زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

دو گفتار درباره فرقه دموکرات پیشه وری از سیدجواد میری و ایواز طاها

سید جواد میری: «در این چند روز یادداشت های متنوعی در روزنامه ها در باب فرقه دموکرات و سید جعفر پیشه وری دیدم که مانند سالهای پیش بی محتوا و بی مایه بودند و آخرین آنها نوشته آقای احسان هوشمند است که "حرکت پیشه وری" را قومگرایانه توصیف کرده بود. ما می توانیم با موضوعی مخالف باشیم و حتی جنبش یا فردی را دشمن قلمداد کنیم اما تحمیق عموم و تخرخر خویش را نمی توان تحلیل تاریخی اجتماعی خواند. نکته نخست اینکه فرقه دموکرات در بستر سلطنت پهلوی رخ داد و سید جعفر پیشه وری به عنوان یک مشروطه خواه با گرایش های سوسیالیستی از مخالفین استبداد رضا شاه بود و جزو ۵۳ نفر در زندان پهلوی حبس کشیده بود. دوم اینکه فرقه دموکرات قومگرا نبود بل به عنوان بخشی از حرکت کمونیستی که پرچمدارش شوروی بود باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد. سوم اینکه پیشه وری درنیافته بود که در معرکه بین غرب کاپیتالیسم و شرق کمونیسم نمی توان "بازیگر مستقل" بود. چهارم اینکه پدیده های تاریخی را نمی توان با "خوانش اکنونی" و بی التفات به "سیاقمندی تاریخی" تقریر کرد. آنچه به عنوان خوانش های تاریخی در کتب و نشریات درباره "فرقه دموکرات" گفته می شود به صورت زیرپوستی پروژه "تطهیر استبداد پهلوی" و سرکوب "مطالبات مشروطه خواهان" در دوران رضا شاه پهلوی است که بخشی از روایت نوباستانگرایانه می باشد که هدفش به حاشیه بردن گفتمان های مخالف پهلویسم است.» منبع کانال تلگرامی سیدجواد میری

پیشه‌وری و ذات‌انگاری ایرانشهری | ایواز طاها
«منطق اقداماتی که پیشه‌وری انجام داد، بدون عنایت به پس‌زمینه‌ی رویدادها و وضعیت سیاسی جهان آن دوره قابل درک نیست. 
نخست اینکه، اگر در مقابل دموکرات‌ها ، حکومت مرکزی‌‌ای منزه، مردم‌سالار، دادگر و خودبسنده‌ای وجود داشت، می‌شد درباره‌ی دموکرات‌ها به گونه‌ای دیگر داوری کرد. اما وقتی حکومتی دسیسه‌گر، خودکامه و بیگانه‌گرا به جنگ آن حرکت رفت، باید تردید به خود راه داد. برخی چنین می‌پندارند که آن جدایی‌خواهی‌های ادعایی در آرمانشهر بی‌عیب و نقصی صورت گرفته بود که رضاشاه پدید آورده بود. از این رو، هرآنکس، یا هرآن گروه و قوم که در آن آرمانشهر شاهنشاهی فروتن و سربه زیر نبود، و به یکسان‌سازی قومی گردن نمی‌نهاد شایسته‌ی لقب خیانت و مستوجب سیاست و نابودی بود. وقتی به پیشه‌وری می‌رسد، عنصر وابسته‌ و دسیسه‌بازی چون قوام السلطنه را به فرشته‌ی نجات تبدیل می‌کنند، و حکومت وابسته‌ی پهلوی را ردای تقدس می‌پوشانند. 
دوم، باید آن را در چهارچوب منزلتی که در آن زمان سوسیالیسم موجود در سراسر جهان کسب کرده بود،  ارزیابی کرد. مثال‌ها زیاد است.
از میان جمع بزرگ روشنفکران، اندیشمندان و هنرمندانی که در 1920 به دیدار لنین شتافتند، تنها چند نفر، از جمله برتراند راسل، بودند که درباره‌ی عمل و نظر بولشویسم منتقدانه سخن گفتند؛ سهم بقیه‌ی میهمانان شیفتگی و طرفداری درازآهنگ از اردوگاه سوسیالیسم موجود بود. زمانی که فرقه‌ی دموکرات بر سر کار آمد، هنوز نه آندره ژید از شوروی برگشته بود، نه جلال آل احمد. هنوز خروشچوف گزارش تکان دهندی خود از دهشت استالینی را عرضه نکرده بود. هنوز دیوار برلین قد برنیافراشته بود. هنوز سویه‌ی الهیاتی عزم آهنین رفیق استالین در نجات غرب از چنگ فاشیزم در پیش چشم‌ها بود و حق‌شناسی غبطه‌انگیزی بر می‌انگیخت. هنوز الکساندر سولژنتسین چهره‌ی آنسوی دیوار آهنین سوسیالیسم موجود و جزایر گولاگ را در معرض دید جهان خارج نگذاشته بود. هنوز از فوکو تا سارتر و از دریدا تا بودریار همه چپ بودند و گروه “سوسیالیسم و توحش” مرکب از بزرگترین اندیشمندان فرانسه از سیاست‌های شوروی بیزار نگشته بود. هنوز بهار 1968 نیامده بود تا انقلاب شورانگیز دانشجویی، که از مارکوزه تا هابرماس را درگیر خود کرده بود، به شکست انجامد. هنوز گی دوبور فیلسوف شعرهای شهری 1968 از شدت ناامیدی خود را نکشته بود. در زمانه‌ای که از برتراند راسلِ راسیونالیست تا ژان پل سارترِ اگزیستانسیالیست شیفته‌ی عدالت روسی بودند، اگر پیشه‌وری به عنوان یکی از پرچمداران چپ، از اردوگاه شرق روی برمی‌گرداند، احتمالا همین امروز به عنوان مرتجعی استعمارزده محکومش می‌کردیم. چرا که رژیم مورد مخالفت وی هم دیکتاتور بود و هم به معنای واقعی آلت دست استعمارگران.
اصلا چرا این همه به سال‌های دور برویم. این رهیافت به آن می‌ماند که سوژگان خیابان‌های سال 1357 نتایج آن رخداد-حقیقت را از دریچه‌ی امروز ببینند. دانشجویانی که در سال 1358 سفارت ایالت متحده را اشغال کردند، اینک یا مطرودند، یا تبعیدی و یا زندانی؛ و البته امروز بیش از هر گروه داخلی خواهان رابطه با آمریکا هستند.
هر قدر هم که به زعم ذات‌گرایان ایرانشهری، حکومت دموکرات‌ها ریشه‌ی خارجی داشته‌ باشد، بازهم بستر ظهور آن داخلی بود. اینان از یاد برده‌اند که حکومت پیشه‌وری در درجه‌ی اول واکنشی بود به رژیم مطلقه‌ی رضا شاه که حتی می‌خواست از زبان تا کلاه مردم را یکی کند. در نظریه‌ی توطئه، همواره به عاملیتٍ عوامل خارجی به بهای فراموشی قابلیتٍ بستر داخلی، عنایت افراطی می‌شود. حال آنکه تا بستر داخلی آماده نباشد، یک عامل خارجی به زحمت می‌تواند دسیسه‌ای با ابعاد بزرگ به راه اندازد.  
هسته‌ی اصلی سخنان پیشه‌وری عدالت و آزادی و رهایی انسان آذریایجانی از بحران هویت بود. و در این راه سیاست احیای زبان ترکی را که فدای زبان دیگری شده بود، و کاهش تمرکزگرایی حاشیه‌ستیز را عادلانه‌ترین راه‌حل می‌دانست. خواستی که ما هم امروز تکرارش می‌کنیم، و همان اتهام را از تمامت‌خواهان و ذات‌گرایان ایرانشهری دریافت می‌کنیم. چاره‌ای نیست، شکوفه‌ی خودآگاهی در برهوت همین اتهام‌ها و استدلال‌های زورگویانه می‌شکفد! شکی نیست که امر سیاسی و سوژه‌ی تغییر اجتماعی از طریق چالش با گفتمانی که زندگی روزمره را بر اساس مرگ دیگری صورت‌بندی کرده است، به ساحت زندگی بازمی‌گردد.»
منبع: سطرهایی از مقاله‌ی "فرقه‌ی دموکرات آذربایجان و داوری یکجانبه" در این آدرس: 

