زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

ملی گرایی، پایین آوردن ارزش و محدوده فکری انسان و ابزاری برای تفرقه

ناسیونالیسم یا ملی گرایی چیست؟
«ناسیونالیسم نوعی ایدئولوژی است که خاستگاه آن،غرب بوده و بر تفاوت های ظاهری انسانها و ملیت های آنان تاکید می ورزد. رگه هایی از ناسیونالیسم، در عرصه روابط بین الملل نیز با عنوان«منافع ملی»،«امنیت ملی»،«اقتدار ملی» و«اقتصادملی» رخ می نماید. صاحبان این اندیشه،می کوشند با وادار کردن انسان ها به وفاداری و حمایت بی چون و چرا از ملیتشان،به دستاوردهای زیر دست یابند:
1: تفاخر ملت به ملیت، تاریخ و گذشتگان خود و احساس برتری نسبت به ملت های دیگر
2:عصبیت و حمایت کورکورانه از افراد و گروه هایی که در ملیت و سرزمینی که در آن زندگی می کنند،با آنان متحدند؛
3:به حساب آوردن ملت،در تعیین حاکمیت و قانون گذاری،به عنوان بالاترین مرجع.
اگر چه بنیان گذاران این مکتب،ان را باعث وحدت و خیزش ملت ها دربرابر ستم می شمرند،ولی با گشترش آن در جهان،مردم شاهد تبعیض، بیعدالتی،اختلاف و جنگ های خانمان سوزی،مانند جنگ های اول و دوم بودند.»1

پیدایش ملی گرایی و علل آن در بین مسلمانان
«از لحاظ تاریخی ملی گرایی ابزاری بوده است در خدمت غرب استعمارگر برای براندازی خلافت عثمانی، از بین بردن وحدت مسلمانان، برانگیختن دشمنی و جنگ میان آنان، منحرف کردن آنان از خط اسلام، استوار کردن پایه های سلطه و سیطره شان بر آنان. این ملی گرایی منشاء مصیبت هایی است که مسلمانان در قرن بیستم – ودر صدر همه آنها قضیه فلسطین- با آن مواجه شدند. البته نمی توان از حرکتی که براساس تفکر غربی استوار است و در دامان مؤسسات استعماری نشو و نما یافته و در سایه گمراه سازی دیگران، غالب ساختن هیمنه غربی را عمل می کند انتظاری غیر از این داشت. ما چه انتظاری می توانیم داشته باشیم از جنبش های ملی گرایی ای که لورنس مؤسس آن است که در این مورد می گوید: «من به تفکر ملی گرایی عربی ایمانی عمیق داشتم و پیش از حضورم در حجاز اطمینان داشتم که این تفکری است که ترکیه را به فروپاشی خواهد کشاند.» و نیز می گوید: «من قصد داشتم امتی جدید تشکیل دهم و به بیست میلیون نفر از سامی ها بنیان هایی را عرضه کنم تا رؤیاهای خود را درگرایشات ملی، بر آنها پایه گذاری کنند، همه سرزمین های امپراتوری عثمانی در نظر من با مرگ یک نفر انگلیسی برابری نمی کند.» احساس ملی و میهنی، احساسی انفعالی است که منشأ آن عاطفه توجیه نشده است،تأکید بر این بعد در آدمی به غلبه دادن عاطفه بر عقل می انجامد و این یعنی انحطاط اندیشه.»2
امام خمینی با اشاره به ایده های ملی گرایی در ایران و جهان اسلام می فرماید: «اینها مأمورند که نگذارند مملکت آرام باشد، اختلاف ایجاد کنند، هر جا به یک صورتی، آن طرف مرزها که برادرهای ما در آن جا هستند به صورت این مذهب و آن مذهب اختلاف ایجاد می کنند در آن هایی که لسانشان ترک است با آن هایی که لسانشان کرد است با آنهایی که لسانشان فارس است، به عنوان عشیره ای، به عنوان اینکه این گروه با آن گروه دو زبان دارند دو فرهنگ دارند از این راه، کردستان علی حده، آذربایجان علی حده، خراسان علی حده، به این اسباب مختلف و تشبسات مختلفه می خواهند که برادرها را به هم بریزند3
آرنولد توین بی،شرق شناس و مسئول سابق وزارت امورخارجه بریتانیا می گوید:
«بازگشت ملی گرایی مرهون بازگشت استعمار است.ملی گرایی علامت و دلیل وجود استعمار است.هرجا که ملی گرایی یافت می شود، پس استعمار وجود دارد و عکس آن نیز وجود دارد...»4
و: «تحفه های تمدن غربی مستی و ملی گرایی است...»
اقبال لاهوری نیز دراین باره چنین استدلال کرده است: «در آن زمان که دعوت به قوم پرستی در هندوستان و به طور کلی ، در جهان اسلام پدیدار نگشته بود، در خلال کتبی که از مولفین اروپایی می خواندم،به طور آشکار معلوم بود که نقشه های استعماری اروپا دعوت به سوی ناسیونالیسم را هدف خود قرار داده و می خواهند با این راه صفوف مردم را به هم بزنند، زیرا در نظر آنان،دعوت به ناسیونالیسم و ملیت پرستی،اسلحه برانی است که از همه بیشتر، به آن احتیاج دارند و این احتیاج،ایجاد کرد که برای نابود کردن وحدت دینی در جوامع اسلامی، مردم را به سوی اصول ناسیونالیستی دعوت نمایند»5
ابوالاعلی مودودی، نیزگفته است : «دو شیطان بر ملل غربی مسلط شده اند، دو شیطان نیرومندی که این ملتها را به جایی می برندکه موجب هلاکت است: یکی قطع نسل است و دیگری شیطان ملی گرایی.»

انگیزه های ترویج گفتمان ملی گرایی در ایران
برخی از انگیزه های ترویج ملی گرایی در ایران خصوصا در زمان پهلوی، اسلام زدایی و قرار دادن ایران آریایی(!) در مقابل مسلمانان سامی(!) بوسیله پر رنگ کردن اختلافات نژادی، قومی و زبانی ست .
«تشکیلات فراماسونری نیز که ذاتاً ماهیتی ضد دینی و به ویژه ضد اسلامی دارد تمامی تلاش خود را بکار گرفت تا به جای دین و ارزشهای دینی ، گرایش های قومیتی و ملی گرایانه را جایگزین و به این ترتیب خلاء دین را جبران نماید.
موسی حقانی، نویسنده کتاب تاریخ تحولات سیاسی ایران می نویسد: «احیای باستان گرایی و تاریخ پیش از اسلام هدف مشترک وزارت مستعمرات بریتانیا و سازمان فراماسونری در ایران و کشورهای اسلامی بود. هدف معرفی اسلام به عنوان عامل مخرب در تاریخ ایران و عنوان نمودن این مطلب بود که تاریخ ایران پیش از اسلام درخشانتر از ایران بعد از اسلام بود»6
«از جمله کسانی که اندیشه [ملی گرایی] را داشته و به ترویج آن می پداختند،می توان به میرزا فتحعلی آخوندزاده،میرزاآقاخان کرمانی،محمد امین رسول زاده،میرزاملکم خان،مجدالملک،مستشارالدوله تبریزی و طالبوف تبریزی را نام برد.
وابستگان این طبقه،نژاد آریا را مبتکر،مشعل دار و پایه گذار فرهنگ جهان دانسته،از خصوصیت دیرینه این نژادهای سامی و ترک سخن گفته ومی گویند،در ادبیات طبقه وابسته به استعمار سرمایه داری،سخن از داریوش کبیر ،انوشیروان عادل و تاسف و اندوه فراوان از سقوط سلسله ساسانی در میان است و از اسقرار و ترویج دین اسلام،تحت عنوان«هچوم قوم وحشی عرب» یاد می شود.»7
«کنت دوگوبینو( از سردمداران آریاگرایی نزادپرستانه فاشیستی ) در توصیف آرمان ملی گراهای ایرانی ،در کتاب مذاهب و فلسفه در آسیای میانه می نویسد:
یکی از شاگردان ایرانی (بنام حسنقلی اقا) در پاریس خوانده و حتی در انقلاب 1847شرکت داشته،از تاریخ انقلاب بزرگ فرانسه و تحولات سیاسی و اجتماعی آن،بهره کاملی گرفته بود.او تازیان را دشمن ایران و ایرانیانان می دانست و ستایشگر آیین زرتشت بود اعتقاد داشت که برای احیای زبان ملی،باید همه لغت های عربی را از فارسی بیرون ریخت...به علاوه ترقی وطن وسعادت هم وطنان خود را در این می دید که باید به مذهب و عادات و رسوم و فلسفه بسیار قدیمی اجدادی برگشت.»8
تناقضات ملی گرایان شووینیست در ادعای ادعای ایران پرستی و غرب گرایی:
«ویژگی این نوع ناسیونالیسم این بود که پیروان آن،در خیال ها و اوهام واهی خود،درباره برتری ملت ایران بر دیگر ملت ها از لحاظ سابقه تاریخی ،فرهنگ وتمدن، خط وزبان،غوطه ور شده و برای اعتلای آن و برگرداندن شکوه وعظمت خیالی ملت ایران،شعار می دادند،بدون آنکه واقعیات امروز ایران را دیده و برای حل مشکلات ملت گامی بردارند.
جالب این است که این گروه از ملی گرایان،حتی خود نیز به شعارهایشان پای بند نبودند و درحالی که حمله مسلمانان در زمان ساسانیان،به ایران و تغییر فرهنگ فاسد آن زمان به فرهنگ غنی اسلامی را فاجعه ای برای ملت ایران می دانستند،خود با شتاب و عجله،می کوشیدند ایران را به دامان فرهنگ غرب انداخته،هرچه بیشتر،فرهنگ و مکتب های مغرب زمین را به ایران انتقال دهند.
میرزاملکم خان،ازپیشگامان این گروه،خطاب به دولت مردان ایران می گوید:
«ایران را به عقل نمی توان نظم داد.عقل شما هم،درصورتی که بیشتر از عقل افلاطون باشد،باز بدون حکم فرنگی ممکن نیست بفهمید اداره شهری چیست...نباید از پیش خود اختراعی نماییم.یا باید علم و تجربه فرنگستان را سرمشق خودقرار دهیم،یا باید از دایره بربری گری خود،قدمی بیرون نگذاریم.»
باید از اوپرسید: ملتی که دردایره بربری گری گرفتار است و تنها باچنگ زدن به فکر و فرهنگ بیگانه می تواند خود را نجات دهد،به چه چیز آن می توان افتخار کرد؟
این مرام را باید غرب گرایی و بیگانه پرستی نامید،نه ملی گرایی و عشق به ایران.
این تناقض در اندیشه های میرزاآقاخان کرمانی و همفکرانش نیز یافت می شود.آنان از سویی بر ناسیونالیسم ایرانی تاکید می کردند و از سوی دیگر،می کوشیدند تا علم،فرهنگ،هنر و...را از غرب بیاموزند.آنان اسلام را که مایه افتخار ایرانیان وباعث سربلندی ایران بود،دین بیگانه و زیان بار برای ایرانیان می دانستند،ولی غربیان را که درحال چپاول و غارت میراث و فرهنگ کشورمان بودند،ناجی ایران به شمار می آوردند.به همین علت،این نوع ناسیونالیسم،در میان مردم پایگاهی پیدا نکرد وحتی گاهی به شدت به آن اعتراض می شد.»9
خواندنیست که برخی شخصیتهای ترویج گر ملی گرایی همچون احمدکسروی ،فتحعلی آخوندزاده(آخوندوف)،سیدحسن تقی زاده و همچنین سردمداران ملی گرایی مانند رضاشاه در ایران و آتاتورک (دارای اصلیتی یهودی)در ترکیه دارای اصلیتی غیر از قوم و نژادی که مروج آن اند؛هستند با این حال ادعای نژاد اصیل آریایی و ... می کنند و به قول استاد مطهری شاید بسیاری که سنگ ایرانیت را به سینه می زنند از نسل ابوسفیان اند !: لینک سخنان شهیدمطهری درباره نژادگرایی
«جالب است هردو پسر و پدر پهلوی[ که داعیه آریاگرایی و پارسی سازی ایران را داشتند] از مادرانی قفقازی و ترک پا به عرصه وجود گذاشته بودند. آخرین همسرشاه،یعنی«ملکه آریا مهر» نیز از سادات صحیح النسب تبریزی بود.گویی این، بازی تاریخ است که مدعیان افراطی«پانیسم ها» ازجمله،پان فارسیسم،پان ترکیسم و پان ژرمنیسم، به خود ان قوم تعلق نداشته باشند. (کثرت قومی و هویت ملی ایرانیان،ص54)
ترویج ملی گرایی در ایران کنونی برای مقابله با سیستم اسلام گرای سیاسی حاکم:
از جمله راه هایی که برخی اندیشمندان غربی برای جایگزینی با حاکمیت اسلام بر جامعه ایرانی پیشنهاد داده اند، ملی گرایی است:
«ریچارد رورتی فیلسوف امریکایی که در سال 1386 به ایران آمد در مصاحبه با روزنامه « کوریره دلاسرای» ایتالیا ، ملی گرایی را تنها پادزهر در مقابل اسلام گرایی در ایران شناخت و اظهار داشت: « نیروهای سکولار ایران چاره ای به جز جستجوی مخرج مشترک های دیگری بر پایه ملی گرایی ندارند زیرا در کشورهای چون جمهوری اسلامی ایران که حکومت در اختیار مذهبی ها قرار دارد ، نیروهای سکولار برای مقابله با کسانی که سعی دارند مذهب را وجه مشترک جامعه تبدیل کنند چاره ای جز جستجوی مخرج مشترک های دیگری بر پایه ملی گرایی ندارند زیرا نسبت گرایی و گذشت از ریشه های ملی هرگز نخواهند توانست در مقابل مذهب گرایی قد علم کنند.»10
ملی گرایی و تحریف تاریخ:
«ملی گرایان برای اثبات ادعای برتری ملت خود،وقتی به حال ملت خود می نگرند،معمولا آن را آمیخته با بدبختی،مشکلات ،نادانی و ...می یابند. از این رو، پاره ای جز اینکه به تاریخ و گذشته آن مراجعه کنند،نمی بینند و درتاریخ ، به دنبال دوره های می گردند که در آنها ملت دارای شکوه و جلال و عظمتی در سطح جهانی بوده است.(اگر چه درکنار آن،نقطه های سیاه و تاریکی،همچون ستمگری و جنایت نیز وجود داشته باشد). آن گاه شروع به بزرگنمایی افراطی آن شکوه می کنند.اگر هم چنین دوره هایی نیابند،دست به دامن افسانه ها و اساطیر شده،آنها را واقعیت های تاریخی معرفی کرده، به این داستان های ساختگی افتخار و مباهات می کنند. از آنجا که تاریخ ،همواره در کنار این موارد،اعمال غیر انسانی،ستم تجاوز و حتی بدبختی و فلاکت آنان را نیز نقل می کنند، از این رو،از واقع نگری و بررسی دقیق تاریخ،بسیار وحشت دارند. ویل دورانت در این باره می گوید:« قرن نوزدهم،ناسیونالیسم را کشف کرد و تقریبا همه تاریخ نویسان را فاسد ساخت»11
ادعای ملی گرایان افراطی درباره وقایع تاریخی این است: همیشه حق با میهن،نژاد،قوم و هم زبان توست!
توجه افراطی به گذشتۀ تاریخی -آن هم با قرادتی خاص و  تحریف شده و همراه با پیش فرض های مبتنی بر اوهام نژادی یا تفرقه گرا-، می تواند زمینه ساز تجاوزات و کشورگشایی ها و جنگ های ویرانگر باشد:
فرانسیس کوکر،اندیشمند غربی ،در این باره می گوید: «بسیاری از ملی گرایان در قرن نوزدهم در پی احساسات ملی گرایانه افراطی به این باور رسیدند که ملت های پیشرفته که از تاریخ و میراث عظیمی برخوردارند و دارای برتری های نژادی وملی و میهنی هستند، سزاوار نیست که توانایی ها و قدرت خود را در داخل مرزهایشان محصور کنند زیرا وظیفه ملی و میهنی تنها منحصر به دفاع از حاکمیت کشور و حفظ استقلال آن نیست، بلکه یک رسالت جهانی وجود دارد که برای آنها بسط نفوذ سیاسی وگسترش تمدن ملی شان را بر همه کشورهای عقب مانده ایجاب می کند هرچند این امر مستلزم به کارگیری زور و خشونت باشد و این امر مقتضای مصلحت است.»12

