«در
آن روزها که باربد و نکیسا با نواهای پهلوی و ترانههای خسروانی در و
دیوار کاخ خسروان را در امواج لطف و ذوق فرو میگرفتند، زبان تازی (عربی)
در کام فرمانروایان صحرا از ریگهای تفتهی بیابان نیز خشکتر و بیحاصلتر
بود. در سراسر آن بیابانهای فراخ بیپایان اگر نغمهای طنین میافکند،
سرود جنگ و غارت و نوای رهزنی و مردمکشی بود. نه پندی و حکمتی بر زبان قوم
جاری بود و نه شوری و مهری از لبهایشان میتراوید. شعرشان توصیف پشک شتر
بود و خطبهشان تحریض به جنگ.» (!!)
این
جملات رجزخوانی های متعصبانه و نژادگرایانه دکتر زرین کوب، در کتاب پر از کینه و دروغ دو قرن سکوت-کتاب مقدس باستانگرایان و نژاد گرایان عرب ستیز ایرانی که آنقدر اش اش شور بود که خود نویسنده هم در چاپ بعدی ویرایش اش نمود-است نسبت به زبان و ادبیات عرب و نیز زبان قرآن؛ که با همین زبانِ به قول نویسنده خشک و بی حاصل، خداوند پیامبر اش را خطاب قرار داد و معجزه اش شد همین کتاب نگاشته شده با زبان فرمانروایان صحرا. و نیز با همین زبان، شاهکارهای شعری معلقات هفت گانه سروده شد که به قول ادوارد براون حتی یک لحظه با شاهنامه فردوسی قابل مقایسه نیست.
نگاهی می اندازیم به سخنان برخی محققان تا ببینیم که آیا به واقع
زبان و ادبیات عرب چنین است که زرین کوب می گوید؟ یا این کم دانشی و یا اغراض شناخته شده ناسیونالیستی است که زرین کوب را نسبت به شعر و ادبیات
عرب به جایی رسانده که با عباراتی سخیف و نادقیق-که هرگز شایسته یک مورخ که باید بی طرف باشد-، زبانِ قومی تاریخ ساز، که دارای یکی از قویترین زبان های زنده و موثر جهان است ، به پشک شتر توصیف کند...علاوه بر این مقایسه بی ربط -میان موسیقیدانان ساسانی و یک زبان-،از ایشان بعید بود که نداند باربد ایرانی نیست و او را از هند آورده اند تا برای عیاشی
های شاهان ساسانی در حرمسراهای شان نغمه سرایی کند! زرین کوب چرا به ما نشان نمی دهد که چه
شعری از دوره ساسانی به جای مانده که آن را ترانه آسمانی می نامد و آیا اساسا زبان الکن
پهلوی توان ساختن شعر را داشته؟ و در صورت توانایی آیا به پای شاهکارهای ادبیات عربی یعنی "معلقات سبعه" که در کعبه ی پیش از اسلام آویزان بودمی رسد یا خیر؟!
به راستی محققین، و اندیشمندان ادبیات و متخصصان در زبان و ادب ،نیز درباره شعر عرب چنین نظر متعصبانه ای دارند ؟!
(( زمانی که می
گوییم دوران پیش از اسلام دوران جهل و نادانی بوده یک تفسیر عامیانه و
نادرست است برعکس در شبه جزیره عرب از دوران بسیار کهن ، آثار فرهنگی بسیار
پیشرفته در اختیار است مثلا اگر از جنوب عربستان شروع کنیم به اقوامی بر می خوریم که از هزاره دوم پیش از میلاد دارای اسم و رسم و تمدن و حتی خط و کتیبه بوده اند…همه این اقوام عرب دارای خط بوده اند و از آنها کتیبه هایی به جا مانده کتیبه “ذونوآس” یکی از آنهاست .بنابراین
باید تمدن و و فرهنگ شایسته ای در آن منطقه وجود داشته باشد .از میان
اقوامی که در شمال عربستان می زیسته اند .”لحیانی” ها و ” ثمودی” ها از
بقیه معروف ترند حدود ۱۳ هزار کتیبه از دوران ” ثمودی” ها کشف شده و فرهنگ و
زبان و الفبای آن ها کاملا از این کتیبه ها مشخص است ))( آذرتاش آذرنوش- مجله پیام صادق-شماره ۲۸ ص۲۴)
(( در عربستان جنوبی دست کم از یک هزار سال پیش از میلاد با نوشتن آشنا بوده اند و آن را در خدمت مذهب و قانون بر روی کتیبه ها بکار می برده اند .))( کارل بروکلمان : شعر عرب در عهد جاهلی- ص ۱۰۷)
((اگر شعر جاهلی عرب را غنایی بدانیم
دور نرفته ایم زیرا در تصویر نفسانیات فردی و احساسات و عواطفی که در دل
