زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...
زیگورات

زیگورات

عیلام. نوشته هایی درباره تاریخ و فرهنگ ایران قبل و بعد از اسلام ...

خیانت در امانت به منظور کینه توزى و تحقیر

به قلم دکتر عبدالنبی قیّم:

یکى از اصول اولیه ترجمه متون و کتب، شرط امانت مترجم در نقل و ترجمه نوشته مؤلف است‌. مترجم حق ندارد نوشته مؤلف را کم و یا زیاد کند و یا چیزى از خود در ترجمه اضافه کند.

 متأسفانه در مملکت ما بسیارى از مترجمان این رویه را رعایت نکرده و در حقیقت خیانت در امانت مى کنند.
 آن ها به میل خود هر جا مؤلف کلمه "عرب" را نوشته، آن را " تازى" مى نویسند. از همه بدتر این است که این خیانت در امانت رویه عادى آن ها شده است.
یکى از این خیانت در امانت ها را غلامرضا رشید یاسمى مرتکب شده. او در صفحه ٣٥٨ کتاب " ایران در عهد ساسانیان" نوشته "کریستن سن" این چنین ترجمه کرده است:
"اوضاع دولت ساسانى بر این منوال بود که از بیابان عربستان، لشکرها از عرب بادیه نشین وحشى و بى تمدن، که تعصب مذهبى و روح غارتگرى محرک آنان بود..."
از آن جایی که مى دانستم آرتور کریستن سن منزه تر از این است که چنین عباراتى را در باره عرب بکار ببرد و از طرف دیگر از بیمارى روحى و روانى برخی نویسندگان وطنى مطلع بودم لذا در صدد برآمدم تا به حقیقت نوشته کریستن سن پى ببرم.
خوشبختانه به ترجمه عربی کتاب کریستن سن که از زبان فرانسوى توسط دکتر یحیى الخشاب استاد دانشگاه قاهره انجام شده بود دست یافتم.
 دکتر یحیى الخشاب، فارسى را هم خوب مى داند و پیش از این سفرنامه ناصر خسرو را به عربى ترجمه کرده بود.
ملاحظه شد که در ترجمه عربى از" عرب بادیه نشین وحشى و بی تمدن" و از " روح غارتگرى " خبرى نیست.
در ترجمه عربى " بادیه نشینان بى آلایش" آمده و نه " عرب وحشى و بى تمدن" .
و مى دانیم " بى آلایشى" به معنى صاف و ساده و بى غل و غش است. همچنین از "روحیه غارتگرى" خبرى نیست بلکه از "روحیه جنگجویى" سخن به میان أمده که "خلیفه عمر آن فرمانرواى برجسته آن ها را با روحیه اى تسلیم ناپذیر سازمان داد".
این چنین مترجمان ما شرط امانت را در ترجمه رعایت مى کنند!
از همه بدتر این است که ناشر کتاب یعنى انتشارات صداى معاصر در سال ١٣٧٨ این نوشته را به عنوان برگزیده ترین و بهترین قسمت کتاب انتخاب کرده و آن را پشت جلد کتاب قرار مى دهد.
متأسفانه این یک بیمارى است، که نزد برخى نویسندگان و مترجمان ما وجود دارد، بیمارى تحقیر دیگران به منظور تخلیه عقده هاى درونى خود.
منبع: کانال تلگرامی عبد النبی قیم

مصاحبه ای دکتر عزیزالله بیات درباره سقوط ساسانیان و ورود اسلام به ایران

60 سال است به تدریس تاریخ می پردازد و بیش از 40 اثر دانشگاهی و تحقیقی دارد. هنوز در حال تدوین آثار دیگری است. می گوید 10 هزار فیش دارم که فرصت نکرده ام به تدوین آنها بپردازم. از زندگی و عمر پربارش رضایت دارد و برخلاف عرف روزگار حسرت چیزی را نمی خورد. بسیاری از استادان جوان تاریخ شاگردان او هستند. آرامش عجیبی دارد و تواضعی که یاد آن ضرب المثل می افتی که درختی که بارش بیشتر است سر فروتر می آورد. خدا را باور دارد و حضورش را احساس می کند. فرزندانش نیز همه در رده های بالای علمی در ایران و خارج کشور خدمت می کنند. از آخرین تالیفش می گوید؛ تاریخ تطبیقی ایران که ضمن معرفی تاریخ ایران از باستان تا به امروز، در هر دوره یی شرایط سایر کشورهای جهان را همزمان توضیح داده است. می گوید بیش از چهار پنج جلد می شده است و ناشر به دلیل مشکل مالی و سرمایه، نتوانسته آن را چاپ کند و استاد اجباراً آن را در یک مجلد به نام کلیات تاریخ تطبیقی ایران گنجانده است. در این گفت وگو مقطع ورود اسلام به ایران را با استاد به بحث نشستیم. ادامه مطلب را بخوانید... :

-با توجه به تسلطی که شما به تاریخ ایران باستان و دوره اسلام دارید و درباره مقطع حمله اعراب به ایران پرسش هایی وجود دارد، بحث را از آنجا شروع می کنیم. اولاً با توجه به اینکه حکومت ساسانی در آن زمان پیشرفته و مقتدر بود و در مقابل اعراب به ظاهر عقب مانده و بدوی بودند، چطور شد ساسانیان شکست خوردند؟
تردیدی نیست که سلسله ساسانیان سلسله یی قوی بود، منتها حوادثی در این سلسله پیش آمد که به تدریج رو به ضعف گذاشت. علت انقراض را باید از دوران سلطنت انوشیروان در نظر بگیریم. تغییراتی در دوره انوشیروان در مملکت حاصل شد. کشور را به چهار ایالت بزرگ تقسیم کردند. انوشیروان برای هر ایالتی هم به سیاق امروزی استاندار تعیین کرد. منتها تا زمانی که انوشیروان خودش در قید حیات بود سرپرستی و نظارت نسبت به قسمت های مختلف ایران داشت. ولی وقتی او از بین رفت به تدریج جانشینانش رو به ضعف نهادند تا دوران سلطنت یزدگرد سوم یعنی آخرین سلطان ساسانی که توده مردم به خاطر مشکلات اقتصادی و معیشتی در عذاب بودند. علتش این بود که در آن زمان دولت ایران با روم شرقی جنگ های مکرری داشت، برای نیروی جنگی در این موارد همیشه از طبقه سوم و چهارم توده مردم استفاده می کردند و این مساله فشار زیادی به آنها می آورد. گذشته از این مالیات سرسام آوری از مردم می گرفتند، آن هم نه از طبقه اول بلکه بیشتر این مالیات به طبقه سوم و چهارم تحمیل می شد. مردم از هر جهت در مضیقه بودند به طوری که اگر غیر از ظهور دین اسلام و به وجود آمدن راهنمای عالی قدری مثل پیغمبر عظیم الشأن اسلام هر حرکت دیگری از خارج می آمد، مردم ایران به طرف آن می رفتند. در چنین اوضاعی نهضت مسلمان ها ایجاد شد.اعراب از دو کشور قدیمی ترس و واهمه داشتند و احترام زیادی برایشان قائل بودند؛ یکی ایران بود و دیگری روم شرقی. اما قابل توجه است که به گفته مورخان اروپایی، نه مورخان ایرانی و مسلمان که گفته شود خودی هستند، مستشرقان اروپایی مثل گوستاو لوبون و گلدزیهر و دیگران نوشته اند سپاهیان مسلمان وقتی تصمیم گرفتند به ایران حمله کنند افراد سپاه تجهیزات جنگی لازم را نداشتند. حتی شمشیرهای خودشان را با یک نخ یا پارچه کهنه به کمر می بستند. غذایشان یک مشت نخود یا مواد خیلی ساده یی بود و اکثر قریب به اتفاق شان هم پیاده سپاه بودند و اسب نداشتند ولی در مقابل چیزی داشتند که سپاهیان ایران نداشتند. آنها به ایمان راسخ مجهز بودند، یعنی اعتقاد داشتند به اینکه مرگ سرانجامی حتمی است. وقتی موعد مرگ فرارسید چه در میدان جنگ باشیم چه در رختخواب،مرگ سراغمان می آید. در صورتی که سپاه یزدگرد با تشریفات هرچه تمام تر تجهیز شدند منتها فاقد ایمان بودند. یکی از جنگ هایی که مسلمانان با سپاهیان یزدگرد انجام دادند در تاریخ به نام نبرد زنجیرها یا جنگ سلاسل معروف است. علتش این بود که فرمانده سپاه یزدگرد که احتمال قریب به یقین هرمزان بوده برای اینکه افراد سپاهش شب فرار نکنند پاهایشان را با زنجیر می بست.

-این مساله از نظر تاریخی مستند است؟ بعضی گفته اند این مسائل بعد از اسلام مطرح شده است.
تمام مورخان نوشته اند. متاسفانه بعضی از مورخان ایرانی حقیقت را ننوشته اند، می نویسند اسلام به زور بر مردم تحمیل شد، در صورتی که مهم ترین و بزرگ ترین توصیه یی که از طرف خلیفه عمر به سپاهیان می شد خوش رفتاری با مردم بوده است. من همیشه گفته ام دین اسلام به هیچ وجه به ملت ایران تحمیل نشد. ایرانیان با طیب خاطر آن را قبول کردند برای اینکه اسلام نوید مساوات و برابری می داد. هیچ نهضتی در دنیا نیست که مثل دین اسلام در مدت کمتر از 20 سال جهانی شود. از اسپانیا دین اسلام رونق پیدا کرد تا هند و سرحدات چین. بدون تردید در آن زمان نهایت خوش رفتاری را با مردم می کردند و دسته دسته عده زیادی به دین اسلام می گرویدند.

-اما در همان زمان برخی از ایرانیان مسلمان نمی شوند مثل مناطق طبرستان و مازندران که مقاومت می کنند.
به علت موقعیت کوهستانی که داشتند، موقعیت طبیعی کوه های البرز، مسلمانان نتوانستند تا 250 هجری قمری به آنجا راه پیدا کنند.

-در همین رابطه این پرسش را مطرح می کنند که اگر علت روی آوردن به اسلام جاذبه آن بوده و مردم داوطلبانه به سمتش آمده اند، چرا آن قسمت ها مسلمان نشده اند؟
آن موقع مازندران مثل امروز نبوده است. طبق اسناد و مدارک متقن تاریخ در همان عصر ساسانیان قریب به 17 سلسله کوچک در شمال ایران مستقل از ساسانیان حکومت می کردند. طول کشید تا این موج به آنها برسد. دین اسلام نوید برابری، برادری و مساوات می داد که ناشی از تعالیم پیغمبر بزرگ اسلام است. به همین خاطر در مدت کوتاهی کمتر از 20 سال از اسپانیا تا هندوستان به زیر پرچم آن درآمدند. اسلام می گفت امتیاز هر فردی به اعتقادات راسخ و تقوای اوست.

-ولی در تعالیم زرتشت هم مبانی ارزشمندی وجود داشته، مثلاً بین زن و مرد تبعیض قائل نبود و...
ولیکن اختلاف طبقاتی خیلی زیادی در جامعه آن زمان ایران وجود داشت.


-ولی در تعالیم زرتشت نبود.
بله، اما در دوران ساسانیان اختلاف طبقاتی خیلی زیادی بود. بین ایران و روم شرقی درگیری زیادی وجود داشت و اینها نارضایتی ایجاد کرده بود.

-چطور ما در مقابل رومی ها شکست نمی خوردیم؟
باید زمان و وضع اجتماعی را در نظر بگیریم. در آن موقع وضع توده های مردم بهتر بود. مردم ایران در زمان خسروپرویز و مخصوصاً یزدگرد سوم بی چاره شده بودند. غیر از اسلام هر نهضتی که از خارج شروع می شد ایرانیان به آن گرایش پیدا می کردند، چون در مضیقه بودند.

-ولی استاد به هر حال خوی وطن پرستی در ایرانیان همیشه بوده، در طول تاریخ گذشته هم می بینیم ایرانیان در مقابل تهدیدات خارجی دفاع زیادی از سرزمین شان کرده اند، ولی وقتی به این مقطع می رسیم می گوییم ایرانی ها به خاطر مشکلی که با حکومت داشتند، حاضر شدند خارجی ها را بپذیرند. آیا این تحلیل با آن خصلت تاریخی ایرانی سازگار است؟
کاملاً درست است. اما انسان وقتی در مضیقه باشد و برای زندگی عائله اش با مشکل روبه رو شود میهن پرستی کمرنگ می شود. از طرف دیگر دین اسلام پیام برابری و مساوات می داد و نه به عنوان یک تهاجم و سلطه خارجی بلکه به عنوان یک جریان رهایی بخش با نوید برابری مساوات مطرح بود. البته این رویه متاسفانه در دوران خلفای بنی امیه و بنی عباس ادامه پیدا نکرد. ولی در اوایل شما نظیر آن حکومت را پیدا نمی کنید. این را مستشرقان اروپایی نوشته اند که نه مسلمان بوده اند نه عرب. آنها می نویسند در صدر اسلام خلافت اسلامی در زمان خلفای راشدین مشخصات عجیبی داشته است. اولاً کسی را به خلافت نمی نشاندند مگر اینکه مطمئن بودند این شخص عادل است، سالم است، باسواد است. همین طور هر کسی را خلیفه نمی کردند. ما وقتی بدون تعصب زندگی خلفای راشدین را مطالعه می کنیم که سردسته اش علی بن ابی طالب است این را متوجه می شویم. وقتی انسان دقت می کند پی می برد به اینکه حضرت امیر انسان عجیبی بوده است. حتی می نویسند یکی از فرزندان عمر خلیفه دوم خلافی کرده بود، او دستور می دهد او را مجازات کنند. اروپایی ها می گویند حکومتی مثل حکومت صدراسلام تاکنون در دنیا به وجود نیامده است. هم جنبه مشروطه داشته یعنی حاکم مقید به قوانین و مقرراتی بوده، هم جنبه جمهوری داشته و از مردم بیعت می گرفتند. هر کس ناواردی را هم خلیفه نمی کردند. بسیار ساده زیست هم بوده اند. به تدریج وقتی می رسیم به دوران خلفای بنی امیه، از معاویه به بعد تحت تاثیر مناسبات حکومت ساسانی قرار می گیرند و دربار و اشرافیت درست می کنند و می رسند به آنجا که رسیده است.

