زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

نقد کلیشه عرب نشدیم چون شاهنامه داشتیم!

بارها این کلیشه رایج را شنیده ایم که ایرانیان مثل مصر و سوریه عرب نشدند چون فردوسی نداشتند! این سخن را هم از اندیشمندی مصری به نام محمدحسین‌ هیکل نقل می کنند. صحت و سقم این نقل قول را نمیدانم گرچه در صورت صحت هم چیزی از مهمل بودن اش کم نمی کند. (گویا هیکل از ملی گرایان عرب هم بوده که اظهار چنین سخنی را از او بعید می نماید) 

این کلیشه همیشه با یک بارِ معنایی منفی و در ذمّ عربها و  برخی از کشورهای عربی همچون مصر، و در جهت ایجاد تفاخرو مباهات قومی- ایرانی گری بیان می شود، و از ابزارهای عرب ستیزانه ایدئولوژی پارسی آریاگری  است.

در نقد این کلیشه می توان به موارد چندی اشاره کرد. گرچه نقد نوشتن بر چنین مهملاتی ستم است بر واژه "نقد"، اما چه می شود  کرد که این حرفهای عوامانه حتی بین برخی از به اصطلاح خواص و به اصطلاح اهل فرهنگ نیز تکرار می شود. گرچه از ناسیونالیست و قومگرا جماعت انتظاری از بابت بیان چنین تُرهاتی نیست. به هرحال بیان چنین سخنانی از هر کسی، معیار خوبی ست برای تشخیص نادانی و کلّاش بودن اش . زیرا از کسی که با طرح چنین سخنان عوامانه ای -که با  هدف تهییج احساسات ملی-قومی بیان می شود-، جز با همین صفات نمی شود یاد کرد.

1- شاهنامه در قرن چهارم سروده شد. در زمان حکومت ترکان غزنوی و دویست سال بعد از پایان یک حکومت عربی بر ایران. و به گفته ای در قرن هفتم نسخه هایی از آن پیدا شد. اگر قرار به تغییر زبان توسط فاتحان می بود، همان دو قرن اول کار یکسره می شد، و نیازی به فردوسی و شاهنامه اش نمی شد تا چهار قرن بعد بیاید و یک تنه جلوی عرب شدن میلیونها نفر را بگیرد، آن هم با چند نسخه محدود که معلوم نیست در دسترس چند نفر قرار داشت و چه تاثیری قرار بود بگذارد. 

فرضا هم بخاطر کار فردوسی باشد، سوال این است که با توجه به محدودیت های آن زمان، چند نسخه از شاهنامه نوشته شد و در اختیار چند نفر قرار گرفت؟ آیا نسخه هایش در دسترس همه نخبگان بود تا از آن تاثیر بپذیرند؟ از عامه مردم که بار اجتماعی حفظ هر زبانی به دوش شان است سخن نمی گوییم زیرا سوادی نداشتند که سروده هایی در سطح سره نویسی فردوسی را بخوانند! «امروزه بعد از گذشت یکصد سال از نظام آموزشی مبتنی بر زبان فارسی، آن هم با استفاده از روشهای بسیار موثری مانند شبکه مدارس و کتب و رادیو تلویزیون و سینما و غیره، هنوز هم زبان قومیتیهای غیر فارس به جای خود باقی است. این امکانات در دوره فردوسی در حد صفر مطلق بوده است.»+

در مصر هم ظاهرا در قرن سوم هجری بود که عربی جایگزین قبطی شد. بیت عجم زنده کردم بدین پارسی هم گویا الحاقی و جعلی از آب در آمده!. البته در صورت صحت هم بیتی بود مثل سایر 60هزار بیت دیگر که بین دو جلد مدفون بوده، و قرنها بعد کشف شده تا در عالم خیال و افسانه پارسی را زنده کند!

 2- در شام و سوریه حکومت عربی غسانیان برپا بود که نیازی به عرب شدن نداشت! همچنین است در عراق که منذریان حاکم بودند، و نیز میسانیان در بخش هایی از آن.

3- اساسا هیچ برنامه اجباری و سازمان یافته جهت تغییر زبانِ کشورهای فتح شده و اسلام پذیرفته وجود نداشت تا با تفاخر گفته شود عرب شدند و ما نشدیم و فردوسی داشتیم و نداشتند. سابقا در این مطلب اشاره ای شد که: «کدام حکومت، آن هم در سده‌های گذشته که از تلویزیون و رسانه‌ها خبری نبوده و کتاب هم وسیله فراگیری بین مردم نبوده و نظام آموزشی مرکز گرا هم وجود نداشته، قادر به تغییر زبان ملتها، آن هم در این مقیاس بوده است؟»

4- آنچه در مصر و  شمال آفریقا و با تسامح در عراق و سوریه اتفاق افتاد، نه یک برنامه ریزی هماهنگ و منسجم برای امحای زبانهای پیشین از جانب دولتهای حاکم، بلکه یک فرآیند وپروسه ای کاملا فرهنگی بود. زیرا زبان آن ملت ها مثل سریانی و قبطی و آرامی...، با عربی هم خانواده و از یک ریشه اند، تا جایی که گفته اند عربی و عبری ریشه در زبان آرامی دارند، و آرامی حکم زبان مادر را دارد. عربی، بخاطر پیشرفت در قواعد دستوری باقی ماند و بقیه گویش ها کنار رفتند.

 به گفته پیرنیا نسبت این زبان ها به یکدیگر، مانند نسبت عربی عوامانه با عربی فصیح است. 

با تبدیل شدن زبان عربی بعنوان زبان رسمی و علمی ممالک اسلامی، این زبان بدلیل ظرفیت و قدرت اش برای تولیدات علمی، و نیز پیشرفت اش در قواعد صرفی و نحوی، همه نخبگان جهان اسلام، آنرا بعنوان زبان اول برای ارائه اندیشه هایشان انتخاب کردند. علاقه نخبگان ایرانی به زبان عربی تا جایی بود که از ابوریحان بیرونی نقل شده که "عربی بهترین زبان برای بیان مسائل علمی و علاقه ام به آن طوری است که اگر مرا به عربی ناسزا گویند بیشتر دوست دارم تا اینکه به برخی زبان های دیگر بستایندم"

  بدین ترتیب طی چند قرن، عربی، زبان علمی جهان اسلام شد، و برای همه مناطقی که ساکنان اش با عربها از لحاظ قومی و زبانی، از یک تبار و ریشه بودند، به زبانی رسمی تبدیل شد. پیرنیا می نویسد عبریان اسرائیلی 1500 سال قبل از میلاد عربی را بی مترجم می فهمیدند. (1389،ج1،ص30) جرجی زیدان هم ذکر کرده که «در آن موقع اگر عربی از حجاز به عراق و حبشه و فنیقیه می رفت محتاج مترجم نبود و زبان کلدانی و آشوری و حبشی را می فهمید همانطور که اکنون عرب شامی بی نیاز از مترجم به مصر می آید، و بنی اسرائیل 15 قرن قبل از میلاد مدت40سال در صحرای عربستان بدون مترجم به سر می بردند» (1345،ص8تا12) 

 لذا علت اصلی در جایگزینی عربی با قبطی و زبان های شمال آفریقا، این است که این ملتها سامی بوده و بر خلاف ایران، قرابت های فرهنگی-قومی و زبانی بیشتری با عربها داشتند که زبان عربی را در یک فرآیند تدریجی پذیرفتند. همچنین واژگان بسیاری از زبانهای  قبلی شان در قالب لهجه های مختلف عربی باقی ماند.

 فلذا «این فرضیه اصلا قابل قبول نیست که اعراب، مردم تازه مسلمان را به زور وادار به یادگیری زبان عربی و استفاده از آن در زندگی روزمره بکنند. ثانیا قابل قبول نیست که اعراب این همه کلمات عربی را به اجبار وارد زبان فارسی و ترکی کرده باشند. ثالثا قابل قبول نیست که شاهنامه به حفاظت زبان فارسی کمکی کرده باشد، زیرا زبان ملتهای تازه مسلمان دیگری نیز بدون داشتن شاهنامه محافظت شده است+

کلیپی در موضوع این پست به نقل از کانال تلگرامی پایان تک زبانی

پروردگار زرتشت، خدا یا شیطان؟

پایگاه جامع فرق، ادیان و مذاهب_ اقوام هند و اروپایی (مشهور به آریایی‌ها)، دَئِوَه‌ها (daēwa) یا دیوها را به عنوان خدایان می‌پرستیدند. هندی‌ها (به عنوان یکی از اقوام آریایی)، امروز بر پرستش همان دیوها باقی هستند و آگنی (Agni) دیو آتش، ایندرا (Indra) خدای رعد و برق، میترا (mithra) و... را می‌پرستند. اروپایی‌ها نیز پیش از مسیحیت، دیوها را پرستش می‌کردند. پس از مسیحی شدن اروپا، اما ادبیات دیوپرستی همچنان تا امروز در اغلب کشورهای اروپایی باقی است. چنان که در ایتالیا (مرکز مسیحیت کاتولیک جهان)، خدا را با واژه دی‌اُ (Dio) می‌خوانند. در فرانسوی هم به خدا می‌گویند: Dieu و در اسپانیایی: Dios. در ایرلندی: Dia و... در انگلیسی هم واژه deity به معنی خدا و لفظ divinity (دیو بودن) به معنی الوهیت به کار می‌رود.

ایرانیان نیز همچون دیگر اقوام آریایی، دَئِوَه‌ها را پرستش می‌کردند. لیکن در این میان، گونه‌ای دیگر از خدایان نیز وجود داشتند: اهوره‌ها![1] که در باور آریایی‌های قدیم، برادران ناتنیِ دیوها بودند.[2] پس از مدتی، دیوها و اهوره‌ها بر سر حاکمیتِ جهان به نزاع می‌پردازند و نبردی ابدی میان آنان رخ می‌دهد.[3] در این نبرد، برخی از اهوره‌ها به جهانی دیگر تبعید شده، و برخی نیز (همچون میترا و آگنی)[4] به سپاه دیوها ملحق می‌شوند.[5] البته چند تن از اهوره‌ها نیز در جهان باقی مانده و معبود برخی انسان‌ها می‌شوند. یکی از این اهوره‌ها، که نامِ اصلی‌اش امروز برای ما مبهم است،[6] ملقّب به مزدا (mazdā) بود که به صورت ترکیبی، «مزدا اهورَه» یا همان «اهورَه مزدا» خوانده شد.[7] بعدها، زرتشت از او به عنوان برترین اهوره یاد کرد، یعنی کسی که از میان همه‌ی اهوره‌ها، والاتر است.[8] این سخن نشان می‌دهد که اهوره مزدا، اهوره‌ی یگانه نبود. چنانکه در متن اوستا نیز، اهوره‌مزدا، فرزندان و همسرانی دارد.[9] به هر روی، هنگامی که زرتشت روی کار آمد، مردم را از پرستش دیوها نهی کرده و پرستش اَهورَه‌ها را ترویج کرد. ناگفته نماند که پرستش اهوره مزدا منحصر در زرتشت و زرتشتیان نبوده. بلکه پیش‌تر، برخی از ایرانیان، آن را می‌پرستیدند..[10] حتی برخی از در کتیبه‌های آشوری (که سامی بودند) نیز از as-sa-ra ma-za-aš به عنوان یکی از خدایان نام برده شده که صورتی از اهوره مزدا است.[11]

اهوره مزدا (خدای زرتشت) کیست؟ چیست؟

برای این لفظ معانی چندی بیان شده است. لیکن «خداوند خردمند» بیشتر مورد توجه قرار گرفته است. اهوره به معنی «خداوند» و مزدا به معنی «خردمند».[12] اهورامزدا به ادعای سنت زرتشتی، خالق روشنایی است. توضیح آنکه در عقیده‌ی زرتشتی، دو خالق برای جهان وجود دارد. یکی اهورامزدا –که خوبی‌ها را آفریده- و دیگری اهریمن که خدای خالق زشتی‌ها و بدی‌هاست. این دو از ازل با یکدیگر در ستیز هستند. اما به نظر نمی‌رسد که این ستیز، ستیز بین حق و باطل باشد. این معنا هنگامی که رخ می‌نماید که ماهیت اهوره مزدا (خدای زرتشت) بیشتر آشکار شود:

در کتاب دینیِ زرتشتیان (اَوِستا)، فرزندان اهورامزدا (ایزدان: وَرَهرام، تیشتَر، آناهید و...) ستایش شده و زرتشتیان در دعاها و نیایش‌ها، آنان را مورد پرستش قرار می‌دهند. برای مثال در خُرده اوستا در دعای برَساد (که از نیایش‌های رایج بین زرتشتیان است) و همچنین در اورمزد یَشت، ایزد بهرام (یا همان وَرَهرام) ستایش می‌شود.[13] حتی در اوستا یک فصل مختص به نیاش و پرستش بهرام (ورهرام) است.[14] و در آن آمده که زرتشتیان بر ورهرام نماز می‌گذارند و او را می‌پرستند. در اوستا می‌خوانیم که ورهرام، مغز دشمنان خود را متلاشی کرده و کمر آنان را در هم می‌شکند و به گونه‌ای مخالفین خود را می‌کشد که مو و پوست و خون و گوشت آنان در هم آمیخته شود. بهرام به صورت‌های مختلفی ظاهر می‌شود. مثلا به صورت یک گاو زرد گوش و گاهی به صورت یک شتر پرنده‌ی شاخدار. اما جالب‌تر آنکه ایزد ورهرام به شکل یک گراز تیزچنگال خال خالی بالدار هم درمی‌آید و متجسم می‌شود.[15] مشابه همین سخنان را درباره ایزدِ میترا (مِهر) نیز می‌خوانیم که او، بین مردمان آتش جنگ برمی‌افروزد. سرهای دشمنان خود را از بدن جدا کرده، خانه‌هایشان را ویران کند.[16] کسانی از میترا روی برگردانند و برای او قربانی نکنند، به سرنوشتی تلخ دچار می‌شوند. میترا چشمان آنان را از حدقه درمی‌آورد و بلایی بر سر آنان می‌آورد که نتوانند روی پاهایشان بایستند.[17]
وقتی از زرتشتیان می‌پرسیم این ایزدان (ورهرام و میترا و...) چه هستند؟ پاسخ می‌دهند این‌ها فرشتگان و فرزندان اهورامزدا هستند. ولی ما می‌بینیم که ورهرام و دیگر ایزدان، فرشته نیستند. بلکه جن هستند. این توصیفات درباره ورهرام و میترا و... (آن ظاهر و آن رفتارها) همان توصیفاتی است که مسلمانان درباره جنیان و شیاطین دارند. موجوداتی که می‌توانند به شکل‌های مختلفی دربیایند و در آن سطح از افروختگی و کینه، به زمین و زمان هجمه کنند.
اما جالب است که قرآن هم بر این موضوع، صحه گذاشته است. چنان که می‌فرماید کسانی که به گمان خود فرشتگان را می‌پرستند در حقیقت جنیان را عبادت می‌کنند: «وَیَوْمَ یَحْشُرُهُمْ جَمِیعًا ثُمَّ یَقُولُ لِلْمَلَائِکَةِ أَهَـؤُلَاءِ إِیَّاکُمْ کَانُوا یَعْبُدُونَ قَالُوا سُبْحَانَکَ أَنتَ وَلِیُّنَا مِن دُونِهِم بَلْ کَانُوا یَعْبُدُونَ الْجِنَّ أَکْثَرُهُم بِهِم مُّؤْمِنُونَ.[18] روزی که خداوند همه آنان را بر می‌انگیزد، سپس به فرشتگان می‌گوید: آیا این‌ها شما را پرستش می‌کردند؟ آنها می‌گویند: خداوندا تو منزّهی (از اینکه همتایی داشته باشی). تنها تو ولیّ ما هستی، نه آنها. (ایشان ما را پرستش نمی‌کردند) بلکه جنّ را پرستش می‌نمودند و اکثرشان به آنها ایمان داشتند».
از این سخن چنین برمی‌آید که اهوره‌مزدا، فی الواقع همان اربابِ جنیان است.

نکته:

محمد بن جریر طبری و برخی دیگر از مورخین کلاسیک ایرانی می‌نویسند که زرتشت، از بنی‌اسراییل بود. او شاگرد شاگردانِ ارمیای نبی (علیه السلام) بود. ولی خیانت کرد، نفرین شد و به سوی شرق گریخت.[19] اما آن خیانت چه بود؟ تاریخ در این باره سکوت کرده، لیکن با دقت در بخش‌های کهن اوستا می‌توان به نکاتی دست یافت:

- در گاتهای اوستا (که قدیمی‌ترین بخش اوستا است) می‌خوانیم که زرتشت، به اهوره‌مزدا می‌گوید: همه خوبی‌ها را واسطه می‌کنم تا به گئوش اوروان (geuš urvan) برسم.[20] این واژه به معنی «روح گاو» و یکی از ایزدان در عقیده زرتشتیان است.[21] که رسیدن به آن، نهایت کمال شمرده می‌شود. اما قضیه به همین نقطه منتهی نمی‌شود. بلکه در گاتهای اوستا، گئوش تَشَن (geuš tašan) مورد ستایش قرار گرفته و پیرو اهوره‌مزدا خوانده می‌شود.[22] این واژه به چه معنی است؟ یعنی تراشنده‌ی پیکره‌ی گاو یا گوساله. کدام گوساله؟ در اوستا ویژگی آن گوساله بیان شده. گوساله‌ای با شاخ‌های طلایی که روح ایزدان در آن حلول کرده است.[23] گوساله‌ای که بارها در اوستا ستایش شده است. آیا این گوساله، به حکایت گوساله سامری مربوط است؟ و آیا زرتشت از پیروان سامری بود؟
- اهوره‌مزدا طبق قول مشهور زبان‌شناسان به معنی اربابِ خردمند است. چنین مفهومی در تورات نیز ریشه دارد. یهوه، آدم را از خوردن میوه درخت معرفت نهی کرد، تا انسان عارف نیک و بد نشود.[24] اما پس از آنکه آدم و حوا از میوه‌ی ممنوعه خوردند و یَهوه دید که این دو، نیک و بد را شناختند، آنان را از بهشت بیرون راند.[25] در واقع، طبق متن تورات، یهوه، کوشید انسان را در جهل و بی‌خبری نگه دارد. اما این شیطان بود که به انسان معرفت و دانش آموخت و با این معنی، شیطان، ارباب خِرَد است. شیطان، ارباب دانا است. آیا این همان صورت دیگرِ اهورامزدا (ارباب دانا) است؟

پی‌نوشت:[1]. این واژه در متون اوستایی به صورت ahura و در متون هندوییزم به صورت asura تلفظ می‌شود.

[2]. در متون ودایی (منابع هندوییزم)، اهوره‌ها و دیوها برادرانی ناتنی هم اند. ولی در متون زروانی زرتشتی نیز اهورامزدا و اهریمن، برادر تنی یکدیگرند. (M. Boyce, AHURA MAZDĀ, ibid.)
[3]. Encyclopaedia Britannica: Asura Hindu mythology,  Alternative Title: ahura.
[4]. میترا همان خدای عهد و پیمان و آگنی در اَوستا همان آذر، خدای آتش است.
[5]. F. B. J. Kuiper, “AHURA,” Encyclopædia Iranica, Last Updated: July 29, 2011. Vol. I, Fasc. 7, pp. 683-684.
[6]. از متن مهابهاراتای هندوها این گونه به دست می‌آید که اهوره‌ مزدا همان «وارونا» باشد:
F. B. J. Kuiper, “AHURA,” ibid.
[7] . این واژه بعدها به صورت اهورمَزد، هورمَزد و هُرمَز درآمد.
[8]. اوستا، یشت 33: 11. یشت 30: 9. یشت 31: 4. بنگرید به:
F. B. J. Kuiper, “AHURA,” ibid.
[9]. B. J. Kuiper, “AHURA,” ibid.
M. Boyce, AHURA MAZDĀ, Encyclopaedia Iranica, Last Updated: July 29, 2011. Vol. I, Fasc. 7, pp. 684-687.
[10]. F. B. J. Kuiper, “AHURA,” ibid.
[11]. M. Boyce, AHURA MAZDĀ, ibid.
[12]. M. Boyce, AHURA MAZDĀ, ibid.
[13]. خرده اوستا، ترجمه موبد اردشیر آذرگشسب، تهران: 1354، صص 16 و 51.
[14]. خرده اوستا، ترجمه موبد اردشیر آذرگشسب، همان، صص 115-134.
[15]. اوستا، به گزارش جلیل دوستخواه، تهران: نشر مروارید، 1391، ج 1، ص 370 (مهر یشت، بند 70-73). ج 1، ص 436 (بهرام یشت، بند 25). خرده اوستا، ترجمه موبد اردشیر آذرگشسب، همان، صص 117-119.
[16]. اوستا، به گزارش جلیل دوستخواه، ج1 ، ص362.
[17]. اوستا، به گزارش جلیل دوستخواه، ج1 ، ص365.
[18]. سوره سبأ: 40-41.
[19]. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ طبری)، ترجمه ابوالقاسم پاینده‏، تهران: انتشارات اساطیر، 1368، ج ‏2، ص 456. ابن اثیر جزرى، تاریخ کامل بزرگ اسلام و ایران، ترجمه‏ عباس خلیلى و ابوالقاسم حالت‏، تهران: مؤسسه مطبوعات علمى‏، 1371، ج ‏3، ص 105.
[20]. اوستا، گاتها، هات 28، بند 1، ترجمه Christian Bartholomae به ویرایش Fritz Wolff.
[21]. ابراهیم پورداود، گاتها کهن ترین بخش اوستا، تهران: انتشارات اساطیر، 1378، صص 117-118.
[22]. ابراهیم پورداود، گاتها کهن ترین بخش اوستا، همان، ص 462. ابراهیم پورداود، یادداشت های گاتها، تهران: انتشارات اساطیر، 1381، ص 112.
[23]. اوستا، به گزارش جلیل دوستخواه، ج 1، ص 333.
[24]. پیدایش 2 : 16-17. پیدایش 3 : 5-7.
[25]. پیدایش 3 : 11،22.

منبع

شترهای حجاری‌شده و مستطیل های باستانی در عربستان، قدیمی‌تر از اهرام مصر (+عکس)

 پژوهشی تازه نشان می‌دهد که شترهای حجاری‌شده‌ای در کوه های عربستان سعودی کشف شده اند عمری میان ۷ تا ۸ هزار سال دارند.

به گزارش یورونیوز، مطابق گزارش اخیرا «نشریه علوم باستان‌شناسی»، نقوشی که بر صخره‌های الجوف شمال عربستان سعودی کنده‌کاری شده‌‌اند تا امروز کهن‌ترین اشکال حجاری‌شده از حیوانات در دنیا به شمار می‌روند و به زمانی پیش از اهرام مصر و سازهٔ استون‌هنج در بریتانیا برمی‌گردند.

به گفته دانشمندان، عربستان سعودی در آن دوران طبیعتی کاملا متفاوت داشته و از دشتهای سبز و دریاچه‌های پراکنده برخوردار بوده است.


در میان نقوش الجوف علاوه بر شتر حیوانات دیگری نظیر الاغ نیز دیده می‌شوند که همگی در ابعاد واقعی حجاری شده‌اند. هنوز منظور از ساخت این آثار بر دانشمندان روشن نیست اما آنان به دشواری انجام چنین کاری در آن دوران اشاره کرده‌اند.

 در زمان کشف این آثار در سال ۲۰۱۸، عمر آنها، به‌خاطر شباهت‌شان به آثار شهر پترا در اردن، حدود ۲ هزار سال برآورد می‌شد، اما تعیین دقیق عمر حجاری برای پژوهشگران چالشی دشوار است، چراکه در آنها، برخلاف دیوارنگاره‌های غار، هیچگونه عنصر ارگانیکی موجود نیست.

به گفتهٔ پژوهشگران پیکان‌های عصر نوسنگی، و نیز تاریخ‌گذاری رادیو کربن نشان می‌دهد که این آثار متعلق به ۵۲۰۰ تا ۵۶۰۰ سال پیش از میلاد هستند و همچنین میزان فلزاتی نظیر منگنز و آهن در سطح رویی سنگ‌ها با این تاریخ همخوانی دارد.

پژوهش اخیر با حمایت وزارت فرهنگ عربستان، موسسه علوم و تاریخ بشری ماکس‌پلانک، و مرکز ملی علوم فرانسه انجام شده است.

شرح عکس: کنده کاری روی سنگ (حجاری‌) منطقه الجوف در شمال عربستان - عکس از ای اف پی

منبع


مستطیل های باستانی در عربستان سعودی، قدیمی تر از اهرام مصر (+عکس)

دانشمندان می گویند مستطیل های باستانی در صحرای شبه جزیره عرب، حدود 7 هزار سال قدمت دارند. یعنی این دست ساخته بشری از اهرام مصر نیز قدمت بیشتری دارد.
به گزارش عصرایران به نقل از سایت شبکه الحره، مستطیل های باستانی شامل هزاران قطعه از دیوارهای سنگی در صحرای غربی شبه جزیره عربستان سعودی هستند. گفته می شود این سازه مربوط به قدیمی ترین آیین عبادی در جهان است.
این اطلاعات در تحقیق منتشر شده در شماره جدید مجله علمی پژوهشی انتیکویتی آمده است.

خانم "میلیسا کندی" دانشمند رشته باستان شناسی در دانشگاه استرالیای غربی در شهر بیرث و یکی از شرکت کنندگان در این تحقیق گفت: معتقدیم آنها (سازه های مستطیل شکل سنگی) یک صحنه باستانی هستند ... ما درباره بیش از هزار مستطیل صحبت می کنیم. این مستطیل ها در مساحتی بیش از 200 هزار کیلومتر مربع قرار دارند و همه آنها هم شبیه هم هستند. به همین دلیل احتمالا به هم مرتبط ‌اند.
شبکه ان بی سی امریکا نوشت: "هیو توماس"استاد باستان شناس دانشگاه استرالیای غربی می‌گوید: قطعا ارتباط گسترده ای در سطح مناطق بزرگ وجود داشته است. 

طول برخی از این سازه های باستانی به 1500 فوت می رسد. این سازه ها با استفاده از قطعات سنگ ساخته شده اند. این سازه ها در قالب دیوارهای کوتاه مستطیل شکل و سنگی هستند. محققان می‌گویند احتمالا این سازه ها برای راهنمایی حرکت جمعیتی از انسان ها ساخته شده اند.
با این حال، دانشمندان تعداد بیشتری از مستطیل های پیچیده تر  را کشف کرده اند که شامل ستون ها، سنگ های ایستاده و اتاق های کوچک می‌شود.
یکی از احتمالات این است که برخی از اتاق های کوچک این مستطیل ها، محل قربانی کردن حیوانات بوده است


هنوز به طور دقیق مشخص نشده که چرا این مستطیل های سنگی ساخته شده اند. این احتمال مطرح است که برخی از این مستطیل ها تنها برای یک بار استفاده شده اند. همچنین مستطیل های دیگر هم توسط گروه های مختلفی از انسان ها ساخته و استفاده شده اند.

در سال 2019 در اتاق یکی از مستطیل های سنگی شاخ و استخوان حیوانات اهلی از جمله آهو و چهارپایان و مرغ پیدا شد.

با بررسی این استخوان ها مشخص شد آنها مربوط به حدود 5 هزار سال قبل از میلاد ( 7 هزار سال قبل) هستند . یعنی اواخر عصر سنگی.

این مستطیل های سنگی در منطقه باستانی العلا قرار دارند.

منبع

«پدر ایران مدرن»؛ بزرگترین تحریف تاریخ معاصر!

به نقل از رجانیوز: گروه تاریخ-حسین اصغری: سوم آبان سالروز نخست‌وزیری فردی است که او را به غلط «پدر ایران مدرن» می‌خوانند؛ و تلاش بسیاری می‌کنند تا تاریخ ایران، به محوریت سلطنت او تحریف شود. به بهانه چنین روزی، اشاره‌ای به روند ساخت تاریخ با مبدأ پهلوی خواهد شد.

طرفداران و اندیشمندان حامی رضاخان تلاش بسیاری کردند تا روند تاریخ در ایران را همانند غرب مطرح کنند. آنان بر این باورند که چنانچه تاریخ‌نگاری اروپایی به سه دوره روشنایی (یونان و روم باستان)، تاریکی (قرون وسطی) و روشنایی مجدد (دوران مدرنیته) تقسیم می‌شود، تاریخ ایران نیز چنین است؛ ایران باستان (پیش از اسلام) در اوج قلل تمدن بشری قرار داشت اما با ورود اعراب مسلمان به ایران دوران تاریکی شروع شد و نهایتا با به قدرت رسیدن رضاخان پهلوی مجددا ایران وارد دوران روشنایی خود شد.

چنین نگاهی علاوه بر تحقیر بیش از 1000 سال تاریخ ایران پس از اسلام، باعث شد تا سلطنت پهلوی مستقیما به سلطنت پادشاهان ایران باستان پیوند بخورد.

نتیجه چنین نگاهی این است که دو دسته به عنوان «دیگری» در برابر شکوه و مجد و عظمت ایران در دوران روشنایی خود (ایران باستان و عصر پهلوی) ایستاده‌اند و از عوامل اصلی دوران تاریکی ایران هستند؛ این دو دسته عبارتند از اعراب و ترکان. اعراب به دلیل این‌که حاملان اسلام به ایران بودند و ترکان نیز در دوران سیاه ایران حکومت می‌کردند و البته هنوز هم گویش بخش قابل توجهی از ایران را تشکیل می‌دهند. ملک الشعرای بهار نیز در سروده خود به این موضوع اشاره می‌کند:

پادشهان یکسره ترکان بدند                جمله شبان گله‌ گرگان بدند

هستی ما یکسره پامال شد                 دستخوش رهزن و رمّال شد

اجنبیانی همه اهل چپو                      فرقه بردار و بدزد و بدو

تازی وترک و مغول و ترکمان              جمله بریدند از ایران امان

بعد عرب هم نشد این ملک شاد           رسته شد از چاله و در چه فتاد

شد عرب ‌و‌ترک‌ به‌جایش نشست           مست بیامد، کت دیوانه ‌بست

بست‌ عرب‌، دست‌ عجم ‌را به پشت         هرچه توانست از آن قوم کشت

پس مغول آمد کَتشان بسته دید           تیغ کشید و سر ایشان برید

اسلحه از فارس‌، عرب کرد دور              بعد مغول آمد و کشتش به زور

الغرض ای شاه عجم‌، ملک جم             رفت و فنا گشت زبان عجم

نصف زبان را عرب از بین برد                نیم دگر لهجه به ترکان سپرد

 

در دوره دوم روشنایی که همان دوران سلطنت پهلوی است تلاش بسیاری شد که تاریخ ایران را به دوران ایران باستان پیوند بزنند؛ در این راستا به احیای معماری پیشااسلامی پرداختند، تلاش گسترده‌ای شد تا لغات عربی و ترکی از زبان فارسی زدوده شوند و زبانی به نام «فارسی سره» ایجاد گردد، به عنوان بدیل‌سازی برای امامزاده‌ها به ساختن آرامگاه برای شعرای فارسی‌زبان پرداختند، فردوسی را قهرمان ملی خواندند و دوگانه شاهنامه –اسلام را پیگیری کردند تا جایی که به تقلید از پاسارگاد آرامگاهی برای فردوسی بنا کردند بی‌آن‌که قبر او را بیابند و اقدامات فراوان دیگر نظیر جشن‌های هزاره فردوسی و ... که همگی به منظور اتصال این دوره به ایران باستان صورت گرفت.

تلقی سلطنت پهلوی به مثابه نقطه آغاز دوره سوم یعنی دوره تجدد و روشنایی مجدد ایران با یک مشکل اساسی روبه‌رو بود؛ این‌که نقطه شروع بسیاری از مظاهر تجدد متعلق به دوران قبل از پهلوی بود.

اما آن‌چه اتفاق افتاد تحریف کلان تاریخ بود. ذهنیت تاریخی جامعه ایران به نحوی ساخته شد که گویی تاریخ از فردای تاج‌گذاری رضاشاه پهلوی از نو آغاز می‌شود و اگر در گذشته اقدامی در راستای تجدد صورت گرفته است یا استثنا بوده یا ابتر.

ذهنیتی که این‌گونه سامان یافته است، قادر به کنار هم گذاشتن جزئیات تاریخی و حرکت استقرایی به سمت ساخت یک دیدگاه کلان و جایگزین در باب تجدد نیست.

در عرصه نظامی رضاخان را پدر ارتش نوین معرفی کردند؛ در حالی‌که ارتش متمرکز از دوران صفویه در ایران شکل گرفته بود و حتی از دوران نادرشاه، ایران دارای نیروی دریایی مدرن و قدرتمند بود. در عرصه سیاست نیز ساختار سیاسی جدید شامل هیأت دولت و وزرا در دوران قاجار به وجود آمد؛ هرچند ناقص بود و کم کم تکمیل شد.

در عرصه فرهنگی و صنعت چاپ روزنامه و رواج مدارس جدید نخستین اقدامات در دوران قاجار رخ داد. در حوزه ارتباطات شامل توسعه شهری و خطوط راه آهن و برق و تلفن و تلگراف و بلدیه هم، پهلوی مبدع این تجدد در ایران نبود.

هم‌چنین در حوزه‌های مختلف بهداشت و نیز ورزش مدرن، پادشاهان قاجار با اختلاف از رضاخان پیش هستند. اما نکته این‌جاست که روشنفکران و اندیشمندان اطراف رضاخان در آن دوره و نیز حامیان ایدئولوژی و طرفداران رژیم پهلوی در دوران کنونی طوری به تحریف مبدأ تاریخی و بیان نکات و رویدادهای تاریخی پرداخته و همچنان می‌پردازند که گویا رضاخان پهلوی کسی بود که تمام مظاهر تمدن را وارد ایران کرد و با سلطنت خود، مهر پایانی زد بر دوران تاریک تاریخ ایران.

این چنین است که توهم عصر جدید برای دوران پهلوی به معنای عصر روشنایی و تجدد این سرزمین رواج پیدا کرده است.

نقد کتاب واژه های دخیل در قرآن مجید

بخشی از مقاله «نقد کتاب واژه های دخیل در قرآن مجید»

نویسنده دکتر محمدحسین روحانی

«مسأله وام گیرى عربى از عبرى و دیگر زبان هاى سامى یا برعکس نبوده است; دست کم به این صورت غلیظى که سر آرتور جفرى نشان مى دهد نبوده است; مسأله ریشه گیرى و زایش از یک مادر واحد در کار بوده است.

وى ضمن بحث از (عنصرهاى سامى بسیار باستانى) مى گوید: در جاى دیگرى اشاره کرده ایم که زبان هاى سامى در بسیارى از کلمات و ضمیرها و شماره ها با یکدیگر همانندى دارند و این همانندى به گونه اى است که خویشاوندى میان آنها را ثابت مى کند. این بحث, براى شناخت پرورش و فرگشت هر یک از این زبان ها در درازاى تاریخ تا رسیدن به صورت اخیر آن, به ما کمک مى کند. دانشمندان سامى شناس [خاورشناسان باخترى] کوششى در خور ستایش در مقایسه این زبان ها با یکدیگر از نگاه صیغه ها و واژگان و صرف و اعراب و اصوات انجام داده اند و ما مى توانیم سودهاى فراوان از پژوهش هاى آنان ببریم و تاریخ بسیارى از پدیده هاى زبانى را دریابیم و قدیم و جدید هر کدام را بازشناسیم. 


پس اگر تشابهى میان دو زبان از این زبان ها در مورد یک پدیده ببینیم و به دیگر زبان ها بازگردیم و همان تشابه را بازیابیم, این بدان معنى خواهد بود که آن پدیده باستانى است و از روزگارى ریشه مى گیرد که آن زبان ها یکى بوده اند. گاه تشابه در یک پدیده در دو زبان غیر همسایه پیش مى آید و این یا ممکن است ناشى از یک ریشه باستانى باشد یا پیامد رخ دادن فرگشتى تاریخى در هر دو, که به یک نتیجه کشیده است. اما اگر دو زبان همسایه باشند, مانند عربى و آرامى, ممکن است این پدیده باستانى باشد و از روزگار یکى بودن آنها ریشه گرفته باشد و یا ناشى از اینکه یکى از دیگر اثر پذیرفته است. این نشان مى دهد که گذشتگان ما هنگام پژوهش درباره واژه هاى دخیل در عربى ما [عربى هزار و چندصد ساله کنونى] دایره کار را گسترده گرفته اند و بیش از اندازه لازم, واژه بیگانه در عربى فرض کرده اند. 


اینان در برابر واژه هاى بسیارى ایستاده گفته اند که اینها سریانى یا آرامى اند, ولى به این مطلب توجه نکرده اند که گروهى از این واژه ها به یک ریشه سامى باستانى برمى گردند. از این رو, نباید گفت که سریانیان آنها را از اعراب گرفته اند یا اینان از آنان; باید گفت: اینها واژه هاى سامى باستانى اند که سامیان آنها را در زمان اتحادشان و پیش از پراکنده شدن گویش هاشان, به کار برده اند. دیرترها این زبان ها تکامل یافته به صورت زبان هاى مستقل در آمده اند که هر کدام نشانه ها و ویژگى هاى صرفى و غیر صرفى خود را پیدا کرده است.


مثال دیگرى مى زنیم که آشوب گسترده اى میان خاورشناسان به پا کرد و آن ادعاى فولرس (1857 ـ 1909م) بود گویاى اینکه قرآن کریم در آغاز کار (اعراب) (زیر و زبر) نداشته زیرا به گویش قریش بوده است و این گویش ـ به گمان او ـ اعراب نداشته است. این گویش به گفته او با گویش اشعار جاهلى که فرمانبر قواعد دستور زبان عربى است, متفاوت بوده است. فولرس سخن خود را بدین سان دنبال مى کند که: این نحویان متأخر بودند که قرآن را به صورت زبان اعراب دار بدویان درآوردند. بسیارى از خاورشناسان, از آن میان بوهل و نولدکه و گایه این رأى را به سختى رد کردند. یوهان فوک مى گوید: (قدیم ترین اثر از آثار نثر عرب یعنى قرآن, بیشترین اندازه دگرگونى صرفى را در خود نگه داشته, گرچه به اندازه شعر جاهلى آشکار نیست (زیرا در اینجا شیوه هاى عروض و قافیه مجالى براى شک درباره معرب بودن واژه هاى آن به جا نمى گذارد), ولى در قرآن کریم نیز موارد فراوانى است که شیوه گفتار اختیارى است و این گونه گفتارى گمانى به جا نمى گذارد که قرآن مجید هم اعراب کامل داشته است. به این چند آیه بنگرید: اِنَّمَا یَخشَى اللَّهُ مِن عِبَادِهِ العُلَمَاءُ (فاطر/35/28); اِنَّ اللَّهَ بَرِئَ مِنَ المُشرِکینَ وَ رَسُولَهُ (توبه/9/3); وِ اِذا ابتَلَى اِبراهیمَ رَبُّهُ (بقره/2/124); و اِذَا حَضَرَ القِسمَةَ اُولُو اَلقُربَى (نساء/4/8)21. 

این گونه گفتارها که در قرآن فراوان است, گمانى به جا نمى گذارد که این کتاب هم از آغاز داراى اعراب (زیر و زبر) بوده است. از این آیات و آیه 130 از سوره 16 (نحل) که قرآن را (عربى مبین) مى خواند, برمى آید که محمد(ص) را با قوم خویش میان زبان قرآن و زبان اعراب یعنى بدویان, فرق چندانى نبوده است).

از میان دلایلى که باطل بودن گفته فولرس را اثبات مى کند این است که درباره هیچ قبیله اى از قبایل عربى شمالى دیده یا خوانده نشده که گویشى رایج ولى تهى از قواعد نحو عربى داشته باشد. باز یکى از چیزهایى که فولرس فراموش کرده (یا خود را درباره آن به فراموشى سپرده) این است که قرائت هاى قرآن کریم توقیفى است و عیناً از پیامبر(ص) دهان به دهان و سینه به سینه روایت شده است. اگر او قرآن را با گویشى بى اعراب (زیر و زبر) بر یاران مى خواند, با توجه به چیرگى و گسترشى که امپراتورى او پیدا کرد, همه گویش هاى اعراب دار پیرامون خود را از میان مى برد.


اگر به تاریخ زبان هاى سامى بازگردیم و این مسأله را بر آن عرضه داریم, براى مان آشکار مى گردد که گفته فولرس و کاله فاقد سند تاریخى است زیرا إعراب (زیر و زبر) در عربى فصیح, ویژگى تازه پدیدى نیست که مسبوق به عدم باشد و در میان برخى از قبیله هاى عربى و در برخى از گویش هاى بیابانى ایشان پدید آمده باشد بلکه یک ویژگى سامى باستانى که در آن با آکادى در پاره اى موارد و با حبشى و دیگر زبان هاى سامى در دیگر موارد, اشتراک دارد. در سال 1929 دانشمندان سامى شناس (خاورشناسان باخترى) در رأس شمر در لاذقیه در نزدیکى جایى که در گذشته اوگاریت خوانده مى شده است, نبشته هاى بسیارى پیدا کردند و با کوشش بسیار به آوانگارى و قرائت آن پرداختند و سرانجام همه رموز آن را بازیافتند. دانسته شد که زبان نبشته ها نزدیک به زبان هاى سامى و عربى باستانى است. از این رو, آن را به نام جاى آن (زبان اوگاریتى) خواندند. آنان دیدند که إعراب (زیر و زبر) در این زبان اوگاریتى به سان عربى شیوع گسترده دارد. نیز در این زبان خاصیت (غیر منصرف بودن) را یافتند که گمان مى رفت فقط ویژه عربى است.


بودن واژه هاى بیگانه در قرآن مجید هم درست است و عربى بودن قرآن کریم نیز درست, زیرا هیچ زبانى نمى تواند از واژه هاى بیگانه تهى باشد. دانش زبان شناسى و مردم شناسى نوین مى گوید که هیچ زبان یا قوم یا نژاد (خالص) و نابى در هیچ نقطه دنیا نیست مگر زبان یا قوم پرت و پس افتاده اى از کاروان دانش و فرهنگ و شبکه پیوندهاى اجتماعى. هر یک از اینها (کمال) خود را از راه آمیزش و داد و ستد اجتماعى و در درازاى روزگاران به دست مى آورد. بلى فرق است میان زبان خوار شده اى (عمداً خوار گردانیده شده اى) مانند فارسى که پیرامون 90 درصد واژگانش وام گرفته بیگانه است و زبان زنده اى مانند عربى که حتى در زمان ما در عین سر و کار داشتن با صدهاهزار واژه علمى و صنعتى (و نیاز داشتن بدان), یک درصد هم وام نگرفته بلکه همه را از فرهنگ خود و با کار و تلاش توانفرساى خود ساخته است.

کهن جامه خویش آراستن

به از جامه عاریت خواستن


از نگاه اعتقاد رسمى, هیچ زبان مذهبى و مقدسى در کار نیست بلکه همه زبان هاى جهان در یک تراز هستند و برترى مشخصى بر هم ندارند زیرا همگى آیات خدا هستند: از نشانه هاى او گوناگونى زبان ها و رنگ هاى شماست. هر زبان به یک دریا مى ماند. در آن اندازه هاى فراوانى مایه هاى زندگى بخش و سودمند است و پاره اى جاندارهاى زیانمند. هر زبانى حامل یک فرهنگ بزرگ دراز دامن تاریخى با انبوهى آثار علمى و ادبى و هنرى است و مقادیر بى کرانى خرافات و مهملات و موهومات. زبان هاى فارسى و انگلیسى و ایتالیایى و آلمانى و روسى و جز آن, به همان اندازه مذهبى هستند که زبان عربى و عبرى و سریانى. به سادگى مى توان استدلال کرد که این چنین برداشتى, مستند به فحواى آیات قرآن مجید است...»