خلجان دارد همانند شعر غنایی غربی است خواه مواقعی که شاعر حماسه و فخریه
می سراید یا مدح و هجو می گوید یا تغزل و مرثیه و یا به پوزش و عقاب می پر
دازد یا محیط خود را توصیف می کند و../.و نیز از آن جهت به شعر غنایی لیریک
یونانی شبیه است که شعر جاهلی هم به آواز و “غنا” خوانده می شد .))(شوقی ضیف- تاریخ ادبی عرب ص ۱۸۲)
(( از عرب عهد
جاهلی به خصوص اهالی حیره و یمامه و یمن و نجد و حجاز ،قصایدی عالی با
اسلوبی استوار در حکمت و نصیحت و مدح و رثا و حماسه و هجا و وصف مناظر و
شرح احساسات طبیعی روایت شده که مهارت آن قوم را در هنر شاعری واثر شعر را
در زندگی ایشان ثابت می کند ))( ابوالفرج اصفهانی –الاغانی – مقدمه آقای فریدونی-ص۷)
گویند از شعر دوره ساسانی قطعه شعری دینی(سروده آتشکده کردکوی) در دست است که راغب اصفهانی آن را نقل کرده ،بدین صورت:
. «زیوِذ هشتاذ گور
تیرست دالمنه مُرو
مار بی نه میرذ
جُذکش بوزنیذ مرد
گور هشتاد سال زندگی می کند،مرغ لاشخور سیصد سال .مار نمی میرد جز این که کسی او را بکشد.
معلوم
نیست که همین رباعی نابالغ را ، که هیچ آهنگ گفتار و ذهن و خیال شاعرانه ای
در آن نیست، چرا باید شعر پهلوی پیش از اسلام بدانیم ؟ زیرا
ناقل آن ، راغب اصفهانی ادیب قرن پنجم هجری است! ولی ای کاش ایشان این دو
بیت را نمی یافتند، تا مجبور نشوم آن را کنار شعر«زنی» و«مردی» از گمنام
ترین شعرای عهد به اصطلاح جاهلی عرب بنشانم تا شاید آن غرور ملی و دشمنام
به عربِ شعوبیه و یهود ساخته را بس کنند.
بهترین مرثیه
سرای زن عرب «خنساء» است که در سوگ برادر مقتولش معاویه، ضجه و شیون برآورد
و چون برادر دیگرش «صخر» نیز در جنگی به هلاکت رسید، دل ریش تر و پریش تر
به خروش آمد و چنین سرود:
« در دیده خسی خلیده ،یا باژگونه می بیند؟
یا چون دیار از یار تهی می یابد لبریز از سرشک است.
هرگاه بر خاطرم آید،چشمانم بر رخساره ، گویی ابری تند باران است.
چشمم اشک بار است و باید باشد؛
برصخر که در حجب تراب نهفتندش .
خنساء می گرید،
این بی چاره تا زنده است به داغ برادر دست از شیون بر نخواهد خواست .
هوش باخته ای که همدمش را از دست داده،
دو جور گریه می کند: آهسته و با صدا.
تا یادش نیست خیره می نگرد،
لیکن آه از وقتی که به یاد می آورد!...
امواج اندوه پس میروند و پیش می آیند.
حقا که صخره،پیشوای رهجویان بود
چون آتشی بر بلندای تپه.
شاید جالب باشد
که بعضی شاعران چون احساس می کردند مرگشان نزدیک است برای خویش مرثیه می
سرودند و کارهایی که بعد از مرگ برای شان صورت می گرفت وصف میکردند.از جمله
قطعه است منسوب به ممزق عبدی ( یا : یزید ابن خنداق):
انسان در برابر آسیب های روزگار حفاظی ندارد،
و مرگ را فسون و چاره ای نیست،
(چون مرگم رسید) مویم را که همیشه ژولیده است،
صاف و رها کنند؛
و جامه های فرساینده بپوشانندم.
نیک سیرت ترین جوانان را بفرستند،
تا جایگاه مرا در خاک آماده سازد». (شوقی ضیف، تاریخ ادبی عرب، ص201)
چنین شعرهایی را آقای زرین کوب توصیف پشک شتر می داند و لابد آن به اصطلاح رباعی را سروده آسمانی می داند!
((از عرب عهد
جاهلی به خصوص اهالی حیره و یمامه و یمن و نجد و حجاز ،قصایدی عالی با اسلوبی استوار در حکمت و نصیحت و مدح و رثا و حماسه و هجا و وصف مناظر و
شرح احساسات طبیعی روایت شده که مهارت آن قوم را در هنر شاعری واثر شعر را
در زندگی ایشان ثابت می کند ))
یک شعر از امروالقیس شاعر عهد جاهلیت و حدود صد سال پیش از اسلام :
(( فاطمه ،ناز ،کم کن ،
و اگر براستی دل بر ترک من نهاده ای باری خوشتر از این!
و اگر بعضی اخلاق مرا نمی پسندی،
دل من باز پس ده ، جدا شو و آرام گیر،
آری ، تو فریفته آنی که عشق ات قاتل من است،
و هرچه بفرمایی دل من آن کند
و این اشک ریختن ات جز برای آن نیست
که در قمار عشق دل خوار و خسته ام را پاک ببری
رگباری گران بار از ابری نزدیک فرو ریخت
زمین را فرا گرفت و روان شد
سیلاب برخاسته ، کوه و دره را می پوشانید
و چون فرو می نشست تیزی سر کوه بیرون می آمد ….)) ( شوقی ضیف- تاریخ ادبی عرب- ص ۲۴۲)
نویسنده
” دوقرن سکوت ” آن توصیفات دروغین را آورد تا سرپوشی بر ضعف
ادبیات و زبان عهد ساسانیان بگذارد … چون نگاهی به کتیبه های عهد ساسانی، این پرسش را در ذهن پیش می آورد که چرا زبان یک کتیبه تا این حد الکن و
ناتوان و ناقص بوده، آیا واقعا زبان آن عهد در اوجش چنین نوشته ای بوده
؟؟؟!!
ترجمه کتیبه :
(( این پیکر
خدایگان مزداپرست، شاپور، شاهنشاه ایران،کش نژاد از ایزدان ، پسر خدایگاهان
بابک شاه (است) …این پیکر خدایگان مزداپرست ، شاپور شاهنشاه ایران ، و
انیران ،کش نژاد از ایزدان مزدا پرست ، پسر خدایگان مزدا پرست،اردشیر
شاهنشاه ایران کش نژاد از ایزدان نواده خدایگان بابک شاه (است )…))(تاریخ زبان فارسی- ص ۲۱۱)
یا کتیبه حاجی آباد که می بینید با ویرایش مترجم و دستکاری مانند نوشته های یک عقب مانده ذهنی است که نه سر دارد نه ته !!! :
(( در این
مقاله مکنزی متن کتیبه شاپور در حاجی آباد را …ترجمه متن :.. و ما وقتی این
تیر را رها کردیم آن گاه ما در پیش چشم شهریاران و شاهزادگان و بزرگان و
آزادان رها کردیم و ما پای بر این دره نهادیم و ما تیر ورای آن چینه
افکندیم اما آن جای که تیر افکندیم آن جا ، جای آن گونه نبود که اگر چینه
چیده آن گاه بیرون پیدا بود پس ما فرمود که چینه بیرون تر چید که دست خوش
آن تیر به سوی آن چینه رها کند ….) ( رسول بشاش کنزق-کتیبه و متون کهن- ص۴۵)
این
نمونه و مقایسه ای بود میان شعر، زبان و ادبیات عرب قبل از اسلام با کشور بزرگ ساسانی. عربهایی که به سبب شرایط زیستی و جغرافیایی و فرهنگی و اجتماعی حاصل از زندگی قبیله ایداعیه
ایجاد امپراطوری نداشته اند و با این وجود زبانی غنی و ادبیاتی پربار داشته اند. آیا زرین کوب ها از خود
نمی پرسند که چرا خداوند زبان عرب و قوم عرب را برای انتقال آخرین رسولش
انتخاب کرد؟ بدون شک استوارترین ادله تاریخی ،فرهنگی،اجتماعی،علمی و فلسفی
در اثبات گسترده بودن تمدن و خرد و اندیشه و علم در نزد عرب، قرآن این
شاهکار و حاصل جاودان زبان و بیان و گمان است.
-------
نظر یکی از روشنفکران دینی درباره پیش فرضهای منفی ای که درباره اعراب جاهلیت رایج است:
«...کتاب جواد علی را ببینید 10 جلد این کتاب در رابطه با تاریخ جاهلیت است. انصافا در این کتاب، می بینیم عرب جاهلی حتی در معارف هم نظر داشته است. این کتاب به خوبی نشان می دهد که چقدر از اموری را که ما فکر می کنیم برای اولین بار در میان ما ابداع شده، در میان اعراب جاهلی متعارف، مأنوس، و معهود بوده است.»
مصطفی ملکیان، مشتاقی مهجوری ص 370-371
پ.ن:
در نوشتن این پست از دیدگاههای جناب پورپیرار که به سبب پراکنده بودن نشد منبع دقیق بدهم، بهره گرفته شده است.