زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

اخلاق در شاهنامه

ایران به عنوان یکی از بزرگترین مراکز کهن تمدن آسیایی میانه،به اعتبار وضع اقلیمی و موقعیت خاص جغرافیاییش،از قدیمترین روزگاران،در معرض مبادلات فرهنگی و تبادلات اندیشگی و تحمیل و تحمل نظامهای حقوقی مختلف،در رایطه با دیگر قومیتها و ملیتها،با شرایط گوناگون تاریخی قرار گرفته است.
ایران بزرگ باستان،از مرزهای شرقی با چین و هند و از مرزهای غربی با روم شرقی،تمدن های معتبر جهان قدیم،در همسایگی و ارتباط بوده است.
جادۀ ادویه و جاده ابریشم،در طول قرنها،از طریق ایران،شرق دور را به غرب مرتبط می کرده است و طبیعی است که همراه کالاهای بازرگانی،دستاورهای فرهنگی از دو سوی مبادله می شده است و تاثیرهای ناگزیر متقابل به وجود می آمده است.
بنابراین،تمدن ایران به علت موقعیت خاص این سرزمین،مدنیتی بسته و محصور و بی ارتباط نبوده است. این موقعیت به اضافهء تمدن قدیمی خودش،شرایطی را به وجود آورده است که بتواند،ضمن تماس و ارتباط با دیگر فرهنگها،دستاورهای گوناگون اندیشگی را تجزیه کند و با ملاکهای فرهنگی خودش بسنجد و برخی از وجوه آن فرهنگها را بپذیرد و در متن فرهنگ ملی خود حل کند و همچینن برخی از جنبه های فرهنگ خود رابه همسایگان متمدنش عرضه بدارد.
علاوه بر این موقعیت ، که برای کشوری مثل ایران در شرایط عادی تاثیرهای طبیعی تدریجی داشته،درگیریهای فراوان نظامی و دست بدست شدنهای متوالی بخشهایی از نواحی مرزی با همسایگان نیرومندش نیز مزید بر علت بوده است و این پیشرویها و عقب نشینیها،علاوه بر استقرار رسمی فرهنگها،نظامهای حقوقی همراه قدرت نظامی تحمیل و تحمل می شده است که یکی از مهمترین و طولانی ترین فرهنگها و نظامهای تحمیل شده بر ایران پیش از اسلام،همراه با استقرار و اعمال قدرت نظامی مطلق،تسلط فرهنگ و نظام حقوقی اروپای قدیم،به وسیله اسکندر و جانشینان او،بوده است.
چنانکه تاریخ ایران گواهی می دهد،هیچکدام از شکستهایی که این جامعه متحمل شده است-در رابطه با شرایط استحاله فرهنگ ملی در فرهنگ قوم غالب-قابل مقایسه با شکستی که فرهنگ ایران باستان از حمله اسکندر و استقرار طولانی جانشینانش متحمل شد، نیست. در سراسر تاریخ ایران تا امروز هیچگاه ارتشی به نیرومندی و کارآمدی و سازمان دهی منظم ارتش اسکندر،آنهم به مدت طولانی چندین نسل در این سرزمین مستقر نشده است،علاوه بر این درمیان همه اقوام و ملتهای مهاجم به این سرزمین هیچکدام در مرتبت فرهنگی و مدنی قابل مقایسه با فرهنگ و تمدنی که همراه کشورگشایی اسکندر در این سرزمین مستقر شده نبوده اند، همراه اسکندر ارسطو هم به ایران آمده است. اما چنانکه تاریخ فرهنگ ایرانی گواهی می دهد علیرغم وجود همه شرایط استحاله فرهنگ ملی در فرهنگ قوم غالب،این غلبه و استقرار همه جانبه طولانی،نتوانسته است تاثیری بنیادی در فرهنگ ایران باقی بگذارد،چنانکه مبانی عقیدتی و جهانبینی مردم این سرزمین را عوض کند.
منظور از اشاره ای گذرا به این موضوع فقط روشن کردن نقطه ابهامی ست که در تحقیقات رسمی پنجاه سال اخیر کشور،گویا بعمد،بر سر یکی از مهمترین نقاط عطف تاریخ ایران،گذارده شده است.و آن اینست که به انواع چاره جوییهای نظری سعی شود تا پذیرش اسلام را در ایران نتیجه پیروزی نظامی اعراب بر ایران قلمداد کند، یعنی اینکه از زمان سقوط تیسفون،به مدتی کمتر از استقرار جانشینان اسکندر در ایران،اکثریت متن مردم جامعه ایران،اسلام را پذیرفته اند این پذیرش نتیجه اعمال قدرت نظامی و کتاب سوزانها و کشتارهای بیدریغ بوده است! . اگر ایرانیان به مدد فرهنگ قدیمی خود به فاصله یکی دو قرن توانسته اند اسلام را از عرب و نظام اموی جداکنند و گوهر اصلی اسلام را از خرمهره های باقیمانده از عرب جاهلی تمیز دهند و به عنوان هواداری از علویان بر مرکز خلافت جبار عرب شمشیر بکشند، اینها نتیجه ازدواج حسین بن علی با دختریزدگرد سوم بوده است و اعتقاد ایرانیان به گوهرنژادی و اصل تقدس خاندان ...
علاوه بربی اساس بودن افسانۀ کتاب سوزان عمر و همچنین بی اساس بودن ازدواج دختر یزدگرد با حسین بن علی،کسی از این مورخین رسمی توضیح نمی دهد که چطور شد که، به خاطر ازدواج دختر شهریار سابقشان با پسر یکی از بزرگان عرب،چندان دلبستگی به آن خانوادۀ عرب پیدا کردند که برای احیای حکومت علویان آن همه قربانی دادند،چرا از خود شهریار،در مسند فرمانگذاری حمایت نکردند؟ این مورخین ظاهرا فراموش کرده اند که درست در همان زمانی که ایرانیان با پذیرش اسلام،علیه سلطه غیراسلامی عرب اموی؛در خراسان بزرگترین کانون مقاومت را به وجود آورده بودند و درست در همان زمانی که این نهضت به هیئت سپاهی عظیم روانه مرکز خلافت عربی بود تا آن را واژگون کند-چنانکه کرد-دقیقا در همان زمان پسران یزدگرد سوم،آخرین شهریار ساسانی که به چین گریخته بودند در پناه خاقان چین عنوان شهریاری ایران را حفظ کرده در تکاپوی بازگشت به سریر سلطنت ایران بودند. مورخین رسمی توضیح نمی دهند که با آنکه «مرو» به چین،خیلی نزدیکتر است تا به «بغداد» وارث حتما از نوۀ دختری خیلی بیشتر است،چرا پسران شهریار ساسانی که تا چند نسل هم با همان مدعا در چین می زیسته اند فراموش شده اند؟
به شهادت تاریخ و تاریخ فرهنگ ایران، این کشور کهنسال در تاریخ پیوسته و دراز مدت خود، و در تماس با فرهنگهای مختلف،چنانکه به فرهنگ اسلامی لبیک گفته،هیچ فرهنگی را نپذیرفته است.
کشور ایران در سده های نخستین اسلامی و تنها به فاصله دوسه قرن،نه تنها فرهنگ اسلامی را هضم کرده و نظام حقوقی آن را پذیرفته است،بلکه ابن سیناها و بیرونی ها و فردوسی ها را در متن فرهنگ اسلامی از آنِ خود کرده و پرورده است.
علاوه بر پیدایش دانشمندان بزرگ ایرانی،در رشته های گوناگون علمی،که محصول ایران اسلامی قرن سوم به بعد هستند و در غنای فرهنگ و دانش اسلامی نقش بسیار ارزنده و بزرگی داشته اند،تاثیر فرهنگ اسلامی به مثابه یک فرهنگ کاملا پذیرفته شده از همان آغاز شعر و نثر و دیگر رشته های ادبی به زبان دری،یعنی از قدیمترین آثار ادبی باقیمانده از قرن سوم و چهارم کاملا هویدا است.
تصادفی نیست که شخصیتی مانند فردوسی،با همهء عشق پاکبازانه ای که به ایران دارد و سی سال از بهترین و کارآمدترین سالهای عمرش را صرف به وجود آوردن منظومۀ عظیم و بی همتای شاهنامه می کند،این فردوسی یک ایرانی مسلمان علوی است.

هیچکدام از پژوهندگان خارجی و ایرانی که درباره شاهنامه فردوسی تحقیق کرده اند نتوانسته اند منکر مسلمان بودن و علوی بودن فردوسی بشوند،اما نکته مهمتر در کار فردوسی-که در رابطه با موضوع شاهنامه-چیز دیگری است.
موضوع مسلمان بودن و علوی بودن و علوی بودن فردوسی از خطبه بلند آغاز شاهنامه و توحید کاملا اسلامی و علوی آن بخوبی آشکار است:

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی

ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست

خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان


به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
به گواهی همه نسخه های معتبر شاهنامه،آغاز شاهنامه با بیتهایی که آمد شروه می شود،اما بلافاصله و حتی پیش از گفتار درباره آفرینش عالم و ستایش پیامبر و امام علی،فصل مستقلی با عنوان «ستایش خرد» می آید، خرد یعنی تعقّل، همان تعقل که آنهمه قرآن مجید بر آن تکیه دارد و مردم را همواره به تعقل می خواند:
کنون ای خردمند وصف خرد
بدین جایگه گفتن اندرخورد

کنون تا چه داری بیار از خرد
که گوش نیوشنده زو برخورد

خرد بهتر از هر چه ایزد بداد
ستایش خرد را به از راه داد

خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی وزویت غمیست
وزویت فزونی وزویت کمیست

خرد تیره و مرد روشن روان
نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن خردمند مرد خرد
که دانا ز گفتار از برخورد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش
دلش گردد از کردهٔ خویش ریش

هشیوار دیوانه خواند ورا
همان خویش بیگانه داند ورا

ازویی به هر دو سرای ارجمند
گسسته خرد پای دارد ببند

خرد چشم جانست چون بنگری
تو بی‌چشم شادان جهان نسپری

نخست آفرینش خرد را شناس
نگهبان جانست و آن سه پاس

سه پاس تو چشم است وگوش و زبان
کزین سه رسد نیک و بد بی‌گمان

خرد را و جان را که یارد ستود
و گر من ستایم که یارد شنود ...
از اینها گذشته،نکتهء مهمتر در کار فردوسی در متن شاهنامه اینست که فردوسی با اینکه موضوع کارش اساطیر کهن ایرانی بوده است و این اساطیر و قصه ها پرورده و ساخته شده در متن فرهنگی زردشتی است، با اینهمه،اخلاق کلی حاکم بر شاهنامه،اخلاق اسلامی است نه اخلاق زردشتی. یعنی ترازوی فردوسی در این منظومۀ عظیم برای سنجش اعمال نیک و بد پهلوانان و قهرمانان و داوری در کار جهان با معیارهای فرهنگ اسلامی میزان می شود.
موضوع کلی شاهنامه از آغاز تا پایان، سرگذشت و رویدادهای پنجاه شهریاری است که از کیومرث آغاز و به یزدگرد سوم ختم می شود، اما این قالب بیرونی و شکل ظاهری آنست...
فردوسی غالبا در آغاز هر داستان مهمی از شاهنامه خطبه ای دارد که در آن خطبه ها ضمن برخی گزارشهای احوال شخصی ، به تامل در کار جهان و داوری در کار نیک و بد و چندو چون کار آدمی و صلاح اندیشی،می پردازد.جهان بینیِ کلی فردوسی،در همه این خطبه ها در حوزه اخلاق اسلامی است. والاترین شخصیتی که فردوسی در شاهنامه آفریده است،رستم است. آن ایرانی آرمانی که می باید الگویی باشد تا ایرانیان همواره در پیش چشم داشته باشند،ر شاهنامه،از نظر فردوسی،رستم است. بنابراین،رستم علاوه بر داشتن حداعلای توانایی جسم برای پاسداری ایران و مقابله با اهریمنان خارجی و داخلی،ناگزیر می باید به لحاظ صفات روحی و خلقی نیز ،نمونه باشد. به همین اعتبار ،رستم، در شاهنامه،تنها یک ابرقدرت جسمی نیست و فردوسی رستم را از این لحاظ نیز برخوردار ار فضایل و خصلتهای نیک فراوان کرده است. برای روشن شدن این نکته که اخلاق حاکم بر شاهنامه،اخلاق اسلامی است نه اخلاق زردشتی،تنها کافی است،شخصیت رستم،یعنی محبوب ترین آفریده فردوسی را در شاهنامه،مظالعه کنیم. دقت در شخصیت رستم،براساس متن شاهنامه ، شنان می دهد که صفات رستم،فضایل شناخته شده در اخلاق اسلامی است.
نقل از کتاب "دانش مسلمین" ص196-203
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد