زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

نقش امام علی(ع) و شاگردان ایشان در فتوحات (1)

در این پست به نقش مهم و تاثیرگذار امام علی(ع) و شاگردان ایشان در فتوحات اسلامی می پردازیم. مقاله ای که در پی می آید نوشتۀ علامه شیخ علی کورانی ست که در سایت ایشان موجود است و از دوکتابی که دربارِۀ فتوحات با نام "قرائتی جدید از فتوحات" تالیف کرده اند، استخراج شده است.
ایشان در این کتابها به بحث فتوحات اسلامی و نقش امام علی(ع) می پردازند و به جفای مورخین خلافت در کمرنگ جلوه دان نقش امام(ع) و شاگردان و شیعیان ایشان در این فتوحات پرداخته اند و بدین وسیله پاسخی به مورخان و علمای درباری خلافت سنی-قریشی و جدیدا شیوخ وهابیت،داده اند.

لازم به ذکر است که علمای شیعه دو موضع متفاوت نسبت به مسئله فتوحات دارند.
1-موضع مخالف: به دلیل عدم حضور مستقیم امام معصوم(ع) در فتوحات
2-موضع موافق: به دلیل تایید فتوحات توسط امام علی(ع) و مشورت دهی ایشان به خلیفۀ وقت و همچنین حضور اکثر یاران مخلص امام علی(ع) همچون سلمان محمدی(فارسی)، مالک اشتر، عمار یاسر، ابوذر،حذیفه یمانی و ..... از جملۀ این علمای دارای موضع موافق می توان به :صاحب الجواهر، شیخ انصاری، صاحب الحدائق، نراقی، ابن طاووس ، اشاره کرد.

و این موضع گیری ها یک بحث فقهی است،و نظرات فقها واجب الاطاعه نیست.

قبل شروع مطلب، به چند نکته اشاره می شود.
1-این مقاله برای اولین بار ترجمه می گردد.
2-ارقام ومنابعِ کتبی که درترجمۀ این مقاله استناد شده،ارقامِ اصل منابع(به زبان عربی) است.
3-با مطالعۀ اصل کتب و منابع تاریخی و تطبیق آنها با ترجمه های فارسی ، پی بردم ترجمه هایی که از اصل منابع توسط مترجمان صورت گرفته، لزوما منطبق با اصل کتب نیست! بیشترجملات اصلی(عربی)تنها به انتقال مفهوم به طور ناقص اکتفا شده،بعضی جملات ترجمه نشده و بعضی ترجمه ها یک چیزاند و اصل منبع یک چیزدیگر! تا جایی که در برخی موارد اصل متن با متن ترجمه به هیچ وجه منطبق نیست .
به همین دلیل و برای رعایت اصلِ امانت (که مترجمان محترم متاسفانه اهمیت نداده اند) و رساندن مفهوم حداکثری اصل منابع به خواننده، در برخی جملات،اصل متن را ترجمه کردم. اما این امر به دلیل کثرت موارد فقط به طور جزئی صورت گرفت.

4-هر جا از روایات که امام علی(ع) و اصحابشان با عنوان "امیرالمونین" از خلفای وقت(عمر ،عثمان ...) یاد کرده اند باید بدانیم که این اصلِ سخن و اعتقاد امام(ع) نیست بلکه مورخان(طبری و...) بر حسب اعتقادات مذهبی-سیاسی شان اینگونه ضبط کرده اند.و گرنه اصل اعتقاد امام و شیعه این است که به کار بردن عنوان امیرالمونین منحصر است به حضرت علی(ع) و ایشان هیچوقت پشت سر خلفا نماز نخواندند چه برسد امیرالمونین لقبشان دهند!

5-به دلیل طولانی بودن مقاله، مطالب آن در چند پست تقدیم می گردد.

به ادامه مطلب نیز توجه بشود

بسم الله الرحمن الرحیم

فتح فارس(ایران) و روم وعدۀ پیامبر(ص) بود.

پیامبر مردم را در مکه به اسلام دعوت می کرد و آنها را مژده می داد که خداوند متعال به ایشان وعده داده است که امتش پادشاهی کسری و قیصر را به ارث می برد! هرکس که سیرت ایشان(ص) را بخواند در می یابد که فتح ایران و روم وعدۀ پیامبر از اول اعلان نبوتش بود، و مشرکان این وعده را استهزاء می کردند. این وعده به صورت امری ثابت در طول مراحل دعوتشان(ص) استمرار پیدا کرد، و برنامه ای الزامی بود برای هر قدرت جدیدی که بعد از وفاتشان بر سرکار بیاید.

سنن البیهقی:7/283:
قسم به کسی که جان محمد در دست اوست فارس(ایران) و روم را بر شما می گشاید(فتح می کند)

کافی8/216هنگامى که پیامبر خدا صلى الله علیه و آله خندق را مى کند مسلمانان به مانعى برخوردند. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله کلنگ را از دست امیر المؤمنین(ع) یا سلمان گرفت و ضربه اى بر آن فرود آورد که سه تکّه شد. در این هنگام پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود : خداوند با این ضربه من گنجهاى کسرى و قیصر را برایم گشود. یکى از افراد به رفیقش گفت : وعدۀ گنجهاى کسرى و قیصر را به ما مى دهد، در حالى که هیچ یک از ما [از بیم دشمن ]قادر نیست براى قضاى حاجت بیرون برود!» و مانند این روایت در سیره ابن هشام 2/365

 هنگامی که نامۀ تهدید آمیز کسری برایشان آمد ،خدای متعال به ایشان خبر داد که در فلان روز او(کسری) را خواهد کشت.

«به من خبر رسیده که مردی از قریش در مکّه پیدا شده که ادعا می کند پیامبر است. اکنون به نزد وی بشتاب و او را وادار به توبه کن، اگر توبه کرد، از او بگذر، و گرنه سرِ او را به نزد من بفرست.
باذان نامه کسری را به سویِ پیامبر(ص) فرستاد. پیامبر(ص) در پاسخ او نوشت:خداوند با من وعده کرده است که در فلان روز از فلان ماه کسری کشته خواهد شد. هنگامی که نامه پیامبر به نزد باذان رسید،منتظر ماند تا[اوضاع را] زیر نظر بگیرد و گفت: اگر [محمد(ص)]پیامبر باشد آنچه او گفت اتفاق می افتد، پس خداوند کسری را در روزی که پیامبر(ص) فرموده بود، بکشت. ابن هشام می گوید: به دست پسرش شیرویه،کشته شد.»
سیرۀ ابن هشام 1/45

 این امر دلالت می کند بر اینکه روی آوردن به فتوحات طرحی پیامبرانه و آموزه ای شناخته شده نزد مسلمانان بود و این موضوع وظیفه ای بود واجب برای هر قدرتی که بعد از پیامبر(ص) بر سرکار بیاید که این استراتژی را اتخاذ کند و در مسیر آن قدم بگذارد.

