اخیراً، پس از بیست سال تعطیل، به همت سازمان میراث فرهنگی در شهر سوخته سیستان انجام می‌شود و خوشبختانه نتایج تحقیقات به‌طور مفصل در مطبوعات انعکاس می‌یابد توجه بفرمایید و ملاحظه کنید که قدمت تمدن پیشرفته در ایران تا چه زمانی است.»

باید بیفزایم که در سده نوزدهم میلادی اندیشه‌پردازان استعماری برای متلاشی کردن حوزه تمدن اسلامی به ابداع و ترویج نظریات نژادی پرداختند. آرمینیوس وامبری، یهودی اسلام‌شناس مجارستانی که از نوابغ زمان خود است، و آرتور دیویدز (یهودی انگلیسی) و لئون کوهن (یهودی فرانسوی) مفهومی به‌نام نژاد «تورانی» یا «ترک» را ساختند و پراکندند. قبل از قرن نوزدهم ترک‌ها خود را به عنوان «ترک» تعیین هوّیت نمی‌کردند. در عثمانی، نام «ترک» به قبایل بدوی می‌شد و غربی‌ها نیز برای تحقیر و توهین عثمانیان را «ترک» می‌خواندند مثلاً به سلطان عثمانی می‌گفتند: «سلطان ترک». من استناد می‌کنم به نوشته برنارد لویس، اندیشمند نومحافظه‌کار یهودی- آمریکایی که در عین حال متخصص تاریخ ترکیه است. او می‌نویسد: «تا قرن نوزدهم ترک‌ها خود را در مرحله اوّل مسلمان تلقی می‌کردند... زبانی که خود به آن تکلم می‌کردند و یا سرزمینی که در آن زندگی می‌کردند و یا نژادی که مدعی برخاستن از آن بودند، ممکن بود مفهومی شخصی، احساساتی یا اجتماعی داشته باشد ولی هیچ یک از اینها مفهوم یا ربط سیاسی نداشت.»

فریدریش ماکس مولر، اندیشه‌پرداز کمپانی هند شرقی انگلیس و ایران شناس برجسته، مکتب آریایی‌گرایی را بنیان نهاد.

واژه سانسکریت «آریا» در آیین بودا به واپسین مرحله از مراحل چهارگانه سلوک و رسیدن به «نیروانا» اطلاق می‌شد. در هند به اسامی بزرگانی برمی‌خوریم با پیشوند «آریا»، مانند «آریا بهاتا» و «آریا هیچیتا». در سال 1885 ژنرال ادوارد بالفور در دایره‌المعارف هند واژه سانسکریت «آریا» را به معنای «اصیل‌زاده» می‌داند. تا پیش از نظریه‌پردازی ماکس مولر نامی از قومی به‌نام «آریایی» در میان نیست. ماکس مولر اقوام سلت، ژرمن، اسلاو، یونانی، ایتالیایی، ایرانی و هندی را در یک گروه‌بندی نژادی جای داد و بدینسان آنها را از اقوام «تورانی» یا «ترک»، و نیز از اقوام «سامی» یعنی عرب، جدا کرد. به‌زعم ماکس مولر، این اقوام دارای نیاکان واحدی بودند به نام «آریایی‌ها» و در سرزمینی در شمال هند می‌زیستند. به این ترتیب، در اواخر قرن نوزدهم خاورمیانه اسلامی تقسیم شد به سه قوم اصلی ترک، آریایی و سامی!

امروزه، مفهومی به‌نام «قوم آریایی» مورد قبول دانشمندان و متخصصان نیست و من سخنی عجیب یا «شاذ» نگفته بودم. امروزه، نه هندی‌ها نه اروپایی‌ها، هیچ یک، خود را «آریایی» نمی‌دانند و بنیان مکتب آریایی‌گرایی ماکس مولر به‌کلی فروپاشیده است. تحقیقات ژنتیک نیز ثابت کرده که بخش مهم سکنه هند از نژادهای آفریقایی یا بومی هستند و مردم ایران نیز با همین ترکیب غالب نژادی حداقل از یازده هزار سال پیش در فلات ایران می‌زیسته‌اند. بنابراین، این خطای بزرگی است که ما منشاء اقوام ایرانی را قومی ناشناخته و مجهول به‌نام آریایی بدانیم که از اواسط هزاره دوّم و در هزاره اوّل قبل از میلاد به فلات ایران مهاجرت کرد. ما تنها ملتی هستیم که در دانشگاه‌ها به جوانانمان می‌گویند نژادتان آریایی است در حالی‌که در این زمینه هیچ یک از تحقیقات و نقدهای جدید علمی تدریس نمی‌شود. گویا افتخار است که خود را «آریایی» بدانیم!

بهرحال، این مطالب غیرعلمی نبود ولی در فضای فکری ایران نو بود. چند ماه پس از این مصاحبه آقای پورپیرار وارد صحنه شد و کل تاریخ باستان و تمدن ایران باستان را «یهود ساخته» عنوان کرد و فضایی ایجاد کرد که، همان‌طور که عرض کردم، امکان بررسی نقادانه تاریخ ایران باستان بسته شد و حتی کار به فحاشی به محققانی محترم چون دکتر پرویز رجبی نیز کشیده شد. خلاصه، فضایی ایجاد شد که صاحب‌نظران و اساتید فاضل تاریخ و فرهنگ ایران باستان نسبت به این‌گونه مباحث نوعی حساسیت منفی و «آنتی پاتی» پیدا کنند.

دریافت کامل مصاحبه

دریافت مصاحبه یاد شده استادشهبازی که بعد از آن پورپیرار وارد صحنه شد:

ایران شناسی،آریایی گرایی و تاریخ نگاری

همچنین بنگرید به :

تحلیلی بر آثار پورپیرار

و

تئوری توطئه در تاریخ نگاری

دستاوردهای کشور ساسانی در زمینه تمدن و فرهنگ(بخش سوم)

در باره دانش خط و فرهنگ نوشتاری در "ایران باستان" باید گفت که هخامنشیان خط و زبان نوشتاری را از عیلامیها و ملتهای سامی همسایه گرفته بودند؛ و صرفنظر از پرگوییهایی که در باره "پهلوی اشکانی" و "پهلوی ساسانی" می شود هیچ نسخه خطی و نوشتاری "پهلوی" از آن دوران در دست نیست، در حالیکه نمونه های دستخط عربی از ۳۵۰ سال پیش از هجرت بدست آمده است؛ وانگهی، در حالیکه خط و زبان آرامی از دوره هخامنشی تا ساسانی (جز دوره هلنی) خط و زبان رسمی دربار بوده، روشن نیست  خط و زبان "پهلوی" چه جایگاه و کارکردی در دوره اشکانی و ساسانی داشته است؟

