ناصر پور پیرار :علت پیشرفت سریع عرب های مسلمان هنوز از بحث های داغ تاریخی است. جرجی زیدان از قول دیگران فرسایش دو قدرت روم و ساسانی در اثر جنگ های پیاپی را علت شکست آن ها می داند (تاریخ تمدن اسلام، ص 42)
اما در تاریخ نشانی از این جنگ های پیاپی نیست. بلکه خسرو را متاثر از مسیحیت رومی و زنی مسیحی به نام شیرین می دانند (آرتور کریستین سن، ایران در زمان ساسانیان، ص 466)
آخرین جنگ کذایی ایران و روم چنان آشفته است که یک بار خسرو در حال تصرف پایتخت روم است و بعد از کمی هراکلیوس را در تیسفون می بینیم. تا این که سرانجام مورخ دانمارکی خسرو را در جریان شورش می کشد (ص 468) !
حسین مؤنس، اطلس تاریخ اسلام، ص 30 :«تقسیمات کشوری ساسانی ساتراپ بود که یک اسم یونانی است. بلخ را باکتریا می گفتند و همدان را اکباتان. علت شکست ساسانیان از اسلام، ضعف نبوده است چون در سال 619 م به اسکندریه رسیده بودند. و هراکلیوس در 630 همه سرزمین های ارمنستان و شام و مصر را پس گرفت. که باز نشان از قدرت روم دارد.»
ناصرپورپیرار: «عده بسیاری تصور می کنند قدرت اسلام را باید در پیشرفت به سمت شرق و غرب جستجو کنند. در حالی که اهمیت پیامبر در متحد کردن قبائل عرب در نجد است که با همه پیروزی ها برابری می کند، بل از تمام آن ها عمده تر است. متحد کردن قحطان و حمیر و سبأ و مضر و معد زیر لوای اعتقادی واحد که بیشتر جهان را در کمتر از ده سال به زیر پرچم خود آورند مساله ای است که کمتر کسی به اهمیت آن پرداخته است .
وقتی عرب ستیزان بر جنگ های قبیله ای قبل از اسلام و خوشگذرانی عرب و وقت گذرانی او با شعر و شراب تاکید می کنند و ناگهان او را شمشیر به دست در سودای تسخیر جهان نشان می دهند، چنین تحولی را جز به مدد اسلام و قرآن و توانایی آن ها در تغییر انسان چگونه توجیه می کنند؟
علت غلبه پیامبر بر آن همه پراکندگی در جزیرة العرب را با چه چیزی جز قرآن می توان توجیه کرد؟ و وقتی بیشتر اقوام مغلوب از زبان قرآن سر در نمی آوردند ناگزیر باید پیشرفت معجزه آسای اسلام را که در کمتر از ده سال بر جهان آن روز فائق آمدند را در متانت سپاه اسلام جست.
اسلام هیچ گاه دست به شمشیر نبرده و همیشه نخست از نیام دشمن بیرون آمده است . و بخشیدن اهل مکه نمونه بارزی از منش اسلام و قرآن در برابر مغلوبین است.
جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام، ص 9-11 :«علتی ندارد که عرب جزیرة العرب متمدن نباشد وقتی همنژادان کلدانی و آشوری و فنیقی آن ها تمدن های بزرگی داشته اند. ضمنا آشنایی بعدی عرب با اقوام مغلوب دلیلی بر متمدن شدن بعدی عرب در تماس با روم و یونان و غیره چنان که می گویند نیست . جنگ های ژرمن ها در ممالک روم جز خرابی نداشت و تمدن ساز نبوده است. اقوام هون با وجود قرابت 200 ساله با یونان تمدنی تاسیس نکردند. اقوام اسلاو تا قسطنطنیه پیش رفتند اما متمدن نشدند. سپاهیان مغول ممالک عرب را فتح کردند اما نه تمدن جدیدی تاسیس کردند نه تمدن عرب را حفظ کردند.