پاسخ عبدالنبی قیم به جواد طباطبایی و یکی از هوادارنش پیرامون فردوسی شعر و ادبیات عرب

آقای عبدالنبی قیم در سال 97، در سایت عصر ایران پاسخی مکتوب به سردسته ایرانشهری ها -سیدجواد طباطبایی- پیرامون گفته هایش مبنی بر اینکه عرب ها نمی توانند شاهنامه داشته باشند، دادند که این پاسخ منجر به نقدی بر ایشان از جانب یکی از دوستداران طباطبایی گردید، و جناب قیم نیز متقابلا پاسخی به ایشان دادند. لینک این دو مطلب را در این پست تقدیم می کنم به همراه نقل مواردی از آن دو مطلب.

قبل از نکاتی پیرامون سخنان اش طباطبایی عرض می کنم. ایشان  در سخنرانی اش مطالبی گفته که پرداختن به آن مستلزم وقت بسیار و نوشته ای طولانی است. مثلا این سخن که "ایران، نخستین دولت جهان" است! چون این سخن از باب تفاخرات معمول و کلیشه ای اکثر نژادگرایان است از پرداختن به آن صرف نظر می شود. اما اینجا به صورت مختصر به برخی مطالب اش می پردازم.

 طباطبایی در جایی گفته که خواجه نظام الملک شبه تئوریسین اندیشه ایرانشهری بوده! در حالی که نظام الملک از چهره های افراطی هوادار خلافت "اسلامی عربیِ سنی مذهب عباسی" است. یعنی همانی که طباطبایی اذعان دارد ایرانیان زیر بار امت اسلامی که خلافت داعیه دارش بود، نرفتند! در اندیشه این خواجه نظام، خلیفه مستلزم واجب الاطاعه  بودن هست، و مخالفت و خروج بر او، کفر! همچنین اندیشمند ایرانشهری ما می گوید که ایرانیان هیچوقت وارد امت اسلامی نشدند و به شکل متفاوتی قضیه جانشینی پیامبر را فهیدند. این در حالی است که ایرانیان بسیاری سنی مذهب اند و هر چه از نظر زمانی به عقب تر برویم تعدادشان زیادتر می شود. ضمن اینکه بسیاری از اندیشمندان و سران مذهبی و مکتبی سنی مذهب، ایرانی اند! انقلاب اسلامی 57 هم به رهبری کسانی پدید امد که داعیه دار اندیشه امت واحده اسلامی هستند!