بنظر می رسد خط و زبان موسوم به "پهلوی" چیزی جز برگرفته ناشیانه ای از فرهنگ آرامی نباشد؛ گاه نیز همان خط آرامی را وقیحانه "پهلوی" می خوانند؟! به اعتراف پرویز ناتل خانلری، در متون پهلوی نیز لغات سامی بر لغات پهلوی فزونی دارد! (تاریخ زبان فارسی، جلد اول)؛ و به اعتراف پورداود، "خطهایی که از زمان کهن در ایران رواج داشته، از خط میخی و آرامی و پهلوی گرفته تا خط اوستایی، هیچیک بومی این دیار نبوده و از کشورهای همسایه به این دیار رسیده است" (فرهنگ ایران باستان)؛ و خطی هم که به خطا پهلوی خوانده شده و به دوره اشکانی منسوب است، از خط آرامی برخاسته است (همانجا، ص ۱۵۶ )؛نیز محمد تقی بهار می نویسد که جز در دوره یونانیان "خط آرامی که خط پهلوی از آن گرفته شده است در ایران متداول بوده" (سبک شناسی، جلد اول).

ایرانیان مسلمان در سده های نخست اسلامی از خط کامل شده عربی سود جستند و بی یاری گرفتن از خط و زبان غنی عربی توان نگارش و کار فرهنگی نداشتند؛ این حقیقتی است که امروز ایران شناسان سنتی نیز به آن معترفند (پرویز رجبی، یوسف مجید زاده و...)..."ایرانیان مسلمان شروع به نگارش زبان خود به الفبای عربی می کنند و بزودی ادبیات درخشانی بوجود می آید" (ماریان موله، ایران باستان، ص ۳۵ ).

اساسا زبان فارسی برای بیان مفاهیم نظری نارسا بود و بی کمک زبان و ادبیات غنی عربی و البته خط عربی توان تولید دانش و اندیشه و ادب را نداشته است؛ حتی امروز نیز این نارسایی و نیاز به زبان عربی قابل مشاهده است. کافیست یک اثر نوشتاری فارسی در زمینه ریاضی، پزشکی، علوم اجتماعی، فلسفه، حقوق و... را ورق بزنیم و تصور کنیم که چگونه ممکن بود مفاهیم مندرج در آنها را به زبان فارسی سره بازنویسی کرد. برای نمونه هنگامی که مفاهیم بنیادی دانش ریاضی نزد ایرانیان همواره به عربی بوده اند، سخن گفتن از هستی آثار نوشتاری "پارسی" درزمینه دانش ریاضی در دوره ساسانی به یک شوخی می ماند؛ از آنجا که ریاضیات مادر علوم است، از هستی دیگر دانشها در "ایران باستان" نیز نمی توان سخن گفت. مدعیان دانش و فرهنگ پیشرفته در "ایران ساسانی – زرتشتی" گویا از دانش زبان شناسی و رابطه ضروری دانش و زبان هم هیچ نمی دانند!

اگر ایرانیان پیش از اسلام دانشی را بنیاد نهاده و یا پیشرفت داده بودند، چنانکه نوشتارهای آنرا هم بیگانگان "سوزانده" و یا "شسته" باشند و لذا بدست ما نرسیده باشد، باید لغات و اصطلاحات آن دانش، که قابل "سوختن" و "شستن" و "غرق شدن" نیست، در ذهن و زبان و حافظه آنها باقی مانده و به دوره اسلامی منتقل می شد. همچنین دست کم نام دانشمندان و اندیشمندان "ایران باستان" و دستاوردهای علمی آنان نیز باید در اسناد تاریخی و نوشته های یونانی و رومی و ارمنی و مسلمان و غیره می آمد. راستی چرا از نویسندگان آن "کتابها" و کلا از نام و نوشتار و دستاوردهای هیچ دانشمند و اندیشمندی از "ایران باستان" در اسناد تاریخی و کتب تاریخ علم و اندیشه سخنی در میان نیست؟ چرا مورخان خارجی که نامهای تک تک اعضای خاندان شاهی و سرداران و کارگزاران حکومتی و حتی غلامان و معشوقه های آنها را در ایران باستان آورده اند، از دانشمندان این دوره و اکتشافات و کتابهای آنها چیزی ننوشته اند؟ چرا دوره ای که ناسیونالیسم نژادپرست و باستان گرای ایرانی "ایران باستان" می نامد، یعنی دوره ای که با فرمانروایی کوروش آغاز شده و با سرنگونی یزدگرد پایان می گیرد، حتی یک مورخ بومی هم عرضه نکرده است که عاشقان این دوره برای خواندن "سرگذشت نیاکان" خود دست گدایی بسوی "مورخان بیگانه" دراز نکنند؟

باری، لغات و اصطلاحات علمی فارسی بسیار اندک بود؛ و ایرانیان مسلمان که بر پایه آموزه های قرآنی به دانش و پژوهشهای نظری علاقمند شدند، زبانی جز زبان غنی عربی برای بیان مفاهیم علمی نیافتند!

دراینجا نویسنده به افسانه کتابسوزی کتب ساسانی(!) پاسخ می دهد که خوانندگان محترم می توانند این مطلب را در پستی جداگانه در این لینک ملاحظه بفرمایند.

ایرانیان مسلمان به یاری خط و زبان عربی آغاز به نگارش کردند؛ و شعر فارسی را با الهام از بلاغت و آهنگ موجود در کلام عربی ابداع کردند.

باری، اگر در تاریخ نگاری علمی وجود قرآن برای عرب مسلمان به آسانی قابل اثبات است، برای ایرانیان پیش از اسلام، چنانکه دیدیم، به سختی بتوان وجود نوشته هایی جزئی را هم اثبات کرد. بنا بر پژوهشهای زبان شناسی، خط عربی از خط آرامی، و الفبای آرامی نیز از الفبای فینیقی مشتق شده است. خط فارسی – عربی خطی است مبتنی بر الفبای عربی که بدوا برای نوشتن زبان عربی بکار می رفت و سپس تغییراتی در آن اعمال کردند تا توانایی نگارش اصوات فارسی را هم داشته باشد. خط عربی با اعمال تغییرات جزئی برای نگارش زبانهای اردو، کردی، ترکی عثمانی و آذری، بلوچی، پنجابی و غیره هم بکار می رود.

در هیچ دانشنامه و پژوهش زبان شناختی و خط شناختی نیامده است که ایرانیان ابداع کننده خط عربی بوده اند. هیچیک از این همه آثار ارزشمند ادبی و فرهنگی فارسی، که به آنها می نازیم و آنها را پیوسته بر سر "اعراب بی فرهنگ" می کوبیم، جز به یاری خط و زبان و ادبیات غنی عربی امکان پیدایش نداشته است. کسی ایرانیان را وادار به کار فرهنگی با خط و زبان عربی نکرده بود؛ و هیچکس را هم اساسا نمی توان با اهرم زور به خلق آثار فرهنگی به زبانی ناخواسته و یا استفاده از واژه های زبانی دیگر در نوشتار خود واداشت.