-در آن مقطع در حکومت ساسانیان هم روحانیون خیلی قوی بودند. به هر حال مناسبات دینی بر جامعه حاکم بود یعنی هر دو طرف صبغه دینی داشتند.
ولی روحانیون حکومت ساسانی برای توده مردم اهمیتی قائل نبودند، از طرف اهورامزدا سخن می گفتند و اعتقاد داشتند مردم طبقات پایین محکوم خلق شده اند. در مقابل بر این باور بودند که فره ایزدی از طرف اهورامزدا به افراد مخصوصی داده می شود. بدون تردید برای توده مردم اهمیتی قائل نبوده اند. کریستین سن نویسنده «ایران در زمان ساسانیان» از معروف ترین ساسانی شناسان دنیاست و مرحوم رشید یاسمی کتاب هایش را ترجمه کرده است. به نوشته او ساسانیان با روم شرقی درگیری های مستمری داشتند که این جنگ ها قریب به 100 سال طول می کشد. بعد از انوشیروان تا یزدگرد سوم به قدری قحط الرجال می شود که پس از قتل خسروپرویز دختران وی پوران دخت و آذرمیدخت را به سلطنت می نشانند. برای مزید اطلاع عرض کنم اسم او را به غلط پوران تلفظ می کنند، در حالی که پوران دخت است یعنی دختر سبزه. در هر حال توده مردم ناراضی بوده اند و خدا نکند که توده مردم در هیچ مملکتی ناراضی شوند. سپاهیان اسلام اکثراً پای بی کفش و با یک لا قبا و اکثراً پیاده بودند و با تعدادی شتر توانستند بر سپاه مجهز ساسانی پیروز شوند.

-کریستین سن در همان کتاب ایران در زمان ساسانیان می نویسد شاهان احساس ناامنی می کردند، خسروپرویز برای خوابیدن خود 40 جا داشته، که خیلی شب ها در هیچ کدام نمی خوابیده و در گوشه یی بیتوته می کرده است.
برخی از مورخان درباره حرمسرای این شاهان نوشته اند. می نویسند خسروپرویز 12هزار زن داشته است. کمترین رقم حرمسرایش چهار هزار بوده است. طبیعی است چنین حکومتی دوام نمی آورد. اگر مردم ناراضی نبودند عرب پیاده و به تمام معنی گرسنه نمی توانست آنها را از بین ببرد.

-یک سوال پیش می آید که اگر مردم واقعاً اینقدر ناراضی بودند، از زمان انوشیروان تا سقوط ساسانی که چند دهه می گذشت چرا هیچ قیامی علیه حاکمیت نکردند؟
چطور قیامی نکردند، مزدک قیام کرد. بعد برای اینکه این نهضت در تمام ایران فراگیر نشود، اصلاحاتی انجام دادند. انوشیروان ایران را به چند قسمت تقسیم کرد تا نحوه اداره ولایات بهتر شود، مالیات را تخفیف داد، ولی نتوانست به طور کلی از نارسایی ها جلوگیری کند. در این دوران، قیام بوده ولی سرکوب می کردند. در مقابل اگر بدون تعصب به زندگی خلفای راشدین و به خصوص مولای متقیان نگاه کنید، می بینید خیلی تفاوت بوده است هرچند امروز بعضی انسان ها که اطلاعات زیادی ندارند به اینها اهانت هم می کنند. در هزار سال پیش وقتی عثمان به خلافت می رسد و عملیات ناشایستی می کند که مطابق با مقررات دین اسلام نبوده، عده یی درصدد برمی آیند که او را به قتل برسانند. در یکی از خطبه های نهج البلاغه هست که مولای متقیان علی علیه السلام توده مردم را از این کار منع می کند. می گوید اگر شما عثمان را بکشید هرج و مرج در مملکت به وجود می آید. برای همین امام حسن و امام حسین(ع) را فرستاد جلوی خانه عثمان که از او حفاظت کنند. می گوید باید چند نفر قاضی با شرف که تعصب نداشته باشند خلیفه را محاکمه کنند.

-اینکه می فرمایید مشکلات اقتصادی و اختلاف طبقاتی زیاد بود و در مقابل شعار مساوات و برادری جذبه داشت درست اما به هر حال چرا در طبرستان و مازندران وقتی با اسلام مواجه می شوند به جای تسلیم شدن مدتی با آن مقابله می کنند؟
یک گروه اندک بر اثر ظلم و تعدی و فشار اکثریت بدبختی را استثمار می کردند. در ایران بعد از اسلام هم همین وضع ادامه یافت. بزرگ ترین سلسله ایران بعد از اسلام سامانیان است. امیراسماعیل سامانیان در راس این حکومت زمین های مردم را به زور می گرفت و برای تظاهر و فریفتن مردم، در قسمتی از آن زمین ها مسجد درست می کرد. درحالی که گزاردن نماز در این مساجد غصبی حرام است.
-اگر اسلام برای ایرانیان جذبه داشت واقعاً چرا مردم این مناطق مدت ها ایستادگی کردند؟
مساله شناخت و آگاهی هم بود، به آنها تلقین شده بود که حاکمان از طرف اهورامزدا حکومت می کنند. حتی ببینید بعدها ابوریحان بیرونی خرده می گیرد که زارعین چه حقی دارند علیه مالکین شان قیام می کنند.

-در این مورد دکتر شریعتی نظریه یی داشت که نمی دانم شما نسبت به آن چه فکر می کنید. ایشان بین صدراسلام و حکومت های اموی تفکیک قائل می شد. می گفت مقاومت های ایرانیان از موضع ناسیونالیستی علیه اسلام نبود، آنها جذب پیام عدل و برابر در اسلام شدند ولی وقتی در حکومت اموی خلاف آن را دیدند با خاندان علی علیه آنها همراه شدند.
بله درست است. شریعتی را می شناختم. بسیار آدم فهمیده یی بود. تخصص ایشان بیشتر در جامعه شناسی بود. خیلی خوب تحلیل می کرد. بدون تردید از زمان معاویه، حکومت به رژیم سلطنتی دوران ساسانیان تبدیل شد. نارسایی پیدا شد.

-بنابراین می توانیم نتیجه بگیریم ایرانی ها در مقابل پیام اصلی اسلام مقاومت نکردند و جذب آن شدند ولی در مقابل انحراف از آن ایستادند. یعنی در مقابل اشرافیت عربی ایستادند. ولی کسانی که مقداری نگاه نوستالژیک نسبت به تمدن گذشته ایران باستان دارند، حمله اعراب به ایران را نشان دهنده خواری و خفت ایرانی می دانند. گمان می کنند با پذیرش اسلام روح ایرانی خوار شده است. ولی اینکه شما می فرمایید ایرانی در مقابل نوید آزادی و برابری و عدالت سر تعظیم فرود آورد، نشان از خفت نیست، بلکه این خود بزرگی است.
بله، میهن دوستی درست است اما خاک و سنگ را که نمی شود خورد. سعدیا حب وطن گرچه حدیثی است صحیح/ نتوان مرد به سختی که من اینجا زادم. ایرانیان در آن شرایط سختی که داشتند با طیب خاطر مسلمان شدند. می دانید ایران در زمان خلافت عمر تسلیم شد، به سپاه توصیه شده بود با مردم خوش رفتاری کنید، مگر در مقابل تان بایستند و دفاع کنند. اکثر قریب به اتفاق با طیب خاطر مسلمان شده بودند چون نوید برابری و مساوات و برادری بود. از طرف دیگر تنها دینی که علاوه بر رابطه خدا و انسان زندگی و دنیای انسان را ندیده نگرفته اسلام است. در دین یهود و مسیح رابطه خدا و بنده هست، ولی در دین اسلام می گوید علاوه بر آنکه انسان باید با خدا رابطه داشته باشد، باید زندگی کند، از لذایذ دنیا بهره ببرد. اما شخصیت و فضیلت هر کسی به تقوایش است. نژاد و رنگش مهم نیست.

-اختلافات طبقاتی در چه زمینه هایی وجود داشت؟
بیشتر اقتصادی بود. برای توده مردم اصلاً اهمیتی قائل نبودند. هرمی را در نظر بگیرید، در قاعده هرم توده مردم بودند، وقتی به قاعده هرم نزدیک می شویم تعداد جمعیت زیاد می شود. هر چقدر می رسیم به راس هرم تعداد کم است. منع هم وجود داشت که مثلاً طبقه نجار وارد طبقه درباری بشود. به همین علت اینها مجبور بودند با همان دخترانی که در طبقه خودشان هستند ازدواج کنند. اگر به تعداد نبود مشکل پیدا می شد. کار رسید به جایی که در دوره ساسانی برادر و خواهر با هم ازدواج می کردند. اسناد مسلم و مستند در این باره هست.

-مساله دیگری که مورد پرسش است نگاه اسلام به فرهنگ و تمدن های دیگر بود.
در هیچ دینی پیدا نمی کنید که در ابتدای کار انسان را تشویق به خواندن و نوشتن و علم آموزی کرده باشد. می گوید «برو به دنبال علم حتی اگر در چین باشد.» یا «علم را بگیر حتی از دهن کافر.» در زمان پیامبر اسلام وقتی تعدادی از کفار اسیر می شدند، یکی از راه هایی که به آزادی شان کمک می کرد این بود که پنج نفر را سواد بیاموزند.

-وقتی اسلام وارد ایران شد کسی می توانست زرتشتی باشد؟
بله، مشکلی نبود. آنها جزیه می دادند. مالیات می دادند. در صدر اسلام اگر کسی مسلمان نمی شد آزاد بود، فقط جزیه می داد. اگر نارسایی هست ما مقصر هستیم نه دین. بدعت های زیادی من و شمای نوعی به دین وارد کرده ایم که خود دست و پاگیر شده است.

-سیدجمال الدین اسدآبادی گفته بود بزرگ ترین خدمت مسلمان ها به اسلام این است که به دنیا اعلام کنند ما مسلمان نیستیم، تا مردم دنیا اسلام را اشتباه نفهمند. استاد یک سوال هم در مورد منابع تاریخ ایران باستان است، منابع اولیه ما چیست و اطلاعات موجود چگونه به دست آمده است؟
ما تا زمان محمدشاه قاجار از کتیبه بیستون، از خط میخی، از زبان اوستایی و... اطلاع زیادی نداشتیم. من همیشه گفته ام و الان هم می گویم آنچه مربوط به ایران قبل از اسلام است متاسفانه خارجی ها برای ما نوشته اند. تا زمان قاجار تصور می کردند کتیبه های بیستون و حجاری های دوره هخامنشی از زمان داریوش اول را شخصی به نام فرهاد که عاشق زنی به نام شیرین بوده و به عشق او این کوه را حجاری کرده است. بعد راولین سن از انگلستان به ایران آمد. او گرچه یک سپاهی بود که در هندوستان ماموریت داشت، خیلی عشق به خواندن و مطالعه تاریخ داشت. قریب به شش ماه به بیستون کرمانشاه رفت و از کتیبه های بیستون عکسبرداری کرد. منتها باز در برابرش مشکلی وجود داشت که آیا متن را از چپ می خوانند یا از راست. این میخ های کجی که در فاصله کلمات است، چیست. به کمک چند نفر از مستشرقین اروپا بالاخره فهمیدند این خط میخی است و اگر با زبان سانسکریت آشنایی نداشتند نمی توانستند آن را بخوانند. زبان سانسکریت که در هندوستان تکلم می کردند با زبان فارسی باستان خویشاوند بود.

-در رابطه با صدر اسلام و جنگ اعراب و ایرانیان بحث هایی حاشیه یی هم مطرح است از جمله اینکه دختر یزدگرد به نام شهربانو اسیر شده و به ازدواج امام حسین درآمده است. این مساله تا چه حد صحت دارد؟
شهربانو دختر یزدگرد بوده است. اما ماجرایی دارد. مدائن در سال 13 هجری سقوط می کند. قبل از اینکه مدائن سقوط کند یزدگرد به اتفاق خانواده اش به سرپل ذهاب فعلی کرمانشاه می آید. وقتی آخرین درگیری به وجود می آید در نبرد حلوان که یکی از شهرهای قدیمی بود، به نهاوند فرار می کنند. من چون خودم اهل نهاوند هستم و تاریخ نهاوند را هم نوشته ام، به حقایقی رسیده ام که می گویم. نهاوند در 101 میلادی بنا شده است. اسمش پهلوی است. نه و نی در پهلوی یعنی شهر، آوند پسوندش بوده است یعنی ظرف چون در آنجا ظروف سفالی می ساختند. نهاوند برای مدت پنج شش سال پایتخت می شود، تا زمانی که مسلمانان در جنگی که به فتح الفتوح مشهور است در سال 21 هجری در نزدیکی های نهاوند سپاهیان یزدگرد را شکست می دهند. سپاه می رسد به نهاوند که یزدگرد فرار می کند. مورخان عالی قدری مثل طبری و ثعالبی جاهای مختلفی برای فرار یزدگرد نوشته اند ولی به استناد مطلبی که فردوسی نوشته، او به باختر یعنی خراسان می رود. توضیح هم عرض کنم که این مکان های جغرافیایی اسم شان عوض شده است. الان به غرب کشور می گوییم باختر، ولی باختر درگذشته به معنی مشرق بود، ابختر یعنی به سوی خورشید، ابختر به شرق می گفتند. با تفسیری که فردوسی می نویسد یزدگرد به آسیابانی پناهنده می شود و آسیابان به لباس های فاخر یزدگرد طمع می کند. او را می کشد و جنازه اش را به رودخانه می اندازد. در نهاوند عده یی منجمله شهربانو دختر یزدگرد اسیر می شوند. اما اینکه نوشته اند شهربانو به عقد امام حسین درمی آید، سندیت ندارد.


-در مورد حمله اعراب به ایران مسائلی طرح شده از جمله اینکه اینها کاخ ها و اموال را غارت کردند. در مدائن فرش بهارستان را غارت کردند.
در جنگ معمول بوده که وقتی جایی را فتح می کردند غنیمت می گرفتند. غنائم جنگی مطابق معمول مال طرف غالب بود. الان هم هست. البته بدون تردید مقداری از این مسائل غلو است. با هیچ کدام از این مسائل این حقیقت را نمی شود کتمان کرد که مردم آن زمان از حکومت ساسانی ناراضی بودند. گرسنه بودند. اگر رضایت داشتند چنان نمی شد.


-ماجرای فیروز نهاوندی معروف به ابولولو چه بود. بعضی ها از او داستان ها ساخته اند.
او یک اسیر ایرانی بود. چند نفر که بیشترشان نهاوندی بوده اند به خلیفه عمر شکایت می کنند. عمر به دلیل اشتغال زیادی که داشته رسیدگی به کار آنها را فراموش می کند. کسی هم نمی تواند بگوید چه علتی باعث شده به این شکایت رسیدگی نشود. ابولولو هم تنها نبوده. پنج شش نفر بودند که تصمیم می گیرند عمر را ترور کنند. منتها به آن افراد لطمه یی وارد نمی شود. ضربتی که به شکم عمر می زند آن موقع چون پنی سلین وجود نداشت، عفونت پیدا می کند و این زخم منجر به مرگ عمر می شود.


منبع: مصاحبه دکتر عزیزالله بیات  با وبگاه "نهاوند کهن شهر زیبایم".

( این وبگاه چند وقت پیش این مصاحبه رو از آن کپی کردم متاسفانه اکنون از دسترس خارج شده.)

درباره اقتباس خط و دبیره پهلوی از عربی و نقد ایرانیزه کردن خط عربی! بخش دوم

گفتیم که نبطی ها شاخه ای از عرب ها بودند که خط عربی برگرفته از خط آنهاست. خط نبطی هم خود شاخه ای از خط آرامی -یکی از خط های سامی- است:

بخشی از مصاحبه دکتر عبدالله شهبازی در همین رابطه:

«شهر پترا، پایتخت نبطیان، موجود است و میزان غنای فرهنگی اقوام عرب را نشان می‌دهد. توجه کنیم که امرؤالقیس نبطی در کتیبه معروف خود که به “کتیبه ام‌الجمال” معروف است و در سال 267 میلادی نگاشته شده، خود را پادشاه تمامی اعراب (ملک العرب کله) خوانده است. یعنی در قرن سوم میلادی نبطی‌ها خود را “عرب” می‌دانستند و اطلاق “عرب” بر تمامی اقوام و دولت‌های شبه‌جزیره عربستان رواج داشت. جالب است بدانیم که قدیمی‌ترین سنگ‌نبشه‌ای که نام “الله” بر آن حک شده، به اعراب نبطی تعلق دارد و در قرن سوم میلادی نوشته شده. این کتیبه به «ام الجلال» معروف است، به خط نبطی نوشته شده و در نخستین سطر آن ذکر تهلیل (لا اله الا الله) آمده است.» تصویری از کتیبه

«تمدن ایران در دوران هخامنشی به محدوده جغرافیایی کنونی ایران و مردم آن اختصاص نداشت. در نواحی سوریه و بین‌النهرین آرامی‌ها زندگی می‌کردند که سابقه طولانی مدنیت داشتند و به دلیل ابداع خط آرامی سهم آن‌ها در تمدن بشری بسیار زیاد است. آرامی‌ها مردمی تاجرپیشه و با فرهنگ بودند و به همین دلیل خط آن‌ها به خط بین‌المللی تبدیل شد. حتی زمانی که سرزمین آرامی‌ها به اشغال آشور درآمد، خط آرامی نه تنها از بین نرفت بلکه به وسیله دولت آشور دامنه کاربرد آن گسترش یافت. و بعدها همین خط به خط رسمی دولت هخامنشی تبدیل شد. معمولاً این تصور وجود دارد که خط هخامنشیان میخی بود. در حالی که چنین نیست. کتیبه‌های میخی بسیار اندک و معدود است و خط میخی تنها برای نگارش کتیبه‌های پادشاهان هخامنشی کاربرد داشت و استفاده از آن در زمان اشکانیان کاملاً متروک شد. خط رسمی در سراسر ایران هخامنشی آرامی بود.
حتی زمانی که هخامنشیان مصر را فتح کردند خط آرامی را در این سرزمین هم رواج دادند. بنابراین، برای ایران هخامنشی، آرامی به عنوان یک خط کاملاً بومی شناخته می‌شد نه بیگانه. این خط در دوران سلوکی و اشکانی هم در ایران ادامه داشت و خط پهلوی که در این دوران ایجاد شد شکلی از خط آرامی است.

شاخه دیگری از خط آرامی در میان نبطیان به خط نبطی تبدیل شد و از این شاخه خط عربی به وجود آمد. تا زمان ساسانیان دبیران آرامی در ایران حضور داشتند و مثلاً در یادگار زریران رئیس دیوان ایران (دیوان مهست) فردی به نام ابراهیم است. خط اوستائی (دین دبیره) در قرون چهارم و ششم میلادی ایجاد شد و تنها برای نوشتن متون دینی کاربرد داشت و خط عمومی یا رسمی نبود. ما از خط اوستائی نمونه کهنی در دست نداریم. هیچ کتیبه‌ای متعلق به قبل از اسلام به خط اوستائی موجود نیست و جالب است بدانیم که تمامی دستنوشته‌های اوستائی به هزاره اخیر میلادی تعلق دارند و قدمت کهن‌ترین آن‌ها به سال 1288 میلادی / 687 هجری قمری می‌رسید که مقارن است با دوران ارغون خان مغول.»

ادامه سخنان دکتر شهبازی:

«این تصویری است از یک تمدن پهناور که از یک سمت به مدیترانه محدود بود و از سمت دیگر به آسیای میانه و یکی از مبانی مشترک آن خط آرامی بود. کتمان و انکار این پیوند و تسلسل، نوعی تحقیر شدید تاریخی در روان‌شناسی نسل‌های معاصر ایرانی آفرید که گویا اعراب (یعنی مسلمانان) “خط” و “زبان” آباء و اجدادی‌شان را به زور شمشیر از بین بردند و خط و زبان خود را تحمیل کردند. این دروغ بزرگ تاریخی را، با همه پیامدهای عظیم فرهنگی و سیاسی آن، مکتب آریایی‌گرایی سده نوزدهم جعل کرد و شبکه معینی از وابستگان الیگارشی پارسی و یهودی در ایران معاصر رواج دادند. با توضیحاتی که عرض شد، روشن می‌شود که با گروش مردم ایران به اسلام هیچ نوع تغییر خطی رخ نداد بلکه همان فرایند گذشته ادامه یافت. یعنی خط امروز ایرانیان که بعضی‌ها ادعا می‌کنند خط عربی است و به زور بر ایران تحمیل شده، در واقع خط فارسی است. مادر آن همان خط آرامی عصر هخامنشی و خط آرامی – پهلوی عصر اشکانی و ساسانی است و این خط در دوران اولیه اسلامی در یک بستر فرهنگی ایرانی یعنی در منطقه بین‌النهرین نوسازی شد. به عبارت دیگر خط کوفی به عنوان کهن‌ترین نمونه خط عربی – فارسی در کوفه به وجود آمد که در قرون اولیه اسلامی مهد فرهنگ ایرانی بود.»

جملات متمایز شده با رنگ قرمز با مقدماتی که جناب شهبازی درباره خط عربی و فارسی چیده اند همخوانی ندارد.
می گویند "خط امروزه فارسی عربی نیست و در واقع خط فارسی است." معلوم نیست وقتی که رسم الخط فارسی،  به جز در 4 حرف که بعدها متناسب با زبان فارسی ایجاد شد، برگرفته از رسم الخط عربی است و مشابهت تام دارد، و نیز این واقعیت که: "رسم الخط اوستایی اقتباسی از خط آرامی -پدر خط عربی- " می باشد، سخن جناب شهبازی  چگونه با این مقوله قابل جمع است و چرا رسم الخطی که عینا منتسب به عربی است را فارسی و پهلوی بنامیم؟
ایشان در همین مصاحبه می گویند:
«شاخه دیگری از خط آرامی در میان نبطیان به خط نبطی تبدیل شد و از این شاخه خط عربی به وجود آمد.»
نوسازی «خط آرامی – پهلوی عصر اشکانی و ساسانی» که حاصل احتمالی اش خط کنونی فارسی است، با این سخن که:"خط عربی همان پهلویِ فارسی شده" است چگونه راست می آید؟؛ در حالی که خط عربی قبلا توسط عربهای نبطی ایجاد شده بود؟ و مادر یا پدر(!) خط فارسی، خط آرامی که هم تبار نبطیان و عربها است؟
باز میگویند:
«خط کوفی به عنوان کهن‌ترین نمونه خط عربی – فارسی در کوفه به وجود آمد که در قرون اولیه اسلامی مهد فرهنگ ایرانی بود» کهن ترین نمونه خط عربی آری، اما ربطی به فارسی که خود خطی نوسازی شده از عربی و قبل تر آرامی بوده، ندارد. در تاریخ آمده یکی از کهن ترین نمونه خط عربی، خط حجازی است که برگرفته از خط عرب های نبطی بود. و ایضا خط کوفی که خود نیز برگرفته نبطی و مردم عرب حیره است:
ویکی پدیای عربی:

الخط الکوفی هو أقدم نوع من الخط العربی، و یتکون من صیغة معلدة من الحروف النبطیة القدیمة.[2] نشأ فی أواخر القرن السابع المیلادی فی بدایات ظهور الإسلام فی مدینة الکوفة فی العراق ، ویعتقد أن استعماله انتشر نحو 100 عام قبل إنشاء الکوفة.[3][4][5] أی نشأ فی الحیرة التی کانت قرب الکوفة خط کوفی قدیمی ترین نوع خط عربی است و از نسخه باستانی حروف نبطی تشکیل می شود. [2] این در اواخر قرن هفدهم میلادی در اوایل ظهور اسلام در شهر کوفه در عراق ظهور یافت و اعتقاد بر این است که استفاده از آن در حدود 100 سال قبل از تأسیس کوفه گسترش یافت. [3] [4] [5] که در حیره بود که در نزدیکی کوفه بود رشد کرد
پس سخن جناب شهبازی دال بر "خط عربی اقتباس از فارسی یا نوعی از آن" است بی اساس است و با برخی مقدمات گفته های خودشان همخوانی ندارد. زیرا خط عربی دنباله خط آرامی و عرب های نبطی است که این امتداد در حیطه زبان و خط سامی شکل گرفته و این خط فارسی است که بر اساس خط آرامی نوسازی یا  پدید آمده است.

ادعای ویکی پدیای فارسی درباره شهر انبار که گفته می شود عرب های حجاز از انجا خط آموختند:
«شهر انبار یا پیروز شاپور، یکی از شهرهای باستانی ایران در زمان ساسانیان بود که در بین النهرین و حوالی تیسفون واقع شده بود، منطقه بین النهرین از نخستین سرزمین های ایرانی بود که به تصرف اعراب در آمد.
در روایات آمده‌است که نخستین کسی که به عربی چیزی نوشت مردی بود بنام مُرامِر بن مُرة از مردم انبار و از انبار کتابت عربی به جاهای دیگر گسترش یافت. این مطلب از اصمعی که از علمای بنام لغت عربی است، روایت شده‌است.
ویکی پدیای عربی درباره شهر انبار:
«أنشأت المدینة عام 350 بعد المیلاد بید الأمبراطور الساسانی شابور الثانی ملک فارس وکانت تقع ضمن محافظة أشورستان أحرقت المدینة بید الأمبراطور الرومانی یولیان فی نیسان/أبریل 363 (ب .م)خلال غزوه الإمبراطوریة الساسانیة.[1] وأصبحت المدینة ملجأ للعرب والمسیحین والیهود.
این شهر در سال 350 میلادی توسط امپراتور ساسانی شاپور دوم تأسیس شد و در استان آشورستان واقع شده است. این شهر توسط امپراتور روم جولیان در آوریل 363 قبل از میلاد در زمان حمله به امپراتوری ساسانی سوزانده شد. این شهر پناهگاهی برای اعراب، مسیحیان و یهودیان تبدیل شد.»
ویکی پدیای فارسی:
«انباریان از مردم حیره خط آموخته‌اند و یکی از آنها خط را به عبدالله بن جدعان و او به حرب بن امیه آموخته و خط حجازی قریشیان از این راه پدید آمده‌است.»
ساکنان الانبار، پس از سوزاندن شهر توسط رومیان، اکثرا سامیان -عربها، یهودیان و مسیحیان- بوده اند. کلیت مردمان بین النهرین نیز سامی بوده اند.
در نقل بعدی گفته شده که انباریان از مردم حیره خط آموخته اند. حیره سرزمینی عربی بوده که حاکمان اش سرسپرده ساسانیان بوده اند.از انجایی که خط اینها آرامی بوده، پس ادعای اینکه چون شهر الانبار را ساسانیان ساخته اند پس حتما و ناچارا خط شان نیز ایرانی بوده، ادعای گزافی بیش نیست. زیرا خط و زبان شان در زیرمجموعه ادبیات سامی دسته بندی می شود که انباریان از عربهای حیره یاد گرفته اند.
ادعای بعدی ویکی پدیای فراسی:
خطی که امروز زبان فارسی با آن نوشته می‌شود یا در هند و پاکستان متداول و مرسوم است و در سابق در کشور عثمانی نیز رواج داشته‌است، را نباید خط عربی دانست؛ بلکه این خط که ابتدا از «انبار» به نجد عربستان رفته یکی از خطوط متداول سریانی و نبطی بوده که با تحولاتی برای نوشتن زبان عربی به کار رفته‌است.
سریانی نیز از شاخه های زبان آرامی(سامی) است
الفبای سُریانی خطی است که عمدتاً برای نگارش زبان سریانی از حدود سدهٔ یکم میلادی مورد استفاده قرار می‌گیرد.[۱] این الفبا یکی از خطوط ابجد سامی محسوب می‌شود که از الفبای آرامی و الفبای تدمری گرفته شده‌است.
لذا ادعای اینکه خط اوستای پهلوی -که بعدها از همین زبان و خطوط سامی گرفته شده-، منشأ خط عربی یا نبطی بوده باز هم ادعای بیهوده ای بیش نیست. نبطیان خود عرب اند و زبان و خط شان از همتباران سامی شان می باشد که بعدها به خطر عربی تبدیل شد.
همچنین بنگرید به این مطلب از ناصر پورپیرار

درباره اقتباس خط و دبیره پهلوی از عربی و نقد ایرانیزه کردن خط عربی! بخش اول

سابقا در ویکی پدیای فارسی( که الان ظاهرا ویرایش شده)، و در برخی از وبگاه ها و مقالات ادعا شده که عربها خط نداشتند و خط عربی برگرفته از خطّ یا دبیره ای ایرانی است. به این علت که عربهای حجاز سواد نداشتند یا افراد با سوادشان کم بود! در این منطق کلا هیچ عربی وجود نداشته که صاحب خط بوده و عربها فقط صحرانشینان عربستان می باشد! البته واضح است که پشت چنین سخنانی انگیزه های قوم گرایانه و به اصطلاح ملی گرایانه با گرایش عرب ستیزانه پنهان است؛ که علاقمند است با تشکیک در امور مسلم و پذیرفته شده درنزد محافل علمی و آکادمیک جهانی، و حتی زیر سوال بردن امور بدیهی، همه چیز را ایرانیزه کند.  سابقا در تالار گفتگوی هم میهن راجع به این قضیه بحثی داشتم که اکنون برخی از مطالب اش رو در همین پست به اشتراک می گذارم.

بدلیل پرهیز از طولانی شدن پست، آن را در دو بخش تقسیم کردم. بخش اول:

والتر هینتس (Walther Hinz) ایران‌شناس بزرگ آلمانی، می‌نویسد که زرتشتیان، خط دینی خود را (که اوستا را با آنان نوشته‌اند) از یهودیان و آرامی‌ها یاد گرفته‌اند (والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1392، ص 409). منبع

وهخامنشیان، خط میخی خود را مدیون ایلامیان و آرامیان بودند:

  والتر هینتس (یکی از 10 ایران شناس بزرگ جهان) در کتاب «داریوش و ایرانیان» می‌نویسد: پارس‌ها از خود، خطی برای نوشتن نداشتند. از همین روی، داریوش به کاتبان ایلامی و آرامی دستور داد تا خطی پارسی اختراع کنند. کاتبان ایلامی و آرامی هم از روی خط خودشان، خطی برای پارس‌ها ساختند. نکته جالب اینکه ایلامیان و آرامیان هر دو از اقوام سامی و هم‌تبار عرب‌ها بودند.

«پارس‌ها با این که بر شاهنشاهی بزرگی از مدیترانه تا آسیای میانه فرمان می‌راندند، از خود خطی نداشتند. نه پارس‌ها و نه نیاکانشان، نه خداوندان پیشینشان مادها و نه هیچ قوم ایرانی دیگر در شمال و شرق، هیچ کدام از نعمت خط برخوردار نبودند».

در ادامه می‌نویسد:
«داریوش در پایان سال 520 یا آغاز سال 519 (قبل از میلاد) به مُنشیان ایلامی و آرامی دیوان خود فرمان لازم را داد تا بی درنگ خطی ایرانی اختراع کنند... ایلامی‌ها و آرامی‌ها در دیوانخانه دربار با شتاب هرچه تمام‌تر برای اختراع یک خط میخی فارسی دست به کار شدند و منشیان از میان عناصر همه خط‌های میخی یعنی میخ عمودی، افقی و گوشه دار، نشانه‌هایی را برگرفتند و آن را با ویژگی خط الفبایی آرامی یعنی الفبای عبری امروز آمیختند».
سند: والتر هینتس، داریوش و ایرانیان، ترجمه پرویز رجبی، تهران: نشر ماهی، 1392، ص 40-41.
همچنین بنگرید به این مطلب: واژگان عربی-آرامی در کتیبه های ساسانی

محمود رضاقلی/تاریخ سیاسی ایران باستان ص262-266 :
«...بنظر می رسد خط و زبان موسوم به "پهلوی" چیزی جز برگرفته ناشیانه ای از فرهنگ آرامی نباشد؛ گاه نیز همان خط آرامی را وقیحانه "پهلوی" می خوانند؟! به اعتراف پرویز ناتل خانلری، در متون پهلوی نیز لغات سامی بر لغات پهلوی فزونی دارد! (تاریخ زبان فارسی، جلد اول)؛ و به اعتراف پورداود، "خطهایی که از زمان کهن در ایران رواج داشته، از خط میخی و آرامی و پهلوی گرفته تا خط اوستایی، هیچیک بومی این دیار نبوده و از کشورهای همسایه به این دیار رسیده است" (فرهنگ ایران باستان)؛ و خطی هم که به خطا پهلوی خوانده شده و به دوره اشکانی منسوب است، از خط آرامی برخاسته است(همانجا، ص ۱۵۶ )؛نیز محمد تقی بهار می نویسد که جز در دوره یونانیان "خط آرامی که خط پهلوی از آن گرفته شده است در ایران متداول بوده" (سبک شناسی، جلد اول).
ایرانیان مسلمان در سده های نخست اسلامی از خط کامل شده عربی سود جستند و بی یاری گرفتن از خط و زبان غنی عربی توان نگارش و کار فرهنگی نداشتند؛ این حقیقتی است که امروز ایران شناسان سنتی نیز به آن معترفند (پرویز رجبی، یوسف مجید زاده و...)..."ایرانیان مسلمان شروع به نگارش زبان خود به الفبای عربی می کنند و بزودی ادبیات درخشانی بوجود می آید" (ماریان موله، ایران باستان، ص ۳۵ )

گفتیم که ریشه ایرانیزه کردن خط عربی، انگیزه های قومی است. زیرا خط عربی از نبطی(شاخه ای از عرب ها)، و نبطی از آرامی اخذ شده. این اقوام نیز سامی( به معنی زبانی یا قومی این واژه) هستند. برای متعصبین قوم گرای ایرانی- و در اصل پارسی- اخذ یک مقوله فرهنگی- تمدنی از سامیان و اجداد عربهای کنونی بسیار گران آمده پس باید زیرآب ریشه را زد!

«زبان رسمی دوره ساسانی , پهلوی یا فارسی میانه بود . خط پهلوی که از خط آرامی گرفته شده بود دارای 22 الفبا بود و از راست به چپ نوشته می شد و بعضی نوشته های عهد ساسانی در دوره اسلامی تالیف و تحریر یافته است که به فارسی میانه است» منبع
سبحانی ,دکتر توفیق , تاریخ ادبیات 1 , دانشگاه پیام نور , چاپ دهم , مهر 1376 , ص 74.

در اینجا بدنیست نظری هم به تعابیر دائرة‌المعارف ویکیپدیای انگلیسی از خط نوشتاری فارسی بیفکنیم که در مدخلی با عنوان «خط فارسی- عربی» مذکور است:

خط فارسی- عربی خطی است مبتنی بر الفبای عربی که بدوا صرفا برای نوشتن زبان عربی مورد استعمال بود. آنگاه تغییراتی در خط عربی اعمال کردند تا توانائی انعکاس اصوات فارسی را داشته باشد... خط فارسی- عربی به علاوه ضمن اعمال تغییرات جزئی برای نوشتن زبانهای دیگری نظیر اردو، سارائیکی، کردی، لری، ترکی عثمانی، بلوچی، پنجابی، شاهمختی، تاتاری و آذری و غیره مورد استفاده قرار میگیرد. (ویکیپدیای انگلیسی، مدخل خط عربی- فارسی)

ویکی پدیای فارسی و فیلم تومیریس

پس از ساخت و پخش فیلم تومیریس ساخته کشور قزاقستان، نویسنده صفحه این فیلم در ویکی پدیای فارسی با سرهم کردن مطالبی سخیف و بی مایه، اقدام به انتقاد از این فیلم نموده. از نظر نویسنده، این فیلم رویکرد ضد ایرانی دارد زیرا یک بازیگر عرب -غسان مسعود بازیگر بین المللی سوری- ایفاگر نقش کوروش است!! همچنین فیلم مصداق تحریف تاریخ است زیرا داستان بر پایه روایت "هرودوت" است و به گواه منابع ایرانی(؟!) نوعی از تحریف تاریخ است!
 علاوه بر ویکی پدیا برخی از سایت ها هم این فیلم را ضد ایرانی خوانده اند. زیرا داستان فیلم  کوروش را در نقش متجاوز به قلمرو دیگران معرفی می کند. عصبانیت این هم وطنان شاید طبیعی باشد؛ زیرا شاهد روایتی واقع بینانه از کوروش هستند که بر خلاف  چهره ی آرمانی  ساخته و پرداخته  تاریخ نگاری ناسیونالیستی است که در ذهن شان نقش بسته، و در آن کوروش شاهی دادگر است که با تصرف دیگر کشورها، حقوق بشر پخش می کند!

 ویکی پدیا می نویسد کشته شدن کوروش بدست تومیریس روایتی هرودوتی است، پس واقعیت تاریخی نیست و هیچ مورخ دیگری روایت هرودوت را  تایید نکرده!
معلوم نیست بر چه اساسی دیگر مورخان باید روایت هرودوت ملقب به "پدر علم تاریخ" و یکی از قدیمی ترین مورخان را تایید بکنند تا قابل پذیرش باشد؟! تاریخ علمی نقلی است و هر نقلی که قدیمی تر باشد معمولا به دیگر نقل ها برتری دارد. پس جا دارد که دیگر روایت ها را با هرودوت بسنجیم نه هرودوت را با دیگران؛ مگر اینکه شواهد و قراین قوت کافی بر ضد هرودوت داشته باشند. (لابد هم توقع دارند قصه فیلم بر اساس رمان ادبی-اخلاقی گزنفون باشد که مرگ کوروش را در حالتی روحانی و در بستر به تصویر کشیده!)
واکنش ها به این فیلم یادآور نوشته ای از آقای غیاث آبادی است با عنوان گجستگی و خجستگی؛ با این مضمون که برای عده ای از ایرانیان، هجوم شاهان ایرانی به دیگر کشورها کاری نیک و مایه افتخار و خجستگی است و بر لشکرکشی هایشان نام "فتوحات" می گذارند، اما عکس قضیه یعنی هجوم دیگران به خاک ایران مصداق ددمنشی و غارتگری است و برای "تصرفات" آمده اند!
با این منطق، دیگران و در اینجا قزاقستانی ها اگر درباره دفاع نیاکان شان از سرزمین شان و مقاومت در مقابل متجاوزان فیلم بسازند، فیلم شان ایرانی ستیزی و ضدیت با کیان ایرانیت و تاریخ ایران است. (بر اساس این منطق اگر ایران هم درباره هشت سال دفاع از خاک اش فیلم بسازد، برخی رسانه ها نباید ناراحت باشند از اینکه عراقی ها، این فیلم ها را مصداق عراق ستیزی بنامند!!)
روشن است که این منطق تحکم آمیز، و برخورد گزینشی با تاریخ، جایی در منطق علمی ندارد، و روایت رمانتیک و قومگرایانه از تاریخ فقط به کار گروه های فاشیست می آید، و جایی در نزد اندیشمندان واقع بین ندارد.