در جایی گفته که "شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن" است و عربها نمی توانند شاهنامه بسرایند. البته روشن است که فیلسوف اندیشمند سیاسی ما(!)، تصور اش از عرب، فقط عربهای صدر اسلام حجاز است، و با تمدن یمن و حکومت های آن - در زمانی که واحد سیاسی ایران ابتدا در زمان هخامنشیان پدید امد- آشنا نیست. ضمن اینکه شاهنامه داشتن یا نداشتن نقیصه ای برای هیچ ملت و کشوری نیست. هر کشوری می تواند در صورت داشتن افسانه هایی، و وجود شخصی دارای قدرت خیالپردازی و قریحه شعری قوی، پس از افزودن چیزهایی بسیاری از خود، آنها را به صورت منظومه ای شعری در بیاورد. چنانکه جناب فردوسی از رستمی که یلی بود در سیستان، رستمِی داستانی ساخت و شاهنامه ای سرود. شاهنامه ای که تشابهات بسیاری با افسانه های هندی ها دارد. (بنگرید به مقاله: بررسی تطبیقی آفرینش از منظر شاهنامه و مهابهاراتا)

طباطبایی ادامه می دهد که "اعراب غیر از شاهنامه حافظ و سعدی نیز ندارند"! طرز استدلال و فخر فروشی تئوریسین ایرانشهری ما در این سطح است! گویی که عربها شاعرانی در سطح این دو تن ندارند! این طرز استدلال می تواند به صورت معکوس از حانب عربها بیان شود و بگویند که ایرانی ها هم شاعرانی در سطح ابن الرومی، ابوالعتاهیه، المتنبی و ...ندارند! المتنبی ای که سعدی مرید اش بوده و به قولی برخی از اشعار اش را بدون ذکر منبع از او اقتباس کرده. چنانکه سابقا منوچهری، از ادبیات عهد عرب جاهلی عرب بسیار اقتباس نموده.(اینجا). همچنان که گفته اند افتخار شاعران متقدم ایرانی این بوده که به دیوان های شعرای عرب بسیار مراحعه می کرده اند. ای هم قابل ذکر است که سعدی از مریدان خلافت اسلامی عربی عباسیان است که در هنگام سقوط شان، با نامیدن مستعصم به لقب امیرالمؤمنین، برای شان سوگنامه ای سرود که نشان می دهد کاملا ذوب در امت اسلامی بود!!

طباطبایی در جایی می گوید: "مخالفت با ایرانشهری به جریان‌های گریز از مرکز باز می‌گردد" . این در حالی است که اندیشه ایرانشهری که امتداد سلطنت طلبی است، خود باعث بوجود امدن جریان گریز از مرکز می شود و این طبیعی است که بسیاری از ایرانیان مسلمان، و نیز اقوام ساکن در این خطه، با این اندیشه مخالف باشند. زیرا اندیشه ای سرکوبگر و تمامیت خواه است، و مروج تکصدایی، و داعیه دار محو و مخالفت با هر چه غیر پارسی است، می باشد. چنانکه اسلاف ایشان مروج یک ملت یک زبان یک فرهنگ بودند، که باعث واکنش ایرانیان در قالب دین هویت طلبی و ... گردید.

اما بخشی از مطالب جناب قیّم در مطالب مزبور

لینک مطالب:

جواد طباطبایی، فردوسی و شعرای عرب

حق دارید تعجب کنید، چون نمی‌دانید!

«شک نیست که شهرت فردوسی به شاعری به سبب شاهنامه اوست ، نقادان شرقی و غربی، تقریباً به اتفاق این منظومه بزرگ را دارای ارزش ادبی بسیار می دانند، اما من با شرمندگی فراوان اقرار می کنم که هرگز نتوانسته ام که با آنان در این ستایش پر شور و شوق هم آواز باشم. به عقیده من، شاهنامه را نمی توان حتی برای یک لحظه با معلقات عربی برابر و هم سنگ دانست (تاریخ ادبیات ایران - از فردوسی تا سعدی، ص206) »

 «ابن خلدون دانشمند بزرگ ،شاعران را اندرز داده که شیوه تعبیر و بیان سخن سرایان عصر جاهلی عرب را سرمشق خود قرار دهند( ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ص 122-123). ابوالفرج اصفهانی در کتاب معروف خود " الأغانی" از معلقات سبع به عنوان قصایدی عالی  با اسلوبی استوار یاد می کند( الأغانی ، مقدمه آقای فریدنی ، صفحه هفت)

«علامه محمد قزوینی نیز این حقیقت را قبول دارد که " ایرانیان از روی عروض عرب ، بنای گفتن  شعر فارسی گذاردند( محمد قزوینی ، مقالات ،ص 107). حتی اروپائیان فن قافیه را از عرب یاد گرفتند( گوستاو لوبون، همان، ص 559). فراتر از این ریچارد فرای به ما می گوید نخستین دو بیتی فارسی از آن یک شاعر عرب بود به نام یزید بن مفرغ ( متوفی در 69 هجری) که در خراسان می زیست ولی در کرمان درگذشت(ریچارد فرای ، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 45).ذبیح الله صفا از قول صاحب تاریخ سیستان نخستین شعر پارسی دری را به تقلید از قصاید و اشعار عربی می داند(ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران،ص 46).»

«به قول گوستاو لوبون: عرب چند قرن پیش از اسلام " مجمع ادبی" داشت ، این جلسات در "سوق عکاظ" بطور سالیانه برگزار می شد و شعرا آنجا شعر خود را قرائت می کردند ، همان جا افرادی بودند که شعر ها را ارزیابی کرده و در صورتی که شعر خوب بود ، آن را تأیید می کردند و  بهترین آنها را روی پارچه قیمتی با حروف طلا می نوشتند و در خانه کعبه آویزان می کردند تا به دست آیندگان برسد( گوستاولوبن، تمدن عرب و اسلام، ص 556) .»

«از طرفی دیگر ادبا می دانند که شعر گفتن و اعتلاء شعر در یک جامعه  فرایند یک شبه نیست، قرن ها طول می کشد تا شعر به مرحله "معلقات سبع" برسد. و این نشان می دهد که قدمت شعر نزد عرب بسیار بیش از اینها بوده است، و از پانصد سال تجاوز می کند. دکتر جواد علی معتقد است که قدمت  شعر عرب به قرن ها پیش از این می رسد ( المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ، المجلد الثامن).»

«احمد تفضلی ضمن قبول این که پارسیان پیش از اسلام شعر نداشتند، سخن ابو حاتم رازی در" کتاب الزینة، جلد اول ، ص 122را عیناً نقل می کند: ابوحاتم رازی(و 322 هجری) بر آن است که ایرانیان اصلاً شعری نداشته اند. و می نویسد که : ملل دیگر ( از جمله ایرانیان)شعر موزون و ( مقفّا) ، همانند شعر عرب نداشته اند و آن چه را ایرانیان در آوازهای خود(= اغانی) بر زبان می آوردند چیزی میان شعر و کلام منثور است و وزن و قافیه شعر عربی را ندارد، بلکه کلامی است که آن را با آهنگ کلام (=الحان) مسجع و آهنگین می کنند و در بیان ،آن را به آواز می خوانند و بدین گونه، به کلمات مدّ می دهند( یعنی کلمات را می کشند). این گونه سروده ها مبتنی بر وزن شعر و قوافی نیست. وی در اثبات ادعای خود می گوید: " در فارسی ، واژه ای برای شعر وجود ندارد و از کلمه عربی استفاده می شود( احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران  پیش از اسلام ، ص 313). »

گفتنی است که زبان فارسی نیز هیچگاه یک زبان فراگیر برای همه ساکنان این مرز و بوم نبوده اند: بنگرید به  این کلیپ (در آپارات بارگزاری کردم اما حذف شد. مشاهده در تلگرام

دانلود کلیپ

راه قطع نفوذ صهیونیسم از مسیر اتحاد ایران ترکیه حول مقال مشترک امت می گذرد

امتداد-نادر صدیقی: کدام کشور مسلمان را می شناسیم که به اندازه‌ی ترکیه، فلسطین خواهی ونفرت از اشغالگری صهیونیستی در افکار عمومی آن چنان نهادینه شده باشد و نخبگان آن چنان در تولید دانش ضد صیهونیستی جهد ورزند که مذهبی و خدا باور و خدا ناباور و چپ و راست و ملی و کرد و ترک و کمونیست و اسلام گرا، به رغم همه تضادهای فی مابین، سرزمین نمادها  و واژگان را تبدیل به پاتوق دیداری خود برای دفاع از آن سرزمین باختگان کنند؟

ایران حق دارد در قبال نفوذ انکار ناپذیر اسرائیل حساس باشد و این حساسیت را به شیوه های گوناگون از جمله از طریق مانور نظامی نشان دهد. مثل همیشه فرزندان مرزبان این حوزه تمدنی ایرانی-اسلامی وظیفه خود را در صحنه عملیات به خوبی به  نمایش گذاشتند و باز مثل همیشه در عرصه تبلیغات یعنی در شیوه بازنمایی امر نظامی ضعف شدید داشتیم. تلویزیون های سیاه سفید قدیمی را به خاطر داریم که وقتی آنتن خوب تنظیم نمی شد تداخل دو تصویر متفاوت از دو فرستنده، در نهایت تصویر مغشوشی را بر صفحه واحد ظاهر می کرد. واژگان ضد ترک، ضد همسایه، ضد هویت اهل بیتی قره باغ و ضد امت که از سوی محفلی معین در اتاق فکرهای جنگ افروزی و تفرقه افکنی برای به محاق سپردن پیام اصلی آن مانور به کار رفت اختلالی انکار ناپذیر در ارسال پیام ضدصهیونیستی به وجود آورد. چنانچه در کنفرانسی به منظور نرمال سازی جنایت اسرائیل و ایجاد شکاف در همبستگی همسایگانی در اربیل به روی صحنه رفت، و همچنان که رسانه تجزیه طلبی اسرائیلی “گوناز.تی.وی” نسخه ترکی همان سناریوی ضد ایرانی و ضد اسلامی به نمایش نهاده، اسرائیل از خلال تحریک این یا آن قومیت به تجزیه طلبی دامن می زند. ایران گرایی و یا به تعبیر دقیق تر ایران نمایی “ایران-اینترنشنالی ” ضلع سوم همان سناریوهای اسرائیلی است. هرگاه دیدیم سخن از نوعی هویت “ایران ” می رود که قابل انطباق بر “همه ایرانیان” نیست نباید در سرشت تجزیه طلبانه آن تردید کنیم. تجربه شوروی فرا روی ماست: این ناسیونالیسم ازبکی یا اوکراینی و بالتیکی نبود که به فروپاشی شوروی راه برد نوعی ناسیونالیسم روسی که مسیر اصلاحات اقتصادی و سیاسی را تبدیل به “سیاست هویت” و جدا سری هویتی کرد، نقش اصلی و برتر در فروپاشی شوروی داشت. ایران البته شوروی نیست اما ناسیونالیسمی که این روزها برداشت تک هویتی از مقوله میهن را بر علیه  ایرانِ “همه ایرانیان ” علم می کند و آن گذاری که در پیش چشمان ما از امر اصلاحات به امر هویت در حال شکل گیری است، بی شباهت به ناسیونالیسم روسی که هویتی تکواره از روس بودن را جایگزین اصلاحات شوروی کرد نیست.

به عنوان مثال شعار “گرجستان برای گرجی ها” که امثال قامزاخوردیا در آن دوران سرمی دادند به همان اندازه شعار “روسیه برای روسها” در فضای یلتسینی همان ایام، سرشتی فاشیستی داشت  و سرشت ترکیبی هویت روسی یا گرجی را مخدوش می کرد و به یک هویت تکواره تقلیل می داد اما تجزیه اصلی و فرایند فروپاشی از مرکز آغاز شد و به پیرامون گسترش پیدا کرد. تجزیه طلبی در میهن ما در تیزترین و مخرب ترین وجه خود از خلال آن  شکافی صورت می پذیرد که جریان های ناهمگن در خود مفهوم “ایران” افکنده  و آن را به  دو نیمه “ما” یعنی ایرانی های ناب و ایرانشهری و “آنها” یعنی ترکها، عرب ها، امت گرایان که به صورت هویت های نفوذی در "ما"، بازنمایی و تقسیم و تجزیه می کند. این را در این ایام در حال و هوای یک مانور نظامی به وضوح دیدیم که در تحت ماسکِ بازنمایی مانور، کسانی در سعی در مصادره به مطلوب آن داشتند. مسئله لحظه حاضر جنگ افروزی هویتی نیست، کاملا برعکس؛ کشف جهانی است که به قول ادوارد سعید صرفا متشکل از هویت های متخاصم نباشند:

پس در اینجا این امکان  وجود دارد که در درجه اول جهانی کشف شود که  تنها از عناصر جنگنده ساخته نشده باشد. سپس امکان یک جهان بینی که محدود و قهری نبوده و معتقد نباشد که همه مردم تنها دارای یک هویت اند-یعنی همه ایرلندی ها{صرفا و فقط} ایرلندی اند، هندیان {صرفا} هندی، افریقاییان افریقایی و به همین ترتیب تا حد تهوع. و از همه مهمتر رفتن آن سوی بومی گرایی معنی اش ترک ناسیونالیسم نیست  بلکه اندیشیدن به هویت محلی است نه به عنوان هویت جامع.” ( ادوارد سعید،فرهنگ وامپریالیسم ،ترجمه اکبر افسری،ص ۳۳۸)

آن “ایران”  که به عنوان مثال در محله ایرانشهری‌ها از آن سخن گفته می شود یک هویت بومی و محلی است و نمی تواند جامع “همه ایرانیان” باشد و بنابراین مثل هویت بومی گرایی هویتی ترک و یا کرد و بلوچ می تواند در صورت خودآگاهی به محدویت خویش و ترک ادعای جامعیت در غنی سازی هویتی ایران در مفهوم متکثر و گسترده آن سهیم باشد.

اما هویتی های ایرانشهری-ایران-شاهی این کار را نمی کنند بلکه سعی در قالب کردن هویت محلی و بومی خود به عنوان هویت کل ایران دارند. این امر البته در یک فضای آکادمیک مشکلی برنمی انگیزد، مشکل آنجا آغاز می شود چنان چه در شیوه جماعت مذکور در بازنمایی ضد ترکی و ضد امتی مانور دیدیم، به نام دفاع از یک قرائت خاص از هویت ملی، فربه ترین اجزای هویت ملی یعنی اسلامیت ،همبستگی با همسایگان و پاره‌ های امت مسلمان در قره باغ و یا در فلسطین و دیگر نقاط جغرافیای اسلام در معرض طرد قرار می گیرند. پیروان قرائت فاشیستی از هویت ملی، در همه اشکال ایرانشهری-ایران –شاهی از کشف جهان و از کشف ایرانی که صرفا متشکل از هویت های متخاصم نباشند عاجزند.

ایران کشوری است که باید مستمرا و مکررا در زیر نوری که علوم انسانی در پیشرفته ترین وجه خود عرضه می کند در معرض کشف مجدد قرار بگیرد. آن “ایران” که گویا به زعم پیروان قرائت ایران-شاهی از هویت ملی، یک بار برای همیشه  توسط فرهنگستانی ها و ادب شناسان و کسروی‌ها و پوردواود ها و یا شرق شناسانِ کاشف ایرانشهر، یک بار برای همیشه کشف شده قابل انطباق بر گستره کنونی پویایی کنونی جامعه ایرانی نیست. آن چه که پیروان قرائت فاشیستی از هویت “ایران” به دست می دهد ایران جمهوری نیست، ایرانشهری است که  گویا توسط یک شرق شناس ایتالیایی کارشناس عصر ساسانی کشف شده است. این قبیل کشفیات در حوزه باستان شناسی جای می‌گیرد و نمی‌تواند قابل انطباق بر واقعیت پویای ایران باشد. اساسا “بنیادگرایی” در معنای منفی این کلمه عبارت است از هویتی تکواره و ناب و دیگر ناپذیر که بر یک عصر اسطوره ای موهوم استوار است. آن جا که جمهوری هست یعنی آن که هویت ملی جمهور مردم با همه رنگها و فرهنگ ها و زبان‌ ها و مطالبات خود از خلال انتخابات و دیگر عرصه های تعیین سرنوشت به نمایش درمی آید و این یک امر مستمر است و نه یک سرنوشتی که گویا کاشفان هویت ملی ازخلال کشف ساسانیان و صفویان یک بار برای همیشه کشف کرده اند. در شرایط مشخص زمانه ما هر نوع بازی هویتی ساسانی گری و یا صفوی گری و دیگر اشکال شاهانه هویت ملی مشخصا به کار فعال سازی بازی هویتی در اردوی رقیب یعنی اردوی بازی هویتی خلافت و قرائت فاشیستی از هویت اسلامی می آید که به نوبه خود مطلوب صهیونیسم است.

اگر در جستجوی رگه های آشکار و رویت پذیرِ نفوذ صهیونیسم و اسرائیل هستیم باید در ایران گرایی “نه غزه نه لبنان ” مداقه کنیم: نه در جلوه  خیابانی آن و در تجلی شعاری که بخشی از جوانان  معترض ما سرمی دهند بلکه آنجا که این قبیل شعار ها تئوریزه می شود به قالب نوع خاصی از “ایران گرایی” در می آید که دقیقا سرشت همگانی هویت ملی را هدف گرفته است. آنگاه که جماعتی از سر خشم و اعتراض  شعار “رضا شاه  روحت شاد” سر می دهند مفهوم این شعار باید قبل از هر چیز با توجه به موضوع اعتراض (مثلا قیمت بنزین یا هر چیز دیگر) در نظر گرفته شود اما آنگاه که جماعتی ناسیونال فاشیستی سعی در تئوریزه کردن همان شعار ها دارند و در حاشیه معنایی آن گزاره ها سعی در تئوریزه کردن مفهوم تنگ نظرانه از “ایران” دارند  و ایرانیت جعلی خود را بر علیه هویت ترکی و یا عربی شهروندان خودی و شهروندان همسایه علم می کنند باید به  هوش بود. شعار “نه غزه نه لبنان” نه در جلوه خیابانی و اعتراضی خود بلکه در جلوه تئوریک خود، به میانجی گری ناسیونال فاشیست ها تبدیل به یک تعریف سلبی، و تک هویتی از هویت ایرانی می شود که به کار تفرقه ملی در سطح داخل و همسایه ستیزی در سطح منطقه ای می‌آید. یعنی آن جا که کسانی در جهت تئوریزه کردن شعار “نه غزه نه لبنان” می گویند ایرانی بودن یعنی “مطلقا فلسطینی نبودن”، ایرانی بودن یعنی “مطلقا لبنانی نبودن”، یعنی “مطلقا ترک نبودن”.

وقتی در کهکشان درخشان ادب فارسی هستیم جهانی برای ما کشف می شود که در آن ترک و فارس و عرب و یمن و ترکستان و مصر نه در تقابل با یکدیگر که همکنار یکدیگر در گستره ای خیالین شکوفا می شوند، در این جا در آرمان شهر شعر فارسی، کوچه باغ های نیشابور به لاله  زار کشمیر راه می برند و بغداد سعدی و دجله او در آب رکن آباد شیراز جاری می شود. اینجا در آرمانشهر ادب فارسی خبری از آن  ناسیونال فاشیسم تهوع آور و عفنی که  به موازات نسل کشی فرهنگی اشغالگران آغدام و تخریب و هتک هویت مسجد جامع آن شهر و بیش از ۶۰ مسجد دیگر قره باغی در دیگر شهرها و روستاهای قره باغ، سلب هویت اهل بیتی مردمان آن دیار را در دستور کار قرارداده نیست. حافظ است که می گوید:

یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ/***/حدیث عشق بیان کن بدان زبان که  تو دانی

مولاناست که می خواهد صد زبان بشکفد، صد عشق غنچه برآرد

پارسی گو گرچه تازی خوش تر است/***/عشق را خود صد زبان دیگر است


همچنین بنگرید به این مطلب: 

گلستان اقوام در جوار باغستان های همسایه شکوفا خواهد شد

ایران‌شهری؛ سرزمینی خالی از سکنه/ابراهیم توفیق

مصاحبه‌ای انتقادی از دکتر ابراهیم توفیق درباره نظریه ایران‌شهری 

[لینک مصاحبه]

بخش هایی از مصاحبه:

«در این مدت هر چه نظریه/فلسفه‌­ی تاریخ ایران‌شهری بیشتر در منجلاب ایدئولوژی ایران‌شهری فرو رفته، ضدیت خود با «کثرت» را بیشتر عیان کرده. ما از اهالی ایرانشهر چیزی جز کوبیدن بر طبل بازار آزاد و خصوصی‌سازی نمی­بینیم، با وجود مشاهده نتایج خانمان برانداز و جامعه‌­ ستیز آن؛ جز محکوم کردن هر خواست و حرکت حق­‌طلبانه‌­ای که بلافاصله مهر «دشمنی با ایران»، آشوب­گری و تجزیه‌­طلبی می‌­خورد، و جز تذکر به سکوتی گورستانی در شرایطی که کشور در محاصره دشمنان همسایه‌­اش محاصره شده است، نمی‌­شنویم و نمی­خوانیم.»


«در مورد ایده‌­ی «ایران بزرگ فرهنگی» با وضعیت متفاوتی روبرو نیستیم. این ایده­‌ی تاریخی وقتی قرار است بر زمین واقعیات موجود به سیاست تبدیل شود، نتیجه‌­ای جز یک استراتژی منطقه‌ای هژمونی‌­طلب، خطرناک و درنهایت در خدمت تداوم وضعیت جنگ نخواهد داشت؛ استراتژی‌­ای عرب‌­ستیز، ترک‌­ستیز و ضد خاورمیانه‌­ای که می­خواهد جانشین اسلام­گرایی و شیعه‌گرایی موجود شود یا آن­ را تربیت کند و سر عقل آورد.»


«ناسیونالیسم ایدئولوژی معطوف و مرتبط به قدرت است؛ و مستقل از این­که بر چه مواد تاریخی‌ ­ای بنیاد می‌ ­گیرد، نوعی از جعل است؛ حاصل گزینش دلبخواهانه‌­ ی مواد تاریخی است؛ حال چه تفاوتی می­کند که این مواد تاریخی واقعی یا افسانه هستند؛ دولت-ملت از تکنولوژی­‌ های قدرتی برخوردار است که می­‌تواند شب را روز بنماید؛ مسئله این است که این واقعیات یا افسانه‌­ ها چگونه هم­نشین می‌ ­شوند و چه نظمی را ممکن می‌ ­کنند.»


«محتوایی که ایدئولوژی ایرانشهری عرضه می­کند، اصلاً جدید نیست و ناسیونالیسم ایرانی از همان ابتدا بر بنیاد آریا گرایی گفتمان شرق‌ شناسی شکل گرفته است، توران‌­ ستیز و عرب ­‌ستیز (و اسلام - عربی‌ ­ستیز) است


«گیرم که ملت ترک افسانه­‌ایی است «دست-و-پا» شده؛ گیرم که در دنیای اسلامی-عربی مسئله امت است و دولت ملی اصلاً موضوعیت ندارد. آیا این دست-و-پا کردن­ها کمترین خللی به اعمال قدرت پان­ترکیسم، عثمان­گرایی، وهابیسم، اسلام­گرایی، پان­‌عربیسم به عنوان ایدئولوژی­‌های ناسیونالیستی مشروعیت­‌بخش به دولت-ملت‌­های منطقه وارد می­‌کند. این­که بگوییم اسلام­گرایی سنی-عربی نتیجه­‌ی بحران ناشی از فروپاشی خلافت و امت اسلامی در عصر دولت-ملت­‌هاست و ربطی به ما ندارد، واقعیت اسلام­گرایی شیعی، انقلاب اسلامی و چهار دهه جمهوری اسلامی را ناواقعیت نمی‌­کند. اسلام، چه سنی چه شیعی، چه عربی چه ایرانی، همان­قدر مستعد ایدئولوژیک شدن است که نژاد، زبان، ملیت و قومیت.»


همچنین بنگرید به این مطلب:

آیا ایدئولوژی پان‌ایرانیسم یک دین جدید است؟

«این ادعا که آخوندف و کرمانی روشن‌فکران آگاهی بودند که کوشیدند دین را از اورنگ پادشاهی‌اش فرود آورند و راه را برای انقلاب مشروطه و نوسازی کشور باز کنند، ادعایی نیست که نوشته‌های خود ایشان تأییدش کند. نویسندگانی از قبیل آدمیت هدف ایدئولوژیکی خاصی را از این گونه خوانش آثار ناسیونالیست‌های بی‌جاساز دنبال می‌کنند: تبدیل آخوندف و کرمانی به سرمشق‌هایی برای تقلید دیگران، معادل‌هایی ناسیونالیستی‌اند برای برخی روحانیان شیعه.

