زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

لزوم تفکیک بین عرب اول و عرب دوم ! بخش دوم

بخش دوم. بخش اول این مطلب در این پست

یک نویسنده فاضل ایرانی ، به مناسبت بحث خود،چنین می نویسد:

هنگامی که شاهان ساسانی ، جز قتل عام حامیان و صاحبان عقاید جدید پاسخی به اعتراض مردم نداشتند ، مبارزه مردم به صورت تلخی درآمد : همکاری با دشمن تازه نفس یعنی عربها.1

سادگی حکومت عرب [اسلام] ، ندای دموکراسی اسلام ،کلام پیغمبر اسلام که بعد از این دوران کسری و قیصر به سر رسیده است، مردم عدالتدوست را خوش آمد . و هنگامی که سپاه مومن  به مرز ایران رسید،چندین سپاه از مردم ایران در داخل کشور آماده برانداختن حکومت ساسانی بود. در جنگ مشهور به «سلاسل» حاکم شهر مجبور می شود که دهها هزار از مردم را زنجیر کند تا به دشن نپیوندند. در جنگ مداین،ایرانیان راه ورود به شهر را به عرب نشان دادند و دهقانان برای عبور حامیان فکر نو بر روی دجله پل بستند.شهر شوشتر از اطراف ایرانیان به مهاجم واگذار شد. حال شوش کهنسال نیز چنین بود.عرب دعوت کرده بود که همة ملتها، که بین آنان هیچ رجحانی نیست و فضیلت هرکس به پرهیزگاری اوست، برای اجرای عدالت گرد هم آیند.گفته بود که بین سپاه حبشی و سید قریشی تفاوتی نیست...

این نویسنده سپس می نویسد:

اما هنگامی که مردم ایران دریافتند که وعده های عرب2در عمل به صورت دیگری در می آید، و رسم ناپسندی [یعنی حکومت جباران] که به آن قیمت، در برانداختنش کوشیده بودند،دوباره به دست بیگانه زنده می شود...با عرب درافتادند.

خوب، اظهار این مطلب اختصاص به این نویسنده ندارد،بلکه دهها مستشرق و مستغرب، این سخن را گفته اند،و عده ای از مبلغان و مبشران مسیحی(که در حقیقت دلالان و داعیان استعمارند)،ازاین موضوع سوءاستفاده کرده اند،و با طرح غلط و القائات مغرضانه،ذهنیات برخی از جوانان مسلمان را آشفته ساخته اند.حالا چه باید گفت،چون مطلب-صرف نظر از برخی تعبیرات-تا این حد درست است که،آنچه اسلام آورد با آنچه خلفا و حکام عرب کردند،فاصله است فاصلة مشرق تا مغرب است. اما باید موضوع را مورد دقت قرار داد.

به گفتة علمای منطق-به هنگام تعدد موضوع-حکم نیز متعدد می شود درمسئلهء بالا،موضوع راباید دقیقا معلوم کرد و سپس حکم داد.عرب با ندای دموکراسی اسلام به ایران می آید و ایرانیان با آغوش باز از او استقبال می کنند و حتی مرزها و شهرهای خود را به او می دهند(این یک قسمت سخن)؛ایرانیان با عرب به دشمنی بر می خیزند(این قسمت دیگر سخن). بی شک موضوع این حکم بکی نمی تواند باشد.یعنی: عربی که ایرانیان با آغوش باز از او استقبال می کنند غیر از عربی است که با وی به دشمنی بر می خیزند.

