حسن محدثیی گیلوایی
۹ دی ۱۴۰۰
این بررسی نشان میدهد که تاریخنگاریی معاصر ما چه میزان از تاریخنگاریی دانشپژوهانه دور است و چهگونه تاریخنگاران و صاحبنظران گوناگونی که در بارهی تاریخ ایران سخن گفتهاند، از معیارهای تاریخنگاریی دانشپژوهانه و محقّقانه بهدور بودهاند. تاریخنگاریی معاصر عموماً و معمولاً تاریخنگاریای ایدهئولوژیک است، بدون اینکه بهصراحت اعتراف شود که قرار است برساختی اجتماعی-سیاسی برای مقاصد ایدهئولوژیک از تاریخ ایران ارایه شود. میتوان گفت که تاریخنگاری در ایران معاصر عمدتاً تاریخنگاریی ایدئولوژیک زراَندود است که در آن روایتی ایدهئولوژیک از تاریخ ایران برساخت میشود ولی دانشپژوهانه جا زده میشود و حاویی شکلی از اَشکال فریب است. وقتی در بارهی موضوعات کهن اوضاع چنین است، خود تصور کنید که در مورد موضوعات جدید چهگونه خواهد بود؟!
«ناسیونالیسم بر مفهوم ملت بنا شده و آن را به مثابه یک گروه طبیعیِ انسانی تبلیغ میکند و اعتقاد دارد که ملت حق دارد که اتحاد سیاسی تشکیل دهد. اگر یک ملت وجود دارد پس تاریخی باید داشته باشد که برای اعضایش شناخته و تبلیغ شود. از اواخر قرن 18 به بعد تولید چنین تواریخی تبدیل به یک وظیفه "وطن پرستانه" شد و خیلی از روشنفکران که در کار تولید تاریخ بودند خودشان را یک وطن پرست میدیدند. چنین تواریخی اغلب سعی میکردند که منشا و مراحل شکل گیری هر ملتی، مخصوصا "روح" و ماهیت خاص ملت شان را ترسیم کنند. بعضی از ملل اروپایی منشا و ظهور خود را در تاریخ قرون وسطی می جستند – مخصوصا آنهایی که مسیحیت را بخشی از هویت خود تعریف میکردند، بعضی دیگر سعی میکردند خود را به امپراتوری روم وصل کنند و خود را میراثدار آن معرفی کنند.
کشوری مثل اسپانیا - که آثار رومی زیادی نداشت و بخش بزرگی از تاریخش هم با خلافت امویان شناخته میشد - به قرون وسطی متوسل شده بود و ظهور ملت اسپانیا را به شاهان کاتولیک همچون فردیناند و ایزابلا نسبت میداد. اینها کسانی بودند که در سال 1492 شبه جزیره ایبری را متحد کردند و آخرین بقایای مسلمانان را از اسپانیا بیرون کردند و به ظن شان با اینها بود که دوره شکوفایی در تاریخ اسپانیا شروع شد و متعاقبا کریستف کلمب قاره های امریکا را کشف کرد و اسپانیا بخش اعظم این قاره ها را مستعمره خود کرد.
دوره اسلامی از تاریخ ملی و گفتمان ناسیونالیستی حذف شد. میراث اسلامی در اسپانیا میراث بیگانگان، نفوذی و غیراسپانیایی و دوره تباهی معرفی میشد (مشابه روایت رسمی در ایران). میگفتند که با آمدن مسلمانان دوران طلایی گاث ها (Goths) به آخر رسید. در تاریخ «مصنوع» اسپانیا دوره اسلامی را "هفت قرن سیاهی و بربریت" معرفی میکردند. اگر جایی هم به دوران اسلامی بطور جدی میپرداختند در واقع در جهت توضیح دلایل افول و اضمحلال دوران طلایی بود. با وجود این، بعضا تحسین هایی هم بطور مثال درباره کاخ الحمرای اسلامی به چشم میخورد. نکته حائز توجه اینکه خارج از اسپانیا و بطور مثال از فرانسه و آلمان نگاهی متفاوت به اسپانیا وجود داشت. دیگر اروپاییان به اسپانیاییها به مثابه مردمی "شرقیشده" یا "با خون افریقایی" یا فرهنگی با "جنبه های عربی" نگاه میکردند. در روایات رسمی که ترویج میشد اشارات به دوران اسلامی نادر بود و چنین توجیه میشد که مذهب نقشی اساسی در شکل گیری فرهنگ و تمدن دارد و از این نظر اسلام نقشی در اسپانیا بازی نکرده است.
از قرن 19 تعداد اندکی از محققین دوران اسلامی را در تاریخ اسپانیا ادغام کردند و حتی بعضا از آن به عنوان دوران طلایی یاد کردند. ولی گفتمان ناسیونالیستی مملو از تقابل اسلام و مسیحیت بود. در مناطقی از اسپانیا که خود را از بقیه جدا میدیدند – مثل کاتالونیا و باسک – حتی حضور عربها و آثار اسلامی بطور کلی انکار میشد. ولی در گرانادا (غرناطه) و ناحیه اندلس دوران اسلامی به تدریج به مایه فخر تبدیل شد. بودند کسانی که مینوشتند "اتفاقا بازتسخیر اندلس توسط مسیحیان مصیبتی بود و باعث به بردگی کشیده شدن مردمان این منطقه شد."
از دست رفتن آخرین مستعمرات اسپانیا (کوبا و فیلیپین) در اواخر قرن 19 باعث بوجود آمدن بحران هویت شد و متعاقبا از اوایل قرن 20 بحث های زیادی درباره ملیت اسپانیایی بوجود آمد. این همان زمانی است که دوباره رومی و یونان مآبی رواج یافته بود. در حفاری های باستانشناسی شهر کردوبا (قرطبه) سعی شده بود که به آثار اسلامی جلوه ای اروپایی بدهند و حتی آثار اسلامی آن را "اروپایی شده" و یا "کلاسیک" شده معرفی میکردند. آثار اسلامی اروپایی شده ذهنیت مثبتی نسبت به دوران اسلامی بوجود آورد و در باستانشناسی کرسی های «باستانشناسی عربی» دایر شد.
با روی کار آمدن دیکتاتوری فرانکو (1936) گفتمان ناسیونالیستی در اسپانیا راستگرایانهتر و مشابه نسخه آلمانیاش شد. از این به بعد ناسیونالیسم اسپانیایی اساس خود را بر مسیحیت و تمامیت ارضی گذاشت و این دو شدند موئلفه های ناسیونالیسم اسپانیایی. دوباره از دوران اسلامی در روایات ملی به دوره سیاهی و تباهی یاد میشد. از دهه 1960 به بعد ناسیونالیسم فرهنگی در سطح جهانی از جمله اسپانیا رو به افول رفت و اینجاست که دوباره تاریخ و باستانشناسی اسلامی در اسپانیا احیا شد و باستانشناسی هایی همچون "اسپانیای اسلامی"، "اسپانیای مسلمان"، "باستانشناسی اندلس" بوجود آمدند. مشکلات و موانعی که باستانشناسی اسلامی در اسپانیا با آنها روبرو شده بطور کلی بر رشد و توسعه باستانشناسی به عنوان یک علم از نظر تئوریک و متدلوژیک هم تاثیر گذاشته است. اسپانیا محل تلاقی و تقابل چندین نوع ناسیونالیسم است و باستانشناسی نقش مهمی در این بین بازی کرده و میکند. »
به نقل از کانال: انسانشناسیِ باستانشناختی
«برخی از فضلای نخوانده مُلّا (با راهنمائی کارشناسانی مغرض و تحریف گر) که در فضای مجازی هم سخن پراکنی می کنند، می گویند ننویسید "عیلام"، بنویسید "ایلام". زیرا نگارش "عیلام" عربی است. چرا که آن مردمان و سرزمینشان عرب و عربی نبودند که حال ما بیائیم نگارش نام سرزمینشان را معرب کنیم. واقعیت این است که آن مردمان غیر ایرانی و غیر عرب به سرزمین خود اصلاً "عیلام" نمی گفتند، می گفتند "هَلتَمتی" یا "هَتَمتی".
"هَل" در زبان عیلامی به معنی سرزمین است. "تمتی" معنی سروران یا نجبا (و شاید خدایان هم؟) می دهد. در این مفهوم می شود "سرزمین سروران" یا "سرزمین نجبا" (و شاید "سرزمین خدایان"؟).
امّا نام عیلام (با همین نگارش) در مفهوم باستانی از طریق تورات و انجیل (آرامی و عبری) و برگردان الفبائی عربی آن وارد زبان فارسی شده است. تورات عبری هم باید آن را از آرامی یا از زبان باستانی مردۀ اکّدی گرفته باشد که کهن ترین زبان نوشتاری از خانوادۀ زبانهای سامی است: و خوانش آن هم باید نزدیک به صدای "عین" در این زبانها بوده باشد: elamtu .
این واژه در اصل سومری است. سومریان از چشم انداز جغرافیای بین النهرینی خود سرزمینهای همسایگان را نامگذاری می کردند. نام این قلمرو را که مراکزی در کوهپایه های زاگرس داشت، به شکل "کور.نیم.کی"/ "کور.اِنیم.کی" یا بعدتر "کور.اِلیم.کی" می نوشتند. "انیم" یعنی "مرتفع /بالائی" و "کور" به معنای کوهستان است. "کی" هم به معنی سرزمین است. بنابراین فارسی سره آن می شود "سرزمین کوههای برافراشته" یا "سرزمینی که در کوههای بالائی هست". حال این واژۀ مرکب سومری KUR.(E)LIM.KIدر زبان اکّدی کوتاه و دگرگون شده و به شکل elamtu در آمده است. دلیلش هم دگرگونی آوائی صدای N به L در زبان سومری و بازتاب آن در زبان اکّدی است که باز کردن آن در این یادداشت کوتاه ممکن نیست.
ملک الشعرای بهار نیز نگارش "ایلام" را ردّ می کرد. البته از زاویۀ دیگری. او دادش در آمده بود که چرا نام ساختگی "ایلام" را برای منطقه ای که پیش از این ماسَبَذان یا سیروان یا پشتکوه نام داشته، بکار برده اند. چنانکه همین امروز هم بسیاری استان ایلام را با قلمروی پهناور عیلام باستان که از جنوب غربی تا جنوب شرقی و نواحی مرکزی پیش رفته بود، یکی می گیرند. بهار می نویسد:
"[...] املای آن طبق تصریح مورخان اسلامی و غیرهم عموماً "عیلام" است. به عین نه ایلام به همزه، و هرگاه بتوان در عوض لفظ علی و عشق و عنقا و غیره، اَلی، اِشق، و اَنقا گفت، شما هم به جای عیلام ایلام بنویسید. [...] این نام و این مملکت کهن ربطی به ایرانیان و به تاریخ و مفاخر ایران ندارد." (بهار و ادب فارسی، مجموعۀ یک صد مقاله از ملک الشعرا بهار، به کوشش محمد گلبن، جلد دوم، تهران 2535 ، ص. 269 )
من بر خلاف بهار بر این باورم که از قضا همین "تاریخ و مفاخر ایران" هر چه بوده و هست، بدون فرهنگهای عیلام و تمدنهای بین النهرین و دیگر "انیرانیان" بومی این سرزمین مانند آرامیان و عربها وجود خارجی نمی یافت. امّا خرسندم که وی نیز نگارش عیلام را درست می دید. من با عین می نویسم زیرا می اندیشم با تاریخ زدائی از نگارش واژگان باستانی، پیشینۀ تاریخی ضبط این واژگان در زبان فارسی هم نامرئی می شود. گذشته از این، اگر می خواستیم پارسی خیلی "پاکیزه" بکار بریم، باید برمی گشتیم به پارسی باستان و کتیبۀ بیستون. به عیلام باستانی می گفتیم "اُوجَه" (Ūja)، به بابل باستانی هم می گفتیم "بابیروش" و به آشور باستانی هم می گفتیم "آسوره" و غیره. امّا چنین نمی کنیم زیرا این نامهای غیرایرانی با این نوع نگارش در زبانهای باستانی غیر ایرانی پیشینه ای نداشته و بکار نمی رفته و به فارسی امروز ما نرسیده اند.
*عبدالمجید ارفعی حرف های غیرعلمی دیگری نیز بر زبان رانده، بعضی سخنان او عجیب و غریب و حتی خنده دار هستند.*
باز هم دربارۀ "عیلام"
وقتی عیلام شناس و کارشناس خط میخی ما کسی مانند عبدالمجید ارفعی باشد، تکلیف بقیه روشن است. ایشان اصرار دارند که واژۀ باستانی "عیلام" با "الف" نوشته شود. استدلال مغلوط و نادقیق وی نشان می دهد که این کارشناس تا چه اندازه علم ناقصی دارد و در قعر تحریفات عرب ستیزی و سامی ستیزی سیر می کند.
پیش از این نوشتم که چرا نگارش نام "عیلام" با "عین" را درست می بینم و چرا نوشتن آن را با "الف"، تلاشی برای تاریخ زدائی از این واژۀ باستانی می دانم.
خوانش و آوا-نگاری ارفعی از متن استوانۀ گلی کورش هم، جدا از تفسیرهای غیرعلمی و ضدتاریخی اش، اشتباهات مهمی دارد. پتر شاودیش (آشورشناس آلمانی) کسی است که آخرین و دقیق ترین آوا-نگاری را از این متن عرضه کرده است. او در پانویسی در کتابش اشاره ای یک خطی به کار ارفعی هم می کند. شاودیش می گوید که متأسفانه خوانش ارفعی درخور تکیه نیست. (نقل به مضمون)
همچنین بنگرید به این یادداشت از هایده ترابی (نیاز به فیلترشکن!)
معرفی کتاب «ایران و هندوستان در عصر جهانی شدن استعماری: آریاییها، زرتشتیها و همدستان»
نویسنده: ناصرالدین علیزاده، دانشیار روابط بینالملل
انتشارات: غازی کیتابائوی ـ آنکارا
تاریخ نشر: ۲۰۲۱
کلیک کنید (پست تلگرامی)
مشخصات و اسم کتاب به زبان اصلی (تورکی):
Alizadeh, Naseraddin. Sömürgeci Küreselleşme Çağında Iran ve Hindistan: Aryanlar, Zerdüştiler ve Işbirlikçiler (Ankara: Gazi kitabevi, 2021).
منبع: کانال تلگرامی: https://t.me/ilter