ملی گرایی و افتخار به تاریخ و گذشته ملت خویش
«گرایش به این مسئله،بدان علت است که ملی گرایان وقتی در دوره معاصر ملتشان،نقطه های افتخار آمیز روشنی نمی بینند،ناچار به گذشته رو می آورند و می کوشند در بین گذشتگان خود و در تاریخ،دست آویزی برای اثبات برتری ملت خود بیابند و در این راه، از بزرگداشت اشخاص جنایتکار،ستمگر،مستبد و...نیز، به صرف اینکه به ملیت آنان اعتلا بخشیده اند،کوتاهی نمی کنند.تاجایی که جنایتکاران تاریخ را قهرمانان ملی معرفی می کنند.(اگر چه تجلیل از قهرمانان واقعی و انسان های برجسته تاریخ،خوب وسندیده است.)
از دیدگاه اسلام،انسان بجای فخرفروشی به گذشتگان،باید به تاریخ با دید،پند و عبرت آموزی بنگرد و آن را آیینه ای برای دیدن آینده خود و تلاش برای ایجاد آینده بهتر بداند.این مطلب در آیات بسیاری از قرآن کریم،به چشم می خورد:
آیا در زمین نگشته‏ اند تا ببینند فرجام کسانى که پیش از آنان بودند چگونه بوده است [آنها به مراتب از حیث تعداد] بیشتر از آنان و [از حیث] نیرو و آثار در روى زمین استوارتر بودند و[لى] آنچه به دست مى ‏آوردند به حالشان سودى نبخشید (غافر:82)
 و در حدیثی از پیامبر (ص) می خوانیم:
«گروه هایی که به پدران خود که از دنیا رفته اند،افتخار می کنند،باید از این کار دست بردارند که این مایه های افتخار،ذغال های جهنم اند و اگر دست برندارند،نزد خدا از جُعَل هایی که کثافات را با بینی خود جابه جا می کنند، پست تر خواهند بود.به درستی که خداوند تعصب و فخرفروشی جاهلیت را از میان شما برداشت.پس مردم یا مومن پرهیزگتارند و یا گنهکار شقاوتمند(یعنی ملاک این است) مردم فرزندان آدمند و آدم از خاک آفریده شده است.»میزان الحکمه ج7ص416...13 

ملی گرایی عامل پایین آمدن ارزش انسان و محدود شدن افق فکری او:
«با اینکه همگان معترفند که ارزش انسان به اندیشه او است، مکتب ناسیونالیسم این ارزش را به چند عامل کم ارزش،همچون خاک،نژاد،خون و زبان خاص می دهد و این عوامل را ملاک ارزش گذاری در میان انسان ها قرار می دهد و او را به فداکاری برای اینها تشویق می کند.
بنابراین ، می توان گفت ملی گرایی احساسات را بر عقل ترجیح می دهد و به جای آموزش اخلاق عمومی به انسان ها به آنان اخلاق ملی می آموزد که بر اساس آن ،اندیشه انسان، در مرزهای جغرافیایی محدود شده و عدالت و حق را تنها در محدوده آن می بیند و به جای آنکه در اندیشه همه افراد بشر باشد،تنها به منافع ملی ،امنیت ملی، اقتصاد ملی و مانند آنها می اندیشد.
«علامه محمدباقر مجلسی(ره) در بحارالانوار می گوید:"یکی از اشتباهات شیطان،این بود که به جسم آدم نگاه کرد که از خاک آفریده شده است و روح مقدس او را که خداوند در باطن او به ودیعه گذاشته بود،در نظر نگرفت." (بحارالانوار ج ص287)
 این دقیقا همان کاری است که پیروان شیطان،یعنی ملی گرایان،انجام می دهند؛ یعنی انسان ها را بر اساس ویژگی های جسمی شان،همچون رنگ،خون،نژاد،زبان و سرزمین،مقایسه و دسته بندی می کنند و در این کار،هرگز مسائل معنوی و اعتقادی را دخالت نمی دهند.»14
و در سخن ائمه اطهار درباره مباهات به نیاکان که در بین پان ها بسیار رواج دارد آمده است:
از حمران روایت است که ابوجعفر ( امام محمد باقر ) علیه السلام گفت : سه چیز از اعمال جاهلیت هستند : فخر در انساب، طعن در احساب و استسقاء به انواء ( وسائل ‏الشیعة ج : 8 ص : 16: بَابُ عَدَمِ جَوَازِ الِاسْتِسْقَاءِ بِالْأَنْوَاءِ و بحارالأنوار ج : 55 ص : 315 : باب آخر فی النهی عن الاستمطار بالأنواء و الطیرة و العدوى ) .
 ------

این توضیحات این نکته را می رساند که ایجاد وحدت ملی بر پایه هایی غیر از ناسیونالیسم(که در ایران موجب تفرقه افکنی ست) شدنی و میسر است. همانطور که تجربه ایران بعد از انقلاب اسلامی، شاهد این سخن است و ثابت می کند که امکان پذیرفتن وجوه مثبت ملی گرایی نیز میسر است. این تجربه ی موفق، سخنان ملی گرایان پان ایرانیست را که تبلیغ می کنند راه ایجاد وحدت ملی، پایبندی به ناسیونالیسم است، بی اثر می کند. بعبارتی دیگر محصول عملی پان ایرانیسم و ناسیونالیسم؛ خصوصا از نوع منفی و افراطی اش که با خرده فرهنگ ها و دیگر هویت های غیرپارسی ایرانی سرستیز دارد، در نهایت می تواند به تجزیه ایران منجر شود! کما اینکه سیاست های هویتی و یکسان ساز دوران پهلوی در نهایت در بین اقوام ایرانی منجر به تفرقه و کنش هویتی شد و حس قوم گرایی منفی را پرورش داد.این نکته باید آویزه گوش متولیان فرهنگی کنونی در جمهوری اسلامی باشد و از تاریخ عبرت گیرند...!

برترانگاری و نفرت‌پراکنی تحت لوای ملی‌گرایی به تفرقه و جدایی میان مردم منجر خواهد شد و نه هم گرایی یا همدلی. چنان که تاکنون فعالیت‌های به ظاهر ملی‌گرایانه و در باطن تمامیت‌خواهانه، موجب تشدید تنش‌های قومیتی شده .

همچنین بنگرید به :

اسلام و ناسیونالیسم

پاورقی:

1- دیباچه کتاب ناسیونالیسم از دیدگاه اسلام

2،3،10،12 هفته نامه پرتو- 21/6/86

4- سیر اندیشه ملی گرایی از دیدگاه اسلام و تاریخ ص205

5- علامه اقبال لاهوری- سیر تفکر جدید در اروپا ص196

6-ناسیونالیسم از دیدگاه اسلام

7- شاپور رواسانی،زمینه های اجتماعی هویت ملی ص33

8- ناسیونالیسم از دیدگاه اسلام ص107

9-همان ص-109-108

10- اینجا

11- همان ص 39

13- ص-56-54

14- ص40 و ص46

پیشینه و انگیزه های شرق شناسی

"دانش شرق شناسی"، که از مراکز پژوهشی اروپا پدیدار گشت و بالید، از همان آغاز نه از انگیزه های حقیقت جویانه و دانش پژوهانه برخوردار بوده است و نه از روشهای علمی. این "دانش" با تهاجم استعمارگران اروپایی به خاور زمین آغاز شد؛ و دستاوردهای آن همچون میراثی فرهنگی از پرتغالیها به هلندیها و از آنها به انگلیسیها و فرانسویها منتقل گشت. هدف این شرق شناسی پرورش کادرهای کارآمد سیاسی – اداری برای مستعمرات و تسهیل سلطه غارتگرانه و تداوم آن در این بخش از جهان بود.
دیزرائیلی نخست وزیر، نظریه پرداز و معمار زبردست امپراتوری بریتانیا، در جستجوی یافتن مبانی پیوند میان هندیهای زیر سلطه و استعمارگران انگلیسی، راهی را گشود 1 که ماکس مولر با ساخت افسانه "نژاد آریایی" و جدا سازی اقوام اروپایی، هندی و ایرانی از اقوام "سامی" و "تورانی" آنرا به انجام رساند. همانگونه که آخوند زاده، آقا خان کرمانی، اردشیر ریپورتر و ... عناصر ناسیونالیسم باستان گرای ایرانی و زمینه های فرهنگی کودتای رضاخانی و حکومت وابسته و نژادپرست پهلوی را فراهم ساختند،
وامبری و کوهن نیز با پایه ریزی "پان ترکیسم" موجی برانگیختند که به پیدایش دولت آتاتورک و ترکیه نوین انجامید. قومیت و نژادپرستی ابزار توجیه مشروعیت این حکومتهای دست نشانده شد و "نخبگان"فرهنگی ملتهای زیر سلطه استعمار مأموریت یافتند تاریخ سرزمین خود را بر این پایه بازسازی کنند؛
مأموریتی که در ایران به کسانی چون محمد تقی بهار، محمد علی فروغی، سعید نفیسی، حسن پیرنیا(مشیرالدوله)، عباس اقبال آشتیانی، شاپور شهبازی، پرویز ناتل خانلری و ... سپرده شد. پس پدیدهباستان گرایی آریایی – پارسی، پدیده ای جداگانه و خلق الساعه نبوده و زائده ای از همان آئین نژاد پرستی است که در غرب با ماکس مولر و گوبین و چمبرلین و پارتو و ... تدوین شد و نرم افزار سرکوب های طبقاتی و ملی در اروپا و جهان بود. رسالت استعماری آیین نژادپرستی آریایی، ایجاد شکاف و گسست هویتی در میان مردمان هم تبار و هم فرهنگ و یکپارچه شرق بود. نظریه پردازان "خاورشناس" استعماربیاری دست آموزان بومی خود به هر یک از این ملتها جداگانه می باوراندند که: شما قوم برتر و برگزیده هستید و بار تمدن سازی و پیشرفت دانش و فرهنگ و هنر در تاریخ بر دوش شما بوده است که امروز نیزبه غرب منتقل شده است! و در این راستا دست به تاریخ سازی و فرهنگ سازی و ایجاد هویتهای جعلی برای آنها زدند؛ بگونه ای که هر یک در عین کینه از دیگری، غرب را در کنار خود پندارد. "خاورشناسان" استعمار با این روش تاکنون چندین نسل از اقوام خاور میانه را در توهمات بیمارگونه و نفاق افکنانه بس ویرانگری پرورده اند: فارسی زبانان به این بهانه که وارث "تمدنهای پر شکوه" هخامنشی و ساسانی هستند، خود را شایسته سروری بر دیگر اقوام خاورمیانه می دانند؛ کردها حوزه فرمانروایی دولت ماد را "کشور کردستان" می نامند و فارسها را هم نابود کننده عزت و سربلندی تاریخی خویش می شناسانند؛ ترکها دولتهای سومر و عیلام و ماد (بر سر ماد با کردها در ستیزند!) و اشکانی (بر سر اینها نیز با ایرانیهای دیگر در ستیزند!) را از نژاد خود می پندارند؛ و سرانجام اعراب نیز بر این گمان هستندکه به نیروی رزمی و دلاوری خویش اسلام را گسترش داده اند! و... واقعیت آنستکه آنچه که در باره اقوام باستانی گفته می شود با افسانه و گزافه و پندار آغشته است و هیچیک از اقوام کنونی در ایران و خاورمیانه نیز نمایندگان تاریخی آنها نیستند. اقوام امروزی (چه در خون و نژاد و چه در زبان و فرهنگ)فراورده تاریخی آمیزش درونی اقوام گذشته و تبادل و داد و ستدها و دگرگونیهای بسیاری در بستر زمان می باشند. بیان پیوسته و سامانمند این حقیقت از سوی پژوهشگران تاریخ و مردم شناسان در راستای هویت زداییهای دروغین بسیار ارزنده و کارساز خواهد بود؛ زیرا اقوامی که می کوشند از چهره های تاریخی ادوار باستانی یک اسطوره بسازند، چنین می پندارند که از خون و نژاد و تبار آنها هستند! گستره و تناوب آمیزش بلند مدت اقوام گوناگون در فلات ایران و خاور نزدیک و میانه برای هیچیک از آنها "خلوص نژادی" باقی نگذارده است. واژه "سرزمین آریایی" در این میان جدای از بار سنگین نژادپرستانه اش بسی بی پایه و فریبکارانه است. اقوام ایران امروز به زبان کنونی خود بازشناسی می شوند و نه به نژاد و تبار باستانی – داستانی شان. فارس و ترک و کرد و لر و عرب و بلوچ... تنها معنای خاص زبان شناختی و فرهنگی دارند و نه هرگز نژادی. هیچ قومی در ایران امروز از خلوص نژادی برخوردار نیست و هیچکس در ایران بلحاظ نژادی فارس و ترک و کرد و عرب و ... نامیده نمی شود. زبان وفرهنگ هر یک از این اقوام نیز یک میراث مشرک تاریخی در پی تبادلات پیوسته پیشینیان است. در باره مردم فارس هم که گرفتار تیر بلای باستان گرایی آریایی – پارسی در سده گذشته بوده اند، باید گفت که پیوند ویژه ای میان آنها با "پارسیان باستان" در خون و تبار و نژاد، و حتی زبان و فرهنگ، نیست! و آنها نیز در کنار دیگر اقوام ایرانی از فرزندان نژادی و فرهنگی مردمانی هستند که از ده هزار سال پیش دراین سرزمین زیسته اند! مردمان سامی تبار (اکدی، کلدانی، آسوری، آرامی، عبرانی، عرب ...)، اقوامی که "هند و اروپایی" خوانده شده اند (مادی، سکایی، پارسی، مقدونی، یونانی، رومی ...)، مردمانی که عموم زبان شناسان نه سامی و نه "هند و اروپایی" دانسته اند (کادوسی، کاشی، تپوری، ساگارتی،عیلامی، لولوبی، سومری، اورارتو، خزری، مغول، تاتار، ترک، تاجیک، ازبک ...) و حتی آفریقایی(حبشی) از هزاران سال پیش در فلات ایران آمیزش و همزیستی داشته اند. آمیزش درونی اقوام نامبرده درفلات ایران از دورترین ازمنه ها آغاز گشته است؛ و سخن از خلوص نژادی آنها هیچگاه معنا و مفهوم نداشته است؛ بگفته ویل دورانت "در آن زمان دور هم نژاد پاک و خالصی بر روی زمین وجود نداشته است " (تاریخ تمدن، نسخه الکترونیکی، ص ۱۲۳ ). بنابر این، نه تنها مادها و پارسها و پارتیهای باستان هرگز خلوص نژادی نداشته اند، بلکه امروز نیز خراسانیها نوادگان پارتیها نیستند؛ کردها یا آذریها از نسل مادها یا ساگارتی ها نمی باشند؛ اهالی فارس نیز هرگز از تبار پارسی های باستان نمی توانند بود؛ زیرا اگر هم اقوام باستانی نامبرده مهاجرانی به فلات ایران بوده اند، با یکدیگر و اقوام بومی یکجانشین در آمیخته اند و از آن تاریخ نیز آمیزشهای چند جانبه قومی پیوسته جریان داشته است. پس لازم به یادآوری است که هر جا در این نوشتار از واژه های ایران و ایرانی نام برده ام، معنای مصطلح امروزی آن در جغرافیای سیاسی – تاریخی و نه قومی – نژادی آن مورد نظر است؛ مردمانی را ایرانی خوانده ام که از هزاران سال پیش در سرزمینی که علم جغرافیا آنرا بهر دلیل "فلات ایران" نامیده است، زندگی کرده اند.

هدف "شرق شناسی" جهت دار استعمار ایجاد کینه ها و شکافهای قومی – نژادی در میان مردمانی بود که از هندوستان قدیم تا افریقا گسترده بودند و پیش از این زیر پرچم عقیدتی – فرهنگی اسلام ملتی یگانه و نیرومند در برابر سلطه گران نو پای بیگانه به شمار می رفتند. آنها هندیها و ایرانیها و اروپاییها را در یک گروهبندی یکسان قومی – نژادی بنام "آریایی" جای دادند که پیامد این خویشاوند سازی را تا امروز در تداوم وفاداری نژادپرستان اشراف مآب هندی و ایرانی به غرب سلطه گر می بینیم! از انگیزه های پردازش این تئوری نژادی نیز پیدایش ارتشی بومی از کشورهای شرقی بود که پیوند نژادی را بهانه وابستگی سیاسی و فرهنگی به غرب ساخته و پیاده نظام جنگهای استعماری غرب باشد؛ و آنها را در تداوم سلطه بر شرق یاری دهد. در سده هیجدهم میلادی، فردریش شلگل، آدولف پیکته و ویلیام جونز از زبانشناسی برای اثبات این خویشاوندی یاری گرفتند. نکته شگفت انگیز نقش هماهنگ همه گرایشهای فاشیستی و ارتجاعی غرب در این افسانه سازیهای قومی – نژادی است. آرم انجمن آریایی گرای تئوسوفی، انجمنی که در قرن نوزدهم در آمریکا بنیان گرفت و سپس به هندوستان منتقل گشت، بستر یگانه استعمار، نازیسم و صهیونیسم را نشان می دهد. آرم انجمن نامبرده ترکیبی است از صلیب شکسته و ستاره داوود! اولی چندی بعد به آرم حزب نازی آلمان تبدیل شد، و دومی نیز بر پرچم اسرائیل نقش بست!

باری، ایران شناسی و تاریخ نگاری سنتی ما هنوز ملهم از افسانه مهاجرت قوم موهومی بنام "آریایی" است که در روزگاری ناشناخته و از سرزمینی ناشناخته تر به هند و ایران و اروپا سرازیر شده و سرچشمه پیدایشتمدن و فرهنگ بشری گشته است!؟ این ادعای بی پایه که کوچکترین تائید علمی در انسان شناسی، باستان شناسی، تاریخ، جغرافیا، مردم شناسی و علم ژنتیک ندارد، هنوز از سوی نژادپرستان در ایران و غرب با یکدندگی و بلاهت تمام تکرار می شود؛ نژادپرستان ایرانی گمان می کنند ایرانیان امروز فرزندان این قوم ناشناخته هستند؟!

پژوهشگران غربی نخست "آریاییها" ی کوچ نشین را در جستجوی چراگاه از "اقالیم شمالی" ناشناخته به جلگه های "خالی از سکنه"!؟ هند و فلات ایران هدایت کردند و آنرا "طلوع تاریخ"دانستند (مایرز، نویسنده یهودی)؛ فرضیه ای که جدای از ناسازگاری با داده های باستان شناسی و جغرافیا، با "رسالت تاریخی"! و "توان ویژه فرهنگ سازی"! این قوم نیز در چالش می باشد. برخی از آنها افسانه های زرتشتی را نیز بیاری گرفته و گفته اند که سرزمین نخستین "آریاییها"، ایران ویج (نخستین شهری که "اهورامزدا" آفرید) بوده است؛ ولی افسانه های زرتشتی نیز هیچ نشانی از ساکنان آن سرزمین بدست نمیدهند؛ جز آنکه سرزمینی خوش آب و هوا و دلپذیر بود تا آنکه "اهریمن" آنرا چندان سرد کرد که ده ماه از سال زمستان شد و آنها ناگزیر از آنجا کوچ کردند؟! سپس ادعا می شود که بر سر آنکه "دیوها" خوب هستند یا بد، میان "آریانهای ایرانی" و "آریانهای هندی" شکاف مذهبی افتاد و راه خود را از یکدیگر جداکردند؟! (پیرنیا، تاریخ ایران باستان).

باری، نه شبه قاره هند و فلات ایران سرزمینهایی "خالی از سکنه بوده اند 2، و نه تغییر و تحولات جغرافیایی، طبیعی و جمعیتی مربوط به این "مهاجرت بزرگ تاریخ ساز"در حوزه های ادعا شده کوچکترین پشتوانه و تأییدیه علمی دارد. بی تردید اگر قومی چادر نشین به سرزمینی با تمدنهای پیشرفته کشاورزی کوچ کند تدریجا در میان آنها حل می شود و "خلوص نژادی وفرهنگی" برایش نخواهد ماند. دامنه زمانی این "مهاجرت" در میان نظریه پردازانش از ۳۰۰۰تا ۱۰۰۰سال پیش از میلاد؛ و خاستگاه آن گستره پهناوری از شرق آسیا و رشته کوههای هندوکش تا دشتهای شمالی آسیای میانه و قفقاز و سیبری روسیه تا حوزه دریای بالتیک و کشورهای اسکاندیناوی و حتی قطب شمال را در بر می گیرد (!؟)؛ بی آنکه هیچکدام از این دعاوی شواهد جغرافیایی، مردم شناختی، تاریخی وباستان شناختی داشته باشند!

پیدایی و گسترش اجتماعات شهر نشین در فلات ایران و هند و بین النهرین نتیجه افزایش جمعیت انسانی در دوره سنگ، پیشرفت فنون کشاورزی و گسترش جغرافیایی تاریخ، و نه در پی مهاجرت بیابانگردان از "شمال"، رخ دادهاست. موقعیت جغرافیایی فلات ایران از جمله شکافهای کوهستانی، دشتها و جنگلها و آبها ... ، می توانست این سرزمین را برای مهاجرت جذاب سازد؛ بگونه ای که برخی از اقوام کهن شناخته شده در فلات ایران را احتمال می دهند که مهاجر بوده اند؛ ولی باید دانست که مهاجرت اقوام بیابانگرد "شمالی" به "جنوب" بدلایل گوناگون تاریخی – اجتماعی نه هرگز تمدن سازکه ویرانگر بوده است؛ اگر اقوام موهوم "آریایی" از "شمال" بسوی "جنوب" سرازیر شده اند، بی تردید جز ویرانی و تباهی نیافریده اند زیرا در طبیعت سخت و نامهربان "شمال" تنها فرهنگ ستیزه و خشونت می توانست رشد کند. افزون بر آن، جز افسانه ها و سفسطه های زبان شناختی هیچ پژوهش علمی باستانشناختی، تاریخی، جغرافیایی، مردم شناختی و ژنتیک بر ریشه نژادی مشترک مردم ایران با اقوام اروپایی گواهی نداده است.

باری، "شرق شناسان" نامبرده از افسانه "مهاجرت آریاییها" به فلات ایران یک سرفصل کیفی عظیم در تاریخ این سرزمین ساختند؛ در حالیکه مهاجرت به فلات ایران پیش و پس از آن مهاجرت ادعایی نیز از جهات گوناگون جغرافیایی (نه الزاما از "شمال") جریان داشته و این سرزمین نیز نه تنها هیچگاه "خالی از سکنه" نبوده است، بلکه از هنگامه پیدایی کشاورزی در ۱۰۰۰۰سال پیش نشانه های زندگی اجتماعی متمدنانه در فلات ایران دیده شده است؛ این سرزمین پیش از زمانهای ادعا شده درباره "مهاجرت آریاییها به ایران"! تمدنهای بس درخشانی را پرورده است.

براستی آن حجم عظیم سرمایه گذاری که در تئوری بافیهای زبانشناختی ویلیام جونز و کوشندگان بعدی غربی چون شارپ صورت گرفت قادر بود خویشاوندی را میان ناهماهنگ ترین زبانها هم به اثبات برساند! وانگهی چگونه مشترکات زبانی نشانه پیوند نژادی تواند بود هنگامی که می دانیم حتی یکی بودن زبان اقوام نیز دلیلی بر وحدت نژادی آنها نیست؟ 3 آمیزشها، روابط و داد وستدهای گوناگون از دیرباز تاکنون توانسته مشترکات زبانی پدید آورد؛ لذا اقوام مختلف النژاد هم که روابط سیاسی، اقتصادی و فرهنگی داشته اند وجوه مشترک زبانشناختی می یابند. اگر بخواهیم تشابهات زبانشناختی اقوام را ملاک ریشه های مشترک نژادی آنها قرار دهیم، "پارسیان باستان" را نیز باید هم نژاد عیلامیها و سومریها و مردمان سامی بین النهرین بدانیم زیرا بنا بر پژوهشهای زبان شناختی، شباهت خط و زبان موسوم به پارسی باستان به زبانهای کهن سامی و عیلامی و سومری بیشتر از شباهت آنها به زبانهای هندی و یونانی و رومی بوده است. تأثیر و نفوذ فرهنگی تمدنهای سامی بین النهرین بر مردم فلات ایران پیش و پس از اسلام بسیار آشکار است و اساسا هیچگاه تضاد آشتی ناپذیر فرهنگی میان این مردمان نبوده است. در میان تمدنهای باستانی بین النهرین، شاید تمدن آسوریها (از اقوام سامی بین النهرین) گسترده ترین و ژرف ترین نفوذ را بر فرهنگ فلات ایران داشته است تا آنجا که بر پایه کتیبه هومل اکنون می دانیم که بنیادی ترین و مقدس ترین واژه ها در فرهنگ "پارسیان باستان" چون اورمزد (اهورامزدا) از مصر به آسور و از آنجا به ایران و هندیهای ودایی راه پیدا کرده است (مهرداد بهار، مقدمه بر "آلبوم تخت جمشید). نشان فروهر نیز عینا از آسور گرفته شده است؛ ستون سازی و نیز آرایش مو و لباس در سنگ نگاره های برجسته آسوری و بابلی عینا به سنگ نگاره های هخامنشی راه یافت؛ هر چند در کنده کاری نقش جانوران و صحنه آرایی های جنگ و شکار "مهارت بی نظیر آسوریان" 4 دست یافتنی نبود. انسان بالدار، نقشاهورامزدا، عقاب و انسان عقابگونه، که در سنگ نگاره های ایران باستان جایگاه ویژه ای دارند، ریشه در سنتهای کهن مصر و بین النهرین دارند. "ثنویت ایرانی" نیز چه بسا ریشه در فرهنگ آسوری دارد؛ زیرا در مهمترین سنگ نگاره برجسته آسوری، مردوک (خدای نیکی) را در سنگ مرمری می بینیم که تیامات (خدای شر) را از پای در آورده است (ویل دورانت، ص ۲۳۶ ).بنا بر کتیبه وقایع نگار بابلی، جشن آغاز بهار نیز یک سنت بابلی (سامی) بوده است.

همچنین اگر ریخت شناسی و شباهتهای فیزیکی را ملاک این مقایسه ها قرار دهیم، اتفاقا شباهت ایرانیان به اعراب بیشتر است تا شباهت آنها به هندیها و اروپاییها؛ و افزون بر این، شباهتی نیز میان هندیها و اروپاییها دیده نمی شود! پیوندهای فرهنگیتاریخی مردمان فلات ایران (تمدنهای جیرفت و عیلام و لولوبی و غیره) با مردمان خاورمیانه (تمدنهای مصر و بین النهرین و آسیای غربی) واقعی و مستند است؛ حال آنکه پیوند نژادی ایرانیها با "هندیهای ودایی" و اروپاییها تنها بر پایه تخیلات و افسانه سازیهای استعماری ممکن گشته است!

واژه "آریا" که با "ایران" همریشه دانسته اند، و امروز بازیچه دست نژادپرستان و نظریه پردازان استعمار شده است، بنا برنظر بسیاری از پژوهشگران زبان شناسی ریشه در اساطیر هندی و زبان سانسکریت دارد 5 ؛ بی آنکه به نژاد ویژه ای معطوف باشد. واژه "آریایی" کارکرد طبقاتی نیز در تاریخ داشته است؛ زیرا معانی دریافتی آن ("نجیب" و "شریف" و "برتر") به طبقه استثمارگر اجتماعی و فرادستان دودمانهایی بر می گشت که خون آنها نمی بایست با خون "طبقات پست" استثمار شده در هم می آمیخت. این معنا در اروپای قرون وسطی نیز بکار رفت و اشراف اروپا (زمینداران) از "نژاد آریایی" بشمار رفتند!

در آغاز عصر استعمار، تئوری "برتری نژاد آریا" نرم افزار دوگانه ای در دست فرادستان جوامع غربی برای سرکوبهای طبقاتی و سرکوب خلق های زیر سلطه بکار رفت؛ کما اینکه گوبینو اندیشمند فرانسوی در کتاب "گفتگویی در باب نابرابری نژادهای انسانی"، از افسانه نژاد آریایی برای توجیه تضادهای طبقاتی و تضاد میان ملتها یاری جست؛ حکومت هند بریتانیا نیز نظام طبقاتی هند را با توسل به این افسانه تبیین کرد. جعلیات تاریخی در باره ایران باستان نیز در پی این تئوری بافیهای نژادی آغاز شد که از حکومت هند بریتانیا سرچشمه می گرفت؛ کمااینکه دسته بندی زبانهای "هند و اروپایی"، که یک سنت "علمی" شده است، ریشه در کوششهای نخستین استعمارگران غربی دارد.

مردم ایران در حالی با این تئوری های استعماری از زبان کسانی چون اردشیر جی رپورتر آشنا می شدند که تاکنون واژه آریایی را نشنیده بودند؟! خلاصه هیچ آگاهی راستین علمی از هستی تاریخی و جایگاه جغرافیایی اقوامی از "نژاد آریایی" که به جلگه هند و فلات ایران و اروپا سرازیر شده اند در دست نیست؛ هر قومی که از "شمال" بسوی "جنوب" سرازیر شده است، حامل هیچ فرهنگی جز ستیزه و خشونت نبوده است و رسالتی جز ویرانی و تباهی در تمدن و فرهنگ پیشرفته "جنوب" نداشته است. با نفی افسانه نژاد "آریایی" و "رسالت تمدن سازی" آن اساس تاریخ نگاری و ایران شناسی سنتی استعمار ساخته در هم می ریزد؛ روندی فرخنده که از دهه گذشته آغاز گشته است.

انگیزه های سیاسی سلطه جویان و نقش و نفوذ آن در تاریخ نگاری این سرزمین، پژوهش علمی در تاریخ ایران باستان را دشوار و نیازمند دقت و موشکافی بسیار گردانده است. از سوی دیگر، برای بازیابی هویت راستین ملی ایرانیان چاره ای جز بذل اراده و نیروی پژوهشی مورد نیاز برای زدودن افسانه ها و دروغها از تاریخ ایران باستان که قوم گرایان و نژادپرستان به انگیزه های سیاسی قدرت جویانه و عمدتا در رابطه با بیگانگان سلطه گر ساخته اند، نیست. باید با کاربست روشهای علمی تاریخ نگاری به برخورد ابزاری – سیاسی با تاریخ ایران باستان پایان داد و تجربه تاریخ باستانی را بدرستی بازیافت! رویدادها، آئینها، نهادها و چهره های تاریخی ایران باستان باید بدور از هرگونه تعصبی بازشناسی و نقد شوند تا ارزش کاربردی خود را در بازسازی هویت تاریخی مردم ایران باز یابند.

پاورقی

1-به ابتکار او بود که ملکه ویکتوریا بنام امپراتیس هندوستان تاجگذاری کرد (عبدالله شهبازی)
2کاوشهای باستان شناسی از زندگی شکوفای شهری در این سرزمینها سخن گفته اند. تمدنهای کهن در فلات ایران در این نوشتار بررسی شده اند در باره هند کهن نیز کاوشهای باستان شناسی در موهنجو – دارو از مدنیت پیشرفته ای در هزاره چهارم و سوم پیش از میلاد در سند و پنجابحکایت می کند که با آنچه در سومر یافت شده برابری می کند. موهنجو – دارو با سومر و بابل مناسبت بازرگانی، دینی و فرهنگی هم داشته است
(ویل دورانت، تاریخ تمدن، نسخه الکترونیکی، ص317)
3برخی زبانهای اروپایی با زبانهای امروز مردمان افریقا و آمریکای جنوبی (مثلا زبان مردم پرتقال با زبان برزیلیها) یکی است؛ بی آنکه میان آنها بتوان پیوند نژادی یافت.
4هیچ مجسمه سازی، قدیم و جدید، تاکنون نتوانسته مهارت آسوریها را کسب کند(ویل دورانت، ص ۲۳۶)
5-زبان شناسان در بررسی و ریشه یابی این لغت هنوز به نتیجه روشنی نرسیده اند. بیشتر آنها خاستگاه این واژه را به آنسوی مرزهای شرقی ایرانو به سرزمینی که امروز افغانستان نامیده می شود، حواله می دهند؛ آریا را نام باستانی شهر هرات خوانده اند. در واقع، افغانستان زودتر از ایران امروزی به این نام خوانده می شده است. برخی بر پایه اشاره های جغرافیایی بخشهای کهن اوستا زادگاه این واژه ها را شمال افغانستان امروزی پیرامون آمودریا تخمین زده اند: "نخستین سرزمین نیکی که من آفریدم، ایران ویج بود بر کرانه رود دائی تای نیک". بگفته استرابون جغرافیدان جهان باستان، آریو با هریو (هرات) همخوانی دارد و آریا سرزمینی متفاوت از آریانا می باشد؛ آریانا در شمال آریا واقع بوده است. آری زانتی همچنین نام یکی از قبایل ماد بوده است. آری همچنین در کردی بمعنای آتش و آتش افروزی و آتش پرستی است و آریان آتش افروزان یا آتش پرستان نیز معنا می دهد. باری، این واژه ها تاکنون به سرزمین، پدیده، شهر، صفت و باورهای دینی برگردانده شده است (معانی جغرافیایی و فرهنگی) ولی هرگز بر نژادی منطبق نگشته است. در هیچیک از کتیبه های باستانی از قومی که "آریایی" باشد، نام برده نشده است. این واژه ها پیش و پس ازداریوش و خشایارشا نیز بندرت در جایی دیده شده است. در کتیبه بیستون، آری ک بمعنی شورش، آری کا بمعنی شورشی و آری یا بمعنی شورشهاترجمه شده اند؛ ولی "مترجمان" هر گاه واژه های اینچنینی به شاهان هخامنشی مربوط شده است آنرا بمعنی زبان و یا نژاد آریایی گرفته اند؟! در دوکتیبه کاملا مشابه داریوش و خشایارشا این امکان برای "مترجمان" بوجود آمده که پس از عبارت "پارسی پسر پارسی" جمله را با "آریایی از نژادآریا" ادامه دهند؛ ترجمه ای که دستاویز نژادپرستان شده است. اما در اینجا نیز واژه مشابه باید معنای مشابه داشته باشد؛ بجای "آریایی از نژاد آریا"می توان گفت "آتش افروز از تبار آتش افروزان" و یا "شورشگر از تبار شورشگران"؛ معنایی که در جهان باستان و بویژه نزد "پارسیان باستان"چه بسا نشانه بزرگی و مایه ترس در دل مردمان زیر سلطه بوده است.
در باره واژه های ظاهرا نزدیک بهم "ایران" و "آریا" نیز باید دانست که نامهای نزدیک به هم می توانند بر معانی بسیار متفاوت منطبق شوند؛ معانی یکسان گاه با نامهای متفاوت خوانده می شوند؛ تطبیق نامها و معانی درگذر زمان تغییر می کنند؛ و در زبانهای گوناگون، نامهای مشابه چه بسا معانی متفاوتی دارند.

منبع: تاریخ سیاسی ایران باستان ص16-22
همچنین بنگرید به این مطلب: بررسی "شرق شناسی"

خط عربی و مسأله بلوغ آن در آئینه بنیان اندیشی

نقد ادعاهای پورپیرار درباره خط عربی

آثار ناصر پورپیرار، چه به صورت چاپی و چه به صورت مقالات وبلاگ مملو از نکاتی در خصوص عدم بلوغ خط عربی تا سده‌هائی چند بعد از ظهور اسلام است، به طوری که تولید هیچ یک از مکتوبات متعددی که تاریخ کتابت آنها را به صدر اسلام یا سده‌های اولیه اسلامی نسبت میدهند، از منظر ایشان و بر اساس همین استدلال قابل قبول نمی‌نماید. در سرآغاز انتشار مقالات «بنیان اندیشانه» ایشان که با انتشار کتاب دوازده قرن سکوت همزمان بود، این عدم بلوغ خط عربی تا اواسط سده سوم هجری مطرح میشد. مهمترین ادله ارائه شده در تأیید نسبی این مدعا، خود قرآن، این مهم‌ترین سرمایه معنوی مسلمین بود که کتابت آن در سده‌های نخستین اسلامی هنوز ناممکن مینمود. تکوین علائم و اشارات اضافی در جهت تکمیل خط عربی، یعنی نقطه‌ها و حرکات نیز طبیعتا پیش‌شرط کتابت قرآن به نحوی مبری از اشتباهات احتمالی و کاملا قابل تلفظ صحیح برای اکثریت مسلمینی بود که اینک بیشترشان غیر عرب بودند. تولید کاغذ به روش تجارتی نیز یکی از عواملی برشمرده شده است که برای تحریر کتب متعدد منسوب به سده‌های نخستین اسلامی ضرورت داشته است.

بر اساس همین استدلالات، جناب پورپیرار سخن گفتن از هر نوع اثر مکتوب در سده‌های نخستین اسلام را همواره بی‌پایه تلقی کرده‌اند. ایشان در نوشته‌های اخیر خود این دوران فترت و عدم بلوغ خط عربی را بتدریج به میزان چندین سده تمدید کردند و اخیرا ادعا کردند که این خط تا حوالی قرن دهم هجری از بلوغ لازم برای تألیف هیچ اثر مکتوبی برخوردار نبوده است (ناصر پورپیرار، مدخلی بر ایران شناسی بدون دروغ و بی نقاب، ۲۱۹، بخش نظرات). البته تناقض آشکاری در اینجا دیده میشود، زیرا حداقل وجود قرآن های قرون اولیه اسلامی را نمیتوان منکر شد.

با نشر اندیشه عدم بلوغ خط عربی تا حوالی قرن دهم هجری، اصالت تقریبا همه کتب مسلمین اعم از عربی، فارسی و ترکی در تمام زمینه‌ها از منظر ایشان زیر علامت سوال میرفت و زمینه برای این ادعا فراهم میشد که گویا زبان فارسی و ترکی محصول دو سه قرن اخیر آن هم به دست یهودیانی بوده است که به دلیل نامعلومی نیاز به ملت‌سازیهای رنگارنگ در همه نقاط جهان داشته‌اند.

البته اهمیت خاص قرآن شریف در بین مسلمین تردید ناپذیر است. اما طرز نگرش جناب پورپیرار بر اصالت انکارناپذیر قرآن مشکل دیگری برای خوانندگان ایشان و البته خود من به وجود آورده است و آن این که معانی آیات قرآن باید صرفا از منظر شخص ایشان ادراک شود، با کاستیهای عجیبی که گاهی در طرز تفسیر ایشان از آیات قرآن قابل مشاهده است، چنانکه مثلا در مورد آیات مربوط به «ما ملکت ایمانکم» دیدیم که، ایشان حاضر شدند برهنه بودن همه مسلمین و مسلمات در حضور همدیگر را مباح شناسائی کنند، مشروط بر این که صحبت از «کنیز» به میان نیاید! مواردی هم که ایشان انتقاد از نظراتشان را همردیف انکار قرآن ارزیابی کرده‌اند، کم نیستند.

ایشان البته کاملا محقانه ادعا کرده‌اند که دغلکاریهای فراوانی در مکتوبات بعد از اسلام وجود دارد (چنانکه در زبان همه ملتها چنین است)، و حقیقتا هم افشاگریهای ایشان مثلا در خصوص کتاب الفهرست ابن ندیم بسیار روشنگرانه بود، به طوریکه ارزیابی شخصیت هر روشنفکری در جامعه اسلامی به نظر من در گرو شناسائی موضع وی در قبال مسأله ابن ندیم است. با این حال، ایشان به جای این که به تحلیل داده‌ها بپردازند و حقیقت را از دروغ تشخیص دهند، یک باره حکم بر بطلان کل فعالیتهای فرهنگی و علمی مسلمین دادند تا هیچ عامل معارضی در برابر ادعاهای ایشان باقی نماند. پرسیدنی است که سکوت طولانی مسلمین به درازای بیش از هزار سال و ناتوانی مفروض آنها از تولید هر نوع اثر مکتوب به کدام نیازی در نظام فکری جناب پورپیرار پاسخ میدهد؟ حدس من آن است که ایشان بنا بر اخلاص شدیدی که نسبت به قرآن شریف دارند، در ادامه تئوری سازی خود میخواهند در نهایت چنین نظریه‌ای را عنوان کنند که گویا مسلمین صرفا یک کتاب دارند و آن هم قرآن شریف است و سخن گفتن از هر نوع کتاب دیگری در حوزه حیات اجتماعی و فرهنگی مسلمین معادل کفر است. تمام علوم و فنون نیز در قرآن شریف مستطر است و تمامی علوم جدیده محصول فعالیت دانشگاههای منسوب به کنیسه و کلیساست که طبیعتا در جهت انحراف انسان گام برداشته‌اند. صحت یا عدم صحت این پیش‌بینی را زمان تأیید خواهد کرد، اما شکل بی تعارف این حکم بی‌تردید این گونه خواهد بود که گویا در حیات مسلمین غیر از قرآن شریف و نوشته‌های ناصر پورپیرار، اثر معتبر دیگری وجود ندارد و بدتر از آن این که مخالفت با نظرات ناصر پورپیرار در حکم مخالفت با قرآن شریف است.

ایشان بارها تأکید کرده‌اند که وارد حوزه علوم فنی- مهندسی نمیشوند و صرفا به حوزه علوم انسانی توجه دارند که تمام یافته‌های آن را نیز بی‌ارزش و غیر قابل اعتنا توصیف کرده‌اند. اما ایشان در اصل علوم فنی- مهندسی را نیز به هیچ میگیرند و چنانکه مثلا در رابطه با ساختار کشتی‌گونه روی کوه آغری ملاحظه کردیم، ایشان نه اعتنائی به آزمایشهای ژئوفیزیکی داشتند، نه به سنجشنهای ماگنتومتری و نه بررسیهای فسیل شناسی، و بدون انجام کوچکترین سنجش علمی یا تحلیل آزمایشگاهی، حکم بر فسیل بودن سنگهائی داده‌اند که از طرف آزمایشگاههای فوق تخصصی، سنگ آذرین ارزیابی شده‌اند! 

اما اگر نظری به سیر تکوین کتابت به خط و زبان عربی بیندازیم و ادعاهای ناصر پورپیرار در خصوص عدم تولید مکتوبات بین مسلمین تا دو سه قرن اخیر را از منظری متفاوت اما متقن مورد رسیدگی قرار دهیم، مشاهده خواهیم کرد که ادعاهای ناصر پورپیرار بر پایه‌های لرزانی استوار است، چرا که تحلیل داده‌های قرآنی در این رابطه، کل ادعاهای ناصر پورپیرار را بدون ملاحظه‌کاری بر باد فنا میدهد.

کلمه «کتاب» برای همه ما کلمه‌ای مأنوس است و همواره با شنیدن این کلمه تصور یک کتاب فیزیکی با اوراق و جلد و مطالب مکتوب بر ذهن ما متبادر میشود. اما این کلمه در قرآن شریف همواره به این وضوح دلالت بر یک کتاب فیزیکی ندارد.

«ذَلِکَ الْکِتَابُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ». این است کتابی که هیچ شبهه‌ای در آن نیست و چراغ هدایتی است برای پرهیزکاران. (بقره:۲)

«... مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ...» ...و تو نمیدانستی که کتاب چیست و ایمان کدام است... (شوری: ۵۲)

چنانکه ملاحظه میشود، در هیچ یک از این آیات نمیتوان با قاطعیت صحبت از کتاب فیزیکی به میان آورد. در آیه اول (بقره:۲) ممکن است منظور از «کتاب» مضمون و محتوای قرآن شریف بوده باشد و در آیه دوم (شوری:۵۲) کلمه «کتاب» ممکن است در مفهوم «قدرت خواندن و نوشتن» درک شود. اما آیاتی نیز وجود دارند که مفهوم کتاب در معنای فیزیکی آن آشکارتر است:

«إنه لقرآن کریم، فی کتاب مکنون، لا یمُسُّه إلا المُطهَّرون». همان است قرآن نفیس، درون کتابی محافظت شده، که تنها افراد مطهر بدان دست میزنند. (واقعه:۷۷ - ۷۹)

طبیعی است که «مکنون» هم به معنای «پنهان» و هم به معنای «محفوظ» است، مانند «مکنونة» که در عربی به معنای دختر محجوب و پاکدامن است. «درّ مکنون» نیز از این مقوله است و منظور گوهری است که درون محفظه‌ای پنهان نگهداشته شده و از گزند عوامل مزاحم مصون باشد. لذا در اینجا «مکنون» به معنای «محافظت شده از دستبرد مغرضین و دشمنان» به کار رفته است. کلمه «کتاب» نیز واقعا به معنای کتاب در مفهوم فیزیکی آن است، زیرا میفرماید: «تنها افراد پاک و مطهر مجاز به دست زدن بدان میباشند». هدف از نقل این آیات و شرح این نکات توضیح این واقعیت است که خود قرآن در همان زمان نزول خود، دلالت بر آن دارد که به صورت کتابی فیزیکی نیز تنظیم و تدوین گردیده است. برای این منظور نیز باید خط عربی از بلاغت کافی برای کتابت قرآن «نفیس» برخوردار بوده باشد. این ظاهرا در تعارض با نظریه پورپیرار در خصوص عدم کفایت خط عربی تا حدود چند صد سال بعد از ظهور اسلام است.

«وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ إِلاَّ أَمَانِیَّ وَإِنْ هُمْ إِلاَّ یَظُنُّونَ». و بین آنها افراد امّی وجود دارد که خواندن و نوشتن نمیدانند و آرزوهای خود را به زبان می‌آورند و کارشان جز حدس و گمان نیست. (بقره: ۷۸)

این آیه آشکارا از وجود افراد امّی و غیر امّی، یعنی کسانی که قابلیت خواندن و نوشتن دارند و یا ندارند، خبر میدهد. کلمه «امّی» و «امّیون» (در معنای بیسواد) که چندین بار در قرآن از جمله چند بار در مورد خود حضرت رسول به کار رفته است، خود حکایت از آن دارد که در همان زمان نزول قرآن افراد امّی و غیر امّی وجود داشته‌اند و این به معنای وجود کتابت فعال در جامعه است.

«وَمَا کُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن کِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِیَمِینِکَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ». تو پیش از قرآن هیچ نوشته‌ای را نمیخواندی و با دست راست آن را نمینوشتی، از اینرو یاوه گویان تردید میکنند. (عنکبوت:۴۸)

این آیه نیز آشکارا بر نوشتن خط از سوی پیامبر دلالت دارد، بخصوص که برای «نوشتن» نیز از عبارت «ولا تخطه بیمینک»  استفاده شده است که بی هیچ ابهامی معنای «نوشتن فیزیکی» را افاده میکند. با توجه به این که امّی بودن رسول اکرم چندین بار در قرآن شریف مورد تأکید قرار گرفته، چنین استنباط میشود که این امّی بودن تا زمان نزول قرآن بوده و بعد از آن، رسول اکرم قادر به خواندن و نوشتن بوده‌اند و این نیز دلالت بر آن دارد که خط عربی در همان زمان باید از لیاقت کافی برای نوشتن قرآن، آن هم به دست رسول اکرم برخوردار بوده باشد. دقت کنیم که منظور قرآن از این که «پیش از نزول این کتاب قادر به خواندن هیچ کتابی و نوشتن آن به دست راست خود نبودی» آن است که «اکنون قادری این کتاب را بخوانی و آن را به دست راست خود بنویسی»، که بی هیچ ابهامی دلالت بر کتابت قرآن به دست مبارک حضرت رسول دارد. همین مفهوم یک بار دیگر در سوره مبارکه شوری موردتأکید قرار گرفته است:

«وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ رُوحًا مِّنْ أَمْرِنَا مَا کُنتَ تَدْرِی مَا الْکِتَابُ وَلَا الْإِیمَانُ وَلَکِن جَعَلْنَاهُ نُورًا نَّهْدِی بِهِ مَنْ نَّشَاء مِنْ عِبَادِنَا وَإِنَّکَ لَتَهْدِی إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ» ...و تو نمیدانستی که خواندن و نوشتن چیست و ایمان کدام است... (شوری: ۵۲)

«فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا یَکْسِبُونَ». وای بر کسانی که کتاب را به دست خود مینویسند و میگویند این از جانب خداست، تا از این راه سود قلیلی به دست آورند. وای بر آنها به خاطر آنچه دستشان مینویسد و وای بر آنها به خاطر سودی که به دست می‌آورند. (بقرة:۷۹)

اینک سخن از نوشتن کتاب به دست اشخاص عادی در زمان پیامبر و ارائه آن به مردم به عنوان کتاب خداوند است. از این آیه بی هیچ ابهامی این نتیجه گرفته میشود که تقلید از کتاب خدا و تحریف آن حد اقل از سوی بعضی اشخاص منحرف رواج داشته و اقشاری از جامعه نیز از قدرت خواندن و نوشتن آن برخوردار بوده‌اند. در جامعه‌ای که سنت خواندن و نوشتن جا نیفتاده باشد، این نوع تقلبات و تحریفات کتبی کاربردی نمیتواند داشته باشد.

«هُوَ الَّذِیَ أَنزَلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ مِنْهُ آیَاتٌ مُّحْکَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ مَا تَشَابَهَ مِنْهُ ابْتِغَاء الْفِتْنَةِ وَابْتِغَاء تَأْوِیلِهِ وَمَا یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِّنْ عِندِ رَبِّنَا وَمَا یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُوْلُواْ الألْبَابِ». اوست که کتاب را برای تو نازل کرد. بخشی از آن شامل آیات محکمی است که اساس و پایه کتاب را تشکیل میدهد و (آیات) دیگر که استعاره و تشبیه دارد. اما آنهائی که در دلشان فساد و گمراهی هست، از تشابهات تبعیت میکنند، و میکوشند اختلاف برانگیزند و دست به تفسیر آن میزنند، درحالیکه هیچ کس جز خدا از معناهای نهفته آن آگاه نیست. و آنهائی که ریشه آگاهیشان محکم است میگویند: «ما ایمان آوردیم، همه آن از سوی خدای ماست.» و هیچکس جز صاحبان تفکر متوجه نمیشوند. (آل عمران:۷)

این آیه پرمعنا علاوه بر این که آگاهی ارزشمندی در خصوص آیات صریح و آیات غیر صریح ارائه میدهد، و تعبیر و تفسیر معناهای مخفی قرآن را منع میکند، در ضمن به وضوح حکایت از آن دارد که کتاب خدا در زمان خود حضرت رسول به صورت مکتوب وجود داشته است، زیرا ایمان آورندگان میگفته‌اند: «تمام این کتاب از سوی خدای ماست».

«أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ أُوتُواْ نَصِیبًا مِّنَ الْکِتَابِ یَشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیُرِیدُونَ أَن تَضِلُّواْ السَّبِیلَ». آیا نمی‌بینی کسانی را که بخشی از کتاب را دارا شده‌اند چگونه گمراهی را میخرند و میخواهند که تو راه را گم کنی. (نساء:۴۴)

آگاهی محدود ما در باره کلمه «کتاب» باعث میشود که عبارت «نصیبا من الکتاب» در آیه شریف را به دو شکل ممکن ادراک بکنیم. در اینجا ممکن است سخن از کسانی باشد که «بخشی از قرآن» را در اختیار داشته‌اند و یا کسانی که «نصیبی از قدرت خواندن و نوشتن را دارا بوده‌اند». واضح است که سخن از انتقال «بخشی از کتاب» به صورت شفاهی به اشخاص مورد اشاره نیست، اشخاصی که گمراهی را داد وستد میکنند و مایلند که پیغمبر راه خود را گم بکند، هرگز جزء حافظین قرآن نمیتوانستند باشند، لذا آنها بخشی از کتاب را به صورت مکتوب در اختیار داشته‌اند و یا جزو کسانی بوده‌اند که نصیبی از سواد داشتند که هر دو حکم دلالت بر رواج کتابت در جامعه اولیه اسلامی دارد.

«وَلَوْ نَزَّلْنَا عَلَیْکَ کِتَابًا فِی قِرْطَاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَیْدِیهِمْ لَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُّبِینٌ». و اگر کتابی را روی قرطاسی بر تو نازل کرده بودیم، منکرین آن را با دست لمس میکردند و میگفتند: «این چیزی جز یک سحر آشکار نیست». (انعام: ۷)

طنزی که در لحن این آیه هست، بدان معناست که کتاب به صورت «پیش نوشته» بر روی یک «قرطاس»، به قول بعضیها، از طریق فاکس از آسمان دریافت نشده است، بلکه به صورت وحی نازل شده و طبیعتا به صورت مکتوب درآمده است. اما نکته مهم آن که می‌بینم در جامعه حجاز در زمان رسول اکرم مفهوم «قرطاس» و مطالب مکتوب برروی آن امری مأنوس و عادی است، که باید عمدتا در شکل «پاپیروس» بوده باشد.

«ن وَالْقَلَمِ وَمَا یَسْطُرُونَ». ن. سوگند به قلم و آنچه مینویسند. (القلم:۱)

این سوگند شکوهمند خداوند متعال بر قلم و آنچه مینویسند، در یک جامعه کاملا امّی، انعکاسی نمیتواند داشته باشد. آیه خطاب به جامعه‌ای است که با قلم و نوشتن و کتاب آشناست و اهمیت آن را میداند، زیرا خداوند به چیزهای کم اهمیت سوگند نمیخورد.

«اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ. الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ. عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ». بخوان، زیرا که خدای تو بزرگوار است. (خدائی) که قلم را آموخت. (خدائی که) به انسان آنچه را آموخت که نمیدانست. (العلق: ۳ - ۵)

این آیه که نزول آن قاعدتا باید در زمانی باشد که رسول اکرم هنوز امّی است، از اهمیت قلم به معنای «کتابت» سخن میگوید و گواه آشکاری بر این واقعیت است که در جامعه عربستان در زمان حضرت رسول، نویسنده و کتاب و قلم از اهمیتی بالا برخوردار بوده است.

«وَلْیَسْتَعْفِفِ الَّذِینَ لَا یَجِدُونَ نِکَاحًا حَتَّى یُغْنِیَهُمْ اللَّهُ مِن فَضْلِهِ وَالَّذِینَ یَبْتَغُونَ الْکِتَابَ مِمَّا مَلَکَتْ أَیْمَانُکُمْ فَکَاتِبُوهُمْ إِنْ عَلِمْتُمْ فِیهِمْ خَیْرًا وَآتُوهُم مِّن مَّالِ اللَّهِ الَّذِی آتَاکُمْ وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاء إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا لِّتَبْتَغُوا عَرَضَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَمَن یُکْرِههُّنَّ فَإِنَّ اللَّهَ مِن بَعْدِ إِکْرَاهِهِنَّ غَفُورٌ رَّحِیمٌ».  و آنهائی که همسر پیدا نمیکنند، خود را نگهدارند تا زمانی که خداوند از فضل خود بر آنها امکانات ببخشد. و از بین ملک یمینتان آنانکه تقاضای نوشته میکنند، پس بنویسید، اگر در آنها صفات خوبی سراغ دارید، و به آنها مقداری از اموالی که خداوند به شما بخشیده است، را ببخشید... (نور:۳۳)

در این آیه سخن از تنظیم سندی کتبی به نفع ملک یمین یعنی کنیز و غلام است دال بر آزادی وی و پرداختن مقداری پول به وی برای آن که بتواند جایگاه خود را در جامعه پیدا کند. حالا اگر آقای پورپیرار در خصوص معنای «ملک یمین» با ما همفکر هم نباشند، تغییری در صورت مسأله حاصل نمیشود، اینجا سخن از تنظیم نوعی سند کتبی و انعکاس بعضی شروط و تعهدات در آن است.

اما اینک آیه‌ای دیگر را مرور میکنیم که در زندگی اخلاقی و اقتصادی مسلمین نقش کلیدی ایفا کرده است:

«یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِذَا تَدَایَنتُم بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَلْیَکْتُب بَّیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَلاَ یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللّهُ فَلْیَکْتُبْ وَلْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَلْیَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئًا فَإن کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهًا أَوْ ضَعِیفًا أَوْ لاَ یَسْتَطِیعُ أَن یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَاسْتَشْهِدُواْ شَهِیدَیْنِ من رِّجَالِکُمْ فَإِن لَّمْ یَکُونَا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَامْرَأَتَانِ مِمَّن تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَدَاء أَن تَضِلَّ إْحْدَاهُمَا فَتُذَکِّرَ إِحْدَاهُمَا الأُخْرَى وَلاَ یَأْبَ الشُّهَدَاء إِذَا مَا دُعُواْ وَلاَ تَسْأَمُوْاْ أَن تَکْتُبُوْهُ صَغِیرًا أَو کَبِیرًا إِلَى أَجَلِهِ ذَلِکُمْ أَقْسَطُ عِندَ اللّهِ وَأَقْومُ لِلشَّهَادَةِ وَأَدْنَى أَلاَّ تَرْتَابُواْ إِلاَّ أَن تَکُونَ تِجَارَةً حَاضِرَةً تُدِیرُونَهَا بَیْنَکُمْ فَلَیْسَ عَلَیْکُمْ جُنَاحٌ أَلاَّ تَکْتُبُوهَا وَأَشْهِدُوْاْ إِذَا تَبَایَعْتُمْ وَلاَ یُضَآرَّ کَاتِبٌ وَلاَ شَهِیدٌ وَإِن تَفْعَلُواْ فَإِنَّهُ فُسُوقٌ بِکُمْ وَاتَّقُواْ اللّهَ وَیُعَلِّمُکُمُ اللّهُ وَاللّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ». ای ایمان آورندگان، اگر بر اساس موعد معین تجارتی میکنید، آن را مکتوب کنید، و یک کاتب از بین شما آن را به صورت عادلانه بنویسد، و نویسنده از نوشتن آن به نحوی که خداوند به او آموخته است، سرباز نزند، پس بدهکار بنویسد و بنویساند (املا کند) و از خدا بترسد و چیزی از آن نکاهد، و هرگاه بدهکار سفیه یا ناتوان باشد و خود نتواند املا کند، پس ولی او به صورت عادلانه املا کند و از بین مردانتان دو نفر شاهد بگیرید، و اگر دو مرد نبود، آنگاه یک مرد و دو زن بر حسب رضایتتان، اگر یکی از زنان خطا کرد، زن دیگر به او یادآوری کند. شهود به هنگامی که دعوت به شهادت میشوند، از شهادت سر باز نزنند، اکراه نکنید از این که جزئیات (قرارداد) را از کوچک و بزرگ بر اساس مدت آن مکتوب کنید. این نزد خداوند منصفانه‌تر است، برای گواهی دادن استوارتر است و مناسب ترین روشی است که از شک و شبهه مصون بمانید، مگر این که خرید و فروش سرپائی باشد که بین خودتان انجام میدهید که اگر آن را به صورت مکتوب در نیاورید و شاهد نگیرید، گناهی بر شما نیست. هنگام تجارت از شهود استفاده کنید و نویسنده و شاهد هیچکدام نباید دچار ضرر شوند، و گرنه منشأ فسق برای شماست. پس از خدا تبعیت کنید که خداوند همه چیز را به شما می‌آموزد و او بر همه چیز آگاه است.(بقرة: ۲۸۲)


اینک شاهد صدور دستور العملی آشکار و بی ابهام از سوی خداوند به منظور تنظیم روابط مالی و قواعد معاملاتی مسلمین بر اساس تنظیم قرارداد و صورتجلسه در حضور شهود عادل هستیم. همین آیه صریح موجب شده است که مسلمین صدر اسلام و سده‌های بعدی برای معاملات خود صدهاهزار قرارداد و صورتجلسه و رسید کالا و پول و سایر اوراق حقوقی تنظیم کنند که اینک بیش از ده هزار نمونه‌ آن به صورت تکه‌های پاپیروس مربوط به دوره‌های مختلف اسلامی از جمله صدر اسلام در موزه‌های متعدد جهان و کلکسیونهای دیگر موجود است. مسأله مکتوب نمودن معاملات، درست در زمان پیامبر مورد تأکید جدی قرار گرفته و عدم تنظیم این نوع اسناد در حکم گناه تلقی گردیده است. پرسیدنی است که اگر خط عرب برای تنظیم هیچ کتابی تا حوالی قرن دهم هجری ناتوان بوده است، پس چرا در زمان حیات خود حضرت رسول، مسلمین تأکیدا دعوت به تنظیم اسناد حقوقی در معاملاتشان شده اند؟ دقت در مضمون آیه بعدی که در ادامه همان آیه آمده است، جدی بودن موضوع را به صورت مضاعف تأیید میکند:

«وَإِن کُنتُمْ عَلَى سَفَرٍ وَلَمْ تَجِدُواْ کَاتِبًا فَرِهَانٌ مَّقْبُوضَةٌ فَإِنْ أَمِنَ بَعْضُکُم بَعْضًا فَلْیُؤَدِّ الَّذِی اؤْتُمِنَ أَمَانَتَهُ وَلْیَتَّقِ اللّهَ رَبَّهُ وَلاَ تَکْتُمُواْ الشَّهَادَةَ وَمَن یَکْتُمْهَا فَإِنَّهُ آثِمٌ قَلْبُهُ وَاللّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ». و اگر در حال مسافرت بودید و کاتب پیدا نکردید، در آن صورت گروئی مطالبه کنید که مقبوض باشد (به دست شما باشد)، و اگر یکی از شما با اعتماد امانتی نزد دیگری گذاشت، امانت دار امانت را برگرداند و از خدا بترسد، شهادت را کتمان نکنید، هر کس کتمان کند، این کار قلب او را در گناه فرو میبرد و خداوند بر همه اعمال شما آگاه است. (بقرة: ۲۸۳)

بی هیچ ابهامی مواجه با جامعه‌ای هستیم که حداقل تعدادی «کاتب» در بین آنها یافت میشود و اشخاص عادی شرح معاملاتشان را دیکته میکنند تا این کاتبان بنویسند، تا خدشه‌ای در معاملات روی ندهد. دیکته کردن شرح معاملات و نوشتن آن از سوی کاتب هنوز هم در جامعه ما و جوامع مشابه رواج دارد و از جمله خود من بارها نقش چنین کاتبی را ایفا کرده‌ام.

به این ترتیب ملاحظه میشود که رسم کتابت در جامعه شبه جزیره در همان سالهای اولیه ظهور اسلام بنیانهای محکمی داشته است. اما اگر کتابت قرآن شریف با طمأنینه و دقت و وسواس زیاد صورت گرفته و سیر تکوینی نسبتا طولانی‌تری نسبت به مکتوبات عادی مسلمین داشته است، این امر به خاطر قداست کتاب خدا و لزوم به کارگیری شیوه‌های هنری و خطوط تزیینی در تحریر آن است.

پرسیده شده است که اگر خط عربی در مرحله‌ای که هنوز برای کتابت قرآن از بلوغ کافی برخوردار نبود، چگونه میتوان به کمک آن خط، دست به تألیف کتب در زمینه تاریخ، علوم انسانی و زمینه‌های دیگر زد. اما این استدلالی وارونه است. خط عربی پیش از آنکه برای کتابت قرآن از «بلوغ کامل» برخوردار شود، هم برای تحریر قرآن مناسب بوده است و هم برای تنظیم اسناد عادی و دلایل این امر را هم از خود قرآن شریف استخراج نمودیم. اگر قرآنهای نفیس از زمان حضرت رسول در دست نداریم، این بدان سبب است که شکل گیری کامل نقطه و حرکات و پیدایش خط نفیس و روشهای تذهیب و غیره نیاز به زمان بیشتری داشته است، اما برای تنظیم متون عادی نیازی به خط نفیس یا تذهیب یا امثال آن در کار نبوده است. وجود نقطه‌گذاری در پاپیروسهای سالهای نخستین بعد از هجرت هم مشاهده شده است و وجود حرکات حتی امروز هم برای نوشتن متون غیر دینی لازم نیست و حتی زائد تلقی میشود. لذا این استدلال آقای پورپیرار را اصلا نمیتوان پذیرفت که گویا خط عربی نخست باید برای کتابت قرآن از بلوغ کامل برخوردار میشد و سپس به عنوان یک خط عمومی برای تألیف کتب در زمینه علوم انسانی مورداستفاده قرار میگرفت. قضیه دقیقا وارونه است. اینک برای حصول اطمینان از صحت این مدعا بعضی از پاپیروسهای مربوط به سالهای نخستین هجرت را مرور میکنیم:

قرار دادن نقطه در بالا یا پائین حروف برای ایجاد تغییرات صوتی دقیقا در چه زمانی روی داده است، نیاز به پژوهش جدی دارد. قدیمی‌ترین سند مکتوب از این نوع که ضمنا قدیمی‌ترین اثر نوشته شده بر پاپیروس به زبان عربی شناخته شده است، موسوم به Perf-558 مربوط به سال ۶۴۳ میلادی (۲۲ هجری) است که از هراکلئوپولیس در مصر به دست آمده است. این متن متنی دوزبانه به یونانی و عربی است و در واقع رسید پرداخت مالیات است. این متن هم دارای تاریخ اسلامی و هم تاریخ بیزانسی- قبطی است و مرجع مناسبی برای اثبات دقیق سال هجرت به شمار میرود. در متن یونانی آن از اعراب به عنوان «ماگاریتا» نام برده شده است که ممکن است محرف کلمه عربی «مهاجر» باشد. در متن یونانی همچنین از اعراب به عنوان «ساراکن»ها (شاید مأخوذ از کلمه «صحرا») نام برده شده است. این متن هم اکنون در مجموعه متون پاپیروسی در وین نگهداری میشود. متن عربی با املای امروزی چنین است:

«بسم الله الرحمن الرحیم، هذا ما اخذ عبد الله ابن جبر واصحبه من الجزر من اهنس من خلیفة تدراق ابن ابو قیر الاصغر ومن خلیفة اصطفر ابن ابو قیر الاکبر خمسین شاة من الجزر وخمس عشرة شاة اخرى اجزرها صحاب سفنه وکتئبه وثقلاءه فی شهر جمدى الاولى من سنة اثنین وعشرین وکتبه ابن حدیدو». بسم الله الرحمن الرحیم، این است آنچه عبدالله ابن جبر و یاران او دریافت نمودند در هراکلئوپولیس (اهنس) به صورت گوسفند گوشتی از نماینده تئودوراکیوس (تدراق) پسر کوچک ابو قیر و از نماینده کریستوفوروس (اصطفر) پسر ارشد ابوقیر ، ۵۰ گوسفند گوشتی و ۱۵گوسفند دیگر، بمنظور ذبح توسط خدمه سفینه او و سوارکاران و پیاده‌های زرهی او، در ماه جمادی الاولی در سال ۲۲،کاتب: ابن حدیدو. (ویکیپدیای انگلیسی، قدیمی‌ترین نوشته باقیمانده به زبان عربی روی پاپیروس)

پاپیروس Perf-558 یکی از ۲۲ پاپیروس به دست آمده از مصر علیا است که همه آنها به زبان یونانی است و فقط همین یک پاپیروس از این مجموعه به دو زبان یونانی و عربی تنظیم شده است. این پاپیروسها در قرن نوزدهم به کلکسیون پاپیروسهای ارهرتسوگ راینر در وین منتقل شده‌اند. برخی متخصصین اظهار داشته‌اند که متن یونانی آن مقدم بر متن عربی است، اما این نکته صحت ندارد، زیرا متن یونانی و عربی در سطور جداگانه نیست. ضمنا تحلیل متن نشان میدهد که هیچ یک از دو متن یونانی و عربی از روی یکدیگر ترجمه نشده‌اند و هر یک جداگانه به دست کاتبی جداگانه به زبان اصلی خود نوشته شده است به طوری که اسامی اماکن در متن یونانی بر اساس اسامی یونانی و در متن عربی بر اساس اسامی عربی است. تاریخ کتابت هم در متن یونانی بر اساس تقویم بیزانسی و در متن عربی بر اساس هجری مکتوب است که سال ۲۲ هجری را نشان میدهد. متن عربی با خط تحریری دارای پیوستگی زیاد و نسبتا خوانا نوشته شده و در آن مقدار قابل توجهی نقطه به کار گرفته شده است، به طوریکه حروف «خ»، «ج»، «ذ»، «ش» و «ن» منقوط‌اند. استفاده از خط تحریری با این میزان پیوستگی و تعداد نقطه‌های به کار رفته در این پاپیروس امری جالب توجه است، زیرا همواره تصور بر این بوده است که این شیوه کتابت و روش نقطه گذاری در دوره‌های متأخرتری متداول شده‌اند. در واقع اگر پیوستگی شدید حروف و نقطه گذاری در این حد در سال ۲۲ هجری و (احتمالا مقدم بر آن) متداول بوده است، حکم قاطع میتوان داد که خط عربی از همان آغاز دوره اسلامی برای تألیف آثار مکتوب از بلوغ کافی برخوردار بوده است. استفاده از حرکات، قطع نظر از اینکه در چه دوره‌ای متداول شده است، غیر از کتابت قرآن که نیاز به دقت بیشتری در تلفظ داشته است، برای کتابت متون عادی اهمیت چندانی نداشته است و حتی امروزه به ندرت در کتب و مطبوعات مورد استفاده قرار میگیرد. در رهگیری این پاپیروس از طریق اینترنت مشاهده کردیم که ضوابط کپی رایت شدیدی روی مجموعه وین اعمال میشود و تقریبا هیچ سایتی غیر از یک سایت که دارای حقوق انحصاری است، لینک مستقیمی به تصویر آن عرضه نمیکند. ما هم تصمیم گرفتیم در این مورد کمی «متمدنانه‌تر» عمل کنیم و علیرغم داشتن تصویری خوانا از این پاپیروس از گذاشتن آن در وبلاگ خودداری کردیم. کسانی که کامپیوترشان مجهز به نرم افزار Java Runtime Environment باشد، میتوانند تصویر این پاپیروس جالب و تفکر انگیز را به راحتی از طریق این لینک مشاهده کنند، اما احتمالا ضبط آن با کیفیت اصلی کار آسانی نخواهد بود. چنانکه بعضی از دوستان موفق به مشاهده آن نشدند، لطفا مرا مطلع کنند تا در حد توان خود به حل مسأله کمک نمایم.

باز نویسی متن یونانی و عربی پاپیروس Perf-558 از سال ۲۲ هجری

اینک یکی دیگر از متون پاپیروسی بسیار قدیمی (P.Berol-15002) را از نظر میگذرانیم که در کتابخانه دولتی برلین نگهداری میشود و حامل تاریخ ۲۲ هجری در متن است و ظاهرا یک سند تسویه حساب است. این متن بسیار قدیمی نیز حاوی نقطه است که این امر مخصوصا روی حرف «ن» و حرف «ف» کاملا مشهود است و ضمنا درجه پیوستگی حروف نیز بسیار بالاست. این پاپیروس مهم را نیز که یکی از دو پاپیروس منسوب به سال ۲۲ هجری به زبان عربی است، میتوان به همان روش پیشین از طریق این لینک مشاهده نمود. درجه پیوستگی حروف که مبنای خط تحریری را تشکیل میدهد، معیار بسیار دقیقی از درجه بلوغ خط است، زیرا نشان میدهد که کاتب تا چه حد میتوانست بدون این که دست خود را از روی پاپیروس یا کاغذ بردارد یا تغییر جهت ناگهانی بدهد، به نوشتن ادامه دهد. مسأله پر اهمیتی که نباید از دقت مکتوم بماند، آن است که در همان دوره صدر اسلام ممکن است کاتبان مختلفی با درجه پختگی متفاوت در امر کتابت وجود داشته باشند. همین امروز اشخاصی هستند در سمت روسای ادارات که خطی بسیار بچه‌گانه مینویسند و افراد دیگری نیز دارای خط زیباتر و پخته‌تری هستند. خط برخی اشخاص حکایت از آرامش عصبی و برخی دیگر حکایت از بحران عصبی آنان دارد و خط زنانه و مردانه هم گاهی قابل تشخیص است. لذا هرگز نمیتوان ادعا کرد که در هر دوره‌ای درجه بلوغ خط دقیقا چه میزان بوده است و کدام سبک را میتوان قطعا به عنوان سبک غالب کتابت برای دوره‌ای خاص شناسائی کرد. تعیین تاریخ متن از روی میزان پختگی خط امری کاملا تقریبی است.

صخره نوشته در منطقه الحناکیة در عربستان سعودی از سالهای نخستین هجری با نقطه‌گذاری روی برخی حروف و بدون نقطه گذاری روی حروف دیگر

متن صخره نوشته فوق چنین است: الهم اغفر لعاصم بن علی بن عاصم العلی ثم العو الی (؟) فإنه یشهد أن الله حق و أن الساعة لا ریب فیها. خدایا بیامرز عاصم پسر علی پسر عاصم را ... پس او شهادت میدهد که خداوند حق است و هیچ شکی در ساعت (روز جزا) نیست.

کسانی که از نزدیک پاپیروسها را مشاهده کرده‌اند، نیک میدانند که این مصالح مصالحی انعطاف پذیر بوده و ماهیت آن طوری است که میدان را برای تجلی عنصر ذوق وسلیقه کاتب کاملا باز میگذارد. در حالیکه خطی که در زمانهای گذشته برروی صخره‌ها یا سکه‌ها منقوش میشد، اکثرا تحت تأثیر محدودیت‌های فیزیکی و صلبیت و عدم انعطاف سنگ یا فلز، دست کاتب را کاملا می‌بست و امکان تجلی سلیقه‌های شخصی وی را تا حد زیادی مسدود میکرد. لذا سیر تکوین خط در پاپیروسها شاخص دقیق‌تری از روند تکاملی خط عربی را به دست میدهد، مشروط بر اینکه از مطلق اندیشی پرهیز کنیم و بپذیریم که

۱ – در دوره صدر اسلام هر نوع کاتبی با درجات مختلف پختگی وجود داشته است.
۲ – استفاده از نقطه امری مطلق نبود و ممکن بود بعضی کاتبان از آن استفاده کنند و بعضی نکنند.
۳ – استفاده از حرکات در متون غیر دینی حتی امروز هم ضروری نیست و اکثرا زائد تلقی میشود.
۴ – وجود متون عادی مقدم بر کتابت قرآنهای نفیس امری عادی است، زیرا برای کتابت قرآن زمینه‌های هنری و سلیقه‌ای خاصی ضرور بوده است.

این ملاحظات ایجاب میکنند که تولید آثار مکتوب به هر مقدار وبا همان خط عربی صدر اسلام با هرجه‌ای از کمال کاملا امکان پذیر و حتی ضرور شناخته شود. حکم آقای پورپیرار حداقل برای من اصلا جا نیفتاده است که گویا خط عرب تا حوالی قرن دهم فاقد استعداد لازم برای تألیف کتاب بوده است. فراموش نکنیم که آثار مکتوب متنوعی به خط میخی از بین النهرین باقی است که شامل داستان و شعر و ادعیه و صلحنامه و سالنامه و امثال آن میشود. اگر انسان در دوره‌هائی با امکانات محدود خط میخی و استفاده از مصالح نا مناسبی مثل سنگ و لوحه گلی و غیره توانسته است حجم انبوهی از مکتوبات مختلف را که با مقیاس امروزی سر به صدهاهزار صفحه میزند، پدید آورد، و اگر تومارهای بحر میت را قبول میکنیم و می‌پذیریم که یهودیان حدود هزار سال پیش از ظهور اسلام با خطی بمراتب ابتدائی تر توانسته‌اند هزاران صفحه متون مذهبی تولید کنند، و حتی اگر این تومارها را نوساخته هم میشناسیم، چرا تصور میکنیم که مسلمین در صدر اسلام با داشتن زبان پیشرفته و خطی با هر درجه کمال که بمراتب کارائی بیشتری نسبت به خط میخی و خط عبری داشته است، قادر به تألیف هیچ کتاب و تنظیم هیچ متنی در هیچ زمینه‌ای نبوده‌اند و مجبور بوده‌اند صدها سال دیگر صبر کنند تا چیزی از قلم ناتوانشان تراوش کند؟ آیا این کار در حکم خلع سلاح مسلمین در برابر دشمنان نیست.آیا میتوان به بهانه این که در متن این یا آن کتاب تاریخی یا حماسی مسائلی غیر واقعی مندرج است، به طور کلی منکر وجود کتابت بین مسلمین از صدر اسلام تا صدها سال بعد شد و ادعا کرد که مسلمینی که در کتاب مقدسشان به «قلم و آنچه مینویسند» سوگند خورده شده و مسلمینی که فرمان اکید از خداوند ناظر بر انجام معاملات بر اساس اسناد مکتوب دریافت داشته‌اند، در تمام این مدت در انتظار بوده‌اند تا یهودیانی از راه برسند و برای آنها زبانی دست و پا کنند که خط آن را هم از اعراب گرفته‌اند؟

نمونه‌ای ای یک پاپیروس منسوب به سالهای ۳۰- ۲۵ هجری که حضور نقطه را در کتابت آن دوره نشان میدهد.

 

نمونه‌ای از یک پاپیروس منسوب به سالهای نخستین هجری. آیا این خط نسبت به خط میخی چه چیزی کم دارد که نتواند برای تألیف کتاب کارائی داشته باشد؟

رمز موفقیت ظاهری آقای پورپیرار در تدوین و قبولاندن ظاهری برخی نظریه‌های غیر علمی در همین نکته نهنفته است. ایشان این روش را «حرکت از کل به جزء» نامیده‌اند و مفهوم آن این است که اگر مثلا خط عربی تا حوالی قرن دهم هجری فاقد بلوغ کافی برای تألیف کتاب بوده است، پس گویا سخن گفتن از ده‌ها هزار عنوان کتاب ترکی و فارسی و عربی در طول چندین سده اسلامی هذیانی بیش نیست و تأکید بر وجود مثلا کتابی به نام «دیوان لغات الترک» در هزار سال پیش نوعی قومیت گرائی متعصبانه است. این روش در صورتی خوب نتیجه میدهد که آن «کل» مورد نظر از استحکام و صلابت کافی برخوردار باشد. اما اگر خود آن «کل» بنیان لرزانی داشته باشد چه؟ در آن صورت است که تمام نتیجه‌گیری‌های سطحی در رابطه با ده‌ها هزار موضوع و مسأله به وادی بطلان سرازیر میشود. این کاری ناشیانه است که آقای پورپیرار تئوری پیدایش زبان ترکی در ترکیه را به کشتی نوح مفروض در آرارات وابسته میکنند و وقتی بنیان این «کشف بزرگ» میلرزد، ایشان مجبور میشوند در علوم فنی- مهندسی و آزمایشگاهی هم شخصا مداخله کنند و سنگهای آذرین را به عنوان فسیل چوب به خورد خوانندگان خود بدهند و نام آن را هم بنیان اندیشی بگذارند. بعلاوه مجبور شوند یک دانشمند را شارلاتان و یک شارلاتان را کاشف بزرگ شناسائی کنند.

منبع: وبگاه دیدگاه

http://theviewpoint.blogfa.com/post-19.aspx

------

2نکته:

1-متاسفانه تصاویر پایپروس ها در وبگاه منبع،بدلیل اتمام مدت آپلود نمایش داده نمیشوند.

2-در سال2014 لینک این مطلب را برای اقای پورپیرار در وبلاگ ناریا فرستادم و نظرشان را درباره آن جویا شدم. ایشان هم متکبرانه فرمود که مطالب آن مورد قبول نیست و برای نقد مطلب باید نویسنده هم شأن باشد ! ظاهرا این واکنش احساسی تنها راه خلاص شدن از استدلالات منطقی مقاله فوق درباره زبان و خط عربی ست!

-----

احتمال می دهم که هواداران متعصب پورپیرار که نوشته های وی را متعبدانه پذیرفته اند و توهم بنیان اندیشی(!) دارند، پس از دیدن این مطلب نویسنده را آنوسی و جاعل یهودی بدانند...!

همچنین بنگرید به این مطلب:

سکوت هزار ساله، برای چه؟

آیا «امی» بودن پیامبر به معنای بی سوادی است؟

آیا امّی بودن به معنای "بی سوادی" است ؟چگونه ممکن است پیامبری که اشرف المرسلین ،مدینه العلم ،و آگاه به غیب بوده است بی سواد باشد و توانایی خواندن و نوشتن 27حرف قراردادیِ اعتباری را نداشته است؟
پاسخ:
واژه امّی چندین معنی و مفهوم دارد:
درباره مفهوم "امی" که از مادۀ "ام" بمعنی "مادر" یا "امت" به معنی جمعیت گرفته شده است در میان مفسران گفتگو است ‏، جمعی آنرا به معنی درس نخوانده می‏دانند ، یعنی به همان حالتی که از مادر متولد شده باقی مانده و مکتب ‏استادی را ندیده است ، و بعضی آن را به معنی کسی که از میان امت و توده مردم برخاسته ، نه از میان اشراف ، ‏و مترفین و جباران ، و بعضی به مناسبت اینکه مکه را ام القری می‏ گویند این کلمه را مرادف مکی دانسته ‏اند.
روایات اسلامی که در منابع مختلف حدیث وارد شده نیز بعضی آنرا به معنی درس نخوانده و بعضی آنرا به معنی مکی تفسیر کرده ‏اند

البته هیچ مانعی ندارد که کلمه امی اشاره به هر سه مفهوم بوده باشد و استعمال یک لفظ در چند معنی ، هم هیچگونه مانعی ندارد ، و در ادبیات عرب هم شواهد فراوانی برای این موضوع وجود دارد.
اما به هر حال باید به این نکته توجه داشت که در میان مورخان بحثی نیست که پیامبر اسلام (ص) به مکتب نرفت و خط ننوشت ، و قرآن نیز صریحا در آیه 48 سوره عنکبوت درباره وضع پیامبر (ص) قبل از بعثت می‏گوید: « و ما کنت تتلوا من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون »: پیش از این نه کتابی می‏خواندی و نه با دست خود چیزی می‏نوشتی تا موجب تردید دشمنانی که می‏خواهند سخنان ترا ابطال کنند گردد.
باید به این نکته توجه داشت که درس نخواندن غیر از بی‏سواد بودن است و کسانی که کلمه امی را به معنی بی‏سواد تفسیر می‏کنند ، گویا توجه به این تفاوت ندارند.
و لذا عده ای معتقدند: هیچ مانعی ندارد که پیامبر (ص) به تعلیم الهی ، خواندن - یا - خواندن و نوشتن را بداند ، بی آنکه نزد انسانی فرا گرفته باشد ، زیرا چنین اطلاعی بدون تردید از کمالات انسانی است و مکمل مقام نبوت است.
اما برای اینکه جائی برای کوچکترین تردید برای دعوت او نماند از این توانائی استفاده نمی‏کرد. 1

پرسشی دیگر :
اگر اثبات شود که امی یعنی اهل ام اقری نه کسی که خواندن و نوشتن نمی داند پس یکی از دلایل اعجاز قرآن که گفته می شود از طرف خدای متعال است و شخصی آن را آورده که نمی توانسته بنویسد زیر سوال می رود کما اینکه متکلمان شیعه امی بودن رسول خدا را دلیل بر اعجاز قران می دانند ؟
پاسخ:
در معنی کلمه «امی» باید دقت کرد که این واژه به معنی بى سواد بودن نیست بلکه به معنی درس نخواندن و ننوشتن است که یکی از معانی این واژه است. پس میان درس نخواندن یا بی سواد بودن ملازمه ای وجود ندارد. درست است که راه متعارف برای کسب دانش، درس خواندن است، ولی علم پیامبر (ص) از این روش متعارف و معمول به دست نیامده است، بلکه علم و دانش پیامبر (ص) از طریق وحی الهی بوده که کامل ترین روش است.
پس با توجه به این شرایط، صادر شدن آیات الهی از پیامبر امّى که مکتب ندیده، چیزى جز وحى و اعجاز نمى ‏تواند باشد.2
آیت الله رضوی:
قرآن که آورنده آن نه درس خوانده بود و نه تاریخ، امّی بود: یعنی چیزی از دیگران نیاموخته بود.
امّی دربارۀ پیامبر(ص) به معنی کسی که خواندن و نوشتن نمی داند، نیست او عالم تر از این سخنان است. امّی یعنی استاد ندیده هر چه دارد از خودش است. و پیامبر(ص) می توانست هم بنویسد و هم بخواند. لیکن مامور بود که قرآن را با دست خود ننویسد.3
****
...در میان قریش افرادی که توان خواندن و نوشتن را داشتند به تعداد انگشتان بودند، خواندن ونوشتن برای اشراف تا حدودی ننگ محسوب می‌شد و صفتی تلقی می‌گشت که سزاوار بردگان است. دین خاتم با علم و قلم آغاز شده و محکومین به اعدام را در قبال تعلیم خط و کتابت به چند نفر، آزاد می‌کند. طلب علم را فریضه می‌داند. خدای اسلام به حدی به قلم ارزش می‌دهد که به آن سوگند یاد می‌کند.
گاهی از برخی افراد مسلمان، سنی یا شیعی شنیده می‌شود: خط و خواندن و نوشتن، فضیلت نیست. زیرا که پیامبر(ص) خواندن و نوشتن نمی‌دانست. اما این باورشان با دیگر باورهای خودشان، سازگار نیست، آنان پیامبرشان را عالمترین موجود پس از خدا، و «عقل کل» می‌دانند. کسی که توان آشنائی با 27 حرف قرار دادی اعتباری، را ندارد، چگونه عقل کل می‌شود. در جای دیگر نیز می‌گویند به زید بن ثابت یاد می‌داد که این چنین بنویس و آن چنان ننویس و عملاً جزئیات هنر نویسندگی را به او می‌آموخت. به نظر این افراد «امّی» یعنی بی سواد. در حالی که امّی یعنی کسی که هر چه دارد از خود اوست از کس دیگر یاد نگرفته، تحت تعلیم معلم قرار نگرفته است. و در قرآنِ او می‌بینیم، او را از نوشتن نهی می‌کند، نه نفی از آن. خود نهی دلیل بر توانستن است کسی را از کاری که توان آن را ندارد، نهی نمی‌کنند. [1]
یک محقق غیر مسلمان وقتی که این باور را درباره‌ی پیامبر اسلام (ص)، از یک مسلمان می‌شنود، در شگفت می‌ماند که این چه تناقضی است پیامبری که علم به غیب دارد و عقل کل است چگونه از نوشتن یا خواندن، عاجز است. اما در میان مسلمانان طوری رواج یافته که هیچ تعجبی را بر نمی‌انگیزاند.
این باور پس از دو قرن، در میان مسلمانان شایع شده است. پیش از آن، برخی کسانی که مدعی خلافت بودند و بی‌سواد بودند، این موضوع را گاهی به زبان می‌آوردند، در قرن سوم به دلیل رسوخ آموزه‌های هندوئیزم در میان مسلمانان که دین را با هنر تبیین می‌کرد نه با علم، به تدریج دامنه شایعه گسترده شد که در حوالی 550 هجری قمری، مستحکم و همه‌گیر شد و علم را به لقب «قیل و قال مدرسه» ملقب کرد. که نه فضیلت بلکه علم ضد فضیلت، گشت. البته بحث‌های بی‌هوده و خسته کننده اشعری و معتزلی که 500 سال وقت مردم را گرفته بود، زمینه را برای این توبیخ خشونت‌آمیز علم، آماده کرده بود.
[1]. معلوم نیست آیه‌ی «ولا تخطّه بیمینک اذاً لارتاب المبطلون» را چرا به «نفی» معنی می‌کنند؟4
****
چه زیبا گفته است ان مستشرق اروپائی: محمدصلی الله علیه وآله می‌گوید قرآن سخن خداست نه سخن خود او و براستی میان قرآن و سخنان او که حدیث نامیده می‌شود فرق زیادی هست بطوری که کاملاً از همدیگر متمایزند.

پیامبرصلی الله علیه وآله هم امّی است نه تحت تأثیر منطق جراحی شده بشری قرار گرفته بود و نه تحت تعلیمی از تعلیمات بشری که همگی بر منطق ریاضی شده و و «هندسه شناخت» دچارند.
پیامبر شاعر نیست «وما علّمناه الشّعر وما ینبغی له ان هو الاّ ذکر وقرآن مبین»، چرا؟ برای این‌که منطقش دچار جراحی نشود. شعر و شاعری بالاخره تخصص است.
وما هو بقول شاعر قلیلاً ما تومنون.
چرا پیامبرصلی الله علیه وآله چیزی را ننوشت؟ در حالی که بقول امام صادق‌علیه السلام کاملاً می‌توانست بنویسد. چرا امامان‌علیه السلام آن‌همه علوم را ترویج کردند لیکن کتابی ننوشتند؟ چرا قرآن قصص خود را با رقم‌ها و مادّه‌های تاریخی، معین و مورّخ نکرد؟
چرا پیامبر درس نخواند؟ به هزار و یک دلیل، که اول آنها بی‌نیازی او از استاد است و آخرین آن در امان ماندن از جراحی ذهن، از تجزیه منطق و ریاضی کردن اندیشه، و از تجزیه ریاضی هستی و جهان، است.
پیام قرآن امی توسط پیامبر امی برای انسان امّی به آسانی و با سهولت قابل درک بود. ابوذر در عرض چند دقیقه به عظمت قرآن و روح افزائی و سعادت آفرینی آن پی می‌برد و مسلمان می‌شود.

ابو جهل با ذهن جراحی شده و جهان جراحی شده‌اش که جز منطق تجارت و تجارت چیزی را نمی‌تواند ببیند از درک قرآن عاجز است زیرا او امّی نیست.5

1- لینک

2-لینک

3- منبع:جامعه شناسی کعبه

4- منبع:انسان و چیستی زیبایی

5- منبع: نقد مبانی حکمت متعالیه


به نقل از وبگاه مکتب اهل بیت بینشی نو

نقش امام علی(ع) و شاگردان ایشان در فتوحات (2)

مورد سوم: نقش امیرالمونین(ع) است هنگام خلافتش در تکمیل[و ادامه دادن] فتوحات، علی رغم سه جنگ داخلی که بر وی تحمیل کردند! تاریخ در این باره فتح قسمتی از ایران که سر به شورش برداشته بود و فتح قسمتی از هند را، ثبت کرده است.
امیر المومنین(ع) وضع بصره را سروسامان می دهد و فتح ایران و هند را ادامه می دهد.
« و هنگامی که از جنگ جمل آسوده گشت،جعده بن هیبره بن ابی وهب مخزومی را به سوی خراسان، فرستاد»
تاریخ یعقوبی 2/183
در شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید 18/308:
«هیبره بن ابی وهب،از جنگاوران یاد شده است،و پسرش جعده بن هیبره،که پسر خواهر علی بن ابی طالب است،مادرش ام هانی دختر ابی طالب و پسرش عبدالله بن جعده بن هیبره است. او همان کسی است که قندهار و بخش بزرگی از خراسان را فتح کرد. .شاعری در وصفش گفت:لولا ابن جعدةَ لم تُفتح قهندرکم *** و لا خراسانُ حتى ینفخ الصور
اگر نبود جعده هرگز فتح نمی شد قندهارتان و نه خراسانی که از آن در صور دمیده شود.
دیگر منابع: معجم البلدان : 4 / 419 ، و صحاح الجوهری : 1 / 433 : قهندز بالزای
و طبری 4/46گوید:
«علی پس از بازگشت از صفین،جعده بن هیبره مخزومی را سوی خراسان فرستاد که تا ابرشهر رفت که مردم کافر شده بودند و مقاومت کردند.جعده پیش علی باز آمد که پس علی خلیده بن قره یربوعی را فرستاد.خلیده مردم نیشابور را مخاصره کرد تا به صلح آمدند،مردم مرو نیز با وی صلح کردند.دودختر از شاهزادگان بدست وی افتاد که به امان تسلیم شده بودند و آنها را پیش علی فرستاد که گفت مسلمان شوند و شوهرشان دهد. گفتند:«دو پسران خود را شوهران ما کن» اما علی نپذیرفت.یکی از دهقانان گفت:«آنها را به من ده که این کرامتی است که با ما من می کنی» علی دو دختر را بدو داد که پیش وی بودند و دیبا برایشان گسترد و در ظرف طلا غذا می داد،سپس [دختران] به سوی خراسان بازگشتند»
و خلیفه بن خیاط در صفحه143از تاریخ ش در ذکر حوادث سال36هجری گوید:
« و هنگامی که حارث بن مره عبدی از بحرین برای فتح هند ندا در داد،ندایش ازمکران تا بلاد قندابیل و گُل و کوههای القیفان بگذشت»
و در فتوح البلدان بلاذری 3/531:
«در آخر سال سى و هشت و آغاز سال سى و نه، به هنگام خلافت على بن ابى طالب رضى الله عنه، حارث بن مره عبدى داوطلبانه و با اجازه على به آن ثغر رفت و ظفر یافت و غنائم و بردگانى به چنگ آورد و در یک روز هزار رأس قسمت کرد»
[این روایت بلاذری دارای شک و شبهه و متناقض است.مترجم ]
نمونه هایی از نقش شاگردان امام علی(ع) در فتوحات:
سلمان فارسی در فتح اهواز و اسلام آوردن هرمزان، و فتح مدائن و سایر مناطق ایران
حجربن عدی درفتح قادسیه و مدائن و جلولاء و ارمنستان و بیروت
عمار یاسر در فتح عراق و فارس(ایران)
هاشم مرقال در فتح جلولا و خانقین و مناطقی دیگر
خالد بن سعید بن عاص و برادرانش در فتح شام
مالک اشتر در فتح قادسیه و یرموک
ابوذر غفاری در فتح شام و قبرص و مصر
حذیفه بن یمان در فتح قادسیه و فتوحات عراق و ایران و ارمنستان
محمد بن ابی بکر و محمد بن حذیفه در جنگ ذات الصواری با روم
نقش ابوذر رحمه الله علیه در فتوحات
نقش ابوذر در فتوحات یکی از مواردی است که تواریخ رسمی خلافت بر آن سرپوش گذاشت و لکه دار کرد. پس ایشان را فردی ساده و بدوی(صحرایی) ، بداخلاق و کوچک اندام که توانایی جهاد ندارد، به تصویر کشیدند! در حالی که مصادر تاریخی دیگرشان از حقایقی غیر ازاین سخن می گویند که معلوم می کند ایشان مردی تنومند و بلندقامت و فرمانده ای شجاع و باهوش بود.

[به دلیل کثرت متن روایات و رعایت خلاصه نویسی، فقط به ذکر اصل منبع و شماره صفحۀ روایات ،اکتفا می کنیم.]
نقش ابوذر در فتوحات به روایت گزارشات تاریخی:
ابوذر در فتح شام:
ابوذر در فتح شام شرکت کرد، و بر فرماندهان لشکر فاتح نفوذ داشت، و این موضوعی ست که مصادر تاریخی دولت خلافت [عامدانه]سعی کرد آن را پنهان کند، تا فتوحات به شیعیان امام علی(ع) نسبت داده نشود، و انحراف خلفا و حکّام شان، و محکومیتشان توسط صحابۀ گرانقدر، آشکار نشود.
من ازپژوهشگران خصوصا در تاریخ فتوحات اسلامی دعوت می کنم؛که این حقیقت سترگ را که حکومتهای خلافت قریشی آن را پوشیده نگاه داشتند،فاش بکنند

سیر أعلام النبلاء : 1 / 329 ، و تاریخ دمشق : 65 / 250
روایت واقدی فی فتوح الشام : 2 / 254
و 2 / 583
قاضی النعمان فی شرح الأخبار : 2 / 156
ابن کثیر فی النهایة : 8 / 254
[نویسنده کتاب صحیح بخاری، دربارۀ حضور ابوذر در فتوحات شام تشکیک می کند که جناب علامه کورانی تشکیکات نادرست و متعمدانه بخاری را با استناد به دیگر کتب اهل سنت، اثبات کردند. مترجم].
ابوذر در فتح مصر:
أحمد حنبلی : 5 / 162 ، و 170 ، و نسائی : 6 / 223 ، و سنن الکبرى : 3 / 36 ، و البیهقی فی سننه : 6 / 330 ، و علل أحمد بن حنبل : 3 / 404 ، و علل الدارقطنی : 6 / 266 ، و سنن سعید بن منصور : 2 / 204 ، و العظمة لأبی الشیخ : 5 / 1780 ، و حلیة الأولیاء : 8 / 387 ، و الفردوس بمأثور الخطاب : 4 / 53 ، و تفسیر ابن کثیر : 2 / 334 ، و الفروسیة لابن قیم الجوزیة : 130، و کنز العمال : 6 / 321
سیوطی در الدر المنثور : 3 / 197
و حیاة الحیوان للدمیری : 930
نهایة الإرب : 2036

نقش ابوذردر فتح قبرص:
بلاذری ،فتوح البلدان : 1 / 182
[در روایت بلاذری که به نقش ابوذر در فتح قبرص تاکید می کند، نام "کعب الاحبار" و "معاویه" نیز آمده است که علامه کورانی اثبات می کند که این دو تن در هیچ یک از فتوحات نبودند. اما تاریخ رسمی خلافت نام این دوتن و برخی دیگر را وارد کردند تا عنوان مجاهدان فتوحات را برای شان به عنوان افتخار ذکر کنند!
همچنین "بخاری" در صحیح اش به دلیل تعصب اموی، نام ابوذر و برخی از صحابه و یاران امام علی(ع)را از فتح قبرص حذف می کند. و فتح قبرص را به معاویه منتسب می کند! همچنین حدیثی جعلی از پیامبر(ص) روایت می کند که احتملا منظورش مدح معاویه است! البته ابن حجر عسقلانی از مورخان اهل سنت حدیث بخاری را تصحیح می کند که در آن خبری از نام معاویه در فتح قبرص نیست ! مترجم]

نقش مالک اشتر در فتوحات:
مالک اشتر و نقش وی در جنگ قادسیه و یرموک:
نصوص پراکنده در مصادر، بر نقش قهرمانانه و رهبرانۀ مالک اشتر در جنگهای تعیین کنندۀ تاریخ مان تاکید می کنند. و معلوم می دارند که ایشان پهلوان یا فرماندۀ دشمن را به مبارزه فرا می خواند وآنگاه به سویش پیش می رفت و او را نقش زمین می کرد. این همان کاری است که در جنگ با مسیلمۀ کذّاب و جنگ یرموک و سایر جنگ ها انجام داد.
ایشان پس از مشارکت در جنگ با مسیلمۀ کذّاب، برای پیوستن به جنگ های فتوحات به سوی شام روان شد، سپس به عراق بازگشت و در بعضی درگیری های آن شرکت جست، و پس از فتح عین التمر به دلیل احتیاج جبهۀ شام به وی، بدانجا روان شد و در آنجا قهرمانِ آن پیروزی بود. پس از پیروزی در یرموک فرمانده ای فعال شد که چند شهر و قلعه را در بلاد شام فتح کرد، سپس رومی ها را تا کوهستانهای الّکام تعقیب کرد و هنگامی که جبهۀ عراق به وی نیازمند شد به سوی جنگ قادسیه روان شد.

در اینجا نویسندۀ مقاله(علامه کورانی) به روایات حضور مالک اشتر در فتوحات (ایران و روم و شام و...) استناد می کند و بحثی تاریخی دربارۀ روایات متناقض تاریخ رسمی خلافت انجام می دهد که برای رعایت اختصار ،خلاصه ای از آن در پی می آوریم.(درباره برخی از روایات به ذکر منبع اکتفا می شود )

طبری در روایتی2/597 از قول ارطاة بن جهیش، حضور مالک اشتر در جنگ قادسیه را نفی می کند اما علامه کورانی با استفاده از دیگر روایت طبری و روایات سایر مورخین، خلاف این سخن را اثبات می کنند.
از جملۀ این روایات :
شعری در دیوان ابن الرومی39/1 در وصف حماسه آفرینی مالک اشتر در قادسیه.
طبقات ابن سعد:6/405 :(طبق ابن غنام روایت می کند: پدربزرگم مالک با اشتر در جنگ قادسیه حضور داشت....)
و الأغانی:208/15 و معاهد التنصیص عباسی244/2
مصنف ابن أبی شیبة:7/718
و الإصابة:1/196
وذکر ابن أبی شیبة:8/15، ابن ابی شیبه8/15 ذکر می کند که:( نخعی ها در جنگ قادسیه 2400نفر بودند معادل یک چهارم سپاه مسلمانان، و سنگینی درگیری به عهده آنها بود.)

تاریخ طبری 3/82
 روایت حافظ اصفهانی در کتاب ذکر اخبار اصفهان2/318 نشان می دهد که مالک اشتر و سوارکاران نخعی در فتح ایران دخالت نمودند و در فتح اصفهان نیز شرکت جستند : (مالک اشتر بن حارث بن عبدیغوث بن مسلمه بن ربیعه بن حارث بن خزیمه بن سعد بن مالک بم نخع،در روزگار علی بن ابیطالب در اصفهان بود همانطور که ازعمیر بن سعید ذکر شد که گفت: به همراه اشخاصی از[قبیلۀ]نخع ،برای دیدار مالک اشتر بر وی وارد شدم.)و همانند این روایت در "الانساب سمعانی"5/476
علامه کورانی: واضح گردید روایاتی که شرکت مالک اشتر را در جنگ قادسیه منتفی می دانست، راویان متعصب خلافت بر ضد وی و قومش به علت شیعه بودنشان، جعل کردند !

باز هم منابعی از شرکت مالک اشتر در فتوحات:

الواقدی:1/68 فتح موصل: و همان ص462
حضور در فتح آمِد و میافارقین در ترکیه : ابن اعثم کوفی،الفتوح: 1/258
منابعی که از دلاوری ها و حماسه آفرینی های مالک اشتر در فتوحات حکایت می کند:

نبرد یرموک :
الفتوح کوفی: 1/173
تاریخ دمشق :2/162
تاریخ یعقوبی:2/141

شرکت در فتح روم بعد از نبرد یرموک:
ابن عدیم،تاریخ حلب: 1/569
کلاعی در الاکتفاء : 3/273
و بلاذری در فتوح 1/194 ذکر می کند که مالک اشتر در نبرد انطاکیه فرمانده بود
همچنین در ص360 می گوید: ابوذر و مالک اشتر در محاصره شهر ساحلیه فرمانده بودند.
و سایر منابع

مالک اشتر در فتح مصر :
الواقدی 2/66
و در 2/221:از نامۀ عمر به عمرو بن عاص یاد می کند که در آن از مالک اشتر به عنوان فرمانده یاد شده.
و در 2/240 یاد می کند از : خطاب مالک اشتر به مسلمانان در مصر که آنها را تشویق و به ایستادگی دعوت می کرد و می گفت : رویگردان نشوید و از مرگ فرار نکنید ! آیا می خواهید نزد عرب ننگ باشید ! فردا به نزد رسول خدا چه بهانه ای پیش می آورید؟! آیا سخن خدا نشنیدید که می فرماید : : یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا لَقِیتُمُ الَّذِینَ کَفَرُوا زَحْفاً فَلا تُوَلُّوهُمُ الأَدْبَارَ .
ای کسانی که ایمان آورده‏اید هنگامی که با انبوه کافران در میدان نبرد روبرو شوید به آنها پشت نکنید. انفال 15

وَمَنْ یُوَلِّهِمْ یَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلا مُتَحَرِّفاً لِقِتَالٍ أَوْ مُتَحَیِّزاً إِلَى فِئَةٍ فَقَدْ بَاءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِیرُ
هر کس در آن هنگام به آنها پشت کند - مگر در صورتی که هدفش ‍ کناره گیری از میدان برای حمله مجدد و یا به قصد پیوستن به گروهی (از مجاهدان) بوده باشد - (چنین کسی) گرفتار غضب پروردگار خواهد شد و ماوای او جهنم و چه بد جایگاهی است .انفال8
و همو در 2/242 ذکر می کند، که ایشان در میانۀ لشکر فاتح مصری در برابر روم بود. و همچنین در2/272 مشارکتش را در فتح البهنسا(درمصر) ذکر می کند. : (و مسلمانان کنار کوه و تلماسه های زرد نزدیک سفیدی غارهای سمت شهر ،پیاده شدند. پس هنگامی [شب را] به صبح رسانیدند، دشمنان خدا برای مصاف با آنها بیرون آمدند، در اینحال مالک اشتر ندا داد: ای قوم! دشمنان خدا به مصاف تان آمدند، پس آنها را به جنگ مشغول شان دارید و گروهی را برای تملک پل بفرستید و از خدا یاری جویید.)

همچنین بنگرید به: