زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

نگاهی به خطابه اخذ تمدن غربی تقی زاده

سیدحسن تقی زاده از سیاستمداران مشهور دوران مشروطه و پهلوی اول، علاوه بر اشتهار به فعالیت سیاسی-اجتماعی، در عرصه تاریخنگاری نیز مؤثر بوده و آثاری از خود به جای گذاشته که عمدتاً مُعرف تاریخنگاری دوران خویش یعنی تاریخنویسی ناسیونالیستی افراطی است. اما این شخص پس از سالها و در اواخر عمر، در دو گفتار ظاهرا از موضع قبلی خویش در تاریخنگاری عقب می نشیدند و حتی به آثار و تبعات اجتماعی-سیاسی چنین دیدگاهی به تاریخ اشاره می کند، و آن هم انتقاد از مرکزگرایی افراطی و محدود کردن اقوام به عدم استفاده از زبان بومی و قومی خویش است:
«تشدید عجیب و گاهی مسخره‌آمیز مرکزیت در هر شعبه و رشته از امور ولایت[آذربایجان] تأثیر داشته و از آنجمله سختگیری به زبان مادری مردم است که اگر آقایان طهرانی علمداران «وحدت ملی» به‌معنی باطل آن قدرت داشتند استعمال زبان مادری را در محاورهٔ مردم هم غدغن می‌کردند. در دورهٔ استبداد سابق یعنی هشت نه سال قبل[اواخر دورهٔ رضاشاه] که حالا به آن جای استبداد کلمهٔ فرنگی دیکتاتوری داده‌اند کم‌کم مأمورین طهرانی در آذربایجان دست به این کار هم زده بودند و شنیدم یکی از رؤسای معارف تلفظ به یک کلمهٔ ترکی را هم موجب مجازات و قطع مقداری از حقوق ترکی‌زبان به‌دست مستخدم صدیق و وطن‌دوست دولت قرار داده بود.
 این نوع مرکزیت نظیر همان ظلمی است که گفته‌اند ملک اگر هم با کفر پایدار ماند با چنان اعمال بقا نیابد. پس باید به‌جای زبان، قلب را تسخیر کرد که وحدت ملی و وطنی حقیقی بوجود بیاید. (مقالات/ج۱۸/ص۲۶۵,۲۶۳) »
خطابه «اخذ تمدن خارجی»-ظاهرا به «دومقاله» هم معروف است-، که نگرش جدید تقی زاده به مسئله مورد اشاره را آشکار می کند در مجله یغما به چاپ رسید.  دانلود خطابه اخد تمدن غربی
همچنین بنگرید به  این دو مقاله: چهره دوگانه تقی زاده به قلم حمدعلی بهمنی قاجار  حجت یحیی پور
نقد مقاله فوق به قلم عباس سلیمی نمین

(بخش هایی از این خطابه در این پست)
معرفی این خطابه از کانال عظیم حسن زاده:
«خطابه "اخذ تمدن خارجی" از سید حسن تقی زاده سیاستمدار و ادیب مشهور ایران معاصر یکی از جالبترین خطابه های سیاسی و فرهنگی معاصر است. تقی زاده در این سخنرانی که مربوط به اواخر عمر اوست(سال 1339ش در زمان ریاست به مجلس سنا) از گذشته فکری خود و اینکه در زمان جوانی اش فرنگی مآب افراطی بوده است، اعلام پشیمانی میکند. مرحوم استاد فردی به واسطه استاد شهریار از تقی زاده نقل کرده اند که همین اعلام نظر او باعث شد تا پس از عمری خدمت به دستگاه فکری و سیاسی زمان، همه مجلس همهمه وار علیه او بشورند طومارها نوشته و به شاه ببرند و چنین شد که در نهایت مانند قطره اشکی از چشم روزگار افتاده و دوران انزوای خود را در یکی از حومه های تهران سپری کند.
 این سخنرانی علاوه بر مباحث مربوط به نسبت بین ایران و تمدن غربی از جهت نقد بر مفهوم ایرانیت در آن زمان دارای اهمیت است. تقی زاده، در این خطابه صراحتا از باستان گرایی انتقاد میکند، از "ملت بازی افراطی" در ایران و "طعن به ترک و عرب" اعلام انزجار کرده و آن را "علامت مزاج غیر سالم" و "مضر و خطرناک و بیهوده" میداند و اعلام میکند این طعنهای خصومت آمیز با ترکان که از شمال شرقی سیبری تا بالکان پراکنده اند و نزدیک به ثلث جمعیت ایران را شامل میشوند، از جهات داخلی و خارجی مضر به حال ایران است. تقی زاده قوام "وحدت ملی" در ایران را به شرط " عدالت و آزادی و رفاه" جمیع اقوام میسر میداند و در نهایت توصیه میکند برای نیل به این مقصود و نزدیکی هرچه بیشتر ملل مسلمان ترک و عرب و فارس به یکدیگر، سعی شود زبان ترکی و عربی حتی اردو در ایران بطور عمومی تعلیم داده شود.
 بازخوانی و تحلیل این خطابه میتواند ما را در شناخت مساله نسبت بین ایرانیت و ترکیت و خوانشهای بیمارگونه ملت بازان افراطی از این رابطه یاری کند.»

ملیت حقیقی، ملیت مجازی و پیوند آن با ناسیونالیسم و شووینیسم

«واژه ملیت نیز نیازمند توضیح است. ملیت در جامعه شناسی نوین گویای تعلق انسانها به یک مجموعه  تاریخی –فرهنگی و یا سیاسی بنام "ملت"  است که در عصر بورژوازی با حقوق شهروندی از یکسو  و منافع طبقه حاکم (دولت و مالکان ابزار تولید) از سوی دیگر گره خورده است.
در ناسیونالیسم و  نژادپرستی، با دو"ملت" روبرو هستیم: "ملت حقیقی"پنهان و "ملت مجازی "آشکار. در تبلیغات  آشکار و بیرونی این دو گرایش بهم پیوسته، یک"ملت مجازی" ظاهرا بزرگ معرفی می شود (مثلا  "ملت ایران" در تبلیغات ناسیونالیستها و نژادپرستان ایرانی)؛ اما در انگیزه و هدف پنهان خود تنها  باور به یک "ملت حقیقی" براستی کوچک (قوم فارس؛ و نه "ملت ایران") موجود است که باید بر دیگران تسلط و برتری یابد. در تفکر پنهان ناسیونالیسم و نژادپرستی، دایره ملیت بسیار تنگ و اندازه  ملت بسیار کوچک است.1

اما کارکرد سیاسی-اجتماعی "ناسیونالیسم"در همه جا و همه اشکال یکسان نیست؛ و در این زمینه، ناسیونالیسم ارتجاعی سرکوبگر (شووینیسم) در برابر"ناسیونالیسم آزادیخواه و استقلال طلب"، که اصولا نباید ناسیونالیسم خوانده شود، قرار می گیرد. باید یادآور شوم که ناسیونالیسم چه آنجا که با  نژادگرایی در هم می آمیزد و چه آنجا که بر پایه پیوندهای خونی و فرهنگی و تاریخی شکل می گیرد، اساسا خصلت ارتجاعی و شووینیستی و توسعه طلبانه دارد. اما در عصر استعمار و امپریالیسم، که توسعه طلبی به ناسیونالیسم جوامع سلطه گر پیوست، جنبشهایی مردمی در جهان تحت سلطه و استثمار  بر پایه استقلال و آزادی از سلطه گران پدیدار شد که به غلط به جنبشهای ناسیونالیستی شهرت یافته اند: انقلاب ضد استعماری مردم چین به رهبری دکتر سون یات سن؛ نهضت ضد استعماری هند به رهبری  گاندی؛ جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق؛ نهضت ملی شدن کانال سوئز به رهبری عبدالناصر؛ انقلاب مسلحانه مردم الجزایر و... از آنجا که در ادبیات سیاسی –تاریخی  معاصر انگ ناسیونالیسم بر پیشانی جنبشهای مردمی نامبرده خورده است، آنها در اینجا"ناسیونالیسم آزادیخواه واستقلال طلب" نامیده شده اند تا در ماهیت و کارکرد از جنبشهای واقعا ناسیونالیستی با خصلت ارتجاعی –شووینیستی متمایز گردند. در این رابطه باید به تفاوت بنیادی ناسیونالیسم و میهن دوستی نیز اشاره کنم که عمدا نادیده گرفته می شود. ناسیونالیستها در جوامع تحت سلطه به دروغ خود را میهن دوست یا وطن پرست می نامند؛ در حالیکه رهبران سیاسی و فرهنگی این نهضتهای ارتجاعی-شووینیستی وابسته به سلطه گران جهانی بوده و در راستای اهداف آنها خلقهای میهن خود را هم سرکوب کرده اند .
پروژه های ملت سازی بر پایه سرکوب خشن قومی و تاریخ نگاری دروغین در  ایران و عراق و ترکیه و افغانستان و غیره اساسا از سیاستهای استعماری و امپریالیستی بوده است که بدست این رهبران بومی پیاده گشته است؛ و ناسیونالیسم آنها هم نتیجه این"ملت سازی"ها بوده است. اما میهن دوستی راستین را در جنبشهای مردمی ضد استعماری و ضد امپریالیستی، که از آنها یاد شد، می توان مشاهده کرد. در این جنبشها بر دستاوردهای  ارزشمند تاریخی همه اقوام میهن در مسیر استقلال و آزادی و توسعه تکیه می شود، و نه بر"برتری ذاتی و فرهنگی" قوم مسلط بر میهن و آنچه که از"نیاکان مقدس" این قوم به ارث رسیده است.

دکترین ناسیونالیسم (و نژادپرستی) در جوامع سلطه گر همچنین در پیوند بنیادی با "منافع اقتصادی" و  سیاستهای توسعه طلبانه طبقه سرمایه داری حاکم بر این جوامع است. بگفته گیدنز، ناسیونالیسم به طبقات مسلط امکان می دهد که "منافع ملی" را بازتعریف کنند و برای استبداد و استثمار به آن متوسل شوند؛ و اگر ناسیونالیسم بمثابه یک مرام به نظام "ملت-دولت" پیوند یابد، به توتالیتاریسم و "کنترل"  و "ترور" راه می برد (کتاب "ملت –دولت و خشونت").

نکته پایانی آنکه ناسیونالیسم و نژادپرستی برای تثبیت ایدئولوژیک خود اغلب در یک "الهیات ویژه  قومی-نژادی"، که شرک مجسم است، توجیه و تبیین می شوند. در این الهیات، یک قوم و نژاد ذات "اهورایی" و دیگر اقوام و نژادها ذات "اهریمنی" می یابند! این قوم و نژاد "نظر کرده" و "برگزیده" خداوند بار یک رسالت الهی را نیز بر دوش می کشد؛ رسالت پاکسازی قومی-نژادی در جهان و اثبات سروری قوم و نژاد"برگزیده" خداوند!

در یک جمع بندی و سنجش فشرده باید گفت که ناسیونالیسم و نژادپرستی، هر دو مرام، با استثمار(سرمایه داری)، سلطه(استبداد و استعمار و امپریالیسم) ،قهر(سرکوب و پاکسازی قومی –نژادی )و نفرت پراکنی (دشمن تراشی و کینه توزی و جنگ افروزی) در پیوندی جدایی ناپذیر هستند (کتاب "امام علی و ستون پایه های سیاست حق مدار"، بخش چهارم) . در تبیین جامعه شناختی-تاریخی  قرآن، باستان گرایی طبقات اشرافی و ثروتمند چالش اصلی بعثت های توحیدی پیامبران بوده است؛ و البته تجربه تاریخی نشان داده است که باستان گرایی و شرک و اشرافیت از شناسه های دو پدیده ناسیونالیسم و نژادپرستی  هستند:

"(مشرکان) گویند:ما نیاکان خود را برآئینی یافتیم و ما نیزدرپی آنها برهدایت هستیم! و بدینگونه درهیچ شهر و دیاری پیش ازتو پیامبر بیم دهنده ای نفرستادیم جزآنکه ثروتمندان آن دیار گفتند ما نیاکان خود را برآئینی یافتیم و از آنچه برجای گذارده اند پیروی خواهیم کرد. (پیامبرشان )گفت: (حتی) اگرمن آئینی هدایت کننده تراز آئین نیاکان شما آورده باشم(بازهم آنها را پیروی میکنید)؟! آنهاپاسخ دادند ما به آنچه شما آورید(در هر حال) کافریم! "(زخرف،22-24)"

"آگاه باشد و بترسید! بترسید از فرمانبری مهتران و بزرگانتان که (به سبب "شرف" و جاه خود) گردنکشی کردند؛ به گوهر خود فخر فروختند و نژاد خود را برتر و بالاتر دانستند؛ و بر پروردگارشان نسبتهای زشت روا داشتند (مدعی شدند که خداوند اقوام و نژادهای بشری را نابرابر آفریده؛ برخی را برای سروری و فرمانروایی، و برخی را برای بندگی و فرمانبری آفریده است)" (نهج البلاغه، خطبه قاصعه).

پاورقی:

1-یک نگاه اجمالی بر دعاوی ایرانیان وابسته به این جریان در پایگاههای اطلاعاتی و شبکه های اجتماعی آنها این سخن را به روشنی اثبات می کند: ترک و عرب و لر و بلوچ و کرد و ترکمن و غیره بدلایل نژادی و یا فرهنگی از "ملت ایران" نیستند؛ مسیحیان ایرانی از آغاز"مهاجر"بوده اند؛ روشنفکران ایران که بر جمهوریت و مردم سالاری پای می فشارند، و بویژه کسانی از آنها که گرایش چپ دارند، از "خائنین به ملت ایران" هستند؛ آنها که تاریخ نگاری دروغین و شاه محور را نقد کنند، "دشمن ایران و ایرانی" بشمار می روند؛ و از همه مهمتر آنکه انبوه جمعیت مسلمان با هر گرایش سیاسی و اجتماعی، که اکثریت مردم ایران را تشکیل می دهند، ایرانی بشمار نمی آیند! خودتان برآورد کنید که چه کسانی در "حقیقت" دارای ملیت ایرانی بوده و "ملت ایران" را تشکیل می دهند: تنها عده قلیلی سلطنت طلب اشرافی مدعی "نژاد آریایی"؟! و "فرهنگ پارسی"؟! که بر دینهای مجاز زرتشتی و یهودی و بهایی هستند؟!    


محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ /ص92-94

ناسیونالیسم، نژاد، نژاد پرستی، نازیسم

«شناخت و تحلیل دو پدیده اجتماعی ناسیونالیسم و نژادپرستی، و حتی مفاهیم بنیادی آنها (ملت1 و نژاد)، از مقوله های چالش برانگیز در ادبیات علوم اجتماعی معاصر بوده است. در این گفتمان نخست باید بگویم که جنبش و رفتار نژادپرستانه عمدتا و اساسا با پنهانکاری همراه است؛ بدین معنا که انگیزه ها  و اهداف نژادپرستانه در قالب انگیزه مانندها و هدف مانندهای بلند مدت چون"آرمان ملی- میهنی"،  "پاسداشت فرهنگ و ادب ملی"، "میراث تاریخ باستانی مشترک" و...، و کوتاه مدت چون  بهسازی و  حفاظت از منافع ملی در حوزه های گوناگون اجتماعی، عرضه می شوند. اما آشکار سازی انگیزه و  هدف، شکل سازمانی و فعالیت جنبشهای نژاد پرستانه را شدیدا تحت تأثیر قرار می دهد؛ و به آنها  خصلت محفلی و زیرزمینی می بخشد. این جنبشها با آشکارسازی توان فراگیری و فعالیت علنی را در  جوامع رشد یافته از دست می دهند. از اینروست که نژادپرستان با آنکه خود را بلحاظ نظری تکامل  یافته ناسیونالیسم می دانند، برای کسب اعتبار و پشتیبانی گسترده تر اجتماعی خود را در پس "پان ها"  (پان ایرانیسم، پان ترکیسم، پان عربیسم و...) و "آرمانهای ملی –میهنی"پنهان می کنند. آنها نه تنها از "ملت" که از "فرهنگ" نیز تبیین نژادی دارند؛ بگونه ای که "نژاد" و"فرهنگ" در دیدگاه آنها جدایی  ناپذیر می نماید. در پس کوشش آنها در حفظ "خلوص فرهنگی" و "پاکسازی ادبیات ملی از واژه های بیگانه"  باور به "تبار پاک" و "نژاد برتر" نهفته است. اما "خلوص نژادی و فرهنگی" اقوام در واقعیت  اجتماعی-تاریخی آنها تنها یک توهم و یک ناممکن است؛ و ناگزیراین خلوص ادعایی با دروغ و افسانه و رؤیا همنشین می شود.

مفهوم نژاد بر مبنای رنگ پوست و شکل اندام اساسا مفهومی انسان شناختی است، و جامعه شناسان  نیز بر تعریف علمی آن در انسان شناسی زیستی تکیه دارند؛ اما آنها بررسی تعلقات نژادی چون  گرایش به نژادپرستی و پیامدهای اجتماعی آنرا همچون مفهوم ملت و پدیده ناسیونالیسم در حوزه تحقیقاتی خود می دانند. در این معنا از نژاد، نژادپرستی کلاسیک و ناسیونالیسم برغم وجوه مشترک  نظری-تجربی و همکاری با یکدیگر ریشه های جداگانه دارند؛ اما "نژاد" در معنای هم خونی و  پیوند ژنتیک پایه عصبیت کهن قبیله ای و قومی در تاریخ انسان بوده است که در فاز سرمایه داری تکامل تاریخ نیز به ناسیونالیسم فرا رویید.

ناسیونالیسم نیز جنبش فراگیری پدید آورد که نژادپرستی نیز بدلیل مشترکات بنیادی، و بمثابه یک گرایش افراطی اغلب"پنهان"، از درون آن سر بلند کرد. از ویژگیهای ایدئولوژیک این ناسیونالیسم آمیزش و پیوند تخیلی تاریخ (اساسا جعلی و دروغین) گذشته با  رویدادهای جاری و حتی آتی حیات قوم مسلط و توسعه طلب است (نگاه کنید به کتاب "تاریخ سیاسی ایران باستان")؛ و خاستگاه طبقاتی اسطوره های تاریخی آن نیز اشرافیت است.

  در بررسیهای جامعه شناختی متفکران صهیونیست غربی از پدیده نازیسم در آلمان، که یکی از اشکال نژادپرستی بشمار است، غالبا بسیار آشفته اما هدفمند یهودستیزی به "سامی ستیزی" تعبیر می شود؛ در حالیکه اعراب اکثریت سامیان را تشکیل می دهند. در این بررسیهای مغرضانه همچنین یهودستیزی و  نژادپرستی  یکسان  انگاشته می  شوند تا ماهیت نژادپرستانه  اسلام هراسی و  بیگانه  ستیزی  کنونی  بورژوازی غرب که اساسا و عمدتا متوجه مهاجران مسلمان است، نادیده گرفته شود. در ترفندی دیگر، معنای گروههای قومی و نژادی را چندان می گسترند که سالمندان، زنان، بازنشستگان، معلولین ذهنی  و منحرفین جنسی را هم در بر می گیرد؛ و هدف از این ترفند هم  پیشگیری از تمرکز اذهان بر حقوق   اقوام  مهاجر در جوامع غربی است که تحت ستم و تبعیض و تحقیر می باشند.»

1-در این گفتمان، واژه ملت را نه به معنای حقیقی آن در ادبیات کهن عربی و فارسی، بلکه به معنای (Natiln) فرض کرده ام.

منبع: محمود رضاقلی/جامعه شناسی و تبیین تاریخ ص91-92

خیانت در امانت به منظور کینه توزى و تحقیر

به قلم دکتر عبدالنبی قیّم:

یکى از اصول اولیه ترجمه متون و کتب، شرط امانت مترجم در نقل و ترجمه نوشته مؤلف است‌. مترجم حق ندارد نوشته مؤلف را کم و یا زیاد کند و یا چیزى از خود در ترجمه اضافه کند.

 متأسفانه در مملکت ما بسیارى از مترجمان این رویه را رعایت نکرده و در حقیقت خیانت در امانت مى کنند.
 آن ها به میل خود هر جا مؤلف کلمه "عرب" را نوشته، آن را " تازى" مى نویسند. از همه بدتر این است که این خیانت در امانت رویه عادى آن ها شده است.
یکى از این خیانت در امانت ها را غلامرضا رشید یاسمى مرتکب شده. او در صفحه ٣٥٨ کتاب " ایران در عهد ساسانیان" نوشته "کریستن سن" این چنین ترجمه کرده است:
"اوضاع دولت ساسانى بر این منوال بود که از بیابان عربستان، لشکرها از عرب بادیه نشین وحشى و بى تمدن، که تعصب مذهبى و روح غارتگرى محرک آنان بود..."
از آن جایی که مى دانستم آرتور کریستن سن منزه تر از این است که چنین عباراتى را در باره عرب بکار ببرد و از طرف دیگر از بیمارى روحى و روانى برخی نویسندگان وطنى مطلع بودم لذا در صدد برآمدم تا به حقیقت نوشته کریستن سن پى ببرم.
خوشبختانه به ترجمه عربی کتاب کریستن سن که از زبان فرانسوى توسط دکتر یحیى الخشاب استاد دانشگاه قاهره انجام شده بود دست یافتم.
 دکتر یحیى الخشاب، فارسى را هم خوب مى داند و پیش از این سفرنامه ناصر خسرو را به عربى ترجمه کرده بود.
ملاحظه شد که در ترجمه عربى از" عرب بادیه نشین وحشى و بی تمدن" و از " روح غارتگرى " خبرى نیست.
در ترجمه عربى " بادیه نشینان بى آلایش" آمده و نه " عرب وحشى و بى تمدن" .
و مى دانیم " بى آلایشى" به معنى صاف و ساده و بى غل و غش است. همچنین از "روحیه غارتگرى" خبرى نیست بلکه از "روحیه جنگجویى" سخن به میان أمده که "خلیفه عمر آن فرمانرواى برجسته آن ها را با روحیه اى تسلیم ناپذیر سازمان داد".
این چنین مترجمان ما شرط امانت را در ترجمه رعایت مى کنند!
از همه بدتر این است که ناشر کتاب یعنى انتشارات صداى معاصر در سال ١٣٧٨ این نوشته را به عنوان برگزیده ترین و بهترین قسمت کتاب انتخاب کرده و آن را پشت جلد کتاب قرار مى دهد.
متأسفانه این یک بیمارى است، که نزد برخى نویسندگان و مترجمان ما وجود دارد، بیمارى تحقیر دیگران به منظور تخلیه عقده هاى درونى خود.
منبع: کانال تلگرامی عبد النبی قیم

شعوبیه،صفویه،تشیّع، و قهرمانان ملّی!

برخی از اقوام[ایرانی] مستقیماً از دین پیشین خود به مذھب تشیّع درآمدند. برای نمونه مردم گیلان ومازندران تا مدتھا پس ازسقوط ساسانیان ھمچنان بردین زرتشت بودند تا اینکه مبارزان شیعه، که ازدست حکومتھای خونریز اموی و عباسی گریخته بودند، به این نواحی امن روی آوردند. فعالیتھای سیاسی وعقیدتی آنھا بتدریج برمردم شمال ایران تأثیر گذارد و آنان بدون جنگ و درکمال آگاھی وآزادی به مذھب تشیّع ّعلوی گرویدند.

چند قرن پس از نھضت شعوبیه، صفویان کوشیدند تشیّع را سرپوش قومیّت ایرانی نمایند. کوشش قومیّت ایرانی دربھره برداری عقیدتی از اسلام و تشیّع، به تحریفات تاریخی و جعل احادیث راه برده است که بازشناسی و تحلیل آنھا بسیار ضروری می نماید. شعوبیه و صفویه ازمنابع تاریخی این جعل و تحریفھا بوده اند. داستان ازدواج امام حسین با دختر یزدگرد سوم واپسین پادشاه ساسانی یکی از این نمونه ھاست. ھمچنین حدیثی به پیامبر! نسبت میدھند که: "ازمیان بندگان خدا، خدا را دو نژاد برتر و برگزیده است. ازعرب قریش و ازعجم فارس." برمبنای این سخن نژاد پرستانه  و آن داستان ساختگی، از علی بن حسین پیشوای چھارم شیعه نقل می کنند که: "من پسردوبرگزیده برترم!" بدین ترتیب در شیعه ساسانی–صفوی، امام زمان نیز دارای تبارقریشی–پارسی و از فرزندان پیامبراسلام و یزدگرد ساسانی است!(برای بررسی بیشتر به کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی از زنده یاد شریعتی رجوع کنید).

بازماندگان تیره ھای اشرافی در رژیم ساسانی برای حفظ منافع و موقعیت طبقاتی خود روش سیاسی ھمانندی بکار نبستند. برخی این ھدف را در"ھمکاری خائنانه" با نظام خلافت، که به نوبه خود اشرافیت و قومیت عربی را نمایندگی می کرد، می دیدند و برخی نیز در"مبارزه قھرمانانه" با آن و کسب امتیازات سیاسی. نتیجه نھایی روش دوم نیزھمان سازش و ھمکاری دسته نخست بود، چرا که دو طرف دعوا ماهیّت یکسانی داشتند.

باری، "قھرمانان ملی "سرانجام توانستند موقعیت ومنافع پیشین خود را حفظ کنند مشروط برآن که بنام خلیفه سکّه بزنند وخطبه بخوانند! اینان نه تنھا دراستثمار مردم ایران شریک و ھمدست دستگاه خلافت گردیدند بلکه رسالت سرکوب دشمنان خلیفه را نیزبرعھده گرفتند. برای نمونه میتوان به سرکوب خوارج و نھضت شیعی حسین بن علی و کشتار بیرحمانه علویان مازندران توسط یعقوب لیث صفّار به امرخلیفه عباسی اشاره کرد. این "قھرمان ملی" چنان در کشتار و آزار مردم گرگان و طبرستان پیش رفت که حتی عباسیان خونریز را به شگفتی انداخت و ازروی ترس ونگرانی از یعقوب بیزاری جستند! (تاریخ ایران بعد ازاسلام عبدالحسین زریّنکوب)  


محمود رضاقلی-امام علی وستون پایه های سیاست حق مدار-ص137