زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

نقدی بر مقدمه مترجم کتاب اطلس تاریخ اسلام(1)

به نقل از کانال تاریخ شرق

**نقدی بر مخالفان استخدام ( تمدن عرب، علوم عرب و ... )

کتاب اطلس تاریخ اسلام اثری از نویسنده مصری حسین مؤنس در سال 1986 و حاصل زحمات بیست ساله اوست . 

چنان که عادت مترجمان ماست همیشه خواننده ایرانی را از داشتن فرصت تفکر مستقل محروم کرده، سعی می کنند تلقینات را در قالب پاورقی به خواننده یاد آور شوند و کتاب را به گونه ای در آورند که گویی نه ترجمه بل که ویراستاری کرده اند. در مورد آثار عربی این پدیده به شکلی ملحوظ خود را فراتر نشان می دهد . 

در این متن عکس العمل مترجم در برابر استخدام عبارت علوم عربی را ببینید ‌:

حسین مونس، ص 32چنین نبوده که گسترش اسلام از اواخر قرن هفتم میلادی تا آخر قرن دوازدهم متوقف شود. دولت های صفاری و طاهری و سامانی و غزنوی در جغرافیایی به وسعت شرق دجله تا ماوراء النهر و سیحون و کشمیر به تبلیغ اسلام پرداخته و آن جا را پر از علوم عربی و اسلامی کردند.»

پاورقی مترجمچنان چه منظور او از علوم عربی علوم اسلامی زاییده فکر ایرانیان مسلمان و هندیان و جنوب اسپانیا باشد صحیح است.»

ناصر پور پیرار :«فرهنگ کنونی جهان وام دار قرآن است. کتابی منطبق با دانایی و تجربه و فکر عرب که پیامبری عرب به زبان عرب ارائه داده است. هر چه این کتاب غیر آسمانی تر شود به همان اندازه به اهمیت زبان و دانش عرب افزوده می شود.

و اگر آسمانی بگیریم، آن گاه انتخاب زبان و قوم عرب به عنوان واسطه انتقال پیام خداوند، قدر و منزلت زبان و مردم عرب را در پیشگاه الهی آشکار می کند.

پس در هر دو حال، خرد آدمی به زبان و مردم عرب مدیون می شود و گسترش علوم اسلامی از زبان عرب مایه می گیرد که توان بیان قرآن را داشته است.

چنان که اشارات کم سابقه قرآن به اهمیت تفکر و تدقیق در اجزاء هستی، پایه و مایه دریافت های بعدی دانشمندان اسلامی در ریاضیات و نجوم و شیمی و پزشکی و دیگر اساس علوم شد.

اگر می پذیریم که ملل مسلمان غیر عرب، دعوت به آگاهی و تعقل را از قرآن گرفته اند، که لفظ و گنجینه ای به زبان عرب است..

و اگر می پذیریم که بیان یافته های علمی و عقلی جهان اسلام، در سایه وسعت زبان عرب میسر بوده نه فارسی و ترکی و قبطی..

پس چرا حاصل این دعوت را که گسترش علوم در ممالک اسلامی بوده نباید علوم عربی و اسلامی بخوانیم؟

و اگر سهمی را که ایرانیان در گستره فرهنگ اسلامی ادا کرده اند به زبان عرب و توصیه قرآن مدیون نیست پس چرا مؤلفین ایرانی، آثار خود را به زبان عرب نوشته اند و از ناتوانی فارسی نالیده اند؟

این نکته اسباب تفاخر نیست که برخی خردمندان جهان اسلام از ایران برخاسته اند .

هر چه صاحب نظران مسلمان ایرانی بیشتر باشند این سوال بیشتر جلوه می کند که :

پس چرا این همه استاد و دانشمند و نخبه و نابغه پیش از اسلام یافت نشده اند. و اگر به سراغ کتاب های جعلی و من در آوردی خودتان نروید، کدامیک از آن ها زاییده زبان پهلوی و اوستا است که مدعی اند هزار سال قبل از قرآن وجود داشته اند ؟

و اگر زبان عرب و قرآن بانی اندیشه های نوین در سراسر جهان اسلام است پس بدون هیچ مکثی همه آن ها علوم عربی اسلامی هستند.