نقش امام علی(ع) و شیعیانش(پیروانش) در فتوحات:
به نظرم؛حکومتِ بعد از پیامبر(ص) از جنگِ مسیلمه و اسود عنوسی که آن را جنگ های ردّه[ارتداد] می نامند، می ترسید؛ همانطور که از روی آوردن به فتح فارس و روم ترس داشت، و آن کس که حکومت را به فتوحات وادار کرد علی(ع) بود، و کسانی که مهمترین فتح ها را فرماندهی کردند، شاگردان جنگاورش بودند، همان کسانی که حکومت به آنها مناصب فرماندهی نمی داد، اما آنها فرماندهان میدانی بودند، کسانی که در میان درگیری ها مبارزه کردند و پیروزی های گسترده را محقق ساختند، ازشاگردان علی(ع) بودند.
آنها: حذیفة بن الیمان ، وسلمان فارسی ، وعمار بن یاسر، وأبوذرغفاری ، وخالد بن سعید بن العاص اموی ودو برادرش أبان وعمرو، و هاشم بن أبی وقاص اموی معروف به المرقال و پسرانش مخصوصاعبدالله وعتبة. بریدة الأسلمی، وعبادة بن صامت ، أبی أیوب اأنصاری ، عثمان بن حنیف وبرادرانش، عبد الرحمن بن سهل أنصاری،  مالک بن الحارث الأشتر و برادرانش، وتعدادی از فرماندهان نخعی که همراهش بودند، صعصعة بن صوحان عبدی وبرادرانش، أحنف بن قیس ، حجر بن عدی کندی، و عمرو بن حمق خزاعی، أبی هیثم بن التیهان، جعدة بن هبیرة پسرخواهر أمیر المؤمنین(ع)، نعمان بن مقرن ، بدیل بن ورقاء خزاعی، جریر بن عبدالله البجلی، محمد بن أبی حذیفة الأنصاری ، أبی رافع وپسرانش ، مقداد بن عمرو، واثلة بن أسقع کنانی، وبراء بن عازب، أبی أیوب الأنصاری، بلال بن رباح مؤذن پیامبر(ص)، وعبدالله بن خلیفة البجلی، وعدی بن حاتم طائی، أبو عبید بن مسعود ثقفی ، وأبی الدرداء
و در پی این تعداد می آید: جاریة بن قدامة سعدی،  أبی الأسود دوئلی، محمد بن أبی بکر ، المهاجر بن خالد بن ولید... و دیگرانی از فرماندهان میدانی! هر کدام از این قهرمانان صاحب نقش هایی مهم [در فتوحات] هستند، که تبلیغات رسمی خلافت و راویانش،آنها را پوشیده نگاه داشت ، و به جایشان بر کسانی که دارای نقش ظاهری یا درجه دوم یا مجعول و بدلی بودند، تاکید کردند.
من ازپژوهشگران خصوصا در تاریخ فتوحات اسلامی دعوت می کنم؛ که این حقیقت سترگ را که حکومتهای خلافت قریشی آن را پوشیده نگاه داشتند، افشا بسازند.
علی(ع) از مظلومیت وتعمد در فراموش کردن نقش وی در فتوحات شکایت می کند:
علی(ع) و اهل بیت(علیهم السلام) با موج قریشی که بعد از پیامبر(ص) برضدشان شکل گرفت، با شرافتی پیامبرانه رویارویی نمودند، آنچه که پیامبر عزیزشان (ص)به آنها دستور داد اجرا کردند، و صبری که نظیر ندارد را رقم زدند، خشمشان را فرو نشاندند و حامیانشان را به صبوری امرنموند و زخم هایشان را برطرف کردند، پس مخلصانه در حرکت بخشیدن به کشتی اسلام و فتوحاتش عمل کردند !

امام علی(ع) در نامه اش که همراه مالک اشتر برای اهل مصر فرستاد زمانی که استانداری آنجا را به او واگذار نمود، فرمود:
«...امابعد ...خداوند سبحان محمد صلی الله علیه و آله و سلم را فرستاد تا بیم دهنده جهانیان و گواه و حافظ آئین انبیای او باشد . چون او که درود بر او باد از جهان رخت بربست مسلمانان درباره امارت و خلافت بعد از او به منازعه برخاستند . به خدا سوگند هرگز فکر نمی کردم و به خاطرم خطور نمی کرد . که عرب بعد از پیامبر امر امامت و رهبری را از اهل بیت او بگردانند و آنها آن را از من دور سازند [منظورشان این است که امری نامعقول و باورنکردنی بود] تنها چیزی که مرا ناراحت کرد اجتماع مردم اطراف فلان بود که با او بیعت کنند دست بر روی دست گذاردم تا اینکه با چشم خود دیدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دین محمد صلی الله علیه و آله و سلم را نابود سازند. که ترسیدم . اگر اسلام و اهلش را یاری نکنم باید شاهد نابودی و شکاف در اسلام باشم که مصیبت آن برای من از رهاساختن خلافت و حکومت بر شما بزرگتر بود چرا که این بهره دوران کوتاه زندگی دنیا است که زایل و تمام می شود . همانطور که سراب تمام می شود و یا همچون ابرهائی که از هم می پاشند پس برای دفع این حوادث به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محکم گردید. » نهج البلاغه3/118
امام علی (ع) به انجام وظیفۀ بزرگش در برنامه ریزی و راهنمایی و القای اعتماد به نفس و حس قدرت در قلوب فرماندهان و سربازان، برخاست، تا اینکه دولت اسلامی گسترش یافت و ایران و بلاد شام و مصر و ... را شامل شد.

اما تاریخ اسلامی این فتوحات را به ابوبکر و عمر و عثمان و خلفای بنی امیه نسبت داد و متعمدانه نقش امام علی(ع) را در آنها پوشانید، به همین دلیل می بینیم که ایشان از این مظلومیت شکایت می کند و [این شکایت را ] برای تاریخ ثبت می کند.
امام علی(ع) ،شرح نهج البلاغه 20:298 :
سائلی به امام علیه السلام عرض کرد: یا امیرالمؤمنین اگر فرضاً پیغمبر(ص) پسری می‌داشت که به حدّ بلوغ و رشد رسیده بود آیا عرب امر حکومت را به او واگذار می‌کردند یا نه؟
امام علیه السلام فرمود: نه .بلکه او را می کشتند اگر همان طوری که من با ایشان [مدارا] می کردم با آنها [مدارا] نمی‌کرد، قریش نام پیغمبر را وسیله و نردبان برای رسیدن به مقام ریاست و حکومت خود قرار دادند ، و اگر چنان‌چه بدون این نام می‌توانستند به سلطنت و حکومت برسند هرگز اسم رسول الله را بر زبان نیاورده و حتی برای یک روز هم خدا را عبادت نمی‌کردند کرد و خود را در همان چاله ای گرفتار می کرد که پیش از این در آن قرار داشت[مرتد می گشتند] (سپس فرمود) پس از آن خداوند فتوحات را نصیبشان کرد و پس از فقر به ثروت و پس از تنگدستی وگرسنگی به مال اندوزی رسیدند.
سپس چیزهایی که از اسلام برایشان خوشایند نبود،در چشمانشان نیک آمد و آنچه که از دین نزد بسیاری از آنها مضطرب و متزلزل بود، در قلبشان جا گرفت و گفتند: اگر این دین بر حق نبود،چنین وضعی پیش نمی آمد.
سپس این فتوحات را به آراء و نظر والیان و حسن تدبیر فرماندهان خود نسبت دادند، از این رو در نزد مردم گروهی بلند آوازه و گروهی دیگر به فراموشی سپرده شدند، و ما از آن گروهی بودیم که نام و آوازه مان به فراموشی سپرده شد، و آتشمان به خاموشی گرایید. نه اسمی از ما باقی ماند و نه شهرتی .
روزگار گذشت و سالیان سال با همه فراز و نشیب هایی که داشت سپری شد و خیلی از کسانی که قضایا را می دانند مردند و بسیاری از کسانی که چیزی نمی دانستند بزرگ شدند.
با این وضع اگر پیغمبر(ص) پسری از خود به جای می‌گذاشت، چگونه عرب تسلیم او می‌شدند و خلافت را به او واگذار می‌کردند؟ و این که می‌بینی پیغمبر(ص) مرا مقرّب دستگاه خود قرار داد نه برای آنست که من از خویشان و وابستگان او هستم، بلکه برای جهاد کردن من در راه خدا و حمایت از دین او بوده است و بس. و اگر چنان‌چه فرضاً او پسری می‌داشت و این اعمال مرا انجام نمی‌داد رسول الله(ص) او را در مقام وصایت خود قرار نمی‌داد، و چنا‌ن‌چه لیاقت آن منصب را هم می‌داشت عرب و قریش او را به حال خود نمی‌گذاشتند بلکه به او جفا کرده و محرومش می‌نمودند.
خدایا تو می‌دانی‌ من‌ فرمانروایی‌ و نشستن‌ بر کرسی‌ پادشاهی‌ و ریاست‌ را اراده‌ نکرده‌ام. و آنچه‌ که‌ اراده‌ کرده‌ام‌ تنها برپا داشتن‌ حدود تو و تحقق‌ شرع‌ تو و قرار دادن‌ امور در جای‌ خود و رساندن‌ حقوق‌ به‌ صاحبان‌ آنها و حرکت‌ بر روش‌ پیامبر(ص) و هدایت‌ گمراه‌ به‌ انوار توست.»

عناصر سه گانۀ تشکیل دهندۀ نقش امام علی(ع) در فتوحات:
مورد اولاولین نقشی که امام علی(ع) در فتوحات داشتند این است که: شاگردانش فرماندهی جنگ ها را متصدی شدند، علیرغم اینکه حکومت[سلطه] مقام بلند مرتبه فرماندهی به آنها نمی داد. همانطور که دربارۀ خالد بن سعید بن عاص و أبوذر وحذیفة بن یمان وهاشم مرقال و مالک أشتر وحجر بن عدی ودیگران می بینیم، و هر کدام از اینها نیازمند پژوهشی خاصّ است.
اما مورد دومآن است که عمر بن خطاب بعد از شکست مسلمین در جنگ جسر یا پل با نیروهای ایرانی، به امام علی(ع) نقشی اساسی در اداره کردن فتوحات داد!
و این به دلیل آن است که پارسیان طمع کردند که مناطق فتح شده را بازپس گیرند، و این مناطق، بصره است و مدائن و جلولاء و خانقین و بخشی از اهواز ، پس نیرویشان را متحد کردند و صد و پنجاه هزار نفر را در نهاوند گردآوری کردند، و تصمیم گرفتند به این مناطق حمله کنند، سپس برای از بین بردن اصل دین عرب به سمت مدینه پیشروی بکنند!

پس در این مرحله علت اصلی بود که خلیفه عمر، دست علی(ع) را در اداره کردن فتوحات باز گذاشت، منابع تاریخی روایت می کند که عمر دچار ترسی شدید شد و بزرگان صحابه را به مشورت گرفت، و بر طبق نظر علی(ع) عمل کرد و دستش را در اداره فتح و ارسال فرماندهانی که خود[امام(ع)] انتخاب می کرد، باز گذاشت؛ لذا امام(ع) نعمان بن مقرن را انتخاب کرد، و اگر کشته شد حذیفه، و بعد از آن جریر بن عبدالله بجلی. نهاوند نبرد قاطعی بود که نیروی پارسیان را در هم شکست!
ابن اعثم کوفی،فتوح 2/297:
(عمّار یاسر و اهل کوفه نامه ای به امیر المؤمنین عمر (رضی) نوشتند بدین مضمون:
این نامه را به امیر المؤمنین عمر می نویسد عمّار بن یاسر. بعد از تقدیم مراسم عبودیّت و خدمت عرض می دارد و باز می نماید که حمد و ثنا مر خدای را عزّ و جلّ که کینه کشید از اعدای دین و نعمت رسانید به اولیای اهل یقینسطوات و نعمات آن کس [را] تواند بود که اهل دین را بر دفع کفّار و قهر دشمنان یاری دهد و مدد و معونت دوستان واجب دارد. اکنون خبر تازه و واقعه آن است که کفّار ری، سمنان، دامغان، ساوه، همدان، نهاوند، قم، کاشان، آوند، اصفهان، فرس، کرمان، و نواحی آذربایگان به قدر صد و پنجاه هزار مرد مبارز با استعداد تمام در نهاوند جمع شده و چهار کس از ملوک عجم بر خود امیر کرده چون ذو الحاجب بن حدّاد، سفار بن حرز، جهانگیر بن برزو، و سروشان بن اسفندیار و خیال دارند که روی به جنگ ما آورند و ما را از ولایت عجم، بلکه از ملک عرب بیرون کنند و چندانکه توانند در اطفای نور اسلام و قلع و قمع دیار عرب بکوشندچون این خبر به ما رسید از خوف آنکه مبادا از این لشکر صدمه به ولایات ما رسد امیر المؤمنین را خبر داده تا ما را هدایت کند و چه فرماید. و السّلام

چون نوشته عمّار بن یاسر به امیر المؤمنین رسید و بر مضمون آن وقوف یافت از غایت غضب لرزه بر او افتاد، چنانکه مسلمانان صدای بهم خوردن دندانهای وی را شنیدند.! پس، برخاست و به مسجد رسول خدا (ص) آمد و منادی کرد که کجایند مهاجرین و انصار ! از بهر خدای در این کار کمرها استوار کنید و دل بر جان دادن و سر گرفتن بنهید و مرا در این کار یاری کنید.)
 در تاریخ طبری3/209 : (عبدالله و دیگران نیز به او نوشتند که یکصد و پنجاه هزار مرد جنگی از پارسیان فراهم آمده و اگر پیش از آنکه ما شدت عمل آغاز کنیم سوی ما آیند جرات و نیرویشان فزونی گیرد...
سپس طبری مشورت عمر با صحابه و سخن اش را نقل می کند:
« آیا صواب است که من با کسانی که پیش منند و آنچه فراهم توانم کرد بروم و در منزلگاهی میان این دو شهر فرود آیم و آنها را برای حرکت دعوت کنم و ذخیره قوم باشم تا خدا ظفرشان دهد و آنچه را خواهد مقرر کند. اگر خدا ظفرشان داد آنها را سوی دیار پارسیان برانم که بر سر ملکشان جنگ آغاز کنند؟

پس طلحه بن عبید الله که از سخنوران اصحاب پیمبر خدا (ص) برخاست و کلمه شهادت بر زبان راند. آنگاه گفت:
«اما بعد ای امیر مؤمنان، از کارها خرد اندوخته ای و گزش بلیات را چشیده ای و از تجربه ها نکته ها آموخته ای، تو خود دانی، تو و رأی تو که در کار تو وانمانیم و سستی نکنیم، کار ما به تو سپرده است، فرمان کن تا اطاعت کنیم، بخوان تا اجابت کنیم، برادرمان تا برنشینیم، بفرستمان تا برویم، بکشانمان تا کشیده شویم که عهده دار این کار تویی. محنت کشیده ای، تجربه دیده ای و کارها را آزموده ای و قضای خدا برای تو جز نیکی به بار نیاورده»و چون طلحه بنشست باز عمر گفت: «این روز، روزها به دنبال دارد» سخن کنیدعثمان بن عفان برخاست و شهادت بر زبان راند و گفت: «ای امیر مؤمنان رای من اینست که به مردم شام بنویسی که از شام روان شوند و به مردم یمن بنویسی که از یمن روان شوند، آنگاه تو با مردم مدینه و مکه سوی دو شهر کوفه و بصره روی و جمع مسلمانان را با جمع مشرکان تلاقی دهی که وقتی با کسانی که با تواند و پیش تواند بروی، شمار دشمن که بسیار می نماید در خاطرت کاستی گیرد، نیرومندتر باشی و با شمار بیشتر. ...» آنگاه عثمان بنشست و عمر بازگفت: «این روز، روزها به دنبال دارد سخن کنید»
علی بن ابی طالب برخاست و گفت: «اما بعد، ای امیر مؤمنان! اگر مردم شام را از شام ببری رومیان سوی زن و فرزندشان بتازند و اگر مردم یمن را از یمن ببری حبشیان سوی زن و فرزندشان تازند، تو اگر از این سرزمین بروی همه اطراف آن آشفته شود تا آنجا که پشت سرت به سبب زنان و نانخوران از آنچه در پیش روی داری مهمتر شود، این کسان را در شهرهایشان به جای گذار و به مردم بصره بنویس که سه گروه شوند:
یک گروه پیش زن و فرزند بمانند و گروهی با ذمیان بمانند که نقض پیمان نکنند و گروهی دیگر به کمک برادران خویش سوی کوفه روند، اگر عجمان فردا ترا ببینند گویند این امیر عرب است و ریشه عرب، و سخت تر و مصرانه تر حمله کنند. آنچه از حرکت پارسیان گفتی خدا حرکتشان را از تو ناخوشتر دارد و قدرت وی به تغییر چیزی که ناخوش دارد بیشتر است. درباره شمار پارسیان گفتی، ما در گذشته به پشتیبانی شمار جنگ نمی کردیم، بلکه به پشتیبانی ظفر جنگ می کردیم.» عمر گفت: «آری، بخدا اگر از این دیار بروم اطراف این سرزمین آشفته شود و اگر عجمان مرا ببینند از نبردگاه نروند و کسانی که کمکشان نکرده اند به کمک آیند و گویند: این ریشه عرب است اگر آنرا قطع کردید، ریشه عربان را قطع کرده اید، ») پایان
در نهج البلاغة : 2 / 29 : خطبه 146 فارسی آمده است:
پاسخ آن حضرت به نظر خواهى عمر از امام، براى حضور در جبهۀ جنگ با پارسیان:
«این کارى بود که نه پیروزى در آن به انبوهى لشکر بود و نه شکست در آن به اندک‏ بودن آن. آن دین خدا بود که خدایش پیروز گردانید و لشکر او بود که مهیّاى نبردش کرد و یاریش داد. تا به آنجا رسید که باید برسد و پرتوش بر آنجا تافت که باید بتابد. خداوند ما را وعده پیروزى داده و خدا وعده خویش برمى ‏آورد و لشکر خود را یارى مى‏دهد.
جایگاه فرمانده سپاه، همانند رشته‏ اى است که مهره‏ ها را در آن کشند، و او آنها را در کنار هم جاى داده. اگر آن رشته بگسلد، مهره‏ ها پراکنده شوند و هر یک به سویى روند، آنسان، که گردآوردنشان هرگز میسر نگردد. عربها امروز اگر چه به شمار اندک هستند ولى با وجود اسلام بسیارند. و به سبب اتحادشان پیروزمند. تو محور این آسیاب باش و ساکن بر جاى. به نیروى عرب آسیاب را به چرخش در آور و آتش جنگ را به ایشان برفروز، نه به خود. زیرا اگر از این سرزمین بروى، عربها از اطراف و اکناف پیمان بشکنند و کار به جایى کشد که نگه‏دارى آنچه پشت سر نهاده‏اى، از آنچه رویاروى آن هستى، دشوارتر گردد.
ایرانیان فردا تو را ببینند و گویند این است ریشه عرب، اگر آن را قطع کنید، از جنگ آسوده شوید. و همین سبب مى‏شود که حرص و طمعشان در نابود کردن تو افزون گردد. اما آنچه از آمدن این قوم به جنگ مسلمانان گفتى، خداوند سبحان، از آمدن آنها به جنگ مسلمانان ناخشنودتر از توست و او تواناتر است تا آنچه را سبب ناخشنودى او مى‏شود، دگرگون سازد. اما در باب شمار بسیارشان، ما درگذشته هرگز به پشتگرمى انبوهى سپاه نمى‏جنگیدیم، به امید یارى و مددکارى خداوند بود که مى‏جنگیدیم.»
و ابن اعثم کوفی در "فتوح" 2/291مشاوره عمر با صحابه را چنین نقل می کند که [عمر] گفت :
(ای مردم امروز روز غم و حزن است ،اکنون بشنوید آنچه از عراق مرا خبر آمده است،گفتند : آن خبر چیست ای امیرمونین: گفت:ای برادران و ای یاران، دانسته اید که کفّار عجم به وسوسه شیطان از راه منحرف شده، در نهاوند جمعیتی ساخته، و جمعی از مسلمانان را که در آن نواحی بودند کشته اند. این مکتوب عمّار بن یاسر است که خبر داده صد و پنجاه هزار سوار و پیاده در نهاوند جمع آمده اند و لشکری به حلوان و خانقین و جلولاء فرستاده و اکنون همّت ایشان بر گرفتن و به دست آوردن مداین و کوفه مقصود است. اگرنعوذ باللّه این دو خطّه به دست ایشان افتد، خللی عظیم راه یابد و رخنه در اسلام پدید آید که هرگز آن را نتوان بست. این روزی است که در روزگارها از آن بسیار خواهند گفت. پس از بهر خدای در این کار کمرها استوار کنید و دل بر جان دادن و سر گرفتن بنهید و مرا در این کار یاری کنید.
ای یاران، رأیی زنید و آنچه صواب و صلاح در دفع این حادثه دانید، مرا گویید که من عزیمت و اندیشه و رأی و استصواب شما به امضا رسانم که شما در رفاه و شدّت با من شریکید

ذکر آنچه مسلمانان به عمر رضی الله عنه مشورت دادند:
و طلحه بن عبیدالله اولین کسی بود که به پا خاست و گفت
ای امیر المؤمنین، بحمد للّه که تو مردی کار آزموده، گرم و سرد روزگار دیده، تجارب بسیاردیده، و ریاضتهای وافر یافته ای. هر رأیی که زنی و هر اندیشه ای که به خاطر آری جز صواب نخواهد بود، ما را بفرمای، آنچه مصلحت دانی. ما را بخوان تا اجابت کنیم
پس، زبیر بن العوام بر پای خاست و گفت:
ای امیر المؤمنین، خدای تعالی تو را از جهت این دین عزیز کرده و پشت و پناه مسلمانان گردانیده.
آن فضایل و مناقب که تو راست، هیچ کس از ما را نیست که اندیشه تو از اندیشه های هر کس که در اینجاست صایبتر و عزیمت تو ثاقبتر و رأی تو از رأی ما فاضلتر است. ما همه گوش به فرمانیستاده ایم و بر هر چه فرمایی، اطاعت کنیم- إن شاء اللّه.
عمر گفت: غیر ازاین دو اندیشه می خواهم
پس، عبد الرحمان بن عوف بر پای خاست و گفت:
ای امیر المؤمنین، هر کس که سخنی گوید بر مقدار فهم و رأی خویشتن گوید. رأی تو از رأی ما فاضلتر است و فکر تو صادقتر و بدان سبب خدای تعالی تو را بر ما امیر گردانید و تفضیل داد. اندیشه ای که کرده ای و عزیمتی که می دانی، به انجام رسان و اعتماد بر خلق خویش کن که صلاح در آن باشد. ما همگان مطیع و فرمان برداریم و هر چه فرمایی چنان کنیم. خدای تعالی ناصر و معین تو است چنانکه پیش از این تو را بر دشمنان ظفر و نصرت داده است.
امیر المؤمنین فرمود که: بهتر از این رأی می باید
آنگاه عثمان بن عفّان (رضی) گفت:
ای امیر المؤمنین، تو می دانی و ما را هم معلوم است که همه ما در نزدیکی پرتگاهی از آتش بودیم که خدای تعالی ما را به وسیلۀ پیامبرش نجات داد و تو را خلیفۀ پیامبران قرار داد
و نیکان افعال و اقوال تو را پسندیده داشتند. کافران از تو ترسان گشتند و اشرار از صلابت تو گریزان شدند.
مرا مصلحت چنان می نماید که خود به نفس خویش ، با همۀ مهاجرین و انصار به سوی این فجّار حرکت کنی و هیبتشان را در هم شکنی...
عمر رضی الله عنه بدو گفت: چگونه به سویشان حرکت کنم در حالی که در مدینه اسب و انسانی نیست در حالی که آنها در همه مناطق متفرقند؟
عثمان گفت: صواب گفتی ای امیرالمومنین، اما رای من اینست که به مردم شام بنویسی که از شام روان شوند و به مردم یمن بنویسی که از یمن روان شوند، آنگاه تو با مردم مدینه و مکه سوی دو شهر کوفه و بصره روی. آنگاه دارایجمعی کبیر و لشکری کثیر خواهی بود، و دشمنت را با اسب و آهن و سربازهزیمت کنی.
عمر گفت: این نیز نظری است که قوت قلب نیست، نظری غیر ازاین می خواهم
مردم ساکت شدند.
پس، عمر رضی الله عنه روی به جانب علیّ بن ابی طالب رضی الله عنه آورد و گفت:
یا ابو الحسن! چرا تو مشورتی نمی دهی همانطور که دیگران دادند؟
ذکر مشورت علی بی ابیطالب رضوان الله علیه:
ای امیرمومنین، تو را نیکو معلوم است که چون خدای تعالی پیغمبر خویش را عزیز کرد و بر این امّت فرستاد، با او یاری و دیناری نبود. باری سبحانه او را یاری داد و پشت او را به یاران یک دل قوی گردانید و رایت دین بلند ساخت. کارهای دشوار را آسان کرد و سروران و جبّاران روزگار را گردن فرو شکست و انواع فتوحات و شادمانی روی نمود. آن خدایی که ما را در آن وقت به عدد اندک ظفر و نصرت ارزانی داشت، همان خدای ما را که اکنون با عدد بسیاریم بر ایشان نصرت دهد. بحمد للّه امروز امیر المؤمنین از اصحاب خویش به فضیلت رأی و مزیّت عقل مستثناست و چون خدای سبحانه زمام مصالح رعیّت به کف کفایت او داده است، او را بر آنچه صلاح و صواب رعیّت به ضمن آن مقرون باشد توفیق دهد و دست او بالای دست مشرکان و کافران گرداند. امیر المؤمنین را در این مهمّ خوشدل می باید بود و به نصر و ظفری که خدای تعالی مؤمنان را وعده کرده است واثق می باید شد. این ساعت در مدینه مقام کند که مقام او در مدینه دشمنان را ترساننده تر باشد تا حضور در لشکر؛ چه اگر امیر المؤمنین به نفس خود متوجّه اعدا شود، اعاجم با یک دیگر گویند پادشاه عرب از ما ترسیده است که به نفس خویش آمده و چندانکه لشکر داشته آورده است، لیکن چون در جای خود باشد و سرداری آزموده با لشکری آراسته به محاربت ایشان فرستد مهابت زیادت باشد و جانب ناموس مرعی ماند. توکّل بر فضل خدای تعالی باید کرد و نصرت و یاری از او باید خواست که یاری خواستن تو از خدای سبحانه لشکر تو را از مدد بسیار بهتر باشد.اگر خدای تعالی مسلمانان را ظفر دهد، مقصود به حاصل آید و اگر کار نوعی دیگر باشد، تو باری، مسلمانان را ملجأ و مأمنی باشی و دیگر نوبت لشکری جمع کنی و رونقی و طراوتی در اسلام پدید آوری. و السّلام
عمر رضی الله عنه گفت:
نیکو فرمودی. رأی و اندیشه تو صواب است. دل من چنان می خواهد که من اینجا باشم و اهل بصره و اهل کوفه در این کار قیام کنند و محاربت آن لشکر را تکفّل کنند که ایشان چند نوبت با آن لشکر جنگ کرده، ایشان را آزموده و غور کار ایشان دریافته اند
علیّ بن ابی طالب (رضی) گفت:
سرایها و مواضع خود بایستند و پاس مسلمانان می دارند، یک گروه مساجد را به بانگ نماز و اقامت لوازم شریعت معمور و با رونق می سازند. در شهر محافظت شعار اسلام می کنند و از اهل ذمّت گزیت می ستایند و گروه سیّوم که ارباب شمشیر و نیزه و اصحاب طعن و ضربند به جنگ بیرون روند تا برادران خویش [را] همراه باشند و به حدّ وسع و طاقت در محاربت بکوشند. همچنین اهل کوفه لشکر را سه فرقه و هم بر این منوال این کار پیش گیرند. امیر المؤمنین به سعادت بر جای خود باشد، محافظت و نگاهبانی مسلمانان کند و به عون و مدد و نصرت و ظفر باری تعالی واثق باشد و هیچ نوع یأس و دلتنگی به خویشتن راه ندهد؛ إِنَّهُ لا یَیْأَسُ مِنْ رَوْحِ اللَّهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْکافِرُونَ
و از رحمت خدا مایوس نشوید که از رحمت خدا جز قوم کافر مایوس نمی‏شوند. یوسف 12
چون امیر المؤمنین عمر (رضی) سخن علیّ بن ابی طالب (رضی) شنید و مصلحت او در آن باب را صواب بدید و بغایت بپسندید، او را ثناها بگفت و گفت:
ای ابو الحسن، خدای سبحانه تو را بیامرزد و بر تو کرامت کناد که مرا به راه راست رهنمونی کردی. اکنون یکی رأی ببین که مردی که بدین کار قیام نماید و متکفّل این مهمّ شود و تو و مسلمانان دیگر را پسندیده آید کدام باشد؟
علی (رضی) که معدن علم و مرکز فضل بود گفت:
مردی که کفایت این مهمّ لایق حال او باشد نعمان بن مقرّن مزنی است.
(رضی) چون از علی نام نعمان مزنی بشنید از جای برجست و بر علی (رضی)عمر آفرینها بگفت. اصحاب و یاران نیز بپسندیدند و او را ثناها بگفتند
پس، قیام این مهمّ قرار بر نعمان یافت و امیر المؤمنین عمر (رضی) از منبر فرود آمد و سایب بن الأقرع التمیمیّ را بخواند و گفت:
می خواهم تو را به جانب عراق فرستم به مهمّی، اگر رغبت داری بدان جانب روی، ساخته شو
سایب گفت: مستعدّم، و هر چه تو فرمایی، فرمانبردارم...)
ادامه دارد

گفتاری نیک درباره حقیقت نبرد ساسانیان و سپاه اسلام...

برخی  فتح حکومت خودکامه -با کیش آتش پرستی- ساسانی، بدست مسلمانان را چون مصیبتی وحشتناک میدانند  و برای  متوحش و خشن نامیدن سپاه مسلمانان به روایاتی از تواریخ اولیه اسلامی متوسل میشوند تا این فتح بزرگ اسلامی را، علاوه بر تجاوز به میهن اهورایی، آنرا چون اتفاقی که هست و نیست شان را بر باد داده نشان بدهند... این عده که از دشمنِ ایران فقط عرب 1400سال پیش را میشناسند و هروقت صحبت اسلام و عرب میشود رگ زرتشی-میترایی شان باد میکند می کوشند با آوردن گزارشاتی متناقض و با نگاهی یک سویه به تواریخ اولیه اسلامی فتح مملکت ساسانی را جنایتی حقوق بشری وانمود کنند ... البته معلوم است که این افراد از دشمنی و کوبیدن عرب 1400 پیش چه نیتی در سر دارند...برای ضربه زدن به اسلام، خاستگاه اسلام را هدف می گیرند لینک...از حمله عرب 1400سال پیش می نالند در حالی که جنایات شاهان باستانی شان را به لطایف الحیل توجیه می کنند ، حمله اسکندر و عرب برایشان ذلت محسوب می شود ولی جهان گشایی های کوروش و داریوش و ساسانی ها برایشان افتخاری ستودنی می باشدلینک... عرب 1400سال پیش معروف به افتخار به آباء و اجداد و نژاد  است و از این بابت آنها را شایسته مذمت و نفرت می دانند-چنانکه ما نیز میدانیم- در حالی که خودشان وارث همین رفتارِ جاهلیت مآب به افتخار تعصب آمیز به نیاکان اند ...کافیست فردی به شاهان آرمانی و محبوبشان بگوید بالای ابرویشان کج است تا وی را به انواع تهمت ها چون وطن فروشی ،وطن ستیزی ، مخدوش کردن فرهنگ ملی و...متهم کنند...!(شاهانی که این اشخاص شاهدوست اگر در زمان آنها می زیستند احتمالا در آن نظام طبقاتی، در طبقات زیرین جایشان می دادند!)
در ذیل به برخی نقل قولهایی میپردازیم که حقایقی در رابطه با فتح ایران و شکست ساسانیان را، بر خلاف گفته های شاهدوستان به ما می نمایانند...گزارشاتی از همان تواریخی که از آن برای وحشی جلوه دادن اعراب بهره میبرند ولی چون باب طبعشان نیست آنها را بایکوت می کنند.
ابن خلدون می گوید که "قریش هوادار فارسیان بود زیرا اینان را کتاب آسمانی نبود؛ و مسلمانان دوست داشتند رومیان پیروز شوند زیرا اهل کتاب بودند" (تاریخ ابن خلدون، ص ۲۰۳ )؛ در این باره طبری نیز می گوید که چون رومیان شکست یافتند، کافران مکه شاد شدند و مسلمانان را سرزنش می کردند که: شما اهل کتابید و نصاری هم اهل کتابند؛ اگر برادران پارسی ما بر آنها پیروز شدند، ما هم بر شما پیروز می شویم. پس از نزول آیات نخست سوره روم، ابوبکر سوی آنها رفت و گفت: از غلبه برادرانتان خوشدل نباشید. بخدا سوگند بزودی رومیان بر پارسیان چیره خواهند– شد (طبری، جلد دوم، ص ۷۳۸-737)
در اینجا پیوند برادران اهورایی- مزدایی با مشرکین مکّه را می بینیم!
زمینه های فتح ایران: توماس آرنولد در کتاب تاریخ گسترش اسلام ص143 میگوید: آزار و پیگرد دینی چنان مردم را از "دین بهی" و دستگاه ساسانی بیزار کرده بود که فتح اعراب را آزادیبخش می دانستند 
طبری می نویسد که ربعی در پاسخ به پرسش رستم که "چرا آمده اید"؟ میگوید: "خدا ما را برانگیخته تا هر که را خواهد از پرستش بندگان به پرستش او ببریم؛ و از سختی و تنگنای این جهان به بهروزی و گشایش آن بریم؛ و از ستم قدرتها و ادیان به عدالت اسلام برسانیم"؛ چون رستم خواست در این باره اندیشه کند، ربعی سه روز به او مهلت داد که اگر روز چهارم پاسخی نیامد بمعنی جنگ است؛ و آنروز هم مسلمانان جنگ را آغاز نخواهند کرد مگر آنکه رستم آغاز کند (جلد پنجم،ص ۱۶۳۲ ).
بنا بر روایات موجود، همیشه پارسیان آغازگر جنگ با مسلمانان بودند؛ مسلمانان در مقام دفاع بر می آمدند (طبری، جلد پنجم، ۱۶۳۸)
گروهی مسلمان نزد رستم آمده و گفتند: همزیستی مایه بقای فرمانروایان است. دعوت خدا را بپذیر و ما سوی سرزمین خویش می رویم و تو به سرزمین خودت و کار بدست خودت باشد نه ما. اگر کسی قصد شما کند یا بر شما چیره شود، ما یاران شما خواهیم بود. مبادا هلاک قومت بدست تو باشد حال آنکه میان تو و بهره وری از اسلام پرده ای نیست جز آنکه بدان بگروی (تاریخ طبری، جلد پنجم، ص ۱۷۰۰ ) 
"ما برای جستن زر و کالای این گیتی به نزد شما نیامده ایم" (الکامل ابن اثیر، جلد سوم، ص ۱۳۶۷ )

نقش ایرانیان در فتح ایران: 

طبری از یک سوار پارسی که پس از اسارت مسلمان شده و در کنار مسلمانان جای گرفت، سخن می گوید (جلد پنجم، ص ۱۶۸۵ )؛ 
رشید شهمردان، نویسنده زرتشتی، از دو ایرانی مسلمان شده که برای اعراب "جاسوسی" می کردند یاد کرده است (تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، ص ۳۸ )؛ و مدائنی از چهار هزار سرباز دیلمی می گوید که زیر فرمان رستم بودند و در خلال جنگ به مسلمانان پیوستند و پس از قادسیه هم در فتح مدائن و جنگ جلولا شرکت جستند.
"بی گمان در جنگهای نخستین اسلامی، گروهی بسیار از ایرانیان تازه مسلمان شرکت داشته اند و در همه جا ستون پنجم بوده که زمینه را برای چیره شدن هواخواهان حکومت جدید آماده می کرده اند"؛ "بی شک حکومت طبقاتی و صورت مالکیت زمینهای زراعتی یکی از عوامل پیشرفت اسلام بوده که می گفت الزرع للزارع ولوکان غاصبا" (شهمردان، تاریخ زرتشتیان پس از ساسانیان، ص ۵۵ ).

نقش حضرت سلمان فارسی در فتح ایران: 

(بگفته ابن اثیر، مسلمانان به اعماق کوچه ها رفتند بی آنکه کسی را رو در روی خود ببینند، مردم آنها را در میان گرفتند؛ سلمان فارسی پیشاپیش مسلمانان مردم را به اسلام فرا می خواند (الکامل، جلد چهارم، ص ۱۴۳۰ ).
دعوت سلمان اینگونه بود: "شما را به سه چیز می خوانم که به صلاح شماست. اینکه مسلمان شوید و برادران ما باشید و حقوق و تکلیف شما همانند ما باشد، و گرنه جزیه دهید، و گرنه منصفانه با شما می جنگیم که خدا جنایتکاران را دوست ندارد" (تاریخ طبری، جلد پنجم، ص ۱۸۱۶ ) 
مشاهده میکنیم ک حضرت سلمان فارسی که پیامبر درباره وی گفته بود سلمان از ما اهل بیت است در فتح ایران حضور داشته که این نشان دهنده تایید فتوحات مسلمین است.
*مسلمانان! ایرانی که از فتح ایران می نالند بهتر است دراینباره موضع صریح شان را مشخص کنند...!

رفتار سپاه اسلام با مردم پس از فتح ایران : 

"از باختر دجله تا سرزمینهای عربی هیچکس از مردم سواد نماند جز اینکه امان یافت و همگی از حکومت اسلام شاد و سربلند و بهره مند گشتند" (الکامل ابن اثیر، جلد چهارم، ص ۱۴۲۵ )؛ طبری نیز سخنی به همین مضمون دارد، (جلد پنجم، ص ۱۸۰۷ )
در پیمان نامه ها، حفاظت و تأمین امنیت بر عهده مسلمین است و جزیه بر گردن طرف دیگر؛ عدم همکاری با دشمن شرط است؛ هم پیمانان بر دین و رسوم و مال و دیار خویش اختیار دارند. جزیه هم در حد توان است و بر کودکان و سالخوردگان و زنان و بیماران جزیه نیست. آنکس هم که سربازی کند جزیه از او برداشته می شود (طبری)
"سعد در کاخ سفید فرود آمد و ایوان آنجا را مسجد کرد و هیچیک از تصاویر و تندیسها را تغییر نداد" (تاریخ ابن خلدون، ص ۵۰
مسلمانان از شوش راهی جندی شاپور شدند و به مردم شهر امان دادند و پیمان صلح بستند (طبری، جلد پنجم؛ الکامل، جلد چهارم)
آذربایجان به شیوه آشتی جویانه بدست مسلمانان افتاد" (الکامل ابن اثیر، ص ۱۵۳۳ )
بگفته طبری، در کاخ تصاویر گچی بود از مرد و اسب که سعد و مسلمانان آنها را بر جای گذاشتند (جلد پنجم)
مسلمین، اهواز و مهرگان را با صلح گشودند ولی هرمزان که پیمان صلح بسته بود، خیانت کرد و قلمرو خود را بروی آنها بست. هرمزان پس از شکست در اهواز به رامهرمز گریخت؛ پیک فرستاد و باز خواستار صلح شد. عمر هم پذیرفت و چون کردان آهنگ نبرد با او کردند، مسلمانان از هرمزان پاس داشتند (ابن اثیر، الکامل، ص ۱۴۶۳ ).ولی هرمزان پیمان شکن به تحریک یزدگرد به شوشتر رفت تا باز با مسلمین بجنگد؛ چون جنگ به درازا کشید و مردم شهر به ستوه آمدند، یکی از مردم شهر(نسیبه پسر دادویه) مسلمانان را از راه کاریز به درون شهر برد و درها گشوده گشت (الکامل ابن اثیر، ص ۱۴۷۲ ؛ تاریخ طبری، جلدپنجم ص1837)
هرمزان را که بارها پیمان شکنی کرده بود، اسیر و نزد عمر بردند؛ در آنجا اسلام آورد و عمر هم خانه ای در مدینه و ماهیانه ای به مبلغ دو هزار درم برایش برید تا زندگی کند! سپس به فرماندهان گفت شاید مسلمانان با اهل ذمه بدرفتاری می کنند که ایشان پیوسته پیمان شکنی می کنند. گفتند: از ما جز وفا و نیکوکاری بر نیاید؛ ولی تو ما را از پیشروی در دیار پارسیان باز داشته ای و خواسته ای به آنچه داریم بسنده کنیم؛ و تا پادشاه آنها در کشور است که فتنه می کند ایشان پیوسته پیمان شکنی می کنند– مگر آنکه او را از سرزمین پارس بیرون کنیم (الکامل ابن اثیر، ص ۱۴۷۵ -۱۴۷ ؛ تاریخ طبری، 
بزرگان ایرانی که با مسلمانان پیمان صلح می بستند، با پیامهای تحریک آمیز یزدگرد فراری پیوسته پیمان شکنی کرده و با مسلمانان می جنگیدند (الکامل، ص ۱۵۳۳ )
مسلمانان بسوی شوشتر روان بودند که لشکریان سپاه چون کار حکومت ساسانی را پایان یافته دیدند، به اسلام گرویدند و خواهان نبرد با ساسانیان شدند؛ عمر این پیمان را پذیرفت و آنها در فتح شوشتر شرکت کردند (تاریخ ابن خلدون، ص ۵۲۴ )
و در نتیجه:
بگفته آدام متز، محلات فقیر و غنی در شهرها از میان رفت و نحوه شهر سازی تغییر کرد؛ و از آنجا که اسلام کار و پیشه را برای گذران زندگی ضروری می دانست، دودمان پرشمار و مفتخوار ساسانی که قرنها به مصرف دسترنج دیگران خو کرده بودند از تأمین زندگی خود بازماندند (تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری، جلد اول)
همچنین بنگرید به ...(فتح جندی شاپور(افسانه کتابسوزی)
این بود برخی از روایاتی درباره فتح ایران از نگاهی دیگر! که اگر بخواهیم این گزارشات را با گزارشاتی که مدعی می شوند سپاه اسلام مرتکب کشتار و جنایت شده، تطبیق دهیم عقلا و منطقا باید روایاتی را پذیرفت که با حوادث بعد از فتوحات(اسلام اختیاری مردم ایران)منطبق باشد؛ به این دلیل که اگر از اعراب شاهد جنایاتی آن چنان وسیع انطور که می گویند می بودیم،مردم ایران صمیمانه اسلام را نمیپذیرفتند و آیین چندصدساله شان را رها نمیکردند...البته از تفکرات تحقیرکنندگان و توهین کنندگان به مردم ایران که میگویند ایرانیان با زور شمشیر اسلام را پذیرفتند، میگذریم ...(برخی مشکل شان خود اسلام است نه راه ترویج آن و برخی ها نیز دلشان برای کیش زرتشتی گری و سیستم موبدی تنگ شده!)... بگفته زنده یاد شریعتی اینها[معتقدین به مجبور کردن ایرانیها به اسلام]مردم ایران را با خود اشتباه گرفته اند که به آسانی بنده زر می شوند و تسلیم زور. لینک لینک
این شبه روشنفکران!که نقاب میهن دوستی به چهره زده اند شاید فراموش کرده اند که اکثریت مردم ایران هویتشان را از اسلامی میگردند که میگویند با زور به ما تحمیل شده... با همین اسلام و نمادهای عربی اش  هشت سال از خاک شان دفاع کردند.
در این باره جناب گوستاو لوبون گفته هایی خواندنی دارد و تئوری "پیشرفت و گسترش اسلام به زور شمشیر" را بی بنیاد و نادرست می داند: "رسم عربها این بود که هر کجا را فتح می کردند مردم آنجا را در دین خود آزاد می گذاردند؛ و اینکه مردم مسیحی از دین خود دست بر می داشتند و به دین اسلام می گرویدند و زبان عرب را بر زبان مادری خود ترجیح می دادند، بدان جهت بود که عدل و دادی را که از عربهای فاتح می دیدند مانندش را از زمامداران پیشین خود ندیده بودند. تاریخ این مطلب را ثابت کرده که ادیان به زور شمشیر پیشرفت نکرده اند" (تمدن اسلام و عرب، ص ۱۴۵)
مردم ایران حتی در مبارزه با حکومت عرب مدار اموی هم گزینه "زرتشتی" ندارند وپیرامون شیعیان علوی و عباسیان حلقه می زنند!
ارمغان اعراب مسلمان حامل اسلام برای ایران و بشریت اسلامی بود که پیوند و همبستگی عقیدتی، ارزشهای انسانی و جهان وطنی را جایگزین تعصبات کور و مرزبندیهای قومی جهان باستان کرد؛ و زمینه شکوفایی استعدادهای انسانی و همبستگی انسانی را فراهم ساخت
نتیجه پذیرفتن اسلام واستفاده از زبان عربی(که چون رحمت بهاری بر زبان الکن پهلوی باریدن گرفت و از پیوندشان زبان شیرین فارسی امروزین پدید آمد) این بود که ایرانیان از استبداد و خفقان حکومتهای مستبد باستانی رهایی یافتند، اجازه یافتند استعدادها و توانایی هایشان را پرورش دهند تا مردمی که 1200سال از ساختن نیمچه دانشمندی که نامش در یادها بماندعاجز بودند، به پرورش دانشمندانی چون بیرونی ها ،فارابی ها ،ابن سینا ها،رازی ها و... توانا شود و نیز مورخان توانایی از خود ایران تا ایرانیان برای نوشتن سرگذشت شان از درگه مورخین یونانی و رومی گدایی نکنند!(نقل آزاد از کتاب تاریخ سیاسی ایران باستان)