منبع:تاریخ سیاسی ایران باستان ص262-266

دستاوردهای کشور ساسانی در زمینه تمدن و فرهنگ(بخش دوم)

می دانیم که باستان گرایان در زمینه "دستاوردهای فرهنگی ایران باستان" و از میان رفتن آنها در "تهاجم بیگانگان" بسیار دروغ و افسانه بافته اند. در حالیکه هیچ نوشتار کوتاهی هم از دوره ساسانی و به خط و زبان موسوم به "پهلوی" در دست نیست، و اساسا امکان کار فرهنگی با این خط و زبان موجود نبوده است، از نظم و نثر ادبی و متون فلسفی و کلامی پهلوی (؟!) سخن می گویند(احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران) و ادعا می کنند "علوم اسلام فی الحقیقه جز علوم ایرانی نیست"؟!(سعید نفیسی، تاریخ نظم و نثر در ایران، ص ۱۵ ).

به یادبود "دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران" کتابی بنام "سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان" از سوی رکن الدین همایون فرخ در سال ۱۳۵۰ هجری منتشر گشت که آمیزه ای از دروغ و افسانه و کینه جویی قومی است؛ این کتاب نیز از آن هنگام از منابع بزرگ اوهام و پریشان گویی های باستان گرایان شده است. مرور بخشهایی از این کتاب خیالپردازی و سست بنیادی منطق نویسنده را می نمایاند: "در ایران پیش از اسلام بعلت سه بار هجوم یکی از طرف اسکندر و دیگری از طرف اعراب و سپس از جانب مغول (حمله مغول در ایران پیش از اسلام ؟!)، آثار مخطوط ایران دستخوش نابودی و فنا گردید و به یقین هیچیک از ملل در طول تاریخ حیات خود دچار چنین ضایعات اسفناکی نشده اند. آثار دوران هخامنشی و پیش از آن و دژ نبشته های ایران که باید آنرا کتابخانه و بایگانی ملی 3 خواند وسیله اسکندر و کسان او همه نابود و سوزانیده شد و پس از اسکندر نیز کوششی که پارتیها و بعد از ایشان ساسانیها برای گردآوری اسناد و مدارک علمی و دینی بعمل آوردند و آثاری در این زمینه ها فراهم کردند متأسفانه وسیله اعراب سوزانیده و یا در آب شسته و غرق و نابود گردید ... این عمل ننگین و وحشت آور تا دویست سال پس از ورود عرب نیز ادامه داشته است ... با کمال تأثر کشور ما از عرب مآبان و مقلدان آنان بیش از دشمنان خویش صدمه و آزار دیده است 4 . در اثر این سه هجوم آثار مخطوط و کتابهای علمی و تاریخی و دینی بی شماری (؟!) از دست رفت. در اثر فقدان اینگونه آثار نمی توان به ضرس قاطع در باره دانش خط و چگونگی پیدایش آن بر اساس آن اسناد و مدارک صحبتی و بحثی کرد".

نخست باید پرسید که چگونه و با چه منطقی هستی اولیه این آثار اثبات می شود؟ در منطق صوری ناسیونالیسم باستان گرا اصل بر هستی این آثار است؛ و تنها باید بدنبال بیگانه ای که آنها را نابود کرده است، گشت!باز باید پرسید که در نبود "اینگونه آثار" نویسنده بر پایه کدام منابع و به چه انگیزه ای صدها صفحه کتاب در باره آنها نوشته است؟

بگفته برجیان، "هیچ سند مکتوبی از منشیان ساسانی بما نرسیده تا از روی آن بتوان در باره سبک و کیفیت خط داور کرد"(کتابت زبانهای ایرانی، ص ۱۲۴ ).

همایون فرخ ادامه می دهد: "لیکن پس از اسلام به سابقه همان دانش قبلی (همان دانشی که هیچ برگی و کلامی از آن در دست نیست؛ ولی وجود آنرا باید بی چون و چرا پذیرفت!؟) و اطلاعی که ایرانیان در باره خط و علم و فن آن داشته اند به بحث و فحص پرداخته اند ... دانشمندانی نظیر عبدالله بن مقفع، اماد موبد، آذر خورپور زرتشت معروف به محمد متوکلی، محمد بن عبدوس جهشیاری، اسحاق بن ندیم، ... جسته گریخته در باره خط و پیدایش آن و فن خط و حروف و صداهای آن بحث کرده ..." (سهم ایرانیان در پیدایش و آفرینش خط در جهان، ص ۵۰ ).

نژادپرستان ایرانی که دستشان در رو کردن دستاوردهای فرهنگی دوره ای که "ایران باستان" می نامند تهی است چاره را از یکسو در مقصر نشان دادن مقدونی و عرب و مغول و ترک دیده اند، و از سوی دیگر در دزدیدن دستاوردهای فرهنگی دوره اسلامی و دیگر ملل! نبود اسناد تاریخی و باستان شناختی در اثبات "تمدن و فرهنگ پر شکوه ایران پیش از اسلام" با دروغ و افسانه جبران می شود؟!

باری، به باور نویسنده دروغ پرداز پس از "هجوم عرب"، "تمام کتابخانه های عظیم ایران دستخوش تاراج و نابودی شد و چنانکه می دانیم (از کدام منبع معتبر؟) با انبوه کتابها تنور گرمابه ها را برافروختند (!؟) 5 ... فرزانگان ایرانی...برای نجات زبان و فرهنگ آن در صدد چاره بر آمدند و طی پنجاه سال مبارزه سرانجام توانستند خطی نو بیافرینند که از خطوط دوره ساسانی نباشد و در نتیجه مورد ایراد و اعتراض اعراب مسلمان قرار نگیرد. ما این خط را بنام "خط فارسی دری" می نامیم... خطی که امروز در سراسر کشورهای اسلامی رواج دارد از آنجا که قرآن مجید بدین خط نوشته شده است آنرا خط عربی نامیده و خوانده اند ... اساسا عرب خط نداشته و از این هنر بی بهره بوده و در اینصورت خطی که به غلط نام عربی یافته از کجا آمده ... ؟"(همانجا، ص ۶۶۷ ).

همان منطق صوری که "دستاوردهای درخشان و بیشمار فرهنگی ایران باستان" رایک اصل بدیهی می گیرد و سپس بدنبال "بیگانه آتش زن" می گردد، در اینجا نیز اصل بر بی بهرگی اعراب از هنر خط است؛ پس چون قرآن به این خط نگاشته شده است باید جستجو کرد که این خط از کجا به میان اعراب رفته بود!؟ در این میان هم بی هیچ تردیدی باید "ایرانیان با هنر" را نشان داد! نویسنده نخست ادعا می کند که "خط فارسی دری" را "فرزانگان ایرانی" طی یک مبارزه ۵۰ ساله پس از "هجوم اعراب" آفریده اند! سپس از آنجا که این خط را ناباورانه خط قرآن می یابد، و باز از آنجا که دروغگو کم حافظه است، مدعی می شود که اعراب "بی بهره از هنر" آنرا پیش از اسلام از "ایرانیان با هنر" گرفته بودند!؟نویسنده همچنین مدعی می شود که خط نسخ را نیز ایرانیان در قرن چهارم هجری اختراع کردند: این خط کاملا ایرانی بود زیرا مایه و پایه آن از خط پیرآموز و معقلی که هر دو ایرانی بودند گرفته شده بود. علی بن فارسی به رواج و نشر این خط همت گماشت و چون ... بزودی در دستگاه خلافت و شهرهای تابعه عرب معمول و متداول گردید، نژادپرستان عرب ... خلیفه را متوجه کردند که او خط کوفی و معقلی را از میان برداشت و خطی ایرانی را در سرزمینهای خلافت نشر داد"(همانجا، ص ۷۶۴ ).

باز نویسنده از یاد برد که نخست خط معقلی را ایرانی نامیده بود! پس اگر خط معقلی، که مایه و پایه خط نسخ است، ایرانی نبوده است، چگونه خط نسخ "کاملا ایرانی" تواند بود؟ همچنین نویسنده برگه هایی به خط نسخ از سغد به قرن دوم هجری می آورد؛ در حالیکه فراموش کرده پیدایش خط را پیش از آن به قرن چهارم هجری منتسب کرده بود! نژادپرستان باستان گرای ایرانی همچون نویسندگان داستانهای تخیلی رویدادها را بدلخواه در زمان و مکان جابجا می کنند!

پاورقی :

3-با ۲۰۰ تا ۳۰۰ واژه ای که در کتیبه های هخامنشی پیوسته تکرار می شوند کدام دانش و اندیشه ارزنده و کارسازی را می شد به نگارش در آورد که از انبوه آنها "کتابخانه و بایگانی ملی" ساخت؟

4-مراد نویسنده کسانی است که به دروغهای باستان گرایان نژادپرست باور ندارند و دستاوردهای فرهنگی پیش از اسلام را تحقیقا ناچیز می دانند.

5-تاکنون نه بقایایی از آن "کتابخانه های عظیم" و حتی نامی از کتابها و نویسندگان آنها در کاوشهای باستان شناسی و اسناد معتبر تاریخی بدست آمده است و نه نشانه هایی از آن "گرمابه ها"! دیده شده است.

منبع:تاریخ سیاسی ایران باستان ص262-260

دستاوردهای کشور ساسانی در زمینه تمدن و فرهنگ(بخش اول)

اگر افسانه ها، دروغها و گزافه های تاریخ سازی سیاسی و داستان پایه ایرانی را کنار بزنیم باید بگوییم که دستاوردهای تاریخی دوره ساسانی در زمینه "تمدن و فرهنگ" بسی ناچیز است. پژوهشگران تاریخ ابتکار مثبتی در "تمدن ساسانی" ندیده اند (ماریان موله، ویل دورانت)؛ باستان شناسان بر آثار هنری منسوب به ساسانیان مطمئن نیستند، زیرا غیر بومی بودن بسیاری از آنها و نیز جعلی بودن بسیاری از کاسه ها، بشقابها و.... امروز محرز گشته است.

تفاسیر هینتس، باستان شناس یهودی، در کتاب "یافته های تازه از ایران باستان" از معابد و سنگ نگاره های منسوب به ساسانی، که بدلیل شباهت بسیار به معماری یونانی – رومی (ویل دورانت، ماریان موله)، احتمال یونانی یا سلوکی بودن آنها می رود، بسیار پنداربافانه و با انگیزه های سیاسی است. با این همه، همان آثاری هم که عموم باستان شناسان تاکنون آثار معماری ساسانی قلمداد کرده اند، برای بیش از چهار قرن حکومت نشان از فقر مفرط فرهنگی دارد. بگفته پیرنیا، بیشتر موسیقی دانان برجسته دوره ساسانی مانند باربد، نکیسا، بامشاد، رامتین و سرکش یونانی بوده اند (ایران باستانی، ص۴۷۲). پژوهشگران همچنین در الحان و نواهایی که به باربد نسبت داده اند، شک کرده و می گویند برخی از آنها در دوره اسلامی ساخته شده اند (همانجا، ص ۴۷۳ ).بگفته موله ابتکاری در تمدن ساسانی دیده نمی شود و "تأثیر فلسفه یونان حتی در قلمرو مذهبی که بسته تر بنظر می رسد احساس می شود" (ایران باستان، ص ۲۱ )؛هر چند نژادپرستان باستانگرای ایرانی نعل وارونه زده و فلاسفه یونان را زیر نفوذ "آموزه های زرتشت"!؟ قلمداد کرده اند.

در فرهنگ مادی نیز سنگ نگاره های برجسته ساسانی چنان زیر نفوذ تمدن یونانی – رومی است که پژوهشگران اساسا آنها را ساخته دست هنرمندان یونانی می دانند. ویل دورانت در باره طاق کسری، که بزرگترین بنای ساسانی است، می گوید که با سنگ مرمر یونانی و بدست معماران و صنعتگران یونانی به سبک رومی ساخته شده بود (تاریخ تمدن، ص ۱۸۴۳انوشیروان مهندسان و هنرمندان یونانی را به کشور ساسانی آورده بود (همانجا، ص1845) ؛تاج شاهان ساسانی هم برگرفته از هنر مصری و یونانی است.

