آفتاب یزد _ یگانه شوق الشعرا: چندی پیش علیرضا منادی سفیدان، رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس اعلام کرد که طرح تدریس اختیاری زبانهای محلی و قومی هر منطقه در کمیسیون آموزش و تحقیقات تصویب شده و به زودی به صحن علنی مجلس ارائه خواهد شد. علیرضا منادی سفیدان در این باره گفت: وزارت آموزش و پرورش مکلف است تا از سال تحصیلی 1403– 1402 ترتیبی اتخاذ کند تا ادبیات و زبانهای محلی و قومی متناسب با هر منطقه به صورت دو واحد اختیاری (دو ساعت در هفته) در پایههای هفتم و دهم آموزش داده شود. منادی با اشاره به اینکه ماده اول این طرح مربوط به تدریس کتابها و مواد درسی و آموزشی در تمامی پایهها است که باید به زبان و سبک فارسی باشد، اظهار کرد: طبق این طرح معلمان باید به زبان فارسی محتوای کتب درسی را آموزش دهند.وی مرجع تشخیص زبانهای قومی و محلی هر منطقه را طبق طرح مصوب، فرهنگستان ادبیات فارسی و سازمان پژوهش و برنامهریزی درسی ذکر کرد.این در حالیست که یکی از نمایندگان مجلس ایران اجرای اصل 15 قانون اساس را خلاف امنیت ملی میداند و در این خصوص معتقد است این کار یعنی تدریس زبانهای قومی و محلی باعث به هم ریختن نظم طبیعی زبان در ایران میشود.
نماینده مجلس: اجرای اصل 15 قانون اساسی خلاف امنیت ملی استاحمد نادری، نایب رئیس کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس ایران با اعتراض به طرح اخیر این کمیسیون در خصوص طرح تدریس ادبیات زبانهای قومی و محلی این کشور گفت: طرح اجرای اصل 15 قانون اساسی که در کمیسیون آموزش تصویب شد را خلاف امنیت ملی میدانم و امیدوارم رئیس مجلس و مراجع بالادستی به این موضوع ورود کنند. به گزارش ایرنا، وی تصویب این طرح را باعث «به هم ریختن نظم طبیعی زبانی در ایران» دانست و افزود: به عنوان مثال جامعه ممکن است به صورت تاریخی دارای نظمی طبیعی و خودبنیاد باشد در این صورت قانون باید پاسدار و امتداد بخش این نظم و سامان تاریخی باشد نه اینکه به صورت اراده گرایانه نظم را به هم بریزد و منازعههای مصنوعی و فرسایشی را ایجاد کند.نماینده مردم تهران در مجلس ایران درباره روند تصویب این طرح در کمیسیون آموزش و تحقیقات، تصریح کرد: بنده در مسافرت کاری بودم و در مجلس حضور نداشتم و از قبل هم در جریان این طرح نبودهام که ملاحظاتم را خدمت همکارانم بیان کنم و در جلسه روز یکشنبه 14 آذر 1400 هم که دیدم جزئیات این طرح در دستور کار است، به نشانه اعتراض جلسه کمیسیون را ترک کرده و البته به همکاران حاضر هشدارهای لازم را دادم.وی ادامه داد: همانطور که گفتم زبان فارسی میراث همه ایرانیان و رکن مهم هویت ایرانی است و وظیفه دولت و مجلس و مردم پاسداری از آن است.
سید جواد میری جامعه شناس و عضو پژوهشگاه علوم انسانی در این باره به آفتاب یزد گفت:«من فکر میکنم مفاهیم خنثی و بیطرف نیستند. یعنی زبان، واژهها و کلمات به انحا گوناگون بار معنایی با خودشان دارند. وقتی آقای نادری میگوید زبانهای قومی و محلی در پس ذهن او یک مفهوم و سلسله مراتبی وجود دارد. آن سلسله مراتب این است که زبانهای غیر از زبان فارسی زبان ملی نیستند بلکه زبان یک قوم و محلی هستند و بقیه زبانها را باید ذیل مفاهیمی مانند قوم و محله قرار داد و زبان فارسی زبان ملی است. تقریبا حدود یک دهه است که من دارم درباره این موضوع بحث میکنم و آن این است که مفهوم زبان در گفتمانهای رایج هم در حوزه آکادمی و هم در حوزه عمومی درست صورت بندی نشده است. به همین خاطر است که در یکی از مهمترین نهادها در کشور ما که مجلس است حرفهایی زده میشود که مبنا و بنای تاریخی و نسبتی با تاریخ و تحولات جامعه ایران ندارد.