زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

ناسیونالیسم، نژاد، نژاد پرستی، نازیسم

«شناخت و تحلیل دو پدیده اجتماعی ناسیونالیسم و نژادپرستی، و حتی مفاهیم بنیادی آنها (ملت1 و نژاد)، از مقوله های چالش برانگیز در ادبیات علوم اجتماعی معاصر بوده است. در این گفتمان نخست باید بگویم که جنبش و رفتار نژادپرستانه عمدتا و اساسا با پنهانکاری همراه است؛ بدین معنا که انگیزه ها  و اهداف نژادپرستانه در قالب انگیزه مانندها و هدف مانندهای بلند مدت چون"آرمان ملی- میهنی"،  "پاسداشت فرهنگ و ادب ملی"، "میراث تاریخ باستانی مشترک" و...، و کوتاه مدت چون  بهسازی و  حفاظت از منافع ملی در حوزه های گوناگون اجتماعی، عرضه می شوند. اما آشکار سازی انگیزه و  هدف، شکل سازمانی و فعالیت جنبشهای نژاد پرستانه را شدیدا تحت تأثیر قرار می دهد؛ و به آنها  خصلت محفلی و زیرزمینی می بخشد. این جنبشها با آشکارسازی توان فراگیری و فعالیت علنی را در  جوامع رشد یافته از دست می دهند. از اینروست که نژادپرستان با آنکه خود را بلحاظ نظری تکامل  یافته ناسیونالیسم می دانند، برای کسب اعتبار و پشتیبانی گسترده تر اجتماعی خود را در پس "پان ها"  (پان ایرانیسم، پان ترکیسم، پان عربیسم و...) و "آرمانهای ملی –میهنی"پنهان می کنند. آنها نه تنها از "ملت" که از "فرهنگ" نیز تبیین نژادی دارند؛ بگونه ای که "نژاد" و"فرهنگ" در دیدگاه آنها جدایی  ناپذیر می نماید. در پس کوشش آنها در حفظ "خلوص فرهنگی" و "پاکسازی ادبیات ملی از واژه های بیگانه"  باور به "تبار پاک" و "نژاد برتر" نهفته است. اما "خلوص نژادی و فرهنگی" اقوام در واقعیت  اجتماعی-تاریخی آنها تنها یک توهم و یک ناممکن است؛ و ناگزیراین خلوص ادعایی با دروغ و افسانه و رؤیا همنشین می شود.

مفهوم نژاد بر مبنای رنگ پوست و شکل اندام اساسا مفهومی انسان شناختی است، و جامعه شناسان  نیز بر تعریف علمی آن در انسان شناسی زیستی تکیه دارند؛ اما آنها بررسی تعلقات نژادی چون  گرایش به نژادپرستی و پیامدهای اجتماعی آنرا همچون مفهوم ملت و پدیده ناسیونالیسم در حوزه تحقیقاتی خود می دانند. در این معنا از نژاد، نژادپرستی کلاسیک و ناسیونالیسم برغم وجوه مشترک  نظری-تجربی و همکاری با یکدیگر ریشه های جداگانه دارند؛ اما "نژاد" در معنای هم خونی و  پیوند ژنتیک پایه عصبیت کهن قبیله ای و قومی در تاریخ انسان بوده است که در فاز سرمایه داری تکامل تاریخ نیز به ناسیونالیسم فرا رویید.

ناسیونالیسم نیز جنبش فراگیری پدید آورد که نژادپرستی نیز بدلیل مشترکات بنیادی، و بمثابه یک گرایش افراطی اغلب"پنهان"، از درون آن سر بلند کرد. از ویژگیهای ایدئولوژیک این ناسیونالیسم آمیزش و پیوند تخیلی تاریخ (اساسا جعلی و دروغین) گذشته با  رویدادهای جاری و حتی آتی حیات قوم مسلط و توسعه طلب است (نگاه کنید به کتاب "تاریخ سیاسی ایران باستان")؛ و خاستگاه طبقاتی اسطوره های تاریخی آن نیز اشرافیت است.

  در بررسیهای جامعه شناختی متفکران صهیونیست غربی از پدیده نازیسم در آلمان، که یکی از اشکال نژادپرستی بشمار است، غالبا بسیار آشفته اما هدفمند یهودستیزی به "سامی ستیزی" تعبیر می شود؛ در حالیکه اعراب اکثریت سامیان را تشکیل می دهند. در این بررسیهای مغرضانه همچنین یهودستیزی و  نژادپرستی  یکسان  انگاشته می  شوند تا ماهیت نژادپرستانه  اسلام هراسی و  بیگانه  ستیزی  کنونی  بورژوازی غرب که اساسا و عمدتا متوجه مهاجران مسلمان است، نادیده گرفته شود. در ترفندی دیگر، معنای گروههای قومی و نژادی را چندان می گسترند که سالمندان، زنان، بازنشستگان، معلولین ذهنی  و منحرفین جنسی را هم در بر می گیرد؛ و هدف از این ترفند هم  پیشگیری از تمرکز اذهان بر حقوق   اقوام  مهاجر در جوامع غربی است که تحت ستم و تبعیض و تحقیر می باشند.»

1-در این گفتمان، واژه ملت را نه به معنای حقیقی آن در ادبیات کهن عربی و فارسی، بلکه به معنای (Natiln) فرض کرده ام.

منبع: محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ ص91-92

درباره افول تمدن اسلامی و اشاره به یک دیدگاه سخیف در پیدایی آن

«جهان بینی توحیدی که در بعثت محمد به کمال رسید، راهگشای پیدایی یکی از درخشان ترین تمدنهای بشری شد. معرفت شناسی، هستی شناسی و جامعه شناسی توحیدی قرآن بر ضرورت شناخت تجربی تعقلی طبیعت و تاریخ، و نیز آزادی و حقوق و ارزش انسان تأکید دارد؛ و بر این حقیقت که در این مجموعه پژوهشی مفصلا بررسی شده است، پژوهشگران منصف تاریخ تمدن نیز گواهی داده و آنرا پایه پیدایی تمدن درخشان اسلامی دانسته اند. اما بسیاری از پژوهشگران مسیحی و یهودی غرب کوشیده اند کارکرد تمدن سازی قرآن را تا حد امکان کمرنگ نشان دهند. در این میان روایت سخیف یک جاعل شیاد و وقیح موسوم به ابن ندیم در نهایت فریب و ابتذال قرار دارد. در داستان سازی وقیحانه او، ارسطو به خواب مأمون خلیفه عباسی آمد و مأمون از او پرسید که زیبایی چیست؟ ارسطو پاسخ داد که هر آنچه به ترتیب عقل و شرع و جمهور مردم زیبا بدانند! این خواب انگیزه مکاتبه مأمون با پادشاه روم و ارسال گروهی برای آوردن کتب علمی رومیان شد! پادشاه روم هم با بی میلی پوست نوشته هایی را که در گنجینه آنها در حال "پوسیدن و گندیدن" بود به فرستادگان مأمون داد! سپس مترجمان "پارسی و یهودی" آنها را به عربی (؟) ترجمه کردند، و بدینگونه پایه های تمدن اسلامی برافرشته شد؟!؟! بنابراین، اگر ارسطو به خواب مأمون نیامده بود و پادشاه روم حاضر به هدیه کتابه ای "پوسیده و گندیده" به خلیفه مسلمین نبود، و البته "همت بلند پارسیان و یهودیان" که گویا بر زبانهای لاتین و عربی تسلط کامل داشتند (؟!) در کار نبود، اثری هم از تمدن اسلامی دیده نمی شد؟!؟! بی تردید، این داستان نه تنها از منظر علم تاریخ تمدن و جامعه شناسی بلکه حتی در ساختار درونی خود چندان سخیف و مضحک و متناقض است که ارزش پاسخگویی و حتی طرح شدن هم در کتب علمی معتبر ندارد؛ و بنده تنها برای آشنایی خوانندگان با سنگینی حجم دروغ و افسانه، و عمق کینه توزی تاریخ سازان "پارسی یهودی" به اسلام، به نمونه کوچکی از آنها اشاره کردم.»1

علت افول تمدن اسلامی:
 «آنچه بنام فلسفه اشراقی افلاطون در جهان اسلام و اروپا منتشر شد از پایه های نظری جنبشهای تمامیت خواه و فاشیستی (دینی و سکولار) در جهان اسلام و غرب گردید. این اندیشه که در تضاد مطلق با تمدن و عقلانیت و آزادی انسان در اندیشه و بیان و رفتار است، در اسلام بدست کسانی چون ابن عربی منتشر شد و عامل ویرانی تمدن درخشان اسلامی و پیدایی جنبشهای فاشیستی دینی شرک آمیز شد؛ در اروپا هم با عرفان آلمانی و هگل بازتولید شد و به پیدایش نازیسم و فاشیسم و توتالیتاریسم انجامید. بگفته کارسمن: "فلسفه افلاطون ددمنشانه ترین و ژرفترین تاخت به اندیشه های آزادیخواهانه است که تاریخ گواهی می دهد" (کارل پوپر، جامعه باز و دشمنانش، جلد اول)»2
«هانتینگتون در کتاب برخورد تمدنها می گوید که پس از فروپاشی کمونیسم و "پیروزی نظام لیبرال-دموکراسی غربی" برخوردها دیگر میان تمدنها و مجموعه های فرهنگی خواهد بود؛ و مرزهای تمدنی بجای مرزهای سیاسی-اقتصادی تعیین کننده برخوردها خواهند شد. در میان هشت تمدنی که هانتینگتون نام می برد (تمدن های غربی، ژاپنی، کنفسیوسی، اسلامی، هندو، اسلاوی، آمریکای لاتین و آفریقایی)، دو تمدن غربی و  اسلامی را فاقد عناصر مشابه و دارای تضاد آشتی ناپذیر می داند؛ و بگونه ای ظریف فرمان تهاجم نظامی به جهان اسلامی را به جنگ افروزان غربی صادر می کند: "بین تمدن غربی و اسلامی هیچگونه قرابتی وجود ندارد و کاهش تقابل نظامی غرب و اسلام، که قرنها ادامه داشته است، بعید به نظر می رسد. حتی این تقابل می تواند در آینده تلخ تر شود" (همان منبع). اما از منظر علم تاریخ تمدن، امروز چیزی بنام "تمدن اسلامی" وجود ندارد، و این تمدن در قرن پنجم هجری راه انحطاط و زوال را پیمود؛ ذخائر ارزشمند و تمدن ساز آن نیز از راه اندلس و  سیسیل به اروپا رفت و آن دیار را از تاریکی قرون وسطایی رها ساخت.
امروز مسلمانان بهره چندانی از دستاوردهای "تمدن اسلامی" و گنجینه های "دانش مسلمین" نبرده اند؛ بلکه غرب وارث تاریخی آن است! "تمدن کنفسیوسی" هم یک تمدن مرده است؛ و کنفسیوس و بودا در جهان غرب شناخته شده تر از چین امروز هستند! باری، نظریه "برخورد تمدنها" به همان اندازه که فریبنده است بی پایه است؛ و آنچه که هانتینگتون "تمدن" می نامد (باورها، احساسات، عادات و سنتها)، در علم جامعه شناسی "فرهنگ" نامیده می شود!»3


1و2 صفحه 32/3 صفحه19/جامعه شناسی و تبیین تاریخ/ محمود رضاقلی

تاثیر تمدن اسلامی بر غرب، و تاثیر آموزه های قرآن بر پیدایش این تمدن

«...تمدن اسلامی از سده پنجم دستخوش انحطاط و زوال گشت؛ زیرا رشد و توسعه زندگی اجتماعی – اقتصادی، بهبود روشهای سیاسی – حکومتی، و نهادسازی برای علوم و فنون جایگاهی در "حکمت" و "طریقت" و "فقه" و "کلام" نداشتند. معرفت شناسی تجربی – تعقلی و خطوط راهنمای علم در قرآن مسلمانان را به تحقیق در طبیعت و تاریخ و اجتماعات انسانی علاقمند ساخته بود؛ رویکردی که ره آورد آن پیشرفت چشمگیر علوم و فنون در جهان اسلامی طی چند سده پیاپی بود. دانش مسلمین به چنان پایه ای رسیده بود که تا قرنها در روشنفکران غربی حس خودباختگی ایجاد می کرد؛ همان حسی که امروز نیز فرهیختگان مسلمان در برخورد با فرهنگ و تمدن غربی نشان می دهند:
"احساس خود کم بینی و تحقیری که اروپای غربی در مقابل تمدن اسلام داشت، دارای جنبه های مختلف بود. تکنولوژی اسلامی در بسیاری نقاط بر تکنولوژی اروپایی برتری داشت" (مونتگمری وات، تأثیر اسلام در اروپا، ص.145)"
در این زمینه گوستاو لوبون نیز می گوید: تا قرن پانزدهم میلادی در غرب هیچ سخنی که مستند به نویسندگان مسلمان نبود، اساسا معتبر شناخته نمی شد (تمدن اسلام و عرب، ص .749) همچنین آدلارد که در سده ۱۲م. از نخستین کسانی بود که علوم مسلمین را "با ترس و لرز" به اروپا وارد کرد، گفت: 
"اگر صحبت من ذهن عقب مانده ای را آزرده است نمی خواهم من باشم که او را آزرده ام. می دانم اندیشمندان اصیل در میان عوام چه سرنوشتی دارند. از آنرو آنچه عرضه می کنم حدیث خود من نیست، حدیث اعراب است" (ژاک لوگوف، روشنفکران در قرون وسطی، ص .72)"
برتری فرهنگی مسلمانان، حس خودباختگی اروپاییان، و خشم نخبگان ناسیونالیست اروپا، در نطق آتشین پتراک به خوبی نمایان است: "ای مردم نادان! بعد از دمستن فصیحی مثل سیسرون پیدا شد؛ هومر که رفت بجای او ویرژیل آمد؛ ولی می گویید که در علوم و ادبیات کسی نمی تواند با مسلمین همسری نموده و بجای آنها قرار گیرد... ما اینک بر تمام اقوام و ملل دنیا تفوق حاصل نموده ایم؛ لکن شما می گویید به استثنای ملت اسلام. وای از حماقت ما، امان از این جنون و بی عقلی، هان همت ایتالیا! آیا تو در خوابی؟ آیا تو مرده ای؟" (گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص .751)
مونتگمری وات در کتاب "تأثیر اسلام در اروپا،" گوستاو لوبون در کتاب "تمدن اسلام و عرب" و نیز زیگرید هونکه در کتاب "فرهنگ اسلام در اروپا" با وجود پیشداوریهای ایدئولوژیک و اتکاء به تاریخ نگاری دروغین یهودی – مسیحی در باره اسلام، دستاوردهای علمی، فنی و اجتماعی مسلمین بویژه در زمینه های بازرگانی، دریانوردی، کشاورزی، پیشه ها و صنایع گوناگون، موسیقی و هنر، علوم ریاضی، نجوم، پزشکی، فیزیک نور، شیمی و زیست شناسی را ستوده و آنها را پایه واقعی تمدن معاصر اروپا شمرده اند. اما پیدایی تمدن درخشان اسلامی و پیشرفت دانش مسلمین جز در سایه آزادی عقیده و اندیشه و بیان ممکن نبود. میشو مسلمانان را پیشگام آزادی و تساهل دینی می داند (گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص158 )؛ زیرا مسلمانان نه تنها به حق حیات و آزادی مسیحیان و یهودیان پایبند بودند، بلکه حتی با مشرکان (هندو و مجوس و بودایی.).. نیز در صلح و آشتی و تعامل بسر می بردند. بگفته شهرستانی:" از اوایل قرن سوم تا اواخر سده چهارم آزادی افکار و آراء و عقاید در سرزمینهای اسلامی حکومت داشت" (ملل و نحل).
این قرآن حکیم بود که راه آزادی اندیشه و بیان، آزادی در گرایش دینی – عقیدتی، حقوق برابر و روابط صلح آمیز پیروان ادیان مختلف را بر پایه قسط و نیکی گشوده بود:
"مژده به بندگان من! آنانکه به سخنها گوش فرا می دهند، سپس بهترین آنها را پیروی می کنند. آنها کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرده است؛ و آنان اهل خرد هستند" (زمر، 17 و.18)
"همانا کسانیکه (به اسلام) ایمان آوردند، و (نیز) یهودیان و عیسویان و صابئین، هر کس (از میان آنها) به خدا و روز بازپسین ایمان آورد و عمل صالح (کردار نیک و شایسته) انجام دهد، پاداش او نزد پروردگار است؛ بر ایشان نه ترسی (از آتش دوزخ) است و نه اندوهگین شوند" (بقره،62 )؛
"بگو: ای گروه کافران! من نمی پرستم آنچه را که شما می پرستید؛ و نه شما می پرستید آنچه را که من می پرستم؛ ... ؛ دین شما برای خودتان و دین من برای خودم" (سوره کافرون)؛
"خداوند شما را از نیکی کردن و رفتار به قسط با آنها که در دین با شما جنگ نکردند و شما را از خانه هایتان بیرون نراندند، باز نمی دارد. همانا خدا مقسطین (حق جویان و عدالتخواهان) را دوست دارد" (ممتحنه، 8).
بر پایه این رهنمودهای قرآنی بود که پیشوایان بزرگ اسلام در مقام زمامداری از هر انتقادی ولو "تند و بی ادبانه" استقبال می کردند:
"در جلسات عمومی با آنها (مردم حاجتمند) بنشین و برای آن خدایی که ترا آفرید فروتنی پیشه کن. در آنروز لشکریان و درباریانت از نگهبانان و پاسبانان را کنار زن تا سخنگوی ایشان بدون اینکه زبانش از ترس بند بیاید با تو سخن گوید؛ زیرا من بارها از رسولخدا شنیدم که می فرمود: ملتی که نتواند بدون لکنت زبان حق ناتوان را از زورمند بستاند، هرگز (از شرک و گناه و ستم) پاک و پیراسته نگردد. در آن هنگام درشت و بی ادبانه سخن گفتن را از آنها بپذیر و به روی خود نیاور. (اما تو) بدخویی و خودخواهی را از خویش کنار زن تا خداوند درهای رحمت خود را به روی تو بگشاید و پاداش طاعت و بندگی اش را به تو ارزانی کند" (نهج البلاغه، از عهد نامه امام علی به مالک اشتر.)
رهنمودهای قرآن و روش سیاسی پیشوایان اسلام بر پاره ای از فقیهان مسلمان تأثیر گذارد: ابوحنیفه انتقاد و بدگویی از حاکم را جایز شمرد و معتقد به مجازات آنها نبود؛ و شاگرد او ابویوسف نیز که در زمان هارون الرشید قاضی القضات بود، انتقاد از فرمانروایان را حق مسلم مسلمانان و "به خیر و صلاح مردم و دولت" دانست.
محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ /ص30-31