ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
«...نویسنده ای که از قدردانی و حق شناسی «ملت یهود» با مباهات صحبت می کند و می گوید: «حقاً...ملت یهود ملتی است قدردان و قدر خدمات ملتهای دیگر را خوب می داند و سعی کرده و می کند که بجا و به مورد پاداش نیکی رابه نیکی دهد...»، چرا مثالی غیر از اینکه «کوروش» پس از فتح بابل یهودیان را از اسارت نجات داد -که به هرحال نقطه ای در «کتاب روح بشر» و تاریخ آن است- ذکر نمیکند که ظاهراً، «کار نیکو کردن از پر کردن است»؟ تنها تکرار مکرر آنچه یک بار در روزگار اتفاق افتاد و دور آن حاشیه رفتن و یا شیره آنرا در جهت ارائه «دلباختگی» به ایران و ایرانی مکیدن، خود، گویای این است که نویسنده سرگردانِ اثبات ادعای مندرآوردی خویش است.
وقتی که مسلمانان، و مخصوصاً عربها در طلیعه آنان، «بیت المقدس» و«دیوار نُدبه» یهودیان را یک بار در سال 640م از دست «رومیان»، دشمنان خونی آنان، و بار دیگر در سال 1178م از دست «صلیبیان» اروپائی اشغالگر و دشمن آزاد کردند، و در هر دوبار، یهودیان نیز، توانستند در سایه حمایت دین اسلام ومسلمانان در آنجا سکونت و عبادت کنند، این نویسنده چه می تواند در زمینه «قدردانی» ملت یهود و «به موقع و بجا پاداش نیکی به نیکی دادن» آن بگوید؟
و، باز، آنجا که در پی سقوط اخرین حکومت عربی مسلمان در «اسپانیا» (درسال1492م) -که یهودیان قرنها تحت حمایت عربهای مسلمان می زیستند- «کاتولیکهای اسپانیا» در چهارچوب Inquisition به شکنجه و طرد یهودیان (و مسلمانان) پرداختند و عاقبت، مسلمانان عرب شمال آفریقا آنها را با آغوش باز پذیرفتند و درچهارچوب احکام قرآن و ارزشهای مشترک فرهنگی اسکان دادند و حمایت نمودند، به قسمی که امروز یهودیان مغرب (مراکش) از گروهای مرفه و با نفوذ کشور به شمار می روند، پاسخ نویسنده به تاریخ چه خواهد بود؟
وبالاخره، وقتی که شکنجه یهودیان «اصیل» و «بدیل» در اروپای مسیحی -به هردلیلی که بود از دهه های نخستین قرن پیشین میلادی شروع شد و در آستانه جنگ جهانی دوم و ضمن آن به اوج خود رسید و آحاد و افراد یهودی و نمایندگان «آژانسها»ی آنان به کشورهای مسلمان خاورمیانه مهاجرت کردند و از جمله سَر از «فلسطین» هم در آوردند و فلسطینیهای مسلمان و مسیحی آنها را همچون برادران دینی با سعه صدر و آغوش گرم پذیرفتند و با آنان همدردی کردند، به جز کلّاشی و اشغال تدریجی وجب به وجب خاک فلسطین و استعمار آن و طرد میزبان و صاحبخانه از موطن چندین هزار ساله او که، طبعاً، برخلاف منطق انسانی و موازین اخلاقی و دینی و عرف و عرف و قانون بین المللی است، چه پاداشی از آنها دیده اند؟!
اگر حق شناسی این باشد که دیدیم، باید درصدد یافتن تفسیر و تعبیر دیگر برای «نمک خوردن و نمکدان شکستن» باشیم که ان «معانی» در این «الفاظ» معدوم است.
دکتر علی الطائی، عرب خائن نیست، مدعی مفتری است، ص49-50
گرچه کوروش به سبب مصالح سیاسی، اسرای یهودی بابل را آزاد کرد اما، در تاریخ ایران باستان رفتارهای متفاوتی از سوی برخی شاهان با یهودیان صورت گرفته، که آریاگرایان ایرانی و دوستان یهودی شان علاقه ای به بازگویی آن ندارند و نتیجه خاصی از این رفتارها -برخلاف رفتار کوروش با یهود- استنباط نمی کنند...این عدم برداشتِ خاص از برخورد برخی شاهان با یهودیان، برخلاف استنباط از رفتار کوروش با یهودِ بابل است که جریان صهیونیستی و آریاگرای پارسی، بسیار علاقه دارد رابطه ایران و یهود را رابطه ای تاریخی و دوستانه قلمداد کنند، و بر پایه همین دوستی تاریخی ممتدِ موهوم، سعی بر تعمیم این رابطه(دوستانه ی کوروشی-یهودی) به دوره معاصر را دارند که نتیجه اش دوستی ایران-اسرائیل است چنانکه رگه هایی از آن را در دوره پهلوی دیده شد که پایه اش همان کوروشِ توراتی است...!