چهار صورت زبان را ما در ایران میتوانیم احصاء کنیم: زبان به مثابه زبان مادری، زبان به مثابه زبان ملی، زبان به مثابه زبان رسمی و زبان به مثابه زبان میانجی. وقتی میگوییم زبان مادری یقینا در ایران زبان مادری همه مردم زبان فارسی نیست. بر اساس مشاهدات بسیار بسیط و ساده مردم شناسی میتوان احصاء کرد که در ایران زبان مادری افراد زبانهای گوناگونی است از جمله فارسی، ترکی، کردی، لری، بلوچی، ارمنی، ترکمنی و.... اینها زبانهای مادری گوناگون هستند که در اقصی نقاط کشور حضور دارند. ما یک مفهومی داریم به نام زبان ملی که به نظر من مورد توجه آقای نادری هم قرار نگرفته است. موضوع آن است که مفهوم ملی در تاریخ ایران پیشا مشروطه یک معنایی داشته است و پسا مشروطه معنای دیگری پیدا کرده است. یعنی پیشا مشروطه ما وقتی میگفتیم مله به معنای دین و آیین بود. ملت که در فارسی رایج شده است بعد از مشروطه معطوف به یک امر مستحدثهای بوده است. یعنی یک اتفاقی در ذهن و زبان جامعه ایرانی و انسان ایرانی در مواجهه با فرهنگ و مدرنیته رخ داده بود و مفهوم جدیدی وارد ذهن و زبان ایرانی شده بود به نام ناسیون. این مفهوم بعد از انقلاب مشروطه با عنوان ملت ترجمه میشود. وقتی میگفتند ملت ایران یعنی تمامی آحاد انسانهایی که در چارچوب مرزهای سرزمینی ایران زندگی میکردند و ملیت ایرانی بر آنها مترتب میشده است. »
زبانهای ملی متکثروی ادامه داد: « پس پیشا مشروطه وقتی میگفتیم مله یعنی دین و پسا مشروطه ملت یعنی ناسیون. وقتی قبول کردیم تمام کسانی که در داخل مرزهای ایران امروز زندگی میکنند هم فرهنگ، زبان، قومیت، دین، آیین و... و تمامی ابعاد وجودی این افراد جزئی از ملیت ایرانی است. پس وقتی ما میگوییم زبان ملی در ایران این زبان ملی صرفا به زبان فارسی اطلاق نمیشود زیرا بقیه زبانها هم ذیل مجموعه ایرانیت و ملیت ایرانی تعریف و تحدید میشوند. به همین خاطر زبان ترکی، ارمنی، کردی، عربی و.... زبان ملی ایرانیها است. همانگونه فرهنگهای این اقوام جزئی از ملیت ایرانی است. در اینجا ایرانیان آمدهاند یک نکته بدیع را هم ایجاد کردهاند و گفتهاند تمایز بین زبان ملی و زبان رسمی ما یک مفهومی است و زبان رسمی ما زبان فارسی است و هیچکس هم با این هیچ مقابلهای نداشته است. اما مفهومی به نام زبان میانجی وجود دارد که دیگر ذیل مفاهیم ملی و رسمی قرار نمیگیرد. برای مثال در بازار تهران حتی امروز زبان ترکی در کنار زبان فارسی زبان میانجی است. در سرتاسر ایران هم زبان فارسی را به عنوان زبان میانجی و مشترک مورد استفاده همگان قرار میگیرد. به نظر من آن چیزی که باعث شده است آقای نادری و بسیاری از دیگران این مفاهیم را درست استفاده نکنند همین موضوع است. ما در ایران زبانهای متعدد و متنوع مادری داریم لذا ما زبان قومی و محلی نداریم بلکه زبانهای ملی متکثر داریم. حالا در قانون اساسی اصل 15 به این اشاره شده است که برای زبانهایی که غیر از زبان رسمی که فارسی است فضائی درست شود که مورد تدریس قرار بگیرند.»
سیطره گفتمان نوباستان گراییاین جامعه شناس در ادامه گفت:« ما در ایران ارامنه را داریم که صد و ده سال است یک مدل بسیار موفقی از آموزش و پرورش در کنار زبان فارسی را دارند و آسوریها را داریم که به زبان آسوری تحصیل میکنند. حتی ما کلیمیان را داریم که به زبان عبری میخوانند. باید از این دوستان سوال کرد که چرا با زبانهایی که در داخل ایران و جزئی از زبانهای ملی ایران است تقابل میکنند؟ به نظر من ریشه این موضوع به گفتمان باستان گرایی در ایران بازمی گردد که از اواسط دهه 80 آرام آرام در ایران خود را بازسازی کرد و من از آن با عنوان سیطره گفتمان نو باستان گرایی یاد میکنم. معماران متقدم گفتمان باستان گرایی افرادی مانند محمود افشار، عباس اقبال آشتیانی، جواد شیخ الاسلامی،پور داوود، سید احمد کسروی و... بودند. از دهه 90 به این سو این گفتمان خودش را در رسانه ها، روزنامه ها،آموزش و پرورش، آموزش عالی، فرهنگستان ادب و بسیاری از ارگانها و سازمانها خودش را بازسازی کرده است و از آن با عنوان گفتمان نوباستان گرایی ( گفتمان ایران شهری ) میشود یاد کرد. اتفاقا این گفتمان نو باستان گرایی که دور متاخر گفتمان باستان گرایی است بازهم در اینجا معمارانی مانند سیدجواد طباطبائی، حمید احمدی، محمدرضا باطنی و...دارد. اینها به انحا گوناگون به تقابلهایی در جامعه دامن میزنند و تلاش میکنند بخشهایی از جامعه را در برابر همدیگر قرار دهند. ریشه سخنی هم که آقای نادری میگوید در بازسازی و احیای گفتمان باستان گرایی است که دوباره در فضای عمومی جامعه ایران دارد خودش را بازسازی میکند.»