و اگر زبان فارسی قبل از اسلام توان کتاب نویسی داشت نوشتن شاهنامه را به چهار قرن بعد از اسلام موکول نمی کرد.»

گوشه‌ای از اظهارات ملی‌گرایان

به نقل از کانال رد شبهات ملحدین

« به زعم ما، ملی‌گرایان و میهن‌پرستان و نواندیشان برای ملت و کشور و حتی زبان خود احترامی خاص قائل هستند، اما اگر آثار و اظهارات آنان را بررسی کنیم می‌بینیم آنان به تَبع بیزاری‌شان از دین، از ملت و کشور خود نیز بیزار هستند و شدیدترین توهین‌ها را روانه‌ی آنان می‌سازند. 

مشفق کاظمی و دوستان نژادپرست و دین‌ستیزش در «نامه فرنگستان» درباره‌ی ایرانیان می‌گویند: «ملتی که از هفت‌میلیون جمعیت آن، پنج‌میلیون نفر از حیث فکر با بشر اولیه و بوزینه‌هایی که داروین برای اجداد ایشان قائل است، مساوی می‌باشند؛ لایق آزادی نیستند.» [۱]

محمدعلی فروغی، نظریه‌پرداز سکولار می‌گوید: «ملت ایران وجود ندارد و ایرانیان نمی‌خواهند که انسان باشند.» [۲]

علی‌اکبر داور دیگر ملی‌گرای ایرانی که شدیداً تحت تأثیر فاشیسم در ایتالیا و آلمان قرار داشت، در توصیف ایرانیان می‌گوید: «ایرانیان داوطلبانه انسان نخواهند شد. رهایی باید بر ایران تحمیل شود.» 

او در جایی دیگر، پا را فراتر می‌گذارد و در توهینی آشکار می‌گوید: «یکی باید پیدا شود که با شلاق به ایرانیان آموزش دهد و این نسل وراج را از میان بردارد.» [۳]

 و صد البته اظهارات این افراد در برابر توهین‌هایی که ملحد معروف، صادق هدایت، خطاب به ایرانیان روان می‌سازد، جرعه‌ای بیش نیست. همو در کتاب «مازیار» درباره‌ی ایرانیان می‌گوید: «این مردمی که می‌بینید یک گله گوسفند هستند که نه فکر دارند و نه جرأت تلاش.» 

و در نامه‌‌ی ۳۱ از مجموعه‌ی نامه‌هایش به حسن شهید نورانی، ملی‌گراها و میهن‌پرستان را دزد و قاچاقچی می‌داند و می‌گوید: «همه دزدها و قاچاقچی‌ها میهن‌پرست هستند. باید هم همین‌طور باشد. راستی که میهن مال آن‌هاست.»

و در نامه‌ی ۳۲، ملت ایران را ملتی کثیف و بدبو می‌خواند: «[حیف] از مستشرقینی که سال‌ها وقت خودشان را به مطالعه‌ی گذشته این ملت بوگندو صرف کرده‌اند.» 

در نامه‌ی شماره ۳۳، زبان فارسی را به تمسخر می‌گیرد و می‌نویسد: «زبان فارسی نه یک گرامر درست‌وحسابی دارد، نه یک فرهنگ لغت اقلاً مثل المنجد و نه کتاب کلاسیک. با رمل و اسطرلاب هم نمی‌شود آن را یاد گرفت. فقط عده‌ای بی‌خود و بی‌جهت اظهار فضل می‌کنند و سر تلفظ لغات تو سر هم می‌زنند.» 

و در نامه‌ی شماره ۴۱، هوش و ذکاوت ایرانی‌ها رو به تمسخر می‌گیرد و چنین می‌گوید: «می‌‌گویند ایرانی باهوش است. هیچ چیز مضحک‌تر از هوش ایرانی نیست. شاید هوشش سر خورده و توی *** رفته. ایرانی‌ها خودشان را کفرانسوی شرق می‌دانند و گمان می‌کنند خیلی باهوشند. اما ملتی به حماقت این‌ها کمتر دیده شده است.» 