«...هر چه «کوروش هخامنشی»، آن مردم دوست «ذاتی»[تعبیر یکی از نویسندگان یهودی]، در زمینه آزادی یهودیان اسیر «بابل» و تعمیر معبد آنها در «بیت المقدس» رشته بود، «گودرز اشکانی» به آسانی از نو پنبه کرد. بدین معنی، پس از اینکه حاکم رومی سَرِ «یحیی بن زکریا»، آن پیامبر اصلاح طلب، را از تن جدا کرد، گودرز نه تنها شهر بیت المقدس را ویران ساخت، بلکه در قتل یا اسیرگیری آنان کار را به حد «اسراف» رساند. علاوه بر این، «فیروز، فرزند یزدگرد دوم» پادشاه ساسانی نیز دستور داده بود که نصف یهودیان اصفهان را قتل عام کنند و امر مطاع او، طبعاً، هم به مورد اجرا گذاشته شد...»1
چنین افرادی فراموش کرده اند رژیمی که اکنون یهود را از لحاظ سیاسی نمایندگی می کند یکی از دشمنان اصلی ایران و ایرانی است!:
«...توطئه صهیونیستهای جهان، به سرپرستی اسرائیل و بعضی از آن دلباختگان و نویسندگان مفتری، تنها علیه رژیم حاکم در ایران نیست، بلکه علیه خود جامعه ایرانی است زیرا که ایرانی مقتدر و مستقل و با ثبات -خواه «اسلامی» باشد یا «سوسیالیستی» یا «ملی دموکراتیک» واقعی و یا ائتلافی از همه آنها- که اضدادی نیستند که جمع نشوند- خار چشم اسرائیل طمع بین و فتنه انگیز است... .»2
1و2دکتر علی الطائی، عرب خائن نیست، مدعی مفتری است، ص48
«...کوروش زمانی که چند هزار یهودی اسیر «بابل» را از آنجا آزاد کرد، دها هزار و بلکه صدها هزار «بابلی» را از دَم تیغ بی دریغ خود گذراند تا سرانجام توانست «بابل» را فتح کند و کشورگشا گردد و، در این رهگذر، یهودیان اسیر را هم آزاد نماید.
«آزاد کردن یهودیان از اسارت بابل» که در جریان «فتح بابل» اتفاق افتاد، امری ابتدائی و عادی بود. همه می دانند که کوروش به قصد آزاد کردن یهودیان اسیر در بابل به آنجا لشکرکشی نکرد و هرگز هم با این نیّت آنجا را نگشود. لذا، این «حدث» که به صورت «عرضی رخ داد نه «غرضی»»، سزاوار این همه بوق و کرنا راه انداختن و گوش جهانیان کر کردن نیست. این اقدام اساساً بر مبنای «کشورداری» او بود و نه بالضروره مردم داری او، بدین معنی که به جای اینکه این اسیران را در «زندان قصر» بابلیان رها کند و نان مفت و مجانی به آنان بدهد، همان به که آنها را به دیار خود، بیت المقدس، برگرداند تا، به نوبه خود، از متصرفات جدید کوروش در آن منطقه پاسداری کنند. مجامله و مداهنه در این زمینه، که پس از سقوط رژیم شاه ایران و برقراری رژیم جمهوری اسلامی، غالباً با آب و تاب و التهاب فراوان یاد و تکرار شده است تا از خلال آن، طبق سنت دیرینه، آبها را گل آلود کنند و مارماهی بگیرند، ما را به یاد داستان معروف و مشابهی می اندازد که حدود 140 سال پیش در آمریکا اتفاق افتاد. وقتی که در اوائل دهه 1860 «ابراهام لینکلن»، رئیس جمهور وقت آمریکا، در راه آزادی بردگان سیاه پوست و سرانجام الغاء بردگی با ایالات برده دار جنوب درگیر جنگ داخلی یا «جنگ انفصال» شد، بسیاری از مورخان و نویسندگان این اقدام او را «نیت خیر» محض و خدمت به سیاهپوستان «در راه خدا» تلقی کردند، در حالی که سبب اصلی آن جنگ چندساله و اصرار «لینکلن» در الغاء بردگی -که البته هرگز حُسن نیت او را نفی نمی کند- استفاده ایالتهای شمالی و شمال شرقی -که خود او به آنها تعلق داشت- از نیروی کار همان بردگان آزاد شده است که به جای «مزرعه» در «کارخانه» البته با شرایط قدری بهتر، به بردگی خود عملاً، اگر نه رسماً، ادامه دهند. به همین دلیل هم، هر چه سیاهان مزبور در زمان ما بیشتر بر این امر وقوف یابند، کمتر به «ذاتی» بودن «سیاه دوستی» او توجه می کنند که :
هر که نقش خویشتن بیند در آب برزگر «باران» و گازر «آفتاب»
دکتر علی الطائی، عرب خائن نیست، مدعی مفتری است،ص34-35
«همان گونه که که «تکنولوژی» ژاپنیها از بیخ و بن «غربی» است، «پایه های مدنیت اسلام» از ریشه «عربی» است و اگر خود عربها شالوده آن را نمی ریختند و با ضرب شمشیر و اتخاذ تدبیر بین اقوام دیگر منتشر نمی کردند، هرگز هیچ گروه یا قوم نومسلمانی نمی توانست به تکمیل فرهنگ و توسعه مدنیت اسلامی چنانکه باید ایفای نقش کند، چون تا خشت اول به درستی و محکمی زده نشود، دیواری برپا نخواهد شد.»