آیا این همه برهان و دلیل کافی نیست که بدانیم عرب ها استعداد تشکیل هر نوع فرهنگ و تمدنی را دارا هستند؟»
ناصر پورپیرار: «گوناگونی پدیده های اجتماعی و تاریخی غیر قابل توضیح، چون زبان و لغت و ادب و زیبا شناسی و فرهنگ درخشان عرب، با دیگر ویژگی های دوران جاهلی را، فقط می توان حاصل تداخل فرهنگ کهن بین النهرین با عصبیت دوران انتظار برای آزادی دوباره دانست.
چنین است که جامعه درونی اسلام، بر اساس تلفیق قدرت قرآن و تمدن کهن بین النهرین پایه ریزی شد.
عرب ستیزان هیچ گاه به ریشه های تمدنی بین النهرینی عرب اشاره نمی کنند و فقط سعی دارند او را شمشیر به دست برخاسته از صحرای خشک و بدون تمدن تصویر کنند.
دعوت به کشور گشایی را در هیچ از آیات قرآن نمی بینیم و همین مساله قضیه سپاه اسامه در اواخر حیات پیامبر برای نبرد با روم را با چالشی جدی روبرو می کند.»
به نقل از کانال تاریخ شرق :
ناصر پور پیرار؛ پاورقی های مترجمان ایرانی همیشه در راستای حفظ کلیشه ها و تلقینات بنگاه های فرهنگی حمایت شده بوده است .
به نقد چند پاورقی از کتاب حسین مؤنس ادامه می دهیم :
مفهوم مجوسیت
حسین مونس، ص 31: «دین ایرانیان زرتشتی یا مزدکی بود و اساس آیین زرتشت بر آتش پرستی و از انواع بت پرستی است که عرب آن ها را مجوسیت نامیده اند .»
پاورقی مترجم : «ضعف اطلاعات مولف درباره زرتشت بر کسی پوشیده نیست و متاسفانه در بیشتر جاهای مرتبط با ایران دارای چنین ضعفی است.»
ناصر پور پیرار : «کلمه مجوس از دیرباز در زبان های سامی و کلدانی معنی خادم بت می داده است. آیا مجوسیت غیر از بت پرستی چه می تواند باشد؟
و وقتی کلامی خردمندانه از یک عرب می شنوند بیشتر از کوره در می روند. ما چنین پاورقی هایی را حتی در کتاب نیبرگ که منکر زرتشت و اوستا ست نمی بینیم.»
ما مسلمان شدیم اما عرب نشدیم
حسین مونس، ص 31 :«زبان عربی زبان همه جهان اسلام شد به استثنای زبان فارسی و ترکی که بعدها جانی گرفتند.»
پاورقی مترجم :«زبان هایی که جای خود را به عربی دادند زبان ملت های غیر متمدن بود.»
ناصر پور پیرار : «بفرمایید. از نظر مترجم کتاب وارثان تمدن های بین النهرین و فنیقیه و کارتاژ و یمن بی تمدن محسوب شده اند.
زبان عربی زبان اندیشه ما نبوده است بل که به علت رواج از آن استفاده کردیم.
حسین مؤنس، ص 280 :«ایران گرایی در احساسات سامانیان مشهود بود اما زبان عربی همچنان زبان اندیشه باقی ماند و دانشمندان کتاب های خود را به عربی می نوشتند .»
پاورقی مترجم (جعفر شهیدی) :«نه از آن جهت که عربی زبان اندیشه بود، بل که عربی مانند انگلیسی امروز زبان عمومی دانشمندان به شمار می آمد.»
ناصر پور پیرار :«آیا شما چیزی فهمیدید؟ یعنی مثلا به زبان دیگری می اندیشیدند و به اجبار به عربی می نوشتند؟ آیا مگر دانشمندان کنونی جهان به غیر انگلیسی می اندیشند و به انگلیسی می نویسند؟ این از آن حرف هایی است که دیگر از فرط خامی فهمیده نمی شود.»