 پی‌نوشت‌ها: 

[۱] هم شرقی، هم غربی، تاریخ روشنفکری مدرنیته در ایران، ص۱۳۲.

[۲] همان، ۱۳۸. 

[۳] همان، ص۱۴۹. 

[۴] صادق هدایت کلماتی بسیار زننده را به کار برده بود که به لحاظ اخلاقی از ذکر آن معذوریم و * را به جای آن قرار دادیم

تاریخ عربها در ایران (بخش دوم)

سلسله میسان

در جدیدترین تحقیق تاریخی که توسط دکتر عبدالنبی قیم در کتاب "پادشاهی میشان و اهواز یا احواز" صورت گرفته،(و به دلایل پیش گفته دچار لغو نشر استانی شد آن هم بعد از اجازه نشر از وزارت ارشاد، که این امر فقط در ایران اتفاق می افتد! "بخوانید") این اثر با این عبارت آغاز می شود:«تا پیش از آغاز قرن نوزدهم میلادی، پادشاهی میسان برای پژوهشگران و مورخان ناشناخته بود» این پادشاهی: «از اواخر قرن دوم پیش از میلاد تا اوایل قرن سوم بعد از میلاد، بیش از سیصد و پنجاه سال در جنوب غربی ایران و جنوب شرقی عراق، پادشاهی مستقل و توانمندی تشکیل داده بودند.»مقدمه

موسس این سلسله "هسباوسن" نام داشته: «اصل و نسب هسباوسن را تقریبا همه مورخان و پژوهشگران عرب می دانند. از جمله پلینی مورخ قرن اول میلادی و همچنین دیگور، بلینیوس و آلتهایم»ص54 «که با توجه به نحوه نگارش نام اش در زبان یونانی و با عنایت به این که همه ی مورخان این پادشاه را عرب می دانند و مردم میسان نیز در اصل عرب بوده اند، از این رو ممکن است، او از قبیله بنی یحصب بوده و نام او شاید حصباوی باشد.» که بعد از هجده نسل به حِمیَر بن سبأ –قحطانی تبار- می رسد «شاید هم نام او ترکیبی از دو کلمه هسبا" و یا "اسپا" و "سین" باشد، و ما می دانیم خدای "سن" نزد بابلی ها همان خدای ماه به شمار می آید.» ص54 

وجه تسمیه "میسان" به این علت است که«...در زبان بابلی "می" به معنی آب است که همان "ماء" عربی است و "سن" (sin)خدای ماه در باور اکدی ها و عرب باستان بوده، و آن را "سین" نیز تلفظ می کرده اند، کما این که درزبان آرامی آن را "سین" ادا می کنند. میسان یعنی "کی سین" به معنی آب ماه یا "ماء القمر" است. و از آن جایی که جزر  و مد آب دریاها در نتیجه حرکت شبانه روزی ماه است و پایتخت میسان و برخی از شهرهای آن بر ساحل دریا قرار داشتند و جزر و مد در آن ها نمود و حضور داشت، از این رو، نام این سرزمین را میسان گذاشته اند.»ص31-32

نویسنده در ادامه با زبان و فرهنگ آنها بیشتر آشنایمان می کند:

«زبان مردم میسان، عربی بود، اما در کنار زبان عربی، زبان آرامی نیز زبان مردم آن دیار بود.» ص141 و«با توجه به نوشته های مورخین عهد باستان، موقعیت جغرافیایی میسان در منتهی الیه شمال خلیج فارس، بخش های وسیعی از استان خوزستان و بخش هایی از جنوب و غرب عراق بوده است.» ص34

این بود شرح مختصری از سابقه حکومت میسانیان در خوزستان, که خوانندگان می توانند تفصیلا در کتاب یاد شده مطالعه بفرمایند. همچنین پروفسور کریستین سن آنان را از عرب‌هایی می‌داند که خاستگاه آنان منطقهٔ عمّان بوده‌است.(ایران در زمان ساسانیان-کریستینسن-ص۹۹)

اما استناد بعدی به دو تن از مورخان مشهور است: احمد کسروی و ایرج افشار سیستانی. کسروی کتابی مفصل درباره بخشی از تاریخ خوزستان دارد. وی در یکی از آثار دیگرش به نام "شهریاران گمنام" از دیرینگی عربها در ایران قبل از فتوحات یاد می کند.