بر پایه آزمونهای تاریخی و دانش اجتماعی درک چرایی عقب ماندگی کشور ساسانی در زمینه تمدن و فرهنگ دشوار نیست. دین منحط حکومتی، استبداد مطلقه، استثمار مضاعف، سلسله مراتب ایستای اجتماعی، سرکوب پیوسته سیاسی – دینی و جنگ افروزی پایان ناپذیر، توان تولید کنندگان کشور (کشاورزان و پیشه وران) را تحلیل برده و شهرها و روستاها را به ویرانی کشاند. در فقر سیاه و سرکوب بیدریغ چه نیرو و انگیزه ای برای تولید و آفرینش هنری و فرهنگی باقی می ماند؟

برخی از آثار بجا مانده از ساسانیان چون کتیبه و سنگ نگاره منسوب به شاپور در غار حاجی آباد فارس نیز نشانه هایی از این عقب ماندگی را بدست می دهند؛ فرمانروای پرتوانی که بموجب تفسیر دلخواه از یک سنگ نگاره و متن نوکنده ای در مکعب نقش رستم گویا امپراتور روم در برابر وی زانو زده است (!؟) و سازنده شهر بیشابور و "دانشگاهی در مقیاس جهانی" بوده است (!؟)، همچنان فرمان کنده کاری در 'غار' می داده است!؟

باری، آثار مطمئن دوره ساسانی از چند سنگ نگاره و کتیبه، دیواری فرو ریخته، لبه ای بر روی تپه، چند گودال و حصار و اتاقک و ... فراتر نمی رود؛ بدون مصادره آثار هنری یافته شده در آسیای میانه و ابنیه یونانی (طاق کسری و طاق بستان و...)، دست ناسیونالیسم باستان گرا برای زینت بخشیدن به دوره ساسانی بسته است.

کارگزاران رژیم وابسته پهلوی، با کمک یک بنیاد شرق شناسی ایتالیایی برای نجات دوره ساسانی از فقر فرهنگی دست به ویرانی در مسجد جامع اصفهان گشودند تا بلکه افسانه ای را که آنجا در یک "محله یهودی" یک "آتشکده زرتشتی" بوده است را واقعیت بخشند؟! پس از هفت سال خرابکاری آشکار چند خشت و چینه دستکاری شده را نمایش دادند؛ و بنیاد مزبور نیز هرگز گزارشی ارائه نکرد! پس باستان گرای نومید و درمانده ایرانی در نهایت گیجی و نادانی نوشت: "چه بناهای بدست آمده در مسجد جامع را آتشکده و چه دیر یا روستا بدانیم، بهر حال مسجد جامع بر روی آثاری از دوره ساسانی و قدیمی تر جای گرفته است که مورخان نیز از آن سخن گفته اند"!؟(جعفری زند، اصفهان پیش از اسلام، ص ۲۲۳ ).

آنقدر در وصف نیشابور باستانی افسانه بافتند و آنرا شهر ممتاز ساسانی و "ساخته شاپور اول یا دوم(؟!)"نامیدند که یک هیأت اعزامی از موزه متروپولیتن امریکا در زمان محمد رضا پهلوی به قصد کشف آثار ساسانی دست به کاوشهای باستان شناسی گسترده ای پیرامون شهر زد؛ ولی هر چه بدست آمد آثار دوره اسلامی بود: "در ضمن کاوش اشیایی بدست آمد که ابدا مربوط به دوره قبل از اسلام نبود و اثری از شهر نیشابور قبل از اسلام و در دوره ساسانیان بدست نیامد" (تاریخ نیشابور، مقدمه)؛ با اینهمه ناسیونالیسم باستان گرا نه هرگز نومید می شود و نه شرمنده: "می توان گفت که نفوذ ساسانیان در این ناحیه بعد از اسلام بوده است (؟!)" (همانجا).

پنداربافیها در باره نیشابور هیچ حد و مرزی هم نمی شناسد: "گمان رفته است که تندیسی ستبر پیکر از شاپور اول در نیشابور وجود داشته است همسان پیکره ای که از وی در کازرون فارس بپای بوده است... و آنها که بی ذوق و خشن بودند و از تمدن و هنر مایه ای نداشتد این تنواره را نیز مانند پیکره کازرون شکسته باشند تا به زعم خویش شهر و مردم نو اعتقاد آنرا از شر شیطان آدمی زاده ای که از فرط گناه و خطا مورد خشم و نفرت خدا قرار گرفته و سنگ شده است برهانند"( فریدون گرایلی، نیشابور شهر فیروزه، ص ۴). سراسر سخنان این باستان پرست توهم زده بر پندار و گمان و افسانه استوار است؛ وی تخیلات قومی – نژادی خود را در آسمانی بی انتها به پرواز واداشته است. نه چیزی از آن "تندیس ستبر" در کاوشهای باستان شناسی بدست آمده است و نه از آن "پیکره کازرون"؛ نه هستی آنها و نه شکستنشان بدست "بی هنران خشن" اثبات کردنی است؛ هر دو بر دروغ و افسانه استوارند.

انگیزه تولید دروغها و افسانه ها در اثبات "عظمت تمدن ساسانی" نیز جز متهم کردن اسلام و مسلمانان نیست: مسلمانان "بی ذوق و خشن" که در "نهایت نادانی" پیکره های سنگی را گناهکاران سنگ شده از خشم خدا می انگاشته اند (؟!)، "ویرانگر تمدن ساسانی" بوده اند!؟1

دربند بودن اندیشه و خرد در جزمیات و اوهام یک دین پوسیده و منحط دولتی، سبب گردید که در این دوره تنها افراد بسیار اندکی وقت خود را صرف دانش نمایند. در زمینه ادبیات نوشتارهای بسیار اندکی از این دوره باقی مانده که آنهم همگی نوشته های دینی است (ویل دورانت). بگفته ماریان مولهه استثناء دو سه متن شاعرانه که به معنی اخص مذهبی نیستند و امکان دارد مربوط به دوران قبل از اسلام باشند (نویسنده مطمئن هم نیست!) هیچ نوشته ای در دست نداریم که قبل از فتح اعراب تدوین شده باشد" (ایران باستان، ص ۳۲ )؛و بگفته خانلری نیز "رساله ها و کتابهای متعدد اگر چه زمان تألیف آنها گمان می رود پیش از اسلام باشد، همه در قرنهای بعد از اسلام تحریر یا کتابت شده اند" (تاریخ زبان فارسی، ص ۲۱۶ ).

خط و زبان موسوم به "پهلوی" 2 ، که جز چند سنگ نبشته هیچ متنی از آن در دست نیست، خود از علل رکود و عقب ماندگی دانش و فرهنگ در ایران ساسانی بود. خواندن و نوشتن یک نامه کوتاه هم با این خط و زبان بسیار رنج آور است؛ و ناگزیر کار گسترده فرهنگی ناممکن. بگفته موله، فهم زبان پهلوی دشوار بود و خط پهلوی هم بر دشورایهای فهم آن می افزود (ایران باستان). بگفته پیرنیا، برای خواندن و نوشتن با خط میخی پارسی ۴۱ علامت کافی بود ولی "خط پهلوی" را بیش از هزار علامت لازم بود که باز هم نامطمئن بود؛ لذا کتیبه های شاهان هخامنشی همگی خوانده شده ولی کتیبه های شاهان ساسانی را هنوز نتوانسته اند بدرستی بخوانند (ایران باستانی، ص ۴۵۶ ).

پاورقی:

1-براستی چرا و چگونه شهری که بر پایه کاوشهای باستان شناسی خشت و کلوخی از دوره ساسانی و مذهب بهدینی در آن یافت نشده است و صد درصد اسلامی است، یعنی در دوره اسلامی ساخته شده است، نام گمراه کننده "نیشابور" بخود گرفته است؟ در سفرنامه رابی بنیامین تودولایی جهانگرد یهودی می خوانیم که این شهر زمانی در اشغال یهودیان بوده است: "مردمی که در ایران سکونت دارند با اطمینان می گویند که ساکنین نیشابور و شهرهای اطراف آن از چهار قبیله یهودی اند: قبیله های دن، زبولون، آشر و نفتالی" (ص ۱۲۷)؛ شاید در اینجا نیز همچون پروژه بت سازی از کوروش، نگارش "الفهرست ابن ندیم" و نمونه های بیشمار دیگر در رابطه با تاریخ ایران و اسلام، بتوان ردپایی از کینه توزترین دشمن تاریخی اسلام و مسلمین (سوره مائده، آیه ۸۲) جست. پیوندهای عمیق و پنهان شاپور اول و دوم با اشرافیت یهودی بین النهرین نیز می تواند انگیزه این نامگذاری باشد


2-پرگوییهای بسیاری در باره این خط و زبان، و تولیدات بیشمار فرهنگی آن، از سوی باستان گرایان صورت گرفته است؛ بی آنکه مدعیان حتی در باره حروف و قواعد آن همداستان باشند؟! بنظر می رسد این خط را، همانگونه که "خط پارسی باستان" را از روی خطوط میخی بین النهرینی ساختند، بگونه ای بسیار ناشیانه تر از الفبای آرامی تقلید کرده اند؛ زیرا "کارشناسان خط و زبان پهلوی" (بهار، مشکور، خانلری و...) آنرا شاخه ای از خط آرامی شناسانده اند. صدا و کاربرد و حتی تعداد این حروف نیز نزد این کارشناسان یکسان نیست؟! تقریبا هر حرفی را می توان بجای حروف دیگر بکار برد! لذا برای یک واژه پهلوی گاه تا ۵۰ گزینه متفاوت ممکن می شود و در نهایت هم می توان به خوانشی دلخواه رسید؟! بیهوده نیست که کسی تاکنون نتوانسته است مثلا کتیبه کرتیر را در نقش رجب بدرستی و با اطمینان ترجمه کند! با اینهمه در تاریخ داستان پایه ایرانی، نویسندگان ناسیونالیست باستان گرا بارها بیشرمانه ادعا کرده اند که مثلا فلان کتاب پهلوی در دوره اسلامی توسط فلان کس به عربی ترجمه شده است؟!

ادامه دارد...

منبع:تاریخ سیاسی ایران باستان ص260-257

زرتشتی گری آیین دولتی ایران باستان/همسان سازی زرتشتی گری با تحولات زمان 2

 بخش دوم:

در دوران سلوکی و اشکانی نیز آئین زرتشت یا وجود نداشت و یا دین شناخته شده و همگانی نبود. قربانی کردن جانوران 19 و مقابر عهد اشکانی، مانند گورستان وسیع شوش ،20 مؤید این ادعاست . حتی در دوران آغازین ساسانی نیز آئین زرتشت یا وجود نداشت و یا از موقع قابل اعتنایی برخوردار نبود. به نوشته گیرشمن، کتیبه بزرگ شاپور اول در نقش رستم ثابت می کند متون مقدسی که به نام اوستا شناخته می شود در زمان انشاء و حک این کتیبه (نیمه دوم سده سوم میلادی) وجود نداشت . 21 حتی در اواخر سده چهارم میلادی، اردشیر دوم، به تأثیر از ادیان بودایی و یونانی – رومی مجسمه ناهید را برافراشت. گیرشمن این اقدام اردشیر را تلاش برای ایجاد <آئینی مشترک در میان همه اقوام شاهنشاهی > می داند.22 لوکونین، که پژوهش مهم خود درتاریخ ساسانی را بر مجموعه غنی سکه های آن دوران مبتنی ساخته، در دوران پیش از کرتیر نشانی از آئین زرتشت نمی یابد:
سکه هرمزد یکم، فرزند بزرگتر شاپور، منظره تاجگذاری وی تصویر شده که در آن اهورامزدا، میترا و اناهیتا - که در آن زمان با همسر بزرگ شاهنشاه بانوی بانوان همگون می نمود - شهریاری کشور را بدو تفویض داشته اند ... میترا و اناهیتا... نخستین بار در سکه های هرمزد یکم به سال 273 منتشر شد ... میترا با افسری دارای شعاع های زرین، که جزء لا یتجزای رب النوع آفتاب مشرق زمین و هلنیستی است، و اناهیتا با افسر کنگره دار اتور اناهیت، بانوی بانوان، زیور یافته اند... در فهرست درباریان اردشیر حتی به یک عنوان و پایه مذهبی برنمی خوریم و در فهرست درباریان پسرش، شاپور، تنها از یک موبد یاد شده و آن نیز کرتیر است . پس از چندی کرتیر به جایگاه های والایی رسید و رئیس مذهبی و مربی مذهبی شاهنشاه شد. ولی در سال 262 میلادی، که تاریخ نگارش کتیبه شاپور یکم... و مقارن گذشت نیم قرن از آغاز شهریاری دودمان ساسانی در ایران بود کرتیر جایگاه کوچک ”هیربد“... را داشت و در فهرست درباری ان نام او جزء یکی از آخرین نام ها، پس از زندانبان و دروازه بان کاخ شاهی، آمده است.23

تصویری که لوکونین از ایران دوران آغازین ساسانی به دست می دهد، تصویر سرزمینی است پر از ادیان گوناگون . به سال 256 میلادی، سپاهیان شاپور اول در کرانه فرات بیش از ده پرستشگاه دیدند که هر یک به دین و آئینی تعلق داشت . کلیسای مسیحی در کنار کنیسه یهودی، انواع پرستشگاه های خدایان بومی در کنار زئوس یونانی که <پوشاک و آرایشی به سبک ایرانیان داشت .> 24 در بین النهرین انواع ادیان و آئین ها، از مسیحیت و یهودیت و زرتشتی گری تا اندیشه های نوافلاطونی و گنوسی ادیان باستانی بابلی، وجود داشت ولی آئین مسیح <بزرگ ترین نیروی اندیشه ای آن روزگار بود.> گسترش مسیحیت تا بدان حد بود که در میشان، شوش، ریواردشیر و بحرین، به سال 225 میلادی، مراکز ویژه اسقف های مسیحی پدید شده بود. 25