زبانها در حال هم افزایی با یکدیگراین عضو پژوهشگاه مطالعات فرهنگی و علوم انسانی ادامه داد:« اساسا اگر ما به تاریخ زبانهایی که در ایران بوده است نگاه کنیم متوجه میشویم این زبانها دائما در حال داد و ستد با یکدیگر بودهاند و این ها نه تنها همدیگر را تضعیف نمی کردند بلکه باعث تقویت یکدیگر میشدند و قوم های ایرانی باهم خویشاوند هستند. در طی 5 هزار سال اقوام مختلف ایرانی در داخل ایران یک پیوست فرهنگی ایجاد کردند و نه تنها زبانها در تقابل با یکدیگر نیستند بلکه در حالت هم افزایی با یکدیگر قرار میگیرند. آن چیزی که باعث تقابل میشود زبانهای مختلف در برابر زبان فارسی و بالعکس نیست. بلکه ایدئولوژی باستان گرایی است که اساسا از بدو ورود اسلام در پهنه ایران هرآنچه که بعد از فروپاشی ساسانیان در ایران به وجود آمد آن را سخیف و ضد ایرانی میداند. اینها هم وهم است و این ایدئولوژی حتی به مجلس نفوذ میکند تا جایی که یکی از نمایندگان مجلس میگوید اگر ما این اصل قانون اساسی را احیا کنیم ضد امنیت ملی میشود. مگر میشود اجرای قانون اساسی ضد امنیت ملی شود؟ اینجا به نظر من پرسش این است که چه اتفاقی دارد در فضای عمومی ایران رخ میدهد؟ نمایندگان مجلس باید بسیار هوشیارتر و هوشمندانهتر رفتار کنند نه اینکه خود بازیچه جریانهای خطرناک شوند. ما وقتی در مورد بحثهای زبانی در ایران صحبت میکنیم باید متوجه باشیم که در ذیل کدام گفتمان حرف میزنیم.»
آقای عبدالنبی قیم در سال 97، در سایت عصر ایران پاسخی مکتوب به سردسته ایرانشهری ها -سیدجواد طباطبایی- پیرامون گفته هایش مبنی بر اینکه عرب ها نمی توانند شاهنامه داشته باشند، دادند که این پاسخ منجر به نقدی بر ایشان از جانب یکی از دوستداران طباطبایی گردید، و جناب قیم نیز متقابلا پاسخی به ایشان دادند. لینک این دو مطلب را در این پست تقدیم می کنم به همراه نقل مواردی از آن دو مطلب.
قبل از نکاتی پیرامون سخنان اش طباطبایی عرض می کنم. ایشان در سخنرانی اش مطالبی گفته که پرداختن به آن مستلزم وقت بسیار و نوشته ای طولانی است. مثلا این سخن که "ایران، نخستین دولت جهان" است! چون این سخن از باب تفاخرات معمول و کلیشه ای اکثر نژادگرایان است از پرداختن به آن صرف نظر می شود. اما اینجا به صورت مختصر به برخی مطالب اش می پردازم.
طباطبایی در جایی گفته که خواجه نظام الملک شبه تئوریسین اندیشه ایرانشهری بوده! در حالی که نظام الملک از چهره های افراطی هوادار خلافت "اسلامی عربیِ سنی مذهب عباسی" است. یعنی همانی که طباطبایی اذعان دارد ایرانیان زیر بار امت اسلامی که خلافت داعیه دارش بود، نرفتند! در اندیشه این خواجه نظام، خلیفه مستلزم واجب الاطاعه بودن هست، و مخالفت و خروج بر او، کفر! همچنین اندیشمند ایرانشهری ما می گوید که ایرانیان هیچوقت وارد امت اسلامی نشدند و به شکل متفاوتی قضیه جانشینی پیامبر را فهیدند. این در حالی است که ایرانیان بسیاری سنی مذهب اند و هر چه از نظر زمانی به عقب تر برویم تعدادشان زیادتر می شود. ضمن اینکه بسیاری از اندیشمندان و سران مذهبی و مکتبی سنی مذهب، ایرانی اند! انقلاب اسلامی 57 هم به رهبری کسانی پدید امد که داعیه دار اندیشه امت واحده اسلامی هستند!
در جایی گفته که "شاهنامه داشتن مستلزم ملت بودن" است و عربها نمی توانند شاهنامه بسرایند. البته روشن است که فیلسوف اندیشمند سیاسی ما(!)، تصور اش از عرب، فقط عربهای صدر اسلام حجاز است، و با تمدن یمن و حکومت های آن - در زمانی که واحد سیاسی ایران ابتدا در زمان هخامنشیان پدید امد- آشنا نیست. ضمن اینکه شاهنامه داشتن یا نداشتن نقیصه ای برای هیچ ملت و کشوری نیست. هر کشوری می تواند در صورت داشتن افسانه هایی، و وجود شخصی دارای قدرت خیالپردازی و قریحه شعری قوی، پس از افزودن چیزهایی بسیاری از خود، آنها را به صورت منظومه ای شعری در بیاورد. چنانکه جناب فردوسی از رستمی که یلی بود در سیستان، رستمِی داستانی ساخت و شاهنامه ای سرود. شاهنامه ای که تشابهات بسیاری با افسانه های هندی ها دارد. (بنگرید به مقاله: بررسی تطبیقی آفرینش از منظر شاهنامه و مهابهاراتا)
طباطبایی ادامه می دهد که "اعراب غیر از شاهنامه حافظ و سعدی نیز ندارند"! طرز استدلال و فخر فروشی تئوریسین ایرانشهری ما در این سطح است! گویی که عربها شاعرانی در سطح این دو تن ندارند! این طرز استدلال می تواند به صورت معکوس از حانب عربها بیان شود و بگویند که ایرانی ها هم شاعرانی در سطح ابن الرومی، ابوالعتاهیه، المتنبی و ...ندارند! المتنبی ای که سعدی مرید اش بوده و به قولی برخی از اشعار اش را بدون ذکر منبع از او اقتباس کرده. چنانکه سابقا منوچهری، از ادبیات عهد عرب جاهلی عرب بسیار اقتباس نموده.(اینجا). همچنان که گفته اند افتخار شاعران متقدم ایرانی این بوده که به دیوان های شعرای عرب بسیار مراحعه می کرده اند. ای هم قابل ذکر است که سعدی از مریدان خلافت اسلامی عربی عباسیان است که در هنگام سقوط شان، با نامیدن مستعصم به لقب امیرالمؤمنین، برای شان سوگنامه ای سرود که نشان می دهد کاملا ذوب در امت اسلامی بود!!
طباطبایی در جایی می گوید: "مخالفت با ایرانشهری به جریانهای گریز از مرکز باز میگردد" . این در حالی است که اندیشه ایرانشهری که امتداد سلطنت طلبی است، خود باعث بوجود امدن جریان گریز از مرکز می شود و این طبیعی است که بسیاری از ایرانیان مسلمان، و نیز اقوام ساکن در این خطه، با این اندیشه مخالف باشند. زیرا اندیشه ای سرکوبگر و تمامیت خواه است، و مروج تکصدایی، و داعیه دار محو و مخالفت با هر چه غیر پارسی است، می باشد. چنانکه اسلاف ایشان مروج یک ملت یک زبان یک فرهنگ بودند، که باعث واکنش ایرانیان در قالب دین هویت طلبی و ... گردید.
اما بخشی از مطالب جناب قیّم در مطالب مزبور
لینک مطالب:
جواد طباطبایی، فردوسی و شعرای عرب
حق دارید تعجب کنید، چون نمیدانید!
«شک نیست که شهرت فردوسی به شاعری به سبب شاهنامه اوست ، نقادان شرقی و غربی، تقریباً به اتفاق این منظومه بزرگ را دارای ارزش ادبی بسیار می دانند، اما من با شرمندگی فراوان اقرار می کنم که هرگز نتوانسته ام که با آنان در این ستایش پر شور و شوق هم آواز باشم. به عقیده من، شاهنامه را نمی توان حتی برای یک لحظه با معلقات عربی برابر و هم سنگ دانست (تاریخ ادبیات ایران - از فردوسی تا سعدی، ص206) »
«ابن خلدون دانشمند بزرگ ،شاعران را اندرز داده که شیوه تعبیر و بیان سخن سرایان عصر جاهلی عرب را سرمشق خود قرار دهند( ادوارد براون، تاریخ ادبیات ایران، ص 122-123). ابوالفرج اصفهانی در کتاب معروف خود " الأغانی" از معلقات سبع به عنوان قصایدی عالی با اسلوبی استوار یاد می کند( الأغانی ، مقدمه آقای فریدنی ، صفحه هفت).»
«علامه محمد قزوینی نیز این حقیقت را قبول دارد که " ایرانیان از روی عروض عرب ، بنای گفتن شعر فارسی گذاردند( محمد قزوینی ، مقالات ،ص 107). حتی اروپائیان فن قافیه را از عرب یاد گرفتند( گوستاو لوبون، همان، ص 559). فراتر از این ریچارد فرای به ما می گوید نخستین دو بیتی فارسی از آن یک شاعر عرب بود به نام یزید بن مفرغ ( متوفی در 69 هجری) که در خراسان می زیست ولی در کرمان درگذشت(ریچارد فرای ، عصر زرین فرهنگ ایران، ص 45).ذبیح الله صفا از قول صاحب تاریخ سیستان نخستین شعر پارسی دری را به تقلید از قصاید و اشعار عربی می داند(ذبیح الله صفا، تاریخ ادبیات ایران،ص 46).»
«به قول گوستاو لوبون: عرب چند قرن پیش از اسلام " مجمع ادبی" داشت ، این جلسات در "سوق عکاظ" بطور سالیانه برگزار می شد و شعرا آنجا شعر خود را قرائت می کردند ، همان جا افرادی بودند که شعر ها را ارزیابی کرده و در صورتی که شعر خوب بود ، آن را تأیید می کردند و بهترین آنها را روی پارچه قیمتی با حروف طلا می نوشتند و در خانه کعبه آویزان می کردند تا به دست آیندگان برسد( گوستاولوبن، تمدن عرب و اسلام، ص 556) .»
«از طرفی دیگر ادبا می دانند که شعر گفتن و اعتلاء شعر در یک جامعه فرایند یک شبه نیست، قرن ها طول می کشد تا شعر به مرحله "معلقات سبع" برسد. و این نشان می دهد که قدمت شعر نزد عرب بسیار بیش از اینها بوده است، و از پانصد سال تجاوز می کند. دکتر جواد علی معتقد است که قدمت شعر عرب به قرن ها پیش از این می رسد ( المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام ، المجلد الثامن).»
«احمد تفضلی ضمن قبول این که پارسیان پیش از اسلام شعر نداشتند، سخن ابو حاتم رازی در" کتاب الزینة، جلد اول ، ص 122را عیناً نقل می کند: ابوحاتم رازی(و 322 هجری) بر آن است که ایرانیان اصلاً شعری نداشته اند. و می نویسد که : ملل دیگر ( از جمله ایرانیان)شعر موزون و ( مقفّا) ، همانند شعر عرب نداشته اند و آن چه را ایرانیان در آوازهای خود(= اغانی) بر زبان می آوردند چیزی میان شعر و کلام منثور است و وزن و قافیه شعر عربی را ندارد، بلکه کلامی است که آن را با آهنگ کلام (=الحان) مسجع و آهنگین می کنند و در بیان ،آن را به آواز می خوانند و بدین گونه، به کلمات مدّ می دهند( یعنی کلمات را می کشند). این گونه سروده ها مبتنی بر وزن شعر و قوافی نیست. وی در اثبات ادعای خود می گوید: " در فارسی ، واژه ای برای شعر وجود ندارد و از کلمه عربی استفاده می شود( احمد تفضلی، تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام ، ص 313). »
گفتنی است که زبان فارسی نیز هیچگاه یک زبان فراگیر برای همه ساکنان این مرز و بوم نبوده اند: بنگرید به این کلیپ (در آپارات بارگزاری کردم اما حذف شد. مشاهده در تلگرام)
امتداد-نادر صدیقی: کدام کشور مسلمان را می شناسیم که به اندازهی ترکیه، فلسطین خواهی ونفرت از اشغالگری صهیونیستی در افکار عمومی آن چنان نهادینه شده باشد و نخبگان آن چنان در تولید دانش ضد صیهونیستی جهد ورزند که مذهبی و خدا باور و خدا ناباور و چپ و راست و ملی و کرد و ترک و کمونیست و اسلام گرا، به رغم همه تضادهای فی مابین، سرزمین نمادها و واژگان را تبدیل به پاتوق دیداری خود برای دفاع از آن سرزمین باختگان کنند؟
ایران حق دارد در قبال نفوذ انکار ناپذیر اسرائیل حساس باشد و این حساسیت را به شیوه های گوناگون از جمله از طریق مانور نظامی نشان دهد. مثل همیشه فرزندان مرزبان این حوزه تمدنی ایرانی-اسلامی وظیفه خود را در صحنه عملیات به خوبی به نمایش گذاشتند و باز مثل همیشه در عرصه تبلیغات یعنی در شیوه بازنمایی امر نظامی ضعف شدید داشتیم. تلویزیون های سیاه سفید قدیمی را به خاطر داریم که وقتی آنتن خوب تنظیم نمی شد تداخل دو تصویر متفاوت از دو فرستنده، در نهایت تصویر مغشوشی را بر صفحه واحد ظاهر می کرد. واژگان ضد ترک، ضد همسایه، ضد هویت اهل بیتی قره باغ و ضد امت که از سوی محفلی معین در اتاق فکرهای جنگ افروزی و تفرقه افکنی برای به محاق سپردن پیام اصلی آن مانور به کار رفت اختلالی انکار ناپذیر در ارسال پیام ضدصهیونیستی به وجود آورد. چنانچه در کنفرانسی به منظور نرمال سازی جنایت اسرائیل و ایجاد شکاف در همبستگی همسایگانی در اربیل به روی صحنه رفت، و همچنان که رسانه تجزیه طلبی اسرائیلی “گوناز.تی.وی” نسخه ترکی همان سناریوی ضد ایرانی و ضد اسلامی به نمایش نهاده، اسرائیل از خلال تحریک این یا آن قومیت به تجزیه طلبی دامن می زند. ایران گرایی و یا به تعبیر دقیق تر ایران نمایی “ایران-اینترنشنالی ” ضلع سوم همان سناریوهای اسرائیلی است. هرگاه دیدیم سخن از نوعی هویت “ایران ” می رود که قابل انطباق بر “همه ایرانیان” نیست نباید در سرشت تجزیه طلبانه آن تردید کنیم. تجربه شوروی فرا روی ماست: این ناسیونالیسم ازبکی یا اوکراینی و بالتیکی نبود که به فروپاشی شوروی راه برد نوعی ناسیونالیسم روسی که مسیر اصلاحات اقتصادی و سیاسی را تبدیل به “سیاست هویت” و جدا سری هویتی کرد، نقش اصلی و برتر در فروپاشی شوروی داشت. ایران البته شوروی نیست اما ناسیونالیسمی که این روزها برداشت تک هویتی از مقوله میهن را بر علیه ایرانِ “همه ایرانیان ” علم می کند و آن گذاری که در پیش چشمان ما از امر اصلاحات به امر هویت در حال شکل گیری است، بی شباهت به ناسیونالیسم روسی که هویتی تکواره از روس بودن را جایگزین اصلاحات شوروی کرد نیست.
به عنوان مثال شعار “گرجستان برای گرجی ها” که امثال قامزاخوردیا در آن دوران سرمی دادند به همان اندازه شعار “روسیه برای روسها” در فضای یلتسینی همان ایام، سرشتی فاشیستی داشت و سرشت ترکیبی هویت روسی یا گرجی را مخدوش می کرد و به یک هویت تکواره تقلیل می داد اما تجزیه اصلی و فرایند فروپاشی از مرکز آغاز شد و به پیرامون گسترش پیدا کرد. تجزیه طلبی در میهن ما در تیزترین و مخرب ترین وجه خود از خلال آن شکافی صورت می پذیرد که جریان های ناهمگن در خود مفهوم “ایران” افکنده و آن را به دو نیمه “ما” یعنی ایرانی های ناب و ایرانشهری و “آنها” یعنی ترکها، عرب ها، امت گرایان که به صورت هویت های نفوذی در "ما"، بازنمایی و تقسیم و تجزیه می کند. این را در این ایام در حال و هوای یک مانور نظامی به وضوح دیدیم که در تحت ماسکِ بازنمایی مانور، کسانی در سعی در مصادره به مطلوب آن داشتند. مسئله لحظه حاضر جنگ افروزی هویتی نیست، کاملا برعکس؛ کشف جهانی است که به قول ادوارد سعید صرفا متشکل از هویت های متخاصم نباشند:
“پس در اینجا این امکان وجود دارد که در درجه اول جهانی کشف شود که تنها از عناصر جنگنده ساخته نشده باشد. سپس امکان یک جهان بینی که محدود و قهری نبوده و معتقد نباشد که همه مردم تنها دارای یک هویت اند-یعنی همه ایرلندی ها{صرفا و فقط} ایرلندی اند، هندیان {صرفا} هندی، افریقاییان افریقایی و به همین ترتیب تا حد تهوع. و از همه مهمتر رفتن آن سوی بومی گرایی معنی اش ترک ناسیونالیسم نیست بلکه اندیشیدن به هویت محلی است نه به عنوان هویت جامع.” ( ادوارد سعید،فرهنگ وامپریالیسم ،ترجمه اکبر افسری،ص ۳۳۸)
آن “ایران” که به عنوان مثال در محله ایرانشهریها از آن سخن گفته می شود یک هویت بومی و محلی است و نمی تواند جامع “همه ایرانیان” باشد و بنابراین مثل هویت بومی گرایی هویتی ترک و یا کرد و بلوچ می تواند در صورت خودآگاهی به محدویت خویش و ترک ادعای جامعیت در غنی سازی هویتی ایران در مفهوم متکثر و گسترده آن سهیم باشد.
اما هویتی های ایرانشهری-ایران-شاهی این کار را نمی کنند بلکه سعی در قالب کردن هویت محلی و بومی خود به عنوان هویت کل ایران دارند. این امر البته در یک فضای آکادمیک مشکلی برنمی انگیزد، مشکل آنجا آغاز می شود چنان چه در شیوه جماعت مذکور در بازنمایی ضد ترکی و ضد امتی مانور دیدیم، به نام دفاع از یک قرائت خاص از هویت ملی، فربه ترین اجزای هویت ملی یعنی اسلامیت ،همبستگی با همسایگان و پاره های امت مسلمان در قره باغ و یا در فلسطین و دیگر نقاط جغرافیای اسلام در معرض طرد قرار می گیرند. پیروان قرائت فاشیستی از هویت ملی، در همه اشکال ایرانشهری-ایران –شاهی از کشف جهان و از کشف ایرانی که صرفا متشکل از هویت های متخاصم نباشند عاجزند.
ایران کشوری است که باید مستمرا و مکررا در زیر نوری که علوم انسانی در پیشرفته ترین وجه خود عرضه می کند در معرض کشف مجدد قرار بگیرد. آن “ایران” که گویا به زعم پیروان قرائت ایران-شاهی از هویت ملی، یک بار برای همیشه توسط فرهنگستانی ها و ادب شناسان و کسرویها و پوردواود ها و یا شرق شناسانِ کاشف ایرانشهر، یک بار برای همیشه کشف شده قابل انطباق بر گستره کنونی پویایی کنونی جامعه ایرانی نیست. آن چه که پیروان قرائت فاشیستی از هویت “ایران” به دست می دهد ایران جمهوری نیست، ایرانشهری است که گویا توسط یک شرق شناس ایتالیایی کارشناس عصر ساسانی کشف شده است. این قبیل کشفیات در حوزه باستان شناسی جای میگیرد و نمیتواند قابل انطباق بر واقعیت پویای ایران باشد. اساسا “بنیادگرایی” در معنای منفی این کلمه عبارت است از هویتی تکواره و ناب و دیگر ناپذیر که بر یک عصر اسطوره ای موهوم استوار است. آن جا که جمهوری هست یعنی آن که هویت ملی جمهور مردم با همه رنگها و فرهنگ ها و زبان ها و مطالبات خود از خلال انتخابات و دیگر عرصه های تعیین سرنوشت به نمایش درمی آید و این یک امر مستمر است و نه یک سرنوشتی که گویا کاشفان هویت ملی ازخلال کشف ساسانیان و صفویان یک بار برای همیشه کشف کرده اند. در شرایط مشخص زمانه ما هر نوع بازی هویتی ساسانی گری و یا صفوی گری و دیگر اشکال شاهانه هویت ملی مشخصا به کار فعال سازی بازی هویتی در اردوی رقیب یعنی اردوی بازی هویتی خلافت و قرائت فاشیستی از هویت اسلامی می آید که به نوبه خود مطلوب صهیونیسم است.
اگر در جستجوی رگه های آشکار و رویت پذیرِ نفوذ صهیونیسم و اسرائیل هستیم باید در ایران گرایی “نه غزه نه لبنان ” مداقه کنیم: نه در جلوه خیابانی آن و در تجلی شعاری که بخشی از جوانان معترض ما سرمی دهند بلکه آنجا که این قبیل شعار ها تئوریزه می شود به قالب نوع خاصی از “ایران گرایی” در می آید که دقیقا سرشت همگانی هویت ملی را هدف گرفته است. آنگاه که جماعتی از سر خشم و اعتراض شعار “رضا شاه روحت شاد” سر می دهند مفهوم این شعار باید قبل از هر چیز با توجه به موضوع اعتراض (مثلا قیمت بنزین یا هر چیز دیگر) در نظر گرفته شود اما آنگاه که جماعتی ناسیونال فاشیستی سعی در تئوریزه کردن همان شعار ها دارند و در حاشیه معنایی آن گزاره ها سعی در تئوریزه کردن مفهوم تنگ نظرانه از “ایران” دارند و ایرانیت جعلی خود را بر علیه هویت ترکی و یا عربی شهروندان خودی و شهروندان همسایه علم می کنند باید به هوش بود. شعار “نه غزه نه لبنان” نه در جلوه خیابانی و اعتراضی خود بلکه در جلوه تئوریک خود، به میانجی گری ناسیونال فاشیست ها تبدیل به یک تعریف سلبی، و تک هویتی از هویت ایرانی می شود که به کار تفرقه ملی در سطح داخل و همسایه ستیزی در سطح منطقه ای میآید. یعنی آن جا که کسانی در جهت تئوریزه کردن شعار “نه غزه نه لبنان” می گویند ایرانی بودن یعنی “مطلقا فلسطینی نبودن”، ایرانی بودن یعنی “مطلقا لبنانی نبودن”، یعنی “مطلقا ترک نبودن”.
وقتی در کهکشان درخشان ادب فارسی هستیم جهانی برای ما کشف می شود که در آن ترک و فارس و عرب و یمن و ترکستان و مصر نه در تقابل با یکدیگر که همکنار یکدیگر در گستره ای خیالین شکوفا می شوند، در این جا در آرمان شهر شعر فارسی، کوچه باغ های نیشابور به لاله زار کشمیر راه می برند و بغداد سعدی و دجله او در آب رکن آباد شیراز جاری می شود. اینجا در آرمانشهر ادب فارسی خبری از آن ناسیونال فاشیسم تهوع آور و عفنی که به موازات نسل کشی فرهنگی اشغالگران آغدام و تخریب و هتک هویت مسجد جامع آن شهر و بیش از ۶۰ مسجد دیگر قره باغی در دیگر شهرها و روستاهای قره باغ، سلب هویت اهل بیتی مردمان آن دیار را در دستور کار قرارداده نیست. حافظ است که می گوید:
یکی است ترکی و تازی در این معامله حافظ/***/حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی
مولاناست که می خواهد صد زبان بشکفد، صد عشق غنچه برآرد
پارسی گو گرچه تازی خوش تر است/***/عشق را خود صد زبان دیگر است
همچنین بنگرید به این مطلب:
مصاحبهای انتقادی از دکتر ابراهیم توفیق درباره نظریه ایرانشهری
بخش هایی از مصاحبه:
«در این مدت هر چه نظریه/فلسفهی تاریخ ایرانشهری بیشتر در منجلاب ایدئولوژی ایرانشهری فرو رفته، ضدیت خود با «کثرت» را بیشتر عیان کرده. ما از اهالی ایرانشهر چیزی جز کوبیدن بر طبل بازار آزاد و خصوصیسازی نمیبینیم، با وجود مشاهده نتایج خانمان برانداز و جامعه ستیز آن؛ جز محکوم کردن هر خواست و حرکت حقطلبانهای که بلافاصله مهر «دشمنی با ایران»، آشوبگری و تجزیهطلبی میخورد، و جز تذکر به سکوتی گورستانی در شرایطی که کشور در محاصره دشمنان همسایهاش محاصره شده است، نمیشنویم و نمیخوانیم.»
«در مورد ایدهی «ایران بزرگ فرهنگی» با وضعیت متفاوتی روبرو نیستیم. این ایدهی تاریخی وقتی قرار است بر زمین واقعیات موجود به سیاست تبدیل شود، نتیجهای جز یک استراتژی منطقهای هژمونیطلب، خطرناک و درنهایت در خدمت تداوم وضعیت جنگ نخواهد داشت؛ استراتژیای عربستیز، ترکستیز و ضد خاورمیانهای که میخواهد جانشین اسلامگرایی و شیعهگرایی موجود شود یا آن را تربیت کند و سر عقل آورد.»
«ناسیونالیسم ایدئولوژی معطوف و مرتبط به قدرت است؛ و مستقل از اینکه بر چه مواد تاریخی ای بنیاد می گیرد، نوعی از جعل است؛ حاصل گزینش دلبخواهانه ی مواد تاریخی است؛ حال چه تفاوتی میکند که این مواد تاریخی واقعی یا افسانه هستند؛ دولت-ملت از تکنولوژی های قدرتی برخوردار است که میتواند شب را روز بنماید؛ مسئله این است که این واقعیات یا افسانه ها چگونه همنشین می شوند و چه نظمی را ممکن می کنند.»
«محتوایی که ایدئولوژی ایرانشهری عرضه میکند، اصلاً جدید نیست و ناسیونالیسم ایرانی از همان ابتدا بر بنیاد آریا گرایی گفتمان شرق شناسی شکل گرفته است، توران ستیز و عرب ستیز (و اسلام - عربی ستیز) است.»
«گیرم که ملت ترک افسانهایی است «دست-و-پا» شده؛ گیرم که در دنیای اسلامی-عربی مسئله امت است و دولت ملی اصلاً موضوعیت ندارد. آیا این دست-و-پا کردنها کمترین خللی به اعمال قدرت پانترکیسم، عثمانگرایی، وهابیسم، اسلامگرایی، پانعربیسم به عنوان ایدئولوژیهای ناسیونالیستی مشروعیتبخش به دولت-ملتهای منطقه وارد میکند. اینکه بگوییم اسلامگرایی سنی-عربی نتیجهی بحران ناشی از فروپاشی خلافت و امت اسلامی در عصر دولت-ملتهاست و ربطی به ما ندارد، واقعیت اسلامگرایی شیعی، انقلاب اسلامی و چهار دهه جمهوری اسلامی را ناواقعیت نمیکند. اسلام، چه سنی چه شیعی، چه عربی چه ایرانی، همانقدر مستعد ایدئولوژیک شدن است که نژاد، زبان، ملیت و قومیت.»