زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

ایرانشهرگرایی سیدجواد طباطبایی و منتقدانش (فیرحی،قیّم، اباذری)

تئوری ایرانشهرگرایی سیدجواد طباطبایی که بازتولیدی نو از ناسیونالیسم و قومیت گرایی است، انتقاداتی برانگیخته است. در این مطلب نظرات چند تن از منتقدین را مرور می کنیم.
بعنوان اولین بخش نقدهای مرحوم دکتر داوود فیرحی را می خوانیم که خلاصه ای است از نظرات ایشان در این دو مطلب + /+
[...فیرحی، شریعت را برنده منازعه سلطنت و شریعت(فقه) در ایران معاصر(مشروطه به بعد) دانست: «سلطنت ایرانشهری قبل از قاجار مرده است.» او از ناصرالدین‌شاه قاجار مثال زد  که می‌گفته من فراش‌باشی شریعتم، یعنی مشروعیتش را در شریعت جست‌وجو می‌کرد، نه در خود نهاد سلطنت: «خیلی وقت است که سلطنت در ایران مرده است، نه‌تنها نهادش مرده است بلکه مدت‌هاست فکرش هم رفته است.» 
 پس از دوره قاجار، اگرچه کسانی همچون محمدعلی فروغی با تمسک به باستان‌گرایی تلاش‌هایی برای احیای سلطنت ترتیب دادند اما این «ایدئولوژی باستان‌گرایانه پهلوی یک ایدئولوژی مدرن بود که با اندیشه ایرانشهری متفاوت است». در هر صورت، فیرحی «مرگ سلطنت، نهاد آن و فکرش در ایران» را اعلام و بدین گونه محوریت فقه سیاسی در آثارش را توجیه کرد.
فیرحی با عنایت به نوع برخورد منتقدان با او، آنان را به این نکته رهنمون ساخت که نظریه ایرانشهری علاوه بر امکان‌های فراوانی که دارد؛ «استعداد آن را نیز دارد که بر مرکب ایدئولوژی سوار شود، سر از ناسیونالیسم باستانی، احیاگرا و رادیکال درآورد و تقابل‌های جدیدی، بویژه بین دیانت و ملیت بزاید. از دید او، احیاگری ایرانشهری همسنگ احیای خلافت، مخاطره‌انگیز بوده و بیشتر «گسل‌ساز» است تا مرهمی بر «بحران ایرانِ».
فیرحی در پاسخ به پرسشی درباره نسبت اندیشه سیاسی خواجه نظام الملک طوسی و اندیشه سیاسی ایرانشهری گفت:«احساس می‌کنم که برداشت استادمان آقای دکتر طباطبایی به خطا نزدیک‌تر است تا برداشت من…خواجه را نمی‌توان از فقه تسنن جدا کرد….این خواجه‌ای که در ایرانشهری درست کرده‌ایم، تخیل ایرانی است و اصلا چنین خواجه‌ای وجود ندارد و ما داریم او را خلق می‌کنیم!»
سخنان فیرحی بر مدافعان اندیشه ایرانشهری و همدلان با نهاد سلطنت در ایران خوش نیامد، طوری که او با فاصله کمی مجبور به نوشتن یادداشتی در دفاع از خود شد.  نوشت منتقدانش میان ایران و ایرانشهر خلط می‌کنند: «همین جا که ایستاده ایم، ایران است نه ایرانشهر. ایران، سرزمین اینجا و اکنون ماست؛ سرزمین مرکب از قومیت ها، نژادها، گویش‌ها، زبان ها، مذاهب و ادیان؛ با همه تاریخ و فرهنگ ؛ سرگذشت تلخ و شیرین آن. ایرانشهر، اما، یک ‏روایت است؛ روایتی در کنار دیگر روایت ها، از ایران اینجا و اکنون ما. روایتی که امکان های فراوان دارد؛ می تواند همراه دیگر روایت ها در تجدد ایران مشارکت نماید؛ اگر از مدار تأملات فلسفی خارج نشود و بر زورق احساس ننشیند.»
فیرحی توضیح می‌دهد که حول و حوش دوره مشروطه و بعدتر، دو نوع ناسیونالیسم در ایران، و بسیاری کشورهای جهان ظهور یافت؛ یکی «ناسیونالیسم تبارگرا و قومی» و دیگری «ناسیونالیسم مبتنی‌‌‌‌بر قرارداد».   ناسیونالیسم یا ملی‌گرایی تبارگرا چهار ویژگی داشت: اولا جوهرگرایی، یعنی دنبال خلوص قومی بودن (حالا این قوم ایرانی‌، فرانسوی و یاآلمانی باشد فرقی نمی‌کند.) دوم رمانتیسیسم، یعنی تعلق به یک سری احساسات مهم و تاثیرگذار. ثالثا باستانگرایی، یعنی به سنن، بناهای تاریخی، میراث یا به نهادهایی قدیم مثل نهاد سلطنت تکیه کردن. و رابعا نژادپرستی، یعنی تاکید بر یک نوع برجسته‌‌‌‌سازی نژاد خود و نفی دیگری.
 ناسیونالیسم مدنی یا قراردادی در نقطه مقابل مبتنی‌‌‌‌بر قانون اساسی است. گروهی دو‌رهم جمع می‌‌‌‌شوند و بعد علقه و منافع پیدا می کنند. مثل بازی‌‌‌‌های فوتبال که وقتی اعضای یک تیمی چند سال با هم هستند، یک نوع انسجامی پیدا می‌‌‌‌کنند. یک تصمیم‌گیری عقلایی و یک نوع دموکراسی هم در ناسیونالیسم مدنی وجود دارد. فیرحی می‌نویسد متاسفانه در جامعه ایران با اینکه نظریه ملی‌گرایی در ابتدا به اقتفای قانون‌اساسی مشروطه شکل گرفت و پتانسیل بدل شدن به ناسیونالیسم مدنی را داشت، به سمت تبارگرایی حرکت کرد و خشونت‌‌‌‌های خاص خودش را هم ظاهر کرد. فیرحی می نویسد گفتمان رایج ناسیونالیسم‌‌‌‌ در ایران تبارگراست، حتی در مورد ملی‌مذهبی‌ها: «جالب این است مذهبی‌‌‌‌ها هم زمانی که به ناسیونالیسم فکر کردند، این را به صورت پیش‌‌‌‌فرض درنظر گرفتند که ناسیونالیسم مساوی با تبارگرایی است. یعنی به امکان بدیل آن یعنی ناسیونالیسم دموکراتیک فکر نکرده‌اند. در این تبارگرایی ایرانی یک باستان‌گرایی، پان اسلامیسم، رمانتیسیسم و احیاگری (یعنی زنده‌کردن سنن باستان در امروز) حضور دارد.» («تشیع و مسئله ایران»)
فیرحی می‌گفت ناسیونالیسم تبارگرا هم در سیاست خارجی و هم در سیاست داخلی خصم‌های خود را ایجاد می‌کند و تبارگرایی‌های بدیل را تقویت می‌کند. به بیان دقیق‌تر پان ایرانیسم در ایران، پان عربیسم و پان ترکیسم و پان کردیسم را در منطقه تقویت می کند. فیرحی که خودش از مناطق ترک نشین آذربایجان ایران، و از شهر زنجان بود، می گفت: «در سیاست داخلی وقتی شما پان ایرانیسم را طرح می‌کنید نمی‌توانید از جنبش الاهوازیه پرهیز کنید و نمی‌توانید در مناطقی که من شاهد آنم مثل زنجان و بخش‌های دیگر، از پان ترکیسم فرار کنید… ناسیونالیسم باستان‌گرای ایرانی، ضد دولت مدرن ملی دموکراتیک است و به دلایلی نمی‌تواند به این سمت حرکت کند.»]

این سخن مشابه سخن دکتر علی الطائی در کتاب "بحران هویت قومی در ایران" است که ناسیونالیسم و در مفهوم جدیدش یعنی ایرانشهرگرایی اگر تقویت شود، خودش را به صورت واکنش دیگر اقوام و تیره های ساکنین جغرافیای کنونی ایران نشان می دهد و بازتولید می کند:
«با توجه به تنوع فکری و تعدد نژادی، قوی، فرهنگی، زبانی، گویشی، اقلیمی، مذهبی و ایدئولوژیکی در ایران و جامعه دیرینه آن ضرورت خاصی وجود دارد که جامعه ایرانی به عنوان یک کلیت واحد بیش و کم به یک مبدأ یا اصل یا شعار همه گیر و عامه پسند تعلق یابد و متصف شود تا در پرتو آن تضادها و اختلافهای موجود گروهی تحت الشعاع قرار گیرد. و موجب تفرقه میهنی و جامعه ای نگردد. بی تردید، این مبدأ مورد نظر نمی تواند «ناسیونالیسم» فارس یا آریایی باشد، زیرا نه تنها همه مردم ایران «فارس» و «آریایی» نیستند، بلکه هم از یک طرف خود فارسها و آریاییها تابع صیغه یگانه ای از ناسیونالیسم نیستند و هم اینکه به علل معتقدات دینی و سیاسی ممکن است ضد ناسیونالیسم باشند و هم اینکه اگر ناسیونالیسم برای آنان خوب است و رواست،برای ترک و کرد و عرب و بلوچ زشت و ناروا نیست... .»
... هرکسی را چون خیالی می برد سوی رهی*** یا همه گمراه یا خود هیچکس گمراه نیست! +
طباطبایی در تشریح ایرانشهر، به خواجه نظام الملک نیزاستناد می کند:"خواجه نظام الملک طوسی، اولین شخصی است که در باب اندیشه ایرانشهری، وارد شده است و با تفکیک نظام نامه شریعت از نظام نامه سیاست، طریق ایجاد دولت، بر اساس نظام نامه های سیاسی را تدوین کرده است".
دکتر عبدالنبی قیّم در پاسخی به این گفته نوشته است که:«این سخن هم صحت ندارد و خلاف واقع است. اولاً در سرتاسر سیاست نامه واژه" ایرانشهر" یافت نمی شود..بر خلاف سخن آقای طباطبایی در فصول پنجاه گانه کتاب خواجه نظام الملک یک بار واژه "ایران" نیامده است. آقای طباطبایی بر چه اساسی می گوید خواجه نظام الملک از اسلام سخن نگفته و از ایران سخن گفته است؟ 
ای کاش آقای طباطبایی که این همه نام خواجه نظام الملک را می آورد، به روش و منش خواجه اقتدا می کرد و همانند خواجه نظام الملک، از تعصب  به دور می بود. خواجه نظام الملک به  شأن و منزلت انسانی بیش از نژاد اهمیت می داد، از این رو نه تنها دوستدار حضرت محمد(ص) بود ، بلکه ضد شعوبیه و دوستدار عرب نیز بود(علی رضا ذکاوتی قراگوزلو،" داوری درباره شعوبیه"ٌ،ص 91)
آقای طباطبایی در ادمه سخنان خود می نویسد: "خواجه نظام الملک با تفکیک نظام نامه شریعت از سیاست، طریق ایجاد دولت ، بر اساس نظام نامه های سیاسی را تدوین کرده است". این سخن هم درست نیست، چون خواجه همان طوری که در مقدمه نوشته قصد و هدفش تفکیک شریعت از سیاست نبوده، بلکه هدفش ضبط و ثبت آیین کشورداری بوده است. علاوه بر این خواجه در خاتمه تصریح می کند که نوشتن این کتاب برای این است که "...تا پس از این کارهای دینی و دنیاوی بر آیین خویش ...رود." مقصود و مراد خواجه نظام الملک کاملا ضد گفته آقای طباطبایی است.» 
ادامه مقاله دکتر قیّم در این مطلب

منتقد دیگر دکتر یوسف اباذری است. ایشان در نشستی انتقاداتی به ایرانشهرگرایی داشت. خلاصه ای از آن نشست: «اباذری ایرانشهری و باستان‌گرایی رایج را تفکراتی اقتدارگرا و تداوم جریان ایران‌پرستی بعد از مشروطیت دانست که نمود سیاسی آن احزاب سومکا و پان‌ایرانیست بوده و تجلی آن در دوران شاه سابق تابلوی مشهور شاه - خدا - میهنی بود که سرکار استوارها بالای سر خود آویزان می‌کردند.
به گفته اباذری این تفکر روایتی مخدوش و ناصحیح از تاریخ ایران به دست می‌دهد که با بسیاری واقعیات تاریخی ناخواناست و در بسیاری موارد از جمله «منشور حقوق بشر کوروش» مبتنی بر فرافکندن مفاهیم و تصورات مدرنی مثل فردگرایی و حقوق بشر به دوران باستان است که در آن چنین مفاهیمی معنایی نداشته اند.
ایشان همچنین به تعاملات فرهنگی میان ایران و سایر کشورها و نیروهای قومی و منطقه‌ای در طول تاریخ اشاره کرد که روایات باستان‌گرایانه نسبت به آن‌ها بی‌اعتناست.
اباذری سویه دیگر حسرت و تفاخر نسبت به «عظمت» و «شکوه» ایران در دوران هخامنشی و ساسانی را آرزوی تشکیل دولتی «مقتدر» خواند و تاکید کرد که به‌ جای چنین آرزویی باید در پی همه‌گیر شدن خواست تشکیل دولتی خردمند بود که تمامی اقلیت‌ها را به رسمیت بشناسد و به تکثر قومی و زبانی پایبند باشد.
او با اشاره به تلاش‌های اسکاتلند برای استقلال از بریتانیا، بازار آزاد را زمینه‌‌ساز امکان عینی جدایی اقوام و گروه‌های ناراضی یا محروم و تجزیه کشورها دانست و با توجه به درهم‌آمیختگی اقوام گوناگون در جغرافیای ایران و شدت یافتن احساسات قوم‌گرایانه، نسبت به بروز خشونت و درگیری قومی هشدار داد.
به گفته اباذری، برای پایان دادن به چرخه خشونت و جلوگیری از شکل‌گیری تقابل‌های خونین در آینده، یگانه راه دوستی و به رسمیت شناختن حقوق متقابل و هم‌یاری و تعامل و تبادل فرهنگی نه فقط در میان اقوام مختلف ساکن ایران، که میان تمامی ملل و اقوام و گروه‌های زبانی و دینی و مذهبی خاورمیانه نگون‌بخت است که چهل سال است در آتش جنگ و خشونت می‌سوزد.
اباذری با برجسته کردن مشکلات زیست‌محیطی خاورمیانه، بر ضرورت تعامل برای حل این مشکلات و فراهم کردن امکان تداوم حیات در این منطقه که یکی از مهم‌ترین مهدهای تمدن بشری است تاکید کرد و افزود: شوونیسم و بازار آزاد مهم‌ترین موانع این راه‌حل عقلانی هستند... .»منبع

همچنین بنگرید به این مطلب:

جهاد ابتدایی و حق تعیین سرنوشت خود در سرزمین های فتح شده صدر اسلام

«...چه بسا مسلمانان فاتح پس از تصرف سرزمینهای غیر مسلمان، آنان را مجبور به پذیرش اسلام نمیکردند و به آنان اجازه می دادند همچنان بر دین خود باقی بوده و به آداب و مناسک دین خود پایبند باشند. آنان نیز به تدریج دعوت اسلام را پذیرفتند و اسلام در طول سالهای متمادی در میان ملتهای گوناگون گسترش یافت.

بر همین اساس میتوان «جهاد ابتدایی» را مطابق حق تعیین سرنوشت مردمان سرزمینهای فتح شده تبیین کرد. به عبارت دیگر، جهاد ابتدائی به معنای اجبار و اکراه مردم غیر مسلمان در سرزمینهای دیگر بر پذیرش اسلام نیست، بلکه به معنای رفع موانعی است که حکومتهای غیر مردمی برای مردم سرزمین خود قرار داده اند تا دعوت اسلام به گوش آنها نرسد. بر این اساس بدیهی خواهد بود که در دنیای امروز که ابزارهای فراوان برای ابلاغ پیام دین در همه سرزمینها فراهم است، جهاد ابتدائی موضوعیت ندارد.

پس می توان اجمالاً گزارش و تحلیلی مبتنی بر احترام مسلمانان به حق تعیین سرنوشت ملتهای غیر مسلمان در صدر اسلام ارائه داد، هر چند نمیتوان ادعا کرد که همه مسلمانان فاتح ـ اعم از خلفا، فرماندهان جنگی، فرمانداران مناطق اشغال شده و عموم مسلمانان فاتح- در معاشرت با مردم سرزمینهای اشغالی به همه قواعد و ضوابط انسانی و از جمله احترام به حق تعیین سرنوشت مردم پای بند بوده اند. داوری روشن در این باره نیازمند مطالعه دقیق و همه جانبه تاریخ است.

 کسانی که مدعی اند ایرانیان به زور و اجبارِ اعراب فاتح، مسلمان شدند، قبل ازاین که به عربها توهین کنند به ایرانیان توهین کرده اند. اینان درنیافته اند که عرصه اندیشه و خرد، عرصه زور و تحمیل نیست، بلکه عرصه تضارب آراء و غلبه فرهنگ و دین برتر بر فرهنگ و دین فروتر است، زیرا هیچ اندیشه ای را نمی توان به زور به مردم تحمیل کرد، مگر این که مردم، فاقد اندیشه و آیینی استوار باشند و در تضارب باورها و فرهنگ خود با فرهنگ و آیین قوم فاتح، فقر فرهنگی خود و برتری اندیشه قوم غالب را دریابند.

مغولان نیز به ایران حمله کردند و سالهای متمادی ایلخانان مغول برایران حکومت کردند، اما پس از مدتی کوتاه همه آنان به اسلام گرویدند و خردمندان مسلمان در بالاترین ارکان دربار آنان نفوذ نمودند. این بدان جهت بود که قوم فاتح، فاقد فرهنگ و آیینی متقن بود و لاجرم مغلوب  اندیشه و خرد ایرانیان مسلمان شد. سخن در این باره بسیار است و شواهد تاریخی نیز فراوان.»


مسعود امامی/اعتبار عقلی و شرعی رأی اکثریت، ص147-149

نگاهی به خطابه اخذ تمدن غربی تقی زاده

سیدحسن تقی زاده از سیاستمداران مشهور دوران مشروطه و پهلوی اول، علاوه بر اشتهار به فعالیت سیاسی-اجتماعی، در عرصه تاریخنگاری نیز مؤثر بوده و آثاری از خود به جای گذاشته که عمدتاً مُعرف تاریخنگاری دوران خویش یعنی تاریخنویسی ناسیونالیستی افراطی است. اما این شخص پس از سالها و در اواخر عمر، در دو گفتار ظاهرا از موضع قبلی خویش در تاریخنگاری عقب می نشیدند و حتی به آثار و تبعات اجتماعی-سیاسی چنین دیدگاهی به تاریخ اشاره می کند، و آن هم انتقاد از مرکزگرایی افراطی و محدود کردن اقوام به عدم استفاده از زبان بومی و قومی خویش است:
«تشدید عجیب و گاهی مسخره‌آمیز مرکزیت در هر شعبه و رشته از امور ولایت[آذربایجان] تأثیر داشته و از آنجمله سختگیری به زبان مادری مردم است که اگر آقایان طهرانی علمداران «وحدت ملی» به‌معنی باطل آن قدرت داشتند استعمال زبان مادری را در محاورهٔ مردم هم غدغن می‌کردند. در دورهٔ استبداد سابق یعنی هشت نه سال قبل[اواخر دورهٔ رضاشاه] که حالا به آن جای استبداد کلمهٔ فرنگی دیکتاتوری داده‌اند کم‌کم مأمورین طهرانی در آذربایجان دست به این کار هم زده بودند و شنیدم یکی از رؤسای معارف تلفظ به یک کلمهٔ ترکی را هم موجب مجازات و قطع مقداری از حقوق ترکی‌زبان به‌دست مستخدم صدیق و وطن‌دوست دولت قرار داده بود.
 این نوع مرکزیت نظیر همان ظلمی است که گفته‌اند ملک اگر هم با کفر پایدار ماند با چنان اعمال بقا نیابد. پس باید به‌جای زبان، قلب را تسخیر کرد که وحدت ملی و وطنی حقیقی بوجود بیاید. (مقالات/ج۱۸/ص۲۶۵,۲۶۳) »
خطابه «اخذ تمدن خارجی»-ظاهرا به «دومقاله» هم معروف است-، که نگرش جدید تقی زاده به مسئله مورد اشاره را آشکار می کند در مجله یغما به چاپ رسید.  دانلود خطابه اخد تمدن غربی
همچنین بنگرید به  این دو مقاله: چهره دوگانه تقی زاده به قلم حمدعلی بهمنی قاجار  حجت یحیی پور
نقد مقاله فوق به قلم عباس سلیمی نمین

(بخش هایی از این خطابه در این پست)
معرفی این خطابه از کانال عظیم حسن زاده:
«خطابه "اخذ تمدن خارجی" از سید حسن تقی زاده سیاستمدار و ادیب مشهور ایران معاصر یکی از جالبترین خطابه های سیاسی و فرهنگی معاصر است. تقی زاده در این سخنرانی که مربوط به اواخر عمر اوست(سال 1339ش در زمان ریاست به مجلس سنا) از گذشته فکری خود و اینکه در زمان جوانی اش فرنگی مآب افراطی بوده است، اعلام پشیمانی میکند. مرحوم استاد فردی به واسطه استاد شهریار از تقی زاده نقل کرده اند که همین اعلام نظر او باعث شد تا پس از عمری خدمت به دستگاه فکری و سیاسی زمان، همه مجلس همهمه وار علیه او بشورند طومارها نوشته و به شاه ببرند و چنین شد که در نهایت مانند قطره اشکی از چشم روزگار افتاده و دوران انزوای خود را در یکی از حومه های تهران سپری کند.
 این سخنرانی علاوه بر مباحث مربوط به نسبت بین ایران و تمدن غربی از جهت نقد بر مفهوم ایرانیت در آن زمان دارای اهمیت است. تقی زاده، در این خطابه صراحتا از باستان گرایی انتقاد میکند، از "ملت بازی افراطی" در ایران و "طعن به ترک و عرب" اعلام انزجار کرده و آن را "علامت مزاج غیر سالم" و "مضر و خطرناک و بیهوده" میداند و اعلام میکند این طعنهای خصومت آمیز با ترکان که از شمال شرقی سیبری تا بالکان پراکنده اند و نزدیک به ثلث جمعیت ایران را شامل میشوند، از جهات داخلی و خارجی مضر به حال ایران است. تقی زاده قوام "وحدت ملی" در ایران را به شرط " عدالت و آزادی و رفاه" جمیع اقوام میسر میداند و در نهایت توصیه میکند برای نیل به این مقصود و نزدیکی هرچه بیشتر ملل مسلمان ترک و عرب و فارس به یکدیگر، سعی شود زبان ترکی و عربی حتی اردو در ایران بطور عمومی تعلیم داده شود.
 بازخوانی و تحلیل این خطابه میتواند ما را در شناخت مساله نسبت بین ایرانیت و ترکیت و خوانشهای بیمارگونه ملت بازان افراطی از این رابطه یاری کند.»

اکبر خرمدین قاتل، تربیت شده تاریخ نگاری عرب ستیز ملی گرای باستانگرا !

اکبر خرمدین پدر بابک خرمدین کارگردان سینما، که پسرش را کشت و پس از قطعه قطعه کردن در سطل زباله انداخت، در بازجویی گفت که اگر دستش می رسید همه عرب ها را سر به نیست می کرد! این روانی متوحّش در موضعی عجیب می گوید ائمه اطهار را می پرستم و دوستشان دارم، اما  در پاسخ به سوال قاضی که از او پرسید چگونه با عرب ها دشمنی و کینه داری در حالی که همه ائمه ما عرب اند، پاسخی نداشت. چنین مواضعی را خیلی از عرب ستیزان به ظاهر مسلمان هم می گیرند، البته بر آگاهان از  قضایا روشن است که بیشترشان دروغ می گویند و در پس دشمنی با عرب ها، چیز دیگری در جریان است! بنگرید به این پست

اینکه چنین شخصیت هایی در جامعه ایرانی پرورش می یابند د، فامیل شان را هم  از سر اخلاص به خرمدین عوض می کنند و موقع استنطاق هم این علاقه را صادقانه بروز می دهند، نباید چیز عجیبی باشد. اینان حاصل بیش از صد سال تاریخنگاری عرب ستیزِ باستانگرای ناسیونالیستی ای هستند که خروجی اش تربیت "فاشیست" است!  اکبر خرمدین به صراحت گفت که یک کتابخوان حرفه ای است و چنین کتابخوانی وقتی کتابهای تاریخ مورخان ما را ورق می زند نتیجه اش این است که  آرزوی قتل عام و نسل کشی میلیون ها عرب را دارد که در هزار و چهارصد سال پیش به سبب حوادثی، با ساسانیان درگیر شدند و البته این درگیری برای ایرانیان سبب خیر شد و با اسلام آشنا شدند. اما جریان باستانگرای ناسیونالیست و امثال اکبر خرمدین این خیر را در ذیل «مسئله شر» برای ایرانشهر اهورایی تعریف می کنند!  اکبر خرمدین صرف از نظر از اینکه یک بیمار روانی است، قربانی یک سیستم تاریخ نویسی است که قهرمان اش بابک خرمدین است. همین بابک هم خود قربانی اغراض مورخان و سمپات های خلافت و دیگران شده، چنانکه  رسول رضوی در تحقیقی مفصل ثابت کرده که بابک نه قهرمانی که سودای احیای پادشاهی ساسانیان را داشته، بلکه شیعه ای هفت امامی بوده که دستاویز جعل و تحریف خلافت و بعدها مورخان باستانگرا و قومگرا شده(کتاب بابک و نقد تاریخنگاری).

جالب است که این جنایت در فضای مجازی بسیار صروصدا کرد اما این بخش از اعترافات که مرتبط است با قصه عرب ستیزی، تقریبا خاموش ماند و بسیاری ترجیح دادند از کنارش بگذرند، و به عبارتی سانسور شد تا نکوهش!

صحبت های اکبر خرمدین:

«وی  در پاسخ به این سوال که این همه شخصیت‌های تاریخی چرا به سمت بابک خرمدین رفتید؟ گفت: بخاطر اینکه ضد عرب بود. به دلیل اینکه عرب‌ها آن موقع در ایران بودند و ۲۷۰ سال بر ما حکومت کردند. نهضت از زمان ابومسلم شروع شد. نهضت ابومسلم پنج سال بود. نهضت بابک ۲۲ سال بود. بابک ۲۲ سال با اعراب جنگید و این سبب شد که توانستیم اعراب را از ایران پاک و مقدس بیرون کنیم.

وی در پاسخ به این سوال که چرا با عرب‌ها مشکل دارید؟ گفت: من با عرب‌ها مشکل دارم. دوستشان ندارم. قدرت داشته باشم کل عرب‌ها را از بین می‌برم.

قاضی شهریاری به پدر بابک خرمدین گفت: خیلی از بزرگان دین ما عرب هستند.

پدر بابک خرمدین گفت: من ائمه اطهار را می‌پرستم، دوستشان دارم و پیرو مکتب علی و محمد هستم. به خاطر همین، حضرت علی می‌گوید بهترین سرمایه یک انسان فرزند نیک است منتها فرزندان من ۱۷ سال زمانی که دانشگاه رفتند بالاسرشان نبودم و خانمم با پنج کلاس نمی توانست آن طور که شایسته است جای من را پر کند.» متن کامل