اندکی تأمل در این تدبیر، که تا حدود زیادی موفق بوده است، ما را به یکی دیگر از طنزهای ناسیونالیسم بی‌جاساز می‌رساند. با همه‌ی پرگویی درباره‌ی علم و عقل و قرتیکا (کریتیک) متون پایه‌ی ناسیونالیسم ایرانی بیش از آن که شبیه رساله‌های هیوم یا ولتر باشند، به موعظه‌های بعضی علمای شیعه شباهت دارند.

مکتوبات و سه مکتوب و صد خطابه در عوض آن که خواننده را تشویق به تعمیم تفکر انتقادی به فرضیات و خرافات کنند، شکل انتسابی دارند و باورهای خود را با سیلی از تذکرات به خواننده تحمیل می‌کنند. اگر چه این حقیقت دارد که سلطه‌ستیزانه می‌کوشند خرافات و تعصبات را ریشه‌کن کنند، این نیز یک واقعیت است که جای آنها را به جزم دیگری می‌دهند که به همان اندازه متصلّب و مستبدانه است: ایدئولوژی ناسیونالیسم بی‌جاساز (پان‌ایرانیسم). 

دین و ناسیونالیم شباهت‌هایی دارند که به خوبی بررسی نشده. نویسندگانی از جمله اریک هابزبام و بندیکت اندرسون، نیز همچنین جرج ماسه، به آنها در بسترهای گوناگون توجه کرده‌اند، مثلاً بین شعائر نازی و تورّع آلمانی (ماسه) یا بین مقبره‌های سربازان گمنام (اندرسون). اما از آن‌جا که نظریه‌ی ناسیونالیسم هنوز به طور کلی متأثر از نوشته‌های مدرنیست‌های ملهم از مارکسیسم است، این ادبیات اغلب ناسیونالیسم را پدیده‌ای مدرن و بنابراین سکولار می‌بیند و دین را از مواریث جهان پیشامدرن.

دین‌های جهان‌گیری مانند مسیحیت و اسلام نیز ضد ناسیونالیسم به شمار می‌روند زیرا، از حیث گستره و پیروان، همه‌شمول‌اند در حالی‌که ملت، بنا بر تعریف، محدود است به مرزهای بسته، ولو انعطاف‌پذیر، که پشت آنها ملت‌های دیگر قرار می‌گیرند.

پس سنت مدرنیسم عاجز از توجه کافی به جهت‌هایی است که سبب می‌شود هم دین و هم ناسیونالیسم از نمادها استفاده کنند، نظام‌های اعتقادی خود را پدید آورند، روایت‌هایی درباره‌ی «برگزیدگان» خلق کنند، قهرمانان و پیامبران را گرامی دارند، و ـ ساده‌اش کنیم ـ دعاوی مشابهی در مورد قداست اقامه کنند.

استثناهایی از این قاعده در آثار اِیدریَن هِیستینگز و آنتونی اسمیت وجود دارد. اسمیت قداست را در بطن ناسیونالیسم می‌بیند. به گفته‌ی او «ملت با خود راز و نیاز می‌کند و خود را می‌پرستد» و به نوشته‌ی برویی «ناسیونالیست‌ها نه واقعیتی متعالی بلکه خود را بزرگ می‌دارند.»

پیش‌تر در ۱۹۱۵ امیل دورکیم آیین‌ها و نمادهای کاملاً دینی در گرامیداشت‌های ناسیونالیستی دیده بود و بزرگداشت تاریخ‌های مهم حیات مسیح را نزد مسیحیان و برگزاری «عید خروج از مصر» را نزد یهودیان با «جشن شهروندان به مناسبت پذیرش یک منشور اخلاقی تازه یا رویداد بزرگ دیگری از حیات ملت» مقایسه کرده بود.

این گمان که مدرنیته، در غرب، دین را حذف کرده و ذاتاً سکولار است ساده‌سازی خیالیِ یک تاریخ طوفانی است که هنوز مانده تا کاملاً شکل بگیرد.

در مورد ایران، با این که آخوندف و کرمانی کوشیدند آرای ناهمخوانی از مدرنیته‌ی اروپایی را به بستر ایرانی منتقل کنند، اسیر چارچوب‌های سنتی اندیشه‌ی خود ماندند. جزمیّت تغییر شکل داد ولی باقی ماند. جزم‌های ناسیونالیسم بی‌جاساز تقدس دینی یافتند و به پیام‌آورانشان رسالت دادند که خوانشی رسمی را تحمیل کنند. مکتوبات و سه مکتوب و صد خطابه کتب مقدس ناسیونالیسم بی‌جاساز شدند، روایت گذشته‌ی پیشااسلامی ایران به قصه‌ی بهشت موعود مانند شد، مسلمانان حکم کفار را پیدا کردند و ایرانیان مسلمان عُمّال دشمن عرب در ایران شدند، جزم ناسیونالیستی را شارحان (فریدون آدمیت) به مانند حقیقتی بی‌چون و چرا تحکیم کردند و مخالفانش گناهکارانی سزاوار نام «وطن فروش» به شمار آمدند، و طولی نکشید که بناها و زیارتگاه‌هایی مثل آرامگاه فردوسی به افتخار آن ساخته شد تا تشابه کامل شود.»


منبع. رضا ضیاء ابراهیمی، حسن افشار، پیدایش ناسیونالیسم ایرانی، ۲۰۶-۲۰۴.