دکتر علی الطائی، عرب خائن نیست، مدعی مفتری است، ص97
اخیر کتاب پژوهشی جدید آقای عبدالنبی قیّم با عنوان "پادشاهی میسان و اهواز یا احواز" منتشر شد. چندی بعد در فضای مجازی با خبر شدیم که از توزیع آن جلوگیری شده است. به همین دلیل ایشان درکانال تلگرامی شان توضیحاتی ارائه نمودند. (فایل متنی توضیحات)
ظاهرا دلیل منع توزیع کتاب، بحث درباره نام اهواز است. زیرا در فصلی از کتاب بحث شده که "اهواز" درست است یا "احواز". همین دلیل ساده -که در فضای مجازی و مقالات و احتمالا کتب گذشته بارها محل مناقشه بوده، و در صحت و سقم هر دو نام بحث علمی و جدلی صورت گرفته- سبب شده تا مسئولین استانی وزارت ارشاد که مجوز چاپ کتاب را داده اند، تصمیم قبلی شان را نقض، و از توزیع کتاب جلوگیری نمایند.
چرایی این موضوع مشخص است: «جنجال سازی جریان فاشیستی-پانیستی» استان خوزستان که هیچ گونه بحث علمی را برنمی تابد مگر اینکه مطابق باورهای ناب آریامهرانه شان باشد...!
حال پرسش این جاست که چرا مسئولین وزارت ارشاد جمهوری اسلامی ایران، تحث تاثیر یا مرعوب جریانی شده اند که مرام شان در تضاد با ایدئولوژی نظام جمهوری اسلامی است و حتی امام خمینی(ره)در وصیت نامه شان درباره اینها هشدار داده اند؟ قابل ذکر است که جریان مذکور در عرصه تاریخ نگاری امتداد تاریخ نویسی درباری-دولتی رژیم پهلوی است و هیچ ابایی ندارد از اینکه خود را تابع و مدافع "رضاشاه کبیر" بداند. فلذا هر گونه دیدگاه و رویدادی در عرصه تاریخ نگاری و پژوهشی، اگر برخلاف پروژه تاریخ نگاری رژیم پهلوی باشد، مورد هجمه این گروه تمامیت خواهِ مستبد در عرصه فکر و عمل قرار می گیرد، و برعلیه اش هیاهو می کنند، و اتهامات همیشگی شان همچون تجزیه طلبی، ضدیت با تمامیت ارضی و ...را به سوی اش سرازیر می کنند...!
تحقیق و پژوهش عرصه رأی است و استدلال. گرچه می تواند اشتباه هم باشد. اما درمصاف با اشتباه، این قلم و بحث مستدل است که باید وارد شود نه قلع و قمع و جلوگیری از انتشار اثری که حاصل ماه ها یا سال ها زحمت نویسنده است.
در عرصه تاریخ نگاری و تحقیق، میزان درستی یا نادرستی گزاره ای، منابع تاریخی می باشد و استنباط عقلیِ دور از هرگونه تعصب از آنها. نه پیش فرض های ایدئولوژیکی-قومی و مصلحت های سیاسی-اجتماعی زمانه. مگر این نه دستور دین است که "حق را بگو حتی اگر علیه ات باشد" و به نقل از امام صادق که فرموده:"ما فرزند دلیل هستیم، هرجا دلیل برود دنبال آن می رویم" و باز به نقل از امام خمینی: المتبع هو البرهان(آنچه تبعیت میشود برهان است)1. مگر تئوریسین نظام نگفته است که کمونیست هم مجاز به ابراز نظر چه رسد به نویسنده ی آزاده ای که بارها آثارش مجوز نشر گرفته؟! پس چه باک از تحقیق و تضاد آرا در عرصه پژوهش؟ اینکه نام اهواز صحیح است یا احواز چه خطری دارد برای عقول بالغ؟! یا چه تهدیدی است برای مملکت که سزاوار این برخورد نامنصفانه و توهین آمیز شده؟ استقلال نظر مسئولین کجا رفته؟ آیا این درشأن مسئولی در جایگاه تصمیم گیری علمی و فرهنگی است که تحت تاثیر جوسازی های جاهلانه فضای مجازی قرار بگیرد؛ به جای اینکه تصمیم اش آگاهانه، مبتنی بر حجیت حقیقت و تضارب آراء و باز کردن فضا برای بحث علمی باشد...؟
1-[ کتاب البیع ، السید روح الله الخمینی،ج1، ص41]