زبان فارسی یک زبان علمی است نه فقط ادبی
حسین مؤنس، ص 282 :«دری، فارسی جدید و نیم عربی شده ای است که بیشتر واژگان فرهنگی آن را کلمات عربی تشکیل می دهد. علاوه بر این، زبان فارسی دری را به حروف عربی نوشتند و نیکوترین آثاری که در روزگار این دو حکومت پدیدار شد، به همین زبان بود. زیرا آن زبان تازه فارسی، بیش تر زبان شعر و حماسه بود و هنوز می بایست زمانی سپری می شد تا شایسته تألیفات علمی نیز بگردد. این نظر، همان سخن ابوریحان بیرونی است که در سایه غزنویان زیست و برای آنان کتاب ها نوشت، وی چنین می پنداشت که عربی زبان علم و اندیشه و تألیف است، نه فارسی».
نقد آذرنوش آذرتاش :«ادعایی است بدون دلیل. به رساله های علمی بن سینا و بیرونی رجوع کنید و کتاب هایی که مقدم بر زبان دری است!!!.»
ناصر پور پیرار : «حتی امروزه همه مفاهیم فرهنگی زبان فارسی با کلمات عربی ادا می شود. زبان فارسی تنها در بیان شعر فریبنده می شود که آن هم با اوزان عروضی عربی است. بن سینا فقط یک اثر سفارشی به نام دانش نامه علایی برای کاکویه نوشته است که کاکویه به دلیل کثرت کلمات عربی در آن، چیزی از آن نفهمید. ابوریحان بیرونی فقط کتاب التفهیم را به فارسی نوشته که قبلا به عربی هم نوشته بود. در التفهیم هم که ترجمه اش با یک جمله فارسی برآورده نمی شود هم کلمات علمی عربی است. این ایراد گیری ها تا پایان کتاب ادامه دارد.
حال تصور کنید اگر نویسنده گمنامی از لیختن اشتاین چنین کتابی می نوشت، چه ستایش نامه ها که بر آن نمی نوشتند.
پاورقی ها بر کتاب بیشتر شبیه مجادله سیاسی است. و از ترس تاثیر بر خواننده ایرانی مقدمه مولف را از کتاب روبیده و حذف کرده اند.»
به نقل از کانال تاریخ شرق
**نقدی بر مخالفان استخدام ( تمدن عرب، علوم عرب و ... )
کتاب اطلس تاریخ اسلام اثری از نویسنده مصری حسین مؤنس در سال 1986 و حاصل زحمات بیست ساله اوست .
چنان که عادت مترجمان ماست همیشه خواننده ایرانی را از داشتن فرصت تفکر مستقل محروم کرده، سعی می کنند تلقینات را در قالب پاورقی به خواننده یاد آور شوند و کتاب را به گونه ای در آورند که گویی نه ترجمه بل که ویراستاری کرده اند. در مورد آثار عربی این پدیده به شکلی ملحوظ خود را فراتر نشان می دهد .
در این متن عکس العمل مترجم در برابر استخدام عبارت علوم عربی را ببینید :
حسین مونس، ص 32 :«چنین نبوده که گسترش اسلام از اواخر قرن هفتم میلادی تا آخر قرن دوازدهم متوقف شود. دولت های صفاری و طاهری و سامانی و غزنوی در جغرافیایی به وسعت شرق دجله تا ماوراء النهر و سیحون و کشمیر به تبلیغ اسلام پرداخته و آن جا را پر از علوم عربی و اسلامی کردند.»
پاورقی مترجم:«چنان چه منظور او از علوم عربی علوم اسلامی زاییده فکر ایرانیان مسلمان و هندیان و جنوب اسپانیا باشد صحیح است.»
ناصر پور پیرار :«فرهنگ کنونی جهان وام دار قرآن است. کتابی منطبق با دانایی و تجربه و فکر عرب که پیامبری عرب به زبان عرب ارائه داده است. هر چه این کتاب غیر آسمانی تر شود به همان اندازه به اهمیت زبان و دانش عرب افزوده می شود.
و اگر آسمانی بگیریم، آن گاه انتخاب زبان و قوم عرب به عنوان واسطه انتقال پیام خداوند، قدر و منزلت زبان و مردم عرب را در پیشگاه الهی آشکار می کند.
پس در هر دو حال، خرد آدمی به زبان و مردم عرب مدیون می شود و گسترش علوم اسلامی از زبان عرب مایه می گیرد که توان بیان قرآن را داشته است.
چنان که اشارات کم سابقه قرآن به اهمیت تفکر و تدقیق در اجزاء هستی، پایه و مایه دریافت های بعدی دانشمندان اسلامی در ریاضیات و نجوم و شیمی و پزشکی و دیگر اساس علوم شد.
اگر می پذیریم که ملل مسلمان غیر عرب، دعوت به آگاهی و تعقل را از قرآن گرفته اند، که لفظ و گنجینه ای به زبان عرب است..
و اگر می پذیریم که بیان یافته های علمی و عقلی جهان اسلام، در سایه وسعت زبان عرب میسر بوده نه فارسی و ترکی و قبطی..
پس چرا حاصل این دعوت را که گسترش علوم در ممالک اسلامی بوده نباید علوم عربی و اسلامی بخوانیم؟
و اگر سهمی را که ایرانیان در گستره فرهنگ اسلامی ادا کرده اند به زبان عرب و توصیه قرآن مدیون نیست پس چرا مؤلفین ایرانی، آثار خود را به زبان عرب نوشته اند و از ناتوانی فارسی نالیده اند؟
این نکته اسباب تفاخر نیست که برخی خردمندان جهان اسلام از ایران برخاسته اند .
هر چه صاحب نظران مسلمان ایرانی بیشتر باشند این سوال بیشتر جلوه می کند که :
پس چرا این همه استاد و دانشمند و نخبه و نابغه پیش از اسلام یافت نشده اند. و اگر به سراغ کتاب های جعلی و من در آوردی خودتان نروید، کدامیک از آن ها زاییده زبان پهلوی و اوستا است که مدعی اند هزار سال قبل از قرآن وجود داشته اند ؟
و اگر زبان عرب و قرآن بانی اندیشه های نوین در سراسر جهان اسلام است پس بدون هیچ مکثی همه آن ها علوم عربی اسلامی هستند.
و اگر زبان فارسی قبل از اسلام توان کتاب نویسی داشت نوشتن شاهنامه را به چهار قرن بعد از اسلام موکول نمی کرد.»
«مقاومت بومیان خوزستان در برابر ارتش عراق، حققیتی ثبت شده در تاریخ متأخر است. اگر انگیزۀ مقاومت را میهن پرستی ندانیم، توضیح دیگری برای آن نخواهیم یافت و اگر میهن پرستی بدانیم، معلوم نیست چرا باید فارس ها را مالک این سرزمین بشناسیم. زیرا لااقل در جنگ ایران و عراق، قریب به اتفاق مدافعین سنتی و نیروی ملی، ترک ها،عرب ها، لرها،کردها،گیلک ها و مازندرانی ها بوده اند.»
ناصرپورپیرار،پاورقی ص 32کتاب،عرب ستیزی در ادبیات معاصر ایران نوشته جولیا بلوندل سعد
نوشته فوق از پورپیرار به نظر پاسخی است به تجزیه طلبان و قوم گراهایی که از نوشته های ایشان آویزان شده اند و آثار و تحقیقات- درست و غلط- ایشان را ابزاری ساخته اند جهت نفرت پراکنی قومی؛ به مانند همتایان قوم مداران پارسی آریایی شان! و نیز پاسخی است به همین آریامحوران و افرادی با گرایشات ناسیونالیستی که پورپیرار را تجزیه طلب می نامند!
تقریبا برای همه کسانی که دستی در کار تحقیق و پژوهش-خصوصا در رابطه با یهود و آثارشان- دارند روشن است که داستان استر و پوریم، صرفا یک داستان است و پشتوانه تاریخی ندارد. مگر اینکه آن را به عنوان تمثیلی از اساطیر باستانی یا رخدادی دیگر بپذیریم و البته؛ بی ارتباط با محتویات ماجرای استر و مردخای نفوذی. چنانکه برخی نویسندگان به این گزاره قائل اند. وگرنه قصه استر در دسته بندی آثار مکتوب، در رسته رمان ها جای دارد، زیرا حکایتی است از آرزوی های قومی یهود که به سبب اعمال و عقاید شان، بارها طعم تحقیر و در به دری را چشیده اند.
اما آنچه جالب می نماید استناد پورپیرار است به این داستانَک. او که همیشه با داس شک و تردید به سراغ بنیان نظریات تاریخی می رود، در بررسی این مورد خاص, که بنیانِ کلی فرضیات اش در باب تاریخ را بر آن استوار کرده، بدون هرگونه شک و تردیدی نسبت به محتوا و سندیت پوریم، آن را با استفاده از قاعده "ارسال مسلم" بعنوان یکی از مسلمات می پذیرد.
او بر این مبنا کل تاریخ ایران و اسلام؛ با همه آثار مکتوب و... را جعلیات یهود ساخته می داند. چرا؟ چون یهود و مزدوران هخامنشی اشان، مردم متمدن شرق میانه را قتل عام کردند و برای سرپوش گذاشتن بر این کشتار وسیع، آن همه جعلیات گسترده را مرتکب شدند. به خودش هم زحمت این پرسش را نمی دهد که اگر این همه کشتار کردند و به وسیله نوابغ علمی شان این همه آثار مکتوب در سطح مولوی و ابن سینا نوشتند و شخصیت های گوناگون اختراع کردند, و مذاهب گوناگون و سلسله های متعدد ساختند تا این فاجعه را بپوشانند و ردّ اش را در این تاریخ مجعول گم کنند و موفق هم شدند، پس چرا خودشان در تورات ثبت و ضبط اش کردند و همه ساله با جشن و پایکوبی، یادش را زنده نگه می دارند تا بعد اش یکی مثل شما که مو رو از ماست می کشد پیدا بشود، مچ شان را بگیرد و مفتضح و رسوایشان کند؟
مایی که بلد نیستیم در بنیان ها بیاندیشیم، از پاسخ به این سوال عاجزیم. اما بنیان اندیشان پاسخ دهند که بالاخره یهود این جنایت را در لابه لای جعلیات مخفی ساخته, یا هر ساله سالروز اش را در بوق و کرنا می کند؟! اصلا مگر فقط پوریم تنها جنایت مکتوب در تورات است که برای رد گم کنی اش, دوازده قرن از تاریخ منطقه رو در خاموشی ببرند؟ و چرا برای سایر جنایات و خشونت هایی که در تورات نوشته اند, فکری نکرده اند؟ (نمونه در این لینک)
اما جالب تر هواداران پورپیرار هستند؛ وقتی در مقابل این پرسش قرار می گیرند که چرا این پوریمِ تمدن برانداز، در آثار و کتاب های مورخان معاصر یا نزدیک به قضیه وپس از آن نیامده، می گویند این خود دلیلی است روشن بر وقوع پوریم.! یکی شان برایم نوشت:
«تمام نویسندگان و باستان شناسان در هر مسئله ای به تورات رجوع کرده اند وتنها جایی که نسبت به ان از هیچکدام صدایی ونوشته ای نمیشنویم ونمیبینیم پوریم است وهمین خود نشان از مسکوت نگه داشتن این قسمت تورات است و عجیب است که بیشتر تاریخ نویسان اشاره ای حتی کوچک به ان نکرده اند...» یعنی چون این قضیه در غیر آثار یهود نیست پس لابد بوده اما مسکوت گذارده اند و صدایش را در نیاورده اند و حتما اتفاق افتاده؛ بدون هیچ شک و چون و چرایی!
حال کدام نویسندگان و باستان شناسان به تورات رجوع داده اند یا منبع اصلی شان است ما بی خبریم و اصلا کتب مذهبی در بررسی رویدادهای تاریخی نویسندگانِ عموما سکولار و خالی از گرایش دینی، چه جایگاهی دارد، باز نمی دانیم. مهم این است که در یک حرکت هماهنگِ تاکتیکی و یک صدا, که در همه دوران ها نیز تکرار شده، پوریم رو بایکوت کرده اند. چرا؟ چون گاهی به تورات رفرنس داده اند و بخش پوریم اش را حساب نکرده اند و بین این قضه حتما یک رابطه معنا داری هست که می خواهند مخفی بماند!
عقلا معمولا از وقوع یک رخداد، پی به گزاره های بعدی می برند، و این معادله برقرار بود: عدم ذکر مسئله ای در تاریخ یعنی عدم وقوع آن.- خصوصا وقتی فقط در یک کتب مذهبی از نوع یهودی اش باشد-
اما در ذهن بنیان اندیش ایرانی، از عدمِ ذکر ، و نبودن نام پوریم، و نیامدن پی آمد های بعدی این رخدادِ خاخامی در آثار مورخین، حکم به وقوع اش می دهد. به راستی که جای این استدلال در آثار منطق و فلسفه خالی می نماید!
در پاسخ به این پرسش نیز که چرا سعی در لاپوشانی این پوریم نکردند، گفتند که خیر برای شان جای افتخار دارد و علنا از واقعی معرفی کردن اش ابایی ندارند، و بر خلاف دیگر نقاط تورات تحریف اش هم نکردند. و قاطعانه می فرماید؛ بخاطر وجود این قصه فرعی در تورات هم این یهود ستم ها کشیده. این احتمال نیز در ذهن اش جایی ندارد که یهودستیزی نه بخاطر پوریم، که به خاطر سایر اعمال وافعال شان مثل نژادپرستی، ربا خواری، نخوت و غرورِ یهوه فرموده، و مهمتر از همه, درگیری های مذهبی با مسیحیت، این همه زجر کشیده(!). خلاصه ما حیران ماندیم که از ثبت و واقعی معرفی نمودن اش ابایی ندارند، یا برای ردگم کنی اش تمدنی رو برافکنده و به جایش مذهب وسلسله و آثار ادبی و ...ساخته اند؟
قضیه چیست؟ ذهن ما این ها رو تناقض می داند یا در فلسفه بنیان اندیشی وذهن بنیان افکنِ بنیان اندیش، مفهومِ تضاد و تناقض حل و فصل شده؟ ضمن اینکه اگر صرف افتخار به چیزی در یک اثر تاریخی یا دینی، و عدم حذف اش دال بر وجود و وقوع اش می باشد، درکتب تاریخی صدر اسلام که این جماعت منکر اش هستند، و از سنخ جعلیات یهودی می دانندشان نیز، از فتوحات و جنگهایی سخن آمده که مایه مباهات برخی قومگرایان عرب و سنی هایی است که ماحصل جنگ ها رو جزو فضیلت های صحابه می دانند. همچنین جنگ های شاهان ساسانی که باعث افتخار باستانگرا جماعت است...!
مخلص کلام اینکه پورپیرار و هوادران اش کلیت آثار تمدنی منطقه رو توهمی می دانند و فقط آثار یهود جماعت اصالت دارد و شایستگی این را دارد که بنیانِ بنیان اندیشی قرار بگیرند و گرنه مسلمین یک مشت بازیچه ی بی عرضه اند که خاخام جماعت بوسیله مستشرقین برای شان کتاب و شخصیت مشهور تاریخی و سلسله و مذهب و خط و زبان ساخته است... !
همچنین بنگرید به این مطلب: