زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

زرتشتی گری آیین دولتی ایران باستان/ همسان سازی زرتشتی گری با تحولات زمان 1

بخش اول:

اگر زرتشت را شخصیتی واقعی - نه اسطوره ای- فرض کنیم ،1 زمان زندگی او روشن نیست . در این زمینه آراء متشتت و متعددی وجود دارد که همه بر گمان و قرینه استوار است . دورترین زمانی که برای زرتشت قایل شده اند سده هیجدهم و نزدیک ترین آن سده ششم پیش از میلاد است . 2 زرتشت گرایان ایرانی به هرچه کهن تر جلوه دادن آئین زرتشت تمایل دارند . ذبیح بهروز زمان زرتشت را 1800 پیش از میلاد و احمد تفضلی بین 1000 تا 1200 پیش از میلاد می دانند . 3 گنولی، مؤلف زمان و سرزمین زرتشت، 4 با اشاره به فقدان مدارک تاریخی و صرفاً با اتکاء بر قرائن، زمان و  پیدایش و نشو و نمای زرتشتی گری را در اوائل هزاره اول پیش از میلاد، پیش از ظهوراقتدار دولت هخامنشی، فرض می کند. 5 ایلیا گرشویچ، که برای زرتشت شخصیت واقعی قائل است، او را متعلق به حوالی سده ششم پیش از میلاد می داند. 6

چه زمان زرتشت را در هزاره دوم پیش از میلاد و چه در سده ششم پیش از میلاد بدانیم، یک اصل مسلم است : در زمان هخامنشیان یا آئین زرتشت وجود نداشت و یا تنها یک آئین محدود بومی، شاید در گوشه ای دور دست از سرزمین های شرقی ایران و شاید در آسیای میانه، بود؛ به هرروی، آئین شناخته شده و مقبول همگان یا بخش قابل اعتنایی از مردم ایران و به طریق اولی دین رسمی دولت هخامنشی نبود . بسیاری از پژوهشگران- چون هارله ،  دارمستتر ،  کاسارتلی،  زودربلوم ،  گری، الدنبرگ ، مولتن، مور ، پراشک و نوبرگ - براین نظرند . 7

در کتیبه های هخامنشی ، متعلق به سده های ششم تا چهارم پیش از میلاد، نامی از زرتشت و زرتشتی گری و اوستا در میان نیست .8  همانگونه که در اوستا نیز نامی از هخامنشیان و کورش مندرج نیست . 9

دیاکونوف می نویسد: [در گاتاها] از دستگاه دولتی شاهنشاهی بزرگ خبری نیست و اصطلاحات کشورداری و حقوقی آن نیز کاملاً با آن چه در ایران باستان بوده تفاوت دارد . در ذخیره لغوی گاتاها نیز کوچک ترین اثری از نفوذ زبان ایرانی باستانی و زبان های آسیای مقدم مشاهده نمی گردد و در شاهنشاهی چون کشور هخامنشیان چنین نفوذی حتماً می بایست وجود داشته باشد. 10

ارانسکی، ضمن تأیید نظر دیاکونوف، می نویسد: در اوستا کوچک ترین ذکری از پول و اصول مالیاتی و جاده های پستی وساتراپ نشین ها و دیگر مؤسسات پادشاهی هخامنشیان نیامده و حال آن که در نیمه دوم سده ششم ق . م. چنان که می دانیم حکومت هخامنشیان در ایران و آسیای میانه برقرار شده و قبایل و اقوام گوناگون ایرانی زبان در آن عهد با مؤسسات مذکور سروکار داشته، نیک از آن ها مطلع بودند. 11

دیاکونوف و اورانسکی این احتمال را می دهند که متونی چون گاتاها در گذشته دور، پیش از نیمه دوم سده ششم پیش از میلاد،تدوین شده؛ و بنابراین آن چه به نام آئین زرتشت شکل گرفته ثمره انباشت پندارهای کهن دینی ایرانیان و زمان تکوین آن در دوران هخامنشی یا متأخر بر آن بوده است . روایت جکسون آمریکایی از زرتشت به داستان شبیه است تا پژوهش تاریخی.12  

دهالا، محقق پارسی، می نویسد : در کتیبه های هخامنشی نه تنها نامی از زرتشت نیست بلکه که حتی از ”اهریمن“ یا ”انگره مینو “،که یکی از پایه های اعتقادات زرتشتی است ، سخن نرفته است. داریوش از "اورمزد" نمی خواهد که او را از شر ”اهریمن“ حفظ کند بلکه درخواست می کند که وی را از شر "دروغ" حفظ کند. 13

نوبرگ [نیبرگ]، که مرجعیت او در حوزه هخامنشی شناسی مورد تردید نیست، در این زمینه بحثی مبسوط ارائه داده است . او از جمله با استناد به آداب و رسوم غیر زرتشتی و حتی ضد زرتشتی متداول در زمان هخامنشی، چون رسم اندودن مردگان به موم و خاکسپاری آنها و قربانی کردن جانوران، فرضیه زرتشتی بودن هخامنشیان را مردود می شمرد. می دانیم که هخامنشیان اجساد خود را در گور می نهادند، مقابری که  به ویژه در پیرامون تخت جمشید همچنان پابرجاست، و می دانیم که گویا اسکندر جسد حنوط شده کورش را دیده است. نوبرگ می نویسد:

من پیش ازاین به مناسبتی از طرفداران زرتشتی بودن داریوش مخصوصاً این پرسش را کرده بودم که اختلاف میان آئین به خاک سپردن مرده نزد هخامنشیان و زرتشتیان را چگونه توجیه می کنند : هخامنشیان مردگان را زیر خاک دفن می کردند، زر تشتیان مرده را در هوای آزاد می گذاشتند . پاسخ این پرسش را همچنان به من بدهکارند. افسوس می خورم که این پرسش را جدی نگرفتند . این پرسش اهمیت بنیادین دارد . انسان نمی تواند که زرتشتی باشد و درعین حال  مردگان خود را در خاک دفن کند. اسناد زرتشتی در این باره به اندازه کافی آگاهی روشن می دهند.

نتیجه گیری قطعی نوبرگ این است : <هخامنشیان هیچ جایی در تاریخ ویژه دین زردشتی ندارند.> 14

گیرشمن نیز به آداب و رسوم غیر زرتشتی هخامنشیان اشاره دارد . 15 به نوشته گیرشمن، حفاری های باستان شناسی پیشینه آداب تدفین زرتشتی را تنها تا عهد ساسانی می شناسد و تنها در این زمان است که ”برج های خاموشان“ به پا شد . 16 دوشن گیمن معتقد است که گسترش آئین زرتشت در دوره هخامنشی، در سده های ششم تا چهارم پیش از میلاد، بود ولی دلیلی در دست نیست که داریوش اول و پادشاهان پسین هخامنشی، که اهورامزدا را می پرستیدند، زرتشتی بودند.17  

ویدن گرن پس از بیان مشروح ادله مخالفین و موافقین زرتشتی بودن هخامنشیان چنین نتیجه می گیرد:

اگر نظری بر مجموعه بحث بیفکنیم بی درنگ درمی یابیم کسانی که گرایش زرتشتی هخامنشیان را انکار می کنند به واقعیات استناد می جویند، در صورتی که مدافعان نظریه مخالف ... باید به استنتاجات مستقیم و به امواج فرضیات اکتفا کنند. بدینسان، تا زمانی که واقعیت های تازه ای را در جهت زرتشتی بودن این شاهنشاهان بزرگ کشف نکنیم، این موضع عملا مسلم بر جای می ماند که هخامنشیان زرتشتی نبوده اند. 18

پاورقی:

1- برخی محققین ”زرتشت“ را نامی عام برای روحانیون می دانند . به نوشته ناگندرانات گوس، در یسنایشت از روحانیون با عنوان "زوتر" یاد شده و سراینده خود را (Athravan) “ و ”آتراوان زوتر“ (زرتشت) نامیده است . در گاتاها نیز سراینده خود را به صراحت یک ”زوتر“ خوانده است (Zoatar) “

Nagendranath Ghose, The Aryan Trail in Iran and India, Calcutta University of Calcutta,

دارمستتر ابتدا وجود تاریخی زرتشت را منکر بود و او را تنها یک اسطوره می دانست هفتاد سال بعد، موله تاریخیت زرتشت را انکار کرد. (ژاک دوشن گیمن، دین ایران باستان ، ترجمه رؤیا منجم، تهران: فکر روز،1375 ص 184)

2- ژاله آموزگار و احمد تفضلی، اسطوره زندگی زرتشت، تهران: کتابسرای بابل، 1370 ، صص 13-20

3- جان هینلز، شناخت اساطیر ایران، ترجمه ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران: کتابسرای بابل- نشر چشمه، 1371 ، زیرنویس ص 12

-4 Gherardo Gnoli, Zoroaster's Time and Homeland: A Study on the Origins of Mazdaism and Related Problems, Naples: 1980.

-5 Gherardo Gnoli, “ Zarathushtra”, Encyclopedia of Religion, New York: Macmillan, 1987, Vol.15, pp. 556-557

6- ایلیا گرشویچ زمان تولد زرتشت را در حوالی سالهای 630 تا 618 پیش از میلاد و زمان فوت او را در حوالی سال های 553 تا 541 پیش از میلاد ذکر می کند.

Ilya Gershevitch, “Zoroaster”, Americana, vol. 29. p. 812

7-هنریک ساموئل نیبرگ، دینهای ایران باستان، ترجمه سیف الدین نجم آبادی، تهران : مرکز ایرانی مطالعه فرهنگ ها، 1359 ، ص 355

-8 Gnoli, ibid.

-9 M. Boyce, “Achaemenid Religion”, Encyclopaedia Iranica, vol. I, p. 427.

<به اوستا بازگردیم. آنچه بی درنگ توجه ما را به خود جلب می کند، سکوت کامل آن درباره غرب ایران است خواه امپراتوری ماد باشد، خواه آشوری ها یا دیرتر، هخامنشیان یا یونانی ها> (دوشن گیمن، همان مأخذ، ص182)

10-ایگور م. دیاکونوف، تاریخ ماد، ترجمه کریم کشاورز، تهران: پیام، 1357 ، ص 357

11-ام. ام. ارانسکی، مقدمه فقه اللغه ایرانی، ترجمه کریم کشاورز، تهران: پیام، 1358 ، ص89

12-آبراهام و . جکسون، سفرنامه جکسو ن: ایران در گذشته و حال ، ترجمه منوچهر امیری و فریدون بدره ای، تهران: خوارزمی، 1369 ، صص 76-74

-13 Maneckji Nusservanji Dhalla, History of Zoroastrianism, Bombay: K. R. Cama Oriental Institute, 1985, p. 134.

14- نیبرگ، هنریک ساموئل نیبرگ، دی نهای ایران باستان ، ص 363

15- همان مأخذ، ص 396

16- رومن گیرشمن، ایران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمد معین، تهران : انتشارات علمی و فرهنگی،1364،ص173

96- همان مأخذ، ص 398

-17 J. Duchesne- Guillemin, “Zoroastrianism”, Americana, 1985, vol. 29, p. 814.

18- گئو ویدن گرن، دی نهای ایران، ترجمه منوچهر فرهنگ، تهران: آگاهان ایده، 1377 ، ص 21

دکتر عبدالله شهبازی،دین و دولت در ادیشه سیاسی ص20-24

ادامه دارد

فرهنگ اسلام در ایران

به قلم استاد محمدرضا حکیمی در کتاب "دانش مسلمین"

 در هریک از سرزمینهایی که اسلام بدان پای نهاد،چیزی به نام « طلب علم» مطرح نبود، و تحصیل آگاهی و شناخت وظیفهء عمومی محسوب نمی گشت.اگر اشرافیت یا سیاست در جاهایی باعث شده بود تا عده ای انگشت شمار به طلب فضل و دانشی اندک کشانیده شوند، ربطی به فرهنگ عمومی و زمینهء ذهنی و علوم وسیع و همگانی نداشت.به سخن دیگر،پیش تز ظهور اسلام، نه تنها طلب علم در هیچ جا واجب نبود، بلکه در جاهایی قدغن و ممنوع بود، یا آشکارا و برطبق قانون موجود یا ضمنی و در عمل.

با موضعگیری اسلام که طلب علم را واجب کرد،تحصیل علم امری شد هم حتمی و هم عمومی. مسلمانان همه در برابر احکام اسلامی برابرند. واحب بر همه است و حرام بر همه حرام. این انقلاب فکری،موجب انقلاب اجتماعی شد.طبقات در هم ریخت.مرزهای واهی فرود آمد.بندها گسست.زنجیرها شکست.استعدادها شکفت.خردها مصرف پیدا کرد.عقلها رها گردید.جانها بیدار شد.روحها زنده گشت.انسان پایمال زیر نظامهای نظامی جانی تازه گرفت، و شرف اراده و اختیار به او بازگردانیده شد.

ما ایرانیان، با قبول دین اسلام،صاحب «قرآن» شدیم.توحیدناب و خالص اسلامی را آموختیم. و از گرفتاریهای انواع ثنویّت مجوسی و مانوی و مزدکی و تثلیثِ مسیحی آسودیم. و دارندۀ «دین توحید» گشتیم. به گفتۀ دکتر عبدالحسین زرینکوب:

بسیاری از ایرانیان، از همان آغاز کار دین مسلمانی را با شور و شوق پذیره شدند. دین تازه‌ای را که عربان آورده بودند، از آیین دیرین نیاکان خویش برتر می‌یافتند و ثنویت مبهم و تاریک زرتشتی را در برابر توحید محض و بی شایبهٔ اسلام، شرک و کفر می‌شناختند... از این رو آیین مسلمانی را دینی پاک و آسان و درست یافتند و با شوق و مهر بدان گرویدند.

دربارۀ توحید خالص و بی تضاد و خالی از شائبۀ اسلام... یکی از مححقان خارجی،گوستاو لوبون فرانسوی ، که دربارۀ تمدن اسلام و عرب تحقیقات بسیار دارد، چنین می گوید:

تمام‌ سادگی‌ و شأن‌ و مقام‌ اسلام‌ روی‌ همین‌ وحدانیّت‌ مطلقه‌ قرار گرفته‌، و همین‌ سادگی‌ باعث‌ قوّت‌ و استحکام‌ این‌ دین‌ گردیده‌ است‌.

این‌ توحید خالص‌ محض‌ را چون‌ در آن‌ هیچگونه‌ پیچیدگی‌ و معمّائی‌ نیست‌، به‌ آسانی‌ می‌توان‌ فهمید. و ایمان‌ به‌ امور متضادّی‌ که‌ در ادیان‌ دیگر تعلیم‌ داده‌ شده‌ و عقل‌ سلیم‌ ابداً نمی‌تواند آنرا قبول‌ کند، هیچیک‌ در این‌ دیانت‌ وجود ندارد.

خدای‌ واحد مطلق‌ معبود، تمام‌ مخلوقات‌ در نظر او مساوی‌، عدّۀ خیلی‌ کمی‌ از ارکان‌ دین‌ که‌ فرض‌ شده... ملاحظه‌ کنید! کدام‌ مذهبی‌ از این‌ مذهب‌ ساده‌تر و روشن‌تر یا نزدیکتر به‌ فهم‌ عامّه‌ است‌؟! یکنفر تازه‌ مسلمان‌ خیلی‌ عامّی‌ از هر فرقه‌ و صنفی‌ که‌ بوده‌ باشد، از عقائد مذهبی‌ خود بخوبی‌ واقف‌، و می‌تواند به‌ آسانی‌ آن‌ عقائد را در یک‌ سلسله‌ الفاظی‌ خیلی‌ ساده‌ و روشن‌ بیان‌ نماید برعکس‌ از یکنفر عیسوی‌ اگر راجع‌ به‌ مسألۀ تثلیث‌ یا تبدیل‌ جنس1 و امثال‌ آن‌ از عقاید مرموز پیچ‌ در پیچی‌ که‌ در مذهب‌ مسیحی‌ است‌ سؤال‌ شود، تا وقتی‌ که‌ آن‌ بیچاره‌ در علم‌ کلام‌ ماهر نباشد...هیچ وقت‌ نمی‌تواند از عهدۀ جواب‌ آن‌ برآید2. بساطت و سادگی و وضوح اصول عقاید اسلامی، به علاوه رفتار با خلایق به عدل و احسان سبب عمده ای گردید که تمام روی زمین را تسخیر نماید و همین بساطت و وضوح و حسن رفتار بوده که به وسیله آن اقوامی مثل مصریان که از زمان امپراتوران قسطنطنیه پیرو مذهب مسیح بودند به مجرد دعوت به دین محمدی، دیانت مسیح را ترک گفته قبول اسلام نمودند، حال آن که از هیچ قوم مسلمانی اعم از غالب و مغلوب دیده نشده که به واسطة دین مسیح، اسلام را ترک گفته باشد...3 ‌‌

بدینسان، با تابیدن فروغ قرآن بر پهنۀ ایران، سعادت جاودان بدین مرز و بوم روی نهاد. و آموزشهای مینوی قرآن مقدس، بر گرفتاریها و انحطاطها و اختلافها چیره گشت. آنروز که اسلام آمد،سرتاسر ایران،عرصۀ کارزار عقاید گوناگون و روحانیتهای متضاد بود.تباهی همه سو جای کرده بود و قدرت تباهیها آفریده بود.

«موبدان و هیربدان نیز در اواخر این عهد به فساد گراییده بودند. کتاب پهلوی« مینوک خرد» که به حکم قراین در اواخر دوره‌ی‌ ساسانی‌، تألیف‌ شده‌ است‌، یک‌ جا که‌ عیب‌ روحانیان‌ را بر می‌شمارد، می‌گوید «عیب‌ روحانیان‌ ریاورزی‌ و آزمندی‌ و فراموشکاری‌ و تن‌ آسایی‌ و خرده‌بینی‌ و بدگرایی‌ است...از قرائن بر می آید که در دوره ساسانی ، در آیین‌ زرتشت‌، خلاف‌ و اختلاف‌ بسیار بوده‌ است... در قلمرو پهناور حکومت ساسانی ،آیین زرتشت با ادیان گوناگون روبرو بود. آیین عیسی و مذذاهب کلدانیان و صابئان از جانب غرب با آن در جدال بود. در مشرق آیین بودا و دین شمنان آن را تهدید می کرد.فلسفۀ یونان نیز، خاصه از عهد انوشیروان،بعضی اندیشه ها و خاطرها را نگران خویش می داشت.

آیین‌ مانی‌، که‌ در واقع‌ معجونی‌ از عقاید و مذاهب‌ متداول‌ آن‌ عصر بود، نزد مغان‌، بدعتی‌ بزرگ‌ تلقّی‌ شد و چنان‌ که‌ در تاریخها آورده‌اند موبدان‌ برای‌ برانداختن‌ آن‌، جهد بسیار کردند. او را محاکمه‌ کردند و نابود نمودند و پیروانش‌ را نیز سخت‌ عقوبت‌ دادند...تعصبی که مغان در قتل و طرد مانویان به خرج دادند،باب زندقه را فراز نکرد. چندی برنیامد که مزدک ظهور کرد و سخنانی تازه تر آورد.این مزدک، چنانکه از اخبار بر می آید خود از موبدان بود و آیین تازه ای هم آورد که تاویلی از آرائ زرتشت به شمار می آمد...موبدان و روحانیون زرتشتی، آیین زروان را نیز، مانند عقاید مانی، نوعی رفض و بدعت می شمرده اند و با آن مخالفت می ورزیده اند ...»

آری در چنین هنگامهای گرانخیز و تاریکیا و پراکندگییی که تباهیها آفریده بود بود و مزاج دهر و زمانه را نیز تباه ساخته و گردانیده بودفروغ دامن گستر کتاب خدا بر سرزمین ایران تابیدن گرفت. گلبانگ محمدی در همه سوی و کوی طنین افکن گشت.قرآن کریم با معارف وسیع و الاهیات غنی و احکام و اخلاق ژرف و بنیادی خویش بر ما عرضه گشت. ما ایرانیان بجز اینها همه و دیگر تعالیم قرآنی،دسترسی به طلب علم پیدا کردیم.توانستیم درس بخوانیم،عالم شویم،طلب آگاهی پیدا کنیم. و دارای فرهنم گردیم.که همۀ شعب معارف انسانی آنروز جهان را در بر می گرفت.

تا پیش از ظهور سلام،حکومت ساسانی و بندهای استوار استخوانسای طبقاتی،کجا روا می دید که یک تن از مردم عادی دست  به کتاب بزند، و فرزند یک روستایی یا شهری غیر داخل در طبقۀ ویژه،راهی مکتب و مدرسه گردد. باید گفت مکتب و مدرسه ای هم، به آن صورت که در دوران اسلامی تصور می کنیم، وجود نداشت.مشتی آموزش بستۀ بومی ویژه بود. آنهم در میان موبدان و هیربدان و امیران و امیرزادگان، که به وسیلۀ چند معلم سرخانه،تعلیم داده می شد. و اندکی علم طب و نجوم برای تامین سلامتی شاهان و آینده بینی برای کارهای آنان.  اما اینکه در هر محله ای و کویی و برزنی،چند مسجد ساخته شود، و در هر مسجدی،چند مدرس درس دهند و چند محدث حدیث گویند و چند خطیب ادب و معارف بیاموزند، بجز دیگر مدرسه ها و مکتبها، اینها همه ره آورد اسلام بود و فرهنگ و تربیت اسلامی، و گرنه پیش از اسلام:

در اوستای جدید جامعه ایرانی را به سه طبقه به این شرح تقسیم کرده‌اند
نخست؛ روحانیون دوم؛ جنگیان سوم؛ کشاورزان (Vastry ofshuyant)  (Rathaeshtar) ... چون نوبت به ساسانیان رسید، تشکیلات جدیدی در جامعه ایجاد کردند که آن نیز مبتنی بر چهار طبقه بود. تفاوت این شد که طبقه سوم را دبیران قرار دادند و کشاورزان و صنعتگران را در طبقه چهارم گذاشتند...  . (Athraran)
جامعه ایرانی بر دو رکن قائم بود: مالکیت و خون. بنابر نامه تنسر حدودی بسیار محکم نجبا و اشراف را از عوام الناس جدا می‌کرد. امتیاز آنان «به لباس و مرکب و سرای و بستان و زن و خدمتکار بود...در شاهنامه فردوسی از خسروانی کلاه و زرینه کفش بسیار سخن رفته است،‌که مایه امتیاز اشراف بزرگ بوده است. به علاوه طبقات از حیث مراتب اجتماعی درجاتی داشتند. هر کس را در جامعه درجه و مقامی ثابت بود و از عواعد محکم سیاست ساسانیان یکی این را باید شمرد که هیچ کس نباید خواهان درجه باشد فوق آنچه به مقتضای نسب به او تعلق می‌گیرد ...

قوانین مملکت حافظ پاکی خون خاندانها و حافظ اموال غیر منقول آنان بود... نام خانواده‌های بزرگ را در دفاتر و دواوین ثبت می‌کردند. دولت حفظ آن را عهده دار بود و عامه را از خریدن اموال اشراف منع می‌کرد.

در میان طبقات عامه تفاوت‌های بارزی بود. هر یک از افراد مقامی ثابت داشت و کسی نمی‌توانست به حرفه‌ای مشغول شود،‌مگر آنچه از جانب خدا برای آن آفریده شده بود...

پادشاهان ایران هیچ کاری را از کارهای دیوانی به مردم پست نژاد نمی‌سپردند ...بطور کلی بالا رفتن از طبقه ای به طبقه دیگر مجاز نبود، ولی گاه استثنا واقع می شد. و آن وقتی بود که یکی از آحاد رعیت اهلیت و هنر خاصی نشان می داد.  در این صورت «بر نامۀ تنسر»، آن را بر شهنشاه عرض کنند، بعد تجربت موبدان و هرابذه و طول مشاهدات، تا اگر مستحق دانند به غیر طایفه الحاق فرمایند...4

دربارۀ ممنوعیت تحصیل علم و قدغن بودن علم و درس خواندن، در ایران پیش از اسلام،که اشاره کردیم بهترین شاهد واقعه ای است دردناک که حکیم ابولقاسم فردوسی، در «شاهنامه» نقل کرده است.

خسرو انوشیروان(خسرو اول ساسانی531-579م)، در یکی از جنگهای خود با رومیان دچار کمبود هزینه می شود،و وضع مالی و خزانۀ دولت برای تجعیز سپاه کفایت نمی کند. موبد نزد خسرو می آید و او را از کمبود هزینه آگاه می کند.خسرو دژم چهر و غمگین می شود و بوزرجمهر(بزرگمهر) را می خواهد بدو می گوید هم اکنون ساربانان را بخواه و شتران بُختی(قوی هیکل دوکوهانۀ سرخ رنگ) رابه راه انداز تا بروند و صد گنج از مازندران بیاورند. بوزرجمهر می گوید: از اینجا تا مازندران راهی بسیار است و سپاه اکنون تهیدست و بی خواربار است. خوب است در این شهرهای نزدیک کسانی مایه دار، از میان بازرگانان و مالکان بجوییم و از آنان وام خواهیم. خسرو رای مرد دانان بوزرجمهر را می پسندد. بوزرجمهر مردی خردمند و خوب چهر می جوید و می گوید: با شتاب برو و کسی از نامداران که به ما وام دهد بیاب و بگو که خواسته و مال او را از گنج دولتی پس خواهیم داد.

فرستاده می آید و مردم را گرد می آورد و وامی را که خواسته اند یا می کند. در این میان کفشگری5 موزه فروش، گوش تیز می کند و به سخنان،مامور نیک گوش می دهد و چون چگونگی را در می یابد و آرزوی دیرینۀ خویش را_آرزوی هر انسان با شعور را _ نزدیک به شدن می پندارد، از مبلغ مورد نیاز می پرسد. به او پاسخ می دهند. او میپذیرد که آن هزینه را بپردازد.آنگاه قبان و سنگ می آورد و آن« چهل هزار درم» را می کشد و می دهد. سپس تقاضا می کند که در برابر این مبلغ، بوزرجمهر نزد خسرو پایمردی و شفاعت کند. تا خسرو روا داند و اجازه دهد که فرزند او به طلب علم رود و درس بخواند. فرستاده، گزاردن این خواهش را می پذیرد و به هنگام بازگشت ،چون آن هزینۀ سنگین را نزد بوزرجمهر می برد، خواهش پردازنده را نیز یاد می کند. بوزرجمهر به خسرو می گوید. خسرو بر می آشوبد و به حکیم می گوید: دیو چشم تو را کور کرده است. برو . آن شتران را بازگردان و آن وام را بازران. « مبادا کزو سیم خواهیم و در» .

در چنین شرایط سختی و نیاز مبرمی، آن وام را ( به جرم اینکه پردازنده که از طبقات پایین است و صنعتگر، نه دبیر زاده و موبد زاده و نه از خاندانهای بزرگ، اجازۀ درس خواندن برای فرزند خود خواسته است) باز می گردانند. و دوباره و بدینگونه دل مردی را که آرزو داشت فرزندش درس بخواند، پر درد و غم می کنند.  و مرد کفشگر با آن همت و فداکاری، و لابه و التماس، آرزوی درس خواندن فرزند خویش به خاک می برد.

فاجعه مرد کفشگر را از زبان خود فردوسی باز شنویم +


فرهنگ در میان توده ها

نظام حاکم همین بود که گفتیم. چه در حوزۀ سیاسی و چه در حوزه های مذهبی، بر همه جا تحجری دامن گستر حکومت می کرد. و طبققه ای خاص معلومات بسته  و اندک وآتشخانه ای و کلیسایی را در میان افرادی معدود و دست به دست می کردند.

این چگونگی علم و دانش بود. و اما چگونگی رفتار با مردم. در تاریخ معروف است که هنگامی که علی(ع) به آهنگ شام حرکت می کرد، به شهر انبار6 رسید . در آنجا دهقانان انبار حاضر بودند،چون علی پیشوای جامعه اسلامی، را دیدند از مرکبهای خویش فرود آمدند، و در پیشاپیش امام و در رکاب او، چونان بردگان، دویدن آغاز کردندف امام فرمود:

        این چه کار است؟

گفتند:

    این روی است که ما داشته ایم. ما بدینگونه در برابر فرمانروایان خود ادای احترام می کنیم.

فرمود:

    به خدا سوگند    فرمانروایان شما از این کار سودی نمی برند. و شما خود از آن به رنج در می شوید و به شقاوت اخروی گرفتار می آیید. چه زیانبار است رنجی که کیفر نیز در پی داشته باشد و چه سودمند است آسایشی که از پس آن کیفری نباشد.7   

دهقانان که در  مآخذ آمده است، در آن روزگار، به مالکان بزرگ و زمینداران عمده گفته می شده است. می نگرید که سران جامعه نیز با چه خواری،در برابر امرای آن روز ایران فروتنی می کرده اند و چاکری نشان می داده اند. امام با تربیت عمیق و والای اسلامی، آنان را از این حقارت و خواری نهی کرد و دور داشت. و شخصیت انسانی آنان را به آنان بازگردانید.

اگر از این دست و از این نمونه، یعنی هیچگیری مردم و برده ساختن انسان همه را فدا و خوار و طفیلیِ تنی چند کردن، بخواهیم شاهد ذکر کنیم،باید تاریخ آن روزگاران را باز نویسیم. مگر نگفته اند :

بعد از آنکه یزدگرد شهریار، آخرین پادشاه ساسانی،ناچار شد در قبال مملکت حملۀ عرب تیسفون(یا مداین) پایتخت مملکت ایران را ترک کند و به داخلۀ مملکت و رو به مشرق و شمال شرقی سفر کند. تمامی درباریان که به چندین هزار بالغ می شدند همراه او سفر کردند، بطوری که مورخین می گویند، هزار نفر عملۀ طرب و هزار نفر از کارگران آشپزخانه و هزار نفر بازداران و عملۀ شکار همراه او بودند...8

هزار تن عملۀ طرب، برای شاد کردن خاطر یزدگرد... و هزار تن کارگران آشپزخانه و هزارتن بازداران... و ... و ... این چگونگی را باحالت دورۀ اسلامی در نظر بگیرید و مقایسه کنید. علی بن ابیطالب، خلیفۀ بزرگ اسلام با چند نفر همکار، یک امپراطوری وسیع را اداره می کرد. و خود چونان زاهدترین مردم می زیست. در روزگاری که «برای تامین مخارج هنگفت دربار ساسانی که در عیاشی و ولخرجی مستغرق بود مردم مجبور به پرداخت انواع خرجها بودند، در روزگاری که هزاران دودمان، درمانده و پریشان می شد تا یزدگردها بتوانند در پایان یک شب مستی، باران سکه و جواهر بر سر مطربان و ساقیان و مسخرگان خویش ببارند. در روزگاری که خون صدها معصوم ریخته می شد تا خدمتگزاران امیران بتوانند سفرۀ رنگین آنان را به الوان نعمتها بیارایند» ، پیشوای بزرگ اسلام و حاکم عامل به قرآن، با دو تکه تن پوش و دوپاره نان جوین زندگی می کرد. و چون به او می گفتند اندکی بیشتر به قوت خود برس، می گفت، شاید در سرزمینهای دور کسی پیدا شود که همین نان جوین را نیز نتواند یافت.

در اسلام راستین، نه تنها مردم در برابر پیشوای راستین جامعۀ اسلامی مساوی بودند و محترم، و در برابر قاضی دارای زبانی باز، چنانکه از رفتار علی با مردم انبار و رفتار او در سرتاسر دورۀ خلافتش و دستوراتش از جملۀ« عهدنامه مالک اشتر» آشکار است و مسلم، در دیگر مسایل و روابط نیز دچار هیچ گرفتاری و بیگاری دهی و امثال آن نبودندو خون مردم مکیده نمی شد و هویت انسان مسخ نمی گشت.

ظهور اسلام ناگهانی بود. طی پنج سال پس از مرگ رهبر اسلام، که درسال 632(11هجری)، اتفاق افتاد.پساه اسلام لشکریان رم و ایران را بطور قاطع شکست دادند... تا قرن هشتم میلادی، دامنۀ فتوحات خود را از آسیای مرکزی تا اسپانیا گسترش دادند. نه تنها مستعمرات رومیان در آسیا و آفریقا، به استثنای آسیای صغیر، به دست مسلمانان افتاد، بلکه سرتاسر شاهنشاهی ساسانی که تا آسیای مرکزی و هندوستان می رسید، به تبعیت اسلام در آمد. از آ« دوره به بعد، اکثر این مناطق وسیع فرهنگِ مشترک، مذهب مشترک، و زبان علمی مشترک پیدا کرد. حتی چندین قرن همۀ شهرهای اسلام دارای حکومتی واحد و تجارتی مشتک بودند...

مسیحیت کهبه دین رسمی امپراطوری تبدیل شده بود، به جای اینکه بتواند مقاومت مردم آسیا و آفریقا را در برابر اسلام برانگیزد، بیشتر موجبات سستی و تسلیم آنان را فراهم می آورد. از طرف دیگر سکنۀ دیار مشرق که اکثرا از مریدان مسحیت رسمی تشکیل می شد، خود را تحت حکومت خلفای اسلامی آسوده تر می دیدند و علم طغیان بر می افراشتند ... در سرتاسر قلمرو اسلام از قرطبه تا بخارا، هیچ مرکزی مثل رم که شیرۀ اقتصادی امپراطوری را می مکید وجود نداشت. مکه مرکزی مذهبی بود و به هیچ وجه مرکزیت اقتصادی یا سیاسی و فرهنگی نداشت. نه تنها چنین مرکزیتی وجود نداشت، و نه تنها شهرهای قدیمی مانند اسکندریه، انطاکیه و دمشق نیروی زندگی تازه ای پیدا کردند، بلکه در نقاط مختلف،شهرهای تازه ای بر طبق الگوی این شهرها به وجود آمدند و توسعه پیدا کردند، که می توان از پایتختهایی مانند قاهره، بغداد و قرطبه نام برد. همۀ این شهرها با هم ارتباط دائمی داشتند ...

محمد«ص»که یکتنه برخاست چنان کار سترگی را به عهده گرفت که هنوز هم باورنکردنی می نماید. محمد ص بساط خدایان کهن قبیله ها را برچید و همه را به طاعت خداوند یکتا یعنی«الله» فرا خواند. اسلام که منادی اخوت همگانی بود آیینی ساده داشت ... الاهیات آن یکسره رنگ توحید داشت ... در اسلام نه نیازی به کلیسا بود و نه احتیاجی به وجود کشیشان، فقظ مسجدی می ساختند که در آن نماز جمکاعت گزارده می شد... اسلام از همان آغاز، دین دانش و سواد شهره می شود ... قدرت اسلام قدرت معدودی از فرمانروایان نبود، بلکه از توانمندی جماعت کثیری از مومنان مایه می گرفت... و بدین گونه بود که توانست سیطرۀ خود را در بخش اعظم آسیا و آفریقا گسترش دهد و فرهنگ جامع اسلامی را به وجود آورد، که گرچه پس از چندی از ترقی بازماند، لکن نفوذ خود را همچنان تا به امروز حفظ کرده است ... 9

و می دانیم که امروز هم ، برتری اروپا بر ممالک اسلام، چنانکه با اندکی فکر معلوم می شود، برتری صنعتی و ماشینی است، نه چیزی دیگر ...

خوب. تا اینجا روشن گشت که ورود دین اسلام به ایران ،به چه منظور وقوع یافت، و نظام موجود به هنگام آمدن اعراب مسلمان به ایران از چه دست بود.

اکنون این نظام متحجر را، این بستگی وحشتناک را، این له کردن هویت انسانی و شرف آدمی را مقایسه کنید با نظام«الاهی-انسانیی» که می گوید:

  •            گرامی ترین شما در پیشگاه خداوند پرهیزکارترین است.
  •            آیا همسانند آنان که می دانند و آنان که نمی دانند.
  •            بر همه کس طلب علم و دانش واجب است.
  •           خوابیدن دانشمند عبادت است.
  •           مرکّب خامۀ دانشمندان از خون شهیدان برتر است.
  •           دانشمندان جانشینان پیامبرانند.
  •          دانش بطلبید اگر چه خونتان در راه طلب آن ریخته شود.
  •          هر کس به راهی رود تا دانش طلبد، خدا راهی به بهشت به روی او بگشاید.
  •          فرشتگان بال و پر خویش، زیر پای جویندگان علم می گسترانند.
  •        طلب علم از طلب مال واجب تر است.

و پیداست که در چنین نظامی، دانش و دانش طلبی از چه دست خواهد بود. وچگونه رواجی خواهد یافت. بدینگونه تعالیم اسلام، بویژه تشویق مؤکدی که دربارۀ طلب علم کرد، درس خواندن و آگاه شدن را از انحصار در آورد، و علم وآگاهی را همگانی ساخت.

و بدینگونه بود که عقده ای که سالیانی بس دراز، در جان و دل تودۀ ایرانی ریبشه دوانیده بود، یکباره گشوده گشت. و این شد که در آغاز، شمار قابلی از عالمان و فقیهان و محدثان و حکیمان و ادیبان و ریاضیدانان و دیگر دانایان اسلامی، از میان مردم ایران برخاستند. آنهم از روستازادگاان و طبقات پایین، زیرا که تا آن منشور خورشیدسانِ سترگ پراکنده گشت، و آن انبوه بندها و زنجیرها پاره شد، و آنهمه موانع خطرناک و مرگ آور که بر سرراه آگاه شدن بود نابود گشت، مردمان تشنۀ علم و دانستن به سوی دریای خروشان روی آوردند. و چنان شد که گروهی از بزرگترین عالمان در میان پایین ترین رسته ها پرورده شدند.

اکنون، روستازاده ای که هرگز به شمار نمی آمد، و کفشگر بچه ای که حق درس خواندن نداشت، نه تنها می توانست در کنار نور چشمها بنشیند و در یک رده با آنان درس بخواند، بلکه اگر استعداد بیشتری نشان می داد، از آنان پیش می افتاد. و معلم آنان می گشت.تا جایی که فرزندان خلفای مقتدر، برای جفت کردن کفش در پیش پای او بر هم پیشی می جستند.

آری. جامعه ما پس از ورود اسلام به ایران زیر و رو شد. هر کس از هر گوشه و هر رسته ای به درس خواندن پرداخت و علم شد : بقال، عطار،کفشگر، روغن فروش،علاف،خرما فروش،ریسمانباف،پنبه زن،سفالفروش و ... و ... اسلام به همه یه یک چشم نگاه کرد و همه را در ردۀ هم قرار داد. و همگان را دارای همۀ حقوق انسانی شناخت. در سایۀ اسلام بود که غلامان و بردگان،در عداد عالمان بزرگ در آمدند، و بر فرش خلفا با غرور و بی نیازی گام زدند.و بر صدر مدرسه و مسجد جای گرفتند، مردمان از هرطبقه و رده به آنان اقتدا کردند و ایشان را پیششوا و پیشگام شناختند.

بدیسنان اسلام آزادی آورد و آگاهی و سرفرازی. همۀ زبونیها را برداشت. روی از هر چه ناستودنی است برگاشت.خلقها را رهایی بخشید و امیدها را زنده کرد. غلها و زنجیرها را فرو افکند و بندهای را یله ساخت. از هر چه بدی بود بازداشت و به هرچه خوبی بود بداشت.و آنان که از سر صدق و راستی مسلمانی پذیرفتند و پیرو پیامبر شدند، به فلاح و رشد رسیدند و از گمراهی و تباهی رستند.

پس قرآن کریم،خود بدرستی، از این حقیقت چنین یاد کرده است:

الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوبًا عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ یَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَیَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنکَرِ وَیُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّبَاتِ وَیُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَیَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِی کَانَتْ عَلَیْهِمْ فَالَّذِینَ آمَنُواْ بِهِ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِیَ أُنزِلَ مَعَهُ أُوْلَئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ10

آن کسان که پیروی کردند فرستاده را، همان پیامبر کتاب نا خوانده را. همو که نامش را در تورات و انجیل دیدند. او که ایشان را به خوبیها امر داد و از بدیها نهی کرد. و چیزهای پاکیزه را روا شمرد و چیزهای پلید را ناروا. همو که بارهای گران از دوش آنان فرو هشت و غلهای سنگین از پای آنان به در آورد. آن کسان که به این پیامبر گرویدند و دشمن ازو بازراندند و به او توان رسانیدند، و در پی آن فروغ رفتند که با او فرود آمد، اینانند اینان، همان فلاح یافتگان.

این بود و اینگونه، سرنوشت امتها و اقوام.پیش از اسلام و پس از آمدن اسلام، و از جمله نیاکان ما. این است حقیقت و این است واقع.پس ...،در واقع، ایرانی، در دوره اسلامی بود که توانست همۀ طاقت علمی و فرهنگی و اجتماعی و معنوی خویش را به بروز رساند. و حتی مقیاس شخصیت خود را –بعنوان یک انسان به مفهوم وسیع کلمه- به دست آورد. آنهمه مسائلی که در ایران پیش از اسلام-بویژه در دورۀ ساسانی- بر مردم حکمفرما بود : حفاظت شدید طبقات،برده وار زندگی کردن اکثریت،محرومیت وحشتناک و فاجعه بار عامۀ مردم از تحصیل آزادی در تعدد همسر تا سرحد امکان مالی و امثال اینها، همه با ورود اسلام به ایران از میان رفت. در آن روزگار هنر و سواد اندکی بود که از آن مردم نبود،ویژه و انحصار دوسه طبقۀ بالا بود. اما اسلام،هنگامی که وارد ایران شد،همۀ محدودیت های استعداد کش را بر باد فنا داد، و در سراسر ایران بزرگ،ساری و جاری ساخت. دیگر برای تحصیل علم،مطرح نبود که این کفشگر زاده است یا امیرزاده و موبد زاده.

« این بود که از گمنامترین خانوارها، نام آورترین دانشمندان و متفکران و ادیبان و فیلسوفان و ریاضیدانان و آسمان شناسان و محدثان و مفسَران و متکلمان و شاعران و فیزیکدانان و شیمی دانان و پزشکان و ... بیرون آمدند، مانند فارابی،ابن سینا، بیرونی،بهمنیار،خواجه نصیرالدین طوسی، شیخ الطایفۀ طوسی،شیخ صدوق،عمرخیام،غزالی،زمخشری، ابوالعباس لوکری مروی،شیخ عبدالقاهر جرجانی،ابوعلی احمد بن محقق مروزی اصفهانی،خطیب تبریزی،ابوبشر سیبویه،ابوالفتوح رازی،فخر رازی، ابوزید بلخی، ابومعشر بلخی، ابوحاتم رازی، عبددالرحمان صوفیِ اصفهانی، ابوسلیمان سجستانی، عزالدین علی جَلدکی مشهدی، شیخ اشراق سهروردی،جلال الدین محمد مولوی،شیخ عطار نیشابوری،،حکیم سنائی،حکیم ناصر خسرو، ابوالحسن مهیار دیلمی، شیخ مصلح الدین سعدی، شمس الدین محمد حافظ، احمد بن طیَب سرخسی،این جریر طبری،امام الحّرمّین جوینی، محمد بن اسماعیل بخاری،مسلم بن حجاج نیشابوری، ابوعلی فارسی، مجد الدین فیروزآبادی،غیاث الدین جمشید کاشانی،غیاث الدین منصور دشتکی،سید حیدر آملی،ملا محسن فیض کاشانی،عبدالرزاق لاهیجی،قاضی سعید قمی،میردامامد حسینی استرآبادی،جلال الدین دوانی،علامۀ مجلسی،ملاصدرای شیرازی،میر ابولقاسم فندرسکی،قاضی عضدالدین ایجی،سعدالدین تفتازانی، میرسید شریف جرجانی،ملامحمد مهدی نراقی،ملا فتح الله کاشانی،شیخ مرتضی انصاری، حاج ملاهادی سبزواری، حاج میرزا حبیب خراسانی، سیدجمال الدین اسدآبادی،میرزامحمد حسن شیرازی،میرزا محمد تقی شیرازی،آخوند ملا محمد کاظم خراسانی،میرزاحسین نایینی،شیخ محمد خیابانی، سید ابوالحسن اصفهانی، آیت الله بروجردی، علامۀ محمد قزوینی،علامۀ دهخدای قزوینی،شیخ آغا بزرگ تهرانی، و صدها و صدهای چهرۀ دیگر، که یکی از این سان و از این دست را در ایران پیش از اسلام نداشته ایم.و با آ« نظام یاد شده نمی توانستیم داشت».

در اینجا که سخن دربارۀ ورود اسلام است به ایران، بد نیست یاد کنیم که عرب به عنوان آورندگان اسلام به این آب و خاک،حامل دین خدا بودند برای ما .ما نباید این امر را با جریانهای بعدی حکومت نژادگرایانۀ خلفای خلفای اموی و عباسی- که بر پایۀ فراموش کردن تعالیم اسلام پیریزی شده بود- خلط کنیم. برخی که آگاه نیستند و برخی که آگاهند و لیکن مغرض، گاهی این شبهات سوء را به ذهن جوانان و کسانی که خود منابع و تواریخ نخوانده اند و نیز قدرت تجزیه و تحلیل و شناخت صحیح ندارند القا می کنند. لیکن آگاهان بی غرض همۀ عالم می دانند که فتح عرب در ایران و روم و مصر و ... فتح دینی و پیامی بود، نه فتح زمینخواری و نظامی. پس درست همان است که یکی از متفکران مذهبی نیز- به بیانی که نقل می کرد- گفته است :

جهاد اسلامی ،بر خلاف آنچه خلافت عمل کرده است و دشمنان اسلام نظر داده اند، کشورگشائی و سلطه جویی سیاسی بر ملت های مغلوب نیست ، بلکه کوششی است در سطح جهانی برای آنکه مفهوم و مصداق "رشد" و "غی" از هم جدا شوند و هر یک از دیگری باز شناخته شود انسانها نگاه و شناخت و امکانی یلبند که بتوانند این دو را از هم تمییز دهند و با اراده آزاد خویش هر یک از این دو جبهه یا راه را انتخاب انتخاب کنند .بنابراین،برای این که این دو راه در اندیشه مردم  و در زندگی جامعه ها از هم باز شناخته شود و انسانها میان عوامل رشد و تکامل مادی و معنوی و حرکت فطری و فلاح و رهایی و عوامل رکود و انحطاط  و عقب ماندگی و سیر قهقرایی و اضمحلال مادی و معنوی خود را فرق بگذارند و فلاح و فاجعه و رهایی  و اسارت و ذلت و عدل و ظلم و اگاهی و جهل و در مجموع "رشد" و "غی" را از هم باز شناسند،انسانها باید هم"امکان شناخت ذهنی " را بیابند وهم "امکان عینی انتخاب" را داشته باشند.از اینجاست که قرآن خود را "کتابی که در آن شک و ریب نیست" و برای آنانکه انسان بودن خویش را نگاه داشته اند و ارزشهای معنوی در آنان ساقط نشده است ،"چراغ راه"ی معرفی می  کند.و خود را "یک جدا کننده" ، "پیام" یا " یاد" می نامد و محمد را تنها یک "مبلغ "،که رسالتی جز ابلاغ پیام ندارد و جز یک "یادآور"نیست و بنابراین هدفش آگاه کردن مردم است  و روشنگری و جداکردن و آشکار کردن راه تکامل و راه توقف در زندگی انسانها ،نه تحمیل راه بر آنها ،و پیداست که در این کار ،عوامل ضد مردم و دشمن انسان  و قدرتهایی که از ضعف و رکود و جهل انسانها تغذیه می کنند ،سد ایجاد می کنند،توطئه می کنند،به حمله می پردازند،پیام را خفه می کنند ،ابلاغ را نا ممکن می سازندو تنها در اینجاست که جهاد مطرح می شود و فرق است میان شمشیری که راه گشای قدرت  و سلطه است و شمشیری که راه گشای کلام است . و فرق است میان «خلافت» و «امامت».  [ تفاوت]امپراطوری اسلامی با امت اسلامی ،و بالاخره ،دعوت  همه به اسلام ، یا تحمیل اسلام بر همه در اینجاست.

انترناسیونالیسم مذهبی از زبان پیامبرانی چون مسیح و محمد، دعوت ملت‌هاست به یک ایدئولوژی انسانی در سطح جهانی؛ و از زبان پاپ یا خلیفه، امپریالیسم یک ملت است بر ملت‌ها در شکل تحمیل جبارانه مذهب، آن هم مذهبی که به صورت خدمتگزار این قدرت جبار در آمده است...و در عمیقترین معنی و آخرین تحلیل و درست ترین تعریف جوهری،فرق اساسی میان«خلافت» و «امامت»، در اسلام همین است. 11

برخی اسلام را و حتی هر مذهب جهانی را نوعی «دیکتاتوری» تلقی می‌کنند؛ در حالی که این قضاوت‌ها تنها هنگامی درست است که اسلام را فقط در چهره خلافت اسلامی بشناسیم و این یک شناخت غلط است. اسلام را به این دلیل نوعی دیکتاتوری تلقی می‌نمایند که تنها خود را حقیقت می‌خواند و دیگر مکتب‌ها و مذاهب را باطل می‌شمارد در حالی که هر مکتبی و حتی هر فلسفه یا نظریه علمی‌یی چنین است و نمی‌تواند نباشد زیرا اگر اعتقاد به حقانیت خود نباشد، دعوت معنی ندارد. دیکتاتوری و آزادی، از اینجا ناشی نمی‌شود که یک مکتب خود را حق می‌شمارد یا ناحق، بلکه از اینجا ناشی می‌شود که آیا «حق انتخاب» را برای دیگران قائل است یا قائل نیست. اینان «دعوت همه» را به اسلام، با «تحمیل اسلام بر همه» اشتباه می‌کنند...

پاورقی:

1-مقصود از "تبدیل جنس"، این است که نان و شرابی که مسحیان در مراسم خاص مذهبی می خورند، به گوشت و خون حضرت عیسی تبدیل می شود(!). نوشته اندکه هزارات تن از مردمان مسیحی را که به این تبدیل عقیده نداشته اند و این خرافه را نمی پذیرفته اند،میان آتش سوزانیده اند.

2-گمان نمی کنم هیچ ماهر در علم کلامی هم بتواند، تثلیث(سه خدایی،سه اقنومی) را، به وجهی خردپذیر، به توحید(یک خدایی،یکتاپرستی)، باز گرداند.

3-چنانکه جان برنال محقق مسیحی،نویسنده کتاب "علم در تاریخ" درباره دانش آن روزگاران،در جهان مسیحیت،می گوید: "نجوم ذره ای فراتر از  تنظیم تقویم و تعیین روز عید پاک نمی رفت" کتاب یاد شده ترجمه ح.اسدپورپیرانفر و کامران فانی،چاپ امیرکبیر،تهران(1354) ج1 ص228

4-  "ایران در زمان ساسانیان"- آرتور کریستین سن.ترجمه رشید یاسمی.چاپ ابن سینا ص118 و 339-342 

5- " کفشگر، در اغلب روایات عهد ساسانی،نمونۀ طبقۀ دانیه است که هرجا مثالی آورده اند از کفشگر سخن رانده اند" – " ایران در زمان ساسانیان"ص342

6-انبار(پیروز شاپور)،شهری قدیمی،در کنار فرات،در 662کیلومتری غرب بغداد. شاپور اول ساسانی آن را نوسازی کرد.

7-"نهج ابلاغه"شرح ابن ابی الحدید چاپ 20 ج 18 ص156

8-مقاله "برزویۀ حکیم و رودکی شاعر"-مجتبی مینوی،مجلۀ دانشکدۀ ادبیات مشهد،سال 7شمارۀ4(زمستان50)

9-"علم در تاریخ" ص207-216

10- سوره 7 اعراف آیه157

11-البته با توجه به برخی دیگر از فرقهای جوهری،چونان علم کافی در امام و قرب او به نبی در الاهیت جهت و آگاهی و تعهد و عصمت و دوستی خدا، دوستیی تبلور یافته در نگهداشت جانب انسان و اینها در همان فرق مقامی و اجتماعی نیز دارای تاثیر نهادی عمده است. البته وقتی بگوییم " امام" و " امامت" شامل این مفاهیم نیز هست. 

منبع:دانش مسلمین.علامه حکیمی صص33-51

همچنین بنگرید به نقد این مطلب  :سواد در ایران باستان

تاملی در اسطوره شهربانو

گمان نمی برم کسی از ما ایرانیان باشد که داستان بی بی شهربانو-که او را دختر یزدگرد و همسر امام حسین و مادر امام سجاد می دانند- از پدران و مادران و ریش سفیدان و سال خوردگان نشنیده باشد.
ما در این مقاله برآنیم که به تحلیل این داستان بپردازیم؛برای این که ابتدا این داستان را از نظر تاریخی مورد بررسی قرار دهیم و سپس به مسائل دیگر می پردازیم.
دکترسیدجعفر شهیدی در خصوص این داستان چنین می نویسد:«نویسنده سی سال پیش که چنین بحثی را گشود،نوشت:من داستان شهربانو را باور نمی کنم چون سندهایی که این داستان در آن آمده درست نیست.اکنون هم می گویم اگر پایۀ چنین شهرتِ دراز مدت بر این سندها است که بررسی شده،چندان ارزش علمی ندارد. اگر پژوهنده ای سندی قطعی و غیرقابل تردید بیابد،بر او است که آن را در معرض قضاوت محققان قرار دهد» (شهیدی.1366:10)
دکتر شهیدی علاوه بر بحث تاریخی به بحث حدیثی نیز می پردازد ولی باز به همان نتیجه ی گذشته می رسد.دکتر شهیدی گفتار خویش در این مورد را چنین به پایان می برد:«در عصر ما افسانه پردازی ،شهربانو را در سال شصتم هجری از جانب امام حسین روانه ی ایران می سازد تا سپاهی فراهم آورد و حکومت معاویه را بر اندازد و این افسانه ها از مجله های فکاهی به کتاب و مجله های علمی منتقل شده و دور نیست که در آینده یکی از سندهای پژوهندگان به حساب آید.» (شهیدی.26:1366)
مشاهده کردیم که دکتر شهیدی با هواداران این داستان هم داستان نیست.
اکنون به سراغ استاد مطهری می رویم تا ببینیم نظر ایشان در این خصوص چیست؛چرا که ایشان هم به تاریخ اسلام آشنایی و اشراف دارند و هم به علم حدیث و رجال.
استاد در کتاب«خدمات متقابل اسلام و ایران» چنین بیان می کنند: که :«در اینجا نیز اصل داستان که یزدگرد دختری به نام شهربانو یا نام دیگر داشته و افتخار عقد زناشویی حسین بن علی(ع) و مادری امام سجاد(ع) نایل شده باشد از نظر مدارک تاریخی سخت مشکوک است»(مطهری 131:1357)
مطهری در ادامه به نقل نظرات دیگر محققان نیز می پردازد:«خود ادوارد براون از کسانی است که که داستان را مجهول می داند،کریستین سن نیز موضوع را مشکوک تلقی می کند، سعید نفیسی در تاریخ اجتماعی ایران آن را افسانه می داند» (مطهری132:1357)
مطهری آن گاه به سراغ روایت کتاب «کافی» که داستان آوردن دختران یزدگرد در زمان عُمَر و آزادگذاشتن عمرآنان را در انتخاب کردن همسر و انتخاب یکی از آنان حسین بن علی(ع)، رابیان کرده ،رفته و آن را مورد بررسی و تحلیل سندی قرار می دهد و چنین نتیجه می گیرد:«در سَند این روایت دو نفر قرار دارند که این روایت را غیر قابل اعتماد می کند،یکی ابراهیم بن اسحاق احمری نهاوندی است که علمای رجال او را از نظر دینی متهم می دانند و روایات او را غیرقابل اعتماد می شمارند و دیگری عمرو بن شمر است که او نیز کذّاب و جعّال خوانده شده است»(مطهری132:1357)
در بالا مشاهده نمودیم دو تن از پژوهشگران برجسته تاریخ و حدیث چه نظری راجع به این موضع دارند. پس تا اینجا برای ما روشن شد که این داستان را باید افسانه و دروغ تلقی کرد.
اما در اینجا این پرسش به ذهن انسان می رسد که : چگونه داستانی که سند صحیحی ندارد و چنین سست بنیاد و بی بنیاد است تا این حد مورد اقبال و پذیرش قرار گرفته است؟
به راستی این همه قصه پردازی و داستان سرایی که آری شهربانو دختر آخرین پادشاه ساسانی_یزگرد- به مدینه آورده می شود و در آن جا وی را در انتخاب همسر آزاد می گذارند و وی با کمال میل و رضایت حسین بن علی(ع) را به همسری خود بر می گزیند و پس از ماجرای کربلا شهربانو سوار بر ذوالجناح شده از عراق تا ری می تازد و هنگامی که دشمنان را در تعقیب خود می یابد به بالای کوه می رود و قصد می کند بگوید«یا هو» مرا دریاب ولی به اشتباه می گوید «یاکوه» مرا دریاب و در نتیجه کوه می شکافد و وی را در دل خود فرو می برد و از آن زمان آن کوه محلی می شود برای نذر و نیاز و عرضیه ی حاجات، چه علتی می تواند داشته باشد؟
به راستی آیا حکم دروغ و افسانه صادر کردن برای چنین داستانی را نباید ناشی از ساده انگاری و سطحی نگری (مردمی ناآگاه) دانست؟
همان طور که از عنوان این مقاله برمی آید داستان بی بی شهربانو را باید اسطوره و تمثیل دانست نه افسانه و دروغ .
در اینجا این مسئله مطرح می شود که تفاوت این دو در چیست؟
نختسین تفاوت اسطوره با افسانه را باید در آن دانست که «اسطوره روایتی مقدس است در حالی که افسانه روایتی است که فاقد هرگونه جنبه تقدس است» (مزداپور.8:1383)
تفاوت دوم،آن که افسانه داستانی است سراسر دروغ، که هیچ پایه و پایگاهی در حقیقت ندارد،خواه آن حقیقت در درون و ذهن و روان آدمیان جای داشته باشد و خواه حقیقتی در بیرون و عالم واقعی، در حالی که اسطوره از جهانی پر رمز و راز سخن می گوید و حقایقی را نشان می دهد که در ناخودآگاه و وران آدمیان جای دارد ولی به جای بهره گیری از بیان بحثی و استدلالی از زبان خیال و شهود سود می گیرد.
یونگ و الیاده،براین باورند که اسطوره داستان مینوی است که بیان گر واقعیت هایی است که با حواس خارجی قابل درک و لمس نیست، از این رو اسطوره روایتی تاریخی نیست بلکه روایتی است برخاسته از ژرفای روان و ناخودآگاه انسان.(دست غیب،1386)
ما معتقدیم در این اسطوره شهربانو را که دختر و در واقع وارث شاهان باستانی و فره مند کیانی است باید نماد ایران و مردم آن دانست و حسین بن علی را که فرزند پیامبر و آورنده دین الهی است-دینی که هیچ ربطی به مسئل نژادی و قومی ندارد و تنها برای دستگیری آدمیان آمده است- باید نماد اسلام دانست. و ثمره و پیوند میان این دو-ایران و اسلام- که امام سجاد است در واقع نماد ایران اسلامی باید محسوب کرد. اما این داستان در همین جا پایان نمی پذیرد و نکته یی دیگر به زیبایی و لطافت این اسطوره می افزاید و آن ماجرای فرو رفتن شهربانو در دل کوه است.
همانطور که می دانیم شهربانو به معنای« بانوی سرزمین» است،زیرا شهر در فارسی باتسان معنای"کشور" میداده است-بازمانده این کاربرد را در واژه«ایرانشهر» به معنی کشور ایران می توان مشاهده کرد و همان طور که می دانیم شهربانو خود لقبی بوده است برا آناهید-الهه ی مادری و باروری و همچنین آب های روان که معابد مربوط به این الهه معمولا در کنار نهرهای آب و دریاچه ها و برکه ها و یا در دل کوه ها بنا می شده است . وبرای آن دوران ازجنبه تقدس و حرمت زیادی برخوردار بوده است. پاره ای از انی معابد از اعتبار و احترامی دوچندان نیز برخوردار بوده اند.یکی از معروفترین و مقدس ترین این زیارتگاه ها، زیارت گاهی بوده است در نزدیکی "ری".
پروفسور مری بویس در مقاله ی «آناهیتا» که در کتاب«سروش پیرمغان» نیز به طبع رسیده است چنین می گوید:«در دوره پارتی وشاید حتا پیش از آن نیز به احتمال زیاد"اردوسیراناهید" را در سرتاسر این سرزمین در عبادت گاه های طبیعی بسیاری نیایش می کردند که در کنار دریاچه ها یا چشمه های جاری از کوهسار پدید آمده بودند یکی از آنها (که با توجه به قداست زیاد آن به گمان قدیمی هم است) در نزدیکی شهر ری بر فراز کوهی قرار داشته و چشمه ای در پای آن روان بوده است. به نظر می رسد این نیایشگاه وقفِ آناهید«بانوی سرزمین»(شهربانو) شده بود.ونیایش در آن از چنان اهمیتی برخوردار بود که پس از پیروزی تازیان وقفِ«بی بی شهربانو» شد که گفته می شود دختر آخرین پادشاه ساسانی و بیوه امام حسین(ع)است.از این رو تا به امروز مسلمانان در آن جا قربانی و نذر و نیار می کنند» (بویس.725:1381)
در اینجا بیش از پیش روشن می شودکه «روان جمعی» یا به عبارت بهتری که یونگ به کار می برد«ناخودآگاه جمعی» ایرانیان تواسته است حقیقت اتحاد ایران و اسلام و زایش ایران اسلامی را در اسطوره ی ازدواج شهربانو با امام حسین و ولایت امام سجّاد نمادپردازی کند؛و البته برای نگه داشت یادگاری کهن از الهه یی باستانی مقدس نیز نمادی دیگر بر این اسطوره افزوده و آن فرورفتن شهربانو در کوه است. در پایان به نکته ای باید اشاره کرد و آن این که اگر داستان شهربانو از لحاظ تاریخی دارای اعتبار وسندیّت بود و به حقیقت در عالم خارج اتفاق افتاده بود از لحاظ مردم شناسی و در شناخت فرهنگ عامّه دیگر ارزش کنونی را نداشت و اساسا قدر و ارزش این اسطوره در این است که به جای وقوع در عالم خارج و درمقطع زمانی خاص آن هم در گذشته در اعماق وجود و کُنه ضمیرناخودآگاهِ مردم این دیار از 14قرن پیش تاکنون پیوسته جریان داشته و درواقع هر روز وقوع می یابد.

رضا مهریزی

منابع و ماخذ:
1-بویس،مری(1381)"آناهیتا"ترجمه زهرا بایستی در"سروش پیرمغان"
2-دست غیب ،عبدالعلی(1386)"اسطوره و ادبیات"ماهنامه کیهان فرهنگی.255و256:49-44
3-شهیدی،سیدجعفر(1366)زندگانی علی بن الحسین
4-مزداپور،کتایون(1383)"داغ گل سرخ و چهارده گفتار دیگر درباره اسطوره"
5-مطهری،مرتضی(1357)"خدمات متقابل اسلام و ایران)

آیین مزدیسنا از پیدایی تا پیوند با قدرت در حکومت ساسانی

از برجسته ترین پدیده ها و شناسه های سیاسی – فرهنگی این دوره ظهور دینی بنام مزدیسنا یا "بهدینی" بعنوان دین رسمی دولت ساسانی است؛ دینی که در اسناد دوره اسلامی "گبری" و "مجوسی" نامیده شده و امروزه "دین زرتشتی" خوانده می شود. در تاریخ نگاری رسمی و داستانی آنرا به اردشیر پاپکان و تنسر منتسب می کنند؛ ولی اسناد موجود تاریخی آنرا به شاپوردوم و کرتیر مربوط کرده و می گویند راهی که با مانی در ساخت یک دین دولتی نافرجام ماند سرانجام با کرتیر به فرجام رسید. درباره پیامبر منسوب به این دین(زرتشت)نیز سخنان بسیار پراکنده و نامستندی وجود دارد؛ بگونه ای که حتی تاریخ زندگی زرتشت نیز برای تاریخ نگاران تنها بر حدس و گمان استوار است. آنها هنوز نتوانسته اند بدرستی دریابند که زرتشت کی و کجا می زیست؟ اوستا چه هنگام نوشته شد؟ زبان اوستا به کدام قوم مربوط بود؟ و...

ایران شناسان سنتی زندگی زرتشت را در یک فاصله بلند زمانی از هزاره هفتم تا سده ششم پیش از میلاد تخمین زده اند؟! تاریخ زندگی زرتشت را گاه با حمله اسکندر می سنجند؛ گاه با ورود سیاوش افسانه ای به خوارزم؛ و گاه با جنگ افسانه ای یونانیها در ترویا!؟ گاه به ۶۰۰۰ سال پیش از افلاطون مربوط می کنند؛ گاه به ۶۰۰ یا ۶۰۰۰ سال ! (؟)پیش از لشکر کشی خشایارشا به یونان؛ و گاه همزمان با تسخیر بابل بدست کوروش. خلاصه بر پایه هر رویداد تاریخی و داستانی می توان تاریخ زندگی این پیامبر را تعیین کرد!

بویس زرتشت را به "دوران سنگ" متصل کرده است زیرا در گاتها نشانه های "دوران مفرغ" دیده می شود لذا 1200تا 1400 را تعیین کرده است. گلدنر در پایان پژوهشهای خود به این نتیجه رسید که ؛ گشتاسب داستانی همان ویستاسب پدر داریوش است و زرتشت ۵۶۰ پ. م. می زیسته است!؟ سرانجام جکسون برای پایان دادن به این آشفتگی نیمه دوم سده هفتم پیش از میلاد را زمان زندگی زرتشت تعیین کرد؛ زمانی که امروز بیشتر ایران شناسان سنتی بر آن هم داستانند.
نژادپرستان ایرانی با اینکه بدلایل آشکار به هر چه کهن تر نشان دادن آئین زرتشت گرایش دارند، اکنون ناگزیر برای پایان دادن به آشفتگی و بی اعتباری عموما زمان زندگی زرتشت را نیمه دوم از سده هفت پیش از میلاد برآورد می کنند؛ هر چند در همه حال به آن پایبند نمی مانند و بنا بر طبیعت داستانی زرتشت و تمایلات خودمحورانه شان از آن تخطی می کنند 1؛ و این در حالی است که در سالهای اخیر روز تولد زرتشت را "کشف"؟! و بر آن همداستان گشته اند؟!

سردرگمی تنها به تاریخ زندگی زرتشت محدود نمی شود. زادگاه جغرافیایی او نیز از همان آشفتگی برخوردار است. می گویند زادگاه او "ایران ویج" بوده است ولی کسی نمی داند این "ایران ویج" کجا بوده است؛ و از استپ های جنوبی روسیه و شهرهای آسیای میانه تا بخشهای گوناگون سرزمین ماد (آذربایجان و کردستان و همدان) تا سیستان و آنسوی مرزهای شرقی فلات ایران و غرب هندوستان و شمال افغانستان را در بر می گیرد! پس وابستگی قومی او نیز روشن نیست! ایران شناسان سنتی نخست آذربایجان را زادگاه زرتشت می دانستند؛ فرضیه ای که مورد استقبال پان ترکیستها نیز واقع شد! سپس خوارزم زادگاه زرتشت فرض گردید(مارکوارت)؛ برخی خوارزم مارکوارت را "بزرگ" کرده تا مرو و هرات را هم در آن گنجاندند(هنینگنیولی زادگاه زرتشت را در ناحیه ای میان هندوکش و هامون هیرمند دانست؛ و سرانجام هومباخ زادگاه او را در حدود صد کیلومتری شرق مشهد و در نیمه راه سرخس دانسته است.

همین آشفتگی در باره شخصیت و نسب خانوادگی(پیشینیان و بازماندگان) او هم دیده می شود. برای نمونه، هرتسفلد زرتشت را سپیتاک پسر سپیتمه، داماد و ولیعهد آستیاگ آخرین پادشاه ماد، می داند که چون کوروش سپیتمه را کشت و با زنش آمیتیس ازدواج کرد پسر خوانده کوروش گشت. با اینکه هرتسفلد می گوید "گئومات مغ" حکم تبعید زرتشت از سرزمین ماد را صادر کرده بود، برخی زرتشت را همان "گئومات مغ" می دانند که بدست داریوش کشته شد (محمد جواد مشکور )؟!
برخی از "اسطوره شناسان"! حتی روح او را در کالبد بودای هندی و ابراهیم خلیل الله هم دمیده اند!؟ بگفته مورخان دوره اسلامی نیز زرتشت شاگرد آرمیا رهبر دینی یهودیان بوده است که به وی خیانت کرد و دروغ گفت؛ پس آرمیا او را نفرین کرد و زرتشت پیسی گرفت و به آذربایجان رفت و دین مجوس(مغان)را بنیاد نهاد (طبری، جلد دوم؛ الکامل ابن اثیر، جلد اول) بر این پایه "بهدینی" انشعابی از یهودیت بشمار است؟!

آثار منتسب به زرتشت(سروده ها، احادیث..)نیز نه تنها میان باورمندان بوی محل اختلاف و جدل است بلکه از دید پژوهشگران تاریخ و زبان هم محل تردید جدی است. آشفتگیها و پریشان نویسی ها نه تنها تاکنون نتوانسته کمکی به شناخت زرتشت کند بلکه دانشمند واقع نگر و حقیقت جوی تاریخ را، که بدنبال اسناد معتبر است، در وجود شخصیتی تاریخی بنام زرتشت قویا به تردید می اندازد. ریشه این آشفتگی و پریشان گوییها هم، که در باره هیچ شخصیت تاریخی دیده نشده است، در آنستکه تاکنون هیچ رد پای مسلم تاریخی از زرتشت دیده نشده است هر سخنی در این باره جز بر پایه گمانه زنی نیست.
برای پژوهشگر تاریخ تفاوتی میان زرتشت با قهرمانان افسانه ای تاریخ ایران همچون جمشید و ایرج و زال و رستم و سیاوش و اسفندیار ... موجود نیست. در سراسر تاریخ جهان کهن، هیچ پیامبر و دانشمند و فیلسوف و پادشاهی نیست که در باره آثار و زمان و مکان زندگی و نسل خانوادگی و قومیت او چنین ابهامات و اختلافاتی باشد؛ تنها "رویداد"ی که در آشفتگی و بی بنیادی به داستان زرتشت شباهت دارد، داستان "مهاجرت آریاییها به ایران" است که آنهم باز به تاریخ این سرزمین مربوط می شود!

نژادپرستان باستان گرای آریایی – پارسی برای آنکه خود را سرچشمه اندیشه های مذهبی، فلسفی و جهان بینانه سازند از یکسو می کوشند زمان زندگی این "پیامبر" را تا می توانند به عقب ببرند، و از سوی دیگر برایش پیوسته اندیشه و حدیث تولید می کنند؛ در هر مورد هم ادعا می کنند که اصل سند از میان رفته است؟! مثلا می گویند برخی مورخین قدیمی تر از هرودوت یادی از زرتشت کرده اند ولی نوشته های آنها بما نرسیده است می گویند که کسان توس پیش از هرودوت و نیز ادکس شاگرد افلاطون از زرتشت نام برده اند!؟ حسن پیرنیا هم با وجود باستان گرایی نیرومندش از این آشفته بازار خرسند نیست و می گوید: هیچ نوشته ای از کسانتوس در دست نیست؛ سخن او را در زمینه مذهب مغان (و نه زرتشت) دیوژن در قرن سوم میلادی نقل کرده است! نظر ادکس را هم پلین در قرن اول میلادی گفته است (ایران باستانی، ص ۴۱۳)؛ نویسندگانی چون پلوتارک، پلین، کلمان اسکندرایی و غیره از مذهب او چیزهایی گفته اند ولی آنها همگی در سده های پسین می زیسته اند و افسانه ها و باورهای رایج زمان خود را نوشته اند.

بنابراین "بی ملاک و مدرک نمی توان نوشته های زمانی را شامل ازمنه ای کرد که چندین قرن پیش بوده" (تاریخ ایران باستان، ص1516-1517).

ارسطو از مذهب پارسیان دوره هخامنشی یاد کرده و خدایان آنها را با خدایان یونانی مقایسه کرده است ولی هیچ نامی از زرتشت نبرده است(همانجا). 

این اندازه از ابهام و تناقض؛ و این حقیقت که زرتشت گرایان و کهنه اندیشان نژادپرست ایرانی بنا بر شرایط و نیازهای مادی و معنوی خود، زرتشت را در زمان و مکان به پرواز در می آورند؛ گاه از حجم کتابش! می کاهند و گاه بر آن می افزایند؛ برایش اندیشه و حدیث تولید می کنند؛ بر هر شخصیت تاریخی دلخواهی تطبیق می دهند؛ و ابزار قدرت سیاسی و برتری جویی قومی – نژادی می سازند، پژوهشگر ژرف اندیش را به این نتیجه می رساند که: زرتشت یک شخصیت افسانه ای است که اربابان زر و زور و تزویر پس از آنکه مجموعه ای از احکام خرافی و موهومات باستانی را به یک دین دولتی بنام بهدینی تبدیل کردند، وی را نیز خلق کردند تا دین ساخته شده دولتی را اعتبار بخشیده و در برابر ادیان رو به گسترش ابراهیمی(توحیدی)و نیز بوداییگری و مانویت بیمه کنند!

اینکه زرتشت قابلیت تطبیق بر هر دوره تاریخی، سرزمین، قوم، شخصیت و دیدگاهی را دارد، خود بهترین دلیل بر افسانه ای بودن آنست؛ زیرا هیچ شخصیت تاریخی چنین قابلیتی را ندارد! مذاهب مغان(روحانیون ایران باستان)و آتراوا (روحانیون سرزمینهای شرقی)، که در "بهدینی" بهم گره خوردند، همچون دیگر مذاهب بدوی(مذاهب شرک و بت پرستی در مصر و یونان و روم و هند و بین النهرین)نیازی به پیامبر و کتاب نداشته اند! کهن ترین بخش اوستا(گاتها ) بخوبی می نمایاند که سنگ بنای اولیه دینی که کرتیرب نام "دین بهی" پایه گذاری کرد؛ و امروز با تغییراتی دین زرتشت خوانده می شود، نیایشهای ساده دامداران کوچ نشین بوده است. این نیایشها در لغات و معانی نیز شباهت بسیاری به نوشته های ریگ– ودا دارند؛ این دامداران کوچ نشین در آنسوی مرزهای شرقی فلات ایران زندگی می کردند و به احتمال بسیار از مردم گچرات هندوستان بوده اند. جماعت موسوم به "پارسیان زرتشتی هند" نیز شاید از بازماندگان آنها باشند.

باری، بر این نیایشها خرافات و افسانه های کهن قومی، باورها و سنتهای مذهبی مغان و احکامی متناسب با درونمایه حکومت ساسانی نیز افزوده گشت. ژان کلنر پژوهشگر بلژیکی پس از چهل سال کار پژوهشی بر روی اوستا و دین زرتشت، به این نتیجه می رسد که زرتشت نه تنها خالق گاتها نیست، زیرا در گاتها نام او سوم شخص است، بلکه اساسا یک شخصیت تاریخی نیست و یک افسانه است( مقالاتی در باره زرتشت و دین زرتشتی، ص ۸ و ۱۱۳). وی می نویسد که برای نتیجه دهی پژوهش بر روی این دین باید خود را از دست پیامبر افسانه ای آن رهانید زیرا او جز زیان و دردسر در بر ندارد و پژوهشگر را بدنبال نخود سیاه می فرستد(همانجا، ص ۴۱).

ریچارد فرای نیز که از معماران باستان گرایی پارسی است، در این باره معترف است که: "پس از سالیان درازی که بررسی ها در این باره کرده اند، باز نمی دانیم زرتشت چه زمان زیسته و تعلیمات او دقیقا چه بوده است... منابع پهلوی در دسترس ما همه پس از اسلام نگاشته شده اند"(میراث ایرانی)

1برای نمونه مهرداد مهرین در کتاب "فلسفه شرق"، با اینکه خود نیمه دوم سده هفت پ.م. را زمان زندگی زرتشت گرفته، انگیزه های نیرومند نژادپرستانه وی را دچار فراموشی می کند و حضرت موسی (۱۳۰۰ پ.م) را "دومین موحد" پس از زرتشت می نامد!؟

همچنین بنگرید به الیگارشی یهودی و ایران

نقبی بر تاریخ ( جنایات ساسانیان نسبت به مسیحیان)

در باب اعمال و جنایاتی که شاهان ساسانی در برابر مسیحیان و دیگر مذاهب و فرق انجام داده اند گاه چنان اخبار دهشتناکی وجود دارد که بیشتر به افسانه ای هولناک شباهت دارد. بدون شک در زمان ساسانیان روحانیون زردشتی بسیار متعصب بوده و در داخل کشور مدعی تسلط تام و مطلق بوده  و بیشتر این جنایات و کشتارها تحت تاثیر و یا نظر مستقیم انان بوده است. به نمونه هائی از این جنایات که در عهد شاهان ساسانی در قرن چهارم و پنجم روی داده است اشاره میکنیم.

در کتب سریانی اعمال شهدا آزار و تعقیب عیسویان ،‌که مدت 200 سال با فواصل چند بطول انجامید ، مسطور است این کتب با وجود اینکه از روی تعصب شدید نوسته شده است و دارای بافته های زیادی میباشد ولی از ان جهت که متکی به اسناد و روایات معتبر است ،‌برای کیفیت تمدن پارسیان در ان زمان از منابع بسیار خوب به شمار میرود(1)

از سال 339 تا هنگام فوت شاهپور دوم عیسویان به شدیدترین نحو به مجازات می رسیدند . مخصوصا در ولایات شمال غربی و در نواحی مجاور روم زجر و ازار عیسویان بشدت جاری بود، کشتارها رخ داد و جماعتی تبعید شدند در سال 362 میلادی هلیو دور اسقف را با 9000 عیسوی ساکن شهر مستحکم فنک واقع در بزنده پس از شورشی که کردند ، به خوزستان تبعید نمود. سوزمن مقتولین عیسوی را به 12000 نفر بالغ دانسته است (2)

یزدگرد در اغاز نسبت به عیسویان مهربان بود، ‌لکن در سال هشتم سلطنت پس از انکه دختر خود را ،!!! که به زنی گرفته بود ، کشت و تنی چند از نجبا را به قتل رساند در رفتار او نسبت به مسیحیان تغییری حاصل شد (3)

تئودور اسقف صور، در تائید استفاده از جانوران موذی روایت میکند که: عیسویان را در سیاه چال می انداختند و عده ای موش با انان همراه میکردند و دست و پای مجبوسین را میبستند، به قسمی که این جانوران حریص را نتوانند دفع کنند و ان جانوران گرسنه ، محکومین را پس از ازار و رنج متمادی پاره میکردند.(4)

یکی از مجازاتهای بسیار معمول آن زمان ،‌که خصوصا در باره شاهزادگان عاصی مجری میشد، کوری بود؛ به این ترتیب که میل سرخ در چشم محکوم فرو میبردند یا روغن گداخته در دیده او میریختند.(5)

حکم اعدام را معمولا بوسیله شمشیر اجراء میکردند. مرتکبین بعضی از جرائم را از قبیل خیانت به دین و دولت مصلوب میکردند. آمیانوس حکایت میکند، که ( از عادات پارسیان این بود ،‌که تمام و یا قسمتی از پوست بدن مجرومین را می کندند )و و پروکوپیوس روایت میکند که پوست یک سرباز ارمنی را کنده، از کاه انباشته و بر درختی بسیار بلند اویختند. در زمان تعقیب عیسویان گاهی بزرگان مسیحی را رجم میکردند (6)در زمان یزدگرد دوم دو راهبه مسیحی را مصلوب کرده ، همچنان بر دار سنگسار کردند چند نفر مسیحی را زنده در دیوار نهادند(7)

مجازات های باستانی مبنی بر ساییدن تن مجرومین در زیر پای پیل و اسب در عهد ساسانیان رواج داشته است و یکی از متداول ترین راهها برای از میان برداشتن رقیبان و شاهزادگان بوده است. (8)

برای ترساندن متهمان ،‌الات شکنجه را در مقابل چشم انان قرار میدادند ،‌گاه زندانیان را با یک انگشت به نصر می اویختند و گاهی واژگون و گاهی با یک پا سرنگون بر دار میکردند و با تازیانه ای بافته از پی گاو میزدند. در زخم های انان سرکه و نمک و انقوزه میریختند . اندام انان را یک یک قطه میکردند و پوست سرشان را میکندند و گاه پوست صورتشان را از پیشانی تا چانه برمیداشتند و گاهی پوست دست و پشت انان را میبریدند و سرب گداخته در گوش و چشم میریختند و زبان را میکندند. گردن یکی از شهدای عیسوی را سوراخ کردند و زبان او را از ان سوراخ بیرون کشیدند(9)

جوالدوز در چشم و در تمام بدن فرو میکردند و دائم سرکه و خردل در دهان و چشم و منخرین انها میریختند تا مرگ فرا رسد. یکی از ادوات کثیر الاستعمال شانه اهنین بود،‌که گوشت تن محکومین را با ان میکندند و برای افزایش درد و شکنجه بر استخوانهایی که نمایان شده بود نفت ریخته اتش میزدند. شکنجه چرخ و اعدام بر روی خرمن هیزم که بر ان نفت ریخته و مهیای اتش گرفتن بود (10)، در ردیف شکنجه های پارسیان مذکور است و از ان گذشته اکثر این شکنجه ها را در حقوق جزائی هند باستان می توان دید.(11)

دهشتناکترین شکنجه ، شکنجه معروف به (نه مرگ) بود، که تفضیل ان از اینقرار است: جلاد به ترتیب انگشتان دست و انگشتان پا و بعد دست را تا مچ و پا را تا کعب و سپس دست را تا ارنج و پا را تا زانو و انگاه گوش و بینی و عاقبت سر را قطع میکرد(12)

اجساد محکومین را نزد حیوانات وحشی می افکندند . گاهی محبوسین عیسوی را بوعده آزادی یا استرداد اموال ضبط شده وادار به اعدام هم کیشان خود میکردند و از دیگر مجازاتها علاوه بر توقیف اموال متهمان ، امال شاقه بود که انرا برای راهسازی و سنگ شکنی و درخت بری و قطع چوب برای آتش مقدس و غیره بود(13)

1- لابور ص 53

2- لابور ص 78 و 79

3- هوفمان ص 50 لابور ص 126

4- لابور ص 110

5-پروکوپیوس، 1/6 فوستوس بیزانسی، لانگلو، ج1، ص 231

6_لابور ص 61

7-لابور ص 127

8- هوفمان ص 53

9- لابور ص 61

10- هوفمان ص 55 و 56

11- den ins dacT akumracartam ترجمه میر لیپزیک ص 36 و37

12- هوفمان ص 56

13- لابور ص114

منبع:

http://tariverdiyan.blogfa.com/post/83