«عربِ اوّل»سپاه صدر اسلام است و به تعبیر نویسنده،«سپاه مومن عرب» که با ایمان راسخ به اسلام و با همة دعوتها و نداهای آزادی بخش اسلام،روی به سرزمین ها و از جمله ایران می نهد و اسلام را بر نیاکان ما عرضه می دارد،و به-تعبیر فرماندهان خودشان-نیامده است تا کشورگیری و فتح نظامی کند،بلکه آمده است تا مردم را از عبادت جز خدا و از ظلم حاکمان و موبدان رهایی بخشد و به عدل اسلام و قرآن رهنمون گردد.این،«عرب اول» است. و از این عربند همان مردان فداکاری که مشعل هدایت اسلام را به دوش کشیدند و فراراه ملل و اقوام داشتند، و در راه آن مهاجرت کردند، و همه چیز خود را از دست دادند،و در شب زفاف از بستر به میدان جنگ رفتند،و درمیدان جنگ با بدن پر از جراحت هریک به خاطر آن دیگری آب نخوردند و تشنه جان دادند، و بر روی «سنگهای داغ مکه» برای نشر اسلام به چهار میخ کشیده شدند، و صدها تن در این راه فدا گشتند،و سپس در واقعة«عاشورا» به یاری پسر پیامبر شتافتند و برای بقای اسلام و اینکه روی حقیقت این دین انتشار یابد در برابر تیر و سنان و نیزه و شمشیر قرار گرفتند و قطعه قطعه شدند و سپس،برای دفاع از حریمِ«حکومتِ حق و عدالتِ قرآنی»،در دورة بنی عباس نیز، جهادها کردند و خونها دادند و زندانهای آل عباس را از خود و جوانان خود آکندند و ...این عرب است که از سوی ایرانیان-در صدراسلام و در دوران بعد-با آغوش باز استقبال شده است.

«عربِ دوُم»، گروهی بودند حقیقتاً دور از فرهنگ اسلامی و تربیت قرآنی .عده ای هواخواه و جیره خوار دربار بنی امیه و بنی عباس که به ناحق و به زور و قلدری بر ممالک اسلامی مسلط شدند، و همواره مورد نفرت اغلب مسلمین بودند،یعنی عرب دور از آل محمد«ص»،عربی که معاویه داشت و یزید و مروان و ولید و بُسر بن ارطاه و مسلم عقبه و حجاج بن یوسف و منصور دوانیقی و متوکل عباسی و... با آنهمه جنایات و آنهمه مظالم.

پس مینگرید که نخست باید حساب«اسلام» را از حساب«عرب» جدا دانست،و سپس باید عرب را دودسته کرد: عرب مؤمن و معتقد و وفادار به اسلام و فداکار در راه آن. این عرب همواره مورد احترام و محبّت فِرَق و اقوام مسلمان بوده است و خواهد بود. با این امتیاز که ما و دیگر ملتهای مسلمان،«دین حق» را و «کتاب» خدا را از طریق او به دست آوردیم.و دیگری عرب نامعتقد غدار پسر پیغمبرکش، کعبه ویران کن، ریاست طلب، دین تباه ساز، این عرب همواره مورد نفرت فرق و اقوام مسلمان بوده است، حتی خود عرب. مگر سپاهیانی که در رکاب علی(ع) با عرب می جنگیدند، خود عرب نبودند، مگر مختار که دمار از روزگار عرب دشمن آل علی بر آورد خود عرب نبود؟ مگر جنگهای صدر اسلام، در میان خود عرب نبود؟

پس در بحث و قضاوت و تحلیل ، باید حساب دین مقدس اسلام را از عرب جدا کرد. و عرب را هم چنانکه گفتم دوقسم کرد. عرب، امتی بود که اسلام از طرف خدا به او عرضه شد، برخی پذیرفتند و ایمان آودند و برخی نه. و آنچه ما به عنوان اسلام می شناسیم و ملت ما بدان اعتقاد دارد، همان اسلام صدر اول است، اسلام محمدی، اسلا علی بن ابیطالب، اسلام بدر و حُنین، اسلام ابوذر و مقداد و سلمان و بلال و عمار یاسر و ... و این تفکیک، یکی از نقاط مهمی است که بر هر نویسندهء منصفی طرح کردن آن و توجه کردن و توجه دادن به آن ضروری است. همین است که شناختن و شناساندن درست تشیع را، به منظور دفاع از اصل اسلام، در برابر اعمال آن عده از عرب و طرفداران آنان که اشاره کردیم، واجب می کند، که آری اینطور شد که شمایان می گویید، ولی اسلام این نبود، اسلام، درپای منبر امام علی و امام حسن بود، نه در قصر معاویه و عمروعاص، اسلام در خیمه های حسین بود در شب عاشورا، نه در عیاشخانه های یزید و سپاهیان یزید، اسلام در خانة امام زین العابدین و امام محمدباقر و امام جعفرصادق، نه در دربار فاسد ولید و عبدالملک و منصور، اسلام در گوشه های زندان، همراه موسی بن جعفر زندانی بود، نه دربار آفرینندة هزار و یکشب، و هکذا... !

پاورقی:

1-شگفتا که سپاه اسلام را که آمدند تا اسلام را برما عرضه کنند و به گفته سردارانشان،ما را از بندگی در برابر مخلوق برهانند و با خدا آشنا سازند،وبه تعبیر«ملک الشهرای بهار» به ما معرفت بیاموزند،«دشمن» تعبیر کرده اند.خوب خود دانند،اگر ایننگونه تعبیرات را مایة سوزاندن ریشه معنویت و سلب دین از جامعه و کمک رساندن به«دشمن واقعی»نمیدانند. و اگر نشر این گونه تعبیرات در میان طبقة جوان-که بیشتر آنان امکان و فرصت مطالعة متون تواریخ و تحقیقو تشخیص این مسائل را نداند-اضرار نمی شناسند،ماحرفی نداریم.

2 این تعبیر(وعده های عرب)،شایسته بلکه درست نیست،وعده عرب نبود،وعدة خدا بود و اسلام وپیامبر و قرآن که کتاب خداست.و عرب خود مثل دیگر امتها مخاطب و مکلف بود به خطابها و تکلیفهای قرآن

استاد محمدرضا حکیمی، کتاب:حماسه غدیر،ص142-138

لزوم تفکیک بین عرب اول و عرب دوم در! بخش اول

سخنانی خواندنی و روشنگر از استاد محمدرضا حکیمی در کتاب حماسهء غدیر؛ درباره کسانی که از روی عناد یا بدون غرض و از سرِ ناآگاهی، بین ورود اسلام توسط عربهای مسلمان به ایران، و حکومت عربهای اموی و عباسی تفکیک قائل نمی شوند و به اصطلاح هر دو طیف را با یک چوب می رانند و  شعار برخی هایشان، عرب هرچه باشد دشمن من است، می باشد(!):

بخش اول : بخش دوم را در پست آینده

اسلام از روزی که همراه تیغة آفتاب طلوع کرد، طبقه ستمگر در برابرش قرار گرفتند و طبقة ستمکش پشت سرش(و هرگاه غیر از این بوده، اسلام نبوده است،چیزی بوده است به نام اسلام و حربة دست بهره کشان و غفلت آفرینان اعم از سیاسی و روحانی)، اسلام دین آزادی است و دین توحید و دین حماسه و اقدام و دین رهایی بخشیدن و به زنجیر گسستنها کمک کردن.این بود که یکی از نمایندگان سپاه اسلام،به سردار ایران رستم فرخزاد -هنگامی که از وی درباره اسلام و مقصد اسلام از پیشروی و فتح توضیح خواست- چنین گفت:

الله ما را برانگیخت، و الله ما را فرستاد،تا مردم را از پرستیدن مردم رها سازیم وبه پرستیدن الله رهنمون شویم.از تنگنای رسوم پوچ دنیاوی به رفاه و وسعت بکشانیم.از ستم ادیان[مقصود ستم متصدیان ادیان است و نظامها و تحمیلهای بس سنگین آنان] به عدل اسلام آوریم.هرکس این امور را بپذیرد، ما از او دست می داریم و سرزمینش را به دست او داده باز می گردیم.

این است هویت اصلی روی نهادن سربازان اسلام به مرزها و کشورها و از جمله کشور عزیز ما ایران.و این حقیقت،غیر از فساد بعدی حکومت اموی است و انحراف قطعی آن حکومت از اسلام،یعنی حکومت یزیدها و حجّاجها و...بنابراین هنگام سخن گفتن درباره حملة عرب به ایران،اگر سخنگو بیغرض باشد و از خیانت به معنویات بهراسد،باید میان این دو-یعنی اسلام و سلطنت بنی امیه و بنی عباس-فرق گذارد. ورود اسلام به ایران و استقبال مردم مذهبی خصلت ایران از دین حق و زنده اسلام،امری است و حکومت غاصب و فاسق و فاسد و هتاک و خونریز و غیرقرآنی اموی-و سپس عباسی-امری دیگر.این دو را نباید خلط کرد و به استناد آن حکومت و ذکر مثال از کارهای استانداران و عاملان آن،نباید به کار سپاه اسلام و آوردن دین اسلام به ایران، تاخت .

استعمار همواره و در هر جا، در تضعیف اسلام می کوشد، زیرا مهمترین مقاوم آشتی ناپذیر در برابر او اسلام است. چون تنها اسلام است که بر سر انسان معامله نمی کند، و به خاطر «حُسن روابط» و «جلب مصالح» و امثال این عناوین 180 درجه تغییر جهت نمی دهد.

با توجه به آنچه در کمال اختصار و اشاره گفته شد، هرکس به هرگونه، در سست کردن مبانی اسلامی و نیروی قرآنی اجتماع بکوشد، خدمت به استعمار کرده است و خیانت به ایران و ایرانی، نهایت برخی این کار را آگاهانه می کنند و با مزد و برخی ناخودآگاه و بی اجر.   ص80-81


و از همین مقولهء خدمت به استعمار و خیانت به ملت شمرده می شود آنچه از ناحیه بعضی، درباره به اصطلاح حمله عرب به ایران، و دیگر مسائل مربوط به آورندگان اسلام به ایران، یعنی عرب،گفته و عمل و عرض می شود. هوشمندان می دانند که تعبیرات زشت و بی ادبانه(نمی خواهم بگویم لادینانه) در این باره، زیر هر عنوان ظاهر الصلاحی نیز که قرار داده شود ( برخی می گویند تاختن به عرب(بعنوان مهاجم) منافات ندارد با احترام بلکه اعتقاد به دین اسلام، اما با توجه هوشیارانه به این مسئله این نظر را نمی توان پذیرفت)، علاوه بر اینکه خلاف حقیقت گفتن است، خیانت است به ملت و خدمت است به بیگانه. خیانت است به جوانان معصوم تاریخ نخوانده و از این تحقیقات بی خبر، خیانت است به کسانی که دارای ذهن تحلیلی و اطلاعات کافی و امکانات مطالعاتی نیستند، خیانت است به جامعه و دشمنی با معنویت اجتماعی و طهارت قوی و موضع داشتن اسلامی و موازین اخلاقی و معنویت اعلای دین و خداپرستی و تقوای عملی، و نشر تحیّر و انحراف است در میان خلق، وراه استعمار را بازتر کردن است. گوینده هر که گو باش: خودی یا بیگانه، استاد یا شاگرد، کشیش مسیحی یا حاخام یهودی یا موبد زرتشتی، صاحب ادعا دربارة ایران پیش از اسلام یا ایران اسلامی، فرمایش فرمایندهء از تلویزیون و دیگر وسایل ارتباط جمعی یا وسایل ارتباط فردی و ... .  


حماسه غدیر ص 85

معرفی آثار(کتاب و مقاله) روشنگرانه درباره تاریخ نگاری باستان گرای ناسیونالیست

از زمان آشنایی عمومی ایرانیان با تاریخ باستانی، که بیشتر توسط مستشرقین غربی -اکثرا وابسته به استعمار- در اواسط  دوره قاجار، جریان تاریخ نویسی براساس تعریفی خاص و مبتنی بر ایدئولوژی نژادی قومی(آریایی- پارسی) و در راستای تاریخ سازی سیاسی قومیتی مبتنی بر منافع استعماری، و دین زدایی(ایجاد تفرقه بین ملل خاورمیانه و توجه دادن این ملل به تاریخ ماقبل دوره اسلامی و ایجاد تقابل کاذب بین دیانت و ملیت) بوده است.

این جریان در سالهای اخیر توسط دکتر عبدالله شهبازی در کتاب زرسالاران یهودی و پارسی با نام جریان باستان گرایی موسوم شد. جریان باستان گرایی که مبتنی بر ملی گرایی برتری جو و افراطی ست با تاثیر پذیری کامل از آثار مستشرقین، ایران مداری و طرداسلام را سرلوحه و محور خود قرار داد.

این جریان،چندمولفه اساسی را در تاریخ نگاری خود دنبال می کرد:

 1.درصدد یافتن هویتی جدید برای ایران بدون اعتقادات اسلامی بود.

2.شیفته تمدن غرب و همسو با تفکر لیبرالی حاکم برنظامات غربی بود.

3.عرب ستیزی و به تعبیر دیگر،اسلام ستیزی در آن موج می زد.

4.در پی تغییر مناسبات در حیطه زبان و پیرایش آن از واژه های عربی برای قطع پیوند تاریخی با اسلام بود.

5.به طور مجعول به تاریخ نگاری دست می زد و استناد آن عمدتا به تحقیقات مستشرقین غربی بود.

جریان مذکور ایدئولوژیِ مسلط دوران پهلوی در عرصه فرهنگی و تاریخ نگاری بود که توسط رژیم پهلوی حمایت و ترویج می شد و در دوران حاضر با اینکه توسط قدرت سیاسی حمایت نمی شود اما هژمونی مسلطش را با استفاده از تریبون ها و آثار و کتب بیشماری که از آن دوران توسط شبه محققین غرب و شرق زده به ارث برده، توانسته حفظ کند و به جریان غالب تاریخ نویسی دوره باستان و دوره معاصر(در مراکز آکادمیک و ...) تبدیل شده.

در این میان، کم بوده و هستند محققین آزاده و حقیقتا محقق که مرعوب و مجذوب این سلطه فرهنگی نشده و قلمشان را مستقل نگه دارند.

به معرفی برخی از آثار درباره تاریخ باستان و معاصر که خلاف مسیر تاریخ نگاری غالب در قالب کتاب و مقاله نگاشته شده اند می پردازیم.

دوگفتار ار دکتر عبدالله شهبازی:

ایران شناسی،آریایی گرایی و تاریخ نگاری (دریافت)

تاریخ و تاریخ نگاری جدید در ایران (دریافت)

روایت های تورانی از تاریخ ایران،گفتاری از دکتر شهریار زرشناس (دریافت)

باستان گرایی در تاریخ معاصر ایران.،تالیف رضابیگدلو این اثر به معرفی جریان باستان گرایی پرداخته. (معرفی کتاب)

گفتاری از دکتر جواد هیئت درباره ناسیونالیسم و باستان گرایی در ایران (دریافت)

نادرستی فرضیه های نژادی آریا ،ترک و سامی اثری ارزشمند از پروفسور شاپور رواسانی (معرفی کتاب)

ناسیونالیسم از دیدگاه اسلام،تالیف محمد على شیخ شعاعی (مشاهده کتاب)

کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران تالیف استاد شهید مطهری که در پاسخ به کتاب دوقرن سکوت نگاشته شد. (دریافت کتاب)

تاریخ سیاسی ایران باستان تالیف محمودرضا قلی ؛ (معرفی و دریافت)

رنج های بشری تالیف دکتر رضا مرادی غیاث آبادی (دریافت)

هزار تقلب دیگر از شجاع الدین شفا تالیف مهدی چهل تنی در نقد کتاب دین ستیزانه ی تولدی دیگر اثر شجاع الدین شفا (دریافت)

نقد آرای خاورشناسان تالیف آقای مصطفی حسینی طباطبایی (دریافت)

بابک و نقد تاریخ نگاری. قبلا در پستی جداگانه به معرفی این اثر پرداختیم.(دریافت)

تاریخ معاصر :

بنیادهای کژ در تاریخ نگاری معاصر 3 جلد تالیف موسسه قدرولایت (معرفی و   2    )

و سه کتاب با تکیه بر مباحث اجتماعی:

بحران هویت قومی در ایران (دریافت)

و

 عرب خائن نیست، مدعی مفتری است از دکتر علی الطائی

نگاهی کوتاه به تاریخچه روشنفکری در ایران(2جلد) اثری از شهریار زرشناس که در آن به شناساندن ایدئولوژی سردمداران ناسیونالیست باستان گرای تاریخ باستان و معاصر ایران پرداخته شده. (معرفی کتاب) بخش هایی از این اثر را در ایـــنجــا مشاهده کنید.


پ.ن:

اگر فایلی باز نشد، لطفا پیام بگذارید و یا نام اش رادرگوگل سرچ کنید.

نظر آیت الله رضوی عالِمِ شیعه ؛ درباره مولوی و ملیت اش:

آیت الله رضوی :: سال گذشته، ایران، ترکیه و ازبکستان، آن دعوا و رقابت شدید را بر سر اینکه «مولوی از آن کیست» به راه انداختند: چه غوغائی به پا شد. مولوی متولد ازبکستان است که در قونیه ترکیه زیسته است هیچ ربطی به ایران (حتی به فلات ایران) ندارد. او اشعارش را به فارسی گفته، چون در آن دوران، تصوف (کابالیسم بودائی) توسط صوفیان ایرانی از هند و چین گرفته می شد و به ممالک عربی منتقل می گشت.مولوی یک ترک زاده است.

عده ای (از آن جمله بقایای جریانی که محمد علی فروغی فراماسونر کابالیست به راه انداخت) با شنیدن این سخنان من خشمگینانه می گویند: ببینید چگونه مفاخر ما را منفور می کند.
عرض می کنم: من به این افراد حق می دهم که مرید دلسوختة مولوی باشند. زیرا آنان نه با قرآن آشنا هستند و نه با اهل بیت(ع) و لذت علمی این مکتب به ذائقه شان نرسیده، حق دارند عاشق دلسوخته مولوی، عطار و دیگر کابالیست ها باشند. اما کسی که با قرآن و اهل بیت(ع) آشناست در عین حال به این قبیل افراد ارزش می دهد، یا عقل ندارد و یا مانند کابالیست های آگاه، آگاهانه راه ابلیس را می رود.
مولوی و امثالش، فقط ارزش ادبی و هنری دارند. از نظر بینش و جهانبینی، پلورئالیست، لیبرالیست و هرمنوتیست هستند که اهل تحقیق این خصیصه های آنان را بهتر می دانند و لذا نور چشم کابالیست های غربی هستند.
 «مولوى در میان ترکان آناتولى مثنوى و دیوان شمس فارسى را سر مى دهد با اینکه خودش تبار به ترک مى رساند و از حوالى جیحون است، و گاهى نیز از زبان اصلى خود یاد مى کند که «یرلى یرى، یرلى یرى». منبع: محی الدین در آینه فصوص ج1
پانوشت:
دراین پست فقط ملیت مولوی مدنظر بوده و سایر نظریات درباره معتقدات و افکار اش، خارج از بحث می باشد!
همچنین بنگرید به :

ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان گرای شووینیستی (برتری طلبانه) چیست؟

ایدئولوژی ناسیونالیسم باستان گرای شووینیستی (برتری طلبانه) چیست؟ ناسیونالیسم باستان گرا که به عنوان ایدئولوژی رسمی رژیم پهلوی مطرح گردید و گرایش های پررنگ نژادپرستانه دارد و اصلی ترین جریان های تاریخ نگاری معاصر ایران تر درباریان رژیم پهلوی تا لیبرال های دارای ژست اپوزیسیون،پیرو آن بوده و هستند(از فروغی و پورداوود و تقی زاده و مجتبی مینوی گرفته تا شجاع الدین شفا و عبدالحسین زرین کوب و فریدون آدمیت و لیبرالیست های"نهضت آزادی").

این ایدئولوژی،دست پخت مستقیم استعمار انگلیس و افرادی چون سرجان ملکم(جاسوس انگلیسی و فرمانفرمای هند و از بنیان گذاران نخستین لژهای فراماسونری مخفی در ایران) و جیمز فریزر و مجموعه مستشرقان می باشد.

سرجان ملکم با نوشتن کتاب "تاریخ ایران" بنای تئوریک و تحلیلی رویکرد ناسیونالیسم باستان گرا به تاریخ ایران پی ریزی نمود. سرجان ملکم دلّال انعقاد پیمان های استعماری در دوره فتحعلی شاه قاجار و فردی به شدت ضد اسلامی بود.سرجان ملکم نسبت به دین مبین اسلام زبانی توهین آمیز دارد وآن را "آتش افروخته" می نامد.

اوشاید اولین فردی است که بنیان های تئوریک موهوماتی به نام "عظمت ایران باستانی" و"نابودی علوم ایران به دست مسلمانان" و اینکه "اسلام عامل عقب ماندگی ایران گردیده" را مطرح کرده است و هدف اصلی او از طرح این آرا،ایجاد فاصله مابین ایرانیان و هویت اسلامی شان از طریق برجسته کردن امر موهوم و بی اساسی به عنوان "هویت آریایی" بود.

اساس ناسیونالیسم باستان گرا ،اعتقاد نژادپرستانه به برتری "قوم آریا" است. براساس این ایدئولوژی،ایران سرزمین آریایی ها است و "عظمت" و "شوکت خیالی و توام با عدالت" ایران باستان محصول "هوشمندی شرافت نژادی" آریایی هاست. ( این "عدالت" یک دروغ و مضحکه بی اساس بیشتر نیست. نگاهی کوتاه حتی به تاریخ نگاری های مورخان ناسیونالیست ایرانی و مستشرقان اغلب مامور، به خوبی مشخص می سازد که اساس حکومت های ایران باستان و به ویژه ساسانیان، بر ظلم و بی عدالتی شدید و فاحش قرار داشته است و مردم و سپاهیان در برابر ورود اعراب مسلمان مقاومت بسیار کمی از خود نشان می دادند. بر اساس روایات عدیده تاریخی ،فرماندهان ارتش ساسانی برای اینکه از فرار سپاهیان خود در برابر مسلمانان جلوگیری نمایند، درجنگ موسوم به "سلاسل" پای آنها را با زنجیر به یکدیگر بسته بودند.) البته این مورخان مغلطه گر،این نکات مهم را نیز نادیده می گیرند:

اولا، اساسا وجود تاریخی  نژاد یا قوم آریایی(درتعریفی که مستشرقان بافته اند) در هاله ای از ابهامات و تریدهای جدی قرار دارد و تحقیقات اخیر مورخانی چون "سارا پومری"،"نانسی دماند" و حتی"بریان" اساسا وجود قوم یا نژادی مشخص با ابعاد تاریخ ساز و آن گونه که مستشرقان اغلب یهودی تعریف می کنند را بی اساس نشان داده است...

ثانیا ،این قوم آریایی "عدالت پرور" ساخته ناسیونال شووینیست ها، طبق ادعای خود این مورخان، درهند نظام نژادپرستانه پدیدآورده و بومیان را "نجس" دانسته و به بندگی گرفتند،در اسپارت،ساکنان سرزمین"مسنیا" را به شکل وحشتناکی تحت بردگی قرار داده و در ایران عصر ساسانی، یک نظام بسته پدید آورده که حتی فرزند  مستعد یک برزگر را به دلیل فرودستی پدر ممنوع التحصیل می کرده است. وقایع نگاران از جنایات"قباد" و "شیرویه" ساسانی و "فرهاد چهارم اشکانی" و "داریوش" و "خشایارشا" سخن ها گفته اند و با این همه ،باز هم دعوی"عدالت" برای ایران باستان ساختگی مستشرقان و ماموران جاسوس و مقلدان ایرانی آنها خنده دار است.

ثالثا،اگر این"ایران باستان" ادعایی،تا این حد عظیم و باشوکت و عادلانه بوده است،معلوم نیست چرا دربرابر هجوم سپاه کم شمار مسلمانان به این سادگی فروپاشید و چرا مردم آن از اواخر سلطنت ساسانی در مرزهای شرقی آن امپراطوری، به آیین بودایی گرویده بودند و اکثریت مردم نیز پس از آشنایی با اسلام،به سرعت و به صورت گسترده مسلمان شدند و در این اعتقاد پابرجا ماندند؟

طراحان"ناسیونالیسم باستان گرا"در واقع با ساختن یک مفهوم موهوم بی اساس به نام"تمدن شکوفای آریایی" در "ایران باستان" به دنبال دور کردن مردم از هویت اسلامی هستند.آنها این باستان گرایی نژادپرستانه و موهوم را ماده ای برای حمل صورت غرب زدگی شبه مدرن قرار می دهند.

ایدئولوژی آریایی ناسیونالیسم باستان گرا همچنین از تئوری های نژادپرستانه "تامس کارلایل"(مورخ انگلیسی 1881م) و "هوستون استوارت چمبرلین"(مورخ نژادپرست وصاحبا کتاب"مبانی قرن نوزدهم) و "کنت دوگوبینو" و "ارنست رنان"(مورخان فرانسوری دارای گرایش های نژادپرستانه و ضداسلامی) به شدت متاثر گردیده است.کارلایل عبارات زشت توهین آمیزی درباره حضرت محمد(ص) دارد که از نقل آنها خودداری می کنیم.اساس شاکله "شرق شناسی" برضدیت و دشمنی با اسلام قرار دارد و این امری است که حتی مورخ مسیحی ای چون "ادوارد سعید" نیز بدان معترف است. وجه غالب کاست روشنفکری ایران در دوره مشروطه و رضاشاه،پیرو و مبلغ ناسیونالیسم شووینیستی باستان گرا بوده اند. در زمان پهلوی دوم نیز ناسیونالیسم شبه مدرنیستی،یک گرایش نیرومند در روشنفکری ایران و نیز ایدئولوژی رسمی رژیم بود.

...ویژگی ناسیونالیسم باستان گرا( که در دوره مشروطه،گرایش اصلی و حاکم روشنفکری ایران بوده است) را می توان این گونه فهرست کرد:

الف) ناسیونالیسم باستان گرای شووینیستی(برتری طلبانه)،ایدئولوژی ای شبه مدرن و مقلد ناسیونالیسم نژادپرستانه غربی است. این ایدئولوژی،همچون"ماده" برای "صورت" غرب زدگی شبه مدرن در ایران و به عنوان اصلی ترین ایدئولوژی آن در دوره مشروطه و پهلوی عمل کرده است.

ب)این ایدئولوژی توسط مستشرقان وابسته به دولت استعماری هند(که اغلب آنها از پرورش یافتگان مراکز تربیت کارگزاران مستعمراتی نظیر "کالج هیلی بوری" وابسته به کمپانی هندشرقی بودند) و دررأس آنها سرجان ملکم،تدوین یافته و توسط گروهی از مستشرقان اغلب یهودی بسط یافته است.

ج)اساس"ناسیونالیسم باستان گرا" بر آرای نژادپرستانه و سکولاریستی و نظریه بی اساس "آریامحوری" تکیه دارد. این ایدئولوژی،دست مایه رویکردهای توسعه طلبانه و اغراض استعماری دولت انگلیس و کمپانی هند شرقی در ایران و هندوستان بوده است.

ه)اسلام ستیزی و کوشش به منظور قطع پیوند با روح تفکر و فرهنگ اسلامی و میراث معنوی تمدن کلاسیک ایران[تمدن بعد از اسلام تا مشروطه]،یکی از ویژگی های برجسته ناسیونالیسم باستان گرای نژادپرست است. ایدئولوگ های این جریان،با طرح این دعوی بی اساس که ایران باستان بسیار "پیشرفته و شکوفا و عدل مدار" بوده و اسلام موجب عقب ماندگی و انحطاط تمدن ایران گردیده است،به اسلام ستیزی می پردازند.درحالی که حقایق روشن تاریخی نشان می دهد که در ایران باستان،کارنامه روشن و مشخصی از شکوفایی تفکر و فرهنگ وجود ندارد و همه دستاوردهای درخشان ادبی و فرهنگی تمدن کلاسیک ایران نیز ملهم از برخی وجوه تعالیم اسلامی بوده است.

و)بنیان ها و مفروضات نظری این ایدئولوژی(مفاهیمی چون:آریامحوری نژادپرستی و "عظمت ایران باستان") همگی نظریاتی شبهه آلود و بی پایه و وهمیاتی غیرعلمی هستند که بر پایه تحریف حقایق تاریخ ایران و خیالبافی های بی اساس نژادی بناگردیده است.

ز) ناسیونالیسم باستان گرا در هیئت " ناسیونالیسم سلطنت طلب" و نیز " ناسیونالیسم لیبرال" (که گرایش های باستان گرایانه و شووینیستی کم رنگ تری دارد) در کلیت خود،کارکردی به نفع استعمار و مرّوج شبه مدرن وابسته داشته و دارد.

ادامه مطلب؛ایـــنجــــا

شهریار زرشناس- نگاهی کوتاه به تاریخچه روشنفکری در ایران-جلد اول صص146تا151 

همچنین بنگرید به مصاحبه آقای شهریار زرشناس درباره "نقش آفرینی انگلیسی ها در تکوین تاریخ نگاری جدید ایران" کلیک کنید