ابتدا متن کسروی را نقل می کنم و یادآوری می کنم که ایشان از سردسته های تاریخنگاری رسمیِ پهلوی و باستانگرای عرب ستیز است که پرچم دار انکار هویت فرهنگی مستقل اقوام و منکر گوناگونی فرهنگی، و از چهره های بارز شعار یک فرهنگ/ یک ملت/ یک زبان است، فلذا طبیعی است که لحن نوشته هایش خاص باشد بویژه تازی نامیدن عربها،- که این "تازی" اگر از جانب ناسیونالیست بیان شود، معنای خاصی را از آن منظور دارند-، و اینکه بدلیل ناآشنا بودن با میسانیان، حضور عربها را فقط منحصر به مهاجرت دو قبیله می داند و از دیرینگی میسانیان بی خبر باشد:

«از این جاست که ایران قرنها دیرتر از سوریا و عراق هجرت گاه تازیکان گردیده با این حال تا آن جا که یقین است و دلیل در دست هست تاریخ این هجرت - هجرت تازیکان به ایران را باید قرنها پیش از اسلام و از آغاز پادشاهی ساسانیان گرفت. در زمان اشکانیان دروازه های ایران بر روی تازیکان باز بوده و چنان که نوشتیم در زمان ایشان بود که تنوخیان و لخمیان با آن انبوهی و بیشماری رخت مهاجرت به عراق کشیدند و کسی مانع ایشان نشد. شاید دسته هایی نیز در همان زمان به درون ایران آمده نشیمن گرفته باشند ولی چون دلیلی در این باره در دست نیست نتوان یقین دانست.

اما در زمان ساسانیان یقین است و دلیل ها در دست هست که طایفه هایی از تازیکان در گرمسیرهای ایران از خوزستان و بحرین و پارس و کرمان نشیمن داشته اند.

یکی از این طایفه ها «بنو العم» بود که شاید نخستین طایفه تازیک بوده اند که رخت مهاجرت به درون ایران کشیده اند. خبر درستی از این طایفه در دست هست اینست که در آغاز اسلام که تازیکان به نام جهاد و نشر اسلام به جهانگیری برخاسته و با ایرانیان جنگ و ستیز آغاز کرده بودند این طایفه در خوزستان در دو شهر «نهر تیری» و «مناذر کبری» نشیمن داشته و از بومیان آن جا به شمار می رفتند. شاید دین زردشتی نیز داشتند. ولی چون در سال هفدهم هجری تازیکان لشکر بر سر خوزستان آوردند اینان به تعصب نژاد و زبان به سوی آنان گراییده و نهانی همدست شدند و بر ایرانیان بیرق دشمنی برافراشتند. سپس چون تازیکان بر سراسر خوزستان دست یافتند بیشتری از اینان به بصره کوچیده در نهر تیری و مناذر جز اندکی باز نماندند.

طبری عبارتی می نویسد به خلاصه این که این طایفه از قبیله معروف بنی تمیم بودند و نیای ایشان مرة بن مالک بن حنظله با گروه پیروان خود ایرانیان را در جنگی که با اردوان داشتند یاری کرد. دیگران از تاریکان که این کار او را نپسندیدند گفتند: «عمی» یعنی کورشد و راه راست ندید». از آن هنگام او به نام «عمی» و پسرانش به نام «بنو العمى» شناخته شدند.( جلد چهارم تاریخ طبری، چاپ مصر، ص208.)

از این عبارت طبری و از دیگر قرینه ها بر می آید که این مرة بن مالک در زمان اردشیر بابکان نخستین پادشاه ساسانی می زیسته و در جنگی که وی با اردوان اشکانی داشته باری او را نموده و چون در باره مهاجرت او و طایفه اش به خوزستان و نشیمن ساختنشان در آنجا نه طبری و نه دیگران چیزی ننگاشته اند ظاهر آنست که از همان زمان اردشیر یا پیش از آن در همانجا نشیمن داشته اند. از این جاست که ما این طایفه را نخستین تازیکان می پنداریم که به ایران در آمده اند .

گذشته از بنوالعم طایفه های دیگری را نیز شاپور دوم در خوزستان و پارس و بحرین و کرمان نشیمن داده بود که به تفصیل خواهیم نگاشت.»

شهریاران گمنام/ سیداحمد کسروی ص142-144


نقل دوم از ایرج افشار سیستانی در کتاب خوزستان و تمدن دیرینه آن- ص639 :

«بطور کلی عربهای خوزستان در گروه اند: عرب عاربه یا عربهای اصیل از نسل قحطان، و عرب مستعربه یا عربهایی که زبان عربی را از اعراب عاربه فراگرفتند و از نسل عدنان اند.

طوایف عربی که در خوزستان می زیستند، بنى العم، بنی مالک، و بنی حنظله بودند. این طایفه ها از دوره هخامنشی در ناحیه بین اهواز و دشت میشان یا میسان یا میسن و نهر تیری زندگی می کردند.

در دوره ساسانیان، دو حکومت عرب در خوزستان وجود داشتند: یکی تازیان شاه در اهواز، و دیگری میسن شاه در ناحیه دشت آزادگان امروزی. احمد کسروی در باره تاریخ ورود اعراب به خوزستان می نویسد:

«عرب ها که اکنون در خوزستان نشیمن دارند و از سال ۵۹ ه. ق. به این طرف در تاریخ و حوادث این سرزمین دخالت عمده داشته اند، از بومیان باستان خوزستان نیستند و از عراق و جزیرة العرب بدان جا درآمده اند. ولی از ابتدای ورود این مردم به خوزستان که در چه تاریخی و در عهد کدام پادشاهی بوده اطلاع درستی در دست نداریم. آنچه از کنجکاوی و جستجو به دست می آید، این است که اولین طایفه در سده های اولیه میلادی و در عهد اشکانیان به خوزستان آمده اند.* طبری ضمن شرح جنگهای اردشیر بابکان می نویسد: «طایفه ای از عرب که بعدها بنی العم یا بنی العمی معروف شدند به یاری او برخاسته و مطیع اردشیر شدند.»** این طایفه در آن تاریخ در خوزستان سکونت داشته اند.»

* کسروی تبریزی، احمد، «عربها در خوزستان»، آینده، سال1، شماره 1304، ص39.

** طبری، محمّد بن جریر، تاریخ طبری، ج2، ص586


افشار به نقل از کسروی می نویسد چون عربها بخشی شان در زمان اشکانیان وارد شدند، پس بومی محسوب نمی شوند. اگر این قبیل مهاجرت ها، آن هم قرن ها پیش، ملاک بومی بودن نباشد، پس حق داریم که آریاییان را هم بومی ندانیم چون بومیِ فلات ایران نیستند!

تاریخ عربها در ایران (بخش اول)

در ایران فعلی یعنی با همین نقشه و جغرافیا، بخش هایی از آن شامل خوزستان، بوشهر، هرمزگان و قسمتهایی از دیگر مناطق، «عرب نشین» است. این قسمت ها بیشتر بعد از جنگ 8ساله، شاهد مهاجرت هایی بود به مناطقی از کرمان، فارس و ... . به غیر از مسئله جنگ، درسالهای اولیه حکومت پهلوی اول نیز, مهاجرت های اجباری ای به مناطق مرکزی صورت گرفت. در مناطقی از استان فارس و خراسان هم بخش های عرب نشین وجود دارد که موطن «عرب های خمسه» است که تا حدودی در اکثریت ادغام شده اند و زبان و فرهنگ آنها, بوسیله نسل های جدیدشان رو به فراموشی می رود.

درهنگام فتوحات، و سلسله های اموی و عباسی، تاریخ حکایت گر مهاجرت ها و اسکان بسیاری از قبیله های عربی –به دلایل سیاسی و ...- در خراسان است که از آن جمله حکمرانان عرب تبار خزیمه علم است. (و البته سادات بسیاری در ایران که از بیخ عرب اند و ادغام در قوم و فرهنگ و زبان محل سکونت شان شدند)

اما بخش های اصلی عرب های ایران که سابقه ای دیرینه در این خطه دارند، عرب های خوزستان اند. عرب هایی که نسل بخش های نه چندان کمی از آنها ریشه در مهاجرت اجدادشان در زمان فتوحات اسلامی دارد. اما همین «بخش های» مهاجر در 1400 سال پیش، باعث شده که برخی مورخین و بسیاری از افراد، کلیت عربهای ایران را مهاجر و غیر ایرانی بدانند.(گرچه به لحاظ سیاسی و حقوقی هر کسی شناسنامه ایرانی دارد، ایرانی است و برخوردار از همه حقوق شهروندی. و اگر صرف مهاجر بودن در دوره ای از تاریخ آن هم 1400 سال پیش، آریاییان نیز مهاجرانی بودند که تاریخ ازآنها بعنوان قبایلی نیمه وحشی و کوچ رو یاد کرده که هنگام ورود به فلات ایران، بومیان متمدن ساکن را، دیو نامیده، کشتار کردند و صاحب آب و خاک شدند!)

 وقتی به چنین افرادی یادآوری می شود که عربهای ایران منحصر به مهاجران فتوحات نیست و سابقه ای دیرینه تر دارند، با توسل به روش های غیر علمی و انگ و برچسب, می گویند که برای عربها در ایران تاریخ سازی نکنید! البته بر ما مشخص است که چنین اشخاصی (که برخی شان خوزستانی و بازیچه سیاستِ های تفرقه آمیز اند) انگیزه هایی قومی-نژادی و سیاسی دارند، و به سبب رسوبات تفکرات تاریخنگاری مرکزگرای ناسیونالیستی -آریامحورانه و عرب ستیزانه، تحمل پذیرش این واقعیت را ندارند فلات ایران در گذر هزاران سال موطن اقوام و نژادهای گوناگون بوده است، و استان فعلی خوزستان مِلک قوم خاصی نیست. اگر هم به تاریخ و دموگرافی رجوع کنیم، عرب ها حق آب و گِل بیشتری دارند، و به همین سبب بود که صفویان, خوزستان را عربستان(واژه ای فارسی) می گفتند و در تاریخ معاصر آمده که کعبیان -و قبل از آنها مشعشعیان- در آن حکومتی شبه مستقل داشتند، و سیداحمد کسروی در جایی از کتابش آورده که خوزستان را فقط یک جاده به سایر نقاط کشور وصل می کرد. همچنین اکثر شهرها و مناطق, نام های بومی و عربی خود را داشتند که در زمان پهلوی اول با اتخاذ سیاست یک زبان - یک ملت، و انکار گوناگونی فرهنگی و قومی، کلیه مناطق، نام هایشان عوض شد، موجودیت عرب های ایران را به مهاجرانی صرف تقلیل دادند و مهمتر از همه آنها را «عرب زبان» - با بار معنایی خاص- و نه «عرب» قلمداد کردند.(این سیاست در ایران که قبلا نامش ممالک محروسه بود، باعث تعارضات فرهنگی بسیار و شکاف قومی و ملی شد که مجال طرح اش اینجا نیست) همچنین سعی شد ترکیب جمعیتی استان به هم ریخته شود و با اتخاذ سیاست های اقتصادی و سیاسی  و فرهنگیِ خاصی- در بستر مرکزگرایی افراطی-*، این انگاره جامه عمل پوشانده شود.** به همین سبب کسی که خلاف این سیاستهای فرهنگی و تاریخ نگاری و ... را به زبان آورد یا بنویسد، و مسیری دیگر –از نظر تاریخنگاری-فرهنگی و...-  برود، به برچسب هایی چون قومگرا و تجزیه طلب، فعال کننده گسل های قومی و... متهم می شود و گرفتار محدودیت و سانسور. اینکه بخشی از معترضین به این سیاست ها، افرادی و تشکلاتی (در قالب تجزیه طلب) هستند که خارج از عُرف سیاسی و قانونی عمل می کنند، نباید نافی این اصل باشد که همیشه «به گفته بنگریم نه گوینده»، و در عین هوشیاری، نیت خوانی نکنیم. میزان و معیار برای بررسی هر گزاره ای -در اینجا تاریخی-فرهنگی- ، انطباق اش با اسناد و دلایل تاریخی، روش علمی و منطقی است، نه ردّ و لجاجت در عدم پذیرش اش به سبب استناد اش به فلان گوینده یا نویسنده یا تشکل و غیره، که این روش همان روش مغلطه و سفسطه است و غیر علمی، و یک نوع سرکوب و هوچی گری است، و استفاده ی ناجوانمردانه از حساسیت های سیاسی و... . به طور کلی استفاده های سوء سیاسی یا قومیتگرایانه از مباحث تاریخی، نباید مانع بیان مستند و مستدل تاریخ و واقعیت های تاریخی مرتبط با فرهنگ و سیاست، و پذیرش آنها از باب خضوع در برابر حقیقت بشود. [واژه "تجزیه طلب" برای عده ای ابزار و اسم رمز سرکوب است؛ با هدف بستن و شکستن دهان و قلمِ هر فعال فرهنگی اجتماعی سیاسی و تاریخنگار است، که با نیتِ پرونده سازی و گرای امنیتی به مسئولین و نهادهای امنیتی استفاده می شود، تا جلوی هر قلم و بیانی که خلاف مسیر تاریخنگاری و فرهنگ پژوهیِ  غیر پان ایرانیستی فعالیت می کند را بگیرد.]

(یادآوری میکنم این مطلب هم فقط جنبه علمی و تاریخی دارد، هیچ هدف سیاسی ندارد و مسئولیت سوءاستفاده به عهده نگارنده نیست!)

از این قبیل است بحث قدمت و سابقه عرب های خوزستان در ایران کنونی؛ که برخی بدلیل مهاجر بودن قسمتی از آنها در قرنها قبل، کلیت حضور عرب در این خطه را زیر سوال می برند.

در پست بعدی قصد دارم این گزاره را با استناد به تاریخ و مورخان، از جمله مورخین ناسیونالیست و عرب ستیزی چون کسروی زیر سوال ببرم، و یادی از سلسله و حکومت میسانیان کنم که قدمت حضور و حاکمیت شان  در خوزستان فعلی به قرن دوم پیش از میلاد می رسد.

پ ن: درباره دیرینگی عربها در ایران برخی ها به تمدن و حکومت عیلامی هم استناد می کنند و دلایل فرهنگی-زبان شناختیِ نیز برای عرب -یا حداقل سامی- بودن عیلامیان ذکر می کنند. درباره درستی یا نادرستی این فرضیه اظهار نظر نمیکنم چون نیاز به بررسی های دقیق تر و گسترده تری دارد. در این وبگاه چند مطلب در این باره ارسالکردم که با سرچ کلمه عیلام، می توانید مشاهده کنید.


* به این مرکز گرایی افراطی از جانب حکومت مرکزی حتی امام خمینی نیز معترض بودند: «... این است که فرم حکومتهایی که در ایران حکومت کردند یک حکومت ظالمانه بوده است. و چون این حکومتها اکثراً یا دائماً از یک قشر بودند، فارس مثلاً بودند، از این جهت به حوائجی که باید به کرد بدهند نمی‏دادند یا کم می‏دادند...» بنگرید به این مطلب

**موسی سیادت/تاریخ شفاهی خوزستان ص92 / به نقل از «دفتر آموزش منابع انسانی» شرکت توسعه نیشکر و صنایع جانبیف صفحه4 و 33 بدون شماره و تاریخ


ادامه در این پست