حکومت ساسانی در عهد شاپور اول کوشید تا آئین مانی را به عنوان عامل معنوی ایجاد یگانگی در قلمرو خود تقویت کند . شاپور، مانی 25 ساله را به عنوان <فرستاده و بنیانگذار آئین نو که می توانست خواست های همه آئینهای موجود را یکی گرداند و ازآنان پا فراتر نهد و آئین جهانی یگانه ای عرضه کند > به حضور پذیرفت و مانی کتاب شاپورگان خود را به پادشاه تقدیم کرد . 26 بدینسان، آئین مانی در عهد شاپور گسترشی چشمگیر از مصر تا هند، یافت.ولی،
بدبینی شدیدی که مانویان تبلیغ می کردند، سازمان های جدا از هم پیروان این آئین، تنگی حدود فرقه های مانوی، دشواری اندیشه های فلسفی مانوی و سر آخر روح آزادمنشی ویژه برخی از مکتب های مانوی و نزدیکی این مکتب ها با آراء و عقاید گنوسی ها- همه این ویژگی های مانی گری نشان داد که "آئین جهانی" مذهبی نیست که بتواند تکیه گاهی برای شهریاری مرکزیت یافته ساسانی باشد. 27

چنین بود که در نیمه دوم سده سوم میلادی، از اواخر سلطنت شاپور و به ویژه در عهد بهرام دوم، کرتیر موبد سر برکشید و به عنوان رئیس مذهبی و مربی دینی پادشاه، و از طریق کشتار مانویان و مسیحیان و پیروان سایر ادیان، آئین زرتشتی را سامان بخشید و آن را به دین رسمی دولت ساسانی بدل نمود.
کرتیر برای برقراری ترور و جهالت مذهبی در ایران از همه امکان ها برخوردار بود. او کلیه امور مذهبی را در اختیار شخص خود داشت . حاکمیت مذهبی از آن پس از حاکمیت اشراف و بزرگان جدا شد . تفسیر و تأویل اراده اهورامزدا ویژه کرتیر بود . دولت ساسانی به سرعت به تئوکراسی نزدیک شد . کرتیر پرستشگاه های دولتی (بگوستان) و انجمن های موبدان جنب آتشکده ها تأسیس کرد و به آن جنبه رسمی و دولتی داد . این به معنای افزایش نقش اقتصادی آتشکده ها در سراسر کشور بود . کرتیر در سراسر کشور و هر جا که ”اسبان و لشکریان شاهنشاه راه یافتند “ و هر جا که آئین زرتشتی رواجی نداشت، آتشکده بر پا کرد . کرتیر تفسیر و تأویل خود را از آئین زرتشت (دین مزدیسنا ) و ”آئین خود برای زندگان“ ارائه داد و آن را یگانه آئین رسمی کشور خواند.28

ویدن گرن پس از اشاره به رسوم عزاداری و خاکسپاری عصر ساسانی، که مغایر با آئین زرتشت است، نتیجه می گیرد که در دوران های پسین زرتشتیان کوشیده اند تا تصویری هر چه زرتشتی تر از ایران ساسانی به دست دهند:
در خاتمه می توانیم بگوییم که قلمرو ساسانی یک خصلت دینی دارد که خاص آن است و چندان زرتشتی نمی نماید. طبیعی است روایت زرتشتی بعدی کوشیده هر اندازه که ممکن است آثار این خصلت غیر زرتشتی را محو کند. تنها مقایسه با دوره های پیشین امکان می دهد تا این ماهیت حقیقی افشا گردد.29

در بررسی مبادی جهان شناسی زرتشتی آن تصویر توحیدی - و سخت ”اسلامی که... از آیین زرتشت به دست [می دهند]به کلی فرومی ریزد. اندیشه دینی ایرانی، حداقل تا آغاز سده چهارم میلادی، چند خدایی بود . و حتی تا پایان سده سوم میلادی نیز دین ایرانی هنوز صبغه چند خدایی و آنتروپومورفیستی داشت . در سکه های شاپور اول، اردشیر و بهرام اول <خدایان انسان نما> (اهورامزدا، آناهیتا و میتر ا) حضور دارند.30

گرایش به مونوته ئیسم و ارائه تفسیر وحدانی از آئین زرتشت در نیمه اول سده چهارم میلادی، در عهد شاپور اول و به تأثیر از غلبه مسیحیت بر امپراتوری روم درعهد قسطنطین کبیر، آغاز شد . در این زمان زرتشتی گری مورد قبول عام نبود و از سوی مانی گری، بودایی گری، یهودیت و مسیحیت، که پیروان فراوانی را در سراسر شاهنشاهی ساسانی جلب کرده بود، در معرض فشاری سخت قرار داشت . از اینرو، موبدان زرتشتی کوشیدند تا مقام اهورامزدا را در میان خدایان کثیر ارتقاء دهند و برای آئین خود صبغه وحدانی جعل کنند.
این اندیشه، در عهدی که ادیان بزرگ مبتنی بر توحید رواج داشت، می بایست سلاحی برای حمایت دین در دست موبدان به شمار رود . آنان سنن جنوب غربی را اقتباس کردند و چون نمی توانستند خدایان قدیم، از قبیل آناهیتا (ناهید) و میترا (مهر)، را کنار گذارند آن ها را تا درجه دوم فرود آوردند . در همین عصر، برای این که از ”طریقه رومیان اهل کتاب “ عقب نمانند، لازم بود سلاحی شبیه به آن در دست داشته باشند و سنن مقدس را به وسیله کتابت تثبیت نمایند . این کار در مورد اوستا انجام شد و روایات شفاهی را، که بعضی از آن ها به عهدی بسیار کهن می رسید، گرد آوردند . برخی از دانشمندان برآنند که این کتاب در قرن چهارم [میلادی] تدوین شده است و دیگران آن را به قرن ششم [میلادی] می رسانند.31

گرایش به ارائه تفسیر موجه و مقبول روز از آئین زرتشتی تداوم یافت . پس از اسلامی شدن جامعه ایران، روحانیون زرتشتی از طریق تأویل و تفسیر و دستکاری و بازسازی و حتی انهدام متون دینی، آئین خود را آئینی وحدانی و زرتشت را پیامبری آسمانی جلوه دادند و طبعاً چنین تفسیری مورد پذیرش مسلمانان قرار گرفت.
کریستن سن می نویسد:
گاهی شخص به فکر می افتد که چرا قسمت بیشتر اوستای ساسانی در ازمنه اسلامی نابود شده است؟ می دانیم که مسلمانان زرتشتیان را اهل کتاب می شمرده اند، بنابراین نابود شدن کتب مقدس آن طایفه را نمی توان به تعصب اسلامیان منسوب کرد، و چنان که دیدیم بیش تر قسمت های اوستای ساسانی در قرن نهم میلادی هنوز موجود بوده یا لااقل ترجمه پهلوی آن ها به انضمام تفسیر معروف به ”زند“ را در دست داشته اند... قرائنی در دست داریم که از روی آن می توان گفت شریعت زرتشتی در قرن نخستین تسلط عرب تا حدی اصلاح شده و تغییر پیدا کرده است و زرتشتیان خود مایل بوده اند که بعضی از افسانه ها و اساطیرعامی و بعضی از اعتقاداتی را که در فصول اوستا ثبت شده بود حذفکنند. 32

آیت الله مرتضی مطهری دیدگاه اسلامی را در این زمینه چنین بیان داشته است:
اگر تاریخ و مدارک تاریخی را ملاک قرار دهیم و محتویات اسناد و مدارک تاریخی موجود را با موازین علم توحید بسنجیم، نمی توانیم آئین زرتشتی را آئین توحیدی بدانیم ... ولی ما مسلمانان می توانیم از زاویه دیگر به آئین زرتشت نظر افکنیم و با ملاک دیگری دربارۀ این آئین قضاوت کنیم [و] آن از زاویه فقه و حدیث و با ملاک های خاص اسلامی است ... چون غیرتوحیدی بودن آئین زرتشت به حسب اصل و ریشه مسلم نیست اگر موازین فقهی ایجاب کند هیچ مانعی نیست که این آئین توحیدی تلقی شود و به اصطلاح زرتشتیان از "اهل کتاب" محسوب شوند. در گذشته که مسلمین آن ها را در ردیف "اهل کتاب" آورده اند به استناد همین مدارک بوده است، اگر چه از نظر فقها هم واره مورد اختلاف بوده است و فقهای اسلامی ایرانی الاصل کمتر از دیگران نظر مخالف نداشته اند.33

در دوران رسوخ اروپاییان به هند نیز فرایند مشابهی را شاهدیم . در این دوران، پارسیان برای تقرب به اروپاییان می کوشیدند تا آئین خود را مطابق با مذاق آنان و شبیه به مسیحیت تصویر کنند. بازتاب این تصویر را در آثار آبراهام جکسون، زرتشتی شناس آمریکایی که دارای پیوندهای نزدیک با پارسیان هند بود، می توان دید از جمله آنجا که می نویسد:
[زرتشت] در طلیعه قرن هفتم پیش از میلاد مسیح چون ستاره ای در عالم بشریت درخشیدن گرفت و منادی بیگانه روزگار آینده مسیحیت در آن عهد دورگردید.34

امروزه نیز این فرایند همسان گری تداوم دارد . در دنیای امروز، که دیگر تشبیه جهان بینی زرتشتی به توحید اسلامی کاربرد پیشین را ندارد و سودی از آن متصور نیست، در میان روشنفکران پارسی، و پژوهشگران پارسی گرا، حرکتی آشکار در جهت "امروزین کردن" جهان بینی زرتشتی و انطباق آن با مفاهیم غالب و مقبول در میان برخی کانون های فکری و سیاسی متنفذ غرب مشاهده می شود . در این چارچوب، جهان بینی توحیدی بنیاد معنوی ”استبداد شرقی“ را می سازد و ثنویت و شرک زاینده "پلورالیسم سیاسی" است؛ پس چه بهتر که مبانی آئین زرتشت با این نیاز زمان تطبیق داده شود . در این فضای جدید است که آئین زرتشت مجدداً مورد بازسازی قرار می گیرد و به عنوان یک آئین ثنوی - پلورال عرضه می گردد. پژوهش جان هینلز نماد این تجدیدنظرطلبی در مبانی جهان بینی زرتشتی است. او می نویسد:
ثنویت مشخصه دین زرتشتی است، و آن اعتقاد به وجود دو نیروی اساساً متضاد است که دست اندرکار عالم اند . آریاهای باستان به دو نیروی متضاد راستی“ یا ”نظم“ (اَشَه) و ”دروغ“ یا ”بی نظمی “ اعتقاد داشتند . و این همان اندیشه ای است که دین زرتشتی آن را اتخاذ کرد و گسترش داد. 35

ولی، شاید بهترین گواه را بتوان در گفتار دستور خجسته میستری در پنجمین گردهمایی جهانی زرتشتیان(بمبئی،3-7ژانویه 1990) یافت:
زرتشتیان ایران در این سده ها کم کم آئین ها را کنار نهادند و به گونه ای گزارش دین دست زدند که دلخواه دیگر ایرانیان (مسلمانان) باشد. در هند نیز، به گونه ای دیگر، مسیحی گری و دین هندو بر شیوه زندگی پارسیان سایه افکنده است و اهورامزدا بیش تر به خدایگان مسیحی می ماند. کنار نهادن روند دیالکتیکی زدارها (اضداد) از راه ستردن و چشم پوشی از ساختار دوبنی [ثنوی] باور کهن، خود این باور را بی مایه می سازد. دوبنی [ثنویت] بیخ آموزه زرتشتی است نه شاخ آن.36

پاورقی:

19-گیرشمن، همان مأخذ، ص 319
20-همان مأخذ، ص 321
21-همان مأخذ، ص 322
22-همان مأخذ، ص 378
23-ولادیمیر لوکونین، تمدن ایران ساسانی، ترجمه عنایت الله رضا، تهران : انتشارات علمی و فرهنگی،1365،ص35-137
24-همان مأخذ، ص 114
25-همان مأخذ، ص 115
26-همان مأخذ، ص 118
27-همان مأخذ، ص 130
28-همان مأخذ، صص 160-161
29-ویدن گرن، همان مأخذ، ص 437
30-لوکونین، همان مأخذ، ص 15
31-گیرشمن، همان مأخذ، ص 383
32-آرتور کریستن سن، ایران در زمان ساسانیان، ترجمه غلامرضا رشید یاسمی، تهران : امیرکبیر،.1367،ص163-164
این کتمان باورها و انطباق آداب و سنن با شرایط زمانه، در مورد رسومی چون تطهیر زن حائضه با بول گاو، که در متون متعدد به ثبت رسیده، و ازدواج با اقارب کاملاً مشهود است. کریستن سن کوشش بلسارا، نویسنده پارسی، برای انکار رسم وصلت با اقارب در عهد ساسانی را <بی اساس و سبکسرانه> می خواند. (همان مأخذ، ص 348)
33-مرتضی مطهری، خدمات متقابل اسلام و ایران، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1362 ؛ صص203-204
34-جکسون، همان مأخذ، ص 74
35-هینلز، همان مأخذ، ص 67
36-دبیره، شماره 7، تابستان 1369 ، ص 17

منبع: دکتر عبدالله شهبازی،دین و دولت در اندیشه سیاسی ص24-30