60 سال است به تدریس تاریخ می
پردازد و بیش از 40 اثر دانشگاهی و تحقیقی دارد. هنوز در حال تدوین آثار
دیگری است. می گوید 10 هزار فیش دارم که فرصت نکرده ام به تدوین آنها
بپردازم. از زندگی و عمر پربارش رضایت دارد و برخلاف عرف روزگار حسرت چیزی
را نمی خورد. بسیاری از استادان جوان تاریخ شاگردان او هستند. آرامش
عجیبی دارد و تواضعی که یاد آن ضرب المثل می افتی که درختی که بارش بیشتر
است سر فروتر می آورد. خدا را باور دارد و حضورش را احساس می کند.
فرزندانش نیز همه در رده های بالای علمی در ایران و خارج کشور خدمت می
کنند. از آخرین تالیفش می گوید؛ تاریخ تطبیقی ایران که ضمن معرفی تاریخ
ایران از باستان تا به امروز، در هر دوره یی شرایط سایر کشورهای جهان را
همزمان توضیح داده است. می گوید بیش از چهار پنج جلد می شده است و ناشر به
دلیل مشکل مالی و سرمایه، نتوانسته آن را چاپ کند و استاد اجباراً آن را
در یک مجلد به نام کلیات تاریخ تطبیقی ایران گنجانده است. در این گفت وگو
مقطع ورود اسلام به ایران را با استاد به بحث نشستیم. ادامه مطلب را
بخوانید... :
-با توجه به تسلطی که شما
به تاریخ ایران باستان و دوره اسلام دارید و درباره مقطع حمله اعراب به
ایران پرسش هایی وجود دارد، بحث را از آنجا شروع می کنیم. اولاً با توجه
به اینکه حکومت ساسانی در آن زمان پیشرفته و مقتدر بود و در مقابل اعراب
به ظاهر عقب مانده و بدوی بودند، چطور شد ساسانیان شکست خوردند؟
تردیدی نیست که سلسله ساسانیان
سلسله یی قوی بود، منتها حوادثی در این سلسله پیش آمد که به تدریج رو به
ضعف گذاشت. علت انقراض را باید از دوران سلطنت انوشیروان در نظر بگیریم.
تغییراتی در دوره انوشیروان در مملکت حاصل شد. کشور را به چهار ایالت بزرگ
تقسیم کردند. انوشیروان برای هر ایالتی هم به سیاق امروزی استاندار تعیین
کرد. منتها تا زمانی که انوشیروان خودش در قید حیات بود سرپرستی و نظارت
نسبت به قسمت های مختلف ایران داشت. ولی وقتی او از بین رفت به تدریج
جانشینانش رو به ضعف نهادند تا دوران سلطنت یزدگرد سوم یعنی آخرین سلطان
ساسانی که توده مردم به خاطر مشکلات اقتصادی و معیشتی در عذاب بودند. علتش
این بود که در آن زمان دولت ایران با روم شرقی جنگ های مکرری داشت، برای
نیروی جنگی در این موارد همیشه از طبقه سوم و چهارم توده مردم استفاده می
کردند و این مساله فشار زیادی به آنها می آورد. گذشته از این مالیات سرسام
آوری از مردم می گرفتند، آن هم نه از طبقه اول بلکه بیشتر این مالیات به
طبقه سوم و چهارم تحمیل می شد. مردم از هر جهت در مضیقه بودند به طوری که
اگر غیر از ظهور دین اسلام و به وجود آمدن راهنمای عالی قدری مثل پیغمبر
عظیم الشأن اسلام هر حرکت دیگری از خارج می آمد، مردم ایران به طرف آن می
رفتند. در چنین اوضاعی نهضت مسلمان ها ایجاد شد.اعراب از دو کشور قدیمی
ترس و واهمه داشتند و احترام زیادی برایشان قائل بودند؛ یکی ایران بود و
دیگری روم شرقی. اما قابل توجه است که به گفته مورخان اروپایی، نه مورخان
ایرانی و مسلمان که گفته شود خودی هستند، مستشرقان اروپایی مثل گوستاو
لوبون و گلدزیهر و دیگران نوشته اند سپاهیان مسلمان وقتی تصمیم گرفتند به
ایران حمله کنند افراد سپاه تجهیزات جنگی لازم را نداشتند. حتی شمشیرهای
خودشان را با یک نخ یا پارچه کهنه به کمر می بستند. غذایشان یک مشت نخود
یا مواد خیلی ساده یی بود و اکثر قریب به اتفاق شان هم پیاده سپاه بودند و
اسب نداشتند ولی در مقابل چیزی داشتند که سپاهیان ایران نداشتند. آنها به
ایمان راسخ مجهز بودند، یعنی اعتقاد داشتند به اینکه مرگ سرانجامی حتمی
است. وقتی موعد مرگ فرارسید چه در میدان جنگ باشیم چه در رختخواب،مرگ
سراغمان می آید. در صورتی که سپاه یزدگرد با تشریفات هرچه تمام تر تجهیز
شدند منتها فاقد ایمان بودند. یکی از جنگ هایی که مسلمانان با سپاهیان
یزدگرد انجام دادند در تاریخ به نام نبرد زنجیرها یا جنگ سلاسل معروف است.
علتش این بود که فرمانده سپاه یزدگرد که احتمال قریب به یقین هرمزان بوده
برای اینکه افراد سپاهش شب فرار نکنند پاهایشان را با زنجیر می بست.
-این مساله از نظر تاریخی مستند است؟ بعضی گفته اند این مسائل بعد از اسلام مطرح شده است.
تمام مورخان نوشته اند. متاسفانه
بعضی از مورخان ایرانی حقیقت را ننوشته اند، می نویسند اسلام به زور بر
مردم تحمیل شد، در صورتی که مهم ترین و بزرگ ترین توصیه یی که از طرف
خلیفه عمر به سپاهیان می شد خوش رفتاری با مردم بوده است. من همیشه گفته
ام دین اسلام به هیچ وجه به ملت ایران تحمیل نشد. ایرانیان با طیب خاطر آن
را قبول کردند برای اینکه اسلام نوید مساوات و برابری می داد. هیچ نهضتی
در دنیا نیست که مثل دین اسلام در مدت کمتر از 20 سال جهانی شود. از
اسپانیا دین اسلام رونق پیدا کرد تا هند و سرحدات چین. بدون تردید در آن
زمان نهایت خوش رفتاری را با مردم می کردند و دسته دسته عده زیادی به دین
اسلام می گرویدند.
-اما در همان زمان برخی از ایرانیان مسلمان نمی شوند مثل مناطق طبرستان و مازندران که مقاومت می کنند.
به علت موقعیت کوهستانی که داشتند، موقعیت طبیعی کوه های البرز، مسلمانان نتوانستند تا 250 هجری قمری به آنجا راه پیدا کنند.
-در همین رابطه این پرسش را
مطرح می کنند که اگر علت روی آوردن به اسلام جاذبه آن بوده و مردم
داوطلبانه به سمتش آمده اند، چرا آن قسمت ها مسلمان نشده اند؟
آن موقع مازندران مثل امروز نبوده
است. طبق اسناد و مدارک متقن تاریخ در همان عصر ساسانیان قریب به 17
سلسله کوچک در شمال ایران مستقل از ساسانیان حکومت می کردند. طول کشید تا
این موج به آنها برسد. دین اسلام نوید برابری، برادری و مساوات می داد که
ناشی از تعالیم پیغمبر بزرگ اسلام است. به همین خاطر در مدت کوتاهی کمتر
از 20 سال از اسپانیا تا هندوستان به زیر پرچم آن درآمدند. اسلام می گفت
امتیاز هر فردی به اعتقادات راسخ و تقوای اوست.
-ولی در تعالیم زرتشت هم مبانی ارزشمندی وجود داشته، مثلاً بین زن و مرد تبعیض قائل نبود و...
ولیکن اختلاف طبقاتی خیلی زیادی در جامعه آن زمان ایران وجود داشت.
-ولی در تعالیم زرتشت نبود.
بله، اما در دوران ساسانیان اختلاف طبقاتی خیلی زیادی
بود. بین ایران و روم شرقی درگیری زیادی وجود داشت و اینها نارضایتی
ایجاد کرده بود.
-در مورد حمله اعراب
به ایران مسائلی طرح شده از جمله اینکه اینها کاخ ها و اموال را غارت
کردند. در مدائن فرش بهارستان را غارت کردند.
در جنگ معمول بوده که وقتی جایی را فتح می کردند
غنیمت می گرفتند. غنائم جنگی مطابق معمول مال طرف غالب بود. الان هم هست.
البته بدون تردید مقداری از این مسائل غلو است. با هیچ کدام از این مسائل
این حقیقت را نمی شود کتمان کرد که مردم آن زمان از حکومت ساسانی ناراضی
بودند. گرسنه بودند. اگر رضایت داشتند چنان نمی شد.
-ماجرای فیروز نهاوندی معروف به ابولولو چه بود. بعضی ها از او داستان ها ساخته اند.
او یک اسیر ایرانی بود. چند نفر
که بیشترشان نهاوندی بوده اند به خلیفه عمر شکایت می کنند. عمر به دلیل
اشتغال زیادی که داشته رسیدگی به کار آنها را فراموش می کند. کسی هم نمی
تواند بگوید چه علتی باعث شده به این شکایت رسیدگی نشود. ابولولو هم تنها
نبوده. پنج شش نفر بودند که تصمیم می گیرند عمر را ترور کنند. منتها به آن
افراد لطمه یی وارد نمی شود. ضربتی که به شکم عمر می زند آن موقع چون پنی
سلین وجود نداشت، عفونت پیدا می کند و این زخم منجر به مرگ عمر می شود.
منبع: مصاحبه دکتر عزیزالله بیات با وبگاه "نهاوند کهن شهر زیبایم".
( این وبگاه چند وقت پیش این مصاحبه رو از آن کپی کردم متاسفانه اکنون از دسترس خارج شده.)
«...این علما و محققان ملی اخیر که برای تضعیف اسلام می گویند ایرانیان برای فرار از مالیات (جزیه) ظاهراً به اسلام گرویدند، نه تنها از تاریخ چیزی نمی دانند و حتی شعور این را ندارند که بدانند با مالیات، مذهبی گسترش نمی یابد، بلکه بزرگترین اهانت را به یک ملت روا می دارند، ملتی که در راه عقیده خویش خونها داده است –و حتی پیش از اسلام درنهضت مزدک –متهم می کنند که به خاطر فرار از پرداخت مالیات، دین و ملیت خود را رها کرده است. این اجداد شما محققان، چنین آدمهای مالیاتی بوده اند، نه ملت ایران. ملتی که باغ خونین نوشیروان را دارد با بیست هزار شهیدی که برای عدالت، از سردر خاک غرس شدند. این باغ نیم قرن بعد به برگ و بار نشست و اسلام در ایران یعنی این! و این وارثان آن دبیران، که هنوز لب از مدیحه سرایی جباران نبسته اند و همچون سحره فرعون، قلم به سیماب فریب، می آلایند و دست در کار جعل تاریخ و وضع لقب اند و باغ شداد را بهشت عدن می خوانند و جلاد بیست هزار عدالتخواه را انوشه-روان عادل! اینها را چه می فهمند؟ در قاموس اینها ملیت چیزی است جدا از ملت. هر که بر گرده ملت سوار شود و موبدان و مستوفیان و مطربان و دلقکان و مغنیان و منجمان و فال بینان و کنیزان و خواجه سرایان و دبیران و مورخان درگاه را نواله بخشد، ملیت و میهن و مذهب و غیره هم اوست! (ر.ک. قصیده فرخی در مدح سلطان محمود ترک)
دکتر علی شریعتی/ ما و اقبال/ص147-148
در تاریخ فتوحات, از حادثه ای یاد شده به نام «نبرد الیس». ادعا شده که در این نبرد سپاه مسلمانان پس از شکست دادن ارتش ساسانی، هزاران نفر(به قولی 70هزار)، از اسیران را گردن زدند تا جایی که از خون شان رودخانه ای جاری شد! به همین دلیل نام دیگر این جنگ, «نهر الدم» یا «رود خون» می باشد. این قصه، با این تعداد کشته- آن هم همه اسیر- بار تراژیک بسیاری به همراه داشته و همواره احساساتی را تحریک کرده، و نیز دستاویزی شده برای عرب ستیزی و اسلام ستیزی. حتی برخی مذهبیون که از کلیت فتوحات اسلامی، برداشتی فرقه گرایانه ای دارند، این قصه را محملی برای مذمت مذهب سران فتوحات خصوصا فرمانده اصلی این نبرد، ساخته اند. اما این قصه محتاج بررسی بیشتری است زیرا وقایع آن بسیار مشکوک است. خصوصا کشتن هفتاد هزار نفر در یک روز. آن هم زمانی که ادوات کشتار به پیشرفتگی امروز نبود و مهمتر از همه وجود اشخاصی در سند این نبرد که در تاریخ و علم رجال نام خوشی ندارند و مشهور به جعل و تحریف وقایع اند مانند سیف بن عمر.
لذا به کتاب تحقیقی «صدوپنجاه صحابه ساختگی» مراجعه کردیم تا چند و چون ماجرا مشخص شود.
بررسی روایت طبری:
اصل روایت طبری به نقل از کتاب 150صحابه ساختگی علامه عسکری
«و در شرح نبرد الیس چنین آورده است: مسیحیان عرب و رزمندگان دیگر عرب از تعداد کشته هایی که در نبرد ولجه متحمل شده بودند به خشم آمده, مراتب ناراحتی خود را از این شکست به ایرانیان نامه کردند و در نتیجه جابان به منظور پشتیبانی آنها با سپاهش در الیس به آنها پیوست. جنگی سخت و بی رحمانه در میان دو سپاه به وقوع پیوست, دراین میان به امید رسیدن قوای کمکی از طرف ایران مقاومت رزمندگان هر چه بیشتر میشد خالد به خشم آمد و سوگند خورد که اگر بر آنها دست یابد یک تن از آنها را زنده نگذارد و رود الیس را از خونشان جاری سازد. سر انجام چون خالد بر آنها پیروز شد, فرمان داد تا همۀ اسیران را یک جا جمع کنند و هیچ اسیری را نکشند. سپاه خالد برای دستگیری فراریان و جمع آوری اسیران به هر طرف شتافتند سواران اسیران را گروه گروه به خدمت خالد آوردند. خالد دستور داد تا مردانی معین, گردن اسیران را در رودخانه بزنند تا از خون آنها آن رود به جریان افتد یک شبانه روز گذشت و فردا و پس فردای آن نیز سپری شد و مرتباً اسیران را از فاصله های بسیار دور الیس میآوردند و گردن میزدند ولی او خون آنها رودی ایجاد نشد. در این موقع بود که قعقاع و پهلوانانی چون او به خالد گفتند: از همان وقت که برای نخستین بار خون فرزند آدم بر زمین ریخته شد با منعقد کردن آن از حرکتش جلوگیری به عمل آمد حالا اگر تو میخواهی که رودی از خون انسانها به راه اندازی و از قید سوگند خود رهایی یابی, باید که براین خونها آب ببندی تا از پیش از این وقعه مسیر آب را گرفته « لخته شدن آن جلوگیری نماید بودند, پس ناگزیر شدند تا سد را بردارند تا آب بر خون جاری شد و رودی خونین به وجود آمد و بر اثر آن آرد لازم برای بیش از هجده هزار سپاهی خالد, وسیلۀ آسیابهایی که از آن رودخون به گردش در آمدین تهیه گردید. و سه شبانه روز این آسیابها بر اثر این رود خون در چرخش بودند. و به این مناسبت آن را رود خون نامیدند. چنین رود خونی, به برکت خون هفتاد هزار تن انسان که در آن چون گوسفندان قربانی شدهاند به وجود آمده است. "تا سوگند قهرمان یک دنده ای چون خالد مضری عملی شود"1
بررسی سند
راویان جنگ الیس:
در کتاب "150صحابه ساختگی"(کتابی درباره راستی آزمایی برخی کتب تاریخی و راویان و منابعی که مورخان از آنها استفاده کرده اند)، با بررسی سندی گزارشات تاریخی و عرضه و مقایسه شان با سایرگزارشات مشابه، با یک راوی بسیار مشکوک و جاعل به نام سیف ابن عمر آشنا می شویم که طبری،از او بسیارنقل کرده است.
این راوی جاعل (سیف بن عمر) نیز برای منبع دهی به روایات ساختۀ ذهنش، دست به خلق راوی می زند که از جمله این ها می توان به "قعقاع" که نامش در متن روایت جنگ الیس هم آمده، اشاره کرد.
«سیف, عبد الرحمن بن سیاه, و محمد بن عبد الله, و مهلب را راوی داستان نبرد الیس معرفی میکند که دانستیم این سه نفر جزء راویان مخلوق ذهن خیال پرداز سیف میباشد و وجود خارجی نداشته اند و نیز زیاد بن سرجس احمری سند روایت او است که سیف از این راوی نیز 53 حدیث در تاریخ طبری روایت نموده که چون نام این زیاد را نیز در هیچ کتابی جز روایتهای سیف ندیدم او را چون راویانی که تا کنون به دست داده ایم, جزء راویان مخلوق سیف به حساب آوردیم و نیز اشخاص مجهول الهویه و ناشناس دیگری را به عنوان راوی معرفی میکند و همچنین نامهایی را که بین چند راوی مشترک است به عنوان راوی و سند می آورد که بررسی آنها غیر ممکن است»2
اصل روایت جنگ الیس:
سنجش روایت سیف با روایت دیگران:
بلاذری در بارۀ الیس مینویسد: «خالد بن ولید سپاه به جانب الیس کشید, و جابان بزرگ ایرانیان چون از اندیشۀ خالد آگهی یافت خود به نزد خالد رفت و با او پیمان عدم تعرض بست به این شرط که اهالی الیس خبر گزار مسلمین باشند و راهنما و پشتیبان آنها در جنگ با ایرانیان.. .»3
قصۀ رود خون
«اما در مورد داستان رود خون و سوگندی که خالد بن ولید خورده بود. ابن درید در کتاب اشتقاق چنین آورده است:
منذر بزرگ در آن روز که افراد قبیلۀ بکر بن وائل را به طرز فجیعی میکشد, و ایشان را بر سر کوهی میبرد و پشت سر هم گردن میزد, سوگند خورده بود که از آنان آن قدر آدم بکشد تا خونشان به دامنۀ کوه برسد! با وجودی که تعداد کشته شدگان بسیار بود, با این وجود خون آنها حتی به نیمه راه هم نرسیده بود و این مسأله عصبانیت و خشم منذر را بیش از پیش افزون میساخت. در آخر حارث فرزند مالک به منذر گفت: گزندی بر تو مباد! اگر همۀ مردم روی زمین را هم بکشی, خونشان هرگز به دامنۀ کوه نخواهد رسید. دستور بده تا بر روی خون آب بریزند, تا خونابه از بالای کوه به جلگه برسد راهنمایی حارث مؤثر افتاد و با رسیدن خونابه به دامنۀ کوه سوگند منذر عملی گردید و حارث نیز لقب « وصاف »یافت.4
سیف این داستان زشت و چندش آور دوران جاهلیت را میپسندد, و شایسته میداند تا نظیر چنین داستانی را به عنوان سندی از افتخارات برای قبیلۀ مضر بسازد. پس خالد بن ولید مضری را برای احراز نقش اول آن مناسب میبیند و بر مبنای داستان منذر کبیر و کشتار افراد بی- گناه قبیلۀ بکر بن وائل, داستان کشتار هفتاد هزار تن اسیر انسانها, و براه انداختن رودی از خون آنها را در الیس میسازد, تا از این لحاظ نیز قبائل مضر و نزار, چیزی از منذر کبیر کم و کسر نداشته باشند.5
نتیجۀ سنجش و بررسی
روایت نبرد الیس آنطوری نبوده که طبری از قول سیف بن عمر و راویان ساخته ذهن او ،نقل کرده. طبق کتاب فتوح البلدان بلاذری، سپاه مسلمانان در الیس, با بزرگ ایرانیان پیمان صلح بست. قصۀ به راه انداختن رود خون توسط سپاه مسلمانان نیز، در اصل داستانی بوده مربوط به قبل از اسلام و دوران جاهلیت.(که البته به این داستان نیز باید با دیده شک نگریست)
شکی نیست در اینکه مکانهایی به نام المذار و الیس بوده و حقیقت تاریخی داشته اند. اما سیف نحوۀ فتح آن دو جا را تحریف کرده است. زیرا کسی که نخستین بار در المذار به نبرد پرداخت و پیروز شد المثنی بود, و برای دومین بار المذار به وسیلۀ عتبة بن غزوان فتح گردید و گردن مرزبان آنجا را زده است.
در نبرد الیس دیدیم که خالد با اهالی آن جا پیمان صلح بست به شرط این که ساکنان آن جا خراجگزار مسلمین باشند و راهنما و یاور آنها علیه پارسیان.
اما سیف این صلح را به چنان جنگی خونین و خانمان برانداز تحریف کرد که در خلال آن، گردن هفتاد هزار اسیر زده شد و منتج به جاری شدن رودی از خون آدمیان شد تا مدت سه شبانه روز آسیابها از چنین خونی به کار بیفتد, و نان بیش از هجده هزار سپاهی به این وسیله تهیه شد.!!
سیف با چنین افسانه ای که ساخته چه قصدی داشته است؟ آیا فقط بر آن سر بوده که افتخاری بر سایر افتخارات قبیلۀ مضر به ثبت برساند؟ یا به غیر از این محرکی دیگر داشته...؟6
1- علامه سیدرمتضی عسکری، صدوپنجاه صحابه ساختگی ص 145
2-همان147
3-همان146
4-همان147
5-همان
6-همان149
دانلود کتاب «بحران هویت قومی در ایران» نوشته مرحوم استاد دکتر علی الطائی
نسبت جنگ و وحشیگیری!
«اگر جنگهای تاریخی اقوام و ملتها را با یکدیگر دلیل محض وحشیگری انها بدانیم، باید هم از حملات کوروش به «بابل»، کمبوجیه به «مصر»، داریوش و خشایارشا یه «یونان» و شاپور «ذوالاکتاف» به «شبه جزیره عرب»، سخن بگوییم و هم از اشغال «یمن» توسط انوشیروان «عادل» و از خراب کردن سد آبیاری مردم عرب خوزستان (بر روی رودخانه کارون) به دست کریم خان زند «وکیل الرعایا» غافل نمانیم.» ص41
سلسله های عربی و عرب تبار حاکم در ایران:
«علاوه بر سلطه عربها در زمان خلفای راشدین و امویان و دوره اول(مستقل)حکومت عباسیان و علویان طبرستان و مشعشعیان حویزه یا عربستان(خوزستان) و البته سلسله های کوچک دیگر چون: آل محتاج(قرن چهارن هجری)، آل صاعد (قرن هفتم هجری)، «سربداران» و «مظفریان» (هر دو عرب تبار) از نیمه دوم قرن دهم میلادی به بعد، عناصر غیرآریایی دیگری چون ترکان و ترکمانان (از جمله: غزنویان، سلجوقیان، غوریان، اتابکان، خوارزمشاهیان، قراقویونلو، آق قویونلو، صفویان، افشاریان و قاجاریان) و مغولان (چنگیزیان، هلاکویان، تیموریان)، و برای مدتی کوتاه افغانها، در ایران حکومت کردند. سلطه سیاسی این گروهها که عمدتا به نام اسلام صورت گرفت و در مجموع حدود هزارسال طول کشید، تأثیر بسیار عمیق و گسترده ای بر ترکیب «قومی» یا «ملیِ» ایرانیِ«آریایی»گذاشت. این تحول و تطور، هم از طریق تجاذب و تعامل فرهنگی یا فرهنگ پذیری و هم از طریق ازدواج بین قومها و گروههای مختلف نژادی، امکان پذیر شد و آثار آن به شکل بارز یا پنهان همچنان باقی است. تأکید و تکرار باید کرد که این فاتحان غیرآریایی و غیرایرانی، خود نیز به تدریج تحت تأثیر آنچه اسلامی و ایرانی بود قرار گرفتند و به همین دلیل با تکیه بر زباننهای عربی و فارسی به اسم اسلام هم «سومنات» را در هندوستان فتح کردند و هم «مسجد گوهرشاد» را در کنار قبر امام هشتم شیعیان(ع) در مشهد می ساختند و هم از ایران و اسلام «مغول زده» یک امپراتوری عظیم شیعی صفوی به وجود آوردند و باعث حفظ وحدت سیاسی و ارضی ایرانی می گردیدند. خدمتی که «تشیع صفوی» به یکپارچگی فرهنگی و تمامیت ارضی ایران کرد، قابل مقایسه یا هیچ رژیم ملی گرای ایرانی نبود، گیرم که هزاره ها را از دم تیغ گذراندند تا «شیعی» شوند.»ص 163-164
«دخل و تصرف «قبیله ای» و نه «ملی» یا «عربی» بنی امیه در اسلام و در عین حال با تیر و کمان هدف قرار دادن قرآن و در طشت یا «وان» شراب استحمام کردن بعضی از خلفای آنان طبعاً نه «اسلامی» بود و نه «عربی» بلکه استثمار دین اسلام و خود مردم عرب در خدمت به آحاد و افراد یک قبیله یا تیره حاکم بود.»ص72
مشاهیر عرب تبار ایران:
«...بسیاری از مشاهیر ادب و شعر و عرفان ایرانی و فارسی، از آن جمله خواجه عبدالله انصاری، سیدحسن غزنوی، رشیدالدین وطواط، سنایی، مولوی، سعدی، ناصرخسرو، جامی، حمدالله مستوفی، عبید زاکانی و شیخ بهایی به شهادت کتبی خود آنان یا مآخذ و منابع فارسی مستقل، همه و همه عرب بودند و دو زبانه، هرچند که بیشتر آنان –چنان که شاید و باید- به زبان فارسی بود که بیشتر خوانندگان و «مشتریان» آنان در ایران و هر کجا فارسی رواج داشت، غیرعرب بودند. قصیده ای که شیخ سعدی به زبان عربی(علاوه بر قصیده فارسی) در انقراض خونبار دولت عباسیان به دست هلاکوخان مغول سروده بود، علاوه بر احساسات انسانی و اسلامی او، احساسات شورانگیز انتساب او را به قبیله «بنی سعد»و قوم عرب می رساند، همچنان که در همین قصیده او دو بار «عبّادان» «آبادان) را به عنوان چشم اندازی بر بصره و بغداد یاد می کند. اضافه بر این، در طول تاریخ ایران اسلامی تازمان حاضر، هر «سیّد» فارسی نویس و فارسی سرای ایرانی –اگر به حق از لحاظ علمی «صحیح النسب» است- به حکم این که «فرزند پیغمبر اکرم» (ص) است باید از طریق حداقل 50 درصد «ژن» پدری که «قریشی» و «هاشمی» و «علوی»و «موسوی»، یعنی «عربی» است، «عرب» یا دست کم «عرب تبار» به حساب آید، گیرم که زبان را تکام نکند...و همچنان که قبلا گفتیم زبان عربی به تنهایی الزاماً مُعرِفّ منحصر به فرد هویت انسان عرب نیست. جالب این است که اولین زن فارسی سرذای ایرانی، یعنی «رابعه بنت کعب» -که به «زین العرب» هم معروف بود و «بنت کعب» تخلص می کرد و در قرن چهارم هجری در «بلخ» می زیست م عاصر رودکی «سمرقندی» بود- «عرب» بود واین دو بیت یکی از قطعات اوست:
مرا به عشق همی تحمل کنی به حِیَل **** چه حجت آری پیش خدای عزّوجلّ؟
هر آینه نه دروغ است آنچه گفتم، حکیم **** فُمُن تُکُبّر یَوماً فَبعد عِزّ ذَل!
که این مفهوم اخلاقی ما را به یاد شاعرع معروف زبان فارسی –یعمی «اختر چرخ ادب» پروین اعتصامی- می اندازد.»ص200-221
بخش دوم. بخش اول این مطلب در این پست
یک نویسنده فاضل ایرانی ، به مناسبت بحث خود،چنین می نویسد:
هنگامی که شاهان ساسانی ، جز قتل عام حامیان و صاحبان عقاید جدید پاسخی به اعتراض مردم نداشتند ، مبارزه مردم به صورت تلخی درآمد : همکاری با دشمن تازه نفس یعنی عربها.1
سادگی حکومت عرب [اسلام] ، ندای دموکراسی اسلام ،کلام پیغمبر اسلام که بعد از این دوران کسری و قیصر به سر رسیده است، مردم عدالتدوست را خوش آمد . و هنگامی که سپاه مومن به مرز ایران رسید،چندین سپاه از مردم ایران در داخل کشور آماده برانداختن حکومت ساسانی بود. در جنگ مشهور به «سلاسل» حاکم شهر مجبور می شود که دهها هزار از مردم را زنجیر کند تا به دشن نپیوندند. در جنگ مداین،ایرانیان راه ورود به شهر را به عرب نشان دادند و دهقانان برای عبور حامیان فکر نو بر روی دجله پل بستند.شهر شوشتر از اطراف ایرانیان به مهاجم واگذار شد. حال شوش کهنسال نیز چنین بود.عرب دعوت کرده بود که همة ملتها، که بین آنان هیچ رجحانی نیست و فضیلت هرکس به پرهیزگاری اوست، برای اجرای عدالت گرد هم آیند.گفته بود که بین سپاه حبشی و سید قریشی تفاوتی نیست...
این نویسنده سپس می نویسد:
اما هنگامی که مردم ایران دریافتند که وعده های عرب2در عمل به صورت دیگری در می آید، و رسم ناپسندی [یعنی حکومت جباران] که به آن قیمت، در برانداختنش کوشیده بودند،دوباره به دست بیگانه زنده می شود...با عرب درافتادند.
خوب، اظهار این مطلب اختصاص به این نویسنده ندارد،بلکه دهها مستشرق و مستغرب، این سخن را گفته اند،و عده ای از مبلغان و مبشران مسیحی(که در حقیقت دلالان و داعیان استعمارند)،ازاین موضوع سوءاستفاده کرده اند،و با طرح غلط و القائات مغرضانه،ذهنیات برخی از جوانان مسلمان را آشفته ساخته اند.حالا چه باید گفت،چون مطلب-صرف نظر از برخی تعبیرات-تا این حد درست است که،آنچه اسلام آورد با آنچه خلفا و حکام عرب کردند،فاصله است فاصلة مشرق تا مغرب است. اما باید موضوع را مورد دقت قرار داد.
به گفتة علمای منطق-به هنگام تعدد موضوع-حکم نیز متعدد می شود درمسئلهء بالا،موضوع راباید دقیقا معلوم کرد و سپس حکم داد.عرب با ندای دموکراسی اسلام به ایران می آید و ایرانیان با آغوش باز از او استقبال می کنند و حتی مرزها و شهرهای خود را به او می دهند(این یک قسمت سخن)؛ایرانیان با عرب به دشمنی بر می خیزند(این قسمت دیگر سخن). بی شک موضوع این حکم بکی نمی تواند باشد.یعنی: عربی که ایرانیان با آغوش باز از او استقبال می کنند غیر از عربی است که با وی به دشمنی بر می خیزند.
«عربِ اوّل»سپاه صدر اسلام است و به تعبیر نویسنده،«سپاه مومن عرب» که با ایمان راسخ به اسلام و با همة دعوتها و نداهای آزادی بخش اسلام،روی به سرزمین ها و از جمله ایران می نهد و اسلام را بر نیاکان ما عرضه می دارد،و به-تعبیر فرماندهان خودشان-نیامده است تا کشورگیری و فتح نظامی کند،بلکه آمده است تا مردم را از عبادت جز خدا و از ظلم حاکمان و موبدان رهایی بخشد و به عدل اسلام و قرآن رهنمون گردد.این،«عرب اول» است. و از این عربند همان مردان فداکاری که مشعل هدایت اسلام را به دوش کشیدند و فراراه ملل و اقوام داشتند، و در راه آن مهاجرت کردند، و همه چیز خود را از دست دادند،و در شب زفاف از بستر به میدان جنگ رفتند،و درمیدان جنگ با بدن پر از جراحت هریک به خاطر آن دیگری آب نخوردند و تشنه جان دادند، و بر روی «سنگهای داغ مکه» برای نشر اسلام به چهار میخ کشیده شدند، و صدها تن در این راه فدا گشتند،و سپس در واقعة«عاشورا» به یاری پسر پیامبر شتافتند و برای بقای اسلام و اینکه روی حقیقت این دین انتشار یابد در برابر تیر و سنان و نیزه و شمشیر قرار گرفتند و قطعه قطعه شدند و سپس،برای دفاع از حریمِ«حکومتِ حق و عدالتِ قرآنی»،در دورة بنی عباس نیز، جهادها کردند و خونها دادند و زندانهای آل عباس را از خود و جوانان خود آکندند و ...این عرب است که از سوی ایرانیان-در صدراسلام و در دوران بعد-با آغوش باز استقبال شده است.
«عربِ دوُم»، گروهی بودند حقیقتاً دور از فرهنگ اسلامی و تربیت قرآنی .عده ای هواخواه و جیره خوار دربار بنی امیه و بنی عباس که به ناحق و به زور و قلدری بر ممالک اسلامی مسلط شدند، و همواره مورد نفرت اغلب مسلمین بودند،یعنی عرب دور از آل محمد«ص»،عربی که معاویه داشت و یزید و مروان و ولید و بُسر بن ارطاه و مسلم عقبه و حجاج بن یوسف و منصور دوانیقی و متوکل عباسی و... با آنهمه جنایات و آنهمه مظالم.
پس مینگرید که نخست باید حساب«اسلام» را از حساب«عرب» جدا دانست،و سپس باید عرب را دودسته کرد: عرب مؤمن و معتقد و وفادار به اسلام و فداکار در راه آن. این عرب همواره مورد احترام و محبّت فِرَق و اقوام مسلمان بوده است و خواهد بود. با این امتیاز که ما و دیگر ملتهای مسلمان،«دین حق» را و «کتاب» خدا را از طریق او به دست آوردیم.و دیگری عرب نامعتقد غدار پسر پیغمبرکش، کعبه ویران کن، ریاست طلب، دین تباه ساز، این عرب همواره مورد نفرت فرق و اقوام مسلمان بوده است، حتی خود عرب. مگر سپاهیانی که در رکاب علی(ع) با عرب می جنگیدند، خود عرب نبودند، مگر مختار که دمار از روزگار عرب دشمن آل علی بر آورد خود عرب نبود؟ مگر جنگهای صدر اسلام، در میان خود عرب نبود؟
پس در بحث و قضاوت و تحلیل ، باید حساب دین مقدس اسلام را از عرب جدا کرد. و عرب را هم چنانکه گفتم دوقسم کرد. عرب، امتی بود که اسلام از طرف خدا به او عرضه شد، برخی پذیرفتند و ایمان آودند و برخی نه. و آنچه ما به عنوان اسلام می شناسیم و ملت ما بدان اعتقاد دارد، همان اسلام صدر اول است، اسلام محمدی، اسلا علی بن ابیطالب، اسلام بدر و حُنین، اسلام ابوذر و مقداد و سلمان و بلال و عمار یاسر و ... و این تفکیک، یکی از نقاط مهمی است که بر هر نویسندهء منصفی طرح کردن آن و توجه کردن و توجه دادن به آن ضروری است. همین است که شناختن و شناساندن درست تشیع را، به منظور دفاع از اصل اسلام، در برابر اعمال آن عده از عرب و طرفداران آنان که اشاره کردیم، واجب می کند، که آری اینطور شد که شمایان می گویید، ولی اسلام این نبود، اسلام، درپای منبر امام علی و امام حسن بود، نه در قصر معاویه و عمروعاص، اسلام در خیمه های حسین بود در شب عاشورا، نه در عیاشخانه های یزید و سپاهیان یزید، اسلام در خانة امام زین العابدین و امام محمدباقر و امام جعفرصادق، نه در دربار فاسد ولید و عبدالملک و منصور، اسلام در گوشه های زندان، همراه موسی بن جعفر زندانی بود، نه دربار آفرینندة هزار و یکشب، و هکذا... !
پاورقی:
1-شگفتا که سپاه اسلام را که آمدند تا اسلام را برما عرضه کنند و به گفته سردارانشان،ما را از بندگی در برابر مخلوق برهانند و با خدا آشنا سازند،وبه تعبیر«ملک الشهرای بهار» به ما معرفت بیاموزند،«دشمن» تعبیر کرده اند.خوب خود دانند،اگر ایننگونه تعبیرات را مایة سوزاندن ریشه معنویت و سلب دین از جامعه و کمک رساندن به«دشمن واقعی»نمیدانند. و اگر نشر این گونه تعبیرات در میان طبقة جوان-که بیشتر آنان امکان و فرصت مطالعة متون تواریخ و تحقیقو تشخیص این مسائل را نداند-اضرار نمی شناسند،ماحرفی نداریم.
2 این تعبیر(وعده های عرب)،شایسته بلکه درست نیست،وعده عرب نبود،وعدة خدا بود و اسلام وپیامبر و قرآن که کتاب خداست.و عرب خود مثل دیگر امتها مخاطب و مکلف بود به خطابها و تکلیفهای قرآن
استاد محمدرضا حکیمی، کتاب:حماسه